آرمان، آفتاب یزد، ابتکار، اعتماد، افکار، اطلاعات، ایران، تفاهم، جام جم، جوان، جمهوری اسلامی، حمایت، خراسان، راه مردم، حمایت، روزان، رویش ملت، سیاست روز، شرق، شهروند، قانون، قدس، کیهان، مردم سالاری، وطن امروز و همشهری روزنامه هایی هستند که روزانه به آنها پرداخته و سعی می کنیم گلچینی از بهترین های آنها را در یک سبد فرهنگی به خدمت شما عرضه کنیم.
گروه فرهنگی: امروزه رسانهای نیست که فعالیت داشته باشد و به مقولات فرهنگی توجهی نکند. چه اینکه فرهنگ و رسانه دو روی یک سکه بوده و اصلاً نمیتوان دم از کار رسانه ای زد ولی مقولات فرهنگی را نادیده گرفت. در این شرایط، یکی از مهمترین رسانههایی که از قدیم الایام و به طور مدام، موضوعات فرهنگی را مورد بررسی قرار داده است، روزنامهها بودند. تا جایی که بعید است تا امروز روزنامه منتشر شده باشد که هیچ بهره ای از فرهنگ نبرده باشد.
به گزارش بولتن نیوز، در روزگار ما نیز روزنامه های موجود با گرایشات سیاسی و فکری گوناگون، دست به این کار زده و در قالبهای مختلف، به مسائل فرهنگی می پردازند. اما نکته اینجاست که این همه تولیدات فرهنگی منتشر شده در روزنامهها برای دیده شدن پا به این جهان گذاشته اند. به عبارت دیگر، مطلبی که دیده نشود گویی اصلاً تولید نشده است. اما آیا با حجم انبوه سایتها و مجلات و روزنامهها و رسانههای مختلف دیگری که وجود دارد، میتوان به همه آنها پرداخت و مطالب شان را از نظر گذراند؟ جواب معلوم است …
* * *
ابتکار/گفت و گوی «ابتکار» با «لادن طباطبایی» بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون؛
«فرشته ای در خانه من» است
مسعود ریاحی: لادن طباطبایی متولد سال ۱۳۴۹ ، بازیگر سینما، تلویزیون، تئاتر و فارغالتحصیلِ رشته بازیگری دانشگاه هنرهای زیبا دانشگاه تهران است. او در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۹۱ در برنامه تلویزیونی هفت اعلام کرد که قصد دارد برای همیشه از سینما و تلویزیون خداحافظی کند .
وقتی واژه ی "لادن طباطبایی” را در گوگل جستجو می کنیم، علاوه بر وب سایت هایی با مضمون و تیتر” عکس های جدیدِ بازیگران زنِ ...” واژه ی دیگری بنام "اتیسم” یا "اوتیسم” نیز در کنارِ نام شما به چشم می خورد. این واژه، چطور و از چه زمانی در همجواری نامِ شما قرار گرفت؟
دخترِ من«سها» سال 84 بدنیا آمد و تقریبا یک سال ونیم بعد از بدنیا آمدنش، رفتارهایی نشان می داد که معمول نبودند، مثل حرکات تکراری و کلیشه ای یا اینکه وقتی اسمش را صدا میزدیم، واکنشی نشان نمیداد، با جمع ها نمی جوشید، به اشیایی که در حال چرخش بودند علاقه بالایی داشت و نشانه هایی که بعدها فهمیدیم نشانگان اتیسم هستند. اوایل به علت اطلاع رسانی های بسیار ضعیفِ کشورمان درباره ی اتیسم، نمیدانستیم چه چیزی است و فکر می کردیم که بیماری بسیار خاص و عجیبی است که بچه ی من دچارش شده، که همین علت باعث شد که درمان های اشتباه را شروع کنیم. بعد ها به امریکا رفتم و در آنجا فهمیدم که اتیسم در واقع چه چیزیست، یک اختلالی که نه عجیب و نه خاص است و عده ی زیادی در دنیا دارای اتیسم هستند. تقریبا از آن موقع ها بود که تصمیم گرفتم برای معرفی اتیسم دست بکار شوم. کم کم با انجمن خیریه اتیسم ایران آشنا شدم که تخصصی روی این زمینه، فعالیت های جدی ای انجام می داد که نزدیک به انتظارات من بود و در کنار آن، تقریبا در 15 الی 16 برنامه تلویزیونی، به معرفی اتیسم پرداختم که بسیار مفید بود و پیام هایی که دریافت میکردم، قوت قلب خانواده ها و خنثی شدن شرمِ داشتن فرزندشان را نشان می داد.
اگر بخواهیم تعریفی علمی از اتیسم داشته باشیم می توان آن را اینطور تعریف کرد که : " اُتیسم یک سندرم عصب رشدی است که ناتوانیهای حاصل از آن در سه سال اول پس از تولد پدیدار میشوند و همراه با رشد ادامه مییابند و تعامل اجتماعی کودک، تکلم و خزانه رفتاری او را بهشدت مختل میکنند. در این افراد ارتباط، مهارتهای اجتماعی، یادگیری از راه تقلید، تواناییهای شناختی، بازیکردن، مهارتهای ریز و درشت حرکتی، استقلال شخصی و توجه اشتراکی کودک عمیقا آسیب میبیند، بااینحال، اُتیسم در افراد مختلف علائم متفاوتی دارد و برای جداسازی آن از سایر اختلالات، اصطلاح «اختلال طیف اُتیسم» استفاده میشود. حال صرفِ نظر از کلیشه های معمول که سعی دارند مشکل را انکار کنند یا آن را تحریف کنند و با واژه های زیبا آن را جلوه دهند، از شما می خواهم آنچه را در کنار دخترتان زیسته اید شرح دهید. واقعیتِ اتیسم از نگاه یک مادر چیست؟
داشتن یک فرزند دارای اتیسم، نیازهای معمول یک مادر را ارضا نمی کند، یک فرزند معمول در طول زمان رشد می کند، اوایل شیرین زبانی می کند و مرکز توجه است و روزبه روز دایره لغاتش بیشتر می شود، به مدرسه می رود، بعد دانشگاه و ازدواج و ... . یک فردِ دارای اتیسم، اینگونه نیست. رشد بسیار کند و حتی منفی، که خانواده را تا مرز ازهم پاشیدن می برد و شاهدیم که بسیاری از طلاق ها، علتش داشتن یک کودک اتیستیک است. ممکن است که در ابتدا خانواده ها داشتن این فرزند را انکار کنند که این امر موجب از دست رفتن زمان طلایی آموزش دادن به او می شود. انکار دردی را دوا نمیکند. برای منِ مادر، داشتن این فرزند، نگاه به دنیا از یک دریچه ی دیگر است، دریچه ای که یک فرد، دروغ را درک نمی کند و ما باید حتی گاهی به او دروغ را یاد بدهیم تا بتواند از خودش محافظت کند.
افراد دارای اتیسم، عموما برای بیرون رفتن از خانه نیازمند مراقبت و همراه هستند، به همین سبب در جوارِ اعضایِ خانواده شان بیرون می روند، مشاهدات شما از جامعه، برای برخورد با این افراد و خانواده شان چه بوده است؟ و حال، اینکه لادن طباطبایی که به تنهایی می تواند توجه هارا جلب کند، در همجواری با «سها»، این نگاه ها چگونه شده اند؟ این دوربینِ جمعی طباطبایی را به اضافه و منهای اتیسم چگونه می بیند؟
خب من به واسطه شغلی که داشتم، برای بیرون رفتن از خانه با این توجه ها مواجه بوده ام، اما بعد از بدنیا آمدن دخترم، و بعد از رسانه ای شدن اتیستیک بودنش، با توجه هایی مواجه شدم که پر از احساس ترحم و شنیدن حرفهایی بود که آزارم می داد، خانواده هایی که درگیر اتیسم هستند، احتیاج به ترحم ندارند، چراکه ترحم به مرور موجب انزوای آنها خواهد شد. فکر میکنم خانواده ها و افراد دارای اتیسم، نیازمند پذیرش اند، یعنی طوری زندگی کنند که دیگران زندگی می کنند. مردم باید به نکته توجه کنند که با توجه به آمارهای جهانی و ...، ممکن است در آینده در هر فامیل و طایفه ای، یک یا چند فرد دارای اتیسم وجود داشته باشند. هزینه و پرداخت جدی کشور های پیشرفته در مورد اتیسم، سندی بر حرفهای من است. اتیسم را می بایست جدی تر از آن گرفت که در حال حاضر گرفته ایم.
بزرگترین و اساسی ترین نیاز یک کودک دارای اتیسم و خانواده اش چه چیزی است؟
آگاهی بخشی به خانواده ها در سطح بسیار وسیع و برای کل جامعه اساسی ترین نیاز است. اگر جامعه آگاه باشد خیلی از نیازهای کودک و خانواده ی اتیستیک برطرف می شوند و خیلی از مشکلات اصلا پیش نمی آیند که نیاز به حل داشته باشند. مثالی در این زمینه می زنم: وقتی ما برای اطلاع رسانی در مورد اختلال اتیسم به بعضی از شهرهای کوچک و روستا ها سر می زدیم می دیدم که برداشت های تاسف باری از این اختلال وجود دارد. خانواده های ناآگاهی را می دیدیم که در مورد نشانه های اتیسم کودکشان، تصور می کردند که کودکشان جن زده شده است و او را در قفس می انداختند و در زیر زمین حبس می کردند. با گفتن این مثال می خواهم بگویم کودک اتیستیک نیاز بزرگی به آگاهی ما دارد. در مرحله ی بعد می توانم بگویم اصلی ترین شان وجودِ مراکز آموزش تخصصی، با هزینه پایین است. افراد دارای اتیسم نیازمند جدی حمایت از سوی بیمه ها هستند. هزینه آموزش و رسیدگی به امور روزمره ی یک فرد اتیستیک، بسیار بالاست. من حدود چهار سال پیش برای پر کردن دندان های دخترم، برای هر دندان حدود سه میلیون تومن هزینه کردم، چرا که یک فرد دارای اتیسم به علت ترس شدید و ناآرامی و ... نیازمند این است که بیهوش شود. انجمن اتیسم ایران و دیگر خیریه ها، برای پرداخت به این همه مشکل تنها هستند . متاسفانه بیشتر بودجه در مورد اتیسم مربوط به بهزیستی است که نتوانسته از پس این مشکلات بر بیاد که علتش را باید کاملا بررسی کرد.
از وقتی که این واژه در کنارِ نام شماست، برخورد همکاران، مسئولین رسانه ها و ... با شما چگونه بوده است؟ احیانا پیشنهادِ بازی، همراه با «سها»، به شما داده نشده است؟
وعده های بسیار زیادی از سمت مسئولین به ما داده شد که برخی اجرایی شدند، مثل نصب بیلبورد در متروی تهران و برگزاری مسابقه طراحی برای پوستر اتیسم. برخی وعده ها هم عملی نشده اند، مثل عدم همکاری اتوبوسرانی برای نصب پوستر و ... و یا اینکه ما قصد داشتیم برای نوروز سالِ پیش در ورودی چند شهر، بیلبوردی برای معرفی اتیسم نصب کنیم که با ما همکاری نشد. اتیسم نیازمند معرفی است و من تلاشم را با وجود این عدم همکاری ها، خواهم کرد. در مورد پیشنهاد بازی هم باید عرض کنم من و دخترم در فیلم کوتاه «فرشته ای در خانه من» به کارگردانی خانم سولماز صدقی ، که روایت گر زندگی ماست، همکاری داشته ایم و آن را به جشنواره های خارجی زیادی فرستاده ایم.
در پایان قصد دارم پرسشی را خارج از بحث اتیسم مطرح کنم، البته اگر تمایل نداشتید، می توانید به آن پاسخی ندهید. لادن طباطبایی بازیگری بود که در طول بازیگری اش تقریبا حاشیه ای نداشت، چه شد در این چند سال اخیر، که تلگرام شما هک شد، به شما فحاشی شد؟
من اشتباهاتی در زندگی ام داشته ام، مثل اجازه دادن به افراد ناصالح برای ورود به حریم خصوصی ام. درمورد جریانِ تلگرام هم، فردی که نمی دانم که بوده است، به تلگرام و ... بنده دسترسی پیدا کرده بود، البته به اشتباه خودِ من، که کدی را که نباید، وارد کرده بودم و همین اشتباه موجب بوجود آمدن این حواشی شد. البته فکر می کنم این فحاشی ها و ... فقط مختص من نیست، اگر نگاهی به صفحات مجازی بیاندازیم شاهدیم که از فوتبالیست گرفته تا بازیگر و سیاست مدار و ... ، مورد بی احترامی و زشت ترین رفتارها بوده اند که با آموزه های اخلاقی و دینی ما نمی خواند. این حجم از تهمت و دشنام، تعجب برانگیز و هشدار دهنده است برای جامعه ما، علت یابی این عصبانی بودن ها و پرخاشگری ها کارِ متخصص این امر است. اینکه چرا تحمل کوچکترین نظرات خلافِ نظرمان را نداریم، سوالی است که باید از خودمان بپرسیم که چه شده است، به این نقطه رسیده ایم؟
اعتماد/ايجاد صندوقي براي حمايت از مستندسازان
موضوعات اجتماعي در صدر آثار مستند
فرناز ميري/ ارد زند، مدير هياتمديره انجمن مستندسازان ايران است. او متولد سال ١٣٢٨ و فارغالتحصيل رشته سينما است. از جمله فعاليتهاي زند ميتوان به كارگردان فيلمهاي مستند در شبكه اول سيماي جمهوري اسلامي ايران اشاره كرد كه حاصل اين همكاري توليد حدود ٢١ فيلم مستند است. فيلم مستند «جزيره قشم» در سال ١٣٧٧به عنوان بهترين فيلم در زمينه گردشگري و فيلم «گنجينه» به عنوان بهترين متن تحقيقي در جشنواره رشد شناخته شد. با زند گفتوگويي درباره فعاليتهاي انجمن مستندسازان و برنامههاي اين انجمن براي سال آينده داشتيم كه در ادامه ميخوانيد.
براي شروع بحث كمي در مورد فعاليتهاي انجمن مستندسازان توضيح دهيد؟
بهطوركلي انجمن مستندسازان روي دو موضوع تمركز دارد. يكي برنامههاي فرهنگي و ديگري برنامههاي صنفي و اداري است. در مورد مسائل صنفي بايد بگويم كار كردن روي مسائل صنفي چندان آسان نيست. براي مثال اينكه چگونه ميتوان مشكل حق تاليف، حق بيمه يا بازنشستگي اعضا را حل كرد. اينها مسائل مهمي است كه به راحتي به دست نميآيد و زمانبر است. هر هياتمديره قبلي هم روي اين بخش كار كرده و تاحدي آن را جلو برده و ادامه كار را به هيات مدير بعدي سپرده است. ما هم در اين زمينه مشغول كار هستيم و به نتايج مطلوبي رسيدهايم، اما ادامه دارد و بهنظرم اين بخش كار هيچگاه پاياني ندارد، چراكه در ارتباط با خواستههاي صنفي وقتي يك مورد حل ميشود خواسته بعدي مطرح ميشود. شركت كردن در جشنوارهها و همايشها يا برگزاري جشنواره بخشي از كار ما به حساب ميآيد و در بخش فرهنگي ما ميگنجد. در اين حوزه دست ما بازتر است و سريعتر هم به نتيجه ميرسد.
باتوجه به نوع فعاليتهاي انجمن آيا انجمن درصدد جريانسازي در توليد آثار مستند است؟
انجمن مستندسازان در نظر دارد با توسعه فعاليتهاي فرهنگياش در ساخت آثار مستند جرياني ايجاد كند كه مستندسازان به سراغ معضلات و موضوعات مرتبط با ناهنجاريهاي اجتماعي بروند. ترغيب مستندسازان به كار كردن در اين فضا و فراهم كردن بودجه و شرايط كار امري ضروري است و ما را به هدف اصلي انجمن ميتواند نزديك كند. اين جريانسازي نبايد صرفا به توليد مستندهاي خنثي منجر شود. بايد از ساخت آثاري كه بود و نبود آنها در جامعه چندان فرقي ندارد دور شويم و به حوزهاي ورود كنيم كه توجه به آنها در جامعه ضروري است.
از خروجي انجمن مستندسازان در سال ٩٤ چه ارزيابي داريد؟ آيا آماري از تعداد مستندهاي توليد شده از سوي انجمن يا موضوعاتي كه مستندسازان در سال ٩٤ ساختند، داريد؟
خوشبختانه امسال هم در جشنواره سينما حقيقت و هم در جشنواره فيلم فجر متوجه شديم آثاري كه در اين جشنوارهها در بخش مسابقه پذيرفته شدهاند كارگردان يا سازندگان بين ٨٠ تا ٩٠ درصد اين آثار از اعضاي انجمن بودهاند. اين مساله براي ما خيلي مهم است و به آن افتخار ميكنيم كه اعضاي انجمن ما صرفا به مسائل روزمره نميپردازند بلكه به مسائل مهم توجه دارند و آثار خود در ارتباط با موضوعات مهم را ارايه ميدهند. حضور پررنگ اعضاي ما در جشنوارههاي نيز حايز اهميت است.
در سال ٩٤ بيشتر چه موضوعاتي مدنظر مستندسازان بوده و در آثار آنها نمود داشته است؟
امسال بيشتر آثاري كه مستندسازان به سراغ آنها رفته و با اقبال تماشاچي روبهرو شدهاند آثاري هستند كه مضمون اجتماعي داشتند. بيشتر آثار در اين زمينه بودند. موضوعات ديگري هم در ميان اين آثار بوده است اما بهنظر ميرسد تماشاگران آثار مستند هم بيشتر به موضوعات اجتماعي تمايل نشان ميدهند. مسائلي كه به عنوان ناهنجاريهاي جامعه از آنها ياد ميشود.
انجمن براي سال آينده چه برنامهاي در نظر دارد و آيا قرار است تغيير جديدي در برنامههاي انجمن را شاهد باشيم؟
اميدواريم سال آينده بتوانيم جشن سينماي مستند را به صورت مستقل با تمام امتيازات و اختياراتي كه به عنوان يك انجمن داريم، برگزار كنيم. همچنين در پي اين هستيم كه يك صندوق ايجاد كنيم. اين نويد را ميدهم كه اين صندوق در ساخت آثار مستند با مضمون اجتماعي به فيلمسازان كمك ميكند تا چندان به بودجههاي دولتي وابسته نباشند و بتوانند خودشان هم اختيار و امتيازي داشته باشند. البته به اين معني نيست كه كمك بودجههاي دولتي را ديگر نداشته باشيم. اما به اين معني است كه تاحدي استقلال نسبي براي فيلمساز فراهم شود. تاكنون انجمن در اين حوزه كاري انجام نداده بود و اميدواريم در سال آينده اين امر از سوي انجمن محقق شود. بهنظرم اين كار يك قدم مثبت در راه ساخت آثار مستند در ايران است.
با توجه به اينكه بيشتر افرادي كه جذب سينما و سينماي مستند ميشوند جوان هستند آيا اين نويد را براي فيلمسازان جوان داريد كه انجمن با راهاندازي اين صندوق حمايت ويژهاي از آنها داشته باشد؟
نميتوانم با قاطعيت اينرا بگويم. براي استفاده از اين صندوق افراد بايد شرايطي داشته باشند. صندوق براي افراد مبتدي يا افرادي كه ميخواهند تازه كار ساخت فيلم مستند را آغاز كنند نيست. بلكه صندوق براي حمايت از افرادي است كه كارايي ساخت آثار مستند را دارند و علاقهمند به ساخت آثار با موضوع اجتماعي هستند.
و در پايان آيا تمركز صندوق فقط روي اعضاي تهران است يا اعضاي شهرستان هم تحت پوشش صندوق قرار ميگيرند؟
در حال حاضر تمركز ما روي اعضاي انجمن مستندسازان است و فرقي ندارد از تهران يا شهرستان عضو انجمن باشند. اما همه مستندسازان را دربرنميگيرد چون امكان آن را نداريم. اما اميدواريم روزي برسد كه بتوانيم فراخوان عمومي بدهيم و از اين ظرفيت استفاده كنيم.
اعتماد/موزه هنرهاي معاصر تهران باز هم دچار حاشيه شد
نگراني درباره واگذاري موزه هنرهاي معاصر به بنياد رودكي
علي مطلبزاده/ موزه هنرهاي معاصر تهران واگذار ميشود؛ اين خبر كوتاهي بود كه در روزهاي پاياني هفته گذشته در برخي سايتهاي خبري منتشر و با ايجاد موجي از نگراني با واكنشهاي مختلفي از سوي جامعه تجسمي كشور هم مواجه شد.
در اين خبر اعلام شده بود كه «رياست موزه هنرهاي معاصر تهران، كه يكي از واحدهاي معاونت امور هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است، قصد دارد موزه را به بنياد رودكي كه يك بنياد غيردولتي محسوب ميشود، واگذار كند. اين بنياد گرچه زيرنظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي تشكيل شده و اعضاي هيات امناي آن شامل وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي، معاون امور هنري وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي، رييس سازمان مديريت و برنامهريزي كشور و دو نفر از صاحبنظران منتخب وزير در امور فرهنگي و هنري است، اما شخصيت حقوقي و امور مالي مستقل دارد. شنيدهها حاكي از اين است كه مقامات موزه و معاونت هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي قصد دارند در تعطيلات عيد نوروز و با حفظ همين سكوت خبري، اين واگذاري را به سرانجام برسانند. »
خبري كه تكذيب شد
هرچند اين خبر توسط مجيد ملانوروزي، مديركل هنرهاي تجسمي وزارت ارشاد و رييس موزه هنرهاي معاصر تهران، تكذيب شد و او وجود هرگونه سند را در خصوص واگذاري يا فروش موزه كه در دبيرخانه موزه به ثبت رسيده باشد، رد كرد، اما آنچه در طول اين چند روز نگرانيهاي بيشتري در مورد اين مساله ايجاد كرد، سكوت مجموعه وزارت ارشاد و در راس آنها معاونت هنري نسبت به انتشار چنين خبري بود. واكنش وزارت ارشاد در طول اين يكي، دو سال نسبت به اخبار حاشيهاي كه حتي در بعضي موارد از اهميت زيادي هم برخوردار نبودند، تبديل به يكي از رسمهاي رايج اين مجموعه شده و بنابراين عدم اظهارنظر از جانب اين وزارتخانه در مورد واگذاري موزه هنرهاي معاصر به بنياد رودكي باعث شد تا در دو روز گذشته واكنشهاي ديگري نسبت به اين خبر شكل بگيرد.
انجمن هنرمندان نقاش ايران بيانيه داد
انجمن هنرمندان نقاش ايران با صدور اطلاعيهاي نسبت به اين واگذاري هشدار داد و اعلام كرد كه در صورت صحت خبر، خواستار روشن شدن وضعيت موزه هنرهاي معاصر از سوي مسوولان فرهنگي و هنري كشور است.
انجمن هنرمندان نقاش ايران در اين بيانيه نوشت؛ «انتشار خبري مبني بر واگذاري موزه هنرهاي معاصر تهران به بخش خصوصي، باعث ايجاد سوالات و نگرانيهايي در جامعه شده است. چندي است اخباري درباره سرنوشت و وضعيت نگهداري آثار موزه منتشر ميشود كه اذهان جامعه هنري را آشفته كرده است. چنانكه پيشتر نيز در بيانيههاي انجمن به آنها اشاره شده است. اما اينبار واگذاري موزه به نهادي خصوصي، دغدغههايي جدي را به وجود آورده است كه پاسخگويي فوري مسوولان دولتي را ميطلبد.
متاسفانه در بيشتر موارد، اخذ تصميمات مهم در حيطه فرهنگي و هنري پشت درهاي بسته و بدون همراهي و همفكري نخبگان فرهنگي و مشاركت انجمنها و مجامع هنري صورت گرفته و هنرمندان از تصميمات سرنوشتساز، مهم و تاثيرگذار فرهنگي بياطلاع بودهاند.
كثرت نمونههاي واگذاري ناموفق در بحث خصوصيسازي طبق اصل ٤٤ و تكرار سناريوهاي منجر به آسيبهاي جبرانناپذير در اين خصوص، ما را بر آن ميدارد تا از معاونت محترم هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي و رياست محترم موزه هنرهاي معاصر بخواهيم، در صورت صحت خبر، علت اين تصميم عجيب را رسما اعلام كنند. از سوي ديگر اعلام موجودي گنجينه ارزشمند موزه و تهيه صورت كاملي از آنكه سرمايه ملي است، مدت زيادي است مورد درخواست انجمن هنرمندان نقاش ايران، هنرمندان و دلسوزان هنرهاي تجسمي كشور بوده است. انجمن هنرمندان نقاش ايران هشدار ميدهد كه واگذاري موزه و سكوت مسوولان در اين مورد، عواقب ناگواري در جريان هنرهاي تجسمي كشور به وجود خواهد آورد و باعث تضييع حقوق ملت ايران و همچنين نابودي سرمايه ملي و ميراث گرانبهاي هنر خواهد شد. چنانچه اين خبر صحت داشته باشد، ما خواستار رسيدگي مستقيم وزير محترم فرهنگ و ارشاد اسلامي به اين موضوع هستيم. »
سكوت وزارت ارشاد
انتشار اين بيانيه و ادامه سكوت مجموعه وزارت ارشاد در مورد درستي و عدم درستي اين خبر بار ديگر واكنش مجيد ملانوروزي را به دنبال داشت و او اينبار هم در گفتوگو با «اعتماد» با تكذيب چنين خبري توضيحات بيشتري در مورد آن ارايه داد: «تاكنون به صورت رسمي در اين زمينه چيزي دريافت نكردهايم اگرچه هميشه بحث آن مطرح بوده است كه اين موزه تنها موزه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است كه ميتواند مثل ساير موزهها به تنهايي اداره شود يا ممكن است بخشهاي ديگري به عنوان هياتمديره يا هيات امنا به حل مشكلات آن كمك كنند. اگر قرار است به حل مشكلات موزه هنرهاي معاصر تهران كمك شود بهتر است بودجه مستقل براي آن در نظر بگيرند. » هرچند ملانوروزي در بخش ديگري از صحبتهايش به صورت ضمني در مورد احتمال اين واگذاري و نقش بنياد رودكي در اين ميان هم توضيحاتي ارايه كرد و به يكي از مشكلات موزه در خصوص درآمدها اشاره كرد. به گفته او در صورت صحت اين خبر بايد ديد آيا قرار است با اين اقدام به موزه هنرهاي معاصر تهران كمك شود يا به بنياد رودكي، كه اگر قرار باشد به موزه كمك شود راههاي بسياري براي آن وجود دارد؛ به عنوان مثال ميتوان بودجهاي مستقل براي موزه در نظر گرفت اما اگر قرار است مشكلات بنياد رودكي را با موزه هنرهاي معاصر تهران حل كنند، ما به عنوان مسوولان موزه چنين ريسكي را نخواهيم پذيرفت.
موزه هنرهاي معاصر تهران كه در حال حاضر يكي از واحدهاي معاونت امور هنري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي است، جزو اموال ملي است. اين موزه به دليل معماري ساختمانش و همچنين گنجينه آثار خارجي و ايرانياش بخشي از ميراث ملي به شمار ميرود. اگرچه در طول اين سالها درآمدهاي موزه هنرهاي معاصر كه حتي درآمد حاصل از كافيشاپ و ديگر واحدهاي موجود در اين مجموعه را شامل ميشود، در حال حاضر به خزانه دولت واريز ميشود. با اين حساب هر تصميمي در مورد واگذاري اين موزه نه تنها بايد به اطلاع عموم مردم برسد، بلكه نيازمند طي كردن مراحل قانوني و در صدر آنها تصويب مجلس شوراي اسلامي است.
بهرام جمالي، مديرعامل بنياد رودكي هم يكي ديگر از كساني بود كه روز گذشته نسبت به اين خبر واكنش نشان داد. او با اشاره به اينكه واگذاري موزه هنرهاي معاصر به بنياد رودكي موضوع مهمي است و نميتوان براساس گمانهزني كار را پيش برد، توضيح داد: «هنوز طرحي مبني بر واگذاري موزه هنرهاي معاصر به بنياد رودكي به طور رسمي به ما اعلام نشده است و اگر اين اتفاق بيفتد، بنياد حتما آن را به طور رسمي اعلام و رسانهاي ميكند.»
ایران/گفتوگو با فرهاد آییش نویسنده، کارگردان و بازیگر نمایش «چمدان»
متضاد بودن را دوست دارم
سید کامران علمدهی
آنچه در «چمدان» میگذرد
نمایش «چمدان» به نویسندگی و کارگردانی فرهاد آییش، که بهمن و اسفند 1394 در تئاتر شهر به روی صحنه رفت، دو نمایش با عنوان «چمدان» است که یکی از آنها ۲۵ سال قبل توسط این هنرمند نوشته و اجرا شده است. نمایش دیگر نوشته «کوبو آبه»، نویسنده سوررئالیست ژاپنی است. این آثار از دو منظر متفاوت «چمدان» را دستمایه کارشان قرار میدهند، اما به لحاظ فلسفی به یکدیگر نزدیکند. بازیگران نمایش «چمدان» نوشته و کار فرهاد آئیش به ترتیب ورود به صحنه شبنم فرشادجو، رامین ناصرنصیر، خسرو پسیانی، مائده طهماسبی، نقی سیف جمالی، حمیدرضا نعیمی، بهناز نازی، مهسا طهماسبی، عرفان برزین، شقایق فراهانی، فرهاد آئیش، بهنام دارابی، سمن طهماسبی و... هستند.
برای هرکدام از ما در شرایط عادی، وجود چند مؤلفه مکان، زمان و شرایط کافی است تا چشمهایمان را برهم بگذاریم و به اتفاقهای کوچک و بزرگ زندگی مان بر حسب فعل ماضی بیندیشیم. اما وقتی شرایط غیرعادی شد، دیگر نمیتوان انتظار داشت که هویت و شخصیت درست همان صورتی شوند که باید... حکایت سرگشتگی انسان امروز حکایتی است که شخص را تا مدتها سردرگم و جستوجوگر میکند، جستوجو در آنچه فکر میکند با رسیدن به آن همهچیز، شکل بهتر و آرمانیتری را برخود میگیرد. نمایش «چمدان»، راوی جستوجوگرانی است که با تفکر رسیدن به ایدهآلها، هزاران راز دارند و هیچگاه هم در افکار گذشتهشان نتوانستهاند به نکته با ارزش و حداقل آرامبخشی برسند. این نمایش در دو بخش میزبان تماشاگران سالن اصلی تئاترشهر است. اگرچه فصل نخست که نوشته کوبوآ نویسنده ژاپنی است شکل، فرم و حتی محتوای متفاوتی با فصل دوم دارد اما فرهاد آییش کارگردان این اثر بر این باور است که تماشای یک مضمون از زوایای مختلف هدف اصلی اجرای این کار بوده است. با او گفتوگویی انجام داده ایم درباره محتوا و مضمون نمایش «چمدان» که در ادامه میخوانید:
ë اجرا و کارگردانی نمایش چمدان نشان داد که تعریف این شیء برای شما طور دیگری است. آیا تکیه بر این نگاه باعث شد تا به سراغ مضمونی مثل چمدان بروید یا چالشها و دغدغههای دیگری هم در این تصمیم تأثیرگذار بود؟
بهطور قطع. من سالها پیش نمایشنامهای با عنوان «چمدان» نوشته و آن را اجرا کردم، اما نمیخواستم به آن اجرا بسنده کنم چراکه بهدنبال رسیدن به یک چالش برای خودم و مخاطبانم بودم از این رو تصمیم گرفتم کارم را دوباره اجرا کنم.
ë افزودن بخشهای مختلف به اجرای نمایش کنونی، به همین دلیل بود؟ آیا فکر میکردید همانطور که شما چمدان را میبینید مخاطبانتان هم آن را میبینند؟
کلمه چمدان میتواند ابعاد معنایی ومفهومی زیادی داشته باشد. بهخاطر آنکه یک شیء دربسته است که نمیدانیم در آن چه چیزهایی قرار گرفته است. حتی به لحاظ حسی نیز چمدان قابل بررسی است چراکه در بسیاری از شرایط مثل شادی، غم، سفر و... همراه آدمها بوده است. در ابتدای اجرای این نمایش، پویا آریانپور را بهعنوان هنرمند تجسمی دعوت کردم تا بتوانم از نگاه او هم در راستای هدفم استفاده کنم. در این مسیر او به اتفاق مجموعهاش، ویدئو آرتهایی را در خصوص مضمون چمدان و نگاههای مختلف بر این شیء درست کرد و نتیجه آن شد که دوازده ویدئوآرت در سالن انتظار نمایش چمدان به تماشاگران نشان بدهیم. ضمن آنکه این هنرمند در چیدمان سالن انتظار هم مجسمهای که برگرفته از یکصد و اندی چمدان بود را ساختند که این مجسمه هم در نوع خود باعث جذابیتهای بصری زیادی شده بود. از طرف دیگر سروش رضایی هم انیمیشنی را با عنوان چمدان ساخت تا در بین دو نمایش اول و دوم پخش میشود که دلیل اصلی آن هم شکستن فضایی بود که برای مخاطب پیش آمده بود.
ë همه این برنامهها در مسیر تغییر در نگاه مخاطبان بوده است. آیا این تغییر نگاه کمک خوبی به دیده شدن نمایش اصلی میکند؟
بله. این برنامه قطعاً میتواند تأثیر بسزایی بر نگاه مخاطب داشته باشد. به هرحال وقتی شما پیش از نمایش با چند ویدیو ذهنتان درگیر میشود و مجسمهای چمدانی را میبینید، جرقه تغییر نگاه نسبت به آن شیء پیدا میکنید و در ادامه وقتی قرار است در سالن اصلی نمایش را نظاره گر باشید علاوه بر تأثیر بر فکر و اندیشه تان به پیشداوری تازهای از نمایش و موضوع «چمدان» میرسید و نگاه تازهتری به سوژه نمایش پیدا میکنید.
ë اجرای نمایش چمدان گویا حاصل دو اثر متفاوت است. نخستین نمایش مربوط به اثری از کوبه آ نویسنده ژاپنی است و دومین نمایش نمایشنامهای از شما. در خصوص چگونگی قرار گرفتن این دو متن در کنار یکدیگر و در قالب یک اجرا توضیح دهید.
نمایش اول نشان میدهد که هرکسی در خانه اش چمدانی دارد و هر چمدان هم میتواند در برگیرنده رازها و محرمانههای زیادی باشد و نویسنده آن رازها و اسرار را با لبخند ژوکوند مقایسه کردهاست. حتی در پایان نمایشنامه اش هم با سرایش قطعه شعری بر این قضیه تأکید کرده است که «ژوکوند هیچگاه لبخندت را از تصویرت برندار و راز لبخندت را هیچگاه فاش نکن. اگر راز پشت لبخند تو فاش شود بشر به شرایط متزلزل و نامیمونی میافتد.»
ë در ابتدا از همه ابزارها و راهکارها استفاده میکنید تا مخاطب و تماشاگران نمایش تان را به صورت جدی با ابعاد مختلف مضمون نمایش و مؤلفههای آن آشنا کنید بعد به یکباره با نمایش یک انیمیشن و ورود به نمایش دوم که در مجموع نسبت به نمایش اول نمایشی کمدی تری است، ریتم و ساختار فکری مخاطب را به هم میریزید. چرا؟
چون میخواستم ساختاری را که به وجود آوردم و به تعبیری تراژدی نمایش شکل گرفته بود را با مقوله طنز بشکنم و بعد از آن تماشاگر به نمایش دوم که همان نمایشنامه خودم بود ورود کند. این نمایش هم در واقع یک کولاژ است از تصاویر و مفاهیم مختلف که هم خیلی ایرانی است و هم خیلی فرنگی ولی در عین حال من نمایشنامه خودم را اثری جهانشمول میدانم. این اثر به تعبیری کاریکاتوری است از وضعیت بشر و کلاژی از انسانهای گمگشتهای که تنها و بیگانه از خودشان و دیگران هستند.
ë متن نمایش چمدان را در سال 1364 در کالیفرنیا نوشتهاید. چه مواردی باعث شد آن زمان به فکر نگارش این متن بیفتید؟ آیا صرفاً قصدتان بحث مهاجرت انسانها از یک کشور به سرزمینی دیگر بود؟
بله به واقع ایده این نمایش همان مسأله مهاجران در دنیا بود اما نکتهای که جرقه نوشتن متن چمدان را در من ایجاد کرد، کار تأسف بار یک ایرانی بود که به خیال مهاجرت و گرفتن اقامت همسرش را در داخل چمدانی گذاشت و با خودش به امریکا برد. اما وقتی چمدان را از محل بار هواپیما تحویل گرفت دید که همسرش در چمدان از دنیا رفته است و آن مرد هم پس از چندی خودکشی میکند و او هم میمیرد. عمق فاجعه آنقدر زیاد بود که من را وادار به نوشتن نمایشنامه چمدان کرد. ضمن آنکه چند ماهی هم بابت این مسأله و مهاجران سایر کشورها که به شخصه نظارهگرشان بودم درگیر بودم و این نگاه در تکامل متن به کمکم آمد.
مسائل و مصائبی که در دنیا دارند اگر از زاویه نگاه فلسفی و دقیقتری به آنها نگاه کنیم میبینیم که بشر قرن ما نیز یک مسافر است. مسافری که یک روز بهدنیا میآید و یک روز هم از دنیا میرود و چمدانی هم به همراه دارد. اما معلوم نیست که در داخل چمدانش چه چیزهایی وجود دارد؛ خواستهها یا ناخودآگاهها و عقدهها یا کمبودهایش. از روزی که نوشتن این متن را شروع کردم دیگر دغدغهام تنها ایرانیان خارج از کشور و مهاجران نبودند بلکه نگاهم به وضعیت بشر قرن ما باعث شد جدی تر به این قضیه نگاه کنم. بشر قرن ما مثل یک مهاجر گمگشتهای است که نمیداند از کجاست، نمیداند به کجا میرود و فقط سعی بر معنادادن به زندگی خویش دارد. در واقع ادعا میکنم این نمایش درباره انسان معاصر است. در بطن این داستان اشک به چشم میآورد و به نظرم بازی این داستان دوست داشتنی است. بازی میان کمدی و تراژدی را همیشه دوست داشتم و تمایل دارم در کارهایم هم از آن استفاده کنم.
ë یکی از نکاتی که در آثار و بازیهای شما به چشم میخورد آن است که در آثار کمدی و طنز تمایلی به باج دادن به مخاطب ندارید، در این اثر هم ما کمتر این حس را داریم که به هرقیمتی تماشاگرانتان را بخندانید.
بله، من کمدی و طنز را وقتی که بخشی از اثر باشد دوست دارم و به محض اینکه به جایی برسد که باج دادن به مخاطب تلقی شود و گوشه چشمی به گیشه باشد و بخواهم مخاطب را با این ترفند به سالن بکشانم احساس میکنم به این مقوله که به اعتقاد من یک مقوله مقدس است، خیانت کرده ام. کمدی برایم مقدس است و وقتی در طبیعت یک اثر وجود داشته باشد قابل احترام و ارزش است. این نگاه هم ارتباطی به موقعیت کاریام ندارد حتی اگر مخاطب هم باشم تمایل دارم کمدی را به صورت طبیعی ببینم و حالت ساختگی و تصنعی آن را به هیچ عنوان نمیپسندم.
ë اما در خصوص مضمون نمایش که بحث مهاجران و انسانهای سرگشته مطرح است. فکر نمیکنید تلخی این مضامین با نگاه کمیک تناقض دارد؟
به هرحال وقتی انسان درگیر چنین مسائلی میشود حتی نظاره گر این مباحث هم باشد کمتر میتواند لبخند بزند. اتفاقی که در نمایش دوم نیفتاد و به نوعی در بسیاری از مواقع مخاطب با یک نمایش کمدی روبهرو بود.
ë گروتسک و خنده تلخ ممکن است در نمایش شما معنا پیدا کند اما در برخی از دیالوگها و صحنهها ما کمدی واقعی را میبینیم.
خب بسیاری از ما معمولاً به چیزهایی میخندیم که بسیار تلخ هستند و تلخی ما را به خنده وا میدارند. فکر میکنم نگاه به مسائل امر مهاجرت و اتفاقات آن آنقدر تلخ هستند که میتواند مصداق خنده تلخ من از گریه غم انگیزتر است باشد.
ë یکی از مواردی که تماشاگر نمیتواند با آن ارتباط برقرار کند ناهمگونی و نامتجانس بودن اشکال است. کنار هم قرار گرفتن دو نمایش از دو نگاه متناقض شاید امری عجیب نباشد اما همجنس نبودن آن میتواند پستی و بلندی هایی را در ذهن به وجود آورد که خیلی رضایت بخش نیست. اتفاقی که در کلیت نمایش شما افتاد و نمایشنامهای از کوبوآ به عنوان نمایش اول و نمایشنامهای از خودتان را به عنوان نمایش دوم روی صحنه بردید. از طرفی نمایش دوم آنقدر بحث داشت که نیازی به مکمل بودن نمایش نخست نباشد. علت این کار چه بود؟
من میخواستم مجموعهای از نگاههای مختلف به چمدان را در اثر بگذارم و به مخاطبم نشان دهم و نیتم هم آن بود که مخاطب با ورود به سالن از همان ابتدا با ابعاد مختلفی از یک چمدان آشنا شود. من متضاد بودن را دوست دارم. این تضاد حتی در نمایش من هم وجود دارد. یعنی ساختار کارم را به گونهای نوشتهام که هر از چندگاهی مخاطب با تغییرات ساختاری مواجه است و خودم این ساختار را میشکنم.
ë یعنی خواستید کارتان به سمت پست مدرنیسم پیش برود؟
من نمیخواهم از واژه پستمدرن استفاده کنم ولی اتفاقاً بحثی که یکی از منتقدان مطرح کرده بود همین بحث پستمدرن بودن نمایش من بود که در واقع نمیتوانم چنین ادعایی را داشته باشم. نمیدانم که چقدر به این شیوه نزدیک یا دور شدهام.
ë یکی از بهترین حالات مباحث مفهومی و مضمونی و ارتباط با مخاطبان آن است که کارگردان، نمایشش را طوری اجرا نکند که به مخاطب توصیه بدهد و سفارشی کند. شما در خصوص این مسأله چه اعتقادی دارید؟
من در آثارم این هدف را دنبال نمیکنم که بخواهم به مخاطب حرفی را بزنم که همگونی به وجود بیاورم که مخاطب با دیدن و شنیدن کار به نتیجه خاصی برسد. من بر ضد این نگاه هستم من میخواهم ساختار ذهنی مخاطبم را بشکنم. اگر مغز مخاطب خودم را یک کتابخانه فرض کنم دلم نمیخواهد یک مقاله و یا یک کتاب به آن اضافه کنم. دلم میخواهد اجازه پیدا کنم و داخل آن کتابخانه بروم و آنجا را قدری به هم بریزم. کتابهای تاریخی را در بخش فلسفه بگذارم و کتابهای تراژیک را در داخل قفسه آثار کمیک بگذارم و... و باعث تجربه نو و جدیدی از سوی مخاطب شوم که هیچ کجای دیگر نتواند این قضیه را تجربه کند بهغیر از سالنی که نمایش من در آنجا اجرا میشود. بله. خیلی از آثار هستند که حرفی برای گفتن ندارند فقط یک تجربهاند و شما باید آن را به عنوان چیزی که هست، بپذیرید. اگر نمایش شما را تا پایان نگهداشته و اگر یک حس خوبی انجام دادید، یعنی نمایش کار خودش را انجام داده است. حالا این که نمایش را مقایسه میکنید با آنچه انتظارش را داشتید و بعد به عکسالعملی میرسید، یک بحث دیگری است. من یادم میآید وقتی دانشجو بودم در امریکا دائم این مشکل را با استادم داشتم، دوست داشتم معنی همه چیز را پیدا کنم و آن را بفهمم. آخر یک روز استادی به من گفت که تو یک پیشفرضی داری که زبان فکری خاص توست و میخواهی هر چیزی که میبینی به آن زبان ترجمه کنی، ولی این را مدنظر نداری که بعضی از چیزها ترجمهبشو نیست با آن ساختار فکری که داری نمیتوانی هر چیزی را ترجمه کنی، بلکه باید یک زبان فکری جدیدی را برای خودت به وجود بیاوری که بتوانی با آن پدیده مقابله کنی! مثلاً در رابطه با یک کار کوبیستیک از پیکاسو، البته در حال حاضر همه ما آن را قبول کردهایم و تابلوی گرونیکا و جنگ پیکاسو را همه دنیا پذیرفتهاند. اصلاً نمیتوانند قبول نداشته باشند به خاطر اینکه میبینند که میلیونها دلار در حال خرید و فروش است. حالا در مقابل این تابلو قرار نیست با جمعآوری المانها به یک نتیجه خاصی برسیم. در یک اثر میتواند یک حس ما را متحول کند. یا یک تجربه خاص تأثیرگذارتر از حتی المانها باشد. پیکاسو به ما میآموزد که به یک کوزه از زوایای مختلف نگاه کرد، پس به سایر آثار هم میتوان از زوایای دیگر نگاه کرد، آن وقت ممکن است نگاه ما تغییر کند.
متأسفم از اینکه گاهی ناچار میشوم بحثی را مطرح کنم که بحث صد و اندی سال پیش است. بعد از رنسانس راجع به هنرمدرن و هنر بعد از مدرن یعنی پستمدرن هم الزاماً قرار نیست حرف خاصی بزند. هر اثر استعارهای نیست که چیزی را نشان دهد و هدفش تعریف از چیز دیگری باشد. بعضی از وقتها شما اثری از پیکاسو ببینید که یک کوزه شکسته است. در واقع محتوا در فرم اثر جاگرفته از جوانب مختلف به آن نگاه کرده است از چپ به راست و یا از راست به چپ. بنابراین وقتی از همه زوایا به یک کوزه نگاه کنیم یک فلسفه است.
ë نگاه کردن به ابعاد مختلف یک موضوع خوب است. شما یک کوزه را مثال زدید و من هم از مثال شما استفاده میکنم. ابعاد مختلف یک کوزه قابل هضم است چراکه ابعاد مختلف یک جنس را نگاه میکنیم حتی اگر کاسهای همجنس با کوزه هم بود قابل درک بود اما در کلیت نمایش شما مسألهای که قابل هضم نیست آن است که یک نمایشنامه با فرم، محتوا، فرهنگ و...متفاوت با یک نمایشنامه دیگر در یک زمان اجرا میشود. ضمن اینکه نمایش اول واقعاً قابل ارتباط برقرار کردن نبود و اساساً در بسیاری از نظرات هم میبینیم که اغلب تماشاگران با این نمایش – اول - ارتباط نگرفتند.
دلم میخواست که فرق بکند...
ë این جواب همان چیزی است که من از ابتدا میخواستم به آن همینطور صریح و شفاف پاسخ بدهید.
بله، اگر دلم نمیخواست که اتفاقی نمیافتاد و دیگر چیزی نبود. من خودم میخواستم که نگاهم متفاوت باشد و همین تفاوت در نگاه و اندیشه ام را بر روی صحنه بیاورم. حتی طراحی لباس در نمایش اول هم لباسی را طراحی کرد که متضاد نگاه من بود اما با او مخالفت نکردم تا تفاوتها در نگاهها بیشتر شود. من سعی کردم از لحاظ استاتیک و منطقی کار با آنکنار بیاییم. برای آنکه میخواستم ایدههای مختلف در کنار یک مجموعه یک کلیتی را ایجاد بکند که مخاطب بهتجربه جدیدی دست پیدا کند. این اتفاق در غرب مدام در حال رخدادن است. فقط برای مخاطبان نمایش در ایران است که تازگی دارد و عجیب و غریب است و من متأسفم که باید به این سؤال جواب بدهم!
ë متأسف نباشید وقتی شیوهای در ایران مرسوم نیست و تازگی دارد نباید انتظار داشته باشید که همه مخاطبانتان با آن ارتباط برقرار کنند. به واقع چند درصد از مخاطبانتان آثارتان، تئاتر در غرب را دنبال کردهاند؟
من در خیلی از نظرسنجیها با این نظرات مواجه شدم که کار چمدان مزخرف، ضعیف، مسخره و... بود حتی برخی پیشنهاد میدادند که سایرین بهدیدن این اثر نیایند! البته از آن سو هم همانطوریکه گفتم خیلیها هم کار را پست مدرن، گروتسک و... نامیدهاند. من نه میخواهم به گروه اول تکیه کنم و نه به گروه دوم. اما به شخصه از آنچه انجام داده ام قلباً راضی هستم و خودم کارم را قبول دارم. وقتی هرشب بعد از پایان اجرا بازیگران و عوامل را میبینم که به شعف میآیند و مخاطبانی را میبینم که از این اجرا شاد میشوند، خوشحال میشوم و بر این باور هستم که کارم را درست انجام دادهام.
باور کنید با تماشاگرانی مواجه شدم که با صراحت گفتند که برای نخستین بار است که در ایران نمایشی آنها را اینچنین مسرور میکند. بنابراین نمیخواهم اینجا مخاطبانم را تحقیر و با مخاطبان خارجی مقایسه کنم. از اینرو من خالق نمایش چمدان نیستم، من خودم مخاطب چمدان ام که برحسب اتفاق یکی از برگزارکنندگانش هم هستم. این اگر فراتر از من فرهاد آییش است، یکسری اتفاقات در چنین نمایشهایی باعث میشود که حتی خود من را هم به فکر وادارد.
البته این مسأله هم مسألهای است که از دهههای گذشته عنوان شده و شکل آن هم به این صورت است که شروع، وسط، پایان و نتیجهگیری ملاک سطح بندی یک نمایش نباشد. اینکه مخاطبم را معلق نگهدارم و کار را به اتمام برسانم، کار جدیدی نیست. وقتی حرف از کلیشه و نوآوری میشود، همان زمانی است که اگر کلیشه نباشد، کارهای مقبول تثبیت شده آن روز را جواب ندهید، همان زمانی است که شما در حال رسیدن به اتفاقی جدید برای مخاطبان ما میتواند باشد.
ë برتری محسوسی در جنس بازی و ریتم کارتان نسبت به سایر بازیگران وجود داشت. این هم خواست خودتان بود؟
خب شاید به خاطر این بوده که من نقش آن آدم بانمکتر را بازی میکردم و هروقت هم کسی نقش بانمکتر را بازی کند، جذابیت آن برای مخاطبان دوچندان میشود. شاید هم من روی نقش بیشتر کنترل دارم چراکه نقش را خودم نوشتهام و بیشتر از بازیگران کاراکترها را میشناسم، ولی به واقع قصد من نیست و نبوده و فکر میکنم همه بچهها در نقشهایشان خوب بازی کردهاند. ولی بهتر است که این مسأله را از من سؤال نکنید، بگذارید دیگران قضاوت کنند.
ë از ابتدا این نقش را برای خودتان نوشته بودید؟
نه، نخستین باری است که این نقش را بازی میکنم، دفعه قبل این نقش را حسن پورشیرازی بازی کرد و انصافاً هم خوب از آب درآمد.
ë چرا به حسن پورشیرازی که خوب هم بازی کرده، پیشنهاد ندادید که دوباره بیاید؟
چون اول میخواستیم همان گروه قبلی را بیاوریم که امکانپذیر نشد. چون یا باید همه گروه را دعوت میکردیم یا درست نبود که یک نفر را دعوت کنیم و این مسأله باعث ناهمگونی بین اعضای گروه میشد. بنابراین تصمیم گرفتم که به خاطر به وجود نیامدن مشکلات احتمالی با یک گروه و بازیگران جدید کار را اجرا کنیم.
ë اجرای قبلی چمدان چند سال پیش بود؟
21 سال قبل.
ë در کشورهای غربی تکرار چندباره اجرای یک نمایشنامه امری است مرسوم، اما در کشور ما قدری غریبه است و برخی با این تصور که کاری که پیش تر اجرا شده لزومی به اجرای مجدد ندارد، علاقهای به دیدن و حمایت از آن اثر ندارند.
خب من مثلاً نمایش خاطرات و کابوسها... دکتر رفیعی را ندیده بودم و دیدن تکرار آن برای من یک موهبت بود، در مقابل آن زیبایی فقط باید کلاه برمیداشتم و تعظیم میکردم. اصلاً معنی این افکار را نمیفهمم، به نظر من هر چیزی که تکرار میشود و هر برنامهای که اتفاق میافتد، حتماً دلیلی دارد. اگر اثری چندبار اجرا میشود، آن هم حتماً دلیلی دارد و اگر دلیل آن را ندانیم، فکر میکنیم اجرا بیهوده بوده است. حالا این را هم مدنظر داشته باشید که فردی در سن من که معلوم نیست تا چه زمانی زنده میماند، اگر کاری را انجام میدهد، حتماً با دلیل و برهان است و ترجیح میدهم آثارم با برنامه و هدف باشد.
ë به عنوان سؤال پایانی فضای حال حاضر تئاتر را چگونه ارزیابی میکنید؟
به نظر من تئاتر ایران در یک موقعیت بسیار حساس قرار گرفته است، به طوریکه هر روز شاهد رشد و شکوفایی تصاعدی اجزای این هنر هستیم و نسل جدید مخاطب، نویسنده، کارگردان و بازیگر با پتانسیل بالا در حال تقویت تئاتر هستند. به نظر من در یک دهه آینده تئاتر ایران جایگاه خودش را مستحکم خواهد کرد اما فراز و نشیب هایی خواهد داشت، کاری که سینمای ما چند دهه پیش انجام داد. در حال حاضر شاید همه سالنها و تالارها پر نشوند و ما هم به عنوان کارگردان و بازیگر راضی نباشیم، اما ناامید هم نمیشویم و باید در انتظار روزهای بهتری باشیم.
جام جم/در گفتگو با جام جم مطرح شد؛
واکنش مهراوه شریفی نیا به طنزها درباره کیمیا/ کلی طول کشید از ولید در بیایم، بابای کیمیا شدم!
برای مهراوه شریفینیا بازیگری همزمان با یادگیری الفبای زندگی آغاز شد؛ هر چند او اولین بار وقتی هشت سال داشت در فیلم سینمایی «دزد عروسکها» به کارگردانی محمدرضا هنرمند دیده شد، اما پیش از آن در آثار دانشجویی حضور پیدا کرده بود.
مهراوه در کنار بازیگری که به نظر میرسید خواسته یا ناخواسته بخشی از سرنوشت اوست، به موسیقی هم علاقه نشان داد و در این رشته نیز تحصیل کرد، اما بازیگری همچنان بخش جداییناپذیر زندگی او ماند.
در کارنامه حرفهای مهراوه گستره وسیعی از فیلمها و سریالهای تلویزیونی دیده میشود؛ فیلمهایی مانند زیر پوست شهر، اخراجیها 2، یک عاشقانه ساده و قصهها و سریالهایی چون امام علی(ع)، شبحی در تاریکی، ساعت شنی، روز حسرت، آشپزباشی، خداحافظ بچه و البته سریالهای معمای شاه و کیمیا که جزو مهمترین سریالهای تلویزیون در سال 1394 هستند.
سالی که تهمانده آخرین روزهایش بسرعت سپری میشود، بیشتر از هر چیز تحت تاثیر سریال کیمیا، به یک سال متفاوت برای مهراوه بدل شد.
کیمیا، یک اتفاق در تلویزیون بود؛ اولین سریال بلند تلویزیون با بیش از صد قسمت که بازخوردهای متعدد داشت و سبب شد دست کم تا مدتی مردم مهراوه شریفینیا را کیمیا خطاب کنند و او از زیر سایه پدری چون محمدرضا شریفینیا و مادری چون آزیتا حاجیان، به استقلال برسد.
طبیعی است در چنین شرایطی گفتوگو با مهراوه شریفینیا هم ناخواسته تحت تاثیر سریال کیمیا قرار بگیرد، اما حرفهای او درباره این سریال، بخشی از زندگی و نگاه این بازیگر جوان را تشریح میکند که خواندن آن خالی از لطف نیست.
متن این مصاحبه که در ویژه نامه نوروزی جام جم منتشر شده را در ادامه می خوانید:
چند سال از زندگیات را با کیمیا سپری کردی؟ از این بابت چه احساسی داری؟
دو سال از زندگی من به کیمیا تقدیم شد. از آذرماه ٩٢ تا آبان ٩٤. من هر روز کیمیا بودم. زندگی سخت و طاقت فرسای کیمیا باعث شد امسال کشف کنم یک سوم موهای مهراوه سفید شدند، ولی میارزید. من عاشق نقشهای سختم. دوست دارم فیلمنامه طوری باشد که دلم برای فیلمبرداری هر سکانس بلرزد و جای کاراکتری که ایفای نقشش را بهعهده دارم، زندگی کنم. کیمیا واقعا این خصوصیت را داشت.
هرشب خواب زندگی او را میدیدم، با غصههایش غمگین میشدم و با معدود لحظات شادش، لبخند میزدم و خب به طور طبیعی فشار روانیاش برایم خیلی زیاد بود. در خانه بیدلیل گریه میکردم، انگار دلم از جایی گرفته بود که نمی دانستم کجاست. تحمل معاشرت با دیگران را نداشتم، حتی دلم نمیخواست روزهایی که تعطیل بودم از خانه بیرون بروم. بعضی وقتها هم برعکس فقط محتاج معاشرت با دوستانم بودم، انگار دلم برای مهراوه و زندگیاش تنگ میشد. کلا این دوسال زندگی دوگانه و عجیبی داشتم. در قالب مهراوه میخوابیدم و در قالب کیمیا خواب میدیدم. این تجربه را در هیچ نقش دیگهای نداشتم و برایم خیلی عجیب بود. وقتی از خواب بیدار میشدم تا یک ساعت در هپروت بودم تا بفهمم چی شد و چرا در خوابم تبدیل به فرد دیگری شدم.
برای کیمیا شدن واقعا از جان و عمق وجودم مایه گذاشتم؛ چه برای دوره نوجوانی و چه برای سالهای میانسالی یعنی ٤٧ سالگی. امیدوارم به دلتون نشسته باشد و اگر کاستی و قصوری هم هست،کمرنگتر از نقاط قوتش باشد.
بعد از فیلم سینمایی «دزد عروسکها» که خیلی کم سن و سال بودی، میشود گفت این اولین بار بود که با مادرت به طور جدی در یک اثر آن هم یک سریال بلند تلویزیونی همبازی میشدی. چطور تجربهای بود؟
همبازی شدن با مامان، بهترین اتفاق بود. نگاهش، دستانش، ضربان قلبش همه و همه به من کمک میکرد تا بهتر از پسِ نقش سختم بر بیام. گذشته از این مامان و بابا همیشه مرا در هر کاری یاری کردند و برایم مثل دو تا استادِ تمام و کمال مایه گذاشتند. کیمیا هم مثل همیشه شامل لطف و راهنماییهای خوبشان شد.
در سریال کیمیا این فرصت را داشتی با مجموعه بزرگی از بازیگران و البته بازیگران نامدار سینما بازی کنی، در حالی که بار اصلی روی دوش تو بود. این تجربه چه حاصلی برایت داشت؟
خدا را شکر میکنم که توانستم در این دوسال از تکتک همبازیهایم یاد بگیرم و پا به پای آنها جلو برم. من در کیمیا شانس داشتم در کنار کسانی بازی کنم که بسیار دوستشان دارم. از خانواده کیمیا گرفته تا بقیه. مامان، آقای پورشیرازی و علی شادمان برای من مانند خانواده واقعیام بودند و فکر میکنم به دلیل حسی که بین ما جاری بود، همه صحنههای خانواده باورپذیر و تاثیرگذار از آب درآمد.
پوریا پورسرخ و مهدی پاکدل هر دو همبازی مستقیم من بودند که حضورشان دلگرمکننده و پر از محبت بود. همینطور گلاره عباسی نازنین با آن بازی درخشانش و سودابه بیضایی عزیز و سوگل طهماسبی که هم سن و سالان من بودند و من از لحظه لحظه حضورشان لذت بردم.
بازی در برابر آقای کیانیان و مهدی سلطانی هرچند کوتاه بود ولی همان هم برای یادگرفتن و کسب تجربه فرصت خوبی بود و البته مسئولیتم را سنگینتر میکرد. کلا این نقش آنقدر سخت بود که علاوه بر ١٢ ساعت فیلمبرداری، من هرشب در خانه هم سه چهار ساعت برای درآوردن راکوردها و تداوم سن، حس، اتفاقات عجیب و سخت زندگی کیمیا زمان میگذاشتم.
احتمالا برای دوران پیری با مشکلات بیشتری مواجه شدی؟
من از 17 تا 47 سالگی کیمیا را بازی کردم و درآوردن این بازه سنی برایم خیلی مهم بود. هم کار سختی بود و هم به تمرکز شدیدی نیاز داشت و اتفاقا سختترین بخش آن، دوران دبیرستان کیمیا بود. از قسمت 55 سریال، کیمیا ازدواج میکند و کمکم سنش بالا میرود، ولی مشکل اصلی، دو سال دبیرستان بود. از جایی که کیمیا ازدواج میکند دچار پختگی و بلوغی میشود که به خودِ من نزدیکتر است ولی درآوردن نپختگی و شور و شعف نوجوانی در دوران دبیرستان، خیلی کار مشکلی بود.
چند اتود مختلف زدم، روی صدا و حرکات دست و طرز راه رفتنم بشدت کار کردم. فقط روی پنجه راه میرفتم و اجازه نمیدادم چیزی به نام خستگی در من نفوذ کند تا بتوانم نشاط و شیطنت یک دختر نوجوان را به تصویر بکشم. مهمترین نکته این بود که عمق و پختگی نگاه خودم در نگاه کیمیا وجود نداشته باشد.
من ذاتا دختر آرامی هستم و اصلا اعتماد به نفس و جسارتِ کیمیا را ندارم. همه تلاشم این بود که پختگی و آرامشی که در خودِ من وجود دارد در کیمیای نوجوان به هیچ وجه وجود نداشته باشد. واقعا نقش سختی بود. بعد هم در آوردن سنِ 47 سالگی! برای سن بالاتر هم باید تمام آن شور و نشاط و نپختگی را از خودم میگرفتم و به سمت عمق و متانت میرفتم.
نگهداشتنِ راکوردِ صدا و حرکات دست و طرز راه رفتن برای مدتِ دوسال واقعا دشوار بود. بالای همه سکانسها نوشته بودم که مهراوه یادت نرود اینجا هنوز 17 ساله هستی، پر از شور نوجوانی هستی، باید سرپنجه راه بری و نکاتی از این دست. از هر چیزی که بلد بودم، استفاده کردم تا بتوانم تعصب و هیجاناتی که دوران انقلاب برای دختران نوجوان داشت و پختگی یک زن 47 ساله که مادر شده را به تصویر بکشم. علاوه بر همه اینها، بازی در کنار کسانی که برای من نقش استادی دارند، کار را سختتر میکرد. کوچکترین اشتباهی را نمیشد بخشید.
حتما لطیفهها و تصاویر کمیک و... که درباره کیمیا ساخته شده را دیدهای. آنها عصبانی یا ناراحتت نکرد؟
نه. میخندم. به نظرم بامزه است... راستش این قبیل اتفاقات نشان میدهد که چقدر مخاطب با سریال درگیر شده و با چه دقتی کار را دنبال میکند. البته در بعضی از لطیفهها بزرگنمایی شدید و کمی هم بی انصافی وجود دارد که آن هم چاشنی ماجراست دیگر. روی هم رفته به نظرم با مزه هستند.
حضور در سریالهای تاریخی به شهرت بیشتر منجر شده اما در عین حال کمی از سینما دور شدهای. فکر میکنی این اتفاقات در آیندهات به عنوان بازیگر چه تاثیری خواهد داشت؟
نمیدانم. به هر حال من در سریال کیمیا بزرگ، پختهتر و تواناتر شدم. قطعا برای ادامه بازیگری، کیمیا در درون من تاثیر مثبت زیادی خواهد داشت ولی آدم وقتی چیزی را به دست میآورد، چیز دیگری را از دست میدهد. من چند تا کار خوب سینمایی را همین تابستان از دست دادم که خیلی دوستشان داشتم و دلم میخواست در آنها حضور پیدا کنم، اما هر چی فکر کردم، دیدم خیلی به من فشار میآید که هم 47 سالگی کیمیا را بازی کنم و هم یک نقش در سن و سال خودم. به همه تمرکز و دقتم برای کیمیا نیاز داشتم، بنابراین قید همه چیز را زدم و با وجود اینکه میشد از نظر زمانی هماهنگ بشویم اما ترجیح دادم کیمیا را به اتمام برسانم و بعد به کارهای دیگر فکر کنم. نسبت به کیمیا و بینندگانش احساس تعهد داشتم.
بعد از این نقشها و تجربههای بزرگ، احساس میکنی زیر سایه پدر و مادرت هستی یا به استقلال رسیدهای؟
فکر میکنم از زیر سایه آنها درآمدهام اما به هر حال من هنوز هم دختر همان مادر و پدر هستم و همچنان از مشاورهها و راهنماییهایشان استفاده میکنم، تا آخر عمرم هم مدیون هر دو هستم و
به داشتنشان میبالم.
همیشه در زندگیم سعی کردم آنها را سربلند کنم و اگر امروز در جایگاهی هستم که آقای افشار و آقای شفیعی بدون دخالت پدر و مادرم یک سریال صد قسمتی را به من میسپارند، نتیجه همه تلاش و سختکوشیهایم است؛ البته من هم قدرش را میدانم و با همه وجودم تلاش میکنم که از عهدهاش بربیام، مثل تمام روزهای زندگیام از کودکی و دوران مدرسه تا امروز .
کلا من دختر سختکوشی بار آمدهام و زندگی راحتی نداشتم؛ هم به دلیل شرایط موجود در جامعه و فضای سیاسی دوران کودکی من که لطمات زیادی به خانواده ما وارد کرد و هم به دلیل سختگیری های تربیتی پدر و مادرم.
همیشه بچههای اول طور دیگری تربیت میشوند. انگار مادرها و پدرها میخواهند همه آنچه بلد هستند را روی بچه اول پیاده کنند. من هم از این قضیه مستثنی نبودم. ولی امروز خدا را شکر میکنم که توانستم از پس زندگیام بر بیام و با وجود همه سختیها و مشکلات به بیراهه نرفتم و تعهدکاری و اخلاقی را آموختم و در زندگی به کار بردم. رضایت این پدر و مادر، کار بسیار سختی بود ولی امروز فکر میکنم از پسش برآمدم.
فکر میکنم کیمیا در این که مستقل بشوی خیلی موثر بوده است!
کیمیا یک اتفاق خاص بود. قطعا مخاطب بیشتر از همه نقشهای دیگر مرا با کیمیا به یاد میآورد. بابا میخندید و میگفت کلی طول کشید که ما از ولید و حاجی گیرینوف بشیم آقای شریفینیا، حالا تو با این سریالت ما را تبدیل به بابای کیمیا کردی!!!
کیمیا با همه نقشهایی که تا امروز بازی کردم فرق زیادی دارد و به جرات میتوانم بگویم سختترین و جذابترین کار من است.
چقدر از حضورت در دنیای بازیگری به هنرمند بودن پدر و مادرت ارتباط دارد و چقدر این حس و توانایی در وجود خودت بود؟
مادر من لیسانس کارگردانی نمایش دارد. به دلیل انقلاب فرهنگی و مشکلات سیاسی اخذ مدرکش تا پنج شش سالگی من طول کشید. یادم هست که آن روزها مرا با خودش به دانشکده سینما تئاتر میبرد. از همان زمان من در تئاترهای دانشجویی بازی میکردم. یعنی هرکسی که در آن دانشکده میخواست نمایشی به عنوان پایاننامه یا کار کلاسی اجرا کند و نیاز به بچه داشت از من استفاده میکرد.
در نتیجه من ناخواسته از کودکی وارد این حرفه شدم. اولین حضور جدی بازیگری را در هشت سالگی در فیلم دزدعروسکها تجربه کردم و بعد از آن هم گهگاهی در کارهای سینمایی و تلویزیونی حضور داشتم تا زمانی که دیپلم گرفتم. بازیگری به نوعی از کودکی با من رشد کرد و تبدیل به یک اتفاق جدایی ناپذیر شد. علاوه بر این، توسط مادر و پدرم و دوستان نزدیکشان در معرض آموزش غیرمستقیم قرار میگرفتم. به هر حال دنیای سینما، دنیای جذابی است و من سعی کردم از شانسی که نصیبم شد بدرستی استفاده کنم و درست آموزش ببینم.
کار مادرت را بیشتر دوست داری یا کار پدرت را؟
هر دو را. هر دو استاد من هستند و من همه زندگیام و هر آنچه بلدم را مدیونشان هستم.
مسیر زندگی تو به عنوان کسی که بازیگری را از کودکی آغاز کرده با همه دختران معمولی متفاوت است. این مساله باعث احساس تفاوت و تنهایی نمیشود؟
چرا، خیلی زیاد. ولی این تنهایی با دوستان بهتر از آب روان، بهتر از برگ درخت پر میشود. هرچند اندک هستند ولی کیفیتشان بالاست.
وقتی بچه بودی عید نوروز چطور میگذشت؟ کدامیک از آیینهای عید را بیشتر دوست داشتی و داری؟
عید نوروز ما هم مثل همه بود و به سفر و دید و بازدید میگذشت. اتفاق خاصی نمیافتاد، جز اینکه تعطیلات دلپذیری بود.
برای نوروز امسال چه برنامهای داری؟
فعلا تصمیمی نگرفتم.
چه آرزویی در سال جدید داری؟
آرزوی سلامت جسمی و روانی برای همه.
جوان/گيشه سينماي94 پرپولتر اما فقيرتر از 93!
در سينماي ما هر چيزي حرف اول را بزند مطمئن باشيد كه فروش نيست. يعني براي فيلمساز خيلي دغدغه نيست كه چقدر در گيشه سهيم باشد. علت دارد كه آن هم حضور جدي و مهمتر بيبرنامه بخش دولتي و پول بيتالمال در سينماست و توليد فيلمهايي كه تك و توك خوبند ولي اكثراً بسيار بد و بدتر.
نویسنده : محسن غلامي (قلعه سيدي)
در سينماي ما هر چيزي حرف اول را بزند مطمئن باشيد كه فروش نيست. يعني براي فيلمساز خيلي دغدغه نيست كه چقدر در گيشه سهيم باشد. علت دارد كه آن هم حضور جدي و مهمتر بيبرنامه بخش دولتي و پول بيتالمال در سينماست و توليد فيلمهايي كه تك و توك خوبند ولي اكثراً بسيار بد و بدتر.
بالاخره براي عمده تهيهكنندگان كه دنبال مشاركت دولت هستند دغدغه فروش كنار ميرود. درباره كيفيت فيلم و محتواي قصهشان هم كه عمدتاً جاي دفاع ندارند. چون كسي برايش برنامهاي ندارد و امثال فارابي و ارشاد انگار مجبورند خرج كنند تا بلكه نمودار فيلمسازيشان ركورد قبلترها را بزند. اين نيز دغدغهاي است لابد! فعلاً كمي اين اوضاع نسبت به قبل بهتر شده، بهخاطر يكي دو نهاد جديدي كه از روي دغدغه پا به فيلمسازي گذاشته و فيلم خوب تحويل دادهاند اتفاقاً بازگشت سرمايه نيز خواهند داشت. اسم نبريم تا شائبه درست نكنيم؛ حداقل كمي چهارستون بنياد فارابي را تكاني دادهاند كه حواست به كارت باشد و هر چيزي نساز لطفاً.
از طرفي براي فيلمساز بخش خصوصي - البته اگر چنين كسي واقعاً وجود خارجي داشته باشد- علاقه به فروش هست اما متأسفانه هم و غمش قصههايي است عمدتاً شانه تخممرغي، چرك سياستزده يا زيادي پرتوقع از جامعه. گرچه هستند در اين بين چند فيلمساز خاصي كه هم كاربلدند و هم نان اسمشان را ميخورند؛ خب ميسازند و ميفروشند چون ميدانند كه مخاطب از چه خوشش ميآيد مثل همين فيلم كمدي.
فعلاً كه روي خط زيانيم و بس
حالا اين جماعت عظيم سينماگر، در سال جاري چه گُلي به سر سينما و دخلش زده؟ فروش را ميگويم! اضافه كنم كه هر فيلم در سينماي ايران حداقل يك ميليارد تومان خرج ساخت دارد پس بايد دو برابر در گيشه، عايدي كند تا لااقل زيانده نباشد، سود ديگر پيشكش. حالا شما بگو! در سال 94 كه حدود 60 فيلم روي پرده اكران عمومي رفته و جمعاً كمتر از 70 ميليارد تومان فروش كردهاند، آيا اوضاع روبهراه است؟ بهتر از قبلترها شدهايم اما همچنان در اقتصاد سينما خرابيم و دخل به خرج به هم نميخورد. تازه اگر بيخيال بخش هنر و تجربه نشويم كه بايد توي سر زد!
چند وقتي به عقبتر برگرديم، از ابتداي دهه 90 تا همين روزها آمار نشان ميدهد گيشه ظاهراً تكاني به خودش داده. بدبختانه ارقام هرسالِ سينما نيز هركدام سازي ميزند و متناقض است.
آمار غيررسمي حكايت از 37 ميليارد توماني گيشه درسال 92 دارد و سال بعدش كه ميگويند به 57 ميليارد رسيده. قبلترش را هم كه خيلي نميشود باور كرد؛ به هرحال سيستم مكانيزه يكي دو سال است كه راه افتاده است. اين اعداد، نيز روي هواست كه واقعي باشد يا براي ردگمكني. لابد برخي صاحبان فيلم، مجبورند براي ركوردشكني البته به شيوه لافزني يا براي فرار كردن از زيربار تعهد فلان بانك و ارگان دولتي حامياش، رقم دروغ به گيشه فيلم ببندند. ما اصل را بر صحت ميگذاريم چون چارهاي نداريم بالاخره همه خوبند جز اينكه خلافش ثابت شود. گرچه شواهد چيز ديگري را ميگويد كه آمارسازي زياد بوده و هست و... پس بگذريم و از سال 94 بگوييم كه چيزي از آن باقي نمانده، قياس هم بكنيم.
اگر فلان فيلمها نبودند كه ديگر هيچ
البته يادمان نرود كه اگر امسال بيشتر فروختيم و به 65 ميليارد تومان به بالا تنه زديم؛ قيد افزايش بليت بيش از 15 درصدي همراهش بود. پس شاخ غول را در گيشه نشكاندهايم. اگر درصد رشد نرخ بليت را كم كنيم، حتي به نوعي برابري ميكنيم با درآمد سينماي 93.
بنابراين بهبه و چهچه كردن و اين حرفها را اگر بهزودي از زبان مديران شنيديد كه مثلاً اين همه ميليارد در اين دوره رخ داده، بدانيد قضيه از چه قرار است و باور نكنيد. اگر پول بيتالمال و كمكخرجي سينما يعني جيب مردم نباشد رسماً تهيهكنندگان ما را بايد ورشكسته دانست. از بحث خارج نشويم با تذكري مجدد از گراني بليت در سال جاري گفتيم كه اگر از درآمد كل، كم شود ميرسيم به فروش نسبتاً برابر با سال گذشته اما امتياز ويژه سال 94 را فراموش نكنيم. كدام؟ اكران «محمد رسولالله(ص)» و تصاحب 5/14 ميلياردي سهم از گيشه. فيلمي كه ارتباطي با مديريت فعلي ندارد و ميرود به هفت، هشت سال پيش. بنابراين دَخل 65 يا 70 ميلياردي امسال اگر منهاي همان 15 درصد رشد بليت و فروش فيلم مجيدي شود، چقدر باقي ميماند؟ پس شرايط، انگار بدتر شد و اسفناكتر.
دردلي كه هيچوقت خريدار ندارد
خلاصه اينكه مديرجان! اين تحليل كردن نه با قصد و غرض و مرض است و نه روكمكني. «دو دوتا چهارتا»ي معروف است تا حساب كار دستت بيايد كه اسير چند عدد نشوي. ميشود خيلي ريزتر روي فيلمها و هزينه- فايدهشان زوم كرد و اثبات، كه سينماي ما اگر درصدي رنگ وبوي «سرگرمي» و مثلاً «رسانه»اي بگيرد اما بعد «صنعتي» ابداً ندارد و دستش حسابي خالي است. چرايياش را در دايره واژگاني مانند پول يامُفت دولتي، سفره دورهمي، تهيهكننده خودي و نخودي، بريز و بپاش، مدير بيربط و غيره بگرديد. اين همه حرف زديد و دم از حمايت، آخرش هم شد اين؟ وقتي امسال يك انيميشن بچگانه و چهار فيلم طنز جور اقتصاد سينما را كشيدهاند، كمي در كمكهاي بلاعوضت به سينماگران، رويهات را تغيير بده. شما اسير حاشيه هستيد تا متن؛ اين را نيز قبول نداريد. اينقدر دلتان را خوش نكردهايد به دو و اندي رقمي شدن جوايز خارجي كه خودي را يادتان رفته. راستي پي گرفتهايد كه نكند خيلي از اين جشنوارهها محلي باشند و شما آنرا جهاني بدانيد. بگذريم وگرنه حرف بسيار است و گوش شنوا نيز كم.
حمایت/نشست تقدیر از خانواده شهدای مدافع حرم برگزار شد
حاتمیکیا: طعنه میزنند حاج ابراهیم به سوریه برو!
مراسم تجلیل از خانواده شهدای مدافع حرم و اکران فیلم «بادیگارد»، با حضور ابراهیم حاتمیکیا کارگردان و پرویز پرستویی بازیگر این فیلم، در تالار ایوان شمس برگزار شد.
کارگردان فیلم «بادیگارد» با اشاره به سخنان طعنهآمیز بعضی افراد گفت: عدهای طعنهزن میگویند «حاج ابراهیم به سوریه برو» اگر توفیق پیدا کنم و این اجازه را داشته باشم که در رکاب این عزیزان باشم حتماً خواهم رفت.
«ابراهیم حاتمیکیا» با بیان اینکه بسیار خرسندم که در جمع خانواده و فرزندان شهدای مدافعین حرم هستم، افزود: در هشت سال دفاعمقدس هم من اسلحه به دست نگرفتم، توفیق نداشتم اما همیشه دوربین در دست داشتم و فضای فرهنگی را منعکس میکردم که روایت فتح مهمترین آنها بود.
وی ادامه داد: در رابطه با مسائل سوریه، عراق و لبنان همیشه بهدنبال آن بودهام که چطور میشود در مورد این فضا حرف زد و آن را دراماتیزه کرد که در قالب نمایش قابل فهم باشد، کار بسیار دشواری است و نیاز به آزمون و خطای فراوان دارد.
وی در خاتمه سخنانش در رابطه با فیلم بادیگارد تصریح کرد: واکنشها تا کنون نسبت به فیلم بادیگارد خوب بوده و به ما انرژی داده است. امیدوارم فیلم را بپسندید و ضعفهای آن را بر ما ببخشید.
اگر جنگ تمام شده بود سردار سلیمانی و یارانش در خانه نشسته بودند
در این مراسم «پرویز پرستویی» بازیگر هم اظهار کرد: بسیار خوشحالم که در خدمت خانواده معظم شهدای مدافع حرم قرار است فیلم بادیگارد را ببینیم. فکر میکنم که الآن یک ماهی است که از جشنواره فجر که مقارن با پیروزی انقلاب اسلامی است، میگذرد. امیدواریم که دوباره حمل بر این نشود که داریم مرده چوب میزنیم و چون از فیلم بادگارد حمایت نشد الآن پشت تریبون قرار گرفتهایم.
وی در مورد برخی منتقدنماها هم بیان کرد: ما الآن یک ماه است که تلاش میکنیم که به یک عده جماعت منتقدنما بفهمانیم که فیلم بادیگارد برای جشنواره و جایزه ساخته نشده است، این فیلم برای خود یک رسالتی دارد که این رسالت را محافظان امروز ما و تازهنفسها به دوش دارند. فیلم بادیگارد برای این فضا ساخته شده است که هنوز مدافعیم و هنوز محافظیم و هنوز جنگ تمام نشده، در غیر این صورت سردار قاسم سلیمانی و یارانش الآن در خانه نشسته بودند.
پرستویی افزود: برای رئیس صدا و سیما متأسفم که شبهای جمعه برنامه تلویزیونی را تدارک دیدهاند که حتی در حد و اندازههای یک برنامه کودک هم نیست و تنها برنامه تلویزیونی برای سینمای کشور آمارش پایینتر از برنامههای دیگر است که این باعث تأسف است. همچنین برخی هنوز نمیدانند که هدف حاتمیکیا و من که سالها در رکاب ایشان هستم جشنواره و گرفتن جایزه نیست، این را با چهزبانی باید بگویم که بادیگارد نباید در جشنواره شرکت میکرد.
وی در مورد فیلم بادیگارد افزود: نمیگوییم بادیگارد دیده نشد بلکه نباید اینگونه دیده میشد. صاحبان بادیگارد شماها هستید، صاحبان بادیگارد مردمانی هستند که درد و رنج را میفهمند، مردمانی هستند که مسئولیت را میفهمند، من در فیلمهای بسیاری نقش ایفا کردهام اما هرگاه بهجای این عزیزان نقش ایفا کردم احساس مسئولیت و تعهد داشته ام.
پرستویی اظهار کرد: من خادم مردم هستم نه یک بازیگر سینما و در برخی اصطلاحات ستاره سینما.
شرق/به مناسبت سالروز درگذشت ثمین باغچهبان
«چهارشنبهسوری» به روایت کاوه باغچهبان
ساناز سیداصفهانی
چهارشنبهسوری، نام دومین آلبوم ثمین باغچهبان، آهنگساز سرشناس سرزمینمان به همت کاوه باغچهبان در سال ١٣٩٤ به اتمام رسید و زمستان همین سال توسط نشر موسیقی هرمس پخش شد. ثمین باغچهبان که آثاری مانند سوئیت سمفونی بومیوار، آلبوم رنگینکمان، تنظیم ترانههای محلی و آثار منتشرنشده دیگری هم دارد، ترجمه آثاری از عزیز نسین و یاشار کمال را هم در پرونده کاری خود دارد. همچنین آثار بسیاری که هنوز شنیده نشده است از او باقی مانده. چهارشنبهسوری، آخرین روز زندگی باغچهبان بود و او در روز نوروز به خاک سپرده شد. آثاری که در آلبوم چهارشنبهسوری میشنویم، ضبط و چگونگی بهاتمامرسیدنش پس از فوت او سرنوشتی دارد که در این گفتوگو شاهدش هستید. این گفتوگو در فروردین ١٣٩٤ در استانبول انجام شده است.
از چه سالی روی کارهای پدرتان -ثمین باغچهبان- شروع به کار کردید؟
سه، چهار سال آخری که با گروه پاپ آریانا کار میکردم، میدانستم کارهایی که بابا نوشته در قفسهها به صورت کاغذ و پارتیتور مانده و فکر کردم کاری کنیم که بتوانیم این آثار را یکجوری با کامپیوتر دربیاوریم. بعد شروع کردم هفتهای یک روز کارکردن با پدرم روی رنگینکمان دو یا چهارشنبهسوری. هر یکشنبه سه، چهار ساعت با پدرم روی این پارتیتورها کار میکردیم.
خب ما در ایران تا این زمان -پیش از انتشار آلبوم چهارشنبهسوری- دو آلبوم از پدرتان داریم؛ یکی رنگینکمان و یکی هم اجراهای آقای صهبایی است. آیا در تمام این مدت از انتشارات ماهور که مسئوليت نشر و تکثیر این آلبومها را برعهده داشته، خبری یا آماری در مورد تجدید چاپ و هر چیزی مربوط به پخش آلبومها داشتهاید؟
من یادم هست که پدرم با آقای موسوی در ماهور برای رنگینکمان قرارداد بسته بود، من این قراردادها را پیدا کرده و دیدهام. من آن قراردادها را خیلی قبول ندارم چون قراردادی که بسته شده اصلا عادلانه نیست. پدر زیر آن قراردادها همینطوری امضا زده اما بعدا نامههایی برای ایشان نوشته و ابراز نارضایتی کرده که من نامهها را دیدهام.
نارضایتی از چه بابت؟
از اینکه در سری اول که رنگینکمان وارد بازار میشود، تمام حقوق این اثر به ثمین باغچهبان تعلق میگیرد. اما وقتی کار به چاپ و تکثیر مجدد میرسد، این جمله حقوق مؤلف از قرارداد برداشته شده که پدرم هم در این مورد نامهنگاری کرده است. جوابی که برای پدرم آمد این بود که حالا یک اشتباهی شده... اشتباه چاپی!
تا جایی که میدانم رنگینکمان به صورت صفحه و بعد نوار کاست و بعد به صورت سیدی تکثیر شد.
خیر. صفحهها و کاستها در فرانسه درست شد و از آنجا به ایران آورده شد که یک دورهای خصوصی فروش رفتند. چیزی حدود ٤٠هزار عدد بود. ١٠هزار صفحه و ٣٠هزار کاست بود.
خب انتشارات ماهور به صورت قانونی اینها را به شکل سیدی تکثیر کرده است.
بله، من خودم این آثار را به صورت سیدی در آوردم و به آنها دادم.
داشتیم در مورد نحوه تکثیر و چاپ مجدد رنگینکمان میگفتیم که خبر دارید یا خیر.
نه خبردارمان نمیکنند. فقط وقتی پدرم فوت کرد تماس گرفتند و گفتند چیزی در حدود دوهزار دلار باید برای شما بفرستیم و خب فکرش را بکن که این مبلغ برای فروش این همه سال در ایران تعجببرانگیز است. البته من فکر میکردم رنگینکمان چون موسیقی کلاسیک است در ایران به فروش نمیرود اما وقتی که به ایران رفتم، دیدم همه دوستان من که استادهای موسیقی هستند، میگویند رنگینکمان مثل مشق شب یا درس بچههایی است که تازه دارند موسیقی را یاد میگیرند.
پس برای چه باید ٩٠ درصد را ناشر و ١٠ درصد را مؤلف سهیم باشد؟
پول تکثیر سیدی، خود سیدی، چاپ سیدی، توزیع سیدی و هزینههای جانبیاش هم هست و هیچوقت مشخص نیست چقدر مؤلف در این پروسه حق دارد. باید در این مورد واقعا یک کارشناس بیاید و رسیدگی کند اما این اتفاق فقط برای رنگینکمان رخ نداده؛ بالاخره، من اینطور ترجیح میدهم اگر قرار است اینطوری پخش شود و همین رویه را برای ادامه تکثیر پیش بگیرد، هیچ کاری نکند و من خودم قطعهها را به صورت رایگان در اینترنت بگذارم تا همه بتوانند رایگان گوش دهند.
خب برویم سراغ آلبوم چهارشنبهسوری یا رنگینکمان دو، دوست دارم بدانم با توجه به اینکه خانواده شما به ترکیه آمدند و یک گسست حرفهای ایجاد شد، چطور شد که ثمین باغچهبان شروع به نوشتن رنگینکمان دو کرد و اینبار چقدر جمعآوری این قطعات طول کشید؟ این دوری از وطن چقدر در این آثار تأثیر داشت؟
بسیار سؤال خوبی و بجایی است و شما خودتان با سؤالی که کردید جوابتان را هم دادید (میخندد). پدرم در یکی از مصاحبههایش گفته بود اگر شرایط طور دیگری بود و خب ما نمیآمدیم ترکیه، او ١٠رنگینکمان بیرون داده بود.
چرا اسم آلبوم بعدی را به جای رنگینکمان دو گذاشتید (چهارشنبهسوری)؛ پدرتان اینطور خواسته بود؟
من این اسم را عوض نکردم. مادرم همیشه میگفت این مجموعهای که نوشته شده نمیتواند دیگر رنگینکمان باشد چون رنگینکمان خیلی بار مثبت و شادی دارد اما چهارشنبهسوری (رنگینکمان دو) خیلی تاریک است، در آن خیلی درد دیده میشود. درست است که برای بچه است اما به فراخور تغییرِ زمان و رویدادهایش، بچهها هم عوض میشوند و چهارشنبهسوری برای بچههای زمان خودش نوشته شده.
و همه به صورت پارتیتور بوده و هیچ کدامشان هم ضبط نشده است؟
نه، هیچ کدامشان ضبط نشده و فقط پارتیتور بوده است. شاید لازم باشد که در اینجا این توضیح داده شود. خیلیها به من میگویند شما دارید این را میسازید و من باید بگویم که من فقط دارم این آثار را اجرا میکنم و اینها خیلی با هم فرق دارد. ساختن و تنظیمکردن و اجرا، همه یک کار جداگانه هستند. برای آهنگسازی مثل ثمین باغچهبان نمیتوانی بنشینی چیزی را تنظیم کنی، چون به تو یک ملودی نمیدهد که تنظیم کنی؛ او تمام بنای اثر را به تو میدهد و همهچیز به خودی خود تنظیم شده و فقط به صدا درنیامده است.
آیا همه قطعات در این مجموعه هست؟ یعنی چهارشنبهسوری، کبوتر، ستاره دشت، بارون، پینهدوز، عروسک، کشتی.
جز اینها من دو قطعه دیگر هم میخواستم در این مجموعه بگذارم؛ یکی (درخت سرو) بود که از رنگینکمان یک هم قدیمیتر است. دلیلش این بود که میخواستم صدای مادرم مثل رنگینکمان یک در این آلبوم باشد. برایم خیلی دردناک بود که صدای اولین باغچهبان که در رنگینکمان یک بود، در این آلبوم نباشد. شانس این را داشتم که صدای مادرم را در این کار داشته باشم.
چرا (درخت سرو) را در رنگینکمان یک نگنجاندند؟
چون اصلا قرار نبود در آنجا باشد؛ چون کانسپت دیگری دارد که با رنگینکمان یک نمیخواند. من صدای مادرم را که در آن ضبط باقی مانده بود، نجات دادم و قسمتهایی که گفتم دیستورت شده و تکهتکه شده را خودم از نو نوشتم و درواقع ضبط کردم. در مورد اسم چهارشنبهسوری هم باز میخواهم بگویم مادرم همیشه میگفت این آلبوم چیز دیگری شده و شبیه رنگینکمان یک نیست و فضای تلخی دارد و این نبوده که من بخواهم اسم مجموعه را عوض کنم و چون مرگِ پدرم هم در چهارشنبهسوری اتفاق افتاد یکجور انگار این اثر و مرگ با هم مُهر شد. این واقعا خیلی تأثیر گذاشت. برگردان قطعه اینطور بود، ما داشتیم روی همین قطعه کار میکردیم که برگدان ترانهاش این است: (کاشکی هر روز بود روز نوروز... . کاشکی هر شب بود چهارشنبهسوری) خب پدرم روز چهارشنبهسوری وفات کرد و روز نوروز به خاک سپرده شد. برای همین بود که اسم این آلبوم واقعا خودش داد میزند که چهارشنبهسوری است و نمیتواند رنگینکمان باشد.
وقتی ما در ایران گروه کر داریم و ارکستر داریم، چرا نیامدید به ایران و در ایران این کار را انجام ندادید؟
البته امکان این بود و در ایران راحتتر بودم اما من چون خودم از بعضی رابطهها خوشم نمیآید و کمی در این امور تنبل هستم، ترجیح دادم به جای اینکه سروکله بزنم با دیگران، خودم شش سال کار کنم اما اگر کسی بود بهعنوان اسپانسر یا مدیر که در این رابطه کمک میکرد، میتوانستم این کار را کنم اما دستتنها نمیشد که بیایم و با این همه آدم قرار بگذارم؛ شاید کمی به خلق و خوی خودم برمیگردد.
هیچوقت فکر کردید که کارهای پدرتان را به صورت پارتیتور چاپ کنید؟
من واقعا نمیدانم چقدر این کار درست است و اصلا چقدر این کار را کردهاند اما یادم میآید آقای صهبایی به من توصیه کرد هرگز پاتیسیونها را به کسی ندهم و حتما چیزی در این زمینه میدانستند که گفتند. موسیقی طوری است که وقتی پیشروی مخاطب از روی پارتیتور اجرا میشود باید درست اجرا شود چون مخاطب که نمیداند چقدر این اجرا همان چیزی است که آهنگساز نوشته؛ برای همین خیلی مهم است که چه کسی دارد رهبری این کار را برعهده میگیرد. فکر میکنم بهتر است اول سیدیاش بیرون بیاید تا اصل کار شنیده شود تا اگر کسی هم بخواهد بعدا اجرایش کند، این الگو را داشته باشد.
آنطور که میدانم الان هم مشغول جمعآوری کارهای دیگری هستید مثل (متل) و (سپاهیان و پرستندگان). آیا این هم ادامه چهارشنبهسوری و به همان سبک است؟
این سه قطعه را تصمیم دارم در یک آلبوم بیرون بیاورم. این سه قطعه از رنگینکمان خیلی خیلی قدیمیتر هستند. متعلق به دهه ٤٠ هستند. من میخواهم با یک ضبط جدید بیرون بیاورمشان. البته ضبطشان در تالار رودکی انجام شده بود.
یکسری از این کارها هست که ما میبینیم در رادیو آنکارا پخش شده، بعضی توی تالار رودکی و یکسری هم مثل همان رباعیهای یک و چهار هست که فقط یک بار در رادیو اجرا شده، باقیاش هم معلوم نیست کجاست (من عاشقیام) هم همینطور. چرا اینها را در آن آلبوم نمیگنجانید؟
چون فکر نمیکنم کانسپتشان یکی باشد و در یک آلبوم نمیشود اینها را با هم آورد، چون از این کارها هیچ ضبطی هم ندارم، نمیتوانم دقیق متوجه شوم. فقط نتهایشان را میتوانم ببینم و رویشان کار کنم. بتهوون هم نیستم که تا نتها را میبینم موسیقیاش هم توی ذهنم بیاید و بتوانم به آنها گوش کنم برای همین زمان میبرد تا درست شود. در مورد این کارها که اسم بردید پدرم داشته کار میکرده و گذاشته کنار، شاید میخواسته بعضی جاهایش را درست کند اما من نمیدانم چقدر این کاری که انجام میدهم درست است یا نه، ولی فعلا دارم رویش کار میکنم.
میتوانیم بگوییم مثل یک اتوود بوده است؟
نه. اگر پخشی میداشت باز حال و هوایش دستم میآمد اما از این کارهایی که الان نام بردیم هیچ چیزی نیست و من فقط دارم رویشان کار میکنم و واقعا دوباره میگویم که نمیدانم حقش و صلاحیتش را دارم یا نه؛ ولی امتحان خواهم کرد.
فرهیختگان/حاشیههایی درباره مهران مدیری و تلویزیون ایران
سرافراز کارگردان <دورهمی> را لو داد
مهران مدیری بعد از ناکامی مجموعه طنز تلویزیونی«درحاشیه 2» اینبار در مقام خواننده تیتراژ و بازیگر میهمان نورزی مخاطبان تلویزیون ایران خواهد بود. ایرج محمدی، تهیهکننده سریال نوروزی شبکه دو دیروز خبر از این داد که مدیری خواننده تیتراژ «زعفرانی» به کارگردانی حامد محمدی خواهد بود.
در این سریال قرار بود فاطمه معتمدآریا همبازی مهدی هاشمی باشد که این اتفاق با توجه به حاشیههای او در تلویزیون عملی نشد و ستاره اسکندری این نقش را بر عهده گرفت. ایرج محمدی تهیهکنندگی سریالهای طنز پرمخاطبی در ایام نوروز و رمضان را بر عهده داشته است و پیشبینی میشود که سریال زعفرانی امسال نیز یکی از سریالهای پربیننده باشد.
جدای از ماجرای خوانندگی در سریال نوروزی شبکه دو، کارگردان «قهوه تلخ» در نخستین سریال شبکه نسیم بازی میکند. سیامک انصاری، الیکا عبدالرزاقی، مهران رنجبر، محمد نادری، شقایق دهقان و امیرمهدی ژوله با مدیری در این سریال 156 قسمتی بازی دارند. پیش از این نامی از کارگردان این مجموعه برده نشده بود و تهیهکنندگانش اعلام کرده بودند که بعدها کارگردان مجموعه را معرفی میکنند؛ اما دیروز محمد سرافراز، رئیس سازمان صدا و سیما در گفتوگو با جامجم از مهران مدیری بهعنوان کارگردان این مجموعه نام برد. حضور مدیری در سریال نوروزی شبکه نسیم با شایعه دریافت دستمزد میلیاردیاش همراه شد. سرافراز خبر داده است این مجموعه پنجشنبهها و جمعهها از نسیم پخش میشود و در روزهای دیگر هفته برنامه «خندوانه» پخش خواهد شد.
امیرمهدی ژوله که هم فیلمنامهنویس و هم بازیگر مجموعه «دورهمی» است، به تازگی در یادداشتی در صفحه شخصیاش پرده از برخی ماجراها درباره علت شکست خوردن و عدم حضور مدیری بهعنوان بازیگر در سری دوم «در حاشیه»برداشته است. ژوله نوشته است: «ما بهعنوان گروه نویسندگان بیش از همه و پیش از همه تمایلی برای نوشتن «در حاشیه» 2 در این فضا و با این شرایط نداشتیم، اما وقتی تعهد سنگینی برای ادامه کار روی دوش تهیهکننده بود، یا علی گفتیم و با همه چیزهایی که داشتیم و نداشتیم، وسط میدان آمدیم.»
ژوله در بخش دیگری از یادداشت خود به فشارهای وارده بر سری اول در حاشیه اشاره میکند و آن را عامل مهم افت سری دوم میداند. «فشار آن توقف و طولانی شدن آن پروسه تولید و فضای کار که کمکم غیرهمدلانه و غیردوستانه شده بود و امیدی که به بازخوردهای مثبت ادامه کار در یک فضای جدید وجود نداشت نتیجهاش این بود که آقای مدیری از ابتدای کار بازی نکرد، آقای رادش از قسمت پانزدهم از کار جدا شد و آقای غفوریان و رضوی تا قسمت نوزدهم در کار ماندند. قصهها و بچهقصهها و روابطی که درست کردیم چندینبار داستان را براساس نبودن یا رفتن بازیگران بازنویسی کردیم نه برای اینکه مثل در حاشیه یک سروصدا کنیم و بترکانیم فقط به این امید که این تعهد را آبرومندانه به انجام برسانیم. اینها توجیه نقاط ضعف در حاشیه 2 نیست که ما بیشتر از همه به آن واقفیم. اینها درددلهایی است که بدانید ما در چه شرایطی چهکار کردیم.» ژوله اعتراف کرده است: «در حاشیه 2 نه اندازه توانایی این گروه بود نه در شأن لیاقت شما. و اینکه یادآوری میکنم بچههای نویسنده این کار چه در ایستادن کنار تهیهکننده، چه در انعطافپذیری در مقابل تغییرات عجیب و غریب و چه در تلاش برای جنگیدن بیشمشیر و سپر، سنگ تمام گذاشتند و پهلوانی کردند.»
درواقع ژوله که در سالهای اخیر در تیم مهران مدیری جای خالی پیمان قاسمخانی را پر کرده است، در این یادداشت خواسته است ضعفهای سری دوم در حاشیه را توجیه کند. حال باید دید مهران مدیری در حضور دوبارهاش با دو مجموعه نوروزی «دورهمی» و «زعفرانی» آیا اعتبار از دست رفته خود را بازسازی
خواهد کرد؟
قانون/پروین ، بلندگوی ناکامی های زنان یا تلقین روح مردانه در شعر
زهرا علیپور
با آغاز مشروطه، ترجمه، برخورد و بعضا کشف غرب، موجب پیدایش مفاهیم ناسیونالیسم، آزادي، مبارزه با خرافات مذهبی، مردم سالاري، قانونگذاري بشر، حقوق زنان در میان روشنفکران شد و به موازات آن پدیده روزنامه بهعنوان یکی از الزامهای ارتباط تحصیلکردگان با مخاطبان ویژهاش برای تعریف کلید واژههای فوق ظهورکرد. اما در آگاهی بخشی «مردم» به معنی توده غیروابسته به طبقه خاص شاعران در کنارنقل قولهای عادی بیتاثیر نبوده اند.
شاعران درمشروطه کـه خـود جـزو روشنفکران جامعه ایران محسوب میشدند، به فکر تبیین و طرح این مسائل افتادند. علاوه بر مردان شاعر، زنان نیز وارد این عرصه شدند و به تدریج قید و بند سـنت از ذهنیـت ودیدگاه محدود و کهنه زنان شاعر برداشته و شعر آنان از منظر معنا دگرگون و قابل تفسیر نوینی شد.
«رخشنده اعتصامی»، متخلص به پروين در سال ۱۲۸۵ شمسی در تبريز متولد شد. در كودكی به تهران آمد و تا پايان عمرش درآنجا زيست. پدرش يوسف اعتصامی، صاحب کتاب «تربیتنسوان»، مردی روشنفکر و علاقهمند به مسائل مربوط به زنان بود. پروین بعد از آموختن ادبیات فارسی و عربی و بعد از اتمام تحصیل در مدرسه آمریکایی باازدواجش به کرمانشاه رفت و با ناکامی در زندگی مشترک بعد از دو ماه به تهران بازگشت. وی به سال ۱۳۲۰ در 35 سالگی دار فانی را وداع گفت.
او با نگاهی دقیق، وضعیت ناکامیهای زنان را نوع پرورش آنها میدانست و با نگاه متعادل لزوم مادر شدن یک زن را به همان نسبت در بعد سنتی قابل تفسیر و ارزشمند میداشت که اصالت فکر و اندیشه و سوادآموزی و تعامل و مساوات زن و مرد بهعنوان هویتیابی مدرن.
نقد مهمی که به اشعار او وارد است، تناقض زبانی است که شاعر علم دفاع از حقوق زنان را در حالتی بر افراشته که زبان او در قصاید زبان مردانه ایاست و با اندکی مسامحه می توان گفت بی توجه به نام، شاعر آن را به راحتی مرد قلمداد می شود. روح مردانه اشعار او گرچه در مورد زنان و لزوم دانش اندوزی و دقت در وجوه مدرنیسم در کنار علم اندوزی تاکید دارد اما همواره نگاه او به مقوله زن همان روایتی است که ازعنوان کتاب پدرش بر میآید.
زن در آثار او نه عاشق میشود و نه مورد عشق واقع میشود. موجودی متفاوت از خاصیت مینیاتوری معرفی شده در ادب فارسی است و البته به هیچ وجه مانند نگاه برخی شاعران زن ستیز نیست. نمونههایی از این شعر زنستیز را میتوان در آثار شاعرانی نظیر سنایی در حدیقه (دختران چون فسانه پردازند / دوك ریسند و کعبتک بازند) و ناصر خسرو در سعادت نامه (بــهگفتار زنان هرگز مکن کار / زنان را تا توانی مردهانگــــار) یا (زنان چون ناقصان عقل و دینند / چرا مردان ره آنان گزینند) یافت. اکبری در «مجموعه مقالات نکوداشت پروین» او را شاعری رمانتیسم و از پیشروان شعر رمانتیک دانسته است. همزادپنداری و خود نهانی که مولف در آثار خود به جا می گذارد همان چیزی است که به عنوان مادر واقعی يا نمادين، زنانی كدبانو، مهربان، بسیار دلسوز، مسئوليتپذير، گرم و سرد روزگار چشيده، آگاه، فداكار، نصيحتگر و نگرانند. تقريبا تمام مادران زن در شعر پروين مقام معشوقی ندارد. زن نه عاشق و نه كسي عاشق او ميشود. عشق در شعر پروين شامل عشق مادر و فرزندي و عشق به اخلاقيات و كمال است و رسم نيست كه انسانها - زن يا مرد - عاشق باشند. زن تنها از منظر انسانی نگريسته شده است انسانی كه حق آموختن و حضور در جامعه را دارد و شايسته رسيدن به كمال است . با پیگیری این نشانه در قصاید او کمترين نشانی از زنانگی نمیبينيم. اما به نظر ميرسد زبان پروين درساير اشعاربه ويژه مناظراتش، يک نگاه زنانه و عاطفی است. مواردی كه او بر میگزيند تا در دو طرف مناظراتش قرار دهد و از زبانشان سخن بگويد، نشانی آشكار از يک سليقه زنانه دارد. در شعر او طبيعت بیجان كه اغلب زن خانهدار را احاطه كرده است مكرر به چشم میخورد. به نظر میرسد برخی ازاين مضامين برای نخستين بار درآشپزخانهای در ذهن شاعر جرقه زده است. به عنوان مثال: سير و پياز، عدس، ماش، نخود، لوبيا، ديگ، تابه، نخ و سوزن و ... . اما ظاهرا اين نشانهها براي زنانه شدن شعر پروين كفايت نميكند چرا که پروين با رعايت همه چارچوبها و قراردادهاي ادبيات رسمي مردانه و زبان مردانه شعر سروده است. البته که صرف ذکر کلماتی که زنان با آن سروکار دارند نماد زنانگی شعر پروین به حساب نمی آید، اما نگرش پند آميز پروين در قطعه، قصيده و به ويژه در غزل، نگاه ادبيات مردانه، كلاسيك و غير زنانه را یادآور میشود اما پیرزنان خسته و مادران مظلوم و فقیر را شاید نماد زنانگی شعر او نامگذاری کرد. زنانی با نامهای دختر يتيم، پير زن گوژپشت، مادر، بيوه زن، همسر قاضی، عروس، زيبا صنم، دختر بیمادر، دختر فقير، بانوی خياط . مادر فقیر را می توان یکی از پر بسامد ترین کلمات شعر پروین دانست که خودش نه مادر شدن را تجربه کرد بود و نه فقر را.
قدس/آرش آصفی: فضایی فراهم شود که راحتتر بتوان درباره قیام عاشورا فیلم ساخت
آرش آصفی بازیگر فیلم «رستاخیز» معتقدست باید فضایی برای فیلمسازان فراهم کرد که بیشتر و آسودهخیالتر درباره قیام عاشورا فیلم بسازند.
به گزارش قدس آنلاین به نقل از مهر، آرش آصفی بازیگر نقش «بکیر بن حر» در فیلم سینمایی «رستاخیز» گفت: واقعه کربلا و شهادت امام حسین علیهالسلام یکی از اصلیترین باورهای ایرانیان و شیعیان دنیا است و برگزاری جشنوارههای موضوعی که به صورت خاص به واقعه کربلا میپردازد، میتواند تاثیر زیادی در راستای شناساندن امام حسین و هدف قیام عاشورا در جامعه و بین مردم داشته باشد.
وی ادامه داد: شاید برگزاری جشنوارهای مانند «چهلچراغ» به ما یادآوری کند که در مورد امام حسین علیهالسلام و موضوعات مربوط به عاشورا سلیقهای تصمیم نگیریم و اجازه بدهیم که هر چه بیشتر از طریق هنر و سینما به واقعه عاشورا و اهداف قیام امام حسین(ع) پرداخته شود. مردم و هنرمندان باید بتوانند ارادت خود را به نوعی که دوست دارند و از طریق عکس، فیلم و یا موسیقی نشان دهند، بدون اینکه موضعی نسبت به آنها گرفته شده و به آنها توهین شود.
این بازیگر ضمن بیان اینکه امام حسین علیهالسلام از کودکی در ذهن شیعیان شکل گرفته و همانطور که در تعزیهها و روضهها با او آشنا شدهایم در ذهن ما باقی مانده است، توضیح داد: امیدوارم با برگزاری جشنواره «چهلچراغ» و با ساخته شدن فیلمها و سریالهای بیشتر در مورد واقعه عاشورا، مخاطبان بتوانند از طریق هنر سینما هر چه بیشتر و به صورت صحیح با امام حسین علیهالسلام ارتباط برقرار کنند و از طرف دیگر باعث شود که آن عده که امام حسین علیهالسلام را برای خود مصادره کردهاند، بتوانند به تمام نظرات احترام بگذارند و بدانند که امام حسین علیهالسلام متعلق به همه مردم است و به قشر و افراد خاصی تعلق ندارد.
آصفی ادامه داد: پرداختن به داستان عاشورا و اهداف امام حسین علیهالسلام از طریق جشنوارهها و فیلمها میتواند کمک زیادی به گسترش پیام عاشورا بکند. ما باید بتوانیم در سینما با ساختن فیلم در مورد امام حسین علیهالسلام شخصیت واقعی ایشان و اهداف قیام شان را به صورت درست و مخاطبپسند نشان دهیم.
وی تاکید کرد: نباید به صورت شخصی به امام حسین علیهالسلام پرداخت و باید اجازه داد همانگونه که مردم در محرم و به صورت خودجوش به عزاداری میپردازند و مراسمی با آن عظمت برگزار میکنند، به همان صورت از طریق مدیوم سینما هم به واقعه عاشورا پرداخته شود. مردم میتوانند از طریق سینما به صورت درست و صحیح با واقعه عاشورا ارتباط داشته باشند و برگزاری جشنواره میتواند کمک زیادی در شناساندن و ایجاد انگیزه در بین فیلمسازان باشد.
بازیگر نقش «بکیر بن حر» ادامه داد: انجام کار هنری در مورد واقعه عاشورا و امام حسین علیهالسلام بسیار سخت است و به راحتی امکانپذیر نیست. بعد از بازی در نقش «بکیر بن حر»، بازهم به من پیشنهاد بازی در نقش مذهبی شد اما به دلیل مشکلاتی که در این راستا وجود دارد، قبول نکردم.
آصفی در پایان گفت: برگزاری جشنواره و صحبت از طریق رسانهها در مورد واقعه کربلا میتواند کمک زیادی کند تا بتوان از طریق سینما و هنربیشتر به قیام امام حسین پرداخت.
قدس/با حضور مجید مجیدی در هندوستان
آغاز پروژه جدید کارگردان «محمد رسولالله(ص)»؟
هندوستان سرزمینی است که مجید مجیدی کارگردان سینما بارها در اظهارنظرهای متفاوت از علاقه خود به آن سخن گفته و آرزو کرده یک روز فیلمی در آنجا بسازد. گویا او این روزها در هندوستان مشغول پیش تولید پروژه سینمایی «باغهای معلق» است.
به گزارش قدس آنلاین به نقل از تسنیم، عکسی در شبکههای اجتماعی از مهران کاشانی فیلمنامه نویس ایرانی در کنار مجیدمجیدی کارگردان مطرح سینمای ایران منتشر شده است. مهران کاشانی در مورد این عکس نوشته است که این روزها با مجیدی در بالیوود حضور دارند. پیش از این مهران کاشانی و مجیدی در پروژه سینمایی موفق «آواز گنجشکها» همکاری داشتند.
آذر ماه سال 1392 ، یک روزنامه هندی به نام «ممبای میرر» خبر از ترک جشنواره بینالمللی فیلم هند توسط مجید مجیدی داد. این روزنامه نوشت مجیدی جشنواره بین المللی فیلم هند در ایالت گوا را نیمه کاره رها و عازم بمبئی شد. ایشان قرار بود در چند مصاحبه با اصحاب رسانه در حاشیه این جشنواره شرکت کند ولی پس از شرکت در مراسم افتتاحیه، گوا را به مقصد بمبئی و با هدف انتخاب بازیگر برای فیلم آینده خود به نام «باغ های معلق» ترک کرد.
این اولین خبری بود که از پروژه بعدی مجید مجیدی به بیرون درز کرد و بعد از آن به روال همه کارهای مجیدی، ماجرا در سکوت فرو رفت.
براساس آنچه پایگاه اطلاعرسانی مومبای میرر منتشر کرده بود شارین مانتری کدیا و کیشور آرورا از شرکت ایکندی فیلمز تهیهکنندگان فیلم تازه مجیدی هستند که 2سال تمام منتظر گرفتن پاسخ مثبت او بودهاند. ظاهرا مجیدی برای نقش اصلی باغهای معلق باید دنبال بازیگری هندی بگردد که انگلیسی را هم به آسانی زبان مادری حرف بزند.
مرداد ماه سال گذشته ایندیا تودی در گزارشی آورده بود که سفر مجیدی به علت مشغله وی در کارهای پس از تولید فیلم جدیدش، «محمد (ص)» به تعویق افتاده است.
البته مجیدی طی بیانیهای ضمن تصدیق این خبر گفت: من همیشه میخواستم که در هند فیلم بسازم چون همیشه احساس قرابت فرهنگی خاصی میان هند و ایران میکردم. فیلمبرداری آخرین فیلمم «محمد (ص)» به اتمام رسیده و هماکنون در مونیخ درحال انجام کارهای پس از تولید آن هستم. پس از اتمام این فیلم برای انجام مراحل پیش تولید فیلم و انتخاب بازیگر سفری به هند خواهم داشت. این یک فیلم دراماتیک براساس ارزشهای انسانی است.
فیلم سینمایی «محمدرسول الله (ص)» آخرین اثر سینمایی مجیدی است که روزهای پایانی اکران خود در سینماهای ایران را پشت سر میگذارد. این فیلم هم به لحاظ تولید و تیم فنی را میتوان تولیدی مشترک دانست اگر چه هیچگاه رنگ پردههای سینمای خارج از مرزها را ندید.
شرایط امروز سینما قانعکننده نیست
عبدالرضا اکبری که مدت هاست دغدغه کارگردانی دارد درصدد است به طور جدی این تجربه را پیگیری کند.
به گزارش قدس آنلاین به نقل از مهر، عبدالرضا اکبری که به نظر می رسد این روزها جدیتر به کارگردانی فکر می کند گفت: مدت هاست در فکر کارگردانی هستم اما این روزها بیشتر این موضوع را پیگیری میکنم و امیدوارم شرایطی فراهم شود تا بتوانم تجربه ای هم پشت دوربین داشته باشم.
وی افزود: امروزه فیلمنامه های خوب خیلی کم به دست من و همکارانم می رسد و شرایط سینمای امروز قانعکننده نیست و شاید همین امر باعث شد سال های اخیر به نوشتن و کارگردانی بیشتر فکر کنم. ۲ سال پیش متنی نوشتم و این روزها درصدد بررسی فضای سینمایی هستم تا در مدیوم سینمایی کارگردانی را تجربه کنم البته پیش تر در دنیای نمایش و صحنه کارگردان بودم اما مدت هاست از آن روزها گذشته و شرایط امروز بسیار متفاوت شده است.
این بازیگر در پایان اظهار کرد: رسالت تمام افرادی که در دنیای هنر فعالیت می کنند این است که برای جامعه و فرهنگ شان مفید واقع شوند. اگر این امکان برای یک بازیگر در عرصه بازی فراهم نبود باید بتواند در شرایطی دیگر وظیفه اش را انجام دهد. تلویزیون، سینما یا تئاتر تفاوتی از این حیث ندارد و هر کس هر کاری که برای ارتقای هنر از دستش برمی آید باید انجام دهد.
قدس/نیاز داریم مخاطب با دیدن یک اثر سینمایی به روحانیها اعتماد کند حجتالاسلام پناهیان گفت:فیلمسازان باید نکات مثبت و انتقادی را مطرح کنند اما مساله مهم زیبا انجام دادن این کار یعنی نمایش روحانی در یک اثر سینمایی است، چراکه ما نیاز داریم مردم به روحانی اعتماد کنند.
به گزارش قدس آنلاین به نقل از فارس،«حجت الاسلام والمسلمین علیرضا پناهیان» استاد حوزه و دانشگا درباره نمایش روحانیت در آثار نمایشی و سینمایی اظهار داشت: به نظر من نمایش یک روحانی در آثار نمایشی درست مثل بقیه شغلها، فرقی با نمایش یک پزشک، مهندس و پلیس ندارد، اما برخی اوقات فردی از یک پلیس برداشت بد دارد و این برداشت خود را القا میکند که نه مطابق با واقع است نه خوشایند مخاطب است. بنابراین این نوع برداشتها نه تنها در مورد روحانیت بلکه درباره همه شغلها صدق میکند و اشکال دارد. اگر روحانی شأن و قداست دارد، پلیس، پزشک، پرستار و ... هم قداست دارد.
وی با ذکر مثالی عنوان کرد: اگر فیلم کاری کرد که بیماران با دیدن پرستاران بترسند یا اینکه اعتماد مردم به پلیس از بین برود، اینها فیلمهای خوبی نیستند.
پناهیان تصریح کرد: اگر فیلمسازان انتقادی نسبت به شغلها دارند، باید به صورتی به آن بپردازد و عیب را مطرح کند که ذهنیت مردم نسبت به آن شغل ها خراب نشود. به نظر من در مورد نمایش یک روحانی در سینما و تلویزیون نیز همین گونه است؛ بنده مخالف نقد نیستم اما مخالف تخریب هستم.
وی بیان کرد: آن چیزی که در نهایت در ذهن مخاطب باقی میماند، مهم است و اینکه کارگردان شعار بدهد و پیامی را مطرح کند اما اثر فیلمش تاثیر دیگری داشته باشد، مورد قبول نیست.
این استاد حوزه و دانشگاه خاطرنشان کرد: گاهی اوقات فیلمساز، آخر فیلم را با پیامی مثبت به پایان میرساند اما آن چیزی که در ذهن مخاطب شکل میگیرد صحنههایی است که در اواسط فیلم دیده میشود و همین نکات مهم است. اینها وزنکشیهایی است که خود هنرمندان بهتر از آن اطلاع دارند و به همین دلیل نمایش دادن یک روحانی در سینما موضوع مهمی نیست و هر کسی میتواند این کار را انجام دهد.
وی اظهار کرد: به اعتقاد من فیلمسازان باید نکات مثبت و انتقادی را مطرح کنند اما مساله مهم زیبا انجام دادن این کار یعنی نمایش روحانی در یک اثر سینمایی است، چراکه ما نیاز داریم مردم به کسانی مانند روحانی، پلیس و پرستار اعتماد کنند.
حجت الاسلام پناهیان در مورد انتقادش از فیلم سینمایی «طلا و مس» در نمایش یک روحانی گفت: فیلمساز در «طلا و مس» رسالت یک روحانی را طوری تعریف کرده که مدام در حال قالیبافی است در صورتی که یک روحانی میتواند در صورت نیاز کارهای بسیار مفیدتری از قبیل تدریس قرآن انجام دهد.
دومین دوره جشنواره «روحانی و سینما» 27 فروردین در تالار اندیشه حوزه هنری برگزار خواهد شد.
وطن امروز/بازتاب گسترده مسابقه کاریکاتور «هولوکاست» در رسانههای جهان سیدمسعود شجاعیطباطبایی از برگزاری نمایشگاه آثار مسابقه کاریکاتور «هولوکاست»، دوسالانه کاریکاتور تهران و 2مسابقه با موضوع معضلات شهری و مدیریت پسماند در سال ۹۵ خبر داد. به گزارش مهر، رئیس خانه کاریکاتور درباره رویدادهای بینالمللی کاریکاتور در سال جاری گفت: امسال بسیار فعال بودیم و یکی از این رویدادها که به صورت بینالمللی برگزار شد و بازخورد بسیار خوبی داشت، مسابقه کاریکاتور «داعش» بود که بانی آن موسسه اوج با مشارکت انجمن هنرهای تجسمی انقلاب و دفاعمقدس و حوزه هنری بود. اتفاق بسیار خوبی را شاهد بودیم و این مسابقه در فضای مجازی بسیار مخاطب داشت. وی درباره ثمرات این جشنواره افزود: اکثر رسانههای معتبر دنیا به این موضوع پرداختند و آثار آن را ارائه کردند که از آن جمله میتوان به سیانان، بیبیسی، نشریات تایمز، نیوزویک، گاردین و فیگارو اشاره کرد. وی درباره دیگر برنامههای بخش کاریکاتور در سال جاری افزود: در مسابقه کاریکاتور یمن به سکوت رسانههای بینالمللی نسبت به این اتفاق پرداختیم که اتفاقا شامل این مسابقه هم شد هر چند مانند جایزه داعش مورد استقبال قرار نگرفت. این هنرمند همچنین از برگزاری مسابقه کاریکاتور هولوکاست دوم بهعنوان یکی دیگر از این رویدادهای بینالمللی یاد کرد و افزود: بعد از انتشار کاریکاتور توهینآمیز مجله شارلی ابدو درباره پیامبر گرامی اسلام ما به این موضوع اشاره کردیم که اگر شما به آزادی بیان معتقدید چرا درباره موضوع هولوکاست برآشفته میشوید و اجازه نمیدهید به این موضوع پرداخته شود همچنین 3 مساله دیگر را هم مطرح کردیم که چرا تاوان هولوکاست را باید مردم مظلوم فلسطین پس دهند. ما نگران هولوکاستهای معاصر در عراق، یمن و... هستیم و این موضوع هم مورد استقبال قرار گرفت و از ۵۰ کشور دنیا حدود ۶۶۴ اثر به دست ما رسید که امیدواریم بتوانیم نمایشگاه خوبی از آثار ارائه شده به این مسابقه در بهار سال آینده برگزار کنیم.