کد خبر: ۶۹۶۶۷۶
تاریخ انتشار:
تازه‌ترین فیلم «کریستوفر نولان»

نقد و بررسی فیلم انگاشته (TENET)

فیلم «انگاشته» تازه‌ترین فیلم «کریستوفر نولان» یکی از بدترین آثار اوست و تنها یک هدف را دنبال می‌کند؛ «گیج کردن مخاطب».

به گزارش بولتن نیوز، فیلم «انگاشته»، تازه‌ترین فیلم «کریستوفر نولان» یکی از بدترین آثار او است و تنها یک هدف را دنبال می‌کند، «گیج کردن مخاطب»، و قصد دارد این هدف را به هر قیمتی انجام دهد. این گیج کردن، اما با سینما نیست بلکه تماماً از طریق دیالوگ و بازی با تدوین است. این فیلم مانند پازلی است که روی تکه‌های آن هیچ نقش و نگاری وجود ندارد، زیرا یک پازل پس از حل شدن ممکن است یک تصویر زیبا از یک منظره طبیعی، برج ایفل یا یک نقاشی اثر «رامبرانت» را نمایان کند، اما با حل شدن معمای این فیلم، تقریباً چیز دیگری از آن باقی نمی‌ماند، گویی تکه‌های پازل کاملاً بی طرح و سفیدند.

حتی هدف از طرح این معما نیز مشخص نیست! تکه‌های این فیلم که باید بتوانید آن‌ها را کنار هم بگذارید، جز با تدوین یا چیز دیگری ایجاد نشده‌اند. تئوری فیلم ساده است، شما به‌راحتی می‌توانید پس از یک‌بار یا نهایتاً دو بار متوجه اتفاقات بشوید، فقط کافی است بپذیرید که بازی بازمان یا هر کاری که شخصیت‌ها انجام می‌دهند، با توجه به علمی که احتمالاً در زمان رخ داد فیلم وجود دارد امکان‌پذیر است، هرچند فیلم به‌طور دقیق زمان وقوع رویداد را نیز مشخص نمی‌کند و حتی اگر نامشخص بودن این تاریخ و نبود اسمی برای پروتاگونیست داستان، نشانی از این باشد که این اتفاق در هرزمانی و توسط هر شخص یا اشخاصی ممکن است روی بدهد، باز به خوبی اجرانشده است. اگر قبول کنید که سفر در زمان (یا هر چیزی که در فیلم اسم آن را گذاشتند، اعم از معکوس کردن آنتروپی مواد با استفاده از یک الگوریتم) در فیلم امکان‌پذیر است آن‌وقت نه‌تن‌ها فهمیدن بقیه رویداد‌ها برایتان سخت نیست، بلکه خیلی جا‌ها به تناقض‌های ساده‌ای نیز می‌رسید. هدف از این نقد، بررسی تئوری استفاده‌شده در فیلم نیست، اما بگذارید نکته‌ای را در باب آن بررسی کنیم.

ایرادات فیلم کم نیست، اما تئوری فیلم جز یکجا تقریباً کامل است و یکی از خوبی‌های نولان این است که در اکثر فیلم‌های به‌نوعی «علمی-تخیلی» خود، حداقل به خودش نمی‌بازد! یعنی از پس تئوری که در فیلم ایجاد کرده، خوب یا بد، برمی‌آید، و برعکس چیزی که خیلی‌ها باور دارند، فیلم را رها نمی‌کند، حتی اگر در پایان فیلم بد از آب دربیاید. نولان تئوری خود را، درست یا غلط، پیش می‌برد و نمی‌توان در این جهان فرضی نولان که دلایل منطقی و تئوریک در آن کم نیست، از او ایراد گرفت. در این فیلم، اما یکجا قابل‌شک است. در زمان بازگشت در زمان، جهت نجات دادن «کاترین» توسط «قهرمان یا پروتاگونیست فیلم» (که برای آن هیچ اسمی انتخاب نشده) به قهرمان گفته می‌شود که در این شرایط خود او معکوس است، اما دنیای پیرامون آن معکوس نخواهد بود، و در ادامه ذکر می‌کند که دما نیز دچار این معکوس بودن خواهد شد اگر او قرار باشد آتش بگیرد، فی‌الواقع یخ خواهد زد، کمی جلوتر، اما می‌بینیم علاوه بر خود او، محیط پیرامونش (پنجره ماشین) نیز یخ میزند و اگر قرار است دما برای محیط نیز برعکس باشد (که طبق دیالوگ نباید این‌گونه باشد) پس چرا هنگام بازگشت به اصطلاحا Free Port انفجار‌های اطراف تبدیل به سرما نمی‌شوند! نولان در قسمت دوم درست کار کرده و طبق دیالوگ فیلمش، دما را برای محیط معکوس نکرده، اما در سکانس یخ زدن شخصیت، محیط را نیز دچار یخ‌زدگی کرده برای این‌که یک نمای شاید جالب از این اتفاق، از بیرون پنجره در حال یخ زدن، در فیلمش ایجاد کند. بگذارید یک‌بار دیگر به دیالوگ رجوع کنیم، به قهرمان گفته می‌شود که او معکوس حرکت خواهد کرد، اما جهان پیرامون او خیر، درحالی‌که در ادامه می‌بینیم هنگام بازگشت به Free Port تمام اتفاقات پیرامون، حرکت آتشفشان‌ها و انفجار هواپیما، معکوس است درصورتی‌که قرار نبود اتفاقات پیرامون معکوس باشد!

اما کمی از تئوری فاصله بگیریم و وارد فیلم بشویم. مهم‌ترین رکن هر اثر سینمایی، فیلمنامه آن است. چیزی که در این فیلم درست مانند فیلم بسیار بد «دانکرک» اصلاً وجود ندارد. این فیلم صرفاً از اتصال تعداد زیادی پی‌رنگ تئوریک و معکوس شده آن‌ها شکل‌گرفته که ابداً نه تبدیل به داستان و نه تبدیل به فیلمنامه نمی‌شوند. در کارنامه نولان ما شاهد فیلم «تلقین» و «یادگاری» (حافظه یا ممنتو) هستیم که در آنجا اتفاقات فیلم تا حدودی تبدیل به یک داستان و از آن مهم‌تر یک فیلمنامه می‌شوند، اما در این فیلم نه‌تن‌ها شاهد یک فیلمنامه منسجم نیستیم بلکه هیچ هدفی جز بیان یک سری مسائل تئوریک و گیج کردن مخاطب وجود ندارد. وجود شعار در یک فیلم هرگز آن را به یک آرمان، هدف یا احساس واقعی تبدیل نمی‌کند. نولان در فیلم «دانکرک» شعار نجات میهن را داد و از پس آن حتی ذره‌ای برنیامد، اما این بار چندین گام فراتر از آن رفته و شعار نجات دنیا را می‌دهد. این شعار نه‌تن‌ها ذره‌ای در این فیلم به واقعیت تبدیل نمی‌شود بلکه تناقض‌های زیادی نیز در ضد این شعار در فیلم نمایان است. اولین آن‌ها زمانی است که پروتاگونیست فیلم، در جواب به این‌که اگر تروریست‌ها بمب را در سالن اپرا کار بگذارند تعدادی از افراد خواهند مرد می‌گوید که برای آن‌ها مهم نیست، زیرا آن مردم روی صندلی‌هایی با قیمت بلیط ارزان نشسته‌اند و حال وظیفه نجات آن‌ها برروی دوش من است، وقتی به این جمله به‌اصطلاح قهرمان فیلم نگاه کنیم که اشباح شده از شعار است و از طرفی شعار نجات دنیا را در تمام فیلم ببینیم، همه‌چیز مثل یک شوخی به نظر می‌آید، گویی نولان قصد شخصیت پردازی با شعار را دارد! اگر توجیه نولان برای این جمله این است که پروتاگونیست هنوز نمی‌داند قرار است دنیا را نجات بدهد، یا به علت جابه جایی زمانی یادش نمی‌آید، و طبیعی است که اعتقادات یک فرد ابتدا شعاری باشد و سپس عوض بشود، یا به‌نوعی یادش بیاید، ما نه در فیلمنامه و در شخصیت‌پردازی چیزی از این تغییر نمی‌بینیم، بماند که شخصیت‌پردازی اصلاً وجود ندارد.

بگذارید کمی روی مقوله «شخصیت‌پردازی» تمرکز کنید هرچند اصلاً خبری از آن نیست! شخصیت پروتاگونیست ابداً در فیلمنامه ساخته نشده و به‌راحتی می‌تواند با یک کاراکتر دیگر جابه‌جا شود، درست مانند دیگر کاراکترها. ما در جای‌جای فیلم هدف او را نجات دنیا می‌دانیم، اما نه در فیلمنامه و نه در شخصیت‌پردازی هیچ نشانی به‌جز اعمال او نمایانگر این هدف نیست. حتی در اعمال او نیز شاهد تناقض‌هایی هستیم. پروتاگونیست، محموله سرقت شده پلوتونیم را جهت نجات «کاترین» به «سیتور»، آنتاگونیست فیلم، می‌دهد درحالی‌که «نیل» به او می‌گوید با این کار همه‌چیز، یا همان نجات دنیا، به خطر می‌افتد، اما او باز زنی را نجات می‌دهد که کاراکتر آن به‌کلی در فیلم اضافی است، وجود او مثلاً قرار بود در پایان فیلم کمکی بکند که بازهم زودتر از موعد معین «ستور» را به قتل رساند و کمک شایانی نکرد، و اگر این ترجیح دادن، معلول احساس بین این دو نفر است، ما از این احساس نیز چیزی نمی‌بینیم. تقریباً تمام کاراکتر‌های فیلم به‌نوعی فقط هستند که باشند و کار‌هایی که کارگردان می‌گوید را انجام بدهند، اما نه باورپذیرند، نه پرداخت‌شده‌اند و نه ارتباط و احساسی بین آن‌ها وجود دارد. جدای از فقدان تام حس در این فیلم ما حتی کوچک‌ترین احساسی نیز در روابط ساخته‌شده، اما پرداخت‌نشده، فیلم نمی‌بینیم، نه دلیل اهمیت «کاترین» برای پروتاگونیست و احساس تصنعی بین آن‌ها معلوم است و نه چیزی از رابطه مادر و فرزند می‌بینیم، جز یک نوازش در مقابل مدرسه! در مورد آنتاگونیست فیلم نیز، هدف او از نابودی دنیا چیست؟ تنها به خاطر این‌که بیماری دارد و می‌خواهد با مرگش دنیا را نیز نابود کند (طبق دیالوگ فیلم)؟ آیا این تمام شخصیت‌پردازی و هدفی است که نولان برای قطب منفی و مسبب تمام اتفاقات فیلم، در نظر گرفته؟!

دو چیز در فیلم که طرفداران افراطی نولان ممکن است از آن خوششان بیاید، سکانس‌های اکشن، که اتفاقاً خوب از آب درنیامده‌اند، و پیچیدگی فیلم است! چیز‌هایی که نه دلیل بر خوب بودن آن است و نه بد بودن آن. نولان در این فیلم در سکانس‌های اکشن بسیار ضعیف کارکرده و فقط سکانس نجات «کاترین» از ماشین، کمی خوب است، هرچند بازهم تعداد کات‌ها، درست مانند کل فیلم، بیش‌ازاندازه زیاد است. اما در سکانس‌های دیگر نولان اصلاً خوب کارنکرده. قسمت دزدیدن محموله پلوتونیوم به‌وسیله محاصره چهار ماشینه، رسماً یک شوخی است! به‌طوری‌که حاملان محموله تا لحظه‌ای که سارقین با ماشین به آن‌ها می‌کوبند حتی ذره‌ای شک نمی‌کنند و پلیس نیز به شکلی کاملاً دکوری واردشده و درنهایت با یک شلیک از داستان کنار می‌رود، در همین حین شاهد این هستیم که آینه‌بغل ماشین پروتاگونیست تیرخورده (که طبق اتفاقات قبلی به معنای وقوع حادثه است)، اما او هرگز متوجه این شکستگی آینه نمی‌شود درحالی‌که همیشه نسبت به این آثار گلوله واکنش نشان می‌داد. حال بگذارید کمی راجع سکانس آغاز و پایان فیلم صحبت کنیم که به نظر دو سکانس اکشن خوب برای مقدمه و مؤخره فیلم هستند، اما کاملاً برعکس، یکی از دیگری بدتر اجراشده. بیایید از سکانس آغاز شروع کنیم، از همان ابتدا شاهد حمله تعدادی افراد ناشناس به سالن اپرا هستیم که اسلحه به‌دست وارد سالن می‌شوند، بماند که اسلحه‌ها شبیه اسباب‌بازی است! کمی جلوتر شاهد پخش گازی هستیم که گویا بی‌هوش کننده است و تمام تماشاگران در کسری از ثانیه بدون تفاوت با دیگری مانند یک ربات خاموش می‌شوند. کمی جلوتر شاهد انفجار سالن پس از خروج پروتاگونیست و تیمش هستیم که در اینجا جلوه‌های ویژه عجیبانه بد کارشده و سنگی که از بقیه جلوتر است و نزدیک شخصیت‌ها به زمین اصابت می‌کند فوق‌العاده تصنعی است. نکته تصنعی دیگری که در طول فیلم دیده می‌شود بی‌هوش شدن بسیار سریع سیاه لشکر‌ها در مقابل کوچک‌ترین ضربات شخصیت‌های اصلی است که گویی منتظر کوچک‌ترین لمسی از جانب بازیگر متقابل هستند تا خود را به بی‌هوشی بزنند. علاوه بر تمام این‌ها، پس از سه‌گانه بتمن، علی‌الخصوص فیلم اول آن تریلوژی، نولان بار دیگر ثابت کرد در نشان دادن صحنه‌های نبرد رودررو (مشت‌زنی)، نابلد است. در این فیلم تمام درگیری‌های رودررو مثل سکانس مبارزه در آشپزخانه یا سکانس مبارزه پروتاگونیست با به‌نوعی خودش، بسیار مصنوعی و کاملاً ژیمناستیکی است و ما را به یاد حرکات نمایش گونه مسابقات «کشتی کج» می‌اندازد و نه‌تن‌ها درگیری وجود ندارد بلکه هر بازیگر به دیگری کمک می‌کند تا بهتر کتک بخورد! و، اما در سکانس پایانی فیلم، شاهد یک جنگ بسیار ضعیف از نظر اجرایی هستیم، میزانسن فوق‌العاده بد، زوایایی فیلم‌برداری بلاتکلیف و آشفته و درنهایت به‌مانند کل فیلم، تدوین عجولانه و پریشان از عواملی هستند که نه‌تن‌ها این سکانس بلکه بسیاری از نقاط فیلم را ضعیف به نمایش می‌کشند. در سکانس جنگ پایانی که شاید بدترین و ضعیف‌ترین سکانس به‌اصطلاح اکشن کل فیلم است، به‌علاوه نکات ذکرشده، نحوه تیر زدن و مبارزه نیز شدیداً تصنعی بوده و انگار دو تیم قرمز و آبی در حال مبارزه با هوا هستند! در همین سکانس نیز نولان از تدوین بسیار سریع با کات‌های زیاد استفاده می‌کند تا شاید این سکانس مهیج به نظر آید.

تا اینجا در باب تدوین و کات‌های این فیلم صحبت شد، حال بگذارید کمی دقیق‌تر آن را بررسی کنیم. نولان از همان ابتدای فیلم و سکانس‌های سالن اپرا، کلید این تدوین‌های پریشان و سریع به‌علاوه کات‌های بیش‌ازحد را زده است. این روند در تمام فیلم ادامه پیدا می‌کند که راجع آن صحبت شد. همان‌طور که پیش‌تر اشاره شد، این تدوین اگزجره در کنار دیالوگ‌های به‌نوعی تئوریک، تنها عواملی هستند که باعث گیج شدن مخاطب می‌شوند و مونتاژ به‌مراتب تأثیر بیشتری حتی از تئوری فیلم دارد. مخاطب آن‌قدر شاهد کات و تدوین پرشی است که اجازه فهمیدن از او گرفته می‌شود، حتی تئوری فیلم نیز آن‌قدر گیج‌کننده و غیرقابل فهم نیست و اگر نولان انقدر عجولانه بین پلان‌ها پرش نمی‌زد، ابهام فیلم بسیار پایین‌تر از چیزی می‌شد که هست. اگر از کنار نوع مونتاژ فیلم عبور کنیم، به چگونگی اجرای آن می‌رسیم که بسیاری از جا‌ها خیلی عجیب و مبتدیانه است و از کارگردانی با این تجربه بعید است. در سکانسی که پروتاگونیست، «کاترین» را از ماشین نجات می‌دهند، چند لحظه بعد افراد آنتاگونیست فیلم، آن‌ها را دستگیر و از ماشین پیاده می‌کنند، در کات بعدی ناگهان می‌بینیم که آن‌ها در حال ورود به انباری هستند که اصلاً آنجا نیست! این کات با این سرعت و محل اجرا و البته زاویه دوربین در دو پلان، اصلاً نمی‌تواند یک کات اسکیپ باشد که ما را از مبدأ به مقصد برساند. این کات آن‌قدر ضعیف کارشده که به نظر می‌آید آن‌ها درجایی از شهر از ماشین بیرون آورده می‌شوند، می‌چرخند و وارد جای دیگری از شهر می‌شوند! میزانسن فیلم نیز فقط در سکانس آغازین و چند جای جزئی دیگر خوب است و در بسیاری جا‌ها درست مانند جنگ پایانی، به‌مانند تدوین، بسیار شلوغ و آشفته است، گویی اصلاً برای کارگردان مهم نبوده.

این فیلم شاید تنها یک نکته مثبت داشته باشد و آن، بازیگری فیلم است. بازی «واشنگتن» و «پترسون» بازی معمولی است هرچند واشنگتن در بسیاری لحظات تصنعی بازی می‌کند، اما درمجموع نمی‌توان عملکرد وی را بد دانست و ایراد گنگ بودن شخصیت او و «نیل» با بازی «پترسون» بیشتر به فیلمنامه وارد است تا این دو بازیگر. ایفای نقش «الیزابت دبیکی» و «کنت برانا»، اما به‌مراتب بهتر از دیگر بازیگران است. برانا در نقش آنتاگونیست فیلم به شکل معقولی ایفای نقش می‌کند، نه اگزجره است و نه مصنوعی و همچنین دبیکی در نقش «کاترین» قوی‌تر از شخصیت‌پردازی کاراکترش در فیلمنامه، که تا حدودی اصلاً وجود ندارد، کار می‌کند و ما تنها حس مادری که نولان در فیلمش می‌گوید را در بازی او می‌بینیم و چیزی در فیلمنامه در این باب وجود ندارد. موسیقی فیلم به‌مانند خود فیلم، به‌تن‌هایی چیزی برای گفتن ندارد و صرفاً یک همراه کننده نه‌چندان قوی برای لحظات فیلم است که در تمامی سکانس‌ها حس مشترکی را القا می‌کند و این موسیقی بدون دیدن تصاویر فیلم، ارزش گوش دادن هم ندارد. برخلاف آثار قبلی نولان، مانند «میان ستاره‌ای»، «تلقین» و «شوالیه تاریکی»، که موسیقی متن همواره از بارزترین نکات مثبت فیلم بود این بار به‌مانند بسیاری از ارکان فیلم، حرفی برای گفتن ندارد.

درمجموع تمامی فقدان‌های سینمایی فیلم به نتیجه بسیار مهم و البته واضحی می‌رسیم و آن این است که فیلم «انگاشته» فاقد حتی ذره‌ای فرم است. از کارگردانی محتوا گرا مانند «نولان» که هیچ‌گاه حتی نزدیک به یک تفکر فرمالیستی فیلم نساخته، شاید بعید نباشد که فرم قوی از او در فیلم‌هایش نبینیم، اما نبود فرم، که یکی از مهم‌ترین ارکان سینما است، را نمی‌شود با محتوا گرا بودن سازنده اثر توجیه کرد. به تصویر کشیدن فیلم بر اساس یک محتوا و بدون در نظر گرفتن فرم مانند این است که به‌جای کشیدن یک «مار» روی تابلوی نقاشی، تنها کلمه «مار» را بنویسید! نولان در «انگاشته» بیشتر از تمامی فیلم‌های گذشته‌اش از فرم فاصله گرفته و این نکته به‌خودی‌خود ضعف بزرگ فیلم است. در کنار غیبت فرم، نولان در این فیلم حتی تکنیک خوبی را نیز به نمایش نمی‌گذارد، در برخی از فیلم‌های قبلی او مانند «تلقین» و «میان ستاره‌ای» حداقل شاهد تکنیک قابل قبولی بودیم، اما در این فیلم نه فیلم‌برداری، نه دکوپاژ و میزانسن و نه حتی تدوین خوب نیست و اوج تکنیکِ مونتاژی این فیلم، صحنه‌های معکوس است که همین نیز تکنیکی پیش‌پاافتاده با برگرداندن فیلم است. استفاده نولان از این ایده برای فیلم‌سازی قابل‌تحسین است و ذهن خلاق و جلو رونده او را نشان می‌دهد و اثبات می‌کند که کارگردانی با ایده‌های خلاقانه و نو است، اما فقط داشتن ایده خاص کافی نیست و باید در اجرا نیز آن را به تجلی رساند. درمجموع می‌توان گفت، فیلم «انگاشته» یک فیلم ضعیف یا حتی بسیار ضعیف بوده که اگر تکه‌های پازل بی نقش و نگارش را کنار هم بگذارید، ناگهان متوجه می‌شود که فیلم به اتمام رسید و حاصل، یک پازل و معمای حل‌شده، اما تهی از حرفی برای گفتن و چیزی برای به تصویر کشیدن است.

 

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین