کد خبر: ۴۶۴۷۶۴
تاریخ انتشار:
در گفتگو با نیویورک تایمز؛

لوییز اردریچ از جدیدترین رمانش گفت

رمان «لا رز» نوشته لوییز اردریچ از سال پیش که منتشر شد تا همین امروز در حال دریافت جوایز متعدد بوده است. خالق این رمان در گفتگویی به صحبت درباره آن پرداخته است.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از نیویورک تایمز، لوییز اردریج در جدیدترین رمانش که با عنوان «لا رز» ( LaRose) منتشر شده به روایت قلمروی فیزیکی آمریکاییان بومی پرداخته است.

لوییز اردریچ همراه گاریسون کیلور و آن پچت از جمله انگشت شمار نویسندگان آمریکایی محسوب می‌شوند که آنقدر دیوانه هستند که بخواهند یک کتابفروشی داشته باشند. کتابفروشی او در کنوود و در مکانی واقع است که زمانی مطب یک دندانپرشکی - هرچند شاید نه از نوع خیلی شلوغش- بود. همسایه‌ها به خاطر می‌آورند که دندانپرشک عادت داشت تا در صندلی خودش چرت بزند.

در فروشگاه خانم اردریچ با عنوان «برچبارک بوکز» یک قایق آویزان به صورت سر ته از سقف و یک نقاشی از مراسم اعتراف کاتولیکی رومی‌های قدیم را می‌توان دید. در عین حال یک ویترین از لوازم تزیینی، جواهرات و هنرهای دستی سرخپوستان را نیز می‌توان در گوشه‌ای از کتابفروشی او مشاهده کرد.

خانم اردریچ که نیمه اوجیبوی (گروهی از قبیله سرخپوستان در آمریکای شمالی) است به تازگی گفته است این کسب و کار را به راه انداخته تا بتواند جایی برای فروش چنین چیزهایی داشته باشد؛ چیزهایی  که با خودش از سفرهای اخیرش به منطقه حفاظت شده کوهستانی تورتل در داکوتای شمالی آورده است؛ جایی که خانه قبیله اوست، و شاید تنها جایگاهی است که می‌توانست با چهار دخترش به آن شکل دهد.

او به یاد می‌آورد در آغاز چنان بی‌تجربه بود که نمی‌دانست می‌تواند کتاب‌های فروش نرفته را مرجوع کند. می‌خندد و می‌گوید: شاید دندانپرشک بودن آسان‌تر بود.



اردریچ که رمان جدیدش «لارز» سال پیش منتشر شد، متولد مینه‌سوتا است و در واپتون بزرگ شده است؛ جایی که مادرش که نیمه فرانسوی-آمریکایی و نیمی اوجیبوی است و پدرش یک آلمانی-آمریکایی در مدرسه‌ای خسته کننده که توسط دفتر فعالیت‌های سرخپوستان اداره می‌شد، تدریس می‌کردند. او در دارتموت به مدرسه رفت و آنقدر ساکت بود که به نظر می‌رسید از سنگ تراشیده شده باشد.

در ۲۰ سال عجیب و غریب آخر، خانم اردریچ ۶۱ ساله بیشتر وقتش را در مینه آپولیس گذرانده است که دارای جمعیت قابل توجهی از آمریکایی‌های بومی است. مرکز غیررسمی این جمعیت در مرکز فرانکلین غربی واقع است و خانم اردریچ خجالتی و مهربان، آنجا حضوری خانوادگی دارد. یکی از همین جمعه‌ها، در حالی که چیزهایی از فروشگاه خریده بود، نزدیک گالری‌ای که دخترش به عنوان یک هنرمند نمایشی از نقاشی‌هایش ترتیب داده بود، از سوی مرکز بومی‌های آمریکایی مینه‌سوتا متوقف شد تا گفتگویی کوتاه داشته باشد. همه او را شناختند، اما هیچ کس سروصدایی نکرد.

وی می‌گوید: مردم بومی نسل‌هاست اینجا زندگی کرده‌اند و به همین دلیل من اینقدر احساس می‌کنم در خانه هستم و می‌افزاید: اما آنها همیشه در حال حرکت هستند و همیشه جلو و عقب می‌روند و بین شهر و مناطق احتصاصی خود در حال رفتن و بازآمدن هستند. آنها به همین ترتیب خانواده‌هایشان را با هم نگه می‌دارند. خانم اردریچ در ادامه می‌گوید: آنها صدها هزار مایل با ماشین‌هایشان طی می‌کنند.

«لا رز» به نوعی یک سه‌گانه را شکل می‌دهد که با «طاعون پرندگان» کتابی که جایزه پولیتزر ادبی ۲۰۰۹ را برد، شروع می‌شود و با «خانه مدور» برنده جایزه کتاب ملی ۲۰۱۲ ادامه پیدا می‌کند. مشابه آنها، این کتاب نیز در میان و اطراف قرارگاه محافظتی سرخپوستان دور می‌زند و خوانندگان با این کتاب می‌توانند با دیدگاه‌های یوکان‌پاتاوپا کانتی فاکنری نویسنده آشنا شوند- چشم‌اندازی که در آن بسیاری از همان شخصیت‌ها یا اجدادشان دوباره و دوباره نمایش داده می‌شوند؛ جایی که گذشته بخشی از زمان حال است.

فیلیپ راث در ایمیلی درباره خانم اردریچ گفته است: او شبیه فاکنر است، یکی از منطقه‌گرایان بزرگ آمریکایی، که از دانش تیره مکانش، همان طور که فاکنر رنج می‌برد، رنج می‌برد. وی می‌افزاید: او همین حالا هم در میان مجموعه نویسندگان خیلی خوب آمریکایی جا دارد.

فیلیپ راث که خود از بزرگ‌ترین نویسندگان آمریکایی است نخستین بار وقتی با یکی از کارهای خانم اردریچ آشنا شد که در یک رقابت داستان کوتاه به داوری آثار دریافت شده می‌پرداخت و بخشی از «عشق پزشکی» سال ۱۹۸۴ را که به نخستین رمان او بدل شد، خواند. این رمان که آزادانه چندین نسل از یک خانواده اوجیبوی را دنبال می‌کند تقریبا بلافاصله او را به یک نویسنده مهم در زندگی بومیان آمریکا بدل کرد. این رمان موضوعی را در مرکز توجه قرار داده بود که داستان آمریکایی تمایل به غفلت درباره آن داشت.   

خانم اردریچ درباره محیطی که تصویرکرده‌ و اکنون در ۱۵ کتاب از آثار او ارایه شده می‌گوید: «می‌توانم این محیط را ببینم» و توصیفات او اغلب برمبنای جهانی است که او در آن بزرگ شده است. «برخی موافع فکر می‌کنم باید جایی خاص را توصیف کنم و گاهی فکر می‌کنم به همین ترتیب بهتر است».

شخصیت کوچک رمان جدید او پسر بچه‌ای به نام «لارز» است که به خانواده دیگری داده شده و دلیلش هم این است که پدر او به صورت تصادفی به پسر آن خانواده که بهترین دوست «لارز» بوده شلیک کرده و او را کشته است. هر چند ابتدا غیرقابل درک است اما «لارز» به یک سفیر عاقل و غمگین بین دو خانه بدل می‌شود.

خانم اردریچ می‌گوید: چنین انتقالی گاهی واقعا اتفاق می‌افتد و می‌افزاید: مادر من زمانی گفته بود چنین اتفاقی خیلی غیرمعمول نبود. و من خودم را مثل بعضی مواقع که مشغول نوشتن می‌شوم، آماده نوشتن این کتاب نکردم، بلکه شروع به نوشتن کردم وبعد دیگر نتوانستم متوقف شوم. مادرم یک قطره کوچک در مغز من نشانده بود و همان راه خودش را ادامه داد.

او در این باره نیز حرف زد که بسیاری از آمریکایی‌های بومی نگاهی سبک‌روح به خانواده دارند. می‌گوید: برای درک این موارد باید چیزهای زیادی درباره نابودی جمعیت بومی به خاطر بیاورید. این مردم مجبور بودند از بچه‌های همدیگر مراقبت کنند و گاهی حتی از بچه‌های غیربومی‌هایی که به دردسر افتاده بودند هم مراقبت می‌کردند. این چیزی است که فرهنگ غرب دوست ندارد و آن را درک نمی‌کند.

وی اندوهگینانه می‌افزاید: این امر تا سال ۱۹۷۸ که دولت بچه‌های بومی را از خانواده‌هایشان جدا می‌کرد و به مدارس خسته کننده می‌فرستاد تا هماهنگ‌سازی آنها را با دیگر بچه‌ها انجام دهد، ادامه داشت.

در عین حال در سال ۱۹۷۸ کنگره قانونی را تصویب کرد که تضمین کننده این بود که بومی‌های آمریکا آزادی عمل در مراسم مذهبی خود را دارند. ایده این بود که مردم بومی باید از بین رفته باشند. اما عنصری که زیرکانه در معاهدات پیش‌بینی شده بود ریشه کن کردن فرهنگ آنها را بسیار دشوار می‌کرد. در عین حال که آنها مردمی متحد بودند، یک نهاد قانونی هم هستند و تاریخ مردم بومی به سرعت به یک تاریخ قانونی بدل شد. خانم اردریچ با لبخندی ادامه می‌دهد: برای همین است که بیشتر مردم باهوش بومی وکیل هستند نه نویسنده.

او با شوخی می‌گوید نویسنده شد، چون راه دیگری برای گسترش شخصیتش نمی‌شناخت. «فکر می‌کردم، فردی منزوی خواهم بود و فقط کتاب خواهم داشت». وی می‌افزاید نگرانی زیادی درباره هویت قومی و قبیله‌ای خود نداشت و تاکید می‌کند: من یک اوجیبوی مخلوط هستم. من شهروند دو ملت هستم و این است که همه چیزهایی را که فکر می‌کنم شکل می‌دهم.    

وی می‌افزاید: خیلی سعی نمی‌کنم این چیزها را تجزیه و تحلیل کنم. فقط درباره جهانی که در آن زندگی می‌کنم و دنیایی که می‌شناسم می‌نویسم.

اما برای داوران «لارز» این جهان نه تنها یک دلبستگی خانوادگی و از دست دادن، ارتباط قبیله‌ای؛ که سوء‌استفاده مواد مخدری، آرزوهای نوجوانان، بازی والیبال، نارضایتی سالمندان و ناامیدی در زندگی زناشویی در یک نوع جهان کما بیش ویژه را نیز روایت می‌کند. مکان وقوع داستان در حالی که جایی است که غیرمعمول نیست، اما می‌تواند نیاکانی را به یادآورد که با شور و اشتیاق و سری سوزان در میان جنگل‌ها می‌تاختند.

خانم اردریچ در عین حال می‌گوید افسانه سر سوزان را از «لارز» بیرون کشید وآن را به صورت جداگانه در قالب یک داستان کوتاه در نیویورکر منتشر کرد. او فکر می‌کرد نباید دست به بازسازی آن بزند اما بعد فکر کرد : من نیاز دارم تا توضیح دهم این بچه چرا چنین جذابیت شخصیتی دارد. این مرا وادار کرد که برگردم و درباره اجداد خود فکر کنم.

وی می‌افزاید: قصه‌گویی بخش مرکزی زندگی بومیان آمریکاست و به طور حیاتی بخشی وسواسی از وجود او. می‌گوید:این شاید خودخواهانه ترین کاری باشد که من انجام می‌دهم، و می‌افزاید: در واقع من این کار را برای فرد دیگری نمی‌کنم. این کار را انجام می‌دهم زیرا به آن معتادم و نیاز دارم تا در قصه گم شوم. وی با لبخند می‌افزاید: و من هر سال بدتر و بدتر می‌شوم. باید بروم و از این اعتیاد خلاص شوم. اما این زندگی من است.

ترجمه: مازیار معتمدی
منبع: خبرگزاری مهر

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین