درگام نخست تفألی زدیم به گنجینۀ آثار گرانقدر سیّدشهیدان اهل قلم، شهیدسیّدمرتضی آوینی و فصل اول از کتاب"فتح خون" را به عنوان مقدمۀ این راه پُرفراز و نشیب انتخاب کردیم و نیز تصمیم گرفتیم در این 10روز عزیز، هر روز یکی از بخش های 10گانۀ کتاب"فتح خون" را به عنوان بخشی از"پروژۀ بازخوانی متون بولتن نیوز" منتشر کنیم.
گروه فرهنگی: با فرارسیدن ایام سوگواری سیّد و سالارشهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، بنابه برنامه ریزی های صورت گرفته در گروه فرهنگیبولتن نیوز،
قصدداریم با تهیه و انتشار مطالبی به بهانۀ ایّام محرم و صفر ضمن همراهی
با ملّت عزادار، سهمی کوچک در برگزاری هرچه باشکوه تر عزاداری مولای مان،
به عهده بگیریم.
به گزارش بولتن نیوز:
در راستای تحقق این اهداف از این پس قصدداریم هر روز بخشی از یکی
از متون مهم و تاثیرگذار درخصوص واقعۀ کربلا و زندگانی حضرت اباعبدالله
الحسین و یارانش را انتخاب و منتشر نماییم و به منظور فتح باب، درگام نخست
تفألی زدیم به گنجینۀ آثار گرانقدر سیّدشهیدان اهل قلم، شهیدسیّدمرتضی
آوینی و فصل اول از کتاب"فتح خون" را به عنوان مقدمۀ این راه پُرفراز و
نشیب انتخاب کردیم و نیز تصمیم گرفتیم در این 10روز عزیز، هر روز یکی از بخش های 10گانۀ کتاب"فتح خون" را به عنوان بخشی از"پروژۀ بازخوانی متون بولتن نیوز" منتشر کنیم.اکنون بخش هشتم "فتح خون": غربال دهر! سیّدمجتبی نعیمی:
غربال دهر
با سید شهیدان اهل قلم در عزای سالار شهیدان دو عالم
گفتهاند آنگاه كه حُر بن یزید ریاحی از لشكریان عمرسعد كناره میگرفت تا به سپاه حق الحاق یابد، «مهاجر بن اوس» به او گفت: «چه میكنی؟ مگر میخواهی حمله كنی؟» ... و حُر پاسخی نگفت، اما لرزشی سخت سراپایش را گرفت. مهاجر حیرت زده پرسید: «والله در هیچ جنگی تو را اینچنین ندیده بودم و اگر از من میپرسیدند كه شجاعترین اهل كوفه كیست، تو را نام میبردم. اما اكنون این رعشهای كه در تو میبینم از چیست؟»
راوی
تن چهرهای است كه جان را ظاهر میكند، اما میان این ظاهر و آن باطن چه نسبتی است؟ آنان كه روح را مركبی میگیرند در خدمت اهوای تن، چه میدانند كه چرا اهل باطن از قفس تن مینالند؟ تن چهرهی جان است، اما از آن اقیانوس بیكرانه نَمی بیش ندارد، و اگر داشت كه آن دلباختگان صنم ظاهر، حسین را میشناختند.
محتضران را دیدهای كه هنگام مرگ چه رعشهای بر جانشان میافتد؟ آن جذبهی عظیم را كه از درون ذرات تن، جان را به آسمان لایتناهای خلد میكشاند كه نمیتوان دید... اما تن را از آن همه، جز رعشهای نصیب نیست. این رعشه، رعشهی مرگ است. مرگی پیش از آنكه اجل سر رسد و سایهی پُر دهشت بالهای ملكالموت بر بستر ذلت حُر بیفتد ... موتوا قبل ان تموتوا. اینجا دیگر این حُر است كه جان خویش را میستاند، نه ملكالموت. پیش چشم سٌرادقات مصفای عشق است، گسترده به پهنای آسمانها و زمین، نورٌ علی نور تا غایت الغایات معراج نبی. و در قفا، گور تنگی تنگتر از پوست تن، آن سان كه گویی یكایك ذرات تن را در گوری تنگتر از خود بفشارند.
حُر بن یزید، لرزان گفت: «والله كه من نفس خویش را درمیان بهشت و دوزخ مخیر میبینم و زنهار اگر دست از بهشت بدارم، هر چند پاره پاره شوم و هر پارهام را به آتش بسوزانند!» ... و مركب خویش را هِی كرد و به سوی خیمه سرای حسین بن علی بال كشید.
راوی
حُر بن یزید ریاحی تكبیرةالاحرام خون بست و آخرین حجاب را نیز درید و آزاد از بندگی غیر، حُرّ وارد نماز عشق شد و این نماز، دائم است و آن كه درآن وارد شود هرگز از آن فارغ نخواهد شد: الذین هم علی صلاتهم دائمون ... و خود جان خویش را گرفت. حُر آن كسی است كه حق اذن جان گرفتن را به خود او میسپارد و این اكرمالموت است: قتل در راه خدا. و مگر آزادهی كرامتمند را جز این نیز مرگی سزاوار است؟ احرار از مرگ در بستر به خدا پناه میبرند. قدم صدق هرگز بر صراط نمیلرزد. حُر صادق بود و از آغاز نیز جز در طریق صدق نرفته بود ... احرار را چه بسا كه مكر لیل و نهار به دارالامارهی كوفه بكشاند، اما غربال ابتلائات هیچ كس را رها نمیكند و اهل صدق را، طوعاً یا كرهاً، از اهل كذب تمییز میدهد ... مكاری چون ضحاك بن عبدالله نیز نمیتواند از چشم ابتلای دهر پنهان شود ... و فاش باید گفت، این محضر عظیم حق جایی برای پنهان شدن ندارد.
ضحاك بن عبدالله خود گفته است: «چون دیدم كه اصحاب حسین همه كشته افتادهاند و جز «سوید بن عمرو بن ابی المطاع خثعمی» و «بشیر بن عمرو حضرمی» دیگر كسی نمانده است، به او گفتم: یا بن رسولالله، میدانی آن عهدی را كه بین من و توست، من شرط كرده بودم كه در ركاب تو تا آنگاه بمانم كه جنگجویی با تو هست. اكنون كه دیگر كسی نمانده است، آیا مرا حلال میداری كه از تو انصراف كنم؟ و حسین اذن داد كه بروم ... اسبی را كه از پیش در یكی از خیمهها پنهان داشته بودم سوار شدم و به دامنِ دشت كه پر از دشمن بود زدم و گریختم ...»
راوی
تن ضحاك بن عبدالله همهی عاشورا، ازصبح تا غروب، به همراه اصحاب عاشورایی امام عشق بود، اما جانش، حتی نفسی به ملكوتی كه آن احرار را بار دادند راه نیافت، چرا كه بین خود و حسین شرطی نهاده بود. «عبادت مشروط» كرم ابریشمی است كه در پیله خفه میشود و بالهای رستاخیزیاش هرگز نخواهد رست. این شرطی بود بین او و حسین ... و اگرچه دیگری را جز خدای از آن آگاهی نبود، اما زنهار كه لوح تقدیر ما بر قلم اختیار میرود!