بولتن نیوز: حرفهاي يک مبارز و مجاهد پاکباخته انقلاب اسلامي که سختترين رنجها
و شکنجهها را در راه آرمانهاي سترگ انقلاب اسلامي متحمل شده است، موضوع
کتابي پُربرگ است تا بتواند طبع جويندگان حقيقت را سيراب کند. گمان
ميکرديم او به خاطر مسئوليتي که به عنوان سخنگوي جامعه روحانيت مبارز
تهران عهدهدار است، در خفا و لفافه سخن گويد و مانند بسياري افراد با
رعايت احتياط! براي روزهاي مبادا يکي به نعل بکوبد و يکي به ميخ. اما او
همانند روزهاي جواني، شور و شوق مبارزه و جهاد در کلامش جوشان بود و به
جواناني چون ما انرژي ميداد. حيف که در اين جستار کوتاه، فرصت پرسيدن از
خاطرات او از مسئوليتهاي مختلفي که در طول انقلاب اسلامي داشته است،
فراهم نشد. خاطراتي خواندني از زماني که مسئول کميته انقلاب اسلامي بود،
زماني که فرمانده بسيج کل کشور بود و خاطرات شنيدني از اين دست که
گفتوگويي مجزا ميطلبيد و اميد است در فرصتي ديگر فراهم آيد. گفتوگوي
حاضر با نگاهي تحليلي، به جريان نفاق از اولين دهه پس از پيروزي انقلاب
اسلامي تا فتنه سال 1388 پرداخته است.
زماني که زندان اوين بوديد، با برخي از فعالان گروههاي مخالف شاه همبند بوديد. از منش و رفتار آنها چه خاطراتي داريد؟
حاجآقاي سالک: اين بحث يک کتاب مفصل است. در بند دو زندان اوين که ما بوديم، مارکسيستهاي اسلامي هم بودند. همين مسعود رجوي بند يک اوين بود که روزي من از آن بالا حياط زندان را ميديدم. يک زنداني به نام صفر قهرماني داشتيم که اخيراً فوت کرد. او رعيتي بود که با رضاشاه درگير شده بود و زندانياش کرده بودند. از ارتش رضاشاه چند نفري را کشته بود و بعد با يک لشگر دستگيرش کردند و بيش از 24 سال زنداني بود. شايد دومين زندانيکش دنيا بود! قد بلندي داشت و مسلمان بود، ولي در زندان از بس گرفتار حزب توده و مارکسيستها شده بود، کمکم ديگر بينماز شده بود و ورزش ميکرد. هيکل عجيبي هم داشت. يک روز ديدم صفر قهرماني زير آفتاب خوابيده و همين طور پيراهنش را کنده بود و دستش را دراز کرده بود. روي يک بازويش مسعود رجوي سر گذاشته بود و روي بازوي ديگرش هم آيتالله گنجي - که به فرانسه فرار کرده است - دراز کشيده بود. من داد زدم بچهها بياييد مصداق مارکسيست اسلامي را ببينيد! آن آيتالله، اينهم مسعود رجوي روي دو تا بازوهاي صفر قهرماني که در حزب توده و يک مارکسيست است دراز کشيدهاند.
بسياري در زندان با ما بودند. نبي بود، عبدالعلي بازرگان بود، حسين دوزدوزاني بود، خيليها بودند. آيتالله فاکر (رحمتالله عليه)، احمد توکلي و دکتر شيباني هم بودند. يکبار هنگام وضو، مرحوم فاکر از وضوخانه بيرون آمد و من را صدا کرد و گفت: آب وضوي حسين دوزدوزاني چکيد روي اين زيرشلواري من، آيا اين زيرشلواري من پاک است يا نجس؟ من همانجا اعتراض کردم و گفتم: حضرت آيتالله فاکر! شما ميگوييد آب وضوي او چکيد. گفت: به همين دليل ميگويم. من مرحله اول توجهي نکردم، ولي ايشان ميخواست بگويد آدم منافق اصلاً نجس است، ولو اينکه وضو بگيرد. آقاي فاکر در اين فضا خيلي تيز و در جريانشناسي خيلي قوي بود. خدا رحمتش کند.
دوران قبل از انقلاب که مبارزان از هر گروهي در اوين با هم جمع شدند، آيا صفبندي و جبههبندي جريانها در آنجا هم وجود داشت؟
حاجآقاي سالک: بله. مشخص بود. اصلاً يکي از مراکزي که توليد فکر ميکرد، گوشه زندانها بود. مثلاً فرج سرکوهي که چريک فدايي خلق بود، مثل دسته موتور گازي يک جفت سبيل هم داشت و صبح تا شب آن سبيلهايش را حاضر و غايب ميکرد و يک پيپ ميکشيد و از چريک فدايي خلق همين را بلد بود. يک روز با او شوخي کردم و گفتم: فرج! اين سبيلهايت که به اين شقي ميايستد، شب که ميخواهي بخوابي، زير پتو ميگذاري يا روي پتو؟ فردا خيلي ناراحت آمد و گفت: ديشب تا صبح نخوابيدم. ديگر از آن شب به بعد يک عذاب روحي ميکشيد. گفتم بچين بريز آن طرف! خب ما با فرج سرکوهي در زندان اوين بحث ميکرديم. گفتم: يا من را مارکسيست کن يا من تو را شيعه ميکنم. اگر تو من را مارکسيست کردي، 35 تا بچه شيعه هست، من همه را مارکسيست ميکنم. اگر هم تو با بحثهايي که داشتيم به اسلام تسليم شدي، بايد 150 نفر مارکسيست را در زندان برگرداني.
يک روز اعلام کردند که در سالني در زندان اوين جمع شويد. آيتالله انواري خدا شفايشان بدهد و مرحوم فاکر و بنده، ما سه نفر فقط در آن سالن روحاني بوديم و بقيه کت و شلواريها بودند. کنفدراسيونيها و تودهايها نيز بودند. همه را جمع کرده بودند و ميخواستند از همه تعهد بگيرند و سپس آزاد کنند. من کنار آقاي فاکر نشسته بودم، به ايشان گفتم: حاج آقا! من سرم را براي مبارزه با شاه ميدهم، حالا بيايم اينجا اين سه صفحه تعهدنامه را امضا کنم؟ من امضاء نميکنم. آقاي فاکر و آقاي انواري هم گفتند که ما هم امضا نميکنيم. آقاي انواري 12 سال زندانيکش بود. يکي از مأموران ساواک که به او آقاي دکتر رضايي ميگفتند، آمد آنجا ايستاد و قيافه گرفت و گفت: شاهنشاه آريامهر تصميم گرفتهاند زندانيهاي سياسي را آزاد کنند، ولي يک شرط دارد؛ شرطش اين است که شماها اين برگهها را امضا کنيد. سه برگه است، بيوگرافيتان را بنويسيد و بعد هم تعهدنامهاي است، امضا کنيد؛ همين الان مرخص هستيد و با احترام شما را به منزل خودتان در هر کجاي ايران که باشد ميبريم. حالا فشار بيروني و بينالمللي بر اينها و تظاهرات مردم را ما خبر داشتيم. بين زندانيان زمزمه افتاد. مارکسيستها بريدند و گفتند ما در زندان براي چه بمانيم. ميرويم بيرون مبارزه ميکنيم، اين يک برگ هم مهم نيست. درگيريهاي لفظي هم شروع شد و ما هم گوش ميداديم. با اينها نميشد بحث کنيم، يک مشت آدمهاي بريده به خصوص مارکسيستها و کنفدراسيونيها بريده بودند، تودهايها بريده بودند. فقط بچههاي شيعه بودند که ثابتقدم ماندند. منافقين هم همينطور بريده بودند. بنده که امضا نکردم، همان ساواکي بعد آمد گفت پدرت را در ميآوريم که امضا نکردي. گفتيم حالا ما که اسير شما هستيم پدر که هيچي! هر کس ديگر را هم که ميخواهيد در بياوريد، در بياوريد. من و آيتالله انواري و آقاي فاکر را برگرداندند به سلولهايمان و ديگر از آنجا به بعد با ما به شدت برخورد ميکردند. دو سه موردي تا آن آپولو ما را بردند. شايد در زندان توحيد آقايان ديده باشند.
اين خلاصه اوضاع آن زمان است. بعضي منافقين کد ساواک بودند. اصلاً نفوذي بودند براي اينکه ببينند از گوشه و کنار سلولها هر کسي چه ميگويد؟ در زندانها نميشد به کسي اعتماد کرد. خيلي کار سختي بود. ساواک منبع داشت. مثلاً يکي از آنها مسئول تهيه اسلحه براي منافقين و مارکسيست اسلامي بود. خودش، خانوادهاش و برادرانش را هم ميشناختم. خانواده بسيار محترمي بودند، ولي اين يک فرزندشان خراب شده بود. البته بعد از پيروزي انقلاب توبه کرد و رفت يک مغازه باز کرد و الان هم جزو توابين است که در اصفهان مشغول شيشهفروشي و اينها است. از منافقين برگشت. از او پرسيدم چرا مارکسيست اسلامي شدي؟ گفت براي اينکه علم مبارزه را از مارکسيست گرفتيم و تشويق به مبارزه را از اسلام. فلسفه را ببينيد چقدر عجيب است. من به او گفتم قرآن علم مبارزه و تشويق به مبارزه و آثارش را دارد، گفت: من نديدم.
من ناچار شدم در زندان عادلآباد شيراز يک جزوه سي و پنج شش صفحهاي بنويسم و آن جزوه را در اختيار سي و هفت هشت تا بچههاي شيعه قرار دهيم که احساس خطر ميکرديم مارکسيستها ممکن است بر آنها تأثير بگذارند و نياز است به مباني اسلامي آگاه شوند. در آن جزوه ميگفتيم که اصلاً اساس جنگ نامنظم و چريکي را قرآن دارد، سي و پنج شش تا آيه از قرآن در آورديم و اين جزوه را نوشتيم و علم مبارزه و تشويق به آن را از آيات قرآن استخراج کرديم و در اختيار اينها گذاشتيم. اين کاري بود که ساواک خيلي دنبالش بود و ما با چه مشکلاتي اين جزوه را حفظ ميکرديم.
با توجه به رويدادهايي که حوالي سال 60 رخ ميدهد، مانند تجمع اسفندماه 59 ضدانقلاب در دانشگاه تهران و سپس موضعگيريهاي امام در برابر آنها و باقي قضايا، آيا همان جبههبندي پيش از انقلاب به اين سالها منتقل ميشود؟
حاجآقاي سالک: نه. منافقين به اين نتيجه رسيدند که امام در راه ايران است و اگر انقلاب پيروز شود، ديگر ما جايي در اين ميان نداريم. خود امام ميفرمايند سران منافقين در نجف ميآمدند براي من نهجالبلاغه ميخواندند. منافقين چهار پنج ماه قبل از 22 بهمن، در جلسهاي به اين نتيجه ميرسند که ما بايد شخصيتهاي اطراف حضرت امام و انقلاب را شناسايي کنيم و يک ليست تهيه ميکنند. بعد از 22 بهمن تا نزديکيهاي آخر سال 59 اينها به اين نتيجه ميرسند که دوباره آن جلسه تشکيل شود. مسعود رجوي و خيليهاي ديگر در آن جلسه شرکت ميکنند و به اين نتيجه ميرسند که بايد شخصيتهاي شناسايي شده را از بين ببريم، چون اينها بازوهاي امام هستند و حکومت را در دست خواهند گرفت. شما سالهاي 59 و 60 ترورهاي فراواني شاهد هستيد. ريشه قضيه هم به نوع تفکر توحيدي اينها که براي سالهاي قبل است و دليل مهمي هم دارد، برميگردد. ببينيد مثلاً حضرت امام (رضوانالله تعالي عليه) ابتدا قالبي ذهني براي خودشان نساختند تا اسلام را در آن بريزند و ارائه بدهند. امام خودشان را در قالب قرآن و عترت قرار دادند و خود را با محتوا تطبيق دادند، امّا اگر کتابهايي که منافقين نوشتهاند را ببينيد، خط انحرافيشان اين است که خودشان را با محتواي اسلام و قالبهاي اسلام تطبيق ندادهاند، بلکه قالب ساختند و اسلام را در آن قالب آوردند و بعد گفتند اسلام اين است. اکثر جوانها هم که فريب خوردند، به همين خاطر بود.
نتيجه انحراف فکريشان اين شد که اگر قرار باشد حکومت اسلامي باشد و منافقين در آن نباشند، آن حکومت طاغوت است. اين خط انحرافي و خطرناک سبب شد که ترور کنند.
شبکه نفوذ منافقين در اکثر نهادها گسترده شد. بعد از شبکه نفوذ، عملياتها شروع شد. انفجار حزب جمهوري اسلامي و شهادت 72 تن از ياران انقلاب، شهادت رجايي و باهنر، شش تير ترور آيتاللهالعظمي حضرت امام خامنهاي در مسجد ابوذر و داستان خود آقاي هاشمي رفسنجاني در خانهشان، شهداي محراب، ترور حزبالله بازار و نمونههايي از اين دست، اينها را به اين نتيجه رساند که ما اگر اين کشتارها را شروع بکنيم، حکومت سقوط ميکند و ما آن را به دست ميگيريم. اميدشان هم به جريان نهضت آزادي و امت و اينها بود و بعد هم بنيصدر. اينها زير چتر بنيصدر به ميدان آمدند و تجمع 14 اسفند را سازمان دادند. خب در سال 59 و 60 واقعاً غوغايي در اين زمينه بود که قابل بررسي است.
حاج آقاي سالک! يک بررسي کوتاه در زندگي شما، صحنههاي باورناپذيري از تحمل شکنجههاي وحشتناک، زندانهاي طولاني و فشارهاي مختلف در صحنه مبارزه با رژيم شاه را نشان ميدهد. گفتيد که در دوران زندان معمولاً افرادي که عقايد التقاطي يا مارکسيستي داشتند، زير فشارها ميبريدند. سستي و شکست جريان فتنه را چگونه ارزيابي ميکنيد؟
حاجآقاي سالک: ماهيت نفاق يک ماهيت انديشهاي، فکري و قلبي است. ممکن است اول کسي منافق نباشد، ولي در طول زمان و مجالستهايي که داشته، آرام آرام انديشهاش تغيير کرده و منافق شده است. بچههايي که داخل مجاهدين ميرفتند و منافقين ميشدند، بچههاي غيرمتديّن نبودند، از خانوادههاي مذهبي بودند؛ ولي کمکم افکارشان تغيير کرد.
ريشه اصلي نفاق، انديشه است. انديشه و فکر اگر خدايي نباشد، التقاط و نفاق ميشود، گاهي هم عضوحزب توده و اصلاً ضد خدا ميشود و اينها با مطالعات، با رفيق، با جلسات و با مسائل مختلف به وجود ميآيد.
از آقاياني که در اين فتنه اخير دستگير شدند، يکي مثل عطريانفر را ما ميشناسيم. خيلي از قرآن و نهجالبلاغه را بلد بود، ولي چه شد که کارش به آنجا کشيد و در نهايت با گريه اعتراف کرد؟ بهزاد نبوي مدعي خيلي چيزهاست. خود آقاي کروبي و موسوي از سران فتنه که در قضايا مدعي هستند، چرا اين طور ميشوند؟ آن انديشه توحيدي به مرور زمان به انديشه التقاط و شرک تبديل ميشود و آرام آرام روي عقربه نفاق ميايستد. بنابراين اگر شما بگويي مسعود رجوي يا بگويي فلان شخص، در اين فتنه همه يکي است.
در صدر اسلام منافقين مثل عبدالله بن اُبَيّ بودند، منافقين صدر انقلاب اينها بودند که مجاهد بودند و منافقين فتنه 88 هم يک تيم ديگر هستند. ماهيتاً همهشان يک انديشه هستند. تفاوتي ندارند. اگر صدر اسلام ضد پيغمبر بودند، در صدر انقلاب ضد امام و در فتنه 88 ضد مقام معظم رهبري شدند. اگر در صدر اسلام عبدالله بن اُبَيّ و منافقين در مقابل پيغمبر قانون الهي را ميشکستند، صدر انقلاب هم قانونشکني کردند. در فتنه 88 هم به قانون پشت پا زدند. يعني شما ميتوانيد مصاديق را راجع به موضوعات مختلف بياوريد و مقايسه کنيد. همه اينها مخالف محوريت حاکميت ديني هستند. همه اينها مخالف قانون هستند، همه اينها حرف شيطان را ميزنند. صدر اسلام معاويه چه گفت؟ صدر انقلاب آمريکا و انگليس چه گفتند؟ زمان ما آقاي اوباما سه چهار روز قبل از 22 خرداد سال 88 مصاحبه کرد. آنها تصور ميکردند که نظام برميگردد و همه انقلابيون دستگير خواهند شد. رهبري ديگر نخواهد بود و يک حکومت متناسب با آمريکا سر کار خواهد آمد. انگليس و بقيه در سفارتخانههايشان همه آماده اين کار بودند. اصلاً باور نميکردند که اين فتنه شکست بخورد، ولي با تدبير ستون خيمه اسلام، مقام معظم رهبري و هوشياري ملت ما، اين فتنه شکست خورد و اين رسواها فرار کردند. مهاجراني کجاست؟ کديور کجاست؟ عبدالکريم سروش کجاست؟ اينها سايت جرس را راه انداختند، اتاق فرمان را در خارج درست کردند. اينها امروز در دامان آمريکا و اسرائيل هستند. اينها در اين مملکت نماز ميخواندند و وزير بودند. اينها منافق هستند؛ يعني حتي زماني که وزير بوده است، اعتقادي به رهبري امام و آقا نداشته است و مسئله امام و ولايت را يدک ميکشيده است. حالا اين موضوع روشن شده است. آقاي موسوي خوئينيها به اين مسائل اعتقادي نداشتند. بهزاد نبوي وقتي ميگويد کمر ولايت را شکستيم و اين بار بايد سفرهاش را جمع بکنيم، چه اعتقادي به ولايت داشته است؟ اينها منافق هستند، منتها منافق مدرنيته.
منافقين صدر اسلام هم پيغمبر و اميرالمؤمنين را قبول نداشتند. قانون خدا را هم قبول نداشتند و بيتالمال را هم غارت خودشان ميدانستند. کشتار هم ميشد، مشکلي نبود. صدر انقلاب هم کشتار کردند و قانون و امام را قبول نداشتند. در فتنه 88 هم مخالف رهبري بودند، قانون را شکستند و کشتار کردند، آتش زدند و تمام اين مسائل را به وجود آوردند. در اين قضيه تفاوتي نميکند. آنچه که ميتواند اين را خنثي کند، هوشياري و بيداري و بصيرت مردم است که حول محور ولايت حرکت کنند؛ نه يک قدم جلو، نه يک قدم عقب.
مقام معظم رهبري در يکي از سخنرانيها اشاره فرموده بودند که فتنهگران سال 88 ميخواستند يک تصوير کاريکاتوري از انقلاب را تقليد کنند. به نظرتان چرا اکثريت مردم در برابر سران فتنه و فتنهگري آنها ايستادند و به سينه آنها دست ردّ زدند؟
حاجآقاي سالک: اينها با خودشان فکر ميکردند بعد از اينکه ما را دستگير کنند، مردم به دفاع از ما بلند ميشوند! بهزاد نبوي گفته بود من را که دستگير کردند، فکر ميکردم ظرف يک ماه ايران براي نجات من به هم ميريزد. ده پانزده روز گذشت، ديدم هيچ خبري نشد. آدمي که اعتقاد راسخ به خداي متعال (جل جلاله) ندارد و معتقد به اسلام ناب نيست، ميبُرد. او دنيايش را ميخواهد. ديدند مردم به دفاع از آنها بلند که نشدند هيچ، بلکه آنها را مورد نفرت قرار دادند. دليلي نداشت گوشه زندان بمانند، اعتراف کردند. پشتيبان خارجيشان، آمريکا، هم هيچ غلطي نکرد. انگليس به اينها وعده داده بود، اما هيچ غلطي نکرد. اسرائيل هيچ کاري نکرد. حمايت بينالمللي و حمايت مردمي را همزمان از دست دادند. قهرمان هم که نشدند، ضعف ايمان هم که دارند؛ با اين چهار دليل خوب، دليلي نداشت در زندان بمانند. پس اعتراف ميکنند و بيرون ميآيند که شايد از محاکمه و مجازات و زندانهاي بعدي دادگاه به خاطر اعترافي که ميکنند تخفيف بگيرند. سؤال اينجاست که آيا اين آزاد شدهها واقعاً برگشتهاند؟ جاي شک است. نميشود اعتماد کرد، چون ساختار فکر اينها يک ساختار فکري نفاقگونه است و جزو ذات اينها شده است. به راحتي عوض نميشوند. سالها بايد بگذرد و بعد مورد امتحان قرار بگيرند. در اين فتنه، کساني از منافقين صدر انقلاب اسلامي، جزو توابين بودهاند، بار ديگر با آنها ارتباط برقرار کردند، بمب ساختند و دوباره در عرصه نفاق حضور يافتند. يعني فرد تواب، خميرمايه انديشهاش را هنوز از دست نداده، بلکه فکرش ضعيف شده و زير يک هاله فشاري رفته است. ميخواهد زندگي کند، ولي وقتي احساس کرد که اگر همکاري بکند فردا در حکومت نقش دارد، پدر کساني که اين بلا را سرش آوردهاند، در خواهد آورد. در فتنه اخير اراذل و اوباش، منافقين، بهاييها، مشارکتيها که بدتر از منافقين هستند، کارگزارانيها، نهضت آزاديها و تودهايها حضور داشتند. اينها با تحريک خارجي حس کردند که اگر به ميدان نيايند، حکومت آينده در دستشان نيست. حالا که شکست خوردند، ديدند که پشتوانهها همه فرو ريخت و پشت سر هم همه چيز خراب شد، پس دليل ندارد در زندان بمانند. آنهايي هم که ميخواستند بگويند ما قهرمان هستيم، فرار کردند و به خارج رفتند. اينها لاشه سياسي ميشوند.
الان آقاي موسوي و کروبي دنبال اين هستند که دستگير بشوند. اگر اين اتفاق بيفتد، براي اتاق فرمان خارج کشور خوراک ميشوند. منافقين آن را پيراهن عثمان ميکنند. خواهند گفت شکنجه کردند، قرص شکنجه دادند و همينهايي که راجع به ابطحي گفتند. خود اينها هم دوست دارند زندان بروند، براي اينکه زمين برايشان تنگ شده است. لذا ميگويند همين که ما حرف ميزنيم، پس هستيم. کروبي وقتي به قم ميرود، حزبالله قم بيرونش ميکنند. وقتي به قزوين ميرود، آن خانه محاصره ميشود. کجا بروند؟ حتي بين زن و بچهشان هم ديگر جايي ندارند. مورد نفرت هستند و لذا اينها هم دلشان ميخواهد دستگير بشوند و در اين صورت خيال ميکنند قهرمان ميشوند. اگر به زندان اوين يا هر جاي ديگر بروند، صبحانه و ناهار و حمام و همه چيزشان جور است، اما دستگاه قضايي با سياست بسيار زيبايي عمل کرده است. اينها را نميگيرند. اينها مثل اينکه در چاه لجني باشند که مدام دست و پا ميزنند و پايين و پايينتر ميروند، دچار مرگ تدريجي شدهاند.
از صحبتهاي شما چيزي به ذهنم آمد. 14 اسفند سال 59 بنيصدر همه نيروهاي ضدانقلاب اعم از منافقين، مليگراها، نهضت آزادي و مابقي را فرا ميخواند و همه تلاش نيروهاي معاند متوجه مصادره کردن انقلاب به نفع جريانات ضدانقلاب ميشود. شما شاهد هر دو فتنه بودهايد. چه برداشتي از مقايسه اين دو واقعه داريد؟
حاجآقاي سالک: پشت پرده قضيه 14 اسفند، براندازي حکومت به تعبير خودشان آخوندي بود و بنيصدر ميخواست مأموريت آمريکايياش را عملياتي کند، اما اهدافشان را سر زبان نميآوردند. به امام حرف نميزدند، يعني آنقدر وقاحت نداشتند و با عملکردشان مسئله را نشان ميدادند. اما اينهايي که در جريان انتخابات به ميدان آمدند، اصل ولايت فقيه را زير سؤال بردند؛ يعني اينها با صراحت و وقاحت وارد شدند. آقاي خاتمي براندازي خاموش را کليد زد و عوامل او و دست پروردههايش براندازي آشکار را سامان دادند و اين مثل روز روشن است. حلقه کيان، سروش و کسان ديگر عوامل براندازي خاموش هستند. اينها و منافقين، خرداد 88 آمدند که اصل ولايت فقيه را بزنند. اين سخن که بايد اصل ولايت فقيه را زد، نقشه 23سال پيش آقاي فوکوياما است. فوکوياما گفت ولايت فقيه را بزنيد.
مسئله دوم حمايت آمريکا و انگليس و اسرائيل و اذنابشان حتي در خاورميانه از اين جريان است. اينها آماده براندازي کلان بودند، حکومت بعديشان را هم تنظيم کرده بودند و اين نکته بسيار مهمي است. ميخواهم بگويم شدت مسائل نفاق در فتنه سال 88 دهها برابر فتنه بنيصدر و منافقين در صدر انقلاب اسلامي بود. ممکن است همان خميرمايه باشد که هست، اما اين خيلي خطرناکتر بود. در آينده روشن خواهد شد که ابعاد اين فتنه چقدر وسيع بوده است. ما به آن فتنه کور و ظلماني ميگوييم. خواص افتادند. چرا خواص افتادند؟ براي اينکه خواص خواستند در تاريکي با نور شمع يا چراغقوه حرکت کنند. نور شمع مگر بردش چقدر است؟ در چنين فتنه کوري به نورافکن و خورشيد نياز است. مقام معظم رهبري با تدبيرشان خورشيد شدند و ظلمت را از بين بردند، ولي خواص با چراغ قوه ميخواستند از تاريکي بگذرند و اين نميشد. آيندگان ابعاد گسترده اين فتنه عميا و کور و ظلماني را خواهند فهميد.
و به نظر من اين فتنه، شديدتر از فتنه صدر انقلاب است، چون من در فتنه 14 اسفند بودم و قضايا را ميدانم و در اين فتنه هم در صحنه بودم. نشريه تايمز 15 خرداد به آقاي موسوي زنگ ميزند و ميگويد اگر شما رأي آوردي و رييسجمهور شدي، با اصل ولايتفقيه که در قانون اساسي است، چگونه برخورد ميکنيد؟ آقاي موسوي طبق نوشتهها قريب به اين مضمون جواب ميدهد که وقتي مردم به خيابانها آمدند و فشار آوردند، ولايتفقيه عقبنشيني ميکند. پس آقايان سناريوي پيروزي و سناريوي شکست را هم ميدانند، يعني هر دو سناريو را برايشان ترسيم کردهاند. اگر پيروز شدند، خانم ايشان ميگويند راجع به ولايت فقيه رفراندوم ميکنيم و اگر پيروز نشديم، مردم کف خيابان جواب ميدهند. اردوکشي خياباني با رمز تقلب. اينها قابل توجه است، اينها چيزي نيست که بشود ساده از آن بگذريم.
اشاره کرديد که شدت فتنه 88 خيلي بيشتر از فتنه منافقين در سالهاي صدر انقلاب بود. اين شدت يا به تعبير شما تاريکي عميق چه دليلي ميتواند باشد؟
حاجآقاي سالک: چند مطلب اينجا وجود دارد. اول اينکه جريان واقفيه صدر اسلام، بعد از ارتحال حضرت امام در برخي جريانها در ايران تکرار شد. من اگر يک روزي شد اسم هايشان را ميگويم. در جلساتشان اعلام کردند که رهبر فقط امام بود و تعابير بدي از مقام معظم رهبري داشتند و ميگفتند که او کجا ميتواند رهبري بکند. ابطحي رييس دفتر خاتمي گفت: ما وقتي حکومت را دست گرفتيم، فکر ميکرديم ظرف سه سال رهبري را خوردهايم. حالا بعد از 8 سال ميفهميم قدرت دست رهبري بوده و ما اشتباه کرديم. پس اين جريان واقفيه هنوز هم ادامه دارد که ما در اين فتنه عناصر پشت پرده و روي صحنه آن را ميبينيم. مسئله دوم جنگ مسلحانه و رويارويي سخت بود. وقتي اين گلوله به سينه کسي خورد يا به مغز حضرت آيتالله شهيد مطهري (رضوانالله تعالي عليه) اصابت کرد و او غرق خون شد، مردم خون و گلوله را ميبينند؛ ولي در طول اين 21 سال بعد از ارتحال حضرت امام تا امروز، موضوع جنگ نرم است. در جنگ نرم کسي خونريزي نميبيند. جنگ نرم و جنگ رواني را که تعريف ميکنند، تعاريف فراواني دارد. يک تعريف آن اين است: تسخير 15 سانتي متر بين دو گوش هر فرد.
مسئله ديگر آنکه عظمت پيروزي انقلاب اسلامي به گونهاي بود که مثل سِيْلي که يک دفعه روان بشود، هيچ کس قدرت مقابله با آن را نداشت. امام جلو ميرفت و خلقالله هم دنبال امام ميرفتند. بعد هم لانه جاسوسي کشف شد و انقلاب دوم اصلاً غوغايي کرد. چه کسي جرئت داشت نفس بکشد؟ انجمن حجتيه کي بود؟ عناصرش بدهند فرار کردند. ما بخشي از آنها را ميشناسيم که اخيراً برگشتهاند. نهضت آزادي که امام گفت اينها مردود هستند، بعد از دولت موقت سفرهشان را جمع کردند. صباغيان کو؟ آنکه نامه دست آمريکاييها داده بود، کجاست؟ اينها قدرت نداشتند در مقابل سيل سريع انقلاب بايستند. به همين آقاي موسوي خوئينيها ميگويند که شما چرا زمان امام اين حرفهاي ضد ولايت را نميزديد؟ ميگويد آن موقع از امام ميترسيديم، حالا نميترسيم. الان يک حالت آرامشي به وجود آمده است. جنگي که نيست، صلح است، آرام است. حالا ميتوانيم حرف بزنيم. خب پس تا ميتوانيم بايد وقاحت کنيم، مقدسات را بشکنيم، چه کنيم، چه کنيم.
آن موقع آن انسجام و وحدت مردمي بحث مهمي بود. ببينيد در 16 سال حکومت آقاي خاتمي و هاشمي حزب مشارکت و کارگزاران چقدر اختلاف در وحدت مسلمين ايجاد کردهاند. حالا نقش منتظري و مهدي هاشمي و حزب توده و مسيحيت و بهاييت و وهابيت و اينها هم جدا. اين فتنهها که برپا شد، پشتوانهشان منافقين و حزب مشارکت و حزب کارگزاران بودند. پشتوانهاش آقاي هاشمي و خاتمي بوده و اينها همه آمدند. اينها همه گروه گروه بودند. اصلاحطلبان چه کساني هستند؟ همين گروهها هستند. در زمان امام اينها کدامشان بودند؟ يکي منافقين بود و يکي نهضت آزادي بود، ولي اين احزاب جديد در اين 16 سال پايهريزي شدند و شکل گرفتند. حلقه کيان از نظر فکري چه زماني به وجود آمد؟ هزاران مقاله راجع به جدايي دين از سياست در روزنامههاي زنجيرهاي نوشتند. حکومت از دولت جداست، دولت از مردم جداست. مردم از روحانيت خسته شدهاند. چقدر مقاله نوشتند. خدا حفظ کند حضرت آيتالله مصباح يزدي را که رفت در نماز جمعه تهران و پنبه ليبراليسم و اين قضايا را زد. چقدر سعيد حجاريان به آقاي مصباح يزدي فحش داد؟ همين سعيد حجاريان که در اين قضايا به غلط کردن افتاد.
حتماً مقابله آيتالله مصباح يزدي با جريان نفاق بسيار مؤثر بوده است که اين چنين مورد شديدترين هجمهها قرار گرفتند.
حاجآقاي سالک: بله، ايشان هم از نظر نظري و فکري و مکتبي و هم از نظر معرفي اسلام و دشمنشناسي وارد شدند. اينها زحمت دارد. در جنگ نرم اين کار بسيار سخت است. خود آقا گاهي وسط ميدان ميآيند و درباره جزئيات هم صحبت ميفرمايند و اين به خاطر سکوت بعضي از آقايان در اين قضايا است.
در هر صورت حالا دولت خدمتگزار آقاي احمدي نژاد هم گاهي خاکي ميزند که آن هم مسائل ديگري به وجود ميآورد که سوژه دست ديگران ميدهد. آن هم بحث جدايي دارد و حالا نبايد بحثهايي کرد که بوي تضعيف بدهد.
به نظر ميرسد در همه صحنههاي مبارزه انقلاب اسلامي از پيش از انقلاب تاکنون و به ويژه فتنه اخير نبايد از نقش مردم غافل شد. همان مردمي که به تعبير حضرت امام خميني(ره) از مردم شام و حجاز زمان پيامبر بالاترند. اين آگاهي و عظمت مردم را، وقايع سال گذشته خيلي شفافتر و آشکارتر نشان داد. تحليل شما از حرکت مردم چيست؟
حاجآقاي سالک: دقيقاً همين است که شما ميگوييد. ببينيد فرق مردم با سياسيون و خواص اين است. مردم و روحانيتي که واقعاً در خط ولايت هستند، نگاه به دو لب امام و آقا ميکنند و هماني که رهبر گفت را عمل ميکنند و لذا از خواص جلوتر هستند. مردم پاسخ نداي حقطلبانه فطرتشان را فوراً ميدهند، اما سياسيون فرمايش امام و آقا را تحليل و بعد چرايي ميکنند. آقا چرا اين را گفت، نبايد ميگفت! امام تند رفتند! بعد ميروند به ثمره تحليلشان عمل ميکنند. اين نکته مهمي است.
يکي از اين بزرگان که به آقاي موسوي رأي داده بود، خودش ميگفت سي سال بود ما اشتباه ميکرديم، ما به دهان امام و آقا نگاه ميکرديم و بعد به تحليل خودمان عمل ميکرديم. تازه حالا ميفهميم چرا از مردم عقب افتاديم. بايد آني که ايشان ميگويند را عمل کنيم. حالا خوب است ايشان بيدار شدند. مردم بر اساس فطرت و اعتقاداتشان عمل کردهاند، ولي سياسيون، نخبگان و خواص تحليل و به همان تحليلشان عمل ميکنند، نه به گفته ولايت. گفته ولايت را ميشنوند و ميگويند البته اگر اينگونه بشود، بهتر است. آنچه ايشان فرموده، تعهد الهي ايشان است. ايشان با کسي رودربايستي ندارند. فرمايش ايشان بايد اجرايي بشود. مردم اين کار را ميکنند.
نکته بعد اين است که مردم دينشان را از امام و رهبري و از روحانيت و مرجعيت دارند. دشمن هم اين را فهميده است. ميگويد اگر مرجعيت و رهبري را بزنيم، مردم را هم زده ايم. ولي مردم يک پيوند ناگسستني با روحانيت و با مرجعيت و رهبري دارند. اين را بايد حفظ و تقويت کرد. اين ثمرهاش وحدت و اتحاد ملي است و اين رمز موفقيتهاي 31 ساله ما از پيروزي انقلاب اسلامي تاکنون است؛ يعني حرکت حول محور ولايت. اين کلام پشتوانه فرهنگي دارد. حضرت زهرا سلام الله عليها فرمودند: مثل الامام کمثل الکعبه اذ تؤتي و لاتأتي. اين جمله از پيغمبر هم هست. فرمودند: مَثَل امام و رهبري مَثَل خانه خداست که مردم بايد دور خانه خدا طواف کنند، کعبه که نبايد دور مردم طواف کند. مردم اين کلام پيغمبر و فاطمه زهرا را با خون و گوشت و پوستشان درک کردهاند. لذا آن خانم که به دنبال جنازه فرزندش به جبهه آمده بود، ميگويد: سه تا فرزندم را به اسلام و رهبري هديه کردهام و چهارمي را هم آمدهام هديه کنم. اين خيلي مهم است. اين آن چيزي است که آقاي فوکوياما، مايکل لدين، اوباما و ديگران قدرت فهم آن را ندارند و آن چيزي است که گُرده استکبار را به خاک مينشاند و آن چيزي است که مقدّمات حکومت حضرت مهدي (عج) را فراهم ميکند.
منبع: فرهنگ پويا
گفتگو از: حيدر معصومي
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
اینقدر آخرتش را بدنیای دیگران ببهای بخس نفروشد