گروه فرهنگی: دکتر سلمان اسدی: روزگاری در دوران نوجوانی، مشترک مجله «سوره نوجوان» بودم؛ خط به خط آن را با ولع میخواندم و ذهن خود را با آن تغذیه میکردم. روزی مطلبی از سردبیر محترم آن مجله خواندم که در آن، مرحوم علیاکبر دهخدا را یکی از سران فراماسونری در ایران معرفی کرده بود. بیدرنگ قلم برداشتم و بر افکار بهزعم خودم متوهم سردبیر تاختم؛ خوشحال و مسرور از اینکه از دهخدا دفاع کردهام و روان او را شاد نمودم.
به گزارش بولتن نیوز ،دو هفته بعد، سردبیر پاسخی برای من فرستاد؛ پاسخی همراه با دلیل، منطق و اسناد. او مرا به کتابی از سعید نفیسی و مدارکی از ساواک و سفارت انگلیس ارجاع داد. مطالعه درباره لژهای ماسونی در ایران، ذهن مرا راهی دنیایی تازه و ناشناخته کرد؛ بخشی از زندگیام از همانجا آغاز شد که باعث شد با ماسونرها و لژنشینهای مخوف آن آشنا شوم؛ افرادی بسیار خوشبرخورد، مؤدب و گاه عارفمسلک، اما به شدت تشکیلاتی، مرموز و هدفمند.
آنچه در این جانداران دوپای اتیکتزده به عیان دیدم، همانند خودروی بنز شیک و تمیزی بود که با سرعت و دقت، شما را به سمت درهای عمیق میبرد. بسیاری نمیتوانستند آن دره خطرناک را ببینند. مطالعه افکار و افراد ماسونی میتواند گره از واقعیتهای امروز ایران و حتی جهان باز کند. ماسونرها مقدمهساز و سازماندهنده بسیاری از ساختارهایی هستند که امروز در ادبیات سیاسی و فرهنگی جهان دیده میشود. اما اگر در اینباره سخن بگوییم، به «توهم توطئه» متهم میشویم.
شاید حق داشته باشند؛ چه کسی باور میکند گروههایی کوچک ولی منسجم بتوانند اینچنین افکار جهانی را هدایت کنند؟ چگونه ممکن است کسانی که با عرفان و توحید آشنا هستند، رفتاری اینگونه شیطانی داشته باشند؟ پاسخ این است که شیطان نیز از موحدین و عارفان بود؛ اما همین آگاهی او را به خطرناکترین موجود بدل کرد.
نمونه بارز این جریان، محمدعلی فروغی است؛ وزیری دربار رضاخان، فرزند محمدحسینخان فروغی و نوه حاج مهدی ارباب اصفهانی که اصالتاً از یهودیان بغداد بودند. باورش سخت است که چنین فردی توانسته باشد سرنوشت یک ملت را تغییر دهد، شاه را جابهجا کند و پروژهای را آغاز کند که تا امروز ادامه دارد.
اما فروغی تنها یک شخص نبود؛ او یک تفکر بود، یک تشکل سازمانیافته با اهداف مشخص جهانی. ظاهر آنها وطنپرستی، فرهنگدوستی و روشنفکری بود؛ اما در باطن، هدفی جز تغییر بنیادها و هدایت افکار عمومی به سمت اهداف پشتپرده نداشتند. همانند سوارکردن مردم در بنزی زیبا برای رسیدن به جهنم؛ اگر قرار بود مقصد آشکار باشد، هیچکس سوار نمیشد.
ماسونها، بر اساس بنیانهای فکری خود، توجه ویژهای به ایران داشتند؛ زیرا یکی از ریشههای عرفانی آنها «مزدیستایی» است که از دل تاریخ ایران برآمده است. شاید به همین دلیل، نخستین ماسونرهای ایرانی، زرتشتیانی بودند که به هند مهاجرت کرده بودند.
ایران بارها تلاش کرد از بند استعمار رها شود؛ اما استعمار آموخت که راه بقا، اشغال سرزمین نیست، بلکه استعمار ذهنها است. استعمار باید تغذیه شود، از منابع کشورها استفاده کند و افکار را به سمت اهداف خود سوق دهد. امروزه پس از ۴۷ سال از پیروزی انقلاب، مشاهده میکنیم که حرفهایی که روزگاری فروغی جرأت بیانش را نداشت، اکنون از زبان برخی صاحبمنصبان شنیده میشود.
این ضعف از انقلاب نیست؛ بلکه از نفوذ موریانهگونه اندیشه فروغیها، تدینها، آخوندزادهها و اردشیر ریپورترها در لایههای فکری و مدیریتی کشور است. جریانی که خود را آشنا به زبان دیپلماسی میداند و با وجود آگاهی از بدعهدی دشمن، بازهم برجام مینویسد تا دیگری پاره کند و ملت معطل بماند.
اما این افراد، اشخاص تنها نیستند؛ یک تفکرند. تفکری که تصور میکند جهان باید توسط اربابان پنهان هدایت شود و ایران باید در آن پازل قرار گیرد. شاید این تفکر در گوشهای از ذهن ما نیز نفوذ کرده باشد، با سخنان زیبا و جملات فریبنده.
آینده ایران، آیندهای بسیار سخت و پیچیده است؛ سختتر از فهم عاشقان برجام. شاید باید دوباره در «جام جم» نگریست؛ اما نه با نگاه جمشید و کیخسرو، بلکه با نگاه سلیمان؛ زیرا تنها نگاه سلیمانی است که میتواند عمق این جام را ببیند. لژها همچنان فعالاند و فروغیها هنوز زندهاند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com