کد خبر: ۵۰۶۶۸۴
تاریخ انتشار:

شاعرانی که فارسی آموختند و بعد شعر گفتند/ شرح حال «هفت شاعر از فردا»

کتاب «هفت شاعر از فردا» معرفی و تحلیل سروده‌های چند شاعر پارسی‌سرای غیر ایرانی چندی است با مقدمه علیرضا قزوه منتشر شده است.

به گزارش بولتن نیوز، کتاب «هفت شاعر از فردا» معرفی و تحلیل سروده‌های چند شاعر پارسی‌سرای غیر ایرانی چندی است با مقدمه علیرضا قزوه منتشر شده است.

نویسنده در این کتاب، به روشنایی افکندن بر چهرة شاعرانی آستین بالا زده که زبانِ مادری‌شان پارسی نبوده و چندی پیش از سرودنِ این اشعار، این زبان را آموخته‌اند.

 

محمدجواد آسمان گردآورنده کتاب در ابتدا می‌نویسد: 

سه توضیحِ لازم

یک) پیش از هر چیز، باید به رسمِ شاگردی و حق‌گزاری، سپاس و امتنان ویژة خود را از «آقای دکتر علی‌رضا قزوه» بر زبان قلم بیاورم. بی‌تردید و بی‌مجامله، اگر اشارات راه‌نما و راه‌گشای ایشان و ارشادات مستمرّ حضرت‌شان دست‌گیر نبود، این دفترِ عزیز بدایت نمی‌یافت و به نهایت نمی‌رسید.

دو) از انصاف دور نبود اگر دستِ کم شاعر جوانی را نیز از دیارِ افغانستان با کاروانِ شاعرانِ این کتاب هم‌راه می‌کردیم. بی‌گمان، حق همان بود. بی‌گمان‌تر، حقّ بایستة شعرِ افغانستان، بیش از این‌هاست. اما نکته این است که از آغاز قرار بر آن بود که در این کتاب، تنها به روشنایی افکندن بر چهرة شاعرانی آستین بالا بزنم که زبانِ مادری‌شان پارسی نبوده و چندی پیش از سرودنِ این اشعار، این زبان را آموخته‌اند. یکی از وجوهِ تشخّص این کتاب، همان کار می‌توانست باشد. در آن صورت، حضورِ شاعرِ تاجیکِ این کتاب نیز وجهی نمی‌یافت و شاید باید چنین می‌شد. ولی نگارنده استثنای رقم‌خورده در این مورد را از آن حیث پذیرا شد که شوربختانه دیگرگونی دبیرة تاجیکان، ما ایرانیان ـ و مخاطبانِ طبیعیِ این کتاب ـ را از هم‌زبانانِ فرارودی‌مان جدا انداخته است؛ ستمی به مراتب گران‌تر از آنچه که «مرزِ پوچِ جغرافیایی» با ما و برادرانِ افغانستانی‌مان کرده است. از همین رو این تدبیر، ارفاق و به تعبیرِ فرنگان «آوانس»ی بود در این باب!

سه) روشن است که گردآورنده با اندک‌توشة پسندِ خویش به بازارِ رنگینِ شعرِ این شاعران گام گذاشته و با بضاعتِ ذوق و ذائقة کلاف‌وارش خود را در زمرة خریدارانِ یوسفِ شعرِ این دوستان جای داده است. و این تازه آغازِ کار است. چه بسا فردا و فرداها دیگرکسان صیدِ بهتری از این دریا به ارمغان بیاورند که پسندیده‌تر باشد و دل‌رُباتر. چنین بادا و آمین!

و قزوه در مقدمه اینگونه نوشته است؛ 

همة حرف من در اینجا این است که اگر امروز تأثیر و ردّپایی ماندگار از ایران (و حتی تا حدودی اسلام) در دورترین سرزمین‌های جهان می‌یابیم، سررشتة بسیاری از آن‌ها به شعر فارسی می‌رسد. شعر فارسی، کپسول‌وار، ریشه‌ای‌ترین و اصیل‌ترین سرچشمه‌های فرهنگ و جهان‌بینی ما را در طول تاریخ، به عمق جان ملت‌های دیگر منتقل کرده است. اینکه مضامین و اندیشه‌ها و مفاهیم بلند اخلاقی «سعدی» این بخت را می‌یابد که در زمان حیات خود شاعر تا چین برسد، اینکه تا امروز جای پای زبان فارسی در فراسوترین سرزمین‌های شرقِ دور هویداست، اینکه هم‌چنان ظرایف عرفانی از زبان «مولانا»ی ما در غربی‌ترین نقاط جهان شنونده دارد، اینکه هنوز فرهنگ دیروز و امروز ما برای شرق‌شناسانِ خوش‌نیت جذاب است، انصافاً مگر جز به لطف شعر فارسی‌ست؟

شعر فارسی، این هنر را داشته که در طول قرن‌ها هم‌چون نسیمی دل‌نشین، گَرده‌های بارورکنندة جزئیات فرهنگی و عقیدتی ما را به دل‌های پاک و ضمیرهای تشنة اهالی دیگر فرهنگ‌ها برساند و فی‌المثل دشت بایر جان مغولان را شکوفا کند و روح خشنشان را به نرمش و کُرنش در برابرِ معنای نهفته در هنر و زیبایی وادارد. در تاریخ خوانده‌ایم که زمانی ترکان، همسایگان غربی ما به اثر کیمیاوار شعر در پیش‌بُرد سیاست‌های فرهنگی ایران‌زمین وقوف یافتند و خواستند به تقلید، همین شعر را در هژمونی فرهنگی خود به کار بگیرند؛ اما انجمن‌های درباری و فرمایشیِ آنان کاری از پیش نبردند. معجون حیات‌بخش شعر فارسی، رازی از لطافت زبان و شعبدة موسیقی و غنای محتوایی و از همه مهم‌تر «روح فرهنگ ایرانی» در خود پنهان داشت که شعر دیگر زبان‌ها از آن بی‌بهره بود. شاید خود اعراب هم در آغاز کار، در هنگامة شکل‌گیری شعر فارسی پس از اسلام، باور نمی‌کردند که روزی آن نهال نوریشه، بسیار بسیار بارآورتر از شعر فاخر و بی‌بدیل جاهلی عرب شود.

پژوهش‌گران ادبیات تطبیقی آگاه‌اند که آشنایی با شعر فارسی چه تأثیر شگرفی بر تحول شعر اروپا بر جا گذاشته است؛ دیوان‌های شرقی و غربی گوته به عنوانِ نمونه‌ای دَمِ دستی، و به عنوان بخشی کوچک اما پُررنگ از این تأثیرپذیری، پیش چشم ماست. جذبة شعر فارسی پس از هزار سال، هنوز آن قدر گیراست که ترجمة دست دومی از آن، کسی چون فیتز جرالد را تا ابد در تاریخ ادب انگلیسی جاودانه می‌کند. و بالاخره، هندوستان، که قریب هشت‌صد سال رواج فرهنگ و دانش و عقیدة درست در آن سرزمین، بی‌شک در فقدان شعر فارسی، قابل تحقق و تصور نبود و نیست. 

اما در ادامه مطالبی پیرامون شاعران می آید.

* بلرام شکلا:

بلرام شکلا یکی دیگر از شاعران دفتر ماست. برخلاف آنّا برزینا که از مذهبِ عیسویِ خویش در شعرش ردّپایی بر جا نگذاشته بود، هندومذهب بودنِ شاعرِ اخیر، مجالی مناسب فراهم کرده است برای احیاء و برجسته و فراگیر شدنِ یکی از رایج‌ترین نگرش‌ها و مضمون‌سازی‌های سابقه‌دارِ شاعرانِ عارفِ ملامتیِ تاریخِ شعرِ فارسی، در شعر وی.

فخر به مؤمن‌تر بودنِ متظاهران به کفر، از متظاهرانِ به ایمان، و اذعان به آن، در گنجینة شعر کهن فارسی بسیار پُرنمود است. این معنی در شعر بلرام شکلا آن قدر به تکرار و تأکید می‌رسد که به شناسنامه و تابلوی اصلی شعر وی بدل می‌گردد. از دیدگاه او حتی در بُت‌خانه نیز می‌توان «الله‌بین» بود؛ زیرا جای خدا نه در معابد و قبله‌گاه‌های مادیِ مورد اختلاف، و نه منحصر در باورِ مردمانِ پارس و هند و چین، بلکه در دل‌هاست. (شعرهای 31، 37، 38). در همین راستا او مدام در شعرش با زاهد محاجّه دارد که فقط خدا از حقیقت نیکی و بدی آدمیان آگاه است. از این منظر، اصلاً خود یار است که حسن و قبحِ هر چیزی را تعیین می‌کند و نه اصالتِ ذاتیِ امور؛ حتی خیر بودن و پسندیدگیِ «زمزم و کوثر» را (شعر 33). به این ترتیب، شاعرِ نویافتة ما دانسته یا نادانسته ما را به یادِ فلسفة صدرایی می‌اندازد و فیضِ دمادمی که هر لحظه از منبعِ اعلی در حالِ فیضان است و ماسوی بی آن فی‌ذاتهم هیچ‌اند.

شاعرِ ما فقط در یک مورد با زاهد اتّفاق نظر دارد؛ در این که این جهان فانی‌ست. و جالب است که همین فانی بودنِ جهان را شاعرِ ما نه از استدلالات رایج اهل زهد یا فلسفه، بلکه با نگاهی عاشقانه، از فراقِ معشوق نتیجه می‌گیرد؛ به باور او از آن‌جا که در این دنیا، هیچ یاری سرِ سازگاری و ماندگاری ندارد، پس جهان فانی‌ست (شعر 34). نابکاریِ این جهان، از منظر این شاعر، ناگزیر است؛ آن‌گونه که حتی اگر بهترین و کامل‌ترین انسان (شیر خدا = علیّ بن ابی‌طالب علیه السّلام) هم باشی، این دنیا در همة عمر، تو را خونین‌دل خواهد کرد .

همان‌طور که گفتیم، نگاه دینی به جهانِ پیرامون، یا تأمّل در درون دایرة مفاهیم منسوب به دین، در میان اشعار این شاعر نمود پُررنگی دارد.

* نقی عبّاس (کیفی)

نقی عبّاس، متفلسف‌ترین و هندی‌سُراترین شاعرِ این دفتر است. تعبیرِ تفلسف را برای او نه از روی فروبینی، بل از سرِ آن به کار بردم که بی‌تعارف، به شخصی بودن و تجربی بودنِ اندیشه‌ورزی‌های وی در اشعارش، بدبینم. وفورِ این‌گونه اندیشه‌ها در شعرِ شعرای پیشین، این ظن را در تصور من قوّت می‌بخشد. او که به شیوة پیشینیان، از نامحترم بودنِ اهلِ هنر در این زمانه شکایت دارد (شعرهای 42 و 50)، دانش و ادراک را بلای جام آدمی‌زاد می‌بیند که احتمالاً پاداَفرهش آوارگیِ فرزندانِ آدم در این جهان است (شعر 44). گلایة شاعر از صرف شدن و خلاصه شدنِ زندگیِ آدمیان در تلاشِ کسبِ نان، باز گرچه بر ارجِ دغدغه‌های متعالی تأکید دارد، اما هیچ بعید نیست که گوشة چشمی هم به عقوبتِ توراتیِ پدرِ نافرمانِ ما در عدن داشته باشد !

از این دقیقة لطیف که «چرخشِ گنبد کبود، ما را بازی می‌دهد» (شعر 49) که بگذریم، من بی‌میل نیستم که حتی شکایتِ نقی عبّاس از خودخواهیِ آدم‌ها (در شعر 46) را نیز در راستای همین امر ببینم و آن را به مثابة شاهدی در نتیجة جنسِ نگاهِ فلسفیِ شاعر به روزگارِ کنونی بپندارم. و بالاخره نمونه‌های کلاسیک‌ترِ تفلسف در شعرِ این شاعر، از قبیلِ اینکه «عشّاق همواره ناکام‌یاب هستند» (شعر 48) یا «مهم رفعِ نیاز است؛ نه اشرافیّت یا سادگیِ ابزارِ رفعِ نیاز» (شعر 45). 

 

منبع: خبرگزاری فارس

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین