کد خبر: ۶۷۴۵۶
تاریخ انتشار:

گزیده سرمقاله‌ برخی از روزنامه‌های صبح امروز

برخی روزنامه‌های صبح امروز سرمقاله‌های خود را به موضوعات زیر اختصاص دادند.

* کیهان
روزنامه کیهان دریادداشت روز خود با عنوان "ایران چگونه بازی را برد ؟"به قلم مهدی محمدی آورده است : هنوز بسیار زود است که بحث درباره موضوع هواپیمای بدون سرنشین سازمان سیا که ایران موفق به تصاحب آن شده مختومه شود. تا آنجا که به آمریکایی ها مربوط است بحث با شدت و حدت ادامه دارد. منابع بی نام و نشان دائما در حال گفت وگو با رسانه ها هستند و سرجمع چیزی غیر از این نمی گویند که آمریکا نمی تواند بفهمد چه بلایی بر سرش آمده است. این یادداشت بخشی از این بلا که بر سر آمریکا آمده است اشاره دارد.
به عبارت دیگر اکنون وقت آن است که اندکی از سطح توصیف پدیده فراتر برویم و نگاهی به این موضوع بیندازیم که این پدیده بر منازعه استراتژیک ایران و آمریکا -که هم اکنون در وضعیتی بسیار حساس قرار دارد- چه تاثیری گذاشته است و دورنمای آن را چگونه تغییر خواهد داد. آمریکایی ها برای فهم اینکه تصاحب این هواپیما بازی را به چه نحو دگرگون خواهد کرد باید نگاهی بسیار وسیع تر از آنچه تاکنون داشته اند به مسئله بیندازند. وقتی همه سناریوهای ممکن یک جا دیده شود، موضوع تازه ابعاد واقعی خود را آشکار خواهد کرد. محورهای زیر مقدمه ای بر این بحث بسیار مهم است.
1- در اولین گام آمریکایی ها باید برآوردهای خود از توانمندی های ایران بویژه در دو حوزه جنگ الکترونیک و جنگ سایبری را به طور کامل بازنگری کنند. نفس وقوع این حادثه نشان داد آمریکایی ها درباره حساس ترین حوزه های نبرد خود با ایران چقدر کم می دانند. آمریکا در یک دهه گذشته تمرکز خود را در درگیری با ایران هر چه بیشتر بر پدیده ای نهاده که می توان آن را «اتکا به فناوری» خواند. پیش فرض این تلاش هم این بوده که آمریکایی ها فناوری های نظامی و اطلاعاتی خود را کاملا بی رقیب می دانند. تصاحب 170-RQ نشان داد ایران بسیار جلوتر از جایی که آمریکایی ها تصور می کنند ایستاده و منتظر آنهاست! حتی بدبین ترین ناظران آمریکایی هم انکار نمی کنند که در این عملیات نشانه های واضحی از نبرد سایبری و الکترونیک وجود دارد و اختلافی هم اگر باشد در جزئیات آن است نه در اصل آن.
2- دومین نکته مربوط به وسعت غیر قابل اندازه گیری شعاع دایره اشراف اطلاعاتی ایران است. همین حالا مهم ترین سوالی که آمریکایی ها از خود می پرسند این نیست که ایران چگونه این هواپیما را به زمین نشانده است. این سوالی بلند مدت است که برای یافتن پاسخ آن باید سال ها کار کنند و شاید هم هرگز موفق نشوند. سوال اساسی برای غربی ها این است که ایران چگونه این هواپیما را دیده است؟! فعلا تحلیلگران راحت طلب آمریکایی به این جواب دل خوش کرده اند که ایران این پهپاد را با استفاده از یک فناوری روسی بر زمین رصد کرده است. سوال ساده این است: اگر روس ها چنین فناوری دارند چرا یک بار یکی از همین نوع هواپیماها را که به گفته آمریکایی ها دائما بالای سر آسمان آنها هم در حال پرواز است بر زمین ننشانده اند؟ وسعت چیزهایی که ایران می دانسته برای آمریکایی ها حیرت آور است. ایران می دانسته این هواپیما چه ارزشی دارد، مشغول چه ماموریتی است، چه وقت وارد آسمان ایران شده است، چگونه باید آن را فرود آورد و ... . روش کسب این اطلاعات، از اینکه ایران از آنها در چه راهی استفاده خواهد کرد، بسیار هراس آورتر است.
3- آمریکا مدت هاست -حداقل از زمان فتنه 88 به این سو- عملیات اطلاعاتی را به یکی از راهبردهای ثابت خود علیه ایران تبدیل کرده است. سر جای خود این بحثی مفصل است که فتنه 88 چگونه علاوه بر عملیات نرم، عملیات نیمه سخت را هم در دستور کار آمریکا قرار داد و به دنبال آن دورانی از انجام خرابکاری، ترور، انفجار، عملیات سایبری و دیگر انواع عملیات اطلاعات پایه در ایران به راه افتاد. یکی از مهم ترین پیام های تصاحب پهپاد 170-RQ این است که همانطور که پدیده ای مانند 9 دی به دوران عملیات نرم غرب علیه ایران پایان داد، اکنون دوران عملیات نیمه سخت هم تمام شده و بنابراین به لحاظ راهبردی گزینه سبد گزینه های آمریکا علیه ایران کاملا خالی است. اگر توجه کنیم که در عملیات اطلاعاتی آمریکا علیه ایران عامل تکنولوژیک اگر نگوییم بیشتر، بدون شک به اندازه عامل انسانی نقش دارد، روشن می شود که شکار این پهپاد ضربه ای کاری به این راهبرد بوده و از این به بعد آمریکایی ها در انجام هر گونه عملیات اطلاعاتی ابزار پایه علیه ایران دچار نوعی نگرانی دائمی خواهند بود و این موضوع احتمالا بسیاری از طراحان راهبردی علیه ایران در آمریکا را چنان محافظه کار می کند که مجبور می شوند برای جلوگیری از افتضاحات بیشتر گزینه های دارای ریسک بالا را از دستور کار خارج کنند.
4- مهم تر از این، تصاحب این پهپاد، نه یک پدیده منفرد بلکه آغاز یک فرایند در هماوردی استراتژیک ایران و آمریکاست که تبعات میان مدت و بلند مدت آن برای امنیت و منافع آمریکا ویران کننده خواهند بود. شکار 170-RQ آغاز فرایندی بود که می توان آن را «اجرای یک بسته پاسخ» در مقابل فشارهای اخیر آمریکا نامید. پیش تر گفته ایم که این بسته مبتنی بر یک درک دقیق از نقاط ضعف آمریکا و همچنین با هدف اثبات مجدد توانایی های ایران به غرب تدوین شده است. آمریکایی ها آرام آرام با هزینه اقدامات خود علیه ایران به واقعی ترین شکل ممکن رویارو خواهند شد. شکار پهپاد ضربه اول بود. دستگیری جاسوس سیا در ایران که منجر به کشف سلسله ای روش های پیچیده عملیاتی سیا شده را باید ضربه دوم نامید. ضربه سوم شکایت رسمی ایران به سازمان ملل و درخواست برای تعقیب دو مقام آمریکایی است که رسما در صحن کنگره آمریکا خواهان ترور سردار قاسم سلیمانی شده بودند. گام چهارم وقتی برداشته شد که رسانه های غربی خود اعلام کردند ایران موفق شده با شلیک لیزری یک ماهواره جاسوسی سیا را به طور کامل کور کند. مسلما گام های دیگری هم در راه خواهد بود. آمریکایی ها باید بفهمند بازی که شروع کرده اند نه تنها آنها را به هدف نهایی شان که کوتاه آمدن ایران است نمی رساند بلکه امنیت و منافعشان را به نحو خرد کننده ای به خطر خواهد انداخت.
5- کارکرد بعدی تصاحب این پهپاد تحولی است که در برخی از حوزه های فناوری نظامی برای ایران ایجاد خواهد کرد. ایران هم اکنون پیشرفت های بسیار قابل ملاحظه ای در فناوری ساخت هواپیماهای بدون سرنشین پیدا کرده اما تردیدی نیست که تسلط بر فناوری های این پهپاد گام بلندی به جلو خواهد بود. از یک منظر راهبردی، مطالعه این هواپیمای جاسوسی توانایی ایران در ایجاد غافلگیری های فنی را عمیقا گسترش خواهد داد. آمریکایی ها از این به بعد باید منتظر همان چیزهایی باشند که تا به حال خود علیه دشمنانشان به کار می گرفته اند. یکی از مهم ترین تحولات نظامی که باید انتظار داشت این است که ایران با اشراف نسبت به توانمندی تهاجمی دشمن، توان پدافندی خود را تقویت کند. یک مثال مهم مربوط به بحث رادارگریزی است. آمریکایی ها خود به صراحت گفته اند که این هواپیما دقیقا از همان روش های رادارگریزی استفاده می کند که هواپیمای 35-F به عنوان ستون خیمه نیروی هوایی آمریکا از آنها بهره مند است. 35-F گران ترین پروژه تاریخ دفاعی آمریکا و هواپیمایی است که آمریکایی ها می گویند بناست ارتش آنها را وارد دنیایی اساسا متفاوت با دنیای فعلی کند. مهم ترین مشکل کشورهای هماورد آمریکا تا امروز این بوده است که روشی برای غلبه بر توانایی های رادار گریز این هواپیما پیدا کنند. پهپاد 170-RQ این سد را خواهد شکست چرا که از حیث فناوری رادار گریزی تفاوت بسیار ناچیزی با 35-F دارد. از این نمونه ها فراوان می توان یافت و این چیزی است که آمریکایی ها خود به آن آگاه ترند.
6- نکته بعدی این است که آمریکا با انجام یک عمل غیر قانونی یعنی تجاوز به حریم ایران و تلاش برای انجام عملیات خرابکارانه و جاسوسی (چیزی که مقام های آمریکایی به صراحت به آن اعتراف کرده اند) امکان انجام یک اقدام قانونی متقابل یعنی «مقابله به مثل» را برای ایران فراهم کرده است. مطابق مقررات حقوق بین الملل ایران اکنون مجاز است در مقابل این اقدام خصمانه آمریکا علیه هر هدف آمریکایی که اراده کند، مقابله به مثل نماید و این با توجه به گستردگی حضور آمریکا در اطراف ایران فرصت های بسیار مهمی ایجاد می کند.
این نوشته حقیقتا یک مقدمه است و می توان آن را بسیار کامل تر کرد ضمن اینکه آمریکایی ها تبعات این شکست تاریخی را بهتر از هر جای دیگر در عمل خواهند دید نه در تحلیل یا اظهار نظر این و آن.

* رسالت
روزنامه رسالت درسرمقاله خود با عنوان "بیماری چیست؟ بیمار کیست؟"به قلم صالح اسکندری آورده است:رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای ستاد بزرگداشت حماسه نهم دی با یادآوری وقایع تلخ فتنه 88 به نکته مهمی اشاره کردند مبنی بر اینکه: «این فتنه، صرفا منحصر به حضور عده ای افراد در خیابانها نبود، بلکه ناشی از یک بیماری بود که با اقدامات سیاسی و امنیتی قابل دفع شدن نبود، و به یک حضور عظیم مردمی نیاز داشت، که چنین هم شد.»
این اولین باری است که مقام معظم رهبری در پاتولوژی و آسیب شناسی حوادث 32 ساله انقلاب اسلامی از واژه «بیماری» استفاده می کنند. بیماری یک ناهنجاری ارگانیکی است که در برخی اوقات با درد، ضعف و یا خستگی توام است و باعث اخلال در عملکرد یک ارگانیسم می شود. عامل ایجاد یک بیماری یا می تواند درونی باشد مثل پرکاری تیروئید و یا بیرونی باشد مثل باکتری ها و ویروسهای مهاجم. بیماری ها یا محیطی هستند مثل آنفلوآنزا و یا ژنتیکی و مادرزادی می باشند مثل سندروم داون که ناشی از وجود یک کپی اضافی از کرموزوم شماره 21 انسان است و موجب عقب ماندگی ذهنی می شود.
اما در اثنای انتخابات 1388 و حوادث بعد از آن ارگانیسم نظام اسلامی دچار چه نوع بیماری شد که تنها نسخه برای درمان و علاج آن حضور حماسی مردم در نهم دی ماه بود؟ عامل این بیماری درونی بود و یا بیرونی؟ آیا این بیماری مادرزادی بود و از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان نوعی ناهنجاری کرموزومی همراه با ارگانیسم نظام اسلامی بود و یا اینکه مثل یک سرماخوردگی ساده در اثر یک سرد و گرم شدن پوسته‌های قشری اجتماعی و سیاسی رخ داد؟ این بیماری حاد بود یا مزمن؟ فتنه 88 یک بیماری واگیردار و اپیدمیک بود و یا به تنها چند خیابان تهران محدود شد؟ در دوران نقاهت این بیماری آیا ویروس جدیدی به آن سازگار نیست؟ و یا اینکه آیا عامل بیماری فتنه مثل ویروس ‏HIV‏ مرتب تغییر شکل می دهد و مکانیسم های دفاعی ارگانیسم نظام را با چالش مواجه می کند؟
پاسخ به همه این سئوالات مسبوق به معاینه یک پزشک حاذق، تشخیص اصل بیماری، سابقه ابتلا به این بیماری و انواع مشابه آن و همچنین علائم ملموس و نامرئی آن می باشد. یکی از روشهایی که می توان نبض سلامتی یا بیماری یک نظام سیاسی را از طریق آن اندازه گرفت توجه به ریشه ها و علائم این بیماری است که در ذیل یک عکس فوری از آن گرفته شده است.
1- فهم نادرست و ضد عقلانی از منافع ملی یکی از ریشه های بیماری فتنه 88 بود. این فهم ضد عقلانی مبتنی بر برداشت های ناصواب و تلقی های نادرست از واقعیات عرصه ملی و اجتماعی است که در برخی اوقات باعث می شود کنشگران سیاسی خواسته یا ناخواسته به دامن دشمن بیفتند.
2- این بیماری ناشی از ضعف در ایمان، ضعف در شناخت دین مبین اسلام و ضعف اساسی در تفکر سیاسی برخی بازیگران سپهر سیاسی ایران بود.
3- در فتنه 88 رسوبات اندیشه مارکسیستی طبقات متخاصم در بین جریانات چپ ایران مولد رویکرد جدیدی شده بود که در انضمام با انگاره‌های لیبرالیستی مدرن می خواست تنش های اجتماعی طبیعی را به سمت و وسوی یک پیکار طبقاتی تمام عیار سوق دهد.
4- یکی از ریشه های بیماری فتنه 88 این توهم بود که می توان از طبقه متوسط جدید یک ارتش شورشی ساخت. مبتنی بر این توهم طبقه متوسط جدید و کارگران یقه سفید سیاه لشگران اصلی دموکراسی سازی و نوسازی غربی هستند. در برخی از کشورهای اروپای شرقی، آمریکایی ها از انرژی طبقه متوسط جدید در برپایی انقلاب های رنگی و تغییر حکومتهای غیر همسو با غرب با توسل به ابزار تظاهرات مسالمت آمیز استفاده کردند.
5- در انتخابات دهم ریاست جمهوری از بدو رقابت های جریانات سیاسی مشخص بود که پدیده میرحسین موسوی 88 همانند هاشمی 84 و خاتمی 76،80 زاییده نوعی برداشت خاص از اوضاع سیاسی و اجتماعی کشور مبنی بر بروز یک شکاف بزرگ اجتماعی در ایران بود. از این رو طبقه متوسط جدید هدف گرفته شد و عمده شعارهای انتخاباتی که در هدف گیری این طیف طراحی می شد شامل مقولاتی نظیر کرامت انسانی، فضیلت های اخلاقی و نه مذهبی، قانونگرایی، آزادی بیان، اختلاط دختر و پسر، حقوق بشر و... بود.
6- الگوبرداری مشابه از یک سلسله تحرکات مرتبط به هم تحت عنوان انقلاب های مخملی در کشورهایی نظیر گرجستان، اوکراین، قرقیزستان و صربستان در ظرفیت سازی مدنی فتنه 88 بسیار قابل توجه بود.
7- عامل بیرونی در بروز فتنه 88 نمی توان نادیده انگاشت. مداخله جویی دولت آمریکا در مسائل داخلی ایران به خصوص اظهارات خصمانه اوباما علیه انتخابات قانونی و ملت ایران نشان داد که آمریکایی ها به تغییر حکومت در ایران در مقطع حساس انتخابات چشم طمع داشتند. آمریکایی ها در بحبوحه انتخابات عملا پروژه براندازی نرم را کلید زدند و با حمایت از یک انقلاب مخملی در ایران وارد فاز مقابله مستقیم با جمهوری اسلامی شدند.
8- یکی دیگر از ریشه های بیماری فتنه 88 نوع بازی کنشگران حاضر بود. برخی معتقدندجریان اصلاح طلب از بدو پیدایش، خود را متغیری نسبت به اشخاص تعریف کرده و آهنگش را با میزان شداد و غلاظ رفتاری افراد تنظیم می کند. شخصی مثل موسوی ظرفیت پذیرش شکست را ندارد به یک باره کل جریان اصلاحات مقابل نظام قرار می گیرد. شخص دیگری مثل خاتمی می تواند دست و پا شکسته بازی کند اما نوعی جناح بندی نافرمان درون حزبی مانع می شود. به هر حال باید اذعان کرد پرسشهای بی جواب درباره هویت سیاسی، معادلات بازی گروه های دوم خردادی را در سالهای اخیر پیچیده کرده است.
9- تفرقه افکنی دشمنان یکی دیگر از عوامل بیماری فتنه بود. دشمن در انتخابات 88 به طور مشخص روی شکاف های درون حاکمیت و همچنین بین حاکمیت و مردم و حتی بین شکاف های اجتماعی در بین بخش های مختلف مردم سرمایه گذاری کرد و هر چند نتوانست به نتیجه دلخواه خود برسد اما لطماتی را به کالبد اجتماعی و سیاسی جامعه وارد ساخت. اذناب و دنباله های جاهل دشمن در داخل نیز ضمن همراهی خواسته یا ناخواسته با این توطئه، بخشهایی از این بازی دومینوی خطرناک را بر عهده گرفتند و با تمکین نکردن مقابل قانون زمینه های لازم را برای تعمیق این سه شکاف فراهم کردند.
10- القای جنگ قدرت در جمهوری اسلامی یکی از توطئه های همیشگی دشمن در مقابله با انقلاب اسلامی ملت ایران بوده است. درست از فردای پیروزی انقلاب تا به امروز که 32 سال از عمر پربرکت نظام اسلامی می گذرد، دشمنان همواره سعی کردند با بزرگنمایی اختلاف سلیقه ها و تفاوت ها بین مقامات عالی رتبه نظام، مدعی نوعی جنگ قدرت در کشور باشند که هر لحظه ممکن است به انسداد سیاسی و در نهایت فروپاشی جمهوری اسلامی بینجامد. در بیماری فتنه 88 هم دشمن تلاش گسترده ای برای القای جنگ قدرت کرد.
11- در جریان انتخابات دشمن برای ایجاد نفاق و نوعی تخالف اجتماعی اعم از اختلاف منفی میان سلیقه های سیاسی، مذاهب و اقلیتهای قومی، مسئولان عالی رتبه کشور، حوزه های علمیه و همچنین سرگرم کردن جوانان به مسائل لهو و لعب و دور کردن آنان از مسیر اصلی زندگی انقلابی ملت ایران از هیچ تلاشی فروگذار نکرد.
12- یکی از علائم بیماری فتنه 88 عبور از تمام اصول و آرمانهای نظام اسلامی و پشت کردن به شعارهای ظاهری خود در پیروی از خط امام خمینی(ره) و دلسوزی برای انقلاب بود. فتنه گران در روز قدس سال 88 با سر دادن شعار نه غزه نه لبنان شعار سی ساله صهیونیسم ستیزی ملت ایران را زیر سئوال برده بودند.
آنها در 13 آبان همان سال با اعلام همپیمانی با آمریکا از مرزهای استکبارستیزی ملت عبور کرده بودند و در 16 آذر 1388 با اهانت به ساحت مقدس حضرت امام و جسارت به تصویر ایشان ثابت کردند که تمامی ادعاهای گذشته مبنی بر پیروی از خط امام(ره) گزافه بوده است در روز عاشورا آخرین تکه های پازل براندازی را کنار هم گذاشتند و با اهانت به مقدسات مردم در ایام عزاداری امام حسین(ع) و شعار علیه اصل ولایت فقیه ماهیت دین ستیزانه خود را به نمایش گذاشتند.‏
‏13- ویروس فتنه درست مثل عامل بیماری ‏HIV‏ هر روز تغییر شکل می دهد تا سیستم های ایمنی در نظام جمهوری اسلامی را مختل کند. جنگ نرم پایان نیافته است و این مار خوش خط و خال هر روز پوست می اندازد و در پی روزنه جدیدی برای رخنه در ارکان نظام است تا پروژه براندازی از درون را کلید بزند. امروز فتنه در قالب جریان انحراف و ممزوج با آن با هیبت متفاوتی در برابر نظام و مردم صف آرایی کرده است. دشمن در ابعاد مختلف، هنجاری، ارزشی، استراتژیک، اقتصادی و فرهنگی برای مقابله با جمهوری اسلامی برنامه ریزی کرده است. دشمن به دنبال آن است که دوست را دشمن و دشمن را دوست نزد ملت ایران جلوه دهد. دشمن در پی آن است اخلاق سکولار را جایگزین اعتقادات مذهبی مردم کند. دشمن اعتقادات مذهبی مردم را نشانه گرفته و تلاش دارد از درون نظام مجرایی برای کمر راست کردن فتنه گران بیابد. امروز فتنه و انحراف دو روی یک سکه هستند.‏
‏* قسمت اول

*آفرینش
روزنامه آفرینش درسرمقاله خود با عنوان "آیا بهارعربی به پیونگ یانگ می رسد؟"به قلم حمیدرضا عسگری آورده است :یک سال پیش هیچ کس تصور نمی کرد که یک جوان دستفروش تونسی بتواند حرکتی را به راه بیاندازد که دیکتاتورهای عرب را از قدرت ساقط کند. اما دیدیم که شد و اکنون هم در سالگرد اولین تولد این حرکت، مردم با حاکمان دیکتاتور خود دست به گریبان هستند. اما در این کشاکش کسی متوجه خاور دور و کره شمالی نبود. جایی که مستبد ترین و بسته ترین حکومت فردی در جهان به شمار می رود. کشوری که بیش از نیم قرن است مردم آن در قفس و خفقان محض دیکتاتوری زندگی می کنند. جایی که مردم با شیپور حکومتی از خواب بیدار می شوند و با قطع برق شهر به خواب می روند، کسی از اینترنت، ماهواره، موبایل چیزی نمی داند چون آگاهی و استفاده از این ابزارهای نایاب اعدام به همراه دارد. مردم این شهر اجازه داشتن خودروی شخصی ندارند البته توانایی خرید آن را هم ندارند. چون درآمدشان کفاف تهیه دو وعده غذا در روز را بیشتر نمی دهد. در این کشور حرف زدن از سران حکومت و خانوادشان جرم است چه برسد به انتقاد و اعتراض...! به هر صورت آنها انسان هستند و بالاخره روزی گوهر وجودی خود را خواهند شناخت. اما دست تقدیر بی سر و صدا به سراغ کیم جونگ ایل 69 ساله رفت و برای همیشه وی را از زندگی ساقط کرد.
هرچند پیش بینی برای آینده کره شمالی زود است و به قولی " کفن میتش خشک نشده" اما بررسی چند مولفه در سرنوشت آینده این کشور خالی از لطف نیست. معمولا تحول و تغییر در نوع حکومت های دیکتاتوری مثل کره شمالی مستلزم چند نکته می باشد. اولا حافظ و استحکام بخش این نوع حکومت ها ارتش و نیروهای امنیتی می باشند. لذا تا هنگام حضور شخص حاکم نیروهای نظامی جان نثاران وی می باشند، اما با حذف شدن وی از نقشه سیاسی کشور، فرماندهان و صاحب قدرتان ارتش اولین داعیه داران حکومت تلقی می گردند. نمونه این امر را در مصر،لیبی، الجزایر، یمن و ... مشاهده کرده ایم. البته جانشینی فزند کوچک کیم جونگ ایل موضوعی حل شده است و حداقل در زمان کنونی نمی توان انتظار داشت تا نظامیان داعیه قدرت داشته باشند. در حالت دوم برای تحول در این کشورها باید تشتت مجاری قدرت را مورد بررسی قرار داد. در حکومت هایی که اقلیت های معترض وجود داشته باشند با برکناری رهبرحاکم جانی دوباره گرفته و کورسوهای امیدشان زنده می شود. نمونه این امر در مصر و روی کار آمدن مجدد اخوان المسلمین قابل مشاهده است. اما در مورد حکومت کره شمالی باید توجه داشت که یک حکوت تک حزبی افراطی بوده و هیچ تشتت آرایی در این کشور وجود ندارد. در حالت سوم مردم با استفاده از فرصت و مجال به دست آمده اعتراضات خود را افزایش می دهند و موج تظاهرات ضد حکومتی به راه می اندازند تا از حفره های ضعف و بی ثباتی حکومت جهت تحقق اهداف خود استفاده کنند. اما مستلزم این امر "آگاهی عمومی" در جامعه می باشد. اینکه مردم بدانند برای چه هدفی باید بجنگند. در مورد کره شمالی این گزینه به هیچ وجه صادق نیست. چون مردم هیچ آگاهی نسبت به حقوق خود و دیگر انسان های کره زمین ندارند و از وقتی که چشم بازکرده اند خود را در وضعیتی دیده اند که هیچ تغییری در آن حاصل نمی شود. احتمال چهارم برای تحول در نظام حکومتی این کشورها، روی کارآمدن وارثانی است که دگر اندیش باشند. به عنوان مثال این تصور وارد است که جانشین 28 ساله کره شمالی به سبب جوان بودن و زندگی و تحصیل در اروپا شیوه های جدیدی از حکومت داری را در کره شمالی اعمال نماید. در این صورت دوحالت برای رهبر فعلی متصور است یا با انجام اصلاحات جدید مورد وثوق مردم قرار می گیرد و یا قطار درخواست های مردمی از ایستگاه قدرت وی عبور خواهد کرد و از او خواهد گذشت. البته در این مدل چهارم باز نقش نظامیان به عنوان پایه های اصلی حکومت غیرقابل چشم پوشی است و تا زمانی که نظامیان حامی وی باشند و سیاست های وی را در تضاد با منافع و ارزش های خود نیابند آنچنان مشکلی برای حاکم جوان به وجود نخواهد آمد. اما اگر سیاست های حکومتی وی به مذاق ارتشیان خوش نیاید به راحتی و بدون نیاز به خون ریزی وی را کنار خواهند گذاشت.
برکناری و تحول در حکوت ها در دونوع خلاصه می شود؛ یا این برکناری به درخواست و میل مردم صورت می گیرد و یا توسط افراد و گروه‌های درون حکومت. با نگاهی به مولفه های یاد شده در تغییر و تحول در حکوت های استبدادی نمی توان هیچ کدام از این موارد را در مورد کره شمالی به طور قطع تایید کرد.
البته کسی توقع سرنگونی کاخ نشینان عرب را هم نداشت...!

* مردم سالاری
روزنامه مردم سالاری درسرمقاله خود با عنوان "دیکتاتوری ماندگار "به قلم علی ودایع آورده است:در انتهای سالی که لقب اعتراض را از آن خود کرد; کیم جونگ ایل، رهبر توتالیتر کره شمالی پس از دست و پنجه نرم کردن طولا نی مدت با فرشته مرگ، درگذشت. در سال 2011 دیکتاتورهای بزرگ و کوچکی همچون بن علی، مبارک و قذافی از اریکه قدرت به زیر کشیده شدند، آنهایی هم که با سماجت همانند آل خلیفه، آل سعود و برخی حکومت های غربی در راس قدرت باقی ماندند برق شمشیر خشم مردم را زیر گلوی خود حس می کنند. اعتراض مردم، قدرت رام نشدنی است که نه مرز می شناسد و نه ملیت; اما گویی در کشوری به نام کره شمالی اوضاع متفاوت است. گویی به این کشور نه صدایی می رسد و نه از آن صدایی شنیده می شود. در یک سالگی بیداری اسلا می و بهارعربی اگرچه اعتراضات به نتایج عالی وطلا یی خود هنوز نرسیده است اما چه می شود که در کشوری مانند کره شمالی هیچ تحولی جز آنچه که مدنظر حکومت کمونیستی است رخ نمی دهد؟! هیچ کس جز اندک جاسوس های غربی آن هم به صورت خیلی سطحی از مکانیسم حکومت پیونگ یانگ اطلا عات دقیقی ندارد; جز آن که یک رهبر کاریزماتیک توتالیتر همچون یک بت بزرگ پرستیده می شود. اگر چه ایستادگی کره شمالی مقابل غرب و رجز خوانی برای کاخ سفید قابل تمجید باشد اما زندگی مردم این کشور همانند مردم قحطی زده آفریقا است. نحوه زندگی مردم کره شمالی در ذهن بسیاری قابل تصور نیست، مردم باید با شیپوری بیدار شوند که در شهرها نصب شده است، ساعت خوابیدن آنها هم توسط سیستم خاموش کردن چراغ تعیین می شود. پوشش لباس همه مردم یکسان است و توسط خود حکومت مشخص و تهیه می شود. هر ازدواج باید با اجازه رسمی حکومت صورت گیرد. اکثر مردم در روز به دو وعده غذایی قناعت می کنند، تنها برخی سربازان ارتش روزی سه عدد سیب زمینی به عنوان غذا دریافت می کنند، مردان باید اندازه موی سر خود را کوتاه نگه دارند. تفکر و آزادی بیان به شدت توسط حکوت پیونگ یانگ کنترل می شود. ورود هر گونه وسیله عکاسی ممنوع است، خبری از وسایل ارتباط جمعی همچون اینترنت و تلفن همراه نیست. هر نوع انتقاد از حکومت جرم نابخشودنی تلقی می شود. در کره شمالی حتی مردم اجازه ندارند ماشین داشته باشند. در کوچه بازار پیونگ یانگ کسی از بیداری اسلا می، بهار عربی یا جنبش اعتراضی وال استریت چیزی نمی داند. مردم بر اثر حکومت توتالیتر ذهن خلا ق خود را از دست داده اند و دنیا را آن گونه می بینند که 12 روزنامه حکومتی به همراه چند کانال دولتی می بینند. نبود جریان آزاد اطلا عات و زندگی یکنواخت توانایی شکوفایی اندیشه را از کره شمالی سلب کرده است.
در حالی که در خاورمیانه به رغم حکمرانی چندین دهه دیکتاتورهای عرب همچنان مردم نفس می کشند، حماسه خلق می کنند، می اندیشند و در مقابل هر نوع فساد و دیکتاتوری می ایستند. گرچه آنها هم زیر چکمه های دیکتاتوری خرد می شوند اما همانند آتش زیر خاکستر سرخی خون خود را حفظ می کنند. در خاورمیانه دیکتاتورها هر چقدر هم قدرتمند باشند در آخر توسط مردم به گیوتین خشم ملت سپرده خواهند شد اما در کره شمالی دیکتاتوری ماندگار است.
مرگ دیکتاتوری که اجازه ظهور کوچکترین پچ پچه در مخالفت خود برای سالیان سال نداده است، شوک بزرگی محسوب می شود; اما بی تردید دیکتاتور دیروز برای دیکتاتور فردا زمینه چینی مناسبی کرده است . گفته می شود رهبر جدید کره شمالی مواضع تند مقابل غرب دارد، این موضوع در کنار وجهه ناشناخته کیم جونگ اون به یک کابوس دردناک برای کاخ سفید تبدیل شده است که می تواند چالش هایی با بوی باروت در شبه جزیره کره رقم زند.‏

* جمهوری اسلامی
روزنامه جمهوری اسلامی درسرمقاله خود با عنوان "تولید را دریابیم "  آورده است:قانون انتزاع وظایف کشاورزی از حیطه مسئولیت‌ها و اختیارات وزارت صنعت، معدن و تجارت روز یکشنبه از دستور کار مجلس خارج شد و فعلاً مسکوت ماند. به این ترتیب شاید اینگونه به نظر برسد که برای چند صباحی هم که شده، منازعات بر سر مدیریت واردات محصولات کشاورزی پایان یابد یا این مسئله هم مسکوت بماند اما واقعیت این است که با اینکه نمایندگان مجلس، بررسی این مسئله را به زمان دیگری، احتمالاً مجلس آینده، موکول کرده اند، اما بی‌تردید نه اختلافات میان متولیان تولید محصولات کشاورزی و متولیان واردات این محصولات حل می‌شود و نه روال نامیمون و مخرب واردات بی‌رویه و بی‌مورد انواع و اقسام تولیدات کشاورزی متوقف خواهد شد.
در این میان، دلارها و ذخائر ارزشمند ارزی به بهای سودجویی دلالان و سوء مدیریت مدیران، به جیب صادر کنندگان خارجی سرازیر می‌شود و کشاورزان و دامداران ایرانی هم حسرت درو می‌کنند و خسارت، پروار!
اما براستی چرا چنین است؟ گره کور دستگاه‌های دولتی متولی تولید و تجارت محصولات کشاورزی کجاست؟ آیا می‌توان تمامی مشکلات را ناشی از ناهماهنگی بین وزارت جهاد کشاورزی و وزارت صنعت، معدن و تجارت دانست؟ مگر ایجاد این هماهنگی چقدر دشوار است که این دو دستگاه عریض و طویل دولتی از آن عاجزند؟ پیش از این و هم اکنون نیز کمیسیون ماده یک به عنوان متولی تصمیم گیری در مورد تعرفه‌های وارداتی و صادراتی با حضور نمایندگانی از تمامی متولیان تولید و تجارت، مسئول برقراری همین هماهنگی‌ها بود و هست، آیا این جمع تخصصی از برقراری حداقل هماهنگی و وحدت رویه عاجز است تا آنجا که مسئولان وزارتخانه‌های جهاد کشاورزی و صنعت مجبور باشند در یک جدال رسانه‌ای مشمئز کننده برای اثبات بی‌گناهی خود یا تقصیر دیگری، اسناد و مکاتبات اداری خود را به رسانه‌ها درز دهند؟
به نظر نمی‌رسد این، همه‌ی ماجرا باشد! آنهم در دولتی که شواهد و قرائن بسیاری نشان از آن دارد که وزیر و مسئولی حاضر نیست ریسک و مخاطرات مخالفت حتی کارشناسی با رئیس‌جمهور را بپذیرد. راستی چرا طی مجادله یک هفته‌ای وزارتخانه‌های جهاد کشاورزی و صنعت، کسی در قوه مجریه پیدا نشد تا به وزرای مربوطه نهیب بزند که از متهم کردن یکدیگر در رسانه‌ها دست بکشد و آبروداری کنند؟ چرا مسئول و مقام بالاتری در دولت میانجی این دعوای علنی نشد تا بیش از این ناهماهنگی‌ها برجسته نشود؟
حال، به سوی دیگر ماجرا نگاهی بیندازیم:
12 کانتینر مرکبات وارد کشور می‌شود. خبرش ظرف کمتر از دو روز به خبر نخست رسانه‌ها تبدیل می‌گردد، نمایندگان مجلس تهدید به استیضاح و سؤال و... می‌کنند، وزرای مربوطه واکنش نشان می‌دهند و... سرانجام واردات میوه تا اطلاع ثانوی ممنوع می‌شود.
راستی حالا آن 12 کانتینر کجا هستند؟ در میان انبوه اخبار و سخنرانی‌ها و... هر چقدر جستجو کنید هیچ نشانی از توقیف، ممانعت از توزیع و... این حجم از مرکبات وارداتی پیدا نمی‌شود که نمی‌شود! حال پرسش اینجاست که آیا برای رسیدن به این نقطه که واردات میوه باید ممنوع شود آن هم در سال آبی پربرکت و در اوج باردهی باغات در داخل و... حتماً لازم بود، 12 کانتینر مرکبات وارد کشور شود و این همه غوغا در رسانه ها؟ نکته مهمتر اما این است که پس از انتشار وسیع خبر واردات کانتینری مرکبات نه تنها خبری از سرنوشت آنها دردست نیست بلکه تنها می‌توان حدس زد با ممنوعیت واردات میوه تا اطلاع ثانوی، بازار اقبال بیشتر و بهتری به همین محصولات وارداتی نشان خواهد داد!
از این دست پرسش‌ها و نکات بسیار می‌توان طرح کرد و از مسئولان خواست تا اگر پاسخی برای آنان ندارند به دنبال جواب‌هائی باشند که از زیان بیشتر اقتصاد و تولید کشور جلوگیری کند چرا که بی‌تردید ادامه چنین شرایطی، وضعیت اقتصادی تولید کنندگان داخلی را به شدت تضعیف می‌کند. برای اثبات این مدعی تنها کافی است به گوشه‌ای از مطالعات و بررسی‌های انجام شده نگاهی بیندازیم. براساس مطالعات کارشناسی به ازای هر یک میلیارد دلار واردات قاچاق کالا به کشور، حدود یکصد هزار فرصت شغلی از دست می‌رود، بنابر این اگر خوش بینانه‌ترین اعداد را نیز ملاک قرار دهیم و ارزش واردات قاچاق را در سال گذشته حدود 15 میلیارد دلار در نظر بگیریم، باید بپذیریم حدود یک میلیون و پانصد هزار فرصت شغلی تنها در سال گذشته در پی واردات قاچاق به کشور از دست رفته، یعنی بیشتر از نیمی از فرصتهایی که دولت امسال وعده ایجاد آن را داده است.
این تنها گوشه‌ای از واقعیات تلخ واردات و قاچاق به داخل ایران است که حل و فصل آن عزم جزم و هماهنگی و مدیریت مسئولان را می‌طلبد پیش از آنکه تولید در کشورمان به نقطه‌ای غیرقابل بازگشت برسد.

* شرق
روزنامه شرق درسرمقاله خود با عنوان "پیامد بی‌توجهی به افزایش نرخ بهره بانکی "به قلم مهدی تقوی* آورده است:«در حالی‌که بانک مرکزی از توقف فروش نقدی سکه در شعب منتخب بانک خبر داده است، نرخ دلار دیروز در بازار آزاد به هزار و 430 تومان و نرخ سکه تمام به 627 هزار و 400 تومان ‌رسید.» مطمئنا بانک مرکزی نمی‌تواند برای کاهش قیمت ارز و سکه معجزه کند چرا که پایین بودن نرخ بهره بانکی یکی از عوامل اصلی افزایش قیمت‌هاست. در بسیاری از کشور‌ها مردم یا با خرید سهام و اوراق قرضه یا پس‌انداز در بانک‌ها و دریافت بهره، پول خود را سرمایه‌گذاری می‌کنند. اما در کشور ما از آنجا که نرخ بهره واقعی منفی است، مردم نیز اثبات کرده‌اند تمایلی برای خرید اوراق قرضه دولتی ندارند و از طرفی دیگر بازارهای موازی مانند بازار مسکن نیز راکد و بورس هم سقوط کرده؛ بنابراین، مردم به سمت خرید سکه و ارز کشیده می‌شوند. در همین چند روز شاهد بودیم که بسیاری از مردم شب کنار بانک می‌خوابیدند تا بتوانند نوبت گرفته و سکه بخرند و نکته جالب‌تر آنکه پولدارها افرادی را اجیر می‌کردند تا به جای آنها در صف بایستند. در واقع این افراد، 10 برابر مزدی را که کار می‌کنند را با این تا صبح خوابیدن در صف خرید سکه دریافت کردند. چنین مساله‌ای ناشی از اقتصاد ناکارآمد و پر از ایراد ماست. اشکال در پایین بودن بهره بانکی است. در واقع با مقایسه‌ای ساده می‌توان متوجه شد که ارز و سکه خریداری شده به نسبت جمعیت در مقایسه با قبل از انقلاب 20 برابر شده است. در آن زمان مردم در اعیاد، جشن‌های تولد و عروسی‌ها برای هدیه دادن سکه می‌خریدند و کسی برای پس‌انداز اقدام به خرید سکه نمی‌کرد. اما اکنون به دلیل رکود اوضاع اقتصادی بسیاری از مردم به خرید سکه برای پس‌انداز و سرمایه‌گذاری روی آورده‌اند. این راه البته سبب این نیز می‌شود که در مدت زمان کوتاهی پول کسب کرده و حتی شاید در کوتاه مدت به سود سرشار هم برسند اما در بلندمدت دود این دلال‌بازی به چشم همه می‌رود، حتی کسانی که از این راه سرمایه‌ای نیز اندوخته‌اند هم در نهایت از بازندگان خواهند بود. ارز را هم باید کسی بخرد که برای تولید و صادرات و واردات نیاز به ارز دارد یا کسی که به سفر می‌رود یا فرزندی دارد که در خارج درس می‌خواند و این‌گونه خرید و فروش ارز در درجه نخست به ضرر این افراد است. باید دقت کرد که سیاست بانک مرکزی در مقابل گرانی ارز و سکه غلط نیست بلکه این «شورای پول و اعتبار» است که راه اشتباه را می‌رود. بانک مرکزی تاکید دارد که نرخ بهره بانکی باید بالا برود اما متاسفانه شورا به پیشنهاد بانک مرکزی عمل نکرد. در حال حاضر ما با نرخ منفی بهره بانکی مواجه هستیم یعنی زمانی‌که میزان بهره از نرخ تورم کمتر است برای همین نیز بخشی از سرمایه‌ها از کشور خارج می‌شود و در بانک‌های آمریکایی به طور مثال سرمایه‌گذاری می‌شود و یا در خرید سکه و ارز خود را نشان می‌دهد.
* استاد دانشگاه

*تهران امروز
روزنامه تهران امروز در یادداشت خود با عنوان "گوش نکردن به حرف رئیس کل،سود دارد!"به قلم سیدجواد سیدپور آورده است:آنچه بر حال و روز این روزهای بازار ارز و سکه می‌گذرد، تبعاتی است از سرگیجه‌ای که بانک مرکزی گرفته است که با هر چرخشی در سیاست‌های بانک مرکزی با تلاطم بیشتری در بازار روبه‌رو می‌شود. تلاطم در بازار ارز و سکه به جایی رسیده است که در حال حاضر چاره‌ای نیست مگر از بانک مرکزی بخواهیم که کاهش و انطباق قیمت ارز و سکه با قیمت‌های جهانی پیشکش‌تان باد، درصدی از گرانی روزمره و حتی ساعتی قیمت‌ها را می‌پذیریم اما دست‌کم کاری کنید که ارز و سکه با این شدت گران نشود! در نگاه اول شاید خواسته یاد شده به طنز بماند،اما متاسفانه طنز تلخی است که ریشه در واقعیت دارد.هنوز دیر زمانی از هشدارهای شدید رئیس کل بانک مرکزی به مردم نمی‌گذرد که می‌گفت وارد بازار ارز و سکه نشوید و اگر وارد این بازار شدید و ضرر کردید، جای گلایه‌ای باقی نیست! فقط یک تا دو ماه وقت کافی بود تا ثابت شود کسانی که توصیه‌های آقای رئیس کل را به‌عنوان عالی‌ترین مقام پولی کشور پذیرفتند،سود بردند یا آنان که به گفته رئیس کل اگر وارد بازار می‌شدند، نقره داغ می‌شدند. ظاهرا آقای رئیس کل بانک مرکزی مشاور خوبی برای مردم نبوده است و هرکس بر عکس توصیه‌های او عمل کرده است، تصمیم‌اش توام با موفقیت بوده است! چه اتفاقی در بازار افتاده است و چرا سیاست‌های بانک مرکزی برای تعدیل و آرام کردن بازارها این چنین با شکست‌های فاحش و پی‌درپی مواجه می‌شود؟ آیا بانک مرکزی به نمایندگی از دولت به دلالی رو آورده و با تیره و تار کردن بازار، به سودورزی رجوع کرده است یا عوامل پیدا و پنهان دیگری در کار است؟ آنچه مسلم است بانک مرکزی به هر دلیلی خواه موجه، خواه ناموجه، در آزمون ثبات بخشی به بازار ارز نمره مردودی گرفته و به خاطرسیاست‌های نادرست،
باعث تحریک سرازیرشدن روزافزون نقدینگی سرگردان به بازار ارز و
سکه شد و شد آنچه که نباید می‌شد. ‏ ‌
تمام این اتفاقات در شرایطی رخ می‌دهد که غربی‌ها برای تحریم نفتی و بانکی ایران خیز برداشته‌اند و انتظار این است که بانک مرکزی با اتخاذ سیاست‌های دقیق و قاطع مانع از وارد شدن شوک روانی به بازار ارز و سکه شود و بازار پولی را به‌عنوان پیشانی اقتصاد کشور اینچنین ملتهب به جهان خارج معرفی نکند. اما متاسفانه بانک مرکزی نه تنها به آرامش بخشی در بازار ارز و سکه رو نیاورده است که برشدت التهاب می‌افزاید و سرمایه‌های سرگردان را به حضور در این بازارها تشویق می‌کند. ظاهرا دیگر به بانک مرکزی برای آرام کردن بخش ریالی و ارزی کشور امید چندانی نیست و انتظار این است که سایر مراکز و دستگاه‌های حاکمیتی مانند مجلس وارد عمل شده و چاره‌ای برای مهار اوضاع ناخوشایند فعلی اتخاذ کنند. دوره آزمون و خطای بانک مرکزی به سر آمده است و مدیران این بانک نشان داده‌اند که تعادل بخشی در سیستم مالی کشور را جدی نگرفته‌اند و از تبعات منفی اقداماتشان بر کلیت سیستم اقتصادی کشور غفلت می‌کنند. وضعیتی پیش آمده است که چاره‌ای جز اصلاح سریع سیاست‌های بانک مرکزی دراتخاذ تصمیمات ساعتی و متناقض باقی نمانده است.اگر چرخ سیستم مالی کشور در مسیر پر از تناقضی که بانک مرکزی ترسیم می‌کند، به حرکت خود ادامه بدهد، دیر زمانی نخواهد گذشت که مشکلات حادتر شود.

* حمایت
روزنامه حمایت دریادداشت خود با عنوان "شبه جزیره در التهاب " ‏آورده است:انتشار خبر مرگ " کیم جونگ ایل" رهبر کره شمالی راس محافل خبری را به خود اختصاص داد. وی که بسیاری او را حافظ کمونیسم سنتی در شرق می‌دانند در طول حیات خود حفظ اهداف کمونیستی و مقابله با آمریکا را در اولویت سیاست‌های خود قرار داده بود. هر چند چنانکه پیش بینی می شد " کیم جونگ اون" فرزند 28 ساله وی رسما به عنوان رهبر جدید کره شمالی معرفی و ارتش و مردم نیز وفاداری خود به وی را اعلام کردند اما بسیاری از ناظران سیاسی دورانی پر التهاب را برای شبه جزیره کره پیش بینی می‌کنند.
ریشه این التهاب‌ها را در رفتارها و عملکردهای قدیمی کشورهای منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای می‌توان جستجو کرد. از دهه 1950 و بویژه در سالهای اخیر میان کره شمالی با آمریکا، ژاپن و کره جنوبی تنش های گسترده‌ای حاکم بوده است که به درگیری‌های سیاسی و در مقاطعی نیز به درگیری نظامی میان طرفین منجر شده است.
با مرگ ایل این احتمال وجود دارد که کشورهای مذکور تلاش نمایند با فضاسازی رسانه‌ای و اقدامات پیش دستانه پیش از آنکه آرامش کامل بر کره شمالی حاکم شود از یک سو فضای داخلی و اتحاد ملی این کشور را مخدوش سازند و از سوی دیگر با طرح‌های گسترده در قالب چماق و هویج، پیونگ یانگ را به پذیرش خواسته‌های خود متقاعد نمایند.
این رویکردها را می توان در مواضع کشورهای مذکور در قبال مرگ ایل مشاهده کرد که با برگزاری نشست‌های اضطراری آماده باش نظامی همراه بوده است.
در نقطه مقابل ارتش حاکم بر کره شمالی که همچنان تفکرات و اصول "ایل" را پیگیری می‌کند در کنار کشورهایی مانند چین و روسیه که کره شمالی را از خطوط قرمز خود برای مقابله با آمریکا می‌دانند برآنند تا در برابر تحرکات منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای، کره شمالی را مصون بدارند.
با توجه به اینکه چین و روسیه در هفته‌های اخیر به اوج تنش با آمریکا رسیده‌اند احتمالا اجازه اقدامات خصمانه علیه کره شمالی را نخواهند داد و با طرح‌های حمایتی از رهبر جوان این کشور به دنبال حفظ آن در جبهه ضد آمریکایی خواهند بود.
در نهایت با توجه به شرایطی که ذکر شد می‌توان گفت جناح بندی‌های سنتی در شبه جزیره همچنان ادامه خواهد داشت و هر کدام تلاش خواهند کرد تا دیگری را به پذیرش خواسته‌های خود وادار سازند.
مجموع این تحولات منجر به ایجاد فضای تنش جدید در منطقه خواهد شد هر چند که شرایط جنگی دور از ذهن می‌باشد اما ابعاد گسترده جنگ لفظی و سیاسی را میان طرفین می توان مشاهده کرد که می تواند دوباره تحولات شرق آسیا را در صدر اخبار و تحلیل‌های محافل رسانه‌ای و سیاسی جهان قرار دهد. 

* دنیای اقتصاد
روزنامه دنیای اقتصاد درسرمقاله خود با عنوان "آینده یورو و اتحادیه اروپا" به قلم محمود بهمنی * ‏آورده است:آنچه را که چندیست در حوزه اقتصادی و مالی می‌بینیم متعلق به یک کشور یا یک نقطه از کره زمین نیست، کشورهای بی‌شمار دچار نوسانات شدید اقتصادی و بازار پولی شده‌اند؛ ... به طوری که تعدادی از آنان تا مرز ورشکستگی و استیصال به تمام معنا گرفتار آمده‌اند. پیشینه تعدادی از آنان به عنوان کشوری صنعتی و پیشرفته است و تعداد دیگری با قدرت اقتصادی و سیاسی.
این اتفاقات بر هیچکس پوشیده نیست. ارباب جراید و رسانه‌های جمعی به حد کافی در این خصوص اطلاع‌رسانی کرده و می‌کنند. بی‌شک بی‌دلیل نخواهد بود که هر کس از خود بپرسد، چرا و چگونه این چنین رخدادهای سهمگین اقتصادی و مالی پیش آمده است و باز بیجا نخواهد بود که بدانیم در این شرایط ما چگونه وضعی خواهیم داشت. میل دارم بدون آنکه وارد ارقام و اقلام طول و دراز و پیچیده و بسیار دلایل ریز و درشت شوم، جوابی کوتاه برای هر دو سوال داشته باشم.
1) اروپا با تشکیل اتحادیه و انتخاب پول واحد به نام «یورو» در بدو امر تمایل ذاتی برای خروج از سیطره دلار و در قدم بعدی تعدادی از کشورهای قدرتمند اروپا، انگیزه شدید به جمع‌آوری تعدادی عضو از قاره اروپا به منظور آراستن لشگری متحد (اکنون حدود 470 میلیون نفر) در مقابل ایالات متحده، به عنوان پیکری واحد و جبهه‌ای قدرتمند و منسجم داشته است، با این هدف که تضمین بازار صادراتی خود را حداقل در بازار آن دسته از اعضای ضعیف‌تر هم داشته باشند، لذا معادله به این صورت درآمده است؛ هم سیاهی لشگر و هم بازار در نهایت انتفاعی دوگانه.
اعضای قدرتمند، تولیدات خود را بدون هیچ گونه دغدغه و تعرفه‌ای به آن دسته اعضای ضعیف‌تر صادر و واردکنندگان آن نیز روزبه‌روز ضعیف‌تر و مقروض‌تر، تا بدان حد که به لبه پرتگاه ورشکستگی کامل نزدیک و نزدیک‌تر شدند و هرچه بیشتر در باتلاق قرض فرو رفتند. البته برنامه‌های غلط و خوش‌خیالانه اقتصادی و زودگذر توام با بی‌بندوباری در تدوین و محاسبات بودجه و عدم انضباط در حوزه اقتصادی و بانکی‌شان مزید بر علت‌های بالا بوده است. به این صورت که اعضای مقروض اتحادیه به طور میانگین تا اواخر سال 2012 رقمی بیش از 1400 تا 1600 میلیارد یورو باید اقساط وام‌ها و قروض خود را بپردازند که در این مدت چنین توان پرداختی در آنها به هیچ وجه متصور نیست. به همین دلیل اعضای اتحادیه با شتاب اجلاس پشت اجلاس تشکیل می‌دهند تا مگر راهی برای برون‌رفت از این ورطه بیابند، زیرا نه تنها «یورو» در حال تجربه ضربات شدید افول قرار دارد، بلکه اتحادیه نیز در معرض فروپاشی قرار گرفته است.
برداشت مسلط من این است که گرچه حوزه «یورو» بیش از پیش نیاز مبرم به انسجام و وحدت اعضا را درک می‌کند، ولی با ارائه راهکارهایی از این دست، تضمین و تقویت اوراق قرضه و بستن مالیات بر بانک‌ها و نظارت بر بودجه اعضا، مسلما انسجام و یکپارچگی موردنظر را نوید نمی‌دهد، زیرا با توجه به کمبود نقدینگی بالطبع درخصوص اوراق قرضه نمی‌توان امید فوری و قاطعی داشت و در عین حال به علت کمبود نقدینگی نمی‌توان اشتغال را توسعه داد و معضل بیکاری که شدیدا دامن‌گیر اکثر اعضای اتحادیه شده است را سر و سامان بخشید و رشد تولید را بهبود داد. درخصوص بستن مالیات بر بانک‌ها، یقینا هستند اعضایی از اتحادیه که این راه‌حل به مذاق آنها خوشایند نیست، زیرا به دلیل ساختار اقتصادی خاص هزینه‌های چشمگیری را بر آنها تحمیل خواهد نمود. فراموش نباید کرد شکاف کهنه و اختلاف دیرینه بین بعضی از اعضای اتحادیه خصوصا بین انگلیس که از زمان تشکیل بازار مشترک که ژنرال دوگل رییس‌جمهور وقت فرانسه سرسختانه از ورود انگلیس به بازار مشترک ممانعت کرده بود، بین این دو کشور هنوز هم به صور مختلف پابرجا است.عامل اصلی و قاطع دیگر اینکه اعضای فعلی اتحادیه اروپا نمی‌توانند پولی واحد داشته باشند؛ در حالی که ساختارهای متفاوت و گوناگون دارند و بدین ترتیب امکان حل فوری و قاطع بحران زیر سوال‌ است. در هر حال تداوم این بحران به دلیل خصلت ذاتی اقتصاد جهانی، بسیاری از مناطق جهان و بسیاری از کشورها از جمله ایالات متحده، چین، کره جنوبی، هند، ژاپن و کشورهای اروپایی بالاخص و حوزه اسکاندیناوی را برای مدتی در بحران فرو خواهد برد.
2) از مدت‌ها قبل یاد گرفته‌ایم که ازجذب شدید به سیستم‌های مالی و پولی سایرین پرهیز داشته باشیم. در واقع این آموخته یکی از دلایلی است که تحریم‌ها و کارشکنی‌های گوناگون تحمیلی آنچنان در ما کارگر نبوده است و تاثیر مورد انتظار تحریم‌کنندگان برآورده نشده است، در ثانی در حد اقناع برای مقابله با آنچه در حوزه «یورو» پیش آمده و با پیش‌بینی اثرات انتزاعی آن اندیشیده‌ایم به ما این اجازه را داده است که از دامنه این بحران، حاشیه امن برای خود داشته باشیم و در عین حال با بازنگری مجدد در سیستم و برنامه‌های اقتصادی و بانکی که بالطبع خواهیم داشت همچنان آثار تحریم‌ها و کارشکنی‌ها را محدود و محدودتر و تا مرز بی‌اثر بودن ادامه خواهیم داد.نباید فراموش کرد که ما از پشتوانه مطمئن و قابل اتکای ذخایر انسانی و مالی نفت و گاز و... برخوردار هستیم با مردمی ایثارگر و همبسته که در طول تاریخ راز سربلندی و موفقیت و بقای ما بوده است خصوصا در مقابل تحریم‌ها و تهدیدهای دیگران.
* رییس کل بانک مرکزی
* ابتکار
روزنامه ابتکار درسرمقاله خود با عنوان "یارانه ها و خطر تنبلی اجتماعی"به قلم سید علی محقق آورده است:انگار همین دیروز بود که تن رنجور اقتصاد کشور بر روی برانکارد، راهی اتاق عمل دولت شد تا نوزادی که از پیش بر او نام «هدفمندسازی یارانه‌ها» گذاشته بودند، به دنیا بیاید. ماجرای به دنیا آمدن طفل جدید اقتصاد ایران، اما روال طبیعی و تدریجی خود را طی نکرد؛ زیرا به اقتضای عود کردن و تشدید ناگهانی درد، به تشخیص اقتصادیون دولتی، زائوی قصه، پیش از موعد بستری شد تا با عمل سزارین و به کمک هزار و یک دارو و درمان دیگر، این نوزاد را فارغ شود و شد.
این نوزاد دولتی اکنون یک‌ساله است و اعضای کابینه مجلس، دیروز، شمع تولد یک‌سالگی‌اش را فوت کردند و حضور یکساله او را در کنار دیگر فرزندان تنی و ناتنی و فرزندخوانده‌های اقتصاد کشور جشن گرفتند.
شاید بتوان گفت بهترین اثر وضعی هدفمندسازی یارانه درکشور بهینه‌شدن مصرف انرژی و کنترل مصرف سوخت به‌خصوص بنزین و گاز طبیعی در کشور بوده است. اتفاقی که از خروج میلیاردها ریال ارز از کشور و نیز هدررفت هزاران لیتر بنزین و ده‌ها هزار متر مکعب گاز از سوی خانواده‌ها جلوگیری کرد.
سیر رشد و نمو یک‌ساله این نوزاد اما در کنار آثار مثبت خود، فراز و فرودها و تلخی و شیرینی‌های زیادی داشت. به دنیا آمدنش اگرچه جماعتی را خوشحال، اما به همان میزان اسباب نگرانی‌های دیگری را نیز فراهم کرد. در این بین اما برجسته ترین و پر سر وصداترین اثر وضعی تولد طفل هدفمندی اختصاص یارانه نقدی به خانواده ها بود.
همان‌گونه که رئیس‌جمهور و همکاران اقتصادیش در دولت هدف‌گذاری کرده بودند، خوشحال‌ترین قشر را طبقه آسیب‌پذیر، کم‌درآمد و کم‌خرج جامعه تشکیل می‌دادند که اکثریت آنان ساکنان روستاها و شهرهای کوچک هستند. درحالی‌که شاخص تعداد نفرات، ملاک اصلی میزان یارانه نقدی هر خانواده است، نگاهی به آمارهای جمعیتی نشان می‌دهد که همچنان پرجمعیت‌ترین خانوارها و کمترین سرانه مصرف و مخارج را روستاییان و ساکنان شهرهای کوچک تشکیل می‌دهند. آنان حداقل سهم را در مصرف انرژی و هزینه‌های حمل و نقل دارند.
بر اساس آمارهای رسمی، متوسط هزینه زندگی یک خانواده در روستاها و برخی شهرهای کوچک حدود 300 تا 400 هزارتومان است. یارانه دریافتی هر خانواده روستایی با متوسط جمعیت 6 تا 7 نفر هم حدود 300 هزارتومان است؛ در مقابل متوسط هزینه زندگی هرخانواده ساکن کلانشهرها بین 700 تا 900 هزارتومان است، اما رقم یارانه نقدی برای یک خانواده شهری با متوسط جمعیت حدود 3 تا 4 نفر حداکثر180هزارتومان است!
اگر بپذیریم که اکثر جمعیت شاغل و یا آماده‌به‌کار روستاها و شهرهای کوچک و منتفعین از یارانه نقدی را، به‌طور طبیعی کشاورزان و کارگران ساده تشکیل می‌دهند، می‌توان گفت که سرپرست یک خانواده کم خرج روستایی، فارغ از زحمت کارگری و کشاورزی، از محل مستمری ماهانه 300 هزارتومانی دولت، توانایی پوشش مخارج حداقلی زندگی را داراست و هرچه بیش از آن بیندوزد، پس‌اندازی است برای بهینه‌کردن شرایط زندگی. از این رو یک سرپرست عافیت‌طلب و باری‌به‌هر‌جهت می‌تواند با این پشتوانه، تنبلی پیشه کند و در کنج خانه بنشیند و قلیان خود را چاق کند و از کار سخت برای معاش چشم بپوشد.
اگرچه این موضوع قابل تعمیم به همه خانواده‌ها نیست، اما مشاهدات عینی و روایت‌های شنیده شده از روستاها و شهرهای کوچک و حتی بزرگ، گویای این مطلب است که درصدی از مردان و زنان خانواده‌ها و نیروی کار کشور، به پشتوانه تولد نوزاد جدید اقتصاد ایرانی و آب باریکه یارانه نقدی، در یک‌سال گذشته قید کار و تلاش برای معاش را زده‌اند و یا توقع خود را از کارفرمایان و تولیدکنندگان بالا‌برده اند.
این ماجرا در روستاها باعث خانه‌نشین‌شدن داوطلبانه بخشی از کارگران مزارع و کشاورزان خرده‌پا و کاهش سطح زیر کشت به‌خصوص در کشاورزی‌های دیم شده‌است. فارغ از افزایش دیگرهزینه‌های تولید، هزینه‌های تأمین کارگران ثابت کارگاه‌های کوچک و بزرگ روستایی و شهری و نیز کارگران فصلی بخش کشاورزی، ساخت‌وساز و فعالیت‌های عمرانی نیز به‌دلیل کاهش میل به کار در بین نیروی کار ساده کشور، افزایش یافته است.
با مقایسه وضع پیش‌آمده، با آنچه به‌تجربه در برخی کشورهای دنیا اتفاق افتاده است، می‌توان گفت زمینه‌های بروز اصلی‌ترین آفت دولت‌های رفاه در کشورهای اروپایی در بخش‌هایی از کشور در حال فراهم شدن است. به عبارت دیگر همان‌گونه که تعیین مستمری ثابت برای اقشار بیکار و کم‌درآمد در دولت‌های رفاه، باعث عافیت‌طلبی، تن‌پروری و فرار از کار درصدی از نیروی کار جامعه می‌شود، در یک‌سال اخیر و به پشتوانه همان 200 تا 300 هزار تومان یارانه نقدی و حداقلی بودن مخارج زندگی در برخی مناطق، به‌تدریج رگه‌هایی از این عافیت‌طلبی و تنبلی اجتماعی در حال شکل‌گیری است.
در همین حال زمزمه‌هایی به گوش می‌رسد که در مرحله دوم اجرای قانون هدفمندی یارانه‌ها و با حذف اقشار پردرآمد جامعه از لیست دریافت‌کنندگان یارانه نقدی، سهم ماهانه قشر متوسط به پایین جامعه، از رقم کنونی تاحدود 60 هزار تومان برای هر نفر افزایش خواهدیافت. اگر این زمزمه رنگ واقعیت به خود بگیرد، معنای آن این است که مستمری‌بگیران دولت باز هم فربه‌تر می‌شوند و به طور طبیعی بیش از پیش استعداد کم‌کاری و تن‌پروری و تنبلی اجتماعی به آنان تزریق خواهدشد.
چه این زمزمه درست باشد یا نه، در هر حال ماجرای یارانه نقدی در کنار هزار و یک فایده اثبات‌شده‌ای که برای اقتصاد کشور دارد، می‌تواند در حوزه اجتماعی باعث ایجاد اختلال در پویایی و تحرک اجتماعی جامعه در بلندمدت گردد و بخش اعظمی از نیروی کار ساده و ارزان‌قیمت جامعه را که لازمه پویایی تولید و کسب و کار در کشور است، خانه‌نشین کند. به عبارت دیگر دولت در کنار سایر مزایای اجرای هدفمندی یارانه‌ها باید بیش از پیش مراقب باشد که در حاشیه گام اول طرح تحول اقتصادی و هدفمندسازی یارانه‌ها در کشور بخشی از خانه‌های ایرانی به تنبلخانه تبدیل نشوند.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین