کد خبر: ۴۵۹۸۸۵
تاریخ انتشار:
نگاهی به فیلم منچستر کنار دریا

رویاهای جدید آمریکایی

منچستر کنار دریا سومین فیلم فیلمنامه‌نویس مشهور انگلیسی، کنت لونرگان ٥٥ساله است...
گروه سینما و تلویزیون: فیلم منچستر کنار دریا سومین فیلم فیلمنامه‌نویس مشهور انگلیسی، کنت لونرگان ٥٥ساله است. او فیلمنامه‌نویس بسیار مشهور و کارگردان بسیار سرشناسی درعرصه تئاتر است، اما درمقام کارگردانی سینما، تجربه‌های او در زمینه فیلمسازی، با فیلم‌هایی مثل می‌توانی روی من حساب کنی و مارگرت به شکست انجامید.

رویاهای جدید آمریکایی

به گزارش بولتن نیوز، لونرگان درمقام فیلمنامه‌نویس، چهره بسیار برجسته‌ای به شماری می‌رود اما دو اثر قبلی‌اش درمقام کارگردان سبب شد که کمپانی‌های فیلمسازی به این چهره سرشناس عرصه تئاتر اعتماد نکنند و نکته جالب این است که لونرگان برای فیلم منچستر کنار دریا تنها دستمزد نگارش فیلمنامه را دریافت کرد و قرار نبود که سکان هدایت فیلم را برعهده داشته باشد. کمپانی سازنده درنظر داشت منچستر کنار دریا را دوست صمیمی لونرگان، مت دیمون هدایت و کارگردانی کند، اما به طرز حیرت‌آوری پس از اتمام فیلمنامه، مت دیمن گرفتار پروژه بورن شد و به ناچار هدایت فیلم را لونرگان، یکی از ناموفق‌ترین کارگردانان ‌هالیوود طی ١٠‌سال اخیر برعهده گرفت.

درنخستین رونمایی فیلم درجشنواره ‌سال گذشته ساندنس، منتقدان سینمایی و کارشناسان، فیلم را به‌عنوان پدیده سینمایی ‌سال ٢٠١٧ معرفی کردند و ساندنس سکوی پرتابی برای فیلم شد تا این‌که این فیلم ازسوی آکادمی اسکار در رشته‌های مختلفی، حتی در رشته بهترین فیلم، نامزد اسکار بهترین فیلم ‌سال ٢٠١٧ معرفی شد.

بی‌شک موج جشنواره ساندس موجب برجسته‌شدن فیلمی شد که اثری کاملا متوسط و کاملا معمولی است. فیلم متوسط منچستر کنار دریا با نامزدی اسکار در ٦ رشته بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین بازیگر مکمل زن، بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین فیلمنامه اورجینال از مهم‌ترین فیلم‌های اسکار امسال بود.

منتقدان وطنی نیز چشم به دهان منتقدان فرنگی دوخته‌اند و بی‌وقفه فیلم را ستایش می‌کنند، درصورتی که فیلم منچستر کنار دریا یکی از بدترین فیلم‌های نامزدشده توسط آکادمی اسکار است. لونرگان همچنان از تجربیات اجرایی و تکنیکال خود در دو اثر شکست‌خورده‌اش پند نگرفته است و نتوانسته فیلم جدید خود را به یک فیلم قدرتمند تبدیل کند. محتوای فیلم درباره مصیبت، مرگ و تراژدی است و با نمایش چنین وضعیتی، خالق اثر ظاهرا می‌خواهد به ابعاد معنوی زندگی و لحظات اشاره کند. کارگردان تراژدی را خوب درک می‌کند اما غم و مصیبت را درک نمی‌کند و به همین جهت فیلم لحن دراماتیک ندارد و برای ارایه درامی درباره مفهوم زندگی، تقدیر و مرگ، به دلیل نداشتن لحن منسجم و شیطنت‌های ساختاری در فیلمنامه نتیجه فیلم مثل پایان باز بی‌منطقش، صرفا به فیلمی بدل می‌شود که از یک وضع زیستی گزارشی تصویری ارایه می‌دهد. فلاش‌بک و فلاش فورواردهای سبک‌سرانه، تلخ‌ترین موقعیت‌ها را به رقت‌انگیزترین بازی نمایشی ممکن بدل می‌کند. بازی کیسی افلک نیز یکی از بدترین فیلم‌های سال‌های اخیر این بازیگر است. همان بازی معصیت و گناه‌آلود در وسترن آرام قتل جسی جیمز به دست رابرت فورد ترسو را با سکوت بیشتری ایفا می‌کند. لی چندلر (کیسی افلک) قبل از این‌که به خاک سیاه بنشیند، از سرزنده‌ترین و شوخ‌طبع‌ترین ساکنانه شهرک به حساب می‌آید. دراین محله اغلب مردم همدیگر را می‌شناسند و از مصیبت‌ها و خوشی‌های یکدیگر خبر دارند، لی با برادرش جو، رابطه نزدیکی دارد و این دو برادر درطول زندگی‌شان با تراژدی‌های بزرگی مواجه می‌شوند. سه فرزند لی دریک حادثه آتش‌سوزی جان می‌سپارند. در مسیر روایی نه‌چندان خطی فیلم، هویدا می‌شود که مقصر این حادثه خود لی چندلر است. چند ‌سال پس از این حادثه، جو برادر لی در اثر یک بیماری قلب نادر جان می‌سپارد و پس از مرگ خود، حضانت تنها پسرش پاتریک را به جو می‌سپارد. لی (کیسی افلک) درشرایطی حضانت پسر ١٦ساله را باید برعهده بگیرد که به خاطر گناه و تقصیر درمرگ فرزندانش از دنیا بریده است. فیلم روی این موضوع محتوایی تأکید دارد که شخصیت‌های فیلم زیر سایه مرگ زندگی می‌کنند و پرسش مهمی که می‌توان مطرح کرد، این است که آیا این مشی تقدیرگرایانه دراماتیک، مولفه روایی تازه‌ای است؟ آدمی از بدو تولد تا زمانی که نقاب درچهره خاک می‌کشد، زیر سایه مرگ زندگی می‌کند و کارگردان کشف حس تازه‌ای را ارایه نمی‌کند. محتوای فیلم با ریتم کندی و ملال‌آوری و جابه‌جایی خطوط روایی سعی دارد در راستای نگاه تقدیرگرایانه مولف به این موضوع بپردازد که سایه مرگ بزرگتری به‌روی دوش برادر کوچکتر سنگینی می‌کند، اما ساختار ناهمگون و لبریز از اعوجاج لونرگان، مفهوم را به کلاف پیچیده‌تری بدل می‌کند.

مرگ همزمان سه فرزند درصحنه آتش‌سوزی موجب زوال فردی لی می‌شود و درصحنه‌ای که مأموران فرزندان لی را از زیرخاکستر خانه‌اش بیرون می‌آورند، مولف سعی دارد درباره موضوعاتی نظیر مسئولیت درقبال فرزندان و رنج جانکاه درونی، از تداخل خرده روایت‌های درهم تنیده شده موجب برانگیختی احساسات تماشاگر شود، اما غیر از خلق لحظات حسی، مثل موزیک ویدیوهای عاشقانه، فیلم هیچ پیوستگی دراماتیکی ندارد. اشتباهات فاحش کارگردان مثل دوفیلم قبلی‌اش تأکید بر اصرار سازنده روی پرداخت غیرنمایشی زندگی روزمره است.
اما پرسش این است که چرا درمیان خیل عظیم فیلم‌های هالیوودی منچستر کنار دریا درمیان نامزدهای اسکار قرار گرفت؟ آکادمی اسکار برخلاف جریان اصلی‌ هالیوود، درچند‌ سال اخیر به آثار مستقلی که رویای آمریکایی را به چالش می‌کشد، روی خوش نشان می‌دهند. نکته مهم‌تر برای شناخت سلیقه آکادمی اسکار این است که عموما فیلم‌هایی که به موضوع حضانت فرزندان می‌پردازد، از منظر تکنوکرات‌های آمریکایی مورد تقدیر قرار می‌گیرد و شاید یکی از دلایلی که فیلم جدایی در‌ سال ٢٠١١ همراه با فیلم نوادگان (الکساندر پین) مورد توجه آکادمی قرار گرفت، تأکید دراماتیک برعاقبت و سرنوشت فرزندان است. زندگی تک والدینی که به صورتی فراگیر در آمریکا و اروپا به صورت یکی از الگوهای سبک زندگی رایج شده، در واقع مصداق نقض رویای آمریکایی است، اما درحال حاضر بدل به یکی از مصادیق رویای آمریکایی شده است.

این فیلم روایت چند تراژدی توأمان است. همسر سابق (میشله ویلیامز) پس از آتش‌سوزی درمنزلش، همسرش را ترک کرد و با مرد دیگری ازدواج کرده و از او صاحب فرزند است، اما با دیدن شوهر سابق، از او می‌خواهد او را به خاطر رفتار غیرعقلانی‌اش ببخشد و رابطه‌اش را با او از سر بگیرد و شاید هم با داشتن یک فرزند کوچک از همسرش دوباره جدا شود و با او زندگی کند. نکته قابل تأمل این است که منتقدان فرنگی در تجلیل این صحنه و تلقی آشفته و کمی لیبرال مولف، تحلیل‌های ستایش‌آمیز بسیار نوشته‌اند. این اعوجاج اجتماعی چگونه مورد تحسین است؟

سردی حاکم درمنچستر کنار دریا با تصاویر یخ‌زده و نمایش سردی  هوا، خبر از فیلمی غم‌زده و شبه اروپایی می‌دهد اما فیلم دستمایه‌های خوبی برای کشف مختصات اجتماعی آمریکایی دارد. اگر فیلمنامه را خطی فرض کنیم، قبل از روی‌دادن تراژدی واقعی در زندگی لی، او زندگی سرخوشانه بی‌هدفی دارد که بیشتر اوقات زندگی‌اش را یا با دوستانش و اغلب با برادرش می‌گذراند، لی چه نقش مهمی درخانواده‌اش ایفا می‌کند؟ او انضباط اجتماعی را درک نمی‌کند و درصحنه‌ای خاص ازفیلم، همسرش به طبقه پایین آمده و به او یادآور می‌شود که ساعت از ٢ نیمه‌شب گذشته و او همچنان مشغول به دورهمی دوستانه خویش است. این خوشی طبقاتی هیچ محدودیت و پایانی ندارد و پس از مرگ فرزندان و برادرش، لی به مصیبت نامحدود و بی‌مفری دچار می‌شود. موقعیت پاتریک نیز دقیقا مانند عمویش لی است. با وجود مرگ پدرش همچنان مشغول به خوشگذرانی‌های نوجوانانه و وقت‌گذراندن با همکلاسی‌های خویش است و تفریح بزرگترش قایق گردی است. گویی مرگ پدر به هیچ‌وجه نباید ریتم سرخوشانه او را متوقف کند. شیوه زندگی پاتریک و با شک نگریستن به موقعیت کنونی چگونه است که هیچ تراژدی بزرگی، حتی مرگ پدر نمی‌تواند آن را متوقف کند. او درشبی که پدرش را از دست داده، با دوستانش مشغول ارزش‌گذاری در دومورد دومجموعه فیلم پیشتازان فضا و جنگ ستارگان است! گویی برایش چندان تفاوتی نمی‌کند که پدرش فوت کرده است. موقعیت عمو و برادرزاده کاملا شبیه یکدیگر است. لی پدری ناموفق است که نتوانسته وظیفه پدری‌اش را درقبال فرزندانش انجام دهد و درخوشگذرانی انفرادی برای خرید ازخانه خارج می‌شود و فراموش می‌کند که دریچه شومینه را نبسته و بدین ترتیب خانه‌اش آتش می‌گیرد و دوفرزندش قربانی او می‌شوند. بزنگاه دراماتیک زمان است که داریم می‌بینیم؛ برادری که به تازگی در اثر نارسایی قلبی درگذشته است، سرپرستی پاتریک، پسر ١٦ساله‌اش را به لی چندلر سپرده است. سوال این است؛ لی که توانایی نگهداری از فرزندان خود را نداشته، چگونه قرار است سرپرستی پسری را برعهده بگیرد که عمده رفتارهایش شبیه اوست؟ جامعه‌ای که لیبرالیسم اجتماعی، جوانان و نوجوانان را از مذهب دور می‌کند و به نوعی به انجماد اجتماعی- زیستی می‌رساند و تنها نسخه فرار از این انجماد پوچ‌انگارانه، میل به آزادی‌های بی‌هویت و نامحدود است. لی و پاتریک سمبل زندگی در شهرکی در ایالات ماساچوست، به نوعی هرج‌ومرج‌طلبی اجتماعی سوق داده شده‌اند. با دیدن فیلم منچستر کنار دریا مرز میان خوشی نامحدود لیبرال و محنت زندگی خالی از مذهب و دین را به خوبی درک می‌کنیم.
منبع: شهروند

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین