مگر ما چی مان از اکبر گنجی کمتر است؟
از همان لحظه که شنیدم بازداشت شد، یاد آن خاطره قدیمی افتادم. انگار زنگ صدایش هنوز توی گوشم است ... .
***
سالهای 77-79، بخش عمدهای از عمر من (به خصوص تابستانها) کف تحریریه «کیهان» گذشت. خیلی روزها از اول صبح با پدر میرفتم روزنامه و آخر شب با ایشان بر میگشتم. البته آنجا کار خاصی نداشتم. چون کار خاصی نداشتم همه کار میکردم: بیشتر از همه پیش بر و بچه های صفحه مدرسه بودم و بعضاً در خواندن نامههای پرتعدادی که میرسید کمک میکردم (امیدوارم مسئول وقت صفحه، خانم مریم پوریامین، که حقیقتاً برای بچه ها و صفحه مادری میکرد، هر کجا هست، سلامت باشد)، گاهی اوقات چیزهایی هم مینوشتم که در همان صفحه چاپ میشد. گپ و گفتگو با اهالی مدرسه هم که چاشنی دائم کار بود؛ بسیاری از دوستیهای عمرانه من از همین گپ و گفتها شروع شد: کامران نجف زاده، صادق غفرانی و مهدی محمدی. (از سید سجاد نعمت اللهی هم خیلی وقت است که خبر ندارم!) بزرگترهایی چون آقایان رحمانی، دژاکام، محمد جعفر بهداد، محمد ایمانی و غلامرضا صادقیان هم بعضاً ما را به عنوان «بچه های مدرسه» تحویل میگرفتند. خبرهای دست اول مجلس را از بهداد میگرفتیم و آنزمان هم مجلس خیلی خبرساز بود! اگر هیچکدام اینها نبود، به کتابخانه مؤسسه میرفتم. آنجا چیز برای خواندن آنقدر زیاد بود، که آدم گذر زمان را از دست بدهد. در کل خوش میگذشت!
اما روزهای شنبه، علاوه بر اینها، جذابیت دیگری هم وجود داشت که من را به روزنامه میکشاند. آن سالها، کیهان ستون هفتگی ثابتی داشت به نام «شنبه ها و نکته ها». نویسنده ستون، هر صبح شنبه میآمد و در دفتر پشت سردبیری مستقر میشد. خبرها را مرور میکرد و مطلبش را مینوشت. مطلبی که خیلی اوقات در غالب «نامه سرگشاده» یا درددل با یک نفر یا یک گروه بود. بسیار زیبا مینوشت. نویسنده «شنبه ها و نکته ها»، محمد نوری زاد بود.
برای من، نوجوان 15-16 سالهای که به تازگی شعله ارادت و شیفتگی به «سید مرتضی آوینی» در او زبانه کشیده بود (و مباد که این شعله خاموش شود)، بیش از هر چیز فیض همسخنی با یکی از همراهان و یاران سید شهید جذابیت داشت. آقای نوری زاد صدای گرمی داشت و البته اخلاقش از صدایش گرمتر بود. خیلی وقتها با حوصله به سؤالهایم جواب میداد. راجع به «هوس» فیلمسازی که در اثر تب حاد «خود آوینی بینی» مبتلایش شده بودم، راهنمایی ام میکرد. بعضاً چیزی را که آن روز نوشته بود، برای من میخواند و گاهی هم من چیزهایی که نوشته بودم را برایش میخواندم. یادم است که به شدت از پدرم تمجید میکرد و حتی بعضاً القاب و تعابیر عجیبی به کار میبرد. البته گاهی هم گلایه میکرد که در مطالبش دست میبرد و به اصطلاح «زهر مطلب را میگیرد.» زهری که آن زمان به خاتمی (البته معمولاً غیر مستقیم) و کرباسچی و مهاجرانی و اصلاح طلبان ریخته میشد.
***
در سال 79، نوری زاد سریالی ساخت به نام «پروانه ها مینویسند». اگر یادتان باشد، تکیه اصلی سریال بر مقایسه ضمنی شخصیتهای صدر اسلام و ماجراهای آنها با دوره کنونی بود و معلوم است که ما به ازای طلحه و زبیر و ابوموسی و ... در روزگار ما پر چه کسانی را میگرفت و میگیرد. القصه، نمایش بخشهایی از سریال با اعتراض مواجه شد؛ البته نه اعتراض سیاسی که اعتراض مذهبی اهل تسنن که معتقد بودند به برخی از صحابه بزرگ پیامبر توهین شده است. گویا نهایتاً تصمیم بر این شده بود که بخشهایی از سریال که حاوی چنین تعریضاتی است، سانسور شود.
خاطرم هست که آنروز آقای نوری زاد خیلی شاکی بود. مطلبی در دفاع از سریال خودش و نقد بزدلی مدیران صدا و سیما نوشت که با اسم مستعار در روزنامه چاپ شد! در حینی که مشغول صحبت با کسی (خاطرم نیست پدرم بود یا کسی پشت تلفن) راجع به همین ماجرا بود، جملهای گفت که وقتی سال قبل بازداشت شد، یکباره یادش افتادم: «... مگر ما چی مان از اکبر گنجی کمتر است؟ ... من پای سریالم میایستم و نمیگذارم سانسورش کنند، بعد هم میرم پیش اکبر گنجی!!» چند ماه از ماجرای کنفرانس برلین گذشته بود.
***
من این مطلب را ننوشتم که بگویم: «ببینید، حالا نوری زاد رفت پیش اکبر گنجی...!» همچنان که برای این ننوشتم که مثل بعضیها آه و افسوس سر بدهم که چرا ما یاران خود را حفظ نمیکنیم و به سرعت از خود میرانیم و ...! میدانم که اینگونه نبوده است. سوگمندانه درباره کسی که زمانی دوستش داشتم مینویسم که سقوط سیاسی محمد نوری زاد پس از انتخابات پارسال، آخرین مرحلۀ سقوط او بود.
اما از اول معتقد بودم که زندان رفتن کسی چون نوری زاد هیچ فایدهای برای خودش و نظام ندارد. بگذریم که اساساً در مورد ماهیت و سبب واقعی باز شدن پرونده او، فرضیه بدبینانهای دارم که بیربط به بعضی ماجراهای اخیر هم نیست. (اصرار نکنید! توضیح نمیدهم.) نوری زاد در مسیر بدی قرار گرفت و این مسیر بد را به بدترین شکل ادامه داد. زندان رفتن سرعت او را در این مسیر بیشتر کرد و در زندان ماندن هم هیچ کمکی به بازگشت او نمیکند. شوخی که نیست! یعنی شما فکر میکنید که محمد نوری زاد از اکبر گنجی کمتر است؟!
----
منبع: وبلاگ «خصوصی نیست!»
آخه ایران نیست!