نیازی حتی به ارزیابی شتابزده هم نیست، «ماهگرفتگی» ساخته مسعود اطیابی، «انزوا» ساخته مرتضی علی عباس میرزایی و «آذر» ساخته محمد حمزهای پس از یک ربع نشان میدهند فیلمهایی آشفته و بدون سروته هستند که با عجله ساخته شدهاند...
گروه سینما و تلویزیون: نیازی حتی به ارزیابی شتابزده هم نیست، «ماهگرفتگی» ساخته مسعود اطیابی، «انزوا» ساخته مرتضی علی عباس میرزایی و «آذر» ساخته محمد حمزهای پس از یک ربع نشان میدهند فیلمهایی آشفته و بدون سروته هستند که با عجله ساخته شدهاند؛ حتی اگر فیلمساز و نویسندگان سالها وقت صرف آنها کرده باشند و درواقع حضور همین فیلمهاست که باعث میشود «بدون تاریخ بدون امضاء» وحید جلیلوند و «ماجرای نیمروز» محمدحسین مهدویان بهراحتی فاصله خود را از آنها بهعنوان فیلمهایی استاندارد و همراه با غافلگیری به رخ بکشند، فیلمهایی که واقعا سینمایی هستند.
به گزارش بولتن نیوز، «بدون تاریخ بدون امضاء» وحید جلیلوند گام رو به جلوی فیلمسازش پس از «چهارشنبه ١٩ اردیبهشت» است؛ فیلمی استاندارد که هرچند وامدار سینمای اصغر فرهادی است و شخصیت اصلیاش شباهتهای بسیاری با نادر در «جدایی نادر از سیمین» دارد؛ اما دچار سندرم فرهادی نشده است. کاوه، شخصیت اصلی فیلم با بازی مؤثر امیر آقایی در پزشکیقانونی کار میکند. او آدمی است پایبند به اصول و ارزشهایی که برای خودش تعریف کرده؛ تاآنجاکه ازدواجش را با همکارش با بازی هدیه تهرانی به دلیل نگهداری از پدرش مدتهاست به تعویق انداخته و اتفاقی باعث میشود این اصول و ارزشها را محک بزند. فیلم جلیلوند به جای اینکه وارد مسیر فرهادی در ایجاد تعلیق دائمی و رودستهای پشت سر هم شود - کاری که فرهادی در آن مهارت بالایی دارد- ما را وارد بحران اخلاقی یک شخصیت میکند؛ یعنی کاوه و این درواقع برگ برنده فیلم هم هست. «بدون تاریخ بدون امضاء» با تصاویر کدرش، روایتکننده یک تلخی بدون پایان است؛ تلخیای که انگار دامن تمام اطرافیان کاوه را میگیرد و او را مجبور میکند دست به اقدام نهایی بزند. ترجیح میدهم قصه فیلم را لو ندهم و نوشتن مفصل درباره فیلم را به آینده موکول کنم؛ اما در همین حد بگویم که فیلم چندین سکانس تأثیرگذار دارد که در این برهوت ساختن فیلم استاندارد در فجر ٣٥، ستودنی است. رویارویی شخصیت نوید محمدزاده و همسرش در شب اولی که عزادار هستند، صحنه درگیری شخصیت محمدزاده با کسی که از او گوشت خریده، بازسازی درگیری شدید او در حضور بازپرس و سکانس تشریح دوباره به وسیله کاوه. جلیلوند در فیلم خود برخلاف کسانی که فکر میکنند کار فرهادی ساده است، متوجه است چقدر پرداخت درام شخصیتمحور دشوار است و با هوشمندی به جای ایجاد درگیریهای متعدد و دعواهای کلامی و سروصدا، تصمیم میگیرد از سکوت و خویشتنداری شخصیت اصلیاش و رویارویی او با شخصیت نوید محمدزاده - که اتفاقا پدر داغدار درمانده و آرامی است، در مقایسه با حجت در «جدایی نادر از سیمین» - استفاده کند و همین کافی است برای امیدواربودن به آینده او.
«ماجرای نیمروز» محمدحسین مهدویان اولین تلاش این فیلمساز جوان و بااستعداد برای خلق یک فیلم واقعی است؛ واقعی به این معنا که اینبار از مواد خامی که در «ایستاده در غبار» وجود داشت؛ یعنی باند صوتی آماده خبری نیست و فیلم متکی به فیلمنامهای برگرفته از مستندات تاریخی است. درواقع اینکه اینبار مهدویان باید دیالوگهایی ساختگی برای شخصیتهایش بنویسد و کارش بهعنوان فیلمساز در بازیگرفتن از بازیگران به وادی جدیدی باز شده، آزمون اصلی مهدویان است که به نسبت موفق از پس آن برآمده. مهدویان چشمهای تیزبینی دارد. این را میتوان در بازسازی دهه ١٣٦٠ در فیلمش فهمید. مکانها و آدمها، پوشش آنها و رفتارشان کاملا پذیرفتنی است - چیزی که مثلا «ویلاییها» فاقد آن است- که با فکر و درایت، زاویه دیدش را محدود کرده به چند مأمور سپاهی که از قضا در لحظات اساسی تاریخ معاصر ایران - مثل ترور رجایی و بهشتی - در محل کارشان هستند و از تماس تلفنی متوجه چنین رخدادهایی میشوند و بهاینترتیب خودش را از بار سنگین بازسازی این صحنهها رهانده است. درواقع مهدویان در این فیلم چشم ناظری است که مأموران اطلاعات سپاه را در موقعیتی دشوار تصویر میکند؛ گروهک موسوم به منافقین دارد پشت سر هم ترور میکند و پیش میرود و آنها در پیداکردن مقصران ناتوان هستند؛ نه آنهایی که از سر صبر کار میکنند، به نتیجه میرسند و نه آنهایی که آتششان تند است. موفقیت فیلم مهدویان جدا از بازسازی تمیز آن دوران در نمایش همین به بنبست رسیدن است و هرچند فیلم گاه در بازیها و دیالوگها کم میآورد، گاه دوربین لرزانِ سرککش او در دنبالکردن فیلم اختلال ایجاد میکند. قصه فرعی ماجرای عشقی یکی از مأموران اطلاعات با یکی از رابطهای گروهک، کاملا ابتر از آب درآمده و نقش دیگر کسانی که در آن روزها فعال بودند، چندان تصویر نشده است و اصلا راه به روانشناسی آدمهای گروهک باز نمیکند؛ اما فیلم استانداردی است که میتوانست از این هم بهتر باشد؛ اما نشده است؛ ولی خوشبختانه یک تلاش باطل نیست؛ مثل بسیاری از فیلمهای جشنواره حرصدربیار. میتوان از آن بهعنوان یک فیلم سینمایی تریلر با مایههای تا حد زیادی سیاسی و حتی بدون داشتن اطلاعات درباره آن دوران لذت برد و باز هم به آینده این فیلمساز و فیلم بعدیاش امیدوار ماند!
در نهایت در روز ششم جشنواره «خوب بد جلف» پیمان قاسمخانی پخش شد که یک کار تلویزیونی بود در فرمت سینما. انگار چند قسمت از سریال «پژمان» را به طور فشرده کنار هم گذاشته باشند و از محبوبیت این روزهای امیرمهدی ژوله پس از موفقیت در «خندوانه» هم استفاده کرده باشند و چند آیتم تلویزیونی را با شوخیهای بگیرونگیر کنار هم قطار کرده باشند. «خوب بد جلف» بفروش است؛ اما سینما نیست؛ بهویژه که اساسا قابها و میزانسنهایش از مدیوم تلویزیون میآیند و مدام آدمکهایش جلوی دوربین مزه میریزند و دیالوگهای مثلا مفرح میگویند! چند جایی گفته بودند فیلم شبیه کارهای برادران مارکس از آب درآمده. به نظر میرسد آنهایی که گفتند؛ یا برادران مارکس را نمیشناسند و فیلمهایشان را ندیدهاند یا اگر دیدهاند و میشناسند، موقع تماشای «خوب بد جلف» حواسشان جای دیگری بوده!
منبع: شرق