گروه فرهنگ و هنر: در یادداشت پیشه رو که محمد رضایی راد نگاشته معتقد است:طبیعت وحشی و بکر باید به اسارت توسعه درآید. اما آنچه همچنان خیرهسر و جداسر میماند طبیعت آدمیست، یعنی عشقهای توفانی و فراتر از نهادهای اجتماعی که آرمان رمانتیک را میسازد. اما گوته انگار رویکردی پیامبرانه دارد. هم رؤیای توسعه و هم آرمان رمانتیک باید در چیزی گرد هم بیایند که آن نظم اجتماعیست، چیزی که آرمان کلاسیکها بود.
به گزارش بولتن نیوز متن این یادداشت که روزنامه شرق نیز منتشر شده به شرح زیر است:
«عشق» نام اصلی برای رمانتیکها بود، همانگونه که «خدا» برای قرون وسطا، «انسان» برای دوران رنسانس و «خرد» برای عصر روشنگری نام اصلی بودند، و البته جنبش رمانتیکها یورشی همهجانبه به خردباوریِ دوران خود بود. پس ازهمینرو «عشق» برای آنان آن اسمی بود که با آن میتوانستند تمام اسطورههای دورریختهشدهی روشنگری را یکبار دیگر فرابخوانند. مفاهیم اسطورهای همچون طبیعت بکر، وحشیِ پاك، طفولیت بشر، مادرانگی و عشق روحانی یکبار دیگر با رمانتیکها احضار شدند.
اما رمانتیسم جنبشی یکپارچه نبود؛ به قول آیزایا برلین بسیاری از مضامین رمانتیکها را نزد کلاسیکها هم میتوان جست,گوته برای رمانتیکها یکی از پیامبران رمانتیسم بود، البته پیامبری مرتد که نمیتوانست آرمان رمانتیک، یعنی هماهنگیِ غاییِ زندگی و شعر را تا حد نهایتش پیش ببرد. به قول لوکاچ: «در اینجا راه رمانتیسم و راه گوته از هم جدا میشود. هر دو در جستوجوی موازنه میان نیروهای متضاد یکسانیاند، لیکن رمانتیسم خواهان موازنهای است که در آن عمق و شدتش کاهش نیابد.
فردگراییِ آن محکمتر، مختارتر، آگاهتر و سازشناپذیرتر از فردگراییِ گوته است، اما رمانتیسم با کشاندن این فردگرایی به دورترین حدود و ثغورش میخواهد به هماهنگیِ غایی دست یابد»,٢ گوته نمیتوانست همچون نووالیس و شلگل به مرزشکنیهای اخلاق رمانتیک تا آخرین سرحداتش وفادار بماند.
رمان «خویشاوندیهای اختیاری» بهتمامی حامل مضامین رمانتیک است، بااینهمه رمانتیکها از آن بیزار بودند. برلین دربارهی این رمان نوشته است: «کل موعظهی او این است که هرگاه مشکلی عاطفی، مشکلی آزاردهنده، مثلاً در رابطهی زنی شوهردار با عاشقش پیش بیاید، به هیچرو نباید به راهحلی ساده چون طلاق و یا برهمزدنِ زندگی زناشویی متوسل شوند، بلکه باید راه رنجکشیدن و گردننهادن به یوغ سنت و پاسداری از ستونهای برپادارندهی جامعه را در پیش گیرند. این موعظهایست در تبلیغ نظم، خویشتنداری، انضباط و درهمشکستنِ هر چیز آشوبگرانه و ضدقانون.
این در چشم رمانتیکها به تمام معنی سم بود. [آنها] از هیچ چیز بیش از این نفرت نداشتند»٣ و این دقیقاً همان کاری بود که اُتیلیه در این رمان انجام داده است. او تمام خصوصیات فیگور رمانتیک را دارد، اما درنهایت همچون یک فیگور کلاسیک رفتار میکند؛ درست مانند خود گوته که تمام مصالح رمانتیکی را در رمان خود گرد آورده اما در نهایت با جهان کلاسیک مصالحه میکند. او در پایان راهحل کلاسیکهایی همچون شکسپیر را برمیگزیند. برای کلاسیکها هیچ چیز، حتی عشق، نباید موجب اخلال در نظم نمادین اجتماع و ویرانیِ اصلیترین سلولی بنیادی هر جامعه، یعنی خانواده شود.
گوته رمان را در آستانهی پیری و در مرز ٦٠ سالگی نوشته بود، زمانی که خود درگیر یکی از آن عشقهای نافرجام همیشگی خود بود. عشق بدفرجام ادوارد و اُتیلیه بازآفرینیِ عشق نافرجام گوته به مینا هرزلیب بود. همانگونه که در اثر دیگرش، رمان بسیار مشهورِ پیشیناش، «رنجهای ورتر جوان»، عشق ورتر به زنی شوهردار به نام شارلوته، بازتابی از عشق گوته به دختر جوانی به همین نام بود. شاید همین شارلوتهها هستند که بعدها در شمایل شارلوتهی رمان «خویشاوندیها...» تجلی میکند که اکنون البته پا به سن گذاشته و میخواهد علیرغمِ عشقش به سروان همچنان به خانه و خانوادهاش - هرچند نهچندان وفادار - اما بههرحال پابند بماند.
ورتر جوان راهی جز خودکشی ندارد و اُتیلیه نیز راه سکوت و ریاضت را در پیش میگیرد. مرگ او دستکمی از خودکشی ندارد. اینها همه، همچون خود گوته تمام استعدادهای رمانتیک را با خود دارند، اما قادر به برداشتنِ گام نهایی و تحقق کامل آن نیستند. این است که هر دویِ این رمانها همزمان هم درون سنت رمانتیک و هم برون آناند.
این درونبودگی و برونبودگیِ همزمان را میتوان ویژگیِ جهان گوتهای دانست؛ ویژگیای که در جای دیگری خود را آشکارتر میکند؛ در کتابِ مقدسِ او: «فاوست». این دقیقاً همانجاییست که فرم رمانتیک با محتوای مدرن درمیآمیزد و آمیزهای ناسازه و تنشمند را خلق میکند. فاوست، چنانکه لوکاچ گفته است، روح بورژوازیِ مدرن است که خود را به روح سرمایهداری میفروشد. این روح سرمایهداری همان مفیستو است.
بنابراین درام فاوست نشانگر یک شیفت پارادایم اساسی در تحول مناسبات جهان است. اما فاوست، بهعنوان روح جهان جدید همچنان دل در گرو عشق رمانتیکِ گرتشن دارد. گوته همواره ناسازهی رمانتیسم و مدرنیسم را با خود حمل کرده است. والتر کافمن بهدرستی اشاره کرده است که بخش نخست «فاوست» حامل ایدههای رمانتیکیست، اما بخش دوم بهتمامی از آن عبور کرده است.
بخش دومِ «فاوست» پیشگوییِ توسعهی جهان است و پس بیدلیل نبود که برای درک آن گوته باید نیمی از عمر خود را بهتناوب به نگارش این بخش اختصاص میداد، و دقیقاً به دلیل همین جنبهی پیشگویانهی توسعهی جهان است که او خود این بخش را چیزی فراتر از یک نمایش، بلکه اساساً آن را شعری جهانی دانسته بود. بخش دوم «فاوست» بیش از این که یک درام باشد، شعری حماسی در تعریف هگلیِ آن است که کل روح دوران خود را بازتاب میدهد و این بازتاب اتفاقاً شکلی ناسازه دارد و هنوز عناصر و مصالح رمانتیکی را با خود حمل میکند. هنوز جهان مدرنِ گوته پر از پریان و شیاطین و اجنه و فرشتگان است.
همین دوگانهی عشق رمانتیک و توسعهی عصر روشنگری بر رمان «خویشاوندیها...» نیز سایه افکنده است. در اینجا همهچیز از دل توسعهی فضای قصر ادوارد و شارلوته آغاز میشود. طبیعت وحشی و بکر باید به اسارت توسعه درآید. اما آنچه همچنان خیرهسر و جداسر میماند طبیعت آدمیست، یعنی عشقهای توفانی و فراتر از نهادهای اجتماعی که آرمان رمانتیک را میسازد. اما گوته انگار رویکردی پیامبرانه دارد. هم رؤیای توسعه و هم آرمان رمانتیک باید در چیزی گرد هم بیایند که آن نظم اجتماعیست، چیزی که آرمان کلاسیکها بود.
بنابراین گوته میخواست در یک زمان هم کلاسیک، هم رمانتیک و هم مدرن، و یا به عبارتی دیگر هم غیرکلاسیک، هم نارمانتیک و هم ضدمدرن باشد. گوته همهی این ناسازه را از طریق یک تمثیل طبیعی بیان کرده است: یعنی همان «خویشاوندی اختیاری» و یا به عبارت علمیتر «میل طبیعی»، که اصلاً اصطلاحی در علم شیمی و به معنای «جاذبهی قویِ برخی مواد نسبت به یکدیگر است.
در شیمی این مفهوم برای توصیف خصوصیات دو عنصری به کار گرفته میشود که یک یا هر دوی آنها به امتزاج با عنصر سومی گرایش قوی دارند و به همین خاطر از کلمهی اختیاری صحبت میشود. بهعبارتی دیگر میتوان گفت چنانچه دو ماده با هم ممزوج باشند و عنصر سومی با ورود خود موجب انفصالِ وحدتِ موجود گردد و یکی از عناصر را به سوی خود جذب کند، از خویشاوندیهای اختیاری سخن میرود»,٤ در جهان داستان این تمثیل طبیعی قرار است برهمخوردنِ نظم خانواده و آرایش طبیعی افرادِ درونِ داستان را تصویر کند، اما این تمثیل میتواند حقیقتی عمیقتر را نیز تبیین کند. جهان مدرن و آرمان توسعه در واقع همان عنصر سومیست که موجب انفصال وحدتِ جهان قدیم میشود که اگرچه روح رمانتیک گسستی نیمبند از آن بود، اما ادامهی آن هم بود. جهان مدرن باید آن وحدت را بهکلی میگسست و بهگونهای تنشمند با آنان میآمیخت. گوته در این دو اثر خود فعل و انفعالات همین شیمیِ جهان جدید را به آزمایشگاه ادبیات آورده است.
١. برلین، آیزایا، ریشههای رمانتیسم، ترجمهی عبدالله کوثری، نشر ماهی، ١٣٨٥، ص ١٩.
٢ . لوکاچ، جورج، جان و صورت، ترجمهی رضا رضایی، نشر ماهی، ١٣٨٨، ص ٨٠ ـ ٧٩.
٣ . برلین، ص ١٨٣.
٤ . گوته، یوهان ولفگانگ، خویشاوندیهای اختیاری (یادداشت مترجم)، ترجمهی سعید پیرمرادی، نشر چشمه، ١٣٩٥، ص ٣٣٦.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com