شریف زاده در لباس یک روحانی با اتکا به روشهایی که در آثار و اعمال هیچ یک از عرفای اسلامی به آنها توصیه نشده است با هدف تذکر و یاد آوری مرگ ، شاگردانش ( که اکثر آنها از زنان شوهر دار و دختران جوان انتخاب می شوند) را به بهشت زهرا برده و آنها را به خوابیدن در قبر مجبور می کند.
"صراط" - سعی بر تقلیل اسلام به عرفانی سطحی را
می توان یکی از محورهای اصلی مطرح شده در مصاحبه بهمن شریفزاده در لباس
یک روحانی با روزنامه اصلاح طلب شرق دانست. موضوعی که همواره در برگزاری
کلاسهای این روحانی تحت
عنوان " سیر و سلوک و عرفان " مطرح بوده و بر اشاعه آن تاکید دارد.
به گزارش سرویس سیاسی صراط، بهمن شریفزاده که خود را "برادر فکری مشائی" مینامد
و اقرار می کند که " جلب" او شده است و سرسختانهای از مواضع دینی!
اسفندیار رحیم مشایی دفاع می کند از جمله افرادی است که کلاسهایی هم تحت عنوان
سیر و سلوک و عرفان و به تاکید برای رفع مشکلات روحی – روانی و افسردگی و
اختلافات خانوادگی مانند طلاق و ازدواج (در اکثر اوقات
کلاسها به طور اختصاصی جهت نسوان، اعم از زنهای شوهر دار و دختران جوان
برگذار می شود)برگذار می کند.
شریف
زاده در لباس یک روحانی با اتکا به روشهایی که در آثار و اعمال هیچ یک از
عرفای اسلامی به آنها توصیه نشده است با هدف تذکر و یاد آوری مرگ ،
شاگردانش ( که اکثر آنها از زنان شوهر دار و دختران جوان انتخاب می شوند)
را به بهشت زهرا برده و آنها را به خوابیدن در قبر مجبور می کند.
شایان
ذکر است بر اساس اطلاعات واصله عده ای در این رابطه به دلیل ترس از
خوابیدن در قبر امتناع کرده و تعدادی هم دچار افسردگی شده اند. برخی از
شاگردان هم به علت عدم درک صحیح از موضوع تا اندازه ای افسرده شده و تعادل
فکریشان را از دست داده اند که در پاره ای از موارد این وضعیت روحی منجر به
ترک نماز برای مدتی در بعضی شاگردان می شود.
نکته
جالب دیگر در کلاسهایی که این روحانی علاقه مند به رحیم مشایی به خصوص برای نسوان برگذار می کند آن است
که شریف زاده در باب عشق به خداوند به گونه ای به تفسیر موضوع می پردازد و
عشق به غیر خدا را نامطلوب توصیف میکند که موجب یک نوع بی مهری بین زنان و همسرانشان می شود.
شاید
اعتقاد به همین گونه از عرضه عملی دین به نسوان است که شریف زاده را
واداشته که در مصاحبه با روزنامه اصلاح طلب شرق به شدت تاکید کند: «تمام گفتار
جناب آقاي مشايي كه او را متهم به پلوراليسم كردند در نحوه عرضه دين قابل
تعريف است. من ميپرسم دين چگونه عرضه ميشود؟
ما در ارتباط با چگونگي عرضه دين مباحث گوناگوني را بايد طرح كنيم.
دينداري سه بعد است. بعدي كه مربوط به رفتار است و تعبيرش ميكنند به فقه.
بعدي كه مربوط به عقل است و تعبير ميشود به كلام، فلسفه و مباحث عقلي و
بعدي كه مربوط به دل است كه تعبيرش ميكنند به اخلاق و عرفان؛ اين، معنويات
دين است. انسان هم سه بعد دارد؛ جسم، عقل و دل. آنچه
كه بيشتر از همه در جهان اسلام سيطره داشته، بعد فقهي دين بوده، يعني
بايدها و نبايدها، حرامها و حلالها. وقتي تعليم و تربيت شما فقهي باشد
چطور دين را منتقل ميكنيد؟ تكليف ميكنيد. يعني ميگوييد مردم اينطور
باشيد يا اينطور نباشيد، اینطور بپوشيد، اينطور نپوشيد؛ آقاي مشايي با
عرضه دین صرفا به این روش مخالف
است.
الزام
صرف، دين را خراب ميكند؛ موجب پيدايش عكسالعملهاي منفي در مخاطبان
ميشود. مثلا حجاب را در اين 33 سال چطور عرضه كرديم؟ با بايد و نبايد؛
مدام گفتيم بايد پوشش شما اينگونه باشد يا نبايد پوشش شما اينگونه باشد.
البته اين نحوه عرضهاي است كه در همه كشورهاي اسلامي وجود دارد. چون آن
چيزي كه آموخته شده فقط فقه بوده. اما عقل
يا همان بعد دوم چيزي به نام بايد و نبايد درك نميكند؛ عقل راه خودش را
دارد؛ روشنگري،
تبيين، قانعشدن، باوركردن. لذا فيلسوفان هم كارشان اين است. شما در
كتابهاي فلسفه اصلا بايد و نبايد نميبينيد، اما كتاب فقه را كه باز
ميكنيد از ابتدا بايد، نبايد ميبينيد و حلال است و حرام است. بنابراين
عرضه دين با زبان صرفاً الزام از نگاه آقاي مشايي كار دقيقي نيست.»
البته
این گونه از رفتارهایی که از سوی شریف زاده به عنوان یک فرد ملبس به لباس
روحانی سر زده است را در دورانها و در مکانهای مختلف همواره شاهد بوده ایم
و تسخیر عملی ذهن و فکر، بدون دادن اختیار به فرد برای تعقل چیزی نیست که
تنها صرف شریف زاده باشد. در واقع در
جهان امروز و دیروز بسیاری از افرادبوده اند که با تسخیر ذهن افراد و
تمرکز آنها بر روی عشقی ساخته و پرداخته
شده از توهمات ذهنی خود، دنیای موهوم و آکنده از توهمی را برای مریدانشان
ساخته و در نهایت آنها را وادار به کارهایی کرده اند که شاید هرگز در حالت
عادی انجام نمی دادند. اعمالی مثل خود کشی های دست جمعی، تن دادن به
تجاوز، کشتن افراد برای براورده کردن خواسته های ساخته ذهن مرشد و . . . را می
توان از این قبیل دانست که نه تنها داستان نیستند بلکه در عالم واقعیت و
در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی بارها و بارها و توسط افراد سود جو مورد
استفاده قرار گرفته اند.
خودکشی 913 نفری در کنار جیم جونز در سالهای 1950 در ايالت
ايندياناي آمريكا نمونه ای از این گونه توهمات ذهنی است که در نهایت منجر
به فاجعه های انسانی شد و گویی در ایران و پس گذشت بیش از 60 سال، برخی
افراد ملبس به لباس روحانی مانند شریف زاده و در قالب تفکرات
منتصب به لیدر جریان انحرافی تازه موفق به کشف آن شده اند.
جيم
جونز نیز يك كشيش ساكن ايالت ايندياناي آمريكا بود كه افكار خاصی! داشت.
وي از تفسير انجيل و كتب مقدس ديگر، به نوعي فرضيه عدالت اجتماعي
(سوسياليسم) دست يافته بود و آن را تبليغ مي كرد. چون پيروان او افزايش
يافتند، كليساي خود را مستقل از فرقه هاي مسيحي ديگر اعلام داشت. وي برضد
هرگونه فساد، تبعيض و مشكل تراشي براي خلق خدا بود و در سخنراني هايش
دردهاي مردم و نارسايي هاي جامعه را مي شكافت و بيان مي داشت. در سال هاى
۱۹۵۰ در
ايندياناپوليس عده زيادى به او توجه كرده و به سراغ او آمدند. عمده سخنان
او عليه تبعيض نژادى بود و از همين جهت بيشتر سياهپوستان آمريكا به اين
عقيده جلب شده و از پيروان پروپا قرص و جدى او به حساب مى آمدند (امروز نیز
گویی در ایران و در قالب تفکرات منتصب به لیدر جریان انحرافی شاهد چنین
جریانی هستیم که البته خوشبختانه تا کنون تنها برخی از مسئولین دولتی را به
خود دچار کرده! ولی نتوانسته در عموم مردم رسوخ نماید) .
جونز
از باورهاى دينى اين طور بهره مى برد كه بايد مردم به يك گرايش مطلق برسند
و سعى مى كرد در راه ترويج افكار خود از تمام مضامين و باورهاى مردمى
استفاده كند.
جونز
در بی هویتی و سردرگمی مردم ، خود را مطرح کرد و از خود هویت ساخت و به
عبارت دیگر از اب گل آلود ماهی گرفت و خود را عنوان کرد. وعده سرزمین موعود
را داد و با سخنرانی در کلیسای خودش ( موسوم به معبد مردم ) و همین طور در
کالیفرنیا تعداد زیادی از مردم را دور خود جمع کرد و حتی در یکی از
سخنرانی هایش چنین گفت : "اگر وجود خدا را در من ببینید اشکالی ندارد" و از
زاویه ی دیگر می توان چنین دید که کشیش جونز ادعای خدایی می
کرده!.
در سال ۱۹۶۵ جونز
به همراه گروه خود به كاليفرنياى شمالى حركت كردند و در ناحيه مايوكيا،
ساكن شدند. جونز بر اين انديشه بود كه عقايد خود را گسترش دهد و جماعت
بيشترى را به طرفدارى از خود دعوت كند. پس از چند سال سكونت در آن منطقه در
سال ۱۹۷۱
بار ديگر همراهان و پيروان خود _ كه اكنون تعداد آنها بيشتر شده بود _ را برداشته و به سان فرانسيسكو رفت.
شهرت
او باعث شد كه شهردار سانفرانسيسكو وي را دعوت به فسادزدايي از سازمانهاي
شهر كند و كميسيون مسكن شهر را به او بسپارد كه جيم با ساختن آپارتمان
عمومي به خانه بدوشي در سانفرانسيسكو پايان داد و شهرت اجتماعي كسب كرد.
جيم جونز با طرح نظريات خاص خود در زمينه ماليات و بيت المال وارد درگيري با سازمان ماليات بردرآمد دولت فدرال شد.
در سال هاى ۱۹۷۰ كليساى
جونز با اتهامات زيادى مواجه شد از جمله اين كه در روش مذهبى خود از
رفتارهاى غيرانسانى و خارج از قاعده استفاده مى كند. جونز كمى زياده روى
كرد و در تعاليم خود از تنبيه بدنى نيز بهره مى گرفت. بيشترين اتهاماتى كه
به او مطرح بود عبارت بودند از آزار
و اذيت فيزيكى به پيروان و حداكثر آزار و اذيت ياد شده نسبت به كودكان.
جونز مبالغ زيادى را نيز به عنوان كمك و اعانه دريافت مى كرد كه منشاء
بسيارى از اين پول ها مشخص نبود و اتهام اختلاس و فساد مالى نيز متوجه او
شد. جونز بر اين عقيده بود كه از سوى مقامات تحت اتهام است چرا كه آنها از
او مى ترسند و از قدرت گرفتن بيشتر از پيش او در هراسند.
با بالا گرفتن اين اتهامات در سال ۱۹۷۷ جونز
طرفداران خود را جمع كرد و در سخنرانی خود قدم های فراتری برداشت و عنوان
کرد امریکا دیگر جای ماندن ما نیست و ما باید به سرزمین موعودی مهاجرت کنیم
که نه دغدغه ی مالی داشته باشیم و نه از بمب اتمی بترسیم. و در نتیجه یک
روز همه را به دور خود جمع کرد و فرمان هجرت
داد....
در نهایت جونز مردم را جمع کرد و اینچنین گفت :
«اول کودکان و بعد خودتان سیانور بخورید تا با هم بمیریم»
جونز
در بلندگو فرياد مى زد كه مردم خود را از «لذت مرگ» محروم نكنند. قرص هاى
سيانور بين مردم توزيع شد. هر كه سرپيچى كرده و قصد فرار داشت توسط گارد
جونز به قتل رسيد. فقط ۱۰ يا ۱۲ نفر
از افراد جونز زنده
ماندند كه فرار كرده و به جنگل پناه برده بودند. 913 نفر کشته شدند که 276
تن از اين قربانيان، كودك بودند. جونز با گلوله خودكشي كرد.
البته روایات مختلفی در مورد این واقعه به خصوص آمار کشته شدگان وجود دارد که حتی بعضی از آمار به 1900 نفر هم می رسد.