به گزارش سرویس فضای مجازی بولتن نیوز، سعید ساداتی نویسنده جلبک ستیز در آخرین مطلب وبلاگش نوشت:
بچه تر که بودیم چشممان به تقویم بود که شب عید برسد و دست در دست مادر گرام رهسپار بازار شویم و از خرید لباس و کفش نوِ شب عید بسی لذت بریم. آن روزها نه از عیدی کارمند جماعت سر در می آوردیم و نه از مبلغی که برای تکه پارچه ای پرداخت می شد. همه فکر و ذکرمان در دنیای کودکی این بود که لباسمان از لباس همکلاسیمان قشنگتر باشد!
روز اول مدرسه بعد از عید نوروز، که به مدرسه می رفتیم همه کفشها برق می زد. لباس نو نمی پوشیدیم چون روپوش داشتیم اما کفش که نو بود نشان می داد عید همه لباس هایمان را نو کرده بودیم.
از تمام عید، چشممان به دست بزرگترها بود که عیدی مان بدهند. اولین کیف پولی که خریدم در 6 سالگی بود که با وسواس خاصی پول های نو را طوری درونش جاساز می کردیم که تا نخورد. شق و رق می ایستادند پولهایی که ارزشش با پول های کهنه هیچ تفاوتی نداشت اما برای ما داشت! اگر کسی پول کهنه عیدی می داد ناراحت می شدیم و لابلای پولهای نو نمی گذاشتیم!
تخم مرغ های رنگی مادربزرگم را هیچ وقت فراموش نمی کنم، سفره های هفت سین رنگارنگ منزل پدربزرگم را هم. اما چند سالی است که رهسپار دیار باقی شده اند، بازهم سفره هفت سین را در منزل پدربزرگ و مادربزرگ پهن می کنیم؛ منزل ابدی؛ بکیرابن اعین. هم امامزاده است و هم مزار شهدای گمنام و هم مزار بزرگترهای فامیل.
بزرگترها پیر شده اند و پیرها فوت شده اند و ما کمی بزرگتر!
وقتی بچه تر از این بودیم؛ شب عید که می شد، پدرم عیدی کارمندی اش را که می گرفت، می آمد و در جمع گرم خانواده می نشست و همان اول سهمی را برای نیازمندان کنار می گذاشت؛ و بازهم من در دنیای کودکی ام ناراحت می شدم که نکند پول برای خرید کم بیاوریم و زیر لب غرغر کنان جمع گرم را ترک می کردم و به اتاق و اسباب بازی های پناه می بردم.
اما امروز که بچگی مان کمتر شده، بیشتر پی می برم به مردانگی پدرم. دستان پدرم را امروز بعد از بیست سال می بوسم به دلیل آموزشی که بیست سال قبل به من داد.
بیایید ماهم طوری فرزندانمان را تربیت کنیم،
که بیست سال بعد
آنها هم به ما افتخار کنند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com