کد خبر: ۴۶۵۸۴۰
تاریخ انتشار:
گفت‌وگو با جوليان بارنز، نويسنده انگليسي:

به فيلمسازها گفتم كتابم را تكه‌تكه كنند

جوليان بارنز، نويسنده و منتقد ادبي انگليسي است. او ۱۹ ژانويه سال ۱۹۴۶ در يك خانواده فرهنگي به دنيا آمد و از كالج مگدالن آكسفورد در سال ۱۹۶۸ فارغ‌التحصيل شد. او ...
گروه ادبیات،نشرو رسانه: جوليان بارنز، نويسنده و منتقد ادبي انگليسي است. او ۱۹ ژانويه سال ۱۹۴۶ در يك خانواده فرهنگي به دنيا آمد و از كالج مگدالن آكسفورد در سال ۱۹۶۸ فارغ‌التحصيل شد. او به مدت سه سال فرهنگ نويس واژه‌نامه انگليسي آكسفورد بود و بعد از آن در New Stateman و مجله آبزرور نقد مي‌نوشت. او دلبسته ادبيات فرانسه و عاشق فلوبر است. در سال ۲۰۱۱ ميلادي، كتاب «درك يك پايان» او برنده جايزه ادبي من بوكر شد. او در همين سال جايزه ادبي ديويد كوهن را به پاس يك عمر فعاليت و دستاورد ادبي دريافت كرد. سه كتاب ديگر او هم پيش از آن نامزد جايزه من بوكر شده بودند: «طوطي فلوبر» (۱۹۸۴)، «انگليس، انگليس» (۱۹۹۸) و «آرتور و جرج» (۲۰۰۵) . او همچنين تحت اسم مستعار دن كاوانا چندين رمان جنايي نوشته است. علاوه بر رمان، بارنز چندين مجموعه مقالات و داستان كوتاه هم منتشر كرده است.

به فيلمسازها گفتم كتابم را تكه‌تكه كنند

به گزارش بولتن نیوز، از جمله كتاب‌هاي او مي‌توان به «ديار مترو» (۱۹۸۰)، «درك يك پايان»، «قبل از آشنايي او با من« (۱۹۸۲)، «درباره‌اش حرف بزنيم»، مجموعه داستان «عبور از كانال»، «چيزي براي ترسيدن وجود ندارد» و رمان «هياهوي زمان» اشاره كرد.
به تازگي اقتباس سينمايي رمان «درك يك پايان» ساخته ريتش باترا، كارگردان هندي با بازي جيم برادبنت و شارلوت رمپلينگ در انگلستان روي پرده رفت و زان بروكس خبرنگار روزنامه گاردين با نويسنده اثر و عوامل فيلم درباره اين داستان و پايان آن به صحبت نشست كه در ادامه مي‌خوانيد.
«درك يك پايان» رماني كوتاه و تلخ درباره مردي است كه داستان خود را مي‌گويد و در آخر به گفته‌هايش شك مي‌كند. اين رمان نوشته جوليان بارنز، كتابي است كه به دو پاره ساختاري و ساختارشكنانه تقسيم مي‌شود؛ توني وبستر پس از رويارويي با شواهد جديد و خاطرات قديمي پرسروصدايش، مجبور به تجديدنظر مي‌شود. توني از خود مي‌پرسد: «چند بار داستان زندگي‌مان را مي‌گوييم؟ چند بار خودمان را با آنها مطابقت مي‌دهيم، آنها را بسط مي‌دهيم و موذيانه بخش‌هايي را حذف مي‌كنيم؟» او به اين نتيجه مي‌رسد كه تاريخ ما به ندرت شبيه به داستاني است كه تعريف مي‌كنيم. مردم نسخه خود را ارايه مي‌دهند و حقيقت امري گريزپا است.
حالا شش سال پس از اينكه «درك يك پايان» برنده جايزه من بوكر شد بار ديگر و با مديومي ديگر روايت مي‌شود. يا بهتر است بگوييم كه بارنز كنترلي بر روايت اين داستان ندارد. نثر او مطابقت و گاهي هم بسط داده شده است. البته بخش‌هايي هم حذف شده است. با توجه به موضوع داستان، اين اقدامات به چنين داستاني هم مي‌آيد.
عصر يك روز بهاري بارنز را در خانه‌اش در شمال لندن ملاقات كردم. چاي و كيك پولنتا روي ميز بود. همان طور كه انتظار داشتم شخصيتي معقول و دقيق داشت و عادت به قهقهه دارد (اين يكي را انتظار نداشتم.) وقتي ياد خواندن نسخه پيش‌نويس فيلمنامه‌ افتاد كه حتي يك خط از ديالوگ‌هاي كتاب او در آن وجود نداشت، مي‌خنديد. به فيلمسازها اصرار كرده بود به او خيانت كنند. آنها هم روي او را زمين نينداختند.
مي‌گفت: «اما در عين حال فكر نمي‌كنم يك نويسنده بايد همه مسووليت‌ها را به گردن كارگردان بيندازد. آنها كه نمي‌خواهند فيلم يادبود بسازند. آنها اثري براي قالب هنر مي‌سازند كه زيبايي‌شناختي‌ها و قوانين خودش را دارد. بنابراين بايد كتاب را تكه تكه مي‌كردند و بعد تكه‌ها را برمي‌داشتند و به شكلي متفاوت در كنار يكديگر مي‌گذاشتند.»
در مجموع من مدافع اقتباس‌هاي بي‌وفا هستم؛ اقتباس‌هايي كه مانند خرابكارهاي خلاق، آزاد و بي‌احترام در حمله به موضوع داستان مصمم هستند. كاري را كه استنلي كوبريك با «لوليتا» و «درخشش» كرد دوست داشتم. حتي از روابط مبهم هم خوشم مي‌آيد: مثل فيلم فانتزي «جايي كه موجودات وحشي هستند» ساخته اسپايك جونز يا روايت بازيگوشانه وس اندرسون از «آقاي فاكس شگفت‌انگيز.» مطمئنا متن فقط يك طرح از كار است چه آن را عوامل استوديوي فيلمسازي نوشته باشند چه جيمز جويس. و مطمئنا مديوم‌هاي مربوطه به اشكال مختلف ارتباط برقرار مي‌كنند (فيلم به تصوير مي‌كشد و كتاب‌ها تعريف مي‌كنند.) علاوه بر اين، در مورد رمان‌هاي بارنز، چه جايگزيني وجود دارد؟ «درك يك پايان» واگويي‌هاي دروني يك راوي غيرقابل اعتماد را به ما مي‌دهد. گذشته و حال در هم ادغام شده است؛ داستان درباره خطاكار بودن حافظه است. مواد داستان طوري طراحي شدند كه جلوي مكالمه‌هاي سرراست فيلم را بگيرند.
كارگرداني فيلم «درك يك پايان» بر عهده ريتش باترا و فيلمنامه‌نويسي آن بر عهده نيك پين بود. زمان حال با فلاش‌بك‌هايي از دهه ١٩٦٠ در هم آميخته و در همين حين توني بازنشسته و صلح‌جو (با بازي جيم برادبنت) نگاهي دوباره به رابطه‌اش با ورونيكا (با بازي شارلوت رمپلينگ)، معشوقه‌اي قديمي كه نشانه‌هاي حضورش در زندگي او بي‌اهميت شده‌اند. ناب‌گراها بايد توجه داشته باشند كه اسكلت داستان تقريبا با رمان يكي است. اما تغييراتي صورت گرفته و همين امر به وضوح روايت بارنز كمك كرده است. كتاب در مرحله‌اي آشفته به نتيجه‌گيري مي‌رسد و دست توني رو شده است. خط پاياني داستان اين است: «حالا آشفتگي برقرار است. » اما فيلم با زندگي‌اي جديد، اميدي تازه و تولد دوباره معنوي تمام مي‌شود. خلاصه اينكه «درك يك پايان» پايان را تغيير داده است.
بارنز مي‌گفت: «بله، لحن فيلم خيلي مثبت است. قطعا پايان آن خيلي خوش‌بينانه است. فكر مي‌كنم به طبيعت سينما مربوط مي‌شود كه در مغايرت با ادبيات است. اما همچنين فيلم را مرداني ساختند كه خيلي از من جوان‌تر هستند. ريتش سي‌وچند ساله است. نيك پين هم همين‌طور. و جوان‌ها خوش‌بين‌تر از پيرها هستند.»
كتاب‌ها به يك زبان صحبت مي‌كنند و فيلم‌ها به زباني ديگر. شايد رمان اساسا برآمده از تفكر شخصي و درون‌گرا هستند (يك نفر آن را مي‌نويسد و شخص ديگري آن را مي‌خواند.) در حالي كه سينما ادعا مي‌كند بي‌طرف و برون‌گرا است؛ اتفاقات و مسائل را همانطور كه هستند نشان مي‌دهد و عموم مردم را مخاطب قرار مي‌دهد. طبيعتا همين گونه داستان‌هايي را كه سينماگران روايت مي‌كنند شكل مي‌دهد.
بارنز مي‌گفت: «به نظر من داستان صادق اغلب با شك و ترديد يا با بدبيني تمام مي‌شود. فيلم‌ها، در مجموع، به ارايه پاسخي واضح و پاياني شفاف تمايل دارند و فيلم‌‌ها به امر وحشتناكي به نام رستگاري باور دارند. من به رستگاري اعتقاد ندارم و هرگز داستاني نمي‌نويسم كه شخصيت آن رها مي‌شود.»
بارنز وقتي از كيكش تكه‌اي برمي‌داشت فكري كرد و گفت: «ادبيات همواره وجود خواهد داشت و موفق بوده است چرا كه هيچ قالب هنري‌اي نمي‌تواند زندگي دروني، روح، قلب، ذهن را به خوبي رمان وصف كند. اما شيوه سينما كه از گذشته به حال مي‌آيد را دوست دارم. فلاش‌بك بصري بسيار احساسي‌تر و قدرتمندتر از فلاش‌بك نثري است. اما نگاه كنيد، بايد براي فيلم‌ امتياز ويژه‌اي نسبت به رمان در نظر بگيريم. سينما تعقيب‌وگريز ماشين‌ها را بهتر وصف مي‌كند.» او به اين تصوير خنديد و به بشقاب كيكش بازگشت. بعد گفت: «بايد يك روزي تعقيب‌وگريز ماشين‌ها را بنويسم.»  وقتي صحبت از اقتباس‌هاي سينمايي مي‌شود جيم برادبنت هميشه در خواندن رمان اصلي با مشكل روبه‌رو است. او مي‌گويد: «خواندن اثر اصلي در يك چشم بر هم زدن جواب همه تحقيق‌ها و جست‌وجوهاي‌تان را مي‌دهد. اگر ديكنز بهتان مي‌گفت شخصيت داستانش چه شكلي است يا شبيه كيست آن وقت فكر مي‌كرديد: «خب، من هم اين شكلي بازي مي‌كنم.» برادبنت سال‌ها قبل از اينكه فيلم «نيكلاس نيكلبي» ساخته شود رمان آن را خوانده بود. در مورد اقتباس سينمايي «كلاود اطلس» هم همين اتفاق براي او افتاد. خودش مي‌گويد: «و بعد از اينكه در فيلم «ونيتي فر» بازي كردم، مايه شرمندگي بود كه چنين رمان كلاسيكي را قبلا نخوانده‌ام.»
برادبنت رمان «درك يك پايان» را پيش از دريافت فيلمنامه خواند. او عاشق كتاب و البته شخصيت توني شد. حين خواندن داستان متوجه شد كه تقلاها و كشمكش‌هاي توني، آسيب‌پذيري و توهم‌هاي او را با خود يكي مي‌داند. بنابراين با رغبت تمام اين نقش را بازي كرد. «البته غير از اين هميشه كمي پشيماني هم وجود خواهد داشت. گاهي پيش آمده كه نشسته‌ام و فكر مي‌كنم «آه، كاش اين تكه را هم در فيلم آورده بودند» فقط هم به اين خاطر كه من عاشق كتاب شده‎ام.» برادبنت آه مي‌كشد. «تمام تلاشم اين بود كه تا آنجايي كه ممكن است لحن بدبيني به فيلم بدهم. اما بايد به خودت يادآور شوي كه فيلم، كتاب نيست. اگر سعي در وفاداري داري، هميشه با شكست روبه‌رو مي‌شوي.»
در حال حاضر كل روند ساخت اين فيلم را مجموعه‌اي از خيانت‌ها مي‌بينم يا مسابقه‌اي ميان وظيفه‌شناس‌ها يا نسخه رقابتي حقيقت. پين مي‌گويد كه «درك يك پايان» نخستين فيلمنامه او است. همين او را كم‌تجربه‌ترين فرد عوامل فيلم كرده است. او به من گفت كه اصلي‌ترين حس وظيفه‌شناسي‌ام در مورد بارنز بود. بعد از آن تهيه‌كننده‌ها و بالاخره كارگردان بود: «نسخه نهايي را ديدم و در آن تكه‌هايي از خودم را تماشا كردم. اما قطعا اين فيلم براي ريتش است.»
پين بيشتر براي خلق نمايشنامه «صور فلكي»، نمايشي با دو بازيگر كه در تئاتر رويال كورت لندن در سال ٢٠١٢ روي صحنه رفت. ابتدا او شيفته رمان بارنز شد چرا كه بازي داستان با حافظه و زمان او را ياد فيلم‌هاي نيكلاس روئگ مانند «زمان‌بندي بد» و «حالا نگاه نكن» مي‌انداخت. فكر مي‌كرد مواد داستاني نرم و انعطاف‌پذير هستند و همين نكته اصلي است. پين مي‌گويد: «چرا بايد فيلم بسازيم اگر هدف اصلي‌مان ارايه زيراكسي از رمان است؟ بايد براي روي پرده رفتن روي آن كار شود وگرنه همان كتاب را بخوانيد.»
به پايان خوش‌بينانه فيلم اشاره كردم و پين خنده‌اي كرد. بعد پرسيد با كارگردان صحبت كرده‌ام يا نه و گفتم نه. پين گفت: «با ريتش صحبت كن. بايد مراقب باشم. بله، شايد بخشي از مسووليت پايان با من باشد كه احساسي‌تر از پايان جولين شده است. شايد فشارهاي تجاري همچنين نتيجه‌اي را به بار آورده باشد. اما در دنيايي ايده‌آل من مي‌خواهم پايان معلق بماند، همه‌چيز در برزخي رها شوند. بگذاريد اين طور بگويم كه من پاياني كمي متفاوت نوشتم. درباره پايان از ريتش بپرسيد.»
ريتش باترا، فيلمساز هندي به تازگي جهاني شده است. سال ٢٠١٣ با فيلم «ظرف ناهار» اعتباري از آن خود كرد. داستان اين فيلم درباره زني است كه تصميم مي‌گيرد با فرستادن ناهار براي همسرش حال و هواي تازه‌اي به ازدواج‌شان بدهد اما ظرف ناهار به اشتباه دست كارمند ديگري مي‌افتد. ريتش مي‌گويد «ظرف ناهار» از ايده‌اي بسيار قديمي شكل گرفته است. اما «درك يك پايان» از ايده‌اي شخصي گرفته شده است. مخصوصا اينكه داستان خاطراتي را از سال‌هايي كه توني در كودكي، زماني كه با پدربزرگش در يك اتاق مي‌خوابيدند، آورده است. شخصيت توني بخشي از داستان را كه درباره پدربزرگ است براي ريتش خواند: «شب‌ها مي‌نشستم و به حرف‌هاي او درباره زندگي‌‌ و پشيماني‌هايش و اينكه مقصر كيست، گوش مي‌كردم. اين آدم‌ها مرده بودند اما هنوز براي او اهميت داشتند، هنوز براي او وجود داشتند. هنوز هم درگير جدل‌هاي قديمي بود.» از نظر باترا اقتباس سينمايي مجموعه‌اي از تعبيرها و تفسيرهاست. پين تعبير خود را از كتاب بارنز دارد، ريتش هم تعبير خود را از فيلمنامه پين دارد و بازيگران نيز به نوبه خود كارگرداني او را تعبير و تفسير مي‌كنند. ريتش مي‌گويد: «من هميشه احساس مي‌كردم فيلم‌ها بايد پسرعموي كتاب‌ها باشند. اگر بخواهند خواهر و برادر باشند، همديگر را مي‌كشند چون هميشه رقابتي در ميان آنها جريان داشته است. اما پسرعمو بهتر است. رابطه‌اي سازگارتر خواهند داشت.»
درباره پايان از او پرسيدم؛ اين پايان، پايان بارنز نيست، براي پين هم نيست و حتما براي ريتش است. كارگردان لحظه‌اي فكر كرد، نمي‌توانست جزييات دقيق را به خاطر بياورد. توضيح داد كه پين صحنه نهايي متفاوت از كتاب را نوشت كه خيلي هوشمندانه بود؛ يك مكالمه شتابزده و آخرين افشاسازي. ريتش مي‌گويد: «نيك كاري خلاقانه كرد اما فكر كردم اين صحنه براي مخاطب و توني يك تغيير است كه از شواهد داستان يك نتيجه آشكار به دست بياورند. بنابراين كمي آن را تغيير داديم. اما فقط كمي.»
در نتيجه كارگردان حرف آخر را مي‌زند؟ ريتش مي‌گويد: «آه قطعا. مسووليتش با كارگردان است. اين طبيعت كار است.»
از توصيف باترا كه مي‌گفت فيلم مجموعه‌اي از تعبيرها است خوشم آمد؛ مثل بازي نجواهاي چيني كه پيام اوليه همين‌طور كه در گوش ديگري گفته مي‌شود، معاني متفاوتي به خود مي‌گيرد. بار ديگر و با توجه به داستان بارنز، اين موضوع مثل عدالت شاعرانه است. توني وبستر بيچاره يك چيز مي‌گويد، دوست سابقش چيز ديگري. نويسنده نسخه خود را مي‌نويسد، فيلمسازها بر حسب وظيفه‌شان آن را بازنويسي مي‌كنند و اگر پايان متفاوت شود شايد مناسبتي داشته باشد.
منبع: اعتماد

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین