فريد سجادي حسيني پيش از آنكه با حضور در فيلم سينمايي «فروشنده» به چهرهاي آشنا بدل شود، به واسطه فعاليتهاي تئاترياش بين قديميهاي نمايش، شناخته شده بود و علاوه بر آن سالها در كسوت كارگردان و دستيار كارگردان آثار سينمايي و تلويزيوني به فعاليت پرداخت...
گروه سینما و تلویزیون: فريد سجادي حسيني پيش از آنكه با حضور در فيلم سينمايي «فروشنده» به چهرهاي آشنا بدل شود، به واسطه فعاليتهاي تئاترياش بين قديميهاي نمايش، شناخته شده بود و علاوه بر آن سالها در كسوت كارگردان و دستيار كارگردان آثار سينمايي و تلويزيوني به فعاليت پرداخت. كارنامه كاري او نيز نشان از پيوند با هنر تئاتر و هنرمنداني مثل مهين اسكويي و داوود ميرباقري دارد. ولي قبل از همكاري با ميرباقري كه آن سالها در تئاتر خوش ميدرخشيد به واسطه حضور در تئاتر آناهيتا و آشنايي با آموزههاي استانيسلاوسكي در كلاسهاي مهين اسكويي بيشتر با اين هنر آشنا شد و بعدها از زماني كه داوود ميرباقري «دندون طلا» را در سالن اصلي مجموعه تئاترشهر روي صحنه برد به عنوان دستيار با او همكاري كرد. ارايه بينقص نقش در برابر دوربين فرهادي، آنهم در سن 68 سالگي به اين معني است كه سجادي حسيني آموزههاي اساتيد تئاتري چون مهين اسكويي و تكنيكهاي استانيسلاوسكي را به خوبي فرا گرفته است. مرد پا به سن گذاشته و دوست داشتني داستان ما در جريان مصاحبه نشان داد دلي دريايي دارد و دست تقدير و سرنوشت را ميشناسد. ميگويد: «سالها در خلوت خودم فكر ميكردم هرچه سنم بيشتر شود علاقه بيشتري به بازيگري پيدا خواهم كرد. نميدانم چرا هميشه اين فكر در سرم ميچرخيد كه در نهايت سرنوشتم به بازيگري پيوند ميخورد. » اواخر اسفند 95 بود كه او بعد از بيش از يك دهه غيبت با ايفاي نقش در نمايش «ترن» به كارگرداني حميدرضا آذرنگ به خانه قديمي بازگشت.
به گزارش بولتن نیوز، به همين بهانه با او گفتوگويي انجام داديم كه در ادامه ميخوانيد.
در سابقه كاري شما همكاري با گروه تئاتر آناهيتا و مهين اسكويي ديده ميشود. به اين ترتيب پيش از آنكه با حضور در آثار سينمايي به چهرهاي آشنا بدل شويد يك تئاتري هستيد. كمي درباره سالهاي ابتدايي فعاليت هنريتان توضيح ميدهيد؟
در واقع تئاتر را حدود سال 1340 در اهواز و زماني كه به دبيرستان ميرفتم آغاز كردم و سپس كار به خارج از محيط دبيرستان و اجراي نمايش در باشگاه شركت نفت رسيد كه به سال 42 بازميگردد. همان دوران در دانشگاه تهران پذيرفته شدم و به گروه خانم اسكويي پيوستم. وقتي نمايش «در اعماق» نوشته ماكسيم گوركي به كارگرداني مهين اسكويي روي صحنه رفت همزمان به عنوان بازيگر و دستيار كارگردان حضور داشتم. بعدا اين نمايش را در شهرهاي مختلف و سالنهايي كه با ذوبآهن قرارداد داشتند، اجرا كرديم. حدود يك سالي خودم كار كردم و بعد از آن براي حضور در نمايش «سهخواهر» چخوف به گروه خانم اسكويي پيوستم. آنجا هم علاوه بر بازي در نمايش به عنوان دستيار كارگردان با گروه همكاري داشتم. بعد از اين تجربه بود كه براي مدتي دوباره به اهواز بازگشتم و نمايش «نماني به ننگ» را روي صحنه بردم كه متن نوشته خودم بود و نام نمايشنامه را هم از شعر فردوسي گرفته بودم. ميگويد: «بميري به نام و نماني به ننگ». زماني كه متن را مينوشتم شور و حال انقلاب بهشدت در ايران حاكم شده بود و من هم به همين دليل عنوان نمايشنامه را تحت تاثير همين هيجانهاي دوران انقلاب انتخاب كردم.
نگارش نمايشنامه ادامه پيدا كرد يا خير؟
نمايشنامهنويسي در حد دو سه متن ادامه پيدا كرد ولي ظاهرا بلد نيستم خوب بنويسم چون هربار دچار مشكل ميشود.
چه مشكلي؟
هربار با مشكلات مميزي مواجه شد و من هم ديدم حوصلهاش را ندارم. ولي به هرحال تعدادي نوشتم.
اجراي نمايش در اهواز ادامه پيدا كرد يا دوباره تهران بازگشتيد؟
بعد از اجراي «نماني به ننگ» دوباره به تهران بازگشتم كه همكاري با تلويزيون و سينما آغاز شد. بيشتر به عنوان دستيار و برنامهريز فعاليت داشتم. چند كار تلويزيوني كارگرداني كردم و 80 درصد از يك فيلم سينمايي را پيش بردم كه 20 درصد از آن را برادرم برعهده گرفت. در تمام اين سالها اگر در پروژهاي مسووليت داشتم به عنوان بازيگر هم نقش كوچكي ايفا كردم. چون واقعا برايم سخت بود علاوه بر دستياري كارگردان يا برنامهريزي، مسووليت ايفاي نقش پررنگ را برعهده بگيرم.
ولي قطعا علاقه به تئاتر شما را به گروه مهين اسكويي پيوند زد؟
من وقتي به گروه مهين خانم پيوستم كه از اهواز به تهران آمدم و به نوعي همان مسير گذشته را ادامه دادم. شايد بشود گفت عشق به تئاتر ولي ميخواهم چيزي بگويم كه ميدانم كمي حالت شعار پيدا ميكند. در واقع همه ما و شمايي كه درگير هنر و تئاتر و فعاليتهايي از اين دست هستيم، قبل از هرچيز درگير انسان هستيم. ما به عنوان بازيگر شخصيتي را بازآفريني و خلق ميكنيم؛ چرا؟ چون از كودكي به محيط پيرامون توجه ويژه داشتيم و همه را با دقت زيرنظر گرفتهايم. ظرايف انسان را درك كردهايم و شيفته آن شدهايم. به هرحال انسان موجود كوچكي نيست به همين دليل هم ميفرمايد: «فتباركالله احسن الخالقين» و خلق چنين موجودي را به خودش تبريك گفته است، ما هر قدر هم در جهان خلقت موجودي كوچك تلقي شويم ولي به نظرم بايد خيلي بيشتر شيفته انسان باشيم. بنابراين ما چه در موضع كارگردان، بازيگر و روزنامهنگار ابتدا شيفته انسان هستيم. نقاش اگر درك درستي از انسان نداشت هيچگاه لبخند ژكوند خلق نميشد و آثار ميكلآنژ به وجود نميآمد كه تا امروز پر از رمز و راز باقي بماند و موجب افتخار باشد.
شايد هنر تئاتر به تلقي شما از انسان نزديكتر است.
تعريف رايجي درباره هنر تئاتر وجود دارد كه همين نگاه را تاييد ميكند. به نظرم ما در اين مبحث با سه تيپ افراد مواجه هستيم. به هرحال تلويزيون، سينما و تئاتر هريك زيان منحصر به فرد خودشان را دارند. به اين معني كه در سينما بايد فكر كنيد و تفكر شما به تصوير كشيده ميشود. در تئاتر تفكر و حركت ميكنيد اما با اغراق بيشتر. اصولا زبان بدن در سينما هوشمندانه و ظريف كار ميكند ولي در تئاتر هوشمندانه اما درشت بروز مييابد. قصد مقايسه ندارم اما ميتوانم بگويم هريك زبان خودشان را دارند.
به نظر شما چرا مسيري كه توسط مهين اسكويي- ترجمه و آموزش- جاري شد توسط شاگردانش ادامه پيدا نكرد؟
در اينكه استانيسلاوسكي بر علاقهمندان بازيگري در تمام نقاط جهان، از جمله ايران اثر گذاشته جاي ترديد نيست. مهين خانم شاگرد زاواتسكي بود و زاواتسكي هم شاگرد استانيسلاوسكي و به اين ترتيب خانم اسكويي با يك نسل فاصله شاگرد خود استانيسلاوسكي محسوب ميشد. اين مقدار نزديكي به تنور داغ انديشهها و آموزههاي او يك بار انديشهاي متفاوتي ايجاد ميكند. از طرفي انتقال مفاهيم آموزشي از روسي به هنرجوي فارسيزبان كار بسيار دشواري بود. بعدها هم كتابهاي متعددي ترجمه شد و من آن زمان متوجه شدم ترجمه خانم اسكويي خيلي پراتيگتر است. به هرحال اسكوييها بر جريان بازيگري ايران تاثير زيادي گذاشتند. كهنمويي، محمود دولتآبادي، مهدي فتحي و بسياري ديگر از شاگردان او محسوب ميشوند. يكي ديگر از دلايل فاصله ايجاد شده به وقوع انقلاب بازميگردد. آن زمان به اهواز بازگشته بودم و ايشان هم در منزل شخصياش كلاس تشكيل داد. اگر قرار باشد دقيقتر پاسخ بدهم بايد اين طور بگويم كه راه اسكوييها به آن شكل قطع نشد ولي به شكلي جدي هم ادامه پيدا نكرد. بعد هم با متود اكتينگ مواجه هستيم كه ادامه آموزههاي استانيسلاوسكي است و سپس استلا آدلر به همين ترتيب همان حرفها را به روزتر بيان ميكند. اسكويي در بازيگراني كه آموزش داد ماندگار شد و تداوم يافت.
ظاهرا هنر نمايش در دوره جواني شما بيشتر مورد احترام مسوولان بود و شاهد گستردگي آموزش و اجراها در سراسر كشور بوديم.
تا حدي اين طور بود ولي نبايد از ياد ببريم كه دورههاي تاريخي شرايط خودشان را تحميل ميكنند. كافي است به وضعيت پس از كودتاي 28 مرداد و يأس عجيبي كه مردم و جامعه روشنفكري را دربرگرفت، نگاه كنيم. بعد از كودتا، هنرمندان راههاي متعددي براي خروج از اين اوضاع و برونريزي روحي جستوجو كردند؛ اگر به جريان شعر آن زمان نگاه كنيم خواهيم ديد چه سمت و سويي پيدا كرد. سانسور ساواك به كلمه «شب» در اشعار حساس شده بود و ديگر به راحتي امكان استفاده از اين كلمه وجود نداشت. در اين دوران تئاتر هم به يك سوپاپ و روزنه خروج نفس حبس شده در سينه هنرمندان و جامعه تبديل شد. نه اينكه پيش از 28 مرداد اختناق وجود نداشت، بلكه طور ديگري بيرون زد. حافظ ميفرمايد: «عشق ميورزم و اميد كه اين فن شريف/ چون هنرهاي دگر موجب حرمان نشود» يا در جاي ديگر ميخوانيم: «آسمان كشتي ارباب هنر ميشكند» به سرنوشت فردوسي نگاه كنيد. مسعود سعد سلمان در زندان ناي است يا عارف قزويني لب خود را دوخت. درواقع هر زمانهاي مسائل خودش را به جامعه و هنرمندان تحميل ميكند. در دورهاي از بس استفاده ابزاري و كالايي شد كه جمعي جوان شعار «هنر براي هنر» سر دادند. سياستمداران هم ديدند هيچكس از آثار اين قشر سردرنميآورد، اجازه رشد و گسترش دادند. روسيه تزاري بسيار استقبال كرد و زماني هم هنر سوسياليستي و رئاليسم سوسياليستي پا به عرصه گذاشت. به طور كل چون هنرمند متاثر از شرايط زمانه است، عدهاي به دربار پادشاه ميپيوندند و صله بگير ميشوند و عدهاي هم راه مهدي فتحي را انتخاب ميكنند و مثل ساتين نمايش «در اعماق» به زندگي ادامه ميدهند.
از نسلي صحبت ميكنيد كه تئاتر برايش عين زندگي بود. اما حالا كه حضور كنار نسل جوان را تجربه كرديد، نظرتان درباره اين نسل چيست؟
به نظرم بازيگري در ايران سير منطقياش را طي كرده و به نقطهاي كه امروز بايد رسيده باشد، دست پيدا كرده است. البته با احتساب شرايط اجتماعي و ركودهايي مثل دوران جنگ به وجود آمد حالا به اينجا رسيده و امروز مردم بازيگري را بيشتر از گذشته لمس ميكنند و بازيهاي بهتري ميبينند. آن زمان خام بوديم و آموزههاي تئاتري افرادي مثل مهين و مصطفي اسكويي را داشتيم. همين آموزهها به سينما ميآمد و در فيلمها شاهد درشتنمايي بوديم ولي امروز شاهد رئاليسمي هستيم كه در مقاطعي به ناتوراليسم پهلو ميزند. امروز هر شيوهاي جاي خودش را پيدا كرده است. شيوهاي كه اميد سهرابي از آدلر نقل ميكرد: «ما درتئاتر به آن عمل ميكنيم، در تلويزيون فراموش ميكنيم و در سينما به آن فكر ميكنيم. » اين نگاه امروز جاي خودش را به دست آورده ولي زمان ما چنين تفكيكي وجود نداشت. به هرحال كار بايد به اينجا ميرسيد كه ما از «كن»و «اسكار» سر دربياوريم و اميدوارم زماني برسد و در ادبيات هم جايزه نوبل را به دست بياوريم. بالاخره اگر ويتريني از فرهنگ جهاني در طول تاريخ چيده شود، قطعا محلي به ايران اختصاص دارد. جايي كه تا همين چندوقت قبل خالي بود و گرچه در موزهها جايي داشت اما در فرهنگ جاري جهاني چندان خبري از ايران نبود. هنرمندان ما امروز ديده ميشوند و محمدرضا شجريان همه جا ديده ميشود و كيهان كلهر جوايز معتبر را به دست ميآورد. در نهايت هم تمام اينها فرهنگ انسان ايراني است. من از تماشاي آثار سينمايي و تئاترها بسيار لذت ميبرم.
فكر ميكنيد اگر مسائل سياسي بعد از انقلاب و جنگ وجود نداشت مسير هنري شما به كجا ميرسيد؟
احساس ميكنم چندان از جايي كه الان هستم فاصله نداشتم. امكان دارد از نظر اقتصادي زيانهاي كمتري به وجود ميآمد ولي به هرحال جنگ است و خسارتهاي خودش را دارد؛ كاري نميشود كرد.
حتي در وضعيت هنري شما تغييري به وجود نميآمد؟
گمان نميكنم خيلي تفاوت ميكرد. من هم مثل بسياري ديگر تلاش كردم انقلاب شود. به دنبال آرمان خودمان بوديم و آنچه را ميخواستيم بنا كرديم. حالا امكان دارد بعدها اعوجاجهايي پيش آمده باشد اما هر بار به آن دوره فكر ميكنم ميبينم كار به جايي رسيده بود كه راهي جز جمع شدن آن شيوه وجود نداشت. به حدي كه اگر دست به كار نميشديم آن سيستم خود به خود فرو ميريخت. به نظرم در طول تاريخ هم همينطور بوده و بعضا كار به جايي رسيده كه امكان ادامه يك سيستم سياسي تماما از بين رفته است. من هم راه خودم را رفتهام همانجايي هستم كه بايد باشم.
داوود ميرباقري هم از جمله كارگردانهاي خوشنام تئاتر و تلويزيون است كه با او همكاري داشتيد.
وقتي داوود ميرباقري «دندون طلا» را در سالن اصلي تئاترشهر روي صحنه داشت با او كار ميكردم و دستيارش بودم. دو سال بعد خودم در رپرتوآر آثار ميرباقري در حوزه هنري، كارگرداني «دندونطلا» را برعهده داشتم. «معركه در معركه» را سياوش طهمورث كار كرد و خودش هم «فصل زنپوشي» را كار كرد. به اين ترتيب سه يا چهار نمايش ميرباقري روي صحنه رفت.
بعدا كار نكرديد تا اجراي نمايش «ترن» و همكاري با حميدرضا آذرنگ؟
بله؛ ديگر در تئاتر كاري نداشتم تا همين مدت اخير. البته حدود سه سال قبل پسرم نمايشي براي اجرا در جشنواره تئاتر فجر آماده ميكرد كه همايون ارشادي، رامين ناصرنصير و خانم آناهيتا همتي در آن ايفاي نقش داشتند و آنجا به عنوان مشاور همراه گروه بودم.
تا وقتي به حضور در نمايش «ترن» برسيد چندسال گذشت؟
چيزي حدود 20 سال.
چه عاملي بين شما و فعاليت جدي در هنري كه مسيرتان را آن آغاز كرديد فاصله ايجاد كرد؟
به اين علت كه از مقطعي به بعد سينما به كار و حرفه اصلي من بدل شد. بعد از حضور در فيلم سينمايي «فروشنده» تعداد زيادي فيلمنامه به دستم رسيد كه در همين جشنواره گذشته فيلم فجر در سهتاي آنها بازي كردم. البته يكي فيلم كوتاه بود.
چرا فقط حضور در بعضي از فيلمنامهها را پذيرفتيد؟
به اين دليل كه نبايد در دام تكرار تيپ و نقش ميافتادم و بيشتر فيلمنامههاي ارسالي من را به سوي همان چيزي سوق ميدادند كه قبلا تجربه كردم. ولي وقتي نمايشنامه «ترن» نوشته حميد آذرنگ را خواندم بسيار به شخصيت و مضموني كه در نمايش وجود داشت، علاقه پيدا كردم. دوستان ديگري هم در نمايش حضور داشتند كه كشش بيشتري در من ايجاد كرد اما معتقدم اگر فيلمنامه خوبي پيشنهاد شده بود، شايد امكان همكاري با اين گروه پيش نميآمد.
يعني همچنان انتخاب نخست شما حضور در آثار سينمايي است؟
به اين علت كه كارم آنجا است. همين الان متني براي ساخت يك سريال وجود دارد كه مراحل دريافت مجوز را پشت سر ميگذارد و اگر شرايط به وجود بيايد قطعا وارد پيش توليد ميشويم. در سينما هم نوعي بازسازي واقعيت رخ ميدهد كه به نظرم خيلي زيباست و قضيه را برايم هيجانانگيز و جادويي ميكند.
ولي تئاتر هيجان و چالش بيشتري دارد. اين طور نيست؟
بله، من براي حضور روي صحنه نمايش «ترن» هر روز تمرين ميكردم، دوباره بخش مربوط به خودم را ميخواندم و ديالوگهايم را تكرار ميكردم؛ به حدي كه خانوادهام تقريبا همه ديالوگهايم را حفظ بودند. از طرفي هر روز در ذهنم با نقش كلنجار ميروم و به اين فكر ميكنم كه اگر چطور باشم بهتر است. تقريبا ميتوانم بگويم هر شب طوري روي صحنه ميرفتم كه صددرصد براي خودم تازگي داشت و به نظرم اين طراوت در اجراي نقش به مخاطب هم منتقل شد.
حضور دوباره روي صحنه اضطرابآور نبود؟
از همان ابتدا كه اين پيشنهاد مطرح شد كمي نگران بودم و از خودم پرسيدم آيا واقعا توان حضور هر شب روي صحنه را خواهم داشت يا خير. در واقع آدم جسوري هستم و به خودم اطمينان زيادي دارم، ولي مثلا در فيلم «فروشنده» خيلي بيشتر از اطميناني كه به خودم داشتم به كارگردان اطمينان كردم. شك نداشتم اگر در اجراي نقش اشتباهي از من سر بزند، اصغر فرهادي هنرمندي است كه توان برطرف كردنش را دارد. اينبار در تئاتر آنقدر به حميدرضا آذرنگ اعتماد داشتم كه هرجا اشتباهي صورت بگيرد از سوي كارگردان برطرف خواهد شد.
شايد سابقه تئاتري اصغر فرهادي موجب شده در بازي گرفتن موفقتر عمل كند و بازيگران در آثارش ديده شوند.
از اين زاويه نگاه نكرده بودم. البته من و ديگر بازيگران فيلم سينمايي فروشنده تصميم گرفتيم درباره فيلم صحبت نكنيم. به همين علت اگر به آن سمت حركت كنم احتمالا نقض قول ميشود.
نتيجه حضور دوباره روي صحنه طوري بود كه بخواهيد ادامه دهيد؟
هر زمان يك كارگردان كاربلد پيشنهادي مطرح كند لحظهاي براي پذيرش درخواستش ترديد نميكنم. چنانچه اگر قبلا هم اتفاق ميافتاد همكاري ميكردم ولي خب قبلا كارگردانهاي تئاتري خيلي روي بازيگري من حساب نميكردند، اما بعد از فيلم فروشنده پيشنهادهاي سينمايي و تئاتري افزايش يافته است. همچنان اين حس كه انساني را خلق ميكنيم و بعد به تماشاي رفتارش مينشينيم لذت بسيار زيادي برايم دارد و اين لذت غريب همچنان در تئاتر و سينما زنده است.
فكر ميكنم به توانايي خودتان هم اعتماد زيادي داشتيد.
بله؛ باور كنيد در تمام اين سالها گاهي در خلوت خودم فكر ميكردم كه هرچه سنم بيشتر شود به بازيگري هم علاقه بيشتري پيدا خواهم كرد. نميدانم چرا هميشه اين فكر در سرم ميچرخيد كه در نهايت سرنوشتم به بازيگري پيوند ميخورد.
نميگوييد كاش زودتر اتفاق ميافتاد؟
نه، به اين دليل كه هميشه از تلاشي كه انجام دادم رضايت داشتم. نه اينكه از نتيجه راضي باشم بلكه از تلاش كردن، اشتباه كردن، خراب كردن و دوباره ساختن رضايت داشتهام.
تجربه آينده شما كارگرداني خواهد بود يا بازيگري؟
فكر ميكنم تجربهام در سالهاي پيش رو، بيشتر در فضاي بازيگري سينما و تئاتر رقم بخورد. چون شرايط بهگونهاي است كه تا وقتي بخواهيم يك متن را تصويب كنيم و به سرانجام برسانيم به زمان زيادي نياز دارد. از طرفي بايد دنبال جذب سرمايهگذار بگرديم كه كار را دشوار ميكند. به همين دليل كمتر سمت كارگرداني ميروم. تلويزيون هم كه پول ندارد و هميشه ميگويد از بيرون سرمايهگذار جذب كنيد. بنابراين ساخت فيلم و سريال عملا با يك بازار تق و لق مواجه است. در 9 ماه گذشته چند فيلم بازي كردهام كه با اين حساب اگر بازي نداشتم عملا بايد در خانه ميماندم. اين روند نشان ميدهد بازيگري افزايش خواهد يافت.
از مشكلات مميزي نمايش «ترن» در دولت قبل آگاهي داشتيد؟
قبلا اطلاع چنداني نداشتم ولي روز اولي كه با آقاي آذرنگ قرار همكاري گذاشتيم، ايشان درباره مشكلات اجراي اين نمايش درگذشته اطلاعاتي داد.
بعد از مطالعه نمايشنامه نظرتان چه بود؟ جلوگيري از اجرا عادلانه بود؟
نه؛ به نظرم اصلا نبايد اين همه سختي بر سر راه اجراي نمايش «ترن» قرار ميگرفت.
اگر سينما بود چنين مشكلي پيش ميآمد؟
حقيقتش را بخواهيد من فكر ميكنم ميزان مميزي در تئاتر و سينما قابل مقايسه نيست. يعني در سينما با مميزي بيشتري مواجه هستيم. خيلي روشن است و به نظرم همه جاي جهان اينطور باشد چون آنجا هم سينما مخاطب گستردهاي دارد. شما در سينما تا حدي نسبت به تلويزيون با آزادي بيشتري مواجه هستيد. مثلا ميگويند حجاب فلان بازيگر سينمايي يا حجاب بازيگر ديگر تلويزيوني است. ظاهرا در سينما مدارا ميشود ولي امكان دارد واژهاي كه در يك نمايش بيان ميشود مثلا از فيلم «بيدارشو آرزو»ي كيانوش عياري حذف شود اما در همان فيلم يك پلان بدون حجاب از بازيگر بيرون نيايد چرا؟ چون خيلي طبيعي است وقتي شخصيت زن از زير آوار بيرون ميآيد، روسرياش كمي عقب رفته باشد. حالا مميزان آن زمان آنقدر شعور و آگاهي داشتند كه با كارگردان معامله كردند. يعني اين شكل از حجاب ماند و آن كلمه حذف شد. به نظرم سينما حد وسط تئاتر و تلويزيون است؛ به همين دليل كار دشوارتري در پيش دارد. البته حساسيت ايرادي ندارد چون فيلم در خارج از مرزهاي يك كشور نيز به نمايش درميآيد ولي مميزي درست نيست.
ولي اگر به آثار سينمايي با محوريت جنگ نگاه كنيم با كارگردانهايي مواجه خواهيم شد كه حرفهايي به مراتب درشتتر و معنادارتر در فيلمهايشان مطرح ميكنند، اما وقتي كار به تئاتر ميرسد همان حرفها با مميزي مواجه ميشود.
درست است اما توجه كنيد كه حميدرضا آذرنگ همين الان توانست نمايشاش را به صحنه بياورد. بايد ببينيم اين حرفهايي كه توسط بعضي كارگردانها در سينما مطرح ميشود در چه شرايط و دوره زمانهاي بيان شده است. دورههايي وجود دارد كه شما به راحتي نميتوانيد هر حرفي را در فيلم يا تئاتر مطرح كنيد. فرض بگيريد كارگردان قصد داشت نمايشنامه «ترن» را در دوره ملتهب سياسي، وقتي بحث رياستجمهوري مطرح بود و حساسيتهايي وجود داشت روي صحنه ببرد. همان دوران نميگذاشتند ابراهيم حاتميكيا هم حرفش را بيان كند. اگر رسول ملاقليپور فيلم ساخت خودش بچه جنگ و جبهه و انقلاب بود، ولي احتمالا او هم در اين نقطه تاريخي 8 سال قدرت يك جريان فكري مشخص اجازه كار پيدا نميكرد، شايد او را حصر خانگي ميكردند (با خنده)
يا اگر شهيد آويني در قيد حيات بود!
بله احتمالا. متاسفانه ما با يك قانون روشن مواجه نيستيم و هر زمان قانون خاصي حاكم ميشود. عاملي كه واقعا جريان فرهنگي را با سردرگمي مواجه ميكند.
فشارهاي فيزيكي روي صحنه شرايط خاصي به وجود نياورد؟ در مقاطعي از اجرا احساس ميشد فشار عصبي وجود دارد. از قبل آمادگي داشتيد؟
شايد اعتماد به نفسي كه اشاره كردم موجب شد نگراني نداشته باشم. زمانهايي در اجراي نقش فشارم بالا ميرفت و داغ ميكردم. درست همينجا اين احساس در مخاطب به وجود ميآمد كه از نظر فيزيكي فشار زيادي به من تحميل ميشود. بنابراين از مدتي به بعد تلاش كردم در طول روز فشارم را كنترل كنم تا شبها زمان اجرا ديگر شاهد اين اتفاق نباشيم. زمان حضور روي صحنه اگر جوش نياورم مشكلي نيست ولي با استفاده از داروهاي آرامبخش و جوشانده كنترل كردم.
به ويژه اين مسائل به دليل كاستيهاي فني مربوط به آكوستيك صدا در سالن اصلي تئاتر شهر تشديد ميشوند. بيان بازيگر و انتقال صدا به تمام تماشاگران را با چالش مواجه ميكند.
حواس من به اين موارد نبود چون شخصيت و نقشي كه برعهده ميگيرم را به شكل كودكانهاي باور ميكنم. در تمام مواقعي كه حواسم نيست مشكلي وجود ندارد اما كافي است حواس سر جايش برگردد؛ دقيقا همان لحظهها با اين مشكل مواجه ميشوم كه آنچه ارايه ميكنم را دوست ندارم. البته من هيچوقت خودم را دوست ندارم!
چرا؟
چون اينطور به نظرم ميرسد كه ميتوانستم نقش را بهتر ارايه كنم. تفاوت سينما و تئاتر در همين است. اگر احساس كنم روز قبل با ايجاد حتي يك تغيير كوچك نقش بهتر ارايه ميشد، در تئاتر اين امكان وجود دارد كه شب بعد تصميم مورد نظر را به اجرا بگذارم ولي در سينما اينطور نيست. وقتي فيلم را روي پرده ميبينم و از بخشي خوشم نميآيد ديگر امكان تكرار وجود ندارد.
همينجا حيف نيست كه نميتوانيم درباره فيلم «فروشنده» صحبت كنيم؟
من نخستينبار فيلم را در جشنواره كن ديدم كه حالم خيلي بد شد. با خودم گفتم اي بابا اين چه وضعي است! اصلا خوب از كار درنيامده ولي نميدانم تشويقهاي حاضران در سالن سينما را ديدهايد يا نه؟ آنجا وقتي فيلم با چنين تشويقي مواجه شد و دوربين حاضر در سالن به سمت من آمد؛ تازه احساس كردم تماشاگر با كار ارتباط برقرار كرده است و نفس راحتي كشيدم. بعد از اين بود كه هرجا بازيگر، خبرنگار يا تهيهكنندهاي ميآمد و از فيلم تعريف ميكرد باورم بيشتر ميشد. تبريك و تشويقهاي آنها واقعيتر است، مثل ما نيستند كه مدام براي انرژي دادن و روحيه بخشيدن به تعارف، از كار هم تعريف ميكنيم. همين باعث ميشود اصلا نتوانم بين تعريف واقعي يا همراه با تعارف مخاطب ايراني تفاوت بگذارم. ولي آنجا يك روز پيش از ما وقتي فيلم جيم جارموش به پايان رسيد با واكنش منفي حاضران مواجه شد. البته واقعا به اصغر فرهادي اعتماد داشتم و حس ميكردم اگر نگراني وجود دارد مشكل از من است. در نهايت واكنشها را كه ديدم خيالم راحت شد.
نكتهاي وجود دارد كه بخواهيد بيان كنيد؟
ميخواهم تاكيد كنم كه يك سر سوزن سياسي نيستم و روحيهام هم با چنين مسائلي سازگار نيست. بنابراين اگر در مصاحبه چيزي بيان شده كه موجب سود و زيان يك جريان شود، راضي نيستم. هر انتقادي هم مطرح شده در ارتباط با فضاي فرهنگ و هنر بوده است. جز ذات لايزال خداوند به همهچيز روي زمين شك دارم.
منبع: اعتماد