کد خبر: ۷۶۷۵۹۳
تاریخ انتشار:

شهیدی که از شهادتش خبر داشت/ جسدی که کومله آن را متلاشی کرده بود

محمدشریف چند روز قبل از شهادتش به مرخصی آمده بود، در مسیر رفتن به روستا برایم از همرزمانش گفت، اینکه چند نفر از همرزمانش اهل مریوان بودند، به تازگی شهید شده بودند و گفت: من هم برگردم شهید می‌شوم و چنین شد...
شهیدی که از شهادتش خبر داشت/ جسدی که کومله آن را متلاشی کرده بود

به گزارش بولتن نیوز، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی بود که گروهک‌‌های تروریستی کومله و دمکرات جنایات متعددی شبیه جنایات داعش علیه مردم کردستان و به ویژه نیروهای ارتش، بسیج، سپاه و مرزداران کشورمان مرتکب شدند. 

پس از پیروزی انقلاب اسلامی استکبار جهانی با هدف سرگرم کردن انقلاب اسلامی به مسائل داخلی و جلوگیری از همکاری و هماهنگی میان این انقلاب با نهضت‌های در شرف وقوع، در سایر کشورهای اسلامی، به شکست کشاندن انقلاب اسلامی و بر سرکار آوردن رژیم وابسته، ضربه زدن به انقلاب اسلامی و تضعیف آن با ایجاد اختلاف و تفرقه و جنگ فرسایشی و  ایجاد یک حکومت دست‌نشانده در کردستان و یا در صورت امکان در سایر مناطق ایران به دنبال ایجاد شورش‌های قومی در کشور بود.

در سال‌های نخست پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دولت بعث عراق و حزب دمکرات، کومله و گروهک‌های دیگری در کردستان مثل سازمان چریک‌های فدایی خلق هدف سیاسی مشترکی مبنی بر سرنگونی نظام نوپای جمهوری اسلامی داشتند، موضوعی که به همکاری گسترده و فراگیر رژیم صدام ازیک‌سو و گروه‌ها از سوی دیگر انجامید، در نتیجه، رژیم عراق امکانات فراوانی را در اختیار آنان گذاشت.

 ۲۷ اسفند ۵۷ با سلاح‌های غارت شده از پادگان مهاباد و هزاران نفر از نیروهای مسلّح سازماندهی شده توسط توطئه ‌گران، به پادگان مهمّ و استراتژیک سنندج حمله کردند.

ضد انقلاب ابتدا شهربانی و ژاندارمری و مرکز رادیو سنندج را در اختیار گرفتند و از طریق رادیو دائماً از پرسنل پادگان می‌خواستند که تسلیم شوند، در حالی که حتی یک گلوله از داخل پادگان به سوی کسی شلیک نشده بود، 21 سرباز به شهادت می‌رسند و چند ساختمان داخل پادگان نیز به تسخیر آنان درآمد.

28 اسفندماه، تمامی گروه‌ها از جمله دمکرات، کومله و فداییان نیروهایشان را از تمام مناطق کردستان جمع‌آوری کرده بودند و به سمت سنندج حرکت دادند و بدین‌ ترتیب شهر به حالت نظامی درآمد.

گروهک‌های کومله و دمکرات، در پی رانده‌ شدن به کردستان عراق، در آن کشور نیز در مواردی به تلافی جنایت‌هایشان، هدف حمله گروه‌های کرد عراقی قرار گرفتند. به تدریج نفوذ و فعالیت حزب دمکرات و کومله در کردستان ایران کاهش یافت.

گروه‌های تجزیه‌طلب با ارعاب و تهدید سعی داشتند، کردها را همراه با خود و روبروی نظام اسلامی نشان دهند، اما واقعیت چیز دیگری بود، مردمی که زخم‌خورده این فریب‌خورده‌ها بودند جانانه از مرز و مین خود دفاع می‌کردند و همین باعث شد تا دشمن به فکر انتقامی سخت از کُردها باشد.

گروه‌های تجزیه‌طلب با ارعاب و تهدید سعی داشتند، کردها را همراه با خود و روبروی نظام اسلامی نشان دهند،اما...

شهید محمدشریف علیجانی فرزند محمدرشید در روستای دولاب از توابع شهرستان سنندج در دامان مادری با تقوی متولد شد و به سرپرستی پدری بزرگوار تربیت و پرورش یافت.

دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی خود را در روستا سپری کرد، در امر کشاورزی به کمک خانواده‌اش همت می‌گماشت در اوج انقلاب و با شروع ظلم و ستم گروهک‌ها به محض این که در خود توان اسلحه گرفتن را دید سنگر تحصیل را رها کرد و به عضویت رسمی سپاه درآمد.

 

باغ بهشت

سلما مرغوبی مادر شهید محمدشریف می‌گوید: دو روز قبل از آخرین مرخصی شریف، من و دخترانم در باغ مشغول پختن نان بودیم، شریف مشغول چیدن سیب بود و با خنده به سمت ما پرت می‌کرد. عصبانی شدم، گفتم مگر بچه‌ای این کارها می‌کنی؟ گفت مادر جان قصد اذیت ندارم فقط خواستم شوخی کنم حلالم کن، نزدیکم آمد و در گوشم زمزمه کرد مادر می‌دانی این باغ جقدر زیباست گفتم: بله.گفت به باغ بهشت می‌ماند گفتم مگر تو باغ بهشت را دیده‌ای جواب داد نه وصفش را شنیده‌ام انشاالله اگر خدا بخواهد خواهم دید.

گفتم مادر جان انشاءالله بعد از 150 سال، گفت: مادر در جوانی بیشتر لذت دارد خلاصه خیلی با هم صحبت کردیم موقع برگشتن چون ناراحتی قلبی داشتم و نمی‌توانستم راه بایم مرا کول کرد و تا روستا آورد گفتم شریف جان خیلی اذیت شدی، گفت: تو مادری و یک دنیا حق به گردن ما داری این که چیزی نیست.

 

چفیه

خواهر شهید علیخانی در حالی که اشک در چشمانش را با گوشه‌ روسری‌اش پاک می‌کند دستی روی چفیه به یادگار مانده از برادر شهیدش می‌کشد و می‌گوید: سال‌هاست یادگاری برادرم را مثل جان نگه داشته‌ام بوی شریف می‌دهد چند سال بعد از شهادت برادرم فامیل‌ها آمدند همه وسایلی که مربوط به برادرم بود را جمع کردند و به فقرا بخشیدند تا مادرم با دیدن آنها بیشتر ناراحت و افسرده نشود.

قبل از رفتن به خدمت سربازی با دختر عمویم قرار گذاشته بود که بعد بازگشت از خدمت با هم ازدواج کنند اما تقدیر چیز دیگری برای برادرم رقم زد مدتی قبل از شهادتش این چفیه را به دختر عمویم به یادگار داده بود و به او گفته بود "این نشان من باشد پیش تو اگر زنده برگشتم زندگی مشترکمان را آغاز خواهیم کرد و اگر به شهادت رسیدم این یادگاری باشد از من برای تو"، دختر عمویم سال‌ها بعد آن خاطره را برایم تعریف کرد و گفت این یادگار را می‌خواهم به تو برگردانم چون می‌دانم از همه بیشتر از آن مراقبت خواهی کرد.

محمدرشید علیخانی پدر شهید می‌گوید: زمانی که پسرم می‌خواست برای سربازی عازم شود چون خودم در بسیج خدمت می‌کردم مخالف کردم و به او گفتم: پسرم عاقلانه نیست هردو همزمان در خدمت باشیم منطقه شلوغ است احتمال دارد، به شهادت برسم. تو بمان اگر من زنده ماندم و منطقه آرام شد آن وقت شما برو خدمت سربازی. گفت: پدر جان همانگونه که شما وظیفه دارید من هم وظیفه‌مند هستم.

 

انس با قرآن

مدتی بود به شدت مشغول تلاوت قرآن بود گفتم اول قرآن را ختم کن بعد به سربازی برو، گفت، بعد از سربازی ختم می‌کنم گفتم ازدواج کن جواب داد پدرجان آن وقت تا زمان برگشتنم از سربازی هم باید نگران خودم باشی هم خانواده‌ام اجازه بدهید بروم و برگردم به هیچ چیزی متقاعد نمی‌شد تکه‌ای زمین خریدم و گفتم می‌خواهم برایت خانه‌ای بسازم باید خودت بر کار نظارت داشته باشی.

می‌دانستم اگر کارگر بگیرم تا تسطیع کردن زمین زمان زیادی صرف خواهد شد با این کار می‌توانستم تا مدتی مانع رفتنش‌ شوم، گفت کارگر نیاز نیست خودم انجام می‌دهم، خوشحال شدم گفتم بدون کارگر باید زمان بیشتری را صرف کند قلبا خیالم راحت شده بود با خود گفتم بعدش هم خدا خودش کریم است.

کار تسطیع آن زمین سخت را در روستای دولاب آغاز کرد در مدت بسیار کوتاهی توانست زمین را کاملا تسطیع کند همه از کار او تعجب کرده بودیم مردم روستا دسته دسته می‌آمدند و زمین را نگاه می‌کردند و انگشت به دهان می‌ماندند.

بعد از تسطیع زمین گفتم باید زمین را آباد کنیم نمی‌شود همانگونه رهایش کنیم،حرفم را زمین نداخت و با تمام توان کار کرد هرچه ساختمان بالا می‌رفت دلهره‌های من بیشتر می‌شد، ساخت بنا خیلی زود پایان یافت سر ساختمان بودیم گفت« پدر بنای خوب و بزرگی است هم برای شادی خوب است هم شیون» نخستین مراسمی که در آن ساختمان برگزار کردیم مراسم عزای شهید بود.

 

توت سفید

محمدشریف چند روز قبل از شهادت به مرخصی آمده بود، در مسیر رفتن به روستا بودیم که برایم از همرزمانش گفت، چند نفر از همرزمانش اهل مریوان بودند، به تازگی شهید شده بودند، محمدشریف گفت، من هم برگردم شهید خواهم شد از حرفش ناراحت شدم، گفتم این حرف‌ها را دیگر نزنید انشاءالله به سلامتی برمی‌گردی، گفت می‌بینی که شهید خواهم شد.

وقتی به باغ رسیدیم پسر همسایه که محمد نام داشت صدا کرد و گفت "بیا درخت توت را تکان بده که باهم توت بخوریم چون این آخرین توتی خواهد بود که من می‌خورم".

محمد همیشه ما را به رعایت حجاب و مراقبت از مادر بزرگ تاکید می‌کرد، چون خیلی مادربزرگمان را دوست داشت همان روز به دیدن مادربزرگ هم رفتیم و به مادربزرگم گفت«اگر بچه‌ها در انجام وظیفه در حق شما کوتاهی کردن به خودم بگو تا حسابشان را برسم»

 

خبر شهادت

به همراه خواهرم برای دوشیدن گله می‌رفتیم که در حین برگشت از زنان روستا شنیدم که رادیو گروهک‌های ضدانقلاب اسامی تعدای از نیروهای سپاه را که در کوره‌میانه به شهادت رسیده‌اند اعلام کرده و اسم شریف علیخانی هم در میان آنها بوده است پاهایم سست و کمرم شکست توان ایستادن روی پاهایم را نداشتم با هر بدبختی بود خودم را به خانه رساندم مادرم داشت زجه می‌زد تا مرا دید گفت مادر شما در مورد برادرتان چیزین نشنیده‌اید؟ گفتم چرا می‌گویند دست‌اش شکسته گفت نه محمدشریفم شهید شده است هرکاری می‌کردیم آرام نمی‌شد می‌گفتم قلبم دروغ نمی‌گوید محمدم پرپر شده است.

شهید محمدشریف مخلصانه جنگید و به قلب دشمن یورش برد و سرانجام سرافرازانه در هشتم مرداد ماه سال 64 هنگام درگیری با ضد انقلاب در کوه‌های صعب‌العبور کوره‌میانه شهد شیرین شهادت را نوشید و آسمانی شد.

 

پیکر گمشده

پدر شهید می‌گوید: محمد در گردان ضربت خدمت می‌کرد از ابتدای خدمتش که وارد گردان شد تا روز شهادت نیروی عملیاتی بود و در عملیات‌های مختلفی شرکت کرد، گردان ضربت ماموریت پاکسازی روستای میانه و کوه‌های اطراف را به عهده گرفته بود در نزدیک روستای میانه یک منطقه سنگلاخی و صعب‌العبوری قرار داشت به نام «کوره میانه»، گردان در این منطقه با عناصر ضدانقلاب کومله درگیر شده بود و جمعی از نیروها به شهادت رسیده بودند.

وقتی خبردار شدیم به سنندج رفتیم تا پیکر شهدا را شناسایی کنیم هر چه گشتیم خبری از پسرم نبود از مسوولین سوال کردیم گفتند منطقه صعب‌العبور است و نمی‌توانیم دنبال اجساد بگردیم دیگر نتوانستم صبر کنم به اتفاق دایی محمد و چند نفر دیگر عازم منطقه درگیری شدیم بعد از تلاش فراوان توانستیم جنازه او را در یکی از ارتفاعات منطقه پیدا کنیم جنازه چند روز در مقابل آفتاب گرم تابستان مانده بود و متلاشی شده بود جنازه با زحمت فراوان به دامنه صخره‌ها انتقال دادیم در دامنه کوه جنازه دیگری را پیدا کردیم ضدانقلاب او را از کوه به پایین پرت کرده بود جنازه را برداشتیم و تحویل پایگاه روستای میانه دادیم پیکر محمدشریف را هم به روستای دولاب انتقال دادیم و در گلزار شهدای روستا به خاک سپردیم.

شهادت محمدشریف برای من مصیبت بزرگی بود جنازه گمشده و غریبش و جسد متلاشی‌ شده شهیدم درد و رنج بزرگی برایم به یادگار گذاشت تمام آن صحنه‌های تلخ همچون فیلمی تلخ هر ثانیه جلوی چشمانم تکرار می‌شود 20 و چند سال است با خاطرات محمدم زندگی می‌کنم.

 

و اما..

 شهادت پایان نیست، آغاز است، تولدی دیگر در جهانی فراتر از آنکه عقل زمینی به ساحت قدس آن راه یابد، به تصویر کشیدن زندگی کبوترهای سبکبال عاشق که در یک سودا روحشان را از قفس تن رهانیدند و به ابدیت پیوستند، دشوار است و الفاظ توان بیان حقیقت شهادت را ندارد، بالاتر آنکه ما انسان‌های محصور در طبیعت چگونه می‌توانیم عظمت شهادت را تجزیه و تحلیل کنیم.

شهادت، زیباترین، بالنده‌ترین و نغزترین کلام در تاریخ بشریت است، شهادت بهترین و روشن‌ترین معنی حقیقت توحید است و تاریخ تشییع خونین‌ترین و گویاترین تابلو نمایانگر شکوه و عظمت شهید است.

یادبود آنانی که در صف یاران حضرت اباعبدالله الحسین (ع) قرار گرفتند و به خیل عظیم عاشورائیان عالم پیوستند در این دوره آخرالزمان تنها با اخلاص و خلوص نیت میسر است.

در هر کوی و برزن، جا و مکان بوی شهدا عطرآگین خواهد شد و مشام همگان را خوشبو خواهد کرد، اگر سیره شهدا در زندگی ما با خلوص در نیت و عمل عجین شود.

در این میان رسالت همه آن‌هایی که به حفظ ارزش‌ها و پاسداری از معنویت‌ها می‌اندیشند، آن است که به هر وسیله ممکن فرهنگ شهادت را که فرهنگ ارزش‌هاست، پاسداری و هدفی را که شهدا دنبال می‌کردند به سرمنزل مقصود برسانند.

 

انتهای پیام/#

منبع: خبرگزاری فارس

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین