کد خبر: ۵۹۴۳۹۴
تاریخ انتشار:

روایت روزنامه نگاری که به ناچار کشاورزی می کند

علی حکمت سردبیر روزنامه دوم خردادی «خرداد» در بخش نخست گفت و گو با «پروژه تاریخ شفاهی ایران ایرنا» از این که به ناچار روزنامه نگاری را رها کرده و...

به گزارش بولتن نیوز، علی حکمت بیشتر با روزنامه نگاری دوم خردادی شناخته می شود. آنچه از سوی اصلاح طلبان «بهارمطبوعات» خوانده شد و از سوی طیف مقابل دسیسه «روزنامه های زنجیره ای» نام گرفت. ظاهرا این عنوان در مقابل «قتل های زنجیره ای» ساخته شده بود که مطبوعات اصلاح طلب سال های 77 تا 79 نقش به سزایی در افشای آن داشتند.
حکمت سردبیری «خرداد» را بر عهده داشت که قرار بود مطالبات دوم خرداد را در حد بضاعت پیگیری کند. روزنامه ای پرمخاطب؛ از آن روزنامه هایی بود که صاحبان دکه می گفتند همان اول صبح تمام می شود. خرداد با قتل های زنجیره ای آمد و مدتی پس از افشای آن توقیف شد. روزنامه «فتح» که شاید قرار بود جای آن را پر کند هم نتوانست چنین کند.
گفت و گوی «پروژه تاریخ شفاهی ایران ایرنا» قصد دارد فراز و فرود این روزنامه را از زبان سردبیر آن روایت کند. اما قبل از آن به سراغ سیرفکری سردبیر آن می رود. آن چه در چند بخش تقدیم می شود ماحصل مصاحبه ای 4 ساعته در منزل علی حکمت است:


ایرنا: جناب عالی اکنون به کار باغبانی مشغولید. از طرفی سردبیر یکی از معروف ترین روزنامه های دوره اصلاحات به نام«خرداد» بوده اید. بین روزنامه نگاری و زراعت کدام یک را بیشتر دوست دارید؟
حکمت: هر دو خوب است. هردو را دوست دارم برای اینکه هر دو تولید است. تولیدمحض هم هست. من عاشق تولید محض هستم. ولی خب روزنامه نگاری تولید کلمه و فکر می کند و کشاورزی تولید محصولات غذایی . سوال شما را به یک نحو دیگری یک روزنامه نگار عرب از من پرسید. یکی از دوستانم که در دهه 50 در لبنان با هم رفیق بودیم. ایشان بعدها خبرنگار یک رادیو در پاریس شد به نام «اذاعه الشرق» یا رادیوشرق که به زبان عربی فعالیت می‌کرد. ایشان یک بار که به ایران آمده بود به من گفت: قبل از روزنامه خرداد کشاورزی می کردی بعد از تعطیلی خرداد و فتح هم دوباره به کشاورزی روی آوردی. چرا ؟
می دانستم این دوستم انگلیسی و فرانسه می داند و خودم هم زبان آلمانی می دانستم. گفتم در زبان های اروپایی کلمات کشت و فرهنگ هم ریشه اند. فرهنگ در انگلیسی culture و در آلمانی Kolturو در فرانسه هم کوولتور خوانده می شود. معنای همه این ها کشت است. ما در روزنامه نگاری کشت اندیشه می کنیم و در کشاورزی کشت غذا.
من عاشق روزنامه نگاری ام. خودم را هم در زمره باغداران موفق می دانم. و می توانم که درختان من از درختان همسایه هایم چیزی کم ندارد. اما هر وقت داخل باغ راه می روم و از کارنامه ام در باغداری خوشم می آید احساس می کنم که نمی تواند مرا اقناع و ارضا کند. هیچ باغ خوش و خرمی برای من مثل تحریریه روزنامه «خرداد» شوق آفرین نیست. همیشه تحریریه روزنامه برای من یک رویاست و به ویژه تحریریه خرداد برایم خیلی دلچسب بود و درآن احساس معنا و هویت می کردم.
ولی خب اگر آقایان اجازه ندهند که در تحریریه ای سردبیر باشم و کار کنم، انتخاب دومم کشاورزی است.

ایرنا: بخشی از زندگی تان را در حوزه های علمیه گذراندید. چطور پایتان به درس طلبگی باز شد؟
حکمت: پدرم کشاورز بود. تبارمان هم همه کشاورز بودند. برادر بزرگتری داشتم که طلبه شده بود. اول در شهر خودمان گناباد درس خواند و بعد به مشهد رفت. خیلی تحت تاثیر ایشان بودم. خدا رحمتش کند. علاقه داشتم مثل ایشان طلبه شوم. مرحوم پدرم مخالف بود. حتی وقتی ما صحبت می کردیم می گفت همان هم که رفته ب یخود رفته است. ما کشاورزیم و باید کشاورز بمانیم. می گفت: کشاورز دست بده دارد و آخوند دست بگیر. من نمی خواهم بچه هایم آخوند شوند.
سرانجام اصرار من و اخوی خیلی زیاد شد قبول کرد و من به مدرسه میرزاجعفر مشهد رفتم که در صحن کهنه امام رضا قرار دارد. همان جایی که الان دانشگاه علوم رضوی هست. من در آنجاهم درس طلبگی می خواندم و هم مدرسه می رفتم. این اتفاق در سال41 افتاد. بعد از مدتی برادرم به نجف رفت و اصرار کرد که من هم به او ملحق شوم. سال 43 من هم به نجف رفتم. دو سه ماه قبل از اینکه امام خمینی از ترکیه به نجف تبعید شدند. .
من و برادرم همراه عده‌ای دیگر از طلاب جز مستقبلین امام بودیم. وقتی ایشان به نجف آمد بین راه کربلا به نجف در منطقه معروف به (خان نص) ما به استقبال ایشان رفتیم. همراه با خیلی از ایرانی ها توسط دولت عراق در سال 49 اخراج شدم. بعد اخراج از عراق به قم آمدم و در مدرسه حجتیه هم حجره برادر مرحومم شدم.
من و برادرم یک مقدار از نظر فکری با دیگر طلاب همشهری مان متفاوت بودیم. معروف بود که ما مخالف شاه و پیرو امام و طرفدار مبارزه هستیم. آموخته هایمان در حوزه مقداری متفاوت بود. مقید بودیم که حتما درس تفسیر قرآن را بگذرانیم. چون تفسیر قرآن جزو دروس رسمی حوزه نبود. درس اخلاق می رفتیم که آن هم جزو دروس رسمی حوزه نبود.
کمابیش بین دوستانی که پیرو امام و طرفدار مبارزه بودند شناخته شده بودیم. چهره های شاخص مبارز در خراسان و قم ما را به عنوان طلاب روشنفکری که زبان خارجه می دانند و اهل مطالعه کتاب های جدید هستند می شناختند .
آقای هاشمی رفسنجانی هم در تهران خیلی فعال بود وجلسات قرآنی متعددی در تهران داشت. من دعوت شدم برای این که آخر هفته ها از قم به تهران بروم و برخی از این جلسات را اداره کنم. روضه خوانی و منبر هم نبود؛ می نشستیم و بحث های موضوعی می کردیم. آیاتی را راجع به موضوعات خاص دسته بندی می کردیم و درباره آن حرف می زدیم. بیشتر هم آیات «مدنی» را بررسی می کردیم. این جلسات در دو نقطه در تهران برگزار می شد یکی در خیابان خیام محله سید نصرالدین و یکی هم حوالی میدان خراسان.
جماعتی که من آن موقع با آنها در خیابان خیام مرتبط بودم بیشتر تویسرکانی ها و همدانی های مقیم تهران بودند که با آقای هاشمی رفسنجانی ارتباط داشتند. مقلد امام هم بودند.
جلساتی که در اطراف میدان خراسان بود آمیزه ای از شهرستان های مختلف بودند ولی همگی در تهران سکونت داشتند. گویا برخی از جوانان شرکت کننده در این جلسات با سازمان مجاهدین خلق ارتباط داشتند. من از این موضوع بی اطلاع بودم. وقتی این جوان ها توسط ساواک دستگیر می شوند ساواک احساس می کند من که در این جلسات شرکت می کنم و مباحث تفسیر موضوعی را مطرح می کنم احتمالا باید آدم خطرناکی باشم.
این اتفاق مال سال 50 بود. درست است که من وابستگی تشکیلاتی با سازمان مجاهدین خلق نداشتم ولی جو طوری بود که همه سعی می کردند با هر لطایف الحیلی شده است از قرآن لزوم جنگ مسلحانه را استخراج کنند. ساواک هم نسبت به این نوع موضوعات خیلی حساسیت نشان می داد.همزمان با این قضایا پسر مرحوم آشیخ عبدالرحیم ربانی شیرازی که دستگیر شده بود به پدرش گفته بود به هرترتیبی هست به علی حکمت اطلاع دهید که اگر ساواک او را گیر بیاورد قبل از این که بتواند ثابت کند که عضو مجاهدین خلق است یا نه؛ دخلش را خواهند آورد ومن با اصرار مرحوم آقای ربانی تصمیم به خروج از ایران گرفتم و در حقیقت از ایران فرار کردم. آن موقع به طور طبیعی مبارزین ایرانی به لبنان می رفتند و من هم نه تنها برای ادامه تحصیل که در واقع برای ادامه زندگی به این کشور رفتم.

ایرنا: لبنان چطور گذشت؟
حکمت: وضع لبنان در آن روزگار جوری بود که سازمان آزادیبخش فلسطین حاکمیت بسیار چشمگیری در لبنان داشت. نیروهای ضد امپریالیستی و عناصر ضد ارتجاعی با گرایش های بسیار متفاوت از قاره های مختلف و کشورهای گوناگون به لبنان می آمدند و برای همکاری با فلسطینی ها به این سازمان می پیوستند.
من هم با افرادی که با جنبش « الفتح» مرتبط بودند آشنا شدم و با بخشی که تحت نظر مرحوم «ابوجهاد» بود همکاری داشتم. اما برخلاف دیدگاهم نسبت به حقانیت مبارزه فلسطینی ها، درباره ایران معتقد به مبارزه مسلحانه نبودم. از مجاهدین خلق و مبارزین خوشم می آمد ولی از نظر تئوری به این نحوه مبارزه باور نداشتم. شاید به همین دلیل بود که عده ای از دوستان مرا به محافظه کاری و ترسو بودن متهم می کردند.
در لبنان علاوه با دوستان غیر ایرانی با چند دوست ایرانی بیشتر محشور بودم. یکی مرحوم آیت الله دکتر «شیخ محمدصادقی تهرانی» صاحب «تفسیر الفرقان فی تفسیر القرآن بالقرآن » از مبارزین بسیار قدیمی بود. ایشان در نجف استاد ما بود. وقتی به لبنان رفتیم ایشان در منطقه برج البراجنه زندگی می کرد. استاد و مراد ما بود. ایشان دامادی هم به نام «آشیخ احمد نفری» داشت که بعد از انقلاب به آشیخ محمدامین تغییر نام داد و چند ماه قبل هم پس از تحمل مرارت‌ها و سختی های فراوان دارفانی را وداع گفت. نامبرده همدرس و هم بحث دوران تحصیل در نجف بود و در منطقه معروف به (شیاح) بیروت زندگی میکرد و پس از اقدام به ترور «منصور قدر» سفیر شاه در بیروت به زندان افتاد که با تلاش امام موسی صدر آزاد شد .
با آقای جلال الدین فارسی و شهید محمدصالح حسینی هم در ارتباط نزدیک بودم.

ایرنا: چرا به آقای صادقی تهرانی علاقه مند شدید؟
حکمت: مرحوم آقای صادقی علاوه بر دانش وسیع قرآنی و مواضع ضد استبدادی اش یک مبارز فراری از دست ساواک شاه بود وی جدا از بیان شیوا دارای مواضع تند و تیزی علیه برنامه‌های درسی حوزه علمیه بود و از مهجور بودن قرآن و اخلاق به شدت انتقاد می‌کرد. این ها همه برای من وامثال من بسیار جذاب بود. یادم می آید تازه به نجف رفته بودم که وارد مدرسه «جامعه النجف الاشرف» شدم. مدرسه شیک و مدرنی بود. هم از نظر معماری هم از نظر محتوای درس و بحث. این مدرسه در منطقه سعدآباد (حی السعد) نجف بود. درست بین شهر کوفه و نجف و تقریبا در مقابل مسجد حنانه واقع شده بود.
این مدرسه توسط آقای سیدمحمدکلانتر اداره می شد. یک تاجر ایرانی که از مریدان آقای کلانتر بود به نام حاجی اتفاق بانی ساخت و ساز آنجا شده بود. این مدرسه برخلاف سایر مدارس آن موقع حوزه دارای روش ترمیک بود. شما باید برای ورود به آن جا امتحان می دادید. درست مثل دانشگاهها . امتحان تابستانه و زمستانه داشت. اساتید نظارت دقیقی بر درس هایی که به شما می دادند می کردند. نمره می دادند.
من تازه طلبه آنجا شده بودم. یک روز دیدم یک شیخ بلندبالای نورانی خوش قیافه و مرتب آمده آنجا و دارد با آقای کلانتر صحبت می کند. آقای کلانتر قدش کوتاه بود و آن شیخ خیلی قدبلندتر به نظر می رسید..
بعد متوجه شدم این شیخ آقای صادقی است و طرفدار آقای خمینی است و آمده آقای کلانتر را قانع کند که طلاب مدرسه جامعه النجف الاشرف را اجازه دهد به مراسم استقبال از آقای خمینی موقع ورود به نجف بروند.
عده ای هم شرکت کردند. افکار سیاسی آقای کلانتر را دقیق نمی دانستم. ولی می دانستم عالمی به روز و اجتماعی است. اما به روز بودن و حتی سیاسی بودن در حوزه نجف به این معنا نبود که طرفدار آقای خمینی است.
حوزه نجف بیشتر طرفدار شاه بود. حتی اگر نخواهیم بگوییم طرفدار شاه بودند ولی مخالف کسانی بودند که مخالف شاه بودند.

ایرنا: چرا؟
حکمت: اعتقاد بی ربطی وجود داشت که بالاخره تنها کشور شیعه دنیا ایران وتنها پادشاه شیعه دنیا هم شاه این کشور است. بنابراین اگر اشتباهاتی دارد باید از آن چشم پوشی کرد. این که یک کشور شیعه و یک پادشاه شیعه در دنیا وجود دارد تبدیل به ارزش شده بود. نگاه خیلی عوامانه و روبنایی به این مساله داشتند. بعد از این که امام به نجف آمد بعضی شان تغییرنظر دادند.
این بین شیعیان غیرایرانی هم بود. شیعیان بحرین و عربستان سعودی هم چنین نگاهی را به شاه داشتند. مخالفت با شاه و مبارزه با او به گفته عرب ها «مرحب به» نبود. خوششان نمی آمد. اگر می فهمیدند به عنوان یک طلبه یا روشنفکر با شاه بد هستی تو را طرد می کردند.
حتی در لبنان کمابیش این وضعیت وجود داشت با این که در مقایسه با جامعه عراق خیلی بازتر بود. شیعیان عراق اغلب یک نگاه عاطفی به پادشاهی ایران داشتند. از کسانی که مخالف شاه و سلطنت شاه بودند خوششان نمی آمد.
ایرنا: درباره آقای صادقی تهرانی می فرمودید؟
حکمت: مرحوم آقای صادقی علاوه بر مواضع سیاسی- اجتماعی، تسلط کاملی بر آیات الاحکام داشت و در رابطه با مسائل فقهی دارای استنباطات و اجتهادات جدیدی بود. مثلا راجع به نماز مسافر و قصر نماز دیدگاهی مغایر با نظر مشهور دارد. جزو کسانی بود که معتقد به وجوب نمازجمعه بود. بین فقهای شیعه نمازجمعه واجب نبود و اغلب می گفتند بعد از ظهور امام زمان واجب می شود. استنادش به آیاتی از قرآن بود.
ایشان قرآن را با قرآن تفسیر می کرد. البته مبدع این کار مرحوم علامه طباطبایی بود و ایشان هم جزو شاگردان علامه طباطبایی و تحت تاثیر ایشان بود. آقای صادقی در این زمینه خیلی خبره شده بود. در بحث «آیات الاحکام» تبحر داشت.
یادم است در بحث نمازمسافر روایات را دسته بندی کرده بود. می گفت یک دسته از این روایات است که می گوید نماز باید شکسته شود بعد از این که شما 8 فرسخ مسافت طی می کنید. دسته دیگر روایات می گوید اگر شما یک شبانه روز سفر کردید نمازتان شکسته می شود. دسته سوم هم روایاتی که می گوید 8 ساعت برای این که در برگیرنده یک سفر شبانه روزی است. پس ملاک نه 8 فرسخ است و نه سفر شبانه روزی.
اگر شما یک سفری داشتید که با هواپیماست ولی 8 ساعت طول کشید و شما خسته شدید نمازتان شکسته است. یا 8 ساعت با ماشین رانندگی کنید. طبعا خسته می شوید. اما اگر شما با هواپیما یک ساعت تا مشهد بروید. به آن صورت خستگی ندارد و باید نماز را کامل بخوانید.
آن وقت چند هم کلاسی بحرینی داشتم. میدانید در کنار منامه جزیره ای وجود دارد به نام محرق. فرودگاه بحرین در جزیره محرق است. ایشان مثال محرق را می زد. می گفت شما از شیراز تا محرق 20 دقیقه سفرهواییتان طول می کشد این که دیگر نماز شکسته ندارد. ایشان تاکید داشت این منطقی تر است.

ایرنا: درباره زکات و خمس هم نظر متفاوتی داشتند...
حکمت: بله. ایشان می گفت زمان پیامبر مثلاً برنج نبوده است. بنابراین به چیزهایی که در مدینه بوده است زکات تعلق گرفته است. چطور الان می توانیم بگوییم به گندم و جو تعلق می گیرد ولی به برنج نمی گیرد.
نگاه ایشان این بود که فلسفه زکات ریشه کردن یا تقلیل فقر است. اگر زکات به همین چند قلمی که در فقه تاکید شده است تقلیل دهید نمی توانید فقر را برطرف کنید.
در خیلی کشورهای مسلمان محصول غالب برنج یا ذرت است و این دو جزو موارد زکات نیست. یا زکات شامل طلا و نقره شده است اما درباره مس و آلومینیم و فولاد چیزی نداریم. ایشان زکات را به تمام این موارد هم تعمیم می داد.
می گفت هر چیزی که بتواند فقر را از بین ببرد. چه مواد معدنی باشد چه کشاورزی و صنعت باشد مشمول زکات می شود. چون برای زکات فلسفه ای وجود دارد. اهمیت زکات دادن را در پیوند با امر به نماز یادآور می شد. می گفت این همه اصرار و تاکید و هم ردیف بودن زکات و نماز به این معناست که زکات باید خیلی با اهمیت و مثمر ثمر تلقی شود. اما بخواهد مفید باشد نمی تواند منحصر به همان موارد مشهور باشد.
ما یک آیه در قرآن راجع به خمس داریم که آن هم مربوط به غنائم جنگی است. فقهای شیعه این را به خیلی موارد دیگر تعمیم داده اند. ایشان می گفت چطور خمسی که در قرآن منحصر به غنائم جنگی است را به همه چیز تعمیم می دهیم ولی زکات را منحصر به همان چند قلم می کنیم.
شیعه همیشه یک گروه اپوزیسیون بوده است. زکات را همیشه خلفا می گرفته اند. بیت المال و خزانه دست آنها بوده است. آنها هم که اهل سنت بودند. جریانات شیعه که می خواستند برای پروژه مبارزاتی شان یک مبنع مالی ایجاد کنند به ناچار خمس را از غنائم جنگی درآورده و تعمیم به مازاد نیاز سالانه شیعیان کردند.
خود تعمیم خمس نشان می دهد که باید عقلانیتی پشت این احکام باشد. خب چرا در خمس این طور باشد ولی در زکات نباشد؟
یادم است ایشان می گفت امیرالمومنین تمام زندگی خود به خاطر وحدت مسلمانان تلاش کرد ولی حالا که به صحن ایشان می آییم می بینیم 6،7 نمازجماعت مختلف برگزار می شود و این خیلی زشت است. این آقایانی که برخی شان هم مرجع تقلیدند آیا همدیگر را عادل می دانند؟ اگر این طور است خوب به هم اقتدا کنند و در سراسر حرم یک نماز برگزار شود. نماز جماعت که تبلور وحدت مسلمانان است دارد در صحن امیرالمومنین نقض می شود.
یا مثلا صیغه محرمیت را قبول نداشت. این که بچه های کوچک را برای این که بزرگ ترها با هم محرم شوند. می گفت در صیغه تمتع شرط است. بچه 2 ساله که تمتع را نمی فهمد. مرحوم آقای صادقی تشنه فهمیدن و فهماندن بود.
ما دو جور عالم در حوزه ها داریم. یک سری هستند که وارد حوزه می شوند چه نجف و چه قم. دروس را می خوانند ولی همان حرف هایی را می زنند که دیگران زده اند. برخی دیگر اما وقتی وارد می شوند از یک جایی شروع می کنند به این که خودشان هم نگاه مستقلی به مسائل داشته باشند.
من دیدگاه های سیاسی مرحوم صادقی درباره مثلاً مسایل ایران معاصر را قبول ندارم چون دیدگاه ایشان به آقای کاشانی نزدیک تر بود تا مصدق. ولی چیزی که برای من خیلی معنا داشت و در زندگی ام بسیار نقش داشت و من باید بابت آن از آقای صادقی متشکر باشم این بود که من و تعداد انگشت شماری از دوستانم را در این مسیر انداخت که اگر فقه و اصول و منطق می خوانید بخوانید ولی قرآن و نهج البلاغه هم بخوانید. نوشتن و مکالمه زبان عربی را یاد بگیرید. این ها تاثیراتی بود که من از آقای صادقی گرفتم.
مرحوم صادقی روزی دو درس تفسیر قرآن داشت، یکی به زبان فارسی که با طلوع خورشید پایان می‌گرفت ودومی به زبان عربی که با غروب خورشید پایان می یافت و هردو در حجره ای در صحن مولای متقیان.
ایشان دیدگاه های نویی داشت. آن اوایل در حوزه نجف ایشان خیلی منزوی بود. بیوت خیلی از مراجع مایل به رفت و آمد با ایشان نبودند. چون یک پدیده نویی بود که به حوزه نجف آمده بود و حرف های نو می زد. سخنرانی می کرد و جریان حوزه و علما رازیر سوال می برد.
این قبیل دیدگاههای ایشان برای ما خیلی جذاب بود ولی خب به مذاق خیلی از مراجع وقت خوش نمی آمد. ایشان بسیار طرفدار آشنایی و تدریس قرآن بود. ما می گفتیم خیلی بد است که در حوزه های قم و نجف آن وقت قرآن که متن مقدس مسلمانان و کتاب وحی است به عنوان یک درس رسمی در حوزه تدریس نمی شود .
آقای صادقی تهرانی رساله دارد ولی مرجع تقلید نشد. چون آدم با این جور افکار که نمی تواند مرجع تقلید شود. بخشی از زندگی اش توسط کار و کاسبی فرزندانش اداره می شد و بخش دیگر آن توسط حق التالیف کتابهایش. دفتری برای دریافت وجوهات نداشت.

ایرنا: وضع مدارس علمیه در لبنان چه طور بود؟
حکمت: لبنان به آن مفهومی که حوزه نجف و قم بود حوزه نداشت. چند مدرسه علوم دینی برای طلاب داشت. یکی مدرسه مرحوم آیت الله «سیدمحمد حسین فضل الله» در جنوب بیروت و دیگری مدرسه علمیه ای تازه تاسیس در شهر اغلب شیعه نشین «صور» بود که توسط آقای صدر تاسیس شده بود. تصور می کنم که قبل از انقلاب درقم طلبه لبنانی نداشتیم.
در حوزه علمیه نجف هم عده کمی مشغول تحصیل بودند. در خود لبنان هم تعداد شأن خیلی کم بود. بعدها وجود امام موسی صدر و فعالیت و درخشش ایشان در لبنان باعث شد روحانیت این کشور جان بگیرد و بعضی ها به فکر طلبه شدن بیفتند. وجود ایشان نقطه عطفی در لبنان بود. کم کم تعداد طلبه ها بیشتر شد. طلبه ها اغلب در حوزه نجف درس می خواندند.
طلاب لبنانی پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران رشد کردند و بعد از جان گرفتن حزب الله لبنان زیاد شدند. آن وقت ها شما شاید یک هفته هم در خیابان های لبنان راه می رفتید و یک معمم هم نمی دیدید. ولی الان در خیابان های لبنان ماشاءالله پر روحانی است و حضور اجتماعی پیدا کرده اند.
من ارتباطی هم با مجلس اعلای شیعه و به ویژه خود آقای صدر داشتم. گاهی به صور می رفتم و در آن مدرسه فنی و حرفه ای که ایشان تاسیس کرده بود و مدیرش شهیدمصطفی چمران بود می رفتم و به قول طلاب گعده می کردیم و از هم نشینی با آقای صدر لذت می بردم.

منبع: ایرنا

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین