کد خبر: ۱۷۵۹۷۹
تاریخ انتشار:
پیرامون اظهارنظرهای شاذ مشاوران آمریکا رفته؛

از «مکتب هیجان» تا «ایدئولوژی واگرایی»

کارگزاران بین الملل گرای ایران در سه دهه گذشته که خود را اصلاح طلب می نامند تمامی ترفندهای خود را بکار گرفتند تا نشان دهند که وضعیت جهانی و بیرونی انقلاب اسلامی نسبت به ایران و انقلاب نومید کننده و شکننده است و این ناامیدی از زمانی آغاز شد که انقلاب اسلامی با پرسش های قدیمی و متافزیکی اسلامی که در جهان مدرن فعالیتی ندارد می خواسته با جهان جدید روبرو شود...
«... با توسل به دامن آمريكا ضعف و ناتواني خود را بر ملا نسازيد و از گرگها و درنده ها براي شباني و حفظ منافع خود استمداد نطلبيد ابرقدرتها آن لحظه اي كه منافعشان اقتضا كند شما و قديميترين وفاداران و دوستان خود را قرباني مي كنند و پيش آنان دوستي و دشمني و نوكري و صداقت ارزش و مفهومي ندارد آنان منافع خود را ملاك قرار داده اند و به صراحت و در همه جا از آن سخن مي گويند...»[1] امام خمینی (ره)

-----------------

گروه سیاسی - دکتر مظفر نامدار: از یک صد سال پیش به ما این گونه القا کرده اند که ایدئولوژی اطلاح طلبی سر برآوردن ناگهانی نیروهای نجات دهنده ایران در یک لحظۀ تاریخ است که به باور پایه گذار این ایدئولوژی یعنی میرزا ملکم خان ناظم الدوله، در دنیا به حسن نیت و علو همت ناصرالدین شاه، پادشاهی برای این کار نبوده است. چه خیالات بلند و چه طرح های بزرگ از این پادشاه بروز می کند که به واسطۀ عدم اسباب بکلی مجهول و بی اثر ماند[2].

به گزارش بولتن نیوز، پایه گذار ایدئولوژی اصلاح طلبی در ایران بر اساس سابقه تاریخی این ایدئولوژی در اروپا باور داشت که باید با ایجاد یک دیکتاتوری مطلق ملت ایران را به زور به سمت تجدد و ترقی که از نظر او چیزی جز واگذاری تمامی امور بدست فرنگی ها نبود، سوق داد. نطفۀ شکل گیری دولت سیاه رضاخانی و رژیم حقیر پهلوی در درون این ایدئولوژی شکل گرفت.

رهبران مذهبی به دلیل درک عمیق و شناخت دقیقی که هم از فرهنگ ایران داشتند و هم چشم اندازهای ایدئولوژی اصلاح طلبی را می دیدند مدتها پیش از بروز فاجعۀ رضا خان و دولت پهلوی در آغاز سال 1299 ه.ش آن را پیش بینی کرده بودند و بادهای سیاه را قبل از این که فرا رسد و همه چیز را ویران کند و از خود خرابه ای برجا بگذارد دیده بودند. در بین همه کسانی که نتایج این گردباد ویرانگر را دقیقا برای ما پیش بینی کرده بود یک فقیه اصولی مکتب سامرا مرحوم شیخ فضل الله نوری بود که از او در گذشته و در کتاب های " پروپاگاندای" اصلاحات به نیکی یاد نمی شود. سخنان او دروازه های دوزخ ایدئولوژی اصلاحات[3] را در عصر جدید برویمان می گشاید اما آن دوران کسانی که سرمست تحولات جدید بودند تمایلی نداشتند چشم انداز درون این دروازه را ببینند.

بی وجه نیست اگر گفته شود که از ابتدا، تاریخ سرنوشت ایدئولوژی اصلاح طلبی و پیروان آن در ایران با تمام وجوهش با استبداد و غرب آنچنان گرۀ پیچیده ای خورد که حتی انقلاب کبیر اسلامی نیز نتوانست این گره کور را باز کند و جریان اطلاح طلبی را از شر تمایلات استبدادی و سر سپردگی به غرب نجات دهد.

این مقدمه را از آن جهت عرض کردم که بدانیم اگر چه امروز تراژدی سلطنت در ایران به پایان رسیده است اما افسانۀ سر برآوردن ناگهانی نیروهای نجات دهندۀ ایران در یک لحظۀ تاریخی از ماورای بحار، به پایان نرسیده است. این افسانه مانند همۀ اسطوره های تاریخی خود را در اشکال گوناگون در همۀ دوره ها بازسازی می کند. باورداشت های بی اساسی که تمامی جنبش های مردمی را از هویت فرهنگی و تاریخی آن تهی می کند و ساخت منطقی این جنبش ها را در هم می ریزد و آن را تاسطح توطئه و یا دخالت دست خارجی یا ضعف های روانشناختی یک شاه بی هویت و حقیر و یا تغییر ابزارهای تولید و روابط تولیدی تنزل می دهد.

افسانۀ سر برآوردن نیروهای نجات دهندۀ ایران اگر چه یک افسانۀ قدیمی است ولی قلمرو باورداشت هایش علی الخصوص در تاریخ معاصر تنوع جالب توجهی دارد و عموما نیز دستاویز استعمار برای دامن زدن به جنبش های کاذب اجتماعی می شود. شاید اولین بار در تاریخ معاصر توسط فرنگی ها ماموریت نجات ایران را به فرقۀ بابیه، بهاییه و ازلیه سپرده شد تا با قیام مهدی مکتب ایرانی به نجات ملت ایران از دست اسلام انقلابی تشیع و فرهنگ ملی بیاید اما چه مصائبی که شورش های کور این فرقه ها برای ایران درست نکرد. متعاقب آن در اواسط دورۀ ناصرالدینشاه این ماموریت به نیروهای جدیدی که خود را منورالفکر می خواندند و در دل الیگارشی نظام قاجاری متولد شده بودند سپرده شد. آنها تنها راه نجات ایران را کنار گذاشتن دین، سنت و فرهنگ ملی و وابستگی مطلق به بلاد فرنگستان می دانستند. اثرات ویرانگر این فکر که محصول آن انعقاد قراردادهای استعماری و دادن امتیازات به فرنگی ها بود تمامی استعدادهای ملت ایران را در حوزۀ سیاسی، اقتصادی و فرهنگی سرکوب کرد و زیر ساختهای کشور را ویران نمود.

پس از تمام شدن تاریخ مصرف پادشاهان قاجار و منورالفکران عصر قاجاری به ناگهان یک قزاق چکمه پوش بی هویت بنام رضاخان را خضر نجات ایران معرفی کردند و منورالفکران عصر قاجاری با لقب جدید روشنفکری، اسطوره سرایان نجات گرایی عصر پهلوی شدند. رضاخان را آوردند تا دو مرجع آشتی ناپذیر استقلال و تمامیت ارضی ایران یعنی اسلام و روحانیت و ایلات و عشایر را نابود کند و راه را برای جهانی شدن ایران فراهم سازد. در کنار این افسانه سرایی های کلان، خورده افسانه هایی نیز در قالب گروه ها و احزاب چپ و راست در ایران شکل گرفت که تمامی آنها خود را نیروهای نجات بخش می دانستند. دموکراتها افسانه نجات را تجزیۀ ایران عزیز و تشکیل دولت های محلی دیدند. کمونیست ها ساده لوحانه سر سپردگی به اسطورۀ انقلاب پرولتاریای مارکس و تئوری های سه جهانه مائو را تنها راه نجات ایران دانستند و در نهایت مزدور لنین، استالین، خروشچف و مائو در ایران شدند و به نوکر بی جیره و مواجب استعمار روسیه بدل گردیدند. لیبرال ها هنوز هم باور ندارند که افسانۀ " انگلوفیلی "، "روس فیلی " و " امریکوفیلی[4] " با انقلاب اسلامی به پایان رسیده است و راه نجات ایران دل سپردن به باورها، آرمانها ، ذخایر و سرمایه های ایرانی و اسلامی است.

اکنون در عصر انقلاب اسلامی با افسانه سرایان دیگری از نیروهای نجات بخش که از نسل همان اسلاف منورالفکری عصر قاجاری می باشند روبرو هستیم که هر از چند گاهی به ژاژخایی انقلاب اسلامی بر می خیزند و فضا را به گونه ای نمایش می دهند که گویی ایران عزیز با انقلاب اسلامی ویران گردیده و عنقریب در حال نابودی است و اگر امور بدانها سپرده نشود و راه را برای آمریکا و اسراییل باز نکنیم چیزی جز اضمحلال ایران باقی نمی ماند. اینها که تا دیروز ردای انقلابی و انقلابی گری برتن داشتند و بیش از دیگران بالارفتن از دیوار سفارت خانه ها، تسویه نیروهای غیر خودی از ادارات، دم خر دانستن کراوات، انحصاری دانستن فعالیت دانشجویی در دانشگاه ها برای دفتر تحکیم وحدت، تسویه حساب های خیابانی و امثال اینها را روش انقلابی گری تعریف می کردند و اعمال خود را با لعابی حماسی، انقلابی و قهرمانی می پوشاندند تا با فریبکاری، طبیعت واقعی عقاید و اهداف خود را پنهان دارند امروز همه آن سوابق را به فراموشی سپرده و در کنار ارواح اجداد منورالفکری خود به کار ملال آور و یکنواخت مال اندوزی، سیاست بازی، برقراری رابطۀ پنهان و آشکار با دشمنان قسم خوردۀ ملت ایران، مقابله با اسلام انقلابی و واگرایی ضد انقلابی مشغولند و اکنون به مجاهدان راه آزادی و انقلاب می گویند که به خانه های خود برگردید تا ما با دیپلماسی های پنهان که اهداف آن تنها باید از چشم ملت ایران پوشیده باشد تکلیف انقلاب و انقلابی گری و انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی را روشن کنیم.

آنچه اهمیت دارد این است که بدانیم پیروان ایدئولوژی اصلاحات که علی الاصول از آرمان های ملت ایران فاصله دارند برای تحقق افکار و به ظهور پیوستن آرزوهای دیرینه پایه گذاران خود که نجات ایران را در سر سپردگی به غرب می دیدند در همه دوران از هیجان و خردگریزی، ایجاد رعب و وحشت، ایجاد کشمکش و تنازع میان مردم، پنهان کردن اهداف و انگیزه ها در بازی های زبانی و در نهایت سوق دادن مردم به سمت وادادگی به عنوان کارسازترین ابزار استفاده کردند. گلادیاتورهای پوشالی و دون کیشوت های ایدئولوژی اصلاح طلبی که مجهز به انواع و اقسام اشکال هنری و ادبی و خودفریبی های روشنفکرانه هستند تا در پرتو آنها بتوانند تنگناهای خاص و تاریخی این ایدئولوژی را پنهان سازند و از این رهگذر احساسات فروهیدۀ خویش را ارضاء نمایند، بازهم با آمدن دولت دیگری گرفتار این توهم شدند که می توانند با افسانه های تکراری و شناخته شدۀ هیجان زدگی، بازی های زبانی توسعه گرایی و همزیستی مسالمت آمیز با جهان و رویارویی کاذب تخصص و تعهد و... مردم را فریب دهند و با شرح پیچیده ای از وقایع ساده مثل انتخابات مقاصد عملی خود را پیش ببرند.

جهان سایه هایی که اینها ما را بدان راهنمایی می کنند مانند غاری است که نه امکان خروج از آن فراهم هست و نه ما از آن حق خروج داریم. اکنون بیش از دو دهه است که بعضی از جریان ها، ایدئولوژی ارعاب و واگرایی را تنها راه گریز از تحریم ها، فشارها و خودسری های غرب علیه ایران می دانند.آنها همچنان که با سیطرۀ تجدید نظرطلبان در دولت مشهور به دولت دوم خرداد ذوق زده شده بودند و مسلسل وار در رسانه ها و دانشگاه ها آرمان های امام، ارکان نظام جمهوری اسلامی و نیروهای انقلابی را بمباران تبلیغاتی کردند تا مردم دست از مقاومت در مقابل استکبار جهانی بردارند و سر تعظیم در مقابل بت بزرگ یعنی آمریکا فرود آورند و مانند دوران دفاع مقدس شرایط برای سرکشیدن جام زهر فراهم گردد.

واگرایان ضد انقلابی با نفوذ در دولت دوم خرداد موفق شده بودند با سامان دهی قتل های زنجیره ای در درون ساختار امنیتی دولت آقای خاتمی و همچنین به آشوب کشاندن دانشگاه ها و ساماندهی موذیانۀ ترورهای جهت دار، از درون این دولت بخش قابل توجهی از خواسته های خود را عملی کنند و جسارت را تا بدان جا برسانند که بعضی از آنها از طریق پایگاه های رسمی دولت اعلام کنند: که " در ایران پذیرش چشم انداز مدرن و دموکراتیک باید با نقد مفاهیم محافظه کارانه ای مانند " هویت ایرانی " یا " اصالت فرهنگی " توام باشد. ارائۀ هر نوع چشم اندازی از آینده ایران که بر اساس گفتمان " اصالت " و " هویت " بنا شده باشد نه با دموکراسی سازگار خواهد بود نه با مدرنیته... از این منظر فرقی نمی کند که این تلاش بنام دین یا نژاد و یا فرهنگ ایرانی صورت گیرد یا به نام حفظ خود در برابر هجوم بیگانگان و نفوذ فرهنگی آنان...[5]

اکنون همین افراد بی اعتقاد به استقلال، آزادی، اصالت و هویت بنام مشاوران عالی دولت اعتدال و تدبیر می خواهند از دل "مکتب هیجان " ، " ایدئولوژی واگرایی " را بر دستگاه سیاسی کشور حاکم کنند. از نظر این افراد و جریان ها " کشتیبان را سیاست دیگر آمد "[6] و باید دیپلماسی را از خیابان ها جمع کرد و به دست کسانی که خوب غذا می خورند و شکمشان سیر است ودرکی از مستضعفین ندارند و هواپیما سوار می شوند و راه غرب را بلدند و زندگی آنها شبیه زندگی بقیه مردم نیست بلکه از جنس زندگی متعارف از ما بهتران است سپرد[7].

واگرایان پیرو مکتب هیجان، مانند اسلاف قاجاری و پهلوی خود با آمدن دولتی که خود را دولت اعتدال و تدبیر می نامد مجددا وارد صحنه شده و به تعبیر خمینی کبیر با دلسوزی های بیجا ما را می خواهند به راهی بکشانند که جز اضمحلال استقلال، آزادی و عزت و سربلندی ملت ایران نتیجۀ دیگری به همراه ندارد.

براستی چگونه می توان نسبت به بعضی از مشاورانی که آقای رییس جمهور برای خود انتخاب کردند و از اساس معتقدند که " در متون و ادبیات جهانی شدن، لفظ استقلال منسوخ شده است ...و پیشرفت عمومی جمهوری اسلامی بدون هماهنگی با قدرت های بزرگ ( بخوانید بدون سر سپردگی به قدرت های بزرگ ) امکان پذیر نیست...[8]" نگران نبود؟!

اگر چه رهبر عزیز انقلاب اسلامی در بخشی از سخنان اخیر خود فرمودند که ما به هیات دیپلماسی دولت خود خوشبین هستیم اما تاکید کردند که دولت آمریکا غیر قابل اعتماد، خود برتربین، غیر منطقی و عهد شکن است. پاسخ استکباری آمریکا به ذوق زدگی های ساده لوحانه و ذلیلانۀ کسانی که فکر می کردند با برقراری ارتباط بین رییس جمهور ایران و آمریکا در سازمان ملل آرزوی دیرینۀ آنها برای کرنش در مقابل امپریالیسم غرب تحقق خواهد یافت و همۀ مشکلات کشور حل خواهد شد و راه تجدد و ترقی برای ایران هموار خواهد گردید!! به اندازه کافی تضاد حقیقت و سیاست در آمریکا و مرز میان خیال و واقعیت در میان بعضی از کارگزاران دولتی را که ژست نخبگان سیاسی بین الملل گرا را می گرفتند، نیز روشن ساخت. ظاهرا این کارگزاران که خیلی هیجان زده و شتاب زده قبل از روی کار آمدن دولت یازدهم اعلام کرده بودند که "دیپلماسی را از خیابان ها جمع کنید " و مردم به خانه های خود بر گردند و لقمه آماده ایران را بدست آنها تحویل دهند تا دو دستی در دهان آمریکا و هم پیمانانشان بگذارند، برخلاف شعارها و هیجان هایی که نشان می دهند شناختی از واقعیات و ماهیت نظام استکباری غرب نداشته و بنیاد سیاست در غرب را شبیه روابط کلاس درس می پندارند.

از آنجایی که اظهارات اخیر نظریه پردازان " ایدئولوژی وادادگی " که تلاش می کنند دولت اعتدال و تدبیر آقای روحانی را نیز مانند دولت آقای خاتمی وارد گرداب مهلک تجدیدنظرطلبی و وادادگی نمایند، متضمن توهین به ملت مظلوم ایران، توهین به انقلابیون مخلص و مجاهدی که رنج مبارزه در دوران نظام ستمشاهی را بر جان خریدند و راه را برای ملت ایران گشودند و توهین به آرمان های معمار کبیر انقلاب اسلامی در مبارزه با استکبار جهانی و از همه بدتر توهین و هتاکی شبه علمی و شبه اخلاقی به تلاش جهادگران و رزمندگان فداکاری است که در طول سی سال گذشته با اهدای خون پاک خود اجازه ندادند گردی بر دامن این کشور بنشیند. سکوت در مقابل آن جایز نیست و باید به هر روش علمی ومنطقی مرز میان خیال و واقعیت و بازی های زبانی اندیشه ها و اهداف آنها را برملا کرد.

چه کسی باور می کرد روزی این نظریه پردازان بین الملل گرا که مانند محمدعلی جمال زاده از بچگی در ایران نبودند و درکی از آنچه که بر این مردم و این مملکت گذشت، نداشتند ولی اندر باب خلق و خوی ما ایرانیان می نوشتند و می نویسند و ملت ما و آداب و فرهنگ ما را تحقیر می کردند و می کنند، روزی به ایران بر گردند و آن مجاهدان بزرگ را مورد سوال و بازخواست قرار دهند که چرا مقاومت کردید، چرا جنگیدید، چرا ازتاریخ، هویت، اصالت، استقلال، آزادی و فرهنگ این مردم دفاع کردید تا استعمار و استکبار جهانی ما را به رسمیت نشناسد و ما در جهان منزوی شویم!؟

چه کسی باور می کرد کسانی که به ادعای خود خوب می خوردند و خوب زندگی می کردند و از درد و رنج این ملت در دوران سختی ها بدور بودند و فارغ از همۀ وقایع رنج آوری که بر ایران عزیز گذشت؛ آداب سیاست و حکومت داری را از غربی ها می آموختند تا در آینده، کشور خود را نیز تابع این سیاست نمایند، در آن موقع که دشمن از مرزهای کشور بیرون رانده شد و همه چیز آرام گرفت و آماده برای بهره برداری گردید، چاق و چله و اطو کشیده به کشور باز گشته و نه تنها تمام دستاوردهای سه دهه گذشته را هیجانی، فاقد بینش و دانش، فاقد عقلانیت و منطق و در تعارض با علم و توسعه و موجب عقب ماندگی و منزوی شدن ایران و امثال اینها معرفی کنند بلکه خود را طلبکار همه کس و همه چیز بلکه طلبکار ملت ایران نیز می دانند که چرا در طول سی سال گذشته سرنوشت دیپلماسی که باید توسط نخبگان بین الملل گرا که قبلاً هواپیما سوار شده‌اند، سیر هستند، غذای خوب خورده‌اند، زندگی متعارفی داشته‌اند و با جهان آشنایی دارند و منافع دیگران را نیز در نظر می‌گیرند، در پشت اتاق های دربسته و محرمانه حل و فصل می شد در خیابان ها رقم زدید! آنها با تحکم و تشر از مردم می خواهند که دیپلماسی را از خیابان ها جمع کنند و به خانه های خود برگردند و مشغول خواندن کتاب شوند!

کارگزارانی که خود را بین الملل گرا می نامند در توهمات افسانه ای خود دنیای خارج را شبیه صحنه هایی تصور می کنند که در حقیقت بیش از آن که واقعی باشد در روان ناهشیار آنها صورت ظهور می یابد و همین مسئله باعث شده است که تصویری نادرست از ویژگی های عینی و صورت واقعی شرایطی که در آن به سر می بریم ارائه دهند و در همین ابتدای فعالیت دولت یازدهم، با مشاوره های نادرست خود در حوزۀ روابط بین الملل، دولت را به سمت رفتاری سوق دهند که به تعبیر رهبر معظم انقلاب پسندیده نبود.

ما در فصل تابستان در معرض بازخوانی دو نهضت بزرگ تاریخی در کشور خود هستیم که از بد حادثه به یاری همین جریانهای مرعوب و واداده توسط دو کودتای سیاه سرکوب شد و استبدادی به مراتب سیاه تر از استبداد قاجاری بر ملت ایران تحمیل گردید. نهضت عدالت خواهانه در عصر قاجاری که بعدا مشروطه نامیده شد، با همیاری و همفکری نخبگان بین الملل گرای دورۀ قاجار و در راس آن محمد علی فروغی و تقی زاده و دیگر کسانی که سیاست ورزی را در غرب آموخته بودند، بنام تجدد و ترقی و پیشرفت به کودتای سیاه رضاخان در سوم اسفند سال 1299و نهضت ملی شدن نفت نیز به کودتای 28 مرداد سال 1332 سپرده شد تا چراغ امید و آرزو در دل ملت ایران خاموش شود.

اتفاقا ما در هر دو حادثه دردناک ردپای همکاری و همفکری سه جریانی را می بینیم که اکنون بازماندگان همین سه جریان از ملت ایران مطالبۀ طلب می کنند و نظام جمهوری اسلامی را متهم به ناکارآمدی می سازند. غرب گرایان، سلطنت طلب ها و استعمارگران غربی سه جریانی هستند که ردپای آنها را در وقایع سده گذشته نمی توانیم نادیده بگیریم.

اگر چه با انقلاب اسلامی دست هر سه جریان از سرنوشت کشور بریده شد اما غربگرایان به انحاء مختلف خود را در دیوانسالاری ایران که متاسفانه هنوز رنگ و بوی غربی دارد بازسازی می کنند. شناخت وجوه متفاوت این جریان به ما کمک می کند که فریب بازی های زبانی آنها را نخوریم و در بهره گیری از آنها دقت بیشتری اعمال کنیم. زیرا همانطوری که امام عزیز ما بارها تاکید کردند:

ما از شرّ رضاخان و محمدرضا خلاص شديم، لكن از شرّ تربيت يافتگان غرب و شرق به اين‏ زوديها نجات نخواهيم يافت. اينان برپادارندگان سلطه ابر قدرتها هستند و سر سپردگانى مى‏باشند كه با هيچ منطقى خلع سلاح نمى‏شوند، و هم اكنون با تمام ورشكستگيها دست از توطئه عليه جمهورى اسلامى و شكستن اين سدّ عظيم الهى برنمى دارند.[9]

از آنجایی که دولت یازدهم مانند همه دولت های گذشته در معرض تهاجمات تخصصی ، تکنیکی و بازی های زبانی تربیت یافتگان غرب و شرق قرار دارد تا با فشارهای ایدئولوژیکی، وارد راهروهای تنگ، تاریک و یک سویۀ وادادگی و ارعاب گردد، بازخوانی افکار نمونه های شناخته شده ای از این جریان به ما کمک می کند تا فریب توهمات واقعیت نمای آنها را نخوریم و سرنوشت کشور را موضوع معامله بهره برداری از این آدم های ظاهرالصلاح ننماییم.

این مقاله از اساس قرار نبود به مسائلی بپردازد که دولت یازدهم هنوز امتحان خود را در مورد این مسائل پس نداده است. اما اظهارات بی پروا، سطحی و سبک، خارج از منطق، عقلانیت، حقیقت، واقعیت و انصاف یکی از مشاوران عالی رییس جمهور در مورد عملکرد نیروهای انقلابی در سه دهه گذشته و در راس آن عملکرد امام و مقام معظم رهبری که تحت عنوان "سیاست خارجی را از خیابان ها جمع کنیم" منتشر شد و بیش از همه مخالفان انقلاب اسلامی و دشمنان ملت ایران را ذوق زده کرد و توهینی آشکار به ملت بزرگ ایران بود، از یک طرف و رفتارهای مورد تردید دستگاه سیاست خارجی ما در اولین سفر رسمی به سازمان ملل که بی تردید بخشی از آن، بازتابی از درک خیالی بعضی از مشاورین رییس جمهور محترم از نظام بین الملل و بازی های زبانی ناشی از این مشاوره ها است؛ این مقاله را به سمت و سوی ارزیابی و نقد ایدئولوژی جدیدی که از دل "مکتب هیجان" جریان منور الفکری در دو سدۀ گذشته سر برآورده و سرنوشت ایران را به غرب پیوند می زند و تمامی جنبش های بزرگ اجتماعی یک قرن اخیر را به واگرایی و اضمحلال سوق داده، کشانده است.

وادادگی و درهم آمیزی مرزهای خیال و واقعیت

همانطور که گفته شد بیش از دو دهه است که شاهد آنیم چگونه بعضی از جریان های واداده که در ابتدای انقلاب در انقلابی گری و مبارزه با آمریکای جهانخوار و امپریالیسم بین الملل دو آتشه تر از بقیه بودند و در تنور ضدیت با غرب بیش از همه می دمیدند اکنون از گذشته خود پشیمان گشته و به نحو فزاینده ای به پدیده قدیمی سازش ضد انقلابی با دشمنان انقلاب روی آوردند.

نمی خواهم بگویم که مشاهدۀ حال و روز فعلی این افراد و جریانها ناخواسته آدم را به یاد منافقین، توده ای ها، و سایر گروه های چپ و راستی که مثل قارچ در ابتدای انقلاب اسلامی سر برآوردند و خود را در نوک پیکان مبارزه با امپریالیسم معرفی می کردند اما در حال واحد دوشادوش آمریکا و متحدانش بر علیه انقلاب اسلامی مبارزه می کردند و ستون پنجم آمریکا در ایران بودند، می اندازد. اما از این واقعیت می توان نتیجه گرفت که اصطلاح سازش در حوزۀ سیاست به وضوح بر پایۀ اصطلاح قدیمی تری چون وادادگی نهاده شده است.

در پی همۀ بحث هایی که در این دو دهه علی الخصوص در دو دولت منصوب به جریان چپ یعنی دولت هفتم و هشتم و دولت اخیری که خود را به نوعی وام دار جریان چپ و سردمداران آن و از همه مهمتر پدر خوانده چپ و راست می داند، پیرامون وادادگی و سازش با دشمنان قسم خوردۀ ملت ایران مطرح می شود این فرض آشکار وجود دارد که فرهنگ وادادگی و سازش از نظر منطقی و تاریخی به طورگریزناپذیری فرهنگ ناگسستنی جریانی است که خود را روشنفکر و مدرن می خواند.

این یک شعار یا یک اتهام تاریخی نیست. یک جریان ملموسی است که ملت ایران با تمام وجوهش نقش آفرینی این جریان در به انحراف رفتن اغلب جنبش های اجتماعی دوران معاصر و استحاله شدن آنها را لمس کرده است. شاید به همین اعتبار بود که نهضت امام خمینی از ابتدا دامن خود را از آلودگی ها این جریان دور نگه داشت و امام اجازه نداد که سرنوشت نهضت اسلامی به چنین افراد و جریان هایی گره زده شود. امام می دانست اینها جریان هایی هستند که ظرفیت و توان مبارزه بر اساس ساز و کارهای مردمی و اسلامی را ندارند و خیلی زود منافع ملت ایران و آرمان های نهضت را فدای جاه طلبی ها خود خواهند کرد.

لذا می فرماید :

من به صراحت مى‏گويم ملي گراها اگر بودند، به راحتى در مشكلات و سختيها و تنگناها دست ذلت و سازش به طرف دشمنان دراز مى‏كردند؛ و براى اينكه خود را از فشارهاى روزمره سياسى برهانند، همه كاسه‏هاى صبر و مقاومت را يكجا مى‏شكستند و به همه ميثاقها و تعهدات ملى و ميهنى ادعايى خود پشت پا مى‏زدند. كسى تصور نكند كه ما راه سازش با جهانخواران را نمى‏دانيم. ولى هيهات كه خادمان اسلام به ملت خود خيانت كنند! البته ما مطمئنيم كه در همين شرايط نيز آنها كه با روحانيت اصيل كينه ديرينه دارند و عقده‏ها و حسادتهاى خود را نمى‏توانند پنهان سازند آنان را به باد ناسزا گيرند. ولى در هر حال آن چيزى كه در سرنوشت روحانيت واقعى نيست سازش و تسليم شدن در برابر كفر و شرك است. كه اگر بندبند استخوانهايمان را جدا سازند، اگر سرمان را بالاى‏دار برند، اگر زنده زنده در شعله‏هاى آتشمان بسوزانند، اگر زن و فرزندان و هستى‏مان را در جلوى ديدگانمان به اسارت و غارت برند هرگز امان نامه كفر و شرك را امضا نمى‏كنيم ..[10]

وادادگی و سازش و معامله کم بهره و پرهزینه بر سر منافع ملی، استقلال و تمامیت ارضی علیرغم این که در طول تاریخ مضمونی به شدت ناپسند و خیانت بار تلقی می شد اما جریانی که خود را روشنفکرمی خواند در یک سدۀ گذشته همیشه تلاش کرده است که آن را اصطلاحی معتبر و حتی موضوع طرح های تحقیقاتی و مطالعاتی نماید..

چرا چنین است؟ آیا بخاطر آن است که دنیای سیاست متلون و بی وقفه در حال دگرگونی است و اهل سیاست باید خود را منطبق با این دگرگونی نمایند حتی اگر منجر به تجدید نظر و ارتداد نسبت به عقاید گذشته شود؟ مثل کاری که آقای منتظری کرد. او در تمام دورانی که فکر می کرد ولی فقیه آینده نظام جمهوری اسلامی است تمام یافته های مربوط به نظام ولایت فقیه را آنچنان منطبق با آیات و روایات کرد که حتی جابجایی یک خدمه معمولی در یک اداره کوچک نظام اسلامی را حق ولی فقیه دانست و مسایلی چون انتخاب رییس جمهور و انتخاب نمایندگان مجلس توسط مردم را اگر ولی فقیه تجویز نمی کرد مغایر با شریعت می دید اما چه شد که تمام آن آیات و روایات پس از تغییر سیاست و برکناری از قدرت در مصادیق مربوط به ولایت فقیه مورد تردید قرار گرفت و از اساس انکار شد؟

آیا داستان اصلی به تضاد بین حقیقت و سیاست در فهم متعارف از سیاست که متاسفانه هنوز در میان کارگزاران دولتی یک فهم غربی است بر می گردد؟ اما این تضاد که مربوط به مبادی فلسفه سیاست در غرب است و در نزد عالم اسلامی ارج و قربی ندارد.

مطالعه تاریخ یک قرن اخیر ایران به ما می آموزد که رمز و راز این دگردیسی را باید در ایدئولوژی وادادگی و واسازی جستجوکرد. این ایدئولوژی وقتی بر کسی غلبه می کند آنچنان به مسائل متضاد، بعد روشنفکرانه می دهد که زشتی و قبیح بودن نفی باورها و اعتقادات گذشته را حتی اگر بر مبانی عقلی و نقلی نیز استوار باشد پنهان می سازد و انسان ناخواسته و یا خود خواسته شاخه ای را میبرد که بر آن نشسته است.

مسئلۀ وادادگی و سازش بیش از هر چیز مشکل بنیادی تر دیگری را در این افراد و جریان ها مطرح می کند که ما کمتر بدان توجه می کنیم و شاید یکی از دلایلی که باعث می شود تا گرفتار سفسطه های وادادگان و خوشبینی های سادلوحانه گردیم همین است. رابطۀ بسیار پیچیده بین فرهنگ وادادگی با مبادی فهم سیاسی وادادگان کافی است تا به یاد آوریم تا چه اندازه تاریخ منورالفکری در ایران با شورش های کور علیه فرهنگ و اعتقادات جامعه رابطه ناگسستنی دارد.

کسانی که خود را روشنفکر خواندند همیشه برای تدوین پروژۀ تجدد و ترقی در کشور بدنبال این بودند که سبک و الگوی اروپایی را با زمان و مکان ایرانی پیوند زنند. آنها برای القای پروژۀ تجدد، تاریخ ارزشمند ایران را آنچنان تنگ و باریک نشان دادند که در نهایت تاییدی برای شخصیت مستبد و متراکم به ظاهر ملی مورد علاقۀ خودشان مثل ناصرالدینشاه، سپه سالار، رضاخان، محمد رضا خان، دکتر مصدق و امثال اینها باشد.

میرزا ملکم خان که معلم اول مکتب هیجان و ایدئولوژی وادادگی است در رساله کتابچۀ غیبی در آنجایی که می خواهد ناصرالدینشاه را بفریبد تا وسایل عیش و نوش و کلاشی خود را فراهم سازد تاریخ ایران را آنقدر تنگ و باریک می گیرد که جز مستبد شکم باره و متفرعنی چون ناصرالدنشاه در آن جلوه ای نمی کند: دولت ایران بلاحرف هرگز بهتر از امروز پادشاهی نداشته است. خیلی نعمت است که در یک ملتی شخص پادشاه هم بر حسب عقل طبیعی، هم بر حسب استحضار خارجی از جمیع وزرای خود برتر باشد. عموم سلاطین فرنگ منکر تنظیمات وزرای خود بودند و امروز پادشاه ایران وزرای خود را به زور رو به تنظیمات می برند...[11]

اما همین میرزا ملکم خان پس از حقه بازی و فریب ناصرالدینشاه در جریان قرارداد لاتاری، وقتی از کلیه مناسب دولتی عزل می شود و خود را یک آزادی خواه و مبارز سازش ناپذیر با استبداد ناصرالدینشاهی معرفی می کند تمام افکار زشت، حقه بازی ها و خیانت هایی که در انعقاد قراردادها مرتکب شد بعد روشنفکرانه می یابد و جریان منورالفکری ناباورانه تمام آن سیاه کاری ها را اقدام بزرگ در جهت تجدد و ترقی ایران می نمایاند.

همین داستان تهوع آور در مورد رضاخان و پسرش نیز اتفاق می افتد. غربگرایان پیرو مکتب هیجان که درس سیاست و حکومت را در غرب آموخته بودند در قضیه رضاخان اثبات می کنند که تضاد حقیقت و سیاست در ایدئولوژی آنها یک تضاد تاریخی است. آنها برای توجیه پروژۀ تجدد خود یک گذشته مبهم و فاقد منابع تاریخی و مرجعیت علمی را تحت عنوان باستان ستایی تبدیل به یک ایدئولوژی مخرب می سازند و این ایدئولوژی مخرب را بدست چکمه پوش دیکتاتوری بنام رضاخان می دهند و او را به جان فرهنگ، هویت، اصالت و تاریخ این مملکت می اندازند و اسم این بازی ها را دیکتاتوری مطلقه مدرن می نامند و در تقدیس آن چه افسانه سرایی ها که نمی کنند. راست است که گفته اند جریانی که خود را روشنفکر خوانده است در طول عمر کوتاه خود مصائبی را که به ملت ایران وارد کرده است با تمام عمر نظام های سلطنتی برابری می کند. آنها مانند رومان نویسان تاریخی از عدم آگاهی مخاطب با زمان وقوع داستان بهره گرفته تا تصویری بدون دردسر، آرمانی و حسرت آور ارائه دهند. تصویری برخاسته از نوسان میان واقعیت و خیال و درهم آمیزی مرزهای واقعی و خیالی به گونه ای که مخاطب هیچگاه نتواند تشخیص دهد که کدام بخش از داستان واقعیت است و کدام بخش خیال.

شاید مهمترین دلیل شکست نهضت مشروطیت و نهضت ملی شدن نفت در ایران همین در هم آمیزی استادانۀ خیال و واقعیت بود. در نهضت مشروطیت وقتی فرمان مشروطه صادر شد مشروطه خواهان غرب گرا دیگر نیازی به واقعیت های تاریخی ایران نداشتند و مایل نبودند روحانیت که رکن رکین استقلال و آزادی کشور بود در کنار مردم و با مردم باشد. آنها در بهم ریزی این رابطه آنچنان مرز میان خیال و واقعیت را در هم آمیختند که مردم نتوانستند تفاوت میان شیخ شهید فضل الله نوری را که حاضر نشد حتی برای حفط جان خود در زیر پرچم بیگانگان قر ار گیرد و لحظه ای بر سر منافع مردم سازش نماید را با تقی زاده که با شلیک یک گلوله به سفارت انگلیس پناه برد و تحت حمایت دولت فخیمه بریتانیا علم مبارزه با استبداد!! و آزادی ! ملت ایران را بدست گرفت، تشخیص دهند.

در جنبش ملی شدن نفت وقتی با قیام 30 تیر به رهبری آیت الله کاشانی قوام السلطنه سقوط کرد و مصدق به قدرت بازگشت دیگر نیازی به واقعیت های جامعه ایران نداشت. او بدلیل بهره گیری از مشاوران غیر قابل اعتماد گرفتار این توهم شد که مشکل اصلی ناتوانی و ناکامی های دولت وی نیروهای مذهبی و در راس آن آیت الله کاشانی است. مصدق با اخذ اختیارات فرا قانونی و انجام رفراندم غیر قانونی و انحلال مجلسی که رییس آن آیت الله کاشانی بود و انجام انتخابات فرمایشی تمام واقعیت های بقای دولت خود را یکی پس از دیگری بدست خود منهدم کرد و حتی به نامه خیرخواهانه آیت الله کاشانی در صبح روز کودتا که او را از وقوع یک کودتا با خبر می کرد به توهم این که مستظهر به پشتیبانی ملت است اعتنایی نکرد. اما وقتی در بعد از ظهر روز 28 مرداد سال 32 کودتا آغاز شد مصدق استعداد آن را نداشت که حتی یک نفر از مردمی را که او مدعی بود مستظهر به پشتیبانی آنها است برای مقابله با کودتا به خیابان بیاورد.

مشاوران مصدق آنچنان مرزهای بین واقعیت و خیال را در هم آمیخته بودند که نتایجی جز واگرایی او از یک جنبش بزرگ اجتماعی و مردمی به همراه نداشت.

بعد از انقلاب اسلامی نیز رخداد های بسیار زیادی وجود دارد که می تواند نشاندهندۀ تکرار شورش های کور جریان واگرایی علیه حقیقت و واقعیت و درهم آمیزی آن با خیال باشد. جریان سقوط بنی صدر، مسئله عزل آقای منتظری از قائم مقامی رهبری توسط امام، توهم دوم خردادی ها در انتخابات سال 1376 که گرفتار این اوهام شدند تا دوم خرداد را که نتیجه یک انتخابات مردمی در دل ساختار جمهوری اسلامی بود به جریانی علیه انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی تبدیل کنند و از یک انتخابات عادی و معمولی یک جنبش اجتماعی در مقابل انقلاب اسلامی بسازند. و از همه مهمتر و عبرت آموزتر جریان فتنه 88 و در هم آمیزی سادلوحانه مرزهای واقعیت و خیال در این فتنه بود.

تاریخ سده اخیر به ما نشان می دهد که درهم آمیزی واقعیت و خیال توسط پیروان مکتب هیجان و ایدئولوژی واگرایی چه هزینه های سنگین مادی و معنوی بر ملت ایران تحمیل کرده است.

روشنفکرانه کردن رخدادهای عادی همیشه با شعارهای زیبا و احساس پسندی همراه هست . شعارهایی چون: حاکمیت منطق و عقلانیت بر رفتارها، پرهیز از هیجان وعصبانیت در تعاملات سیاسی و بین المللی، عزت مندی و احترام یابی در عرصۀ جهانی، جایگزینی تخصص و دانش بجای قوم گرایی و قبیله گرایی، دوری از تند روی و تنخویی، آگاهی از قواعد بازی، دقت و عفت در کلام، نخبگرایی و عقلانیت، پرهیز از ماجراجویی، جمع کردن دیپلماسی از خیابان ها و فرستادن مردم باوران ( پوپولیست ها) به خانه ها و... اکنون تمامی این شعارهای باسمه ای، بعدی روشنفکرانه یافته اند و آماده شده اند تا مجددا مرزهای بین واقعیت و خیال را در دولت یازدهم و دولت مردان آن در هم آمیزند. بازیگردانان و صحنه آرایان این تراژدی کسل کننده و تکراری همان جریان سنتی واگرایان مکتب هیجان می باشند که ظاهرا در طول تاریخ سده اخیر ایران، ماموریتی جز درهم آمیزی واقعیت و خیال و شکست جنبش های مردمی ندارند.

نخبگانی که جسارت آن را ندارند حتی در خیالات خود نیز به delet ( پاک کردن) کردن غرب بیندیشند و معتقدند که این یک واقعیت انکار شدنی نیست که غرب را نمی توان delet کرد. خواه از آن خوشمان بیاید خواه نه[12]. ظاهرا این بازی زبانی توسط واگرایان مکتب هیجان تا آینده ای پیش بینی ناپذیر برای مقابله با آرمان های انقلاب اسلامی و امام خمینی دوام خواهد آورد و چه راست گفته بود خمینی کبیر که اینها سرسپردگانی هستند که با هیچ منطقی خلع سلاح نمی شوند.

آنها نزدیک به یک قرن است که این بازی های زبانی را در گوش ملت ما زمزمه می کنند که تغییرسریع تصویر ایران در منطقه و جهان به نخبگانی نیاز دارد که قبلا هواپیما سوار شده اند( یعنی راه رفتن به غرب را بهتر از راه رفتن به میان مردم سرزمین خود بلدند)، سیر هستند ( یعنی از سر نیاز مذاکره نمی کنند بلکه از روی شکم سیری شایدگوشه چشمی نیز به منافع مردم داشته باشند)، غذای خوب خورده اند (یعنی کاری با فقیر بیچاره های این سرزمین که امام آنها را ولی نعمت این انقلاب می داند، ندارند)، زندگی متعارفی داشته اند ( یعنی زندگی آنها هیچ شباهتی به زندگی مردم این سرزمین ندارد)، با جهان آشنایی دارند ( تا در صورت احساس خطر کردن به نقاط امنی که از قبل شناسایی کردند و ویزای آن را نیز دریافت داشته اند، پناه ببرند)، منافع دیگران را نیز در نظر می گیرند( حتی اگر این منافع مربوط به کشور جعلی صهیونیست ها و...باشد) و از همه مهمتر از ثبات فکری برخوردارند ( یعنی اگر دویست سال پیش هم به ما گفته باشند برای رسیدن به تجدد و ترقی باید از فرهنگ، اعتقادات، ارزش ها، آرمان ها، استقلال، عقل و عقلانیت ایرانی - اسلامی دست بکشیم و از فرق سر تا نوک پا فرنگی شویم هنوز بر همین عقیده خود ثابت قدم هستند.)

ما از گذشته و عملکرد این جریان در تاریخ معاصر سوال نمی کنیم اگرچه این پرسش را یک ضرورت برای فرزندان این مرز و بوم می دانیم. اما به آنهایی که متکبرانه به انقلابیون دستور می دهند که سیاست خارجی را از خیابان ها جمع کنند و به مردم هم نهیب می زنند که به خانه هایتان بر گردید و کمتر شعار بدهید، توصیه می کنیم که بجای خواندن رمان های روشنفکرمابانه در مرز خیال و واقعیت، کمی تاریخ این مرز و بوم را مطالعه کنید تا بدانید دیگر ملت ایران سرنوشت خود را به دست نخبگانی که شما شاخص های آن را بر شمردید نمی دهند. انقلاب اسلامی مرزهای سیاست متعارف را که تحت سیطره گفتمان های رسمی در فلسفۀ سیاسی غرب هست در نوردیده و تا این انقلاب و انقلابیون زنده هستند امکان ندارد اجازه دهند که مناسبات ظالمانه گذشته در حوزۀ سیاست داخلی و سیاست خارجی جایگزین سیاست های انقلابی شود.

واگرایان پیرو مکتب هیجان اگر سر و کاری با متون تاریخی داشتند باید می فهمیدند که فراسوی جهان حکومت ها و قدرت ها، پهنه ای آغاز می شود که سخنان امام خمینی و منابع و نوشته های انقلاب اسلامی آن را عرصۀ واقعی فعالیت ها و پژوهش های خود می شناسد. مثل فضاهای فراملی، نهادهای مردم محور و ساختارها و پدیده هایی که تحت سیطرۀ دولت ها نیستند. روند ایجاد شده در دموکراسی های تجاوزگر و توسعه طلب و استعمار گرا اگرچه هیچگاه دست از مبارزه با حقیقت و حقیقت جویان بر نخواهند داشت، اما آنگونه نیست که بتواند همچنان تابع دیوان سالاری های حاکم بر دولت ها و مناسبات سنتی موجود میان حکومت ها تداوم داشته باشد. حل و فصل مسایل جهانی تاکنون خود خواسته در حیطۀ ژاندارم جهانی یعنی آمریکا قرار داشت که عموما از طریق ابزار دستی چون سازمان ملل سیطرۀ خود را بر جهان تداوم می بخشید. اما این وضع دیگر بسیار هزینه بر و شکننده شده است. از طرف دیگر وضعیت شکنندۀ دموکراسی غربی و ساختار قدرت حاکم بر سیاست جهانی که مبشر این دموکراسی هست امید اندکی برای جهان و علی الخصوص کشورهای اسلامی منطقه باقی گذاشته است که این امید اندک نیز با کشاندن چکمه پوشان توسط دموکراتها و سکولارها به خیابان و ساقط کردن دولت های منتخب مردم بر باد رفت.

این واقعه همانطور که مسیر ملت ایران را از بعد کودتای آمریکایی انگلیسی 28 مرداد سال 32 عوض کرد و برای همیشه بی اعتمادی به جریان های مدعی دموکراسی غربی و سکولارها را در حافظه تاریخی ملت ایران نهادینه نمود، بی تردید بعد واقعه ای که در مصر، سوریه، بحرین، افغانستان، عراق، لیبی، ترکیه و تونس افتاد تمام تلاش های غرب در دویست سال گذشته را بر باد داد. دموکرات ها در مصر با کشاندن چکمه پوشان به خیابان و ساقط کردن غیر قانونی دولت مرسی به نوعی تیر خلاص را به دموکراسی مدل غربی در جهان اسلام شلیک کردند. همان خطایی که آمریکا با کشاندن چکمه پوشان رژیم پهلوی به خیابان در کودتای 28 مرداد و ساقط کردن دولت مصدق مرتکب شد و راه ملت ایران را برای همیشه از راه غرب و غرب گرایان جدا کرد.

اکنون راه حلی که برای گسترش عرصۀ عملکرد سیاسی مردم و رهایی از استبداد و استعمار غرب نزدیک تر به نظر می رسد بازگشت عقلانی به الگوهای بومی مردم سالاری در فرهنگ اسلامی است. یعنی همان راه نهضت امام خمینی بعد از کودتای 28 مرداد. چنین راهی مسلمانان منطقه را قادر می سازد تا مناسبات فکری و سیاسی خود را فشرده تر کنند و در راه علائق سیاسی مشترک و بومی خود گام بردارند.

بر خلاف توهمات واگرایان بعد از بیداری اسلامی در منطقه گرایش فراگیر در میان حکومت های سیطره جوی غربی به هیچ وجه جهانی کردن دموکراسی نیست بلکه منطقه ای و محلی کردن جریان بیداری اسلامی است. تلاش آمریکا و صهیونیسم جهانی در سه دهه گذشته برای ناکارآمد نشان دادن انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی دلیل محکم این ادعا است. غرب با تمام توان بدنبال آن است که الگوپذیری از انقلاب اسلامی را حتی در حد بومی و محلی نیز مخدوش سازد.

تمام القائات سه دهه گذشته اصلاح طلبان غرب گرا این بود که بگویند فقه از عهدۀ وظیفۀ سنگینی که امام خمینی و نظریۀ ولایت فقیه در نظام جمهوری اسلامی به آن داده است در جهان مدرن بر نمی آید. این وظیفه که عبارت است از درک مفهوم واقعیت تاریخی و فهمیدن حوادثی که موجب شد ایران و جهان چنان فهمیده شوند که هستند نه چنان که دیگران می نمایند. امام وظیفه سنگین نگهداری فضای زندگی مسلمانان در چنین جهانی را بر عهدۀ فقه نهاد و آن را تئوری واقعی زندگی در این جهان نامید.

کارگزاران بین الملل گرای ایران در سه دهه گذشته که خود را اصلاح طلب می نامند تمامی ترفندهای خود را بکار گرفتند تا نشان دهند که وضعیت جهانی و بیرونی انقلاب اسلامی نسبت به ایران و انقلاب نومید کننده و شکننده است و این ناامیدی از زمانی آغاز شد که انقلاب اسلامی با پرسش های قدیمی و متافزیکی اسلامی که در جهان مدرن فعالیتی ندارد می خواسته با جهان جدید روبرو شود.

اما اگر از مرز میان حقیقت و خیال عبور کنیم و وقایع سه دهه گذشته را مجددا ارزیابی کنیم به این نتیجه خواهیم رسید که اقدام وادادگان در جریان تحریم و ذوق زدگی آنها در برقراری رابطه میان ایران و آمریکا پس از روی کار آمدن دولت آقای روحانی و گرفتار شدن در دام این توهم که آمریکا بدون گرفتن هزینه های جبران ناپذیر، مردم ایران و انقلاب مردم ایران را به رسمیت خواهد شناخت اگر نگوییم مبتنی بر جهل مرکب نسبت به ماهیت و مبادی فکری حاکم بر غرب است باید گفت که گرفتار آمدن در مرز واقعیت و خیال می باشد.

اکنون جا دارد باردیگر راهبردهای خمینی کبیر را بازخوانی کنیم که فرمود:

« نكته مهمى كه همه ما بايد به آن توجه كنيم و آن را اصل و اساس سياست خود با بيگانگان قرار دهيم اين است كه دشمنان ما و جهانخواران تا كى و تا كجا ما را تحمل مى‏كنند و تا چه مرزى استقلال و آزادى ما را قبول دارند. به يقين آنان مرزى جز عدول از همه هويتها و ارزشهاى معنوى و الهى‏مان نمى‏شناسند. به گفته قرآن كريم، هرگز دست از مقاتله و ستيز با شما بر نمى‏دارند مگر اينكه شما را از دينتان برگردانند. ما چه بخواهيم و چه نخواهيم صهيونيستها و امريكا و شوروى در تعقيبمان خواهند بود تا هويت دينى و شرافت مكتبىِ‏مان را لكه‏دار نمايند. بعضي مغرضين ما را به اعمال سياست نفرت و كينه توزي در مجامع جهاني توصيف و مورد شماتت قرار مي دهند، و با دلسوزيهاي بي مورد و اعتراض هاي كودكانه مي گويند جمهوري اسلامي سبب دشمني ها شده است و از چشم غرب و شرق و ايادي شان افتاده است. كه چه خوب است به اين سؤال پاسخ داده شود كه ملتهاي جهان سوم و مسلمانان و خصوصاً ملت ايران در چه زماني نزد غربيها و شرقيها احترام و اعتبار داشته اند كه امروز بي اعتبار شده اند! آري اگر ملت ايران از همه اصول و موازين اسلامي و انقلابي خود عدول كند و خانه عزت و اعتبار پيامبر و ائمه معصومين - عليهم السلام- را با دست هاي خود ويران نمايد آن وقت ممكن است جهانخواران او را به عنوان يك ملت ضعيف و فقير و بي فرهنگ به رسميت بشناسند ولي در همان حدي كه آنها آقا باشند ما نوكر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعيف، آنها ولي و قيم باشند ما جيره خوار و حافظ منافع آنها، نه يك ايران با هويت ايراني- اسلامي، بلكه ايراني كه شناسنامه اش را آمريكا و شوروي صادر كند؛ ايراني كه ارابه سياست آمريكا و شوروي را بكشد و امروز همه مصيبت و عزاي آمريكا و شوروي شرق و غرب در اين است كه نه تنها ملت ايران از تحت الحمايگي آنان خارج شده است كه ديگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت مي كند...»[13]

این بازخوانی نشان می دهد آنهایی که به وعده های استکبار جهانی به سردمداری آمریکا دل می بندند و حیات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ما را به این وعده ها پیوند می زنند علیرغم این که خود را بین الملل گرا و نخبه سیاسی می پندارند تا چه حد درک نادرست و حقیری از ماهیت سیاست در غرب دارند. سیاست در غرب نشانی از حقیقت ندارد تا بتوان بر مبنای آن به وعده ها و پیمان های بین المللی غربی ها امیدوار بود.

چرا نباید به غربی که راه حقیقت و سیاست را از هم جدا می داند اعتماد کرد؟

هیچ چیز به اندازۀ سخنانی که در ابتدای این نوشته از خمینی کبیر آمده است وضعیتی را که اکنون جریان های مخالف انقلاب اسلامی و نظام جمهوری اسلامی در نسبت با ایران دارند بدرستی تبیین نمی کند. با توجه به عمق نگاه امام پیرامون رابطۀ بین آمریکا و ایران که به نظر میرسد فراسوی همۀ تحلیل های سیاسی، تحت تاثیر شناخت مبادی فلسفۀ سیاسی غرب و تفاوت صورت بندی های آن با فکر اسلامی و ایرانی است؛ و با توجه به تجربۀ تاریخی این روابط، که خیلی ها تلاش می کنند تا آن را از حافظه تاریخی ملت ایران پاک نمایند؛ این پرسش بنیادی مطرح است که علیرغم واقعی و حقیقی بودن این زمینه های فکری و تجربۀ تاریخی، چرا هنوز عده ای که خود را طرفدار منافع ملی و تمامیت ارضی و آزادی ملت ایران می دانند و در گذشته بیش از همه بر تنور غرب ستیزی و سازش ناپذیری می دمیدند، امروز با مخالفت خوانی های کور و خشمگین و از همه بدتر وادادگی ضد انقلابی؛ انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را متهم به غرب ستیزی و فرصت سوزی می کنند؟

اگر دقیق به عمق سخنان امام در بالا توجه کنیم به نظر می رسد مبادی این کج فهمی های کور را در خواهیم یافت. امام در نگاه عمیق و دقیقی که به مبادی معرفت دارد گویی می داند که در غرب راه حقیقت و سیاست از هم جداست ! این مسئله چون نقطۀ عزیمت اختلاف فکر اسلامی با فکر غربی در حوزۀ سیاست است اجازه بدهید آن را از دیدگاه یکی از متفکران معروف سیاست در غرب تبیین کنم.

هانا آرنت می گوید : هیچ کس هرگز تردید نداشته است که حقیقت و سیاست با هم رابطه ای ناسازگار دارند و تا آنجا که من می دانم هیچ کس راست گویی را جزء کارایی های سیاسی نمی شمارد. دروغ همواره به منزلۀ وسیله ای ضروری و توجیه پذیر نه تنها برای حرفۀ مردم فریبان یا سیاست پیشگان بلکه برای فعالیت مردان سیاسی نیز تلقی می شده است.[14] آرنت مبادی و مبانی جوهر فلسفۀ سیاسی غرب را بر ملا کرده است و معتقد است که این مسئله سرشت و منزلت حقیقت و سیاست را تبیین می کند. چرا از نظر غربی ها این ناسازگاری میان حقیقت و سیاست وجود دارد؟

آیا ناتوانی در جوهر حقیقت برای اعمال قدرت و فریبکاری در جوهر سیاست برای کسب، حفظ و بسط قدرت، علت اصلی این ناسازگاری است؟

آیا بخاطر آن است که در فکر غربی برای بقای جهان، فدا سازی حقیقت از فدا سازی هر اصل یا فضیلت دیگری بی اثر تر است؟

آیا ستیز میان حقیقت و سیاست در غرب از نظر تاریخی از دو شیوۀ متضاد زندگی پدید آمد. شیوۀ زندگی "متن محور" و شیوۀ زندگی "نفس محور" ؟

آیا با دو گونه از معرفت سیاسی سرو کار داریم، معرفتی که ناظر به حقیقت است و نگاه حکیمانه به سیاست دارد و معرفتی که ناظر به واقعیت های زندگی شهروندی است و حفظ و بسط این زندگی را اصل می داند حتی اگر ناچار باشیم سایر فضیلت هایی را که به آن فضیلت های اخلاقی می گویند، قربانی کنیم؟

پاسخ به این پرسش ها در ظرفیت این نوشتار نیست اما آنچه که آموختنی و راهبردی است و امام خمینی نیز در نظر داشت ما را متوجۀ همین نکات راهبردی نماید این است که در تعامل با غربی ها مبادی و مبانی اعتقادی آنها را در چانه زنی های سیاسی فراموش نکنیم. زیرا کشمکش حقیقت و سیاست که غربی ها پاره ای اوقات از آن تحت عنوان کشمکش حقیقت و واقعیت، گاهی هم تحت عنوان تقابل دانش و ارزش و یا کشمکش حقیقت و تفکر نیز یاد می کنند، یک کشمکش مقطعی یا موضعی نیست بلکه کشمکشی تاریخی است . به قول آرنت، در بنیاد فلسفۀ سیاسی غرب همیشه حقیقت گویان و حقیقت جویان در معرض تحقیر و توهین اهل سیاست بوده اند و افلاتون در تصویر داستان درگیری سقراط با اهل سیاست یونان، به نحو گویایی فرآیند ستیز حقیقت گویانی چون سقراط را با سیاست بازانی که تاب فهم حقیقت را نداشتند نشان می دهد. ستیز میان فیلسوف که در بنیاد فلسفه غرب نماد حقیقت گویی است و شهروندانی که در جهان سایه ها در غارشان با صلح و صفا با هم زندگی می کنند و تنها واقعیت سایه ها را می بینند و تماشاگر تصویرها هستند و با چیزی تضاد ندارند نمونه عینی تضاد حقیقت و سیاست است.

بنابر این از نظر اغلب فیلسوفان مدرن در غرب و در راس آنها، ماکیاول، توماس هابز، کانت و دیگران، همگان از هر حقیقتی که مغایر با نفع یا خوشی کسی نباشد استقبال می کنند . با این تفاصیل حقیقت در غرب خنثی است و به موضوعاتی می پردازد که آدمیان به آن اهمیتی نمی دهند مثل حقایق ریاضی و نظریه های خط و شکل که مغایر با جاه طلبی ها ، نفع و خوشی آدمیان نیست. آرنت به نقل از توماس هابز انگلیسی می گوید اگر این نظریه که سه زاویۀ یک مثلث باید برابر با دو زاویۀ یک مربع باشند مغایر با حق سلطۀ هر کسی می بود یا با منافع کسانی که قدرت را در دست دارند مغایرت می داشت، در آن صورت اگر هم نفی و انکار نمی شد، افراد ذینفع دست کم از طریق سوزاندن همۀ کتاب های هندسه، آن را سرکوب می کردند...[15]

این که رهبر معظم انقلاب در صحبت های اخیر خود فرمودند: من دیپلمات نیستم من یک انقلابی هستم ، شاید ناظر به همین معنا از سیاست در غرب باشد. ایشان این گزاره را به بیانی فرمودند که غربی ها موضع فتوای یک فقیه و یا یک انقلابی مومن به آرمانها را با تلقی غربی از این مفاهیم در سیاست و چانه زنی های سیاسی یکی نپندارند. زیرا دوگانگی واقعیت و ارزش در نهاد فکر غربی به طور تاریخی نهادینه شده است[16]. در حالیکه در مبادی فکر اسلامی داوری های ارزشی ذهنی نیستند بلکه بطور عینی صادق و داخل در حوزۀ عقل می باشند.

امام خمینی در داستان مربوط به سلمان رشدی و ساده لوحی بعضی از کارگزاران ایرانی که تصور می کردند اگر کمی کوتاه بیاییم و از مواضع خود عدول کنیم فضای تهاجمی غرب علیه ایران اسلامی و نظام جمهوری اسلامی تلطیف خواهد شد، بدرستی به همین معنای تفاوت فهم حقیقت و سیاست در غرب و در مکتب اسلامی اشاره می کنند:

آنان كه هنوز بر اين باورند و تحليل مي كنند كه بايد در سياست و اصول و ديپلماسي خود تجديدنظر نماييم و ما خامي كرده ايم و اشتباهات گذشته را نبايد تكرار كنيم و معتقدند كه شعارهاي تند يا جنگ سبب بدبيني غرب و شرق نسبت به ما و نهايتاً انزواي كشور شده است و اگر ما واقعگرايانه عمل كنيم آنان با ما برخورد متقابل انساني مي كنند و احترام متقابل به ملت ها و اسلام و مسلمين مي گذارند. اين يك نمونه است كه خدا مي خواست انتشار كتاب كفرآميز «آيات شيطاني» در اين زمان اتفاق بيفتد و دنياي تفرعن و استكبار و بربريت چهره واقعي خود را از دشمني ديرينه اش با اسلام برملا سازد تا ما از ساده انديشي بدر آئيم و همه چيز را به حساب اشتباه و سوء مديريت و بي تجربگي نگذاريم و با تمام وجود درك كنيم كه مسئله اشتباه ما نيست، بلكه تعهد جهانخواران به نابودي اسلام و مسلمين است والا مسئله سلمان رشدي آنقدر برايشان مهم نيست كه همه صهيونيست ها و استكبار پشت سر او قرار گيرند...»[17]

با تفاصیل مذکور، اگر کسی یا دولتی یا جریانی در تعامل با غربیان، نظری به این مبادی نداشته باشد و آن را نادیده انگاشته و یا ساده نماید و یا موذیانه آن را ناشی از ذهن توهم توطئه گرای ما شرقی ها قلمداد کند خواسته یا نا خواسته ما را از جهان واقعی جدا ساخته و به جهان کپی ها یعنی همان جهان سایه هایی که هیچ چیز در آن اصلی نیست می کشاند تا حقایقی که پیرامون ما در حال وقوع هست را در نیابیم و مانند دورۀ قاجاریه و دورۀ سیاه پهلوی، روس و انگلیس و آمریکا برای ما تصمیم بگیرند و شاهرگ های حیات اقتصادی، فرهنگی و سیاسی کشور دست صهیونیست ها و بهایی ها و ازلی ها باشد.

سخن نهایی

کسانی که به دولت مردان توصیه کردند که دیپلماسی را از خیابان ها جمع کنند و به انقلابیون هم گفتند که به خانه ها بر گردند؛ امیدواریم از برخورد دولت مغرور، متکبر و پیمان شکن آمریکا بعد از ضعفی که در سازمان ملل از خود نشان دادند، عبرت گرفته و بجای این که به ملت ایران انتقاد نمایند که چرا پدیده ها و رخدادها را آن گونه که خود می پندارند و یا می بینند، نمی بینند؛ به باور تاریخی این ملت در بی اعتمادی به دشمنانی که جز اضمحلال آزادی، استقلال و تمامیت ارضی ایران عزیز نمی اندیشند، ایمان بیاورند.

اگر چه بارها این افراد ادعا کرده اند که بین الملل گرا هستند و جهانی می اندیشند و در متون و ادبیات جهانی شدن نیز لفظ استقلال منسوخ شده است[18]. اما با همۀ این کج اندیشی های تاریخی اینها و اسلافتان، به تبعیت از رهبر بزرگوار انقلاب اسلامی ما هم به گروه دیپلماسی دولت یازدهم خوشبین هستیم. اما از ملت ایران نباید انتظار داشت که نگران آزادی و استقلال خود نباشد. مخصوصا از این جهت که در سطوح مشاوران عالی رئیس جمهور دولت یازدهم کسانی هستند که به مفهوم استقلال، مقاومت انقلابی، پایداری در اصول و اصالت ها و هویت های ملی و اسلامی اعتقادی ندارند و این مفاهیم را منسوخ شده می پندارند!!

همانطوری که اینها بارها برای تحقیر ملت ایران و توجیه استبداد و استعمار گفته اند: اطوار، حالات و بیانات هر کسی و چیزی در درون ساختارشان نهفته است. میتوان مکتب هیجان و سرسپردگی به ایدئولوژی وادادگی را نیز بخشی از ساختار جریان اصلاح طلبی در دوران معاصر دانست. به قول ظریفی که گفت: دمپایی جوری طراحی و ساخته شده است که بتوان آن را بی کمک دست و خم شدن پوشید. دمپایی یادآور نفرت از کرنش و خم شدن است. وجود افرادی مثل کسانی که لفظ استقلال را منسوخ شده می پندارند در هر دولتی در نظام جمهوری اسلامی یادآور کرنش و خم شدن در مقابل استکبار جهانی و دشمنان ملت ایران است و ما نباید از کنار این مسئله به سادگی عبور کرده و نگرانی خود را ابراز ننماییم.

ظاهرا بعضی از کسانی که اکنون جایی برای خود در دولت یازدهم پیدا کرده اند خود را بدهکار ملت ایران و انقلاب اسلامی نمی دانند. حتی خود را بدهکار احترام به آرمانها و آرزوهای مردم هم نمی دانند. برای همین دست هایشان را در جیب شلوارشان پنهان کردند تا مجبور نباشند برای احترام به دیگران دستی تکان دهند. اما آرنج هایشان که به اطراف باز شده است آماده است تا به هر کس و هر چیز که از راه برسد تنه بزند. آن کسانی که توصیه کردند سیاست خارجی را از خیابان ها جمع کنید و گفتند پوپولیسم ( بخوانید مقاومت مردمی ) را کنار بگذارید و به خانه هایتان بر گردید در دو دهه گذشته از جنس همانهایی بودند که در ظاهر دستشان را داخل جیبشان کرده بودند تا مجبور نباشند احترام بعض چیزها را که برای ملت ایران بسیار حیاتی است نگه دارند. اما امروز آرنج هایش را به گونه ای باز کرده اند که به هر چیز و هر کس تنه می زند. این افراد مغرور و متکبر حتی حرمت استقلال، آزادی، عزت، مقاومت، اصالت، هویت و مصلحت ملت ایران نیز نگه نداشته اند.

با وجودی که خود گرفتار کم دانشی، بی دانشی، حس تعارض و تقابل با دیگران هستند ولی دیگران را متهم به این رذائل می سازند و اسم این هیجانات عصبانی را ادب می گذارند. خود را متفکران همساز با تحولات جهانی معرفی می نمایند اما دلالت های سیاسی کار آنها مورد تردید است. بی تدبیری رفتار آنها را در آستانه سفر به سازمان ملل، مذاکره با آمریکا و از همه مهمتر مذاکرات هسته ای ژنو می توان مشاهده کرد.

جا دارد ملت ایران از کسانی که خود را جهانی و نخبه سیاسی می دانند سوال کند که بر اساس کدام منطق عقلی که پیوسته دم از آن می زنید و انقلابیون را فاقد این منطق می دانید، درست در آستانه مذاکره با دشمنان ملت ایران آنچنان سیاست های ناجوانمردانۀ تحریمی غرب علیه ایران را کارساز جلوه می دهید که تمامی راه های گرفتن امتیاز برای ملت ایران را بسته شود و اسم این جهالت را منطق عقلانیت می نامید؟! در کدام کتاب روابط بین المللی که شماها در دانشگاه تدریس می کنید نوشته شده است که اگر با دستان خالی پیش دشمنان خود بروید می توانید پیروز و موفق و سربلند برگردید؟

این رفتارها نشان می دهد بوق و کرناهای جهانی بودن نخبگان سیاسی بین الملل گرا فاقد دلالت های سیاسی است. اگر چه در حوزۀ خصوصی و در کلاس درس خود را آزادیخواه، غیر ایدئولوژیک، علاقه مند به نمادهای هنری و فرهنگی ایران، متخلق به ابعاد اخلاقی و عرفانی دین، متوجۀ به ابعاد زیباشناسانۀ زندگی، دارای تفکر کاربردی و واقع بینانه در زندگی و اهل کار و تعامل با جهان بیرون معرفی می کنند اما در حوزۀ عمومی شدیدا مستبد، وابسته و بی هویت عمل کرده و ادعاهایشان فایده ای برای حوزۀ عمومی ندارد و تا به امروز کمکی به پیشبرد حیات سیاسی ایران نکرده است.

این افراد بدرستی همانهایی هستند که توسط همفکران خود بدقت معرفی شده اند : "پایه اصلاحات وفاداری به نظام و قانون اساسی است اما لزوما اعتقاد به آن نیست. یعنی این رابطه به هر دلیلی می تواند برقرار شود( یا گسسته گردد) یا به علت نگرانی از آلترناتیوهاست یا آن که نقاط مثبت وضع موجود بیش از نقاط منفی آن ارزیابی می شود یا هزینۀ انقلاب بسیار بالا و دستاوردهایش دقیقا قابل ارزیابی نیت...[19]"

این همان تناقض آشکار بین حقیقت و سیاست در ایدئولوژی اصلاح طلبی در دوران معاصر است که مردم ایران نگران آن هستند که دولت یازدهم گرفتار آن شود و با مشاوره های گمراه کننده کسانی که اعتقادی به استقلال ملت ایران ندارند به همان گردابی بیفتد که در سیاست اسلامی از این گرداب بعنوان گرداب واگرایی یاد می شود. بنابراین ما حق داریم از رییس جمهور خود بخواهیم که پیرامون بعضی از مشاورین عالی خود بیشتر بیاندیشند.



[1] - صحیفه امام، جلد 20 ، ص 329

[2] - مجموعه آثار میرزا ملکم خان، تدوین و تنظیم محیط طباطبایی، انتشارات علمی، تهران، 1327، ص 82

[3] - خوانندگان محترم عنایت داشته باشند که ایدئولوژی اصلاحات و اصلاح طلبی با مفهوم اصلی این واژه که در ادبیات اسلامی و ایرانی بسیار مقدس و حماسه ساز است فرق دارد. ایدئولوژی اصلاح طلبی در ایران در یک تعریف ساده ترجمۀ سطحی واژۀ رفرمیسم غربی است و در این مقاله مراد از ایدئولوژی اصلاحات همین رفرمیسم غربی است.

[4] - از دورۀ قاجاریه به بعد سرسپردگان به سیاست انگلیس در ساختار دولت ایران را " انگلوفیل " و سیاست روسیه را " روس فیل " و سیاست آمریکا را " امریکوفیل "می نامیدند.

[5] - علی میرسپاسی، دموکراسی یا حقیقت، طرح نو، تهران، 1381، ص37

[6] - اصطلاحی است که احمد قوام السلطنه برادر کوچک وثوق الدوله عاقد پیمان ننگین 1919، در دوره پنجم نخست وزیری خود پس از استعفای ناگهانی مصدق السلطنه در تیرماه 1331 بکار می برد ولی با قیام 30 تیرمردم به رهبری آیت الله کاشانی کشتیبانی او بیش از پنج روز دوام نیاورد و بدست آیت الله کاشانی سرنگون شد و مصدق به قدرت برگشت تا بار دیگر در جایی دیگر زیر پای ملت ایران را خالی کند.

[7] - رجوع شود به مصاحبه آقای دکتر محمود سریع القلم مشاور عالی رییس جمهور با سایت تابناک:

http://www.shahrekhabar.com/analysis/1375164660476548

[8] - محمود سریع القلم، ایران و جهانی شدن، چالش ها و راه حل ها، مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، تهران، 1384، ص ص 127،128

[9] - صحیفۀ امام، جلد15، صص446، 447

[10] - صحیفه امام، جلد 21، ص 98

[11] - رساله های میرزا ملکم خان ناظم الدوله، گردآوری و مقدمۀ حجت الله اصیل، نشر نی ، تهران، 1381، صص24، 25

[12] - رجوع شود به مصاحبه دکتر محمود سریع القلم با سایت تابناک، همان

[13] - صحیفه امام، جلد 21، ص 90

[14] . هانا آرنت، میان گذشته و آینده، هشت تمرین در اندیشه سیاسی، ترجمۀ سعید مقدم، اختران، تهران، 1388، ص 297

[15] - هانا آرنت، همان، صص 300، 301

[16] - برای مطالعه بیشتر رجوع کنید به: هیلری پاتنم، دوگانگی واقعیت / ارزش، ترجمۀ فریدون فاطمی، نشر مرکز، تهران، 1385

[17] - صحیفۀ امام، جلد دوازدهم، ص 129

[18] - سریع القلم، ایران و جهانی شدن، همان، ص 128

[19] - تاج زاده، اصلاحات در برابر اصلاحات، طرح نو، تهران، 1383، چاپ دوم، ص 10


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین