به گزارش بولتن نیوز به نقل از کیهان، نوید شفیعی:در شرایطی که تلاش مجدد آمریکا برای احیای گفتوگو با ایران صورت گرفته است، تحلیل دقیق و واقعگرایانه از ماهیت این مذاکرات و منطق راهبردی پشت آن، بیش از هر زمان دیگری ضروری بهنظر میرسد. این نوشتار تلاش دارد تا از زاویهای تحلیلی، مبتنی بر نظریه بازیها و تجربههای پیشین، رفتار مذاکرهای آمریکا را مورد واکاوی قرار دهد و در عین حال بر اهمیت اتخاذ رویکردی مستقل و متوازن از سوی جمهوری اسلامی ایران تأکید کند.
آمریکا در روایت رسمی خود، مذاکره را ابزاری برای حل اختلافات و بازگشت به توافقی که به گفته آنان «جامع و پایدار» باشد معرفی میکند. اما در عمل، الگوی رفتاری واشنگتن نشان میدهد که هدف اصلی، تحمیل خواستهها و کسب حداکثری امتیازات، آن هم بدون دادن امتیاز متقابل است. این مسئله در جریان مذاکرات پیشین که به توافق برجام منجر شد، به وضوح قابل مشاهده بود.
براساس اصول شناختهشده در نظریه بازیها، طرفین مذاکره زمانی حاضر به اعطای امتیاز میشوند که احساس کنند در شرایط برابر یا متقارن از نظر قدرت قرار دارند. زمانی که یک طرف، خود را به شدت وابسته به نتیجه مذاکره نشان دهد، طرف مقابل با آگاهی از این ضعف، قدرت مانور و چانهزنی خود را افزایش میدهد. در مورد برجام، چنین وضعیتی رخ داد: دولت روحانی در حالی پای میز مذاکره رفت که نیاز فوری خود به رفع تحریمها را آشکار کرده بود-البته که نیاز کاذب و دور از عقلی که توسط برخی به غرب رسیده بود-؛ در مقابل، آمریکا با اشراف بر این وضعیت، در جایگاه فروشندهای قرار گرفت که از عطش خریدار به خوبی بهرهبرداری کرد.
متأسفانه در آن مقطع، برخی مواضع و رفتارهای داخلی نیز این تصور را تقویت کرد که ایران بیش از اندازه خواهان توافق است. نشانههایی از ضعف و اشتیاق بیش از حد، بهجای آنکه قدرت چانهزنی ایجاد کند، عملاً دست بالا را به طرف آمریکایی داد و مسیر مذاکره را از توازن خارج ساخت. بهجای یک توافق متوازن، نتیجه، توافقی شد که تعهدات اصلی آن برعهده ایران بود و ضمانت اجرائی جدی برای پایبندی طرف مقابل وجود نداشت.
خروج یکجانبه آمریکا از برجام در دوره دولت ترامپ، دقیقاً همین عدم توازن و فقدان ضمانت اجرائی را اثبات کرد. با این حال، دولتهای یازدهم و دوازدهم همچنان به مفاد برجام پایبند ماندند؛ این در حالی بود که آمریکا عملاً آن را نقض کرده و اروپا نیز از انجام تعهدات اقتصادی خود سرباز زده بود. این استمرار یکجانبه تعهد، از سوی برخی تحلیلگران به عنوان نوعی اشتیاق غیرراهبردی تعبیر شد؛ عاملی که مذاکره را از ماهیت تعاملی خارج کرده و به ابزار امتیازگیری یکطرفه برای آمریکا تبدیل کرد.
اما با روی کار آمدن دولت سیزدهم به ریاست شهید آیتالله رئیسی، این روند دستخوش تغییر شد. رویکرد دولت جدید مبتنی بر اصل «بینیازی به مذاکره» و تقویت توان داخلی به عنوان اهرم فشار بود. در همین راستا، آغاز غنیسازی ۶۰ درصدی، که در پاسخ به نقض تعهدات از سوی آمریکا انجام شد، بهعنوان اقدامی راهبردی، معادلات را تغییر داد. این حرکت، در واقع پیامی روشن به طرفهای غربی بود: ایران ابزارهای راهبردی خود را در اختیار دارد و برای تأمین منافع ملی، صرفاً به وعدههای دیپلماتیک دل نمیبندد.
اقدام بموقع دولت شهید رئیسی و تکیه بر ظرفیتهای بومی، نهتنها پیام قدرت و استقلال به غرب مخابره کرد، بلکه آمریکا را نیز وادار ساخت تا بار دیگر گزینه گفتوگو را روی میز بگذارد. البته اینبار، نه از سر قدرت بلکه به دلیل نگرانی از تداوم پیشرفتهای هستهای ایران و فشارهای داخلی و بینالمللی. مذاکره، از یک ابزار فشار، به یک واکنش تدافعی برای آمریکا تبدیل شد.
در این میان، باید تأکید کرد که رفتار آمریکا در برابر ایران، هیچگاه عاری از خصومت نبوده و نیست. صرفنظر از چهرههای سیاسی مختلف در کاخ سفید، ساختار قدرت در واشنگتن– شامل کنگره، لابیهای صهیونیستی، و دستگاههای اطلاعاتی– همواره نگاه خصمانه و مداخلهگرانه به ایران داشتهاند. نمونههای متعددی از اظهارات خصمانه در سخنرانیهای ترامپ و مقامات امنیتی آمریکایی در مقاطع مختلف مذاکرات، نشان میدهد که تغییر لحن یا ظاهر گفتوگو، لزوماً به معنای تغییر رویکرد نیست.
از این منظر، هرگونه اشتیاق بیش از حد از سوی ایران برای مذاکره، نهتنها موقعیت چانهزنی را تضعیف میکند، بلکه باعث افزایش سطح توقعات طرف مقابل خواهد شد. طرف آمریکایی، بهویژه در شرایط کنونی که با بحرانهای داخلی و فشار متحدان اروپایی برای احیای توافق مواجه است، نیازمند یک توافق نمادین است؛ توافقی که در فضای رسانهای، به عنوان دستاوردی دیپلماتیک معرفی شود.
از سوی دیگر، رویکرد مطلوب برای ایران، نه حذف کامل مذاکره، بلکه ایجاد ساختاری متوازن، با تاکید بر قدرت ملی، استقلال اقتصادی، و عدم ارسال سیگنالهای ضعف است. باید پذیرفت که در میدان دیپلماسی، همانقدر که توان مذاکره اهمیت دارد، توان «نه گفتن» نیز تعیینکننده است. ایران باید نشان دهد که صرفنظر از نتیجه مذاکرات، مسیر خود را با اتکا به توان داخلی ادامه خواهد داد.
در چارچوب نظریه بازیها، این وضعیت را میتوان به رابطه یک خریدار و فروشنده تشبیه کرد. ایران، به عنوان خریدار، نباید تمام داراییهای خود را آشکار کند یا خود را مشتاق نشان دهد. در مقابل، آمریکا، بهعنوان فروشنده، با استفاده از اهرمهای روانی، مانند تهدید، لبخند دیپلماتیک، یا ارجاع به ساختار قدرت پیچیده در واشنگتن، تلاش میکند قیمت را بالا ببرد و تعهدات کمتری بپذیرد. شناخت این الگو، برای جلوگیری از تکرار اشتباهات گذشته، ضروری است.
همچنین باید به این نکته توجه داشت که در برخی موارد، آمریکا حتی حاضر است با القای ترس از شکست مذاکره، ایران را به پذیرش توافقی نابرابر سوق دهد. در چنین شرایطی، اگر طرف ایرانی بازی را عوض کند– یعنی به جای ورود مستقیم و سریع به میز مذاکره، ابتدا قدرت چانهزنی خود را تقویت کند، ابزارهای بازدارنده را فعال نگه دارد و از ارسال نشانههای ضعف بپرهیزد– احتمال دستیابی به توافقی عادلانهتر افزایش خواهد یافت.
در جمعبندی میتوان گفت که مذاکره، به خودی خود نه مطلوب است و نه مذموم؛ بلکه کیفیت، شرایط و زمینههای آن است که اهمیت دارد. ایران باید راهبرد خود را بر پایه کاهش وابستگی به نتایج مذاکرات، تقویت مؤلفههای قدرت ملی، و حفظ عزت و منافع ملی بنا کند. در چنین صورتی، حتی اگر مذاکراتی نیز صورت گیرد، نتایج آن، نه از موضع ضعف، بلکه بر پایه توازن و احترام متقابل خواهد بود.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com