کد خبر: ۲۳۳۷۴۵
تعداد نظرات: ۸ نظر
تاریخ انتشار:
دو خط موازي؛

قوام و مصدق كه شيوه اي متناقض داشتند

افسوس که چرخ کج رفتار روزگار و تاریخ یک جاده ای یک طرفه‌اند و بازگشتی هم نیست. یک رجل سیاسی مهم قرن بیستم ایران، احمد قوام یا "قوام السلطنه" است که در آذر 1252 در تهران متولد شد. احمد قوام از 17 سالگى به محفل بزرگان سیاست راه یافت (ناصرالدين شاه ، مظفرالدین شاه و...) و گویا در آغاز 30 سالگی لقب «قوام السلطنه‌» را به وی داده اند. و تکلمش به زبان فرانسه هم شهره خاص و عام.
قوام و مصدق كه شيوه اي متناقض داشتند
گروه سیاسی - عرفان قانعي فرد*، افسوس که چرخ کج رفتار روزگار و تاریخ یک جاده ای یک طرفه‌اند و بازگشتی هم نیست. یک رجل سیاسی مهم قرن بیستم ایران، احمد قوام  یا "قوام السلطنه" است که در آذر 1252 در تهران متولد شد. احمد قوام از 17 سالگى به محفل بزرگان سیاست راه یافت (ناصرالدين شاه ، مظفرالدین شاه و...) و گویا در آغاز 30 سالگی لقب «قوام السلطنه‌» را به وی داده اند. و تکلمش به زبان فرانسه هم شهره خاص و عام.

به گزارش بولتن نیوز،
با شیوه و مکتب سیاسی عقلانی و خردمندانه. هرچند در عرصه سیاست " بی پدر و مادر" ، کمتر سیاستمدار " باپدر و مادر " ( به معنای اصیل و دارای اصل و نسب) می توان همچو او جست، با اصل و نسب قاجاری ، برخاسته از خانواده‌ای اشرافی و زمیندار؛ فردی تحصیل کرده اروپا. اما بعدها به خاطر هوچی گری مصدق السلطنه و قدرنشناسی شاه، خانه نشین شد. کسی که در مقطع های حساس ایران زمین، نخست وزیر بوده. کلا  5 بار ( اواخر دوران احمدشاه و اوائل  دوران محمدرضا شاه ) نخست وزير شد. و بنا به فتنه ها، کابينه‌هاىش عمری کوتاه داشتند.

گرچه بعدها قوام از مهمترین و موثرترین سیاسمتداران دوران پهلوی شد اما از همان اوایل - که والی خراسان بود - دشمن قسم خورده کم نداشت. مانند سيدضياءالدين طباطبايى که با محمدتقی خان پسيان - فرمانده ژاندارمرى- زد و بند کرد و 55 روز به زندانش افکند. ( 13 فروردين 1300) و اموالش نیز تاراج. در همان اواخر بهار 1300 که احمد شاه قاجار دل خوشی از سيدضياء نداشت و از ظهور او و همراهی رضا شاه نگران بود، قوام را نخست وزیر کرد و بعد از ظهر 8 خرداد 1300 مستقيماً از زندان راهى قصر فرح‌آباد شد و با احمدشاه به مدت 4 ساعت به گفتگو نشست‌. شرط هایش را گفت و  نخست وزیری را پذيرفت. و در آغاز مجلس چهارم در اول تير 1300 (پس از دوران فترت 6 ساله بعد  از جنگ جهانی اول) - به اعتبار برادرش وثوق الدوله و حمایت احمدشاه- رأى اعتماد گرفت.

قوام السلطنه در اولین قدم ، زندانیان سیاسی را آزاد کرد. و کمر همت به بازسازی و سازندگی بست . و باید با حکمت خاصی ، عصیان ها ، آشوبها و شورشهاى سراسر کشور را آرام می کرد. ( مانند قيام ضد امنیتی و کودتای سرهنگ پسيان در خراسان که  از ۱۲ فروردین ۱۳۰۰ شروع شده بود ؛.و یک حرکت یاغی گری و خودسرانه علیه دولت مرکزی بود و عاقبت غائله بنابه دوستی ها و روابط قوام با عشایر و خوانين خراسان در نهم مهر همان سال پایان گرفت و کردهای قوچان پس از نبرد سرش را از تن جدا کردند و به قوچان بردند. بماند که بعدها ( بیشتر در زمان مصدق السلطنه) - و به کذا - وی را قهرمان حق پرست و وطن پرست و آزاده  و ...نامیدند و همان سنت مرده پرسیتی و قهرمان تراشی ).

البته نقش قوام را  در  " به امضاء‌ رساندن فرمان مشروطيت و نظامنامه‌ی انتخابات" و ... مشهور است.  اما مخالفت بیشتر قوام با با نفوذ زیاد انگلستان بود و می خواست که امریکا توازن حضور روس و انگلیس در ایران را برعهده داشته باشد و نه روس و نه انگلیس به تاراج ملک و مملکت نپردازند و دراین باره هم اقدام کرد (مانند : واگذارى امتياز استخراج نفت شمال به مدت 50 سال به شرکت امريکايى «استاندارد اويل‌» با امضا قرارداد در  واشنگتن توسط حسين علاء و تائید مجلس در  30 آبان 1300 اما بعدها شکست خورد). گرچه امريکا هم در آن زمان چندان قدرتی در قیاس با انگلستان نداشت.  بعدها واگذارى امتياز نفت شمال به شرکت «سينکلر» را به تصويب رساند و هم - در آذر 1301- هيأتى از مستشاران مالى امريکايى ( به رياست آرتور ميلسپو ) را هم به تهران دعوت کرد.  تا به مدت 5 سال امور مالى ايران را نظم و سامان بدهد.  

قوام به خاطر حفظ دوستی با همسایه شمالی ؛ پيمان دوستی ايران و شوروى را ، نهايى کرد(با تائید در مجلس چهارم ؛ ر 23 آذر 1300). و عملا زمينه  مداخله امنیتی روس ها در شمال  ایران را فراهم کرد تا حمايت مالی- نظامی روسيه از شورش مسلحانه کمونيست‌هاى گيلان قطع شود. هرچند روس ها برای خود و منافع خودشان، حق دخالت را محفوظ می دانستند.  قوام درسیاست خارجی درست و منطقی، پیش آهنگ بود. فردی دارای اصول و اخلاق؛ عملگرا و طرفدار دیپلماسی آرام و بازی پیچیده در تعامل با قدرت های بزرگ. قوام السلطنه در دوران اول صدرات خود که 8 ماه به طول انجاميد، مصدق ( فاقد تحصیلات حقوقی و مالی را) داخل کابینه کرد وزير ماليه اش نامید. بهرحال نسبت فامیلی داشتند. براى مصدق السلطنه هم ( برای مهلتی مشخص)در زمینه اصلاحات مالى اختيارات کامل گرفته بود. اما مصدق خواهان تمديد بود و با برخی از نمايندگان مخالف تمديد اختيارات وزير ماليه ( و آشنا به ذات مصدق) ، درگير شد و قوام هم بنا به رسم جوانمردی و اصالت، تمام قد  از مصدق حمایت کرد اما وقتی دید که فایده ای ندارد ، در 29 دى 1300 پس از 230 روز، عطای  صدارت را به لقایش بخشید و استعفا کرد. چندان در قید و بند عنوان و مقام نبود [. یعنی قوام بخاطر دفاع از مصدق در برابر مجلس - که اختیارات می‌خواست و مجلس نمی‌داد - از نخست وزیری استعفا داد. اما همیشه مصدق ، قوام را رقیب سیاسی خود دیده اما ناشی از توهم بود زیرا حد و اندازه آن دو قیاس مع الفارق است. و مصدق همیشه به وی بی حرمتی کرد مانند سال 1320-1324 و نقدهای شدید؛ تهمت به قوام مبنی بر تضعیف مجلس  در 1325-1326 و یا 1331 که وی را آلت دست لندن نامید!  ]

 5 ماه نگذشته بود که در روز 26 خرداد 1301 احمد شاه قاجار، دوباره نخست وزیر دانای خود - قوام - را به این سمت منصوب کرد. ( که 16 سال از امضافرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه - در ۱۴ مرداد ۱۲۸۵- می گذشت) قوام تا حدی با برخی از سیاست های رضا شاه مخالف بود حتی بخاطر برخی مسائل مانند گمرگ و خزانه و ... با تهدید دور و نزدیک رضا شاه هم روبرو بود. شاید در این باره، نظم قوام بر رضا شاه برتری داشت. اما وقتی که قوام به تشکيل کابينه دوم خود در 26 خرداد 1301، پرداخت و خودش، مسئولیت وزارت خارجه را برعهده داشت.. اختیار وزارت جنگ در اختيار رضا شاه بود. یعنی نظر مخالف را هم تحمل می کرد و بیشتر برایش همکاری گروهی مطرح بود نه جناحی. اما رضا شاه هوس و سودای دیگر داشت و قوام را هم سد راه خود می دید!

در مجلس نوعی دوگانگی پدید آمد برخی مخالف وزارت جنگ توسط رضا شاه بودند و البته برخی مطبوعات هم علیه قوام قلمفرسائی یا تحریک افکار عمومی می کردند. و ذهنیت افکار جامعه و روحانیون آن ایام ایران، علیه قوام شورانیده شد و نمايندگان مجلس - که منافع خود را در خطر می دیدند - به استيضاح وى نشستند و قوام بعد از 8 ماه زمامدارى در 5 بهمن 1301 از دور دوم نخست وزيرى اش  استعفا کرد و رفت . یک سال گذشت و درتابستان 1302 که کم کم مجلس 5 گشایش می یافت ، او هم نماینده مردم تهران در مجلس بود اما رضا شاه ول کن داستان نبود. برایش پرونده ای ساخت و در 24 مهر 1302 به توطئه براى قتل رضا خان پهلوی  متهم و سپس بازداشت و در 30 مهر با وساطت خیراندیشانه احمدشاه از زندان آزاد و فرداىش به اروپا تبعيد شد. پس از تغيير سلطنت قاجار و آمدن رضاه شاه  و شفاعت وثوق الدوله،  قوام  به ایران بازگشت. به لاهيجان رفت و برای گذراندن امورات رندگی، به کشاورزى و برنجکارى و چايکارى پرداخت تا شهريور 1320 که ستاره بخث رضا شاه افول کرد و قوام هم 16 سال سکوت و گوشه گیری برگزیده بود. (بهترین سالهای عمرش را که می توانست در سیاست ایران، نقش آفرینی کند )

قوام و مصدق كه شيوه اي متناقض داشتند

یک سال پس از آمدن محمدرضا پهلوی، که ایران در اشغال نیروهای متفقین بود و قوام هم کم کم 69 سال سن داشت و دیگر خبری از رضا شاه نبود،  برای دور سوم به نخست وزیری مملکت برگزیده شد (10 مرداد 1321 ) که 6 ماه به طول انجاميد. اما رسالت تاریخی اش را انجام داد.  اما مشکلات از در و دیوار آن ایام پر آشوب می ریخت. افسار کشور از هم گسیخته شده بود. احزاب سیاسی که مانند قارچ یک شبه تشکیل شده بودند و کارشان صرفا مداحی شاهنشاه بود به مخالفت و اهانت علیه قوام برخواسته بودند و اهانتشان تنها وسیله توجیه خود بود. از دیگر سو دربار شاه هم نگران عرض اندام و اقتدار قوام بودند زیرا جزو شخصیت های بین المللی بود که آمریکا و شوروی و انگلستان هم توجه ویژه ای به او داشتند. کسی باید ایران را نجات می داد که توان گذراندن کشتی از گرداب را می داشت. طبعا محمد رضای جوان در برابر پیر دوران دیده و کارآزموده ای مانند قوام، حرفی برای گفتن نداشت! شاید از 3-4 سالگی هم قوام را ندیده بود! می گویند وقتی به دیدار محمدرضا رفته گفته " ماشالله چقدر بزرگ شده اید!" و چه بسا تحبیب وی را هم تحقیر معنی کرده باشند! و یا همیشه محمد رضا شاه را " این پسره" خطاب می کرده است.

قوام در این دوران نظر آمریکایی ها را جلب کرده بود و دوباره مستشاران آمریکایی (ميلسپو و شوارتسکف) و نظامی های آمریکا به کشور آمدند و حتی لایجه آن هم در مجلس تصویب شد (21 آبان 1321). بعد مملکت نیاز مالی داشت و او اسکناس چاپ کرد تا نیازمالی متفقین را برآورده کند و تهران اشغال نظامی نشود و زیر چکمه و پوتین نظامی ها، تاراج نگردد. شاه جوان و نمایندگان مجلس هم دل واپس !. گرانی و تورم منجر به تظاهرات شد و این فشارها تخت بخت قوام را دوباره به زیر کشانید. البته در آن تظاهرات تاراج گری شد و بسیاری افراد هم به خاک و خون کشیده شدند. اما مزاحمت ها مانع او بود و به خاطر دخالت شاه و عدم همرامی نمایندگان استعفا داد و رفت (24 بهمن 1321). اما هر کسی بر صدارت رئیس الوزرای می نشست، تدبیر خاصی نداشت و جماعتی فرصت طلب هم در آن کارزار به فکر جیب مبارک بودند و کسی را غم مردم و مملکت نبود. آشوب و عصیان اکثر جاهای کشور را فراگرفت.. پشت هر تحریک هم دست پنهان تطمیع انگلیس و روس ملموس بود. خوش خوشان تجزیه طلب ها شده بود.  ابل قشقایی در فارس دست به اسلحه بردند، خوزستان هم، و بعد هم خودمختارى آذربايجان و.... کردستان.

قوام و مصدق كه شيوه اي متناقض داشتندسه سال  بدین منوال گذشت و چه بسا بسیاری از جاهای ایران، سرزمین بلاصاحب بود و فضای سیاسی ایران پر از تشنج.  برای بار چهارم، قوام ، مأمور تشکيل کابينه شد. ( 8 بهمن 1324). مظفر فيروز هم به عنوان معاون سياسى و پارلمانى خود برگزيد. (که به عنوان دشمن های خونی رضا شاه معروف است) حزب توده هم در آغاز قوام را پیرو و مدافع سیاست روس می دانست و به این سبب موافق او بود. اما قوام برای حذف حزب توده از گردونه سیاست ایران ( که  از مهر 1320 به کمک شوروی درست شده بود) حزب دمکرات ایران را پایه گذاری کرد ( با همراهی افرادی مانند حسین مکی ، علی امینی ، منوچهر اقبال، ابوالحسن ابتهاج، حسین پیر نیا و..)

مماشات و گفتگو با شوروی آغاز شد. قوام معتقد بود که شوروی در ایران مطامع ارضی دارد و خطری برای استقلال کشور است اما آمریکا چنین نیست و چه بسا می تواند خنثی کننده توطئه انگلیس و روس در ایران باشد . اما حزب کمونیست در ایران تاخت و تاز داشت. به دستور شوروی کردها حرکتی جدایی طلبی - تحت نام خودمختاری کردها در جمهوری مهاباد (سه شنبه، ۲ بهمن ۱۳۲۴)- را سامان داده بودند و در تبریز هم جمهوری تبریز(۲۱ آذر ۱۳۲۴)

قوام ملاحظه کرد تا پایان دوره 4 مجلس، کمتر از یک ماه فرصت باقی است و معرفی کابینه را 20 روزی به تاخیر انداخت که برخی می گویند چند ساعت قبل از سفرش به مسکو(29 بهمن 1324) . قول و قرارهایی که به حزب توده داده بود، روس ها را به استقبال نه چندان گرم از وی واداشت و استالین با قیافه ای حق به جانب و پر توقع، به مذاکره با او نشست . یک سیاستمدار کاردرست و هوشمند ایرانی که خوب می دانست روس ها به دنبال چه هستند ! اما بالطبع روس ها و مخالفان توطئه پرداز قوام در تهران، نمی دانستد در ذهن و فکر او چه می گذرد و چه بسا برخی گمان می کردند که دستش نزد روس ها رو شده ! اما گویا انسانی ماهر، تودار و دیر باور مثل قوام را نشناخته بودند که تاکتیک مذاکره با می داند و ترسو نیست بلکه دل آرام است !

تاریخ خروج سرباز روس از ایران تعیین شد و روس ها هم - بنا به پیشنهاد حزب توده - چشمشان به امتیاز نفت شمال بود. قوام به تهران بازگشت (16 اسفند 1324)  با خروج ارتش سرخ از ايران، قوام وزيران توده‌اى را از دولت اخراج و انحلال دولت را اعلام داشت و دولت جديدى تشکيل داد و «وقتی ارتش سرخ از ایران بیرون رفت، جمهوری خودمختار کردستان مانند گوسفند بدون شبان بسان بنای مقوایی و پوشالی درهم ریخت. ۱۶ آذر ۱۳۲۵ » و نیز با تجهيز و بسيج ارتش و ورود به تبریز ( 21 آذر 1325) آذربایجان ایران نجات یافت و پیشه وری به شوروی گریخت.   امتیازی هم به روس ها داده نشد و در مجلس توافق ها لغو شد (29 مهر 1326). دیگر روس ها به قوام اعتمادی نداشتند و بسان انگلیسی ها مخالف قوام و خواهان برکناری وی از قدرت بودند و از آن روز تا امروز ( طرفدران حزب توده و مصدقی و ...) سعی در تخریب چهره این  سیاستمدار مشروطه خواه و شیفته تمامیت ارضی دارند !

براستی در غائله آذربایجان ، روس‌ها رسماً نمی‌خواستند آذربایجان را به ایران پس بدهند و بالاخره تحت فشار آمریکا و تهدیدهای ترومن و دیپلماسی بسیار ماهرانه قوام السلطنه ناچار شدند دست از آذربایجان بردارند و باید نقش قوام‌السلطنه در ماجرای آذربایجان را قدرشناسی کنیم. که با سیاست درست پای  آمریکا  به ایران  را در برابر شوروی گشود و سیاست آمریکا حمایت از ایران و مخالفت با تجزیه طلبی بود.

در موقعیتی بحرانی ضرورت‌های سیاسی حاكم برجامعه را به درستی تشخیص داد و به دلیل دکترین سیاست خارجی پیچیده‌ و راهبرد درست، توانست بحران را از سر مملکت بگذراند و تداوم کشور را ( در پرهیز از فرورفتن در باتلاق سلطه روس و انگلیس) حفظ كند و توانست از اختلاف دوبلوك در ماجرای آذربایجان و فتنة فرقة دموكرات با مهارت تمام به نفع كشور و منافع ملی بهره بگیرد، كمتر عنصر سیاسی یا رجلی از رجال آن دوره هست كه به اهمیت این موضوع و تأثیر آن در سرنوشت كشور به درستی پی برده و جرأت كرده باشد نتایج سیاسی لازم از این وضع را برای كشور ما بگیرد و توصیه‌های لازم را بدون واهمه بگوید و بیان كند( مگر شادروان خلیل ملكی.)

هرچند در 15 مرداد 1325 بنا به دستخط محمدرضا پهلوی ، لقب جناب اشرف هم به قوام داده شد اما مجلس ساز مخالف با قوام می زد و شاه هم نمی دانست که چگونه با قوام باید تعامل کند؛ بدین خاطر این شخصیت برجسته سیاسی، استعفا داد (18 آذر 1326) و راهی اروپا شد  در این ایام مصدق السلطنه برای خود دم و دستگاه درست کرده بود و با حمایت انگلستان نخست وزیر هم شده بود ( اردیبهشت 1330 ) و بعدها برای این رفتارها ، قوام دل خوشی هم از مصدق نداشت. اما به سادگی نمی شد بت مصدق را شکست.

همیشه هم در زمان ها بحرانی با اقتدار برکرسی نخست وزیری تکیه زده است. اما بهرحال پس از پیروزی بزرگ  ملی در بازپس گرفتن آذربایجان و کردستان؛ شاه نمی خواست که قوام این افتخار را برباید که شایسته هم بود ! به قول خودش  در نامه خطاب به شاه" افسوس و هزار افسوس كه نتيجۀ جانبازي ها و فداكاري هاي فدوي را با كمال بي رحمي و بي انصافي تلقي فرمده اند.... با رقت قلب و سوزدل به عرض برسانم که فقط نتيجه تدبير و سياست اين فدوي بود که بحمدلله مشکل آذربايجان حل شد. (خردادماه 1329)  "

باآغاز به کار دور جدید مجلس 17 و شش‌روز پس از صدور فرمان نخست‌وزیری مصدق، شاه از وی اسامی وزرا را می خواند و شاه متوجه می شود که نام وزیر جنگ نیست وقتی که شاه علتش را پرسید ، مصدق السلطنه با حالت تمرض و توام با معصومیت گفت: « پیشگاه مبارک اعلیحضرت همایون شاهنشاهی عرض کنم که چاکر عهده‌دار وزارت جنگ خواهم بود. و بهتر است فدوی شخصاً عهده دار بشود و این کار مورد تصویب شاهانه واقع شود، » مخالفت شاه با این پیشنهاد منجر به استعفای نخست‌وزیر شد. مصدق هم مجلس را تحریک کرد ! ( همان مجلسی که بعدها لغو کرد )

قوام و مصدق كه شيوه اي متناقض داشتنداما  قوام در اواخر خرداد 1331 دچار اشتباه محاسباتی شد و خواست در برابر عوامفریبی مصدق قد علم کند و وجاهت و آبرو واندوخته سیاسی خود را در ترازو بگذارد.  با استعفاى مصدق (در 25 تير 1330)،  از فرانسه به ایران آمد و  برای پنجمین بار نخست وزیر شد اما پنج روز بیشتر نبود (تا وقایع 30 تیر 1331 ) .  قوام واقع بين و خونسرد، پس از دريافت فرمان ، اعلامية تحت نام «کشتيبان را سياستى دگر آمد» را منتشر کرد که بهانه به دست هوچی ها داد.گرچه مصدقی ها آن را مبارزات مردم عليه رژيم شاهنشاهى قلمداد می کنند که کاملا بی ربط است. حزب توده علیه قوام گارد گرفت. همچین اسلامگرایان به جهت اشاره قوام به "جدایی دین از سیاست" در اعلامیه‌اش، مخالف سرسخت شدند و حتی آیت‌الله کاشانی به همراه مذهبیون، بازارها را به تعطیلی کشانده و اخطار کردند که اگر قوام بر سر کار بماند، حکم جهاد می‌دهند!  و در پی تظاهرات در ۳۰ تیر ۱۳۳۱ که چند نفر هم کشته شد، هوچی گری های طرفداران مصدق کار خود را کرد ! و قوام برای همیشه از سیاست ایران رفت. و حتی به حکم مصدق خانه قوام، تاراج شد!

شكی نیست كه پیشنهاد ملی‌شدن صنعت نفت را ابتدا او به شاه مطرح كرده بود اما بعدها مصدق السلطنه آن را هم مصادره به مطلوب کرد تا  با تکرار دروغ، به نام وی تمام شود. چون مصدق بیشتر از قوام تقلید می کرد، یک ایده آلیست هوچی و عاشق هورا و کف و سوت خیابانی، و بی اصول. برای قوام ، میزان "محبوبیت و وجاهت ملی"  و محبوب القلوب بودن ، اهمیتی نداشت زیرا عوامفریب نبود! اما سیاست مصدق براین منوال بود. قوام با اکثریت توده بی سواد جامعه و یا رجال فاسد سیاسی رابطه ای نداشت.  دو رویی و دروغ هم برای قوام قابل تحمل نبود. همه چیز را با سوظن و بدبینی می‌نگریست زیرا تحرکات برخی اسما مقامات و یا دوستان را در ایجاد فتنه و فساد و بحران ، می دانست . قوام هم "کاریزما" داشت و هم برای ملک و مملکت و  منافع و مصالح ملی مفید فایده بود. نه مانند مصدق که تنها یک پیرمرد غشی بود و سیاستش ایران را به لبه پرتگاه کشانید.قوام یک زیرکی و توانایی خاصی داشت. نوکر هیچ قدرت خارجی هم نبود. دلالی هم برای قدرتی بزرگ نکرد. لااقل از این بازيگر زيرک و پراگماتيک در عرصه سياست ، دو نامه تاریخی از وی به شاه به جا مانده که از مصدق السلطنه حتی ان دو هم نیست. به هیچ وجه " فرهيختگي و پختگي و درايت و تيزبيني" قوام قایل قیاس با مصدق السلطنه موج آفرين و پوپولیست نیست !

 مصدق و طرفدارانش به همراه حزب توده، تا توان داشتند در بدنام کردن قوام کوشیدند و فتنه کردند ! و بی ربط هم نیست اگر بگویم شاه  هم از تخريب قوام استقبال مي‌کرد!  و اگر قوام‌السلطنه در 30 تير در قدرت مي‌ماند براي منافع و مصالح ايران هم  بهتر بود. قدرت دربار و شاه افزایش نمی یافت و هم موضوع نفت به سامان می رسید  و هم عزاداری 28 مرداد درست نمی شد و خیلی از مشکلات دیگر هم بر مردم تحمیل نمی شد ! . شاه قدر قوام را ندانست و نسبت به وی توهم داشت !

  قوام دوباره راهی دیار غربت و اروپا شد و پس از سرنگونی مصدق در ماجرای 28 مرداد 1332 و نجات ایران از فرو رفتن در مرداب شوروی، در 6 فروردين 1333 به ايران آمد.  اما دیگر از نظر جسمی ناتوان بود

یک سال بعد از بازگشت قوام، در سن 82 سالگی ، در 31 تير 1334 قلبش از طپش بازایستاد و مقبره خانوادگی اشدر قم دفن شد. ( در هفتاد سالگی صاحب يک پسر بنام حسین شد. که روز مرگ قوام، 8 ساله بود.) به قول خود قوام : " بالاخره روزی خواهد رسید که مردم بی غرضی در این مملکت اوراق تاریخ را ورق بزنند و از میان سطور آن، حقایق مربوط به زمان ما را بخوانند... من می‌روم و تاریخ ایران قضاوت خواهد کرد که به روزگار این ملت چه آمده‌است و به پاداش فداکاری های خادمین مملکت چه رفتاری شده". که منزل او در خیابان 30 تیر بارها آتش زده و غارت شده( یک عمارت هشت ضلعی ، به سبک معماری عصر سلجوقی در زمینی در حدود 7-8 هزار متر) اما امروز موزه آبگینه است. افسوس مظفر فیروز که تا سال 1368 زنده بود و در پاریس زندگی می کرد، ناگفته های قوام را بازنگفت.

*پژوهشگر تاريخ معاصر


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۸
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
رسول
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۲
4
8
حب و بغض چشم را کور و گوش را ناشنوا می کند .

نگارنده مقاله فوق هم با حب به قوام و بغض به مصدق و ملیون قلم زده و تا جایی که توانسته یکطرفه به قاضی رفته و البته برخی جاها کنایه هایی بیمورد به زمان حال زده و فحش هایی به هر کسی که مخالفش بوده داده

بگذریم که برخی جاها بعضی موارد رو بیش از اندازه پر رنگ و بزرگ کرده و برخی جاهای دیگه وقایعی بسیار بزرگ رو کوچک نمایی کرده . مثلا کودتای 28 مرداد اسمش رو گذاشته عزاداری !!!!!!!!!....
پاسخ ها
ناشناس
| Turkey |
۰۸:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۲
فقط باید مداحی مصدق السلطنه رو کرد که بشه چیز خوب

اتفاقا دستش درد نکنه حق قوام بود کسی بی طرفانه از وی یاد کند
شما مصدقی - چی ها هم بروید برای خودتان مقاله بنویسید
ناشناس
| Iran (Islamic Republic of) |
۰۸:۱۱ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۲
از مصدق بدم می آید چون با بی لیاقتی، نهضت مردم ایران را به نابودی کشاند
مدیر پایگاه حتي مخالفان آقاي مصدق با اين صراحت و در يك كلام وي را اين چنين محكوم نمي كنند . براي قضاوت در مسايل خصوصا مسايل مهم تاريخي خيلي بايد مطالعه كرد و همه جوانب را ديد .
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۳
2
5
مصدق و قوام هم خوبی و هم بدی داشتند.اما این مقاله دارای جهت گیری به نفع قوام و به شکل آشکاری قوام پرستی کرده است.پژوهشگر نباید ارزش های شخصی خود را در ارایه مطالب تاریخی دخالت دهد. همچنین که در مورد مرحوم پسیان زیاده روی کرده و او را یاغی می داند. همچنین در مورد مصدق هم که او را فردی با تحصیلات کم معرفی کرده در حالی که مصدق تحصیلکرده بود. همچنین بدون اشاره صریح به مرحوم کاشانی ، اعتراض مردمی سی تیر را به نوعی اوباشگری مصدقی بیان نموده است.
پاسخ ها
ناشناس
| Turkey |
۱۰:۱۴ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۳
مصدق السلطنه این همه مدافع سینه چاک داره... یکی هم از قوام یاد کند
ایرادی نیست که
ناشناس
|
United States of America
|
۰۱:۳۸ - ۱۳۹۳/۰۹/۲۴
2
1
درباره قوام تقریبا درست گفته اما نسبت به مصدق خیلی بی انصافی کرده است.به هرجال خدا هردویشان را رحمت کند.
سروش دبیر تاریخ
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۰:۳۸ - ۱۳۹۴/۱۲/۲۹
0
0
چرا مثل تاریخمون عصبی هستید
ناشناس
|
United Kingdom of Great Britain and Northern Ireland
|
۱۹:۰۴ - ۱۴۰۱/۱۱/۲۶
0
0
متاسفم برای تاریخ ایران که این فرد ضد ایرانی و نوکر انگلیس و قاتل کلنل محمد تقی خان پسیان و شورشگری که میخواست خراسان را ولایت مطلقه خود اعلام کند ،این چنین از او تعریف میکنید.....
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین