کد خبر: ۶۴۱۹۵
تعداد نظرات: ۸ نظر
تاریخ انتشار:
موقوفات شریف دکتر محمود افشار (زوج و همذات اردشیر جی) از بمبئی تا یزد؛

رضا گلپور: بر ملاحده ی فراماسونر لعنت؛ بیش باد!

قطعا مي دانيد كه لفظ دكتر در فاميلی ایرج و پدر بابی اش محمود یعنی دكترافشار جزو عبارت فاميل خانواده است و هيچ يك از اين پدر و پسر سوقاتي سمساران لندن محور ملکه پرست ، داراي مدرك دكترا نبوده اند. ايرج افشار ليسانسيه حقوق دانشگاه تهران و پدرش تحصيل كرده هند است و از دوستان نزديك اردشير جي پدر شاپور (ريپورتر) جي بوده است...

"عماریون"-  خانواده محمود افشار به بابيت معروف بوده اند(يعني بابي طرفدار سيد علي محمد باب بوده اند نه بهائي طرفدار عباس افندي). به همين جهت وقتي كه محمود افشار به معاونت وزارت فرهنگ روز منصوب شد، برحسب پافشاري روحانيون غير درباري از شغل معاونت به علت بابي بودن منعزل شد. پسرش ايرج در لژ تقي زاده كه در آلمان تشكيل شده بود عضويت داشت. در لژي كه به زعامت سيد حسن تقي زاده تشكيل شده بود دكتر عبدالحسين زرين كوب و دكتر... حضور داشتند . بعدها دكتر.... و دكتر.... باين لژ پيوستند و اكنون پس از تقي زاده راهنمايي اين لژ با دكتر.... است.

 

{ به نقل از صفحه ی اول روزنامه سید محمود دعایی( اطلاعات ) پنجشنبه 19/12/1389:}

؟ انّ آثارنا تدلّ علینا

فانظروا بعدنا الی الآثار !

با کمال تأسّف و تألّم فاجعه اسفناک رحلت محقق عالیقدر ایرانشناس نامدار شادروان استاد ایرج افشار را به پیشگاه جامعه علم،ادب و فرهنگ تسلیت عرض می نماید.مراسم تشییع...از محل دائره المعارف بزرگ اسلامی....

سید مصطفی محقق داماد

(رئیس شورای تولیت و هیئت مدیره بنیادموقوفات دکتر محمود افشار)

 

 

{ به نقل از صفحه ی اول روزنامه سید محمود دعایی( اطلاعات ) پنجشنبه 19/12/1389:}

ایرج افشار به رحمت ایزدی پیوست...

فرزندان و همسران ایشان :

بهرام ، کوشیار و آرش – ماری صوفی سیاوش(همسر مرحوم بابک) ، شهرزاد اردلان ، نازفر بهروز و شبنم خرمی

برادران و خواهران : مهدخت ، مهربانو ، فرنگیس ، ساسان و خسرو افشار

{ به نقل از روزنامه سید محمود دعایی( اطلاعات ) شنبه 21/12/1389:}

...ایرج افشار تشییع شد به گزارش مهر غلامعلی حدادعادل رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس،فرهاد رهبر رئیس دانشگاه تهران،علی اکبراشعری معاون ئیس جمهور و سید مصطفی محقق داماد... سید کاظم موسوی بجنوردی ، محمدعلی اسلامی ندوشن ، محمدرضا شفیعی کدکنی ، غلامرضا اعوانی ،کامران فانی، احمد منزوی ، ناصر تکمیل همایون، عبدالله انوار ،ایرج امینی، محمد علی دادخواه ، بهمن فرمان آرا ،داریوش شایگان ، عبالحسین آذرنگ و ... در این مراسم حضور داشتند.

علاوه بر خانواده ی ایرج افشار.. سید مصطفی محقق داماد رئیس شورای تولیت و هیئت مدیره بنیادموقوفات دکتر محمود افشار در این مراسم گفت : اگر چه بنیانگذار بنیاد موقوفات افشار پدرِ ایرج افشار بود اما به یقین دلیل پیدایش این بنیاد صاحب این پیکر است ...شما راه افشار را ادامه دهید ...یک صدا بگویید چو ایران نباشد تن من مباد...

{ به نقل از روزنامه ی ملت ما پنج شنبه 19/12/1389 :}

آیت الله سید مصطفی محقق داماد : به نظر من ایرج افشار در زمان ما جایگزین ندارد...

{ به نقل از صفحه ی اول روزنامه سید محمود دعایی( اطلاعات ) پنجشنبه 19/12/1389:}

یادنامه

سلیمانی در پای مور به قلم استاد ابراهیم باستانی پاریزی

یکی دیگر زندگی طوفانی – خاطرات مرحوم تقی زاده – است که به همت افشار از زبانه آتش خلاص شد و در اختیار ماشین چاپ قرار گرفت...

مرحوم دکتر محمود افشار - پدر {ایرج}افشار -  که عمر طولانی یافته بود و با تمام رجال اواخر قاجار و عصر پهلوی آشنایی و ارتباط و مکاتبه داشت...محل اداره جهان نو به همت و کمک دکتر محمود افشار در دربند دکتر افشار اطاقی به او داده بودند – در خیابان پهلوی آنروز و ولی عصر امروز نزدیک چهارراه شاه – کوچه ای بود بُن بست و خانه های افشار در دو طرف آن قرار داشت – ...  مجله آینده ...

از تأثیر دکتر محمود افشار در فرهنگ ایران غافل مباشید.این مرد اقتصاددان  و البته اقتصادکار یزدی که میلیاردها ثروت ارثی پدر ی یعنی تجارتخانه محمدصادق افشار را در بمبئی و یزد و موجودی خاندان افشاریه و کوشش های خود و شغل های مهم از نوع معاونت وزارت فرهنگ و غیر آن را با خرید زمینها و باغهای لُژ{به شدت دقت فرمایید : لُژ!} خیابان کم نظیر پهلوی ...تاخت زده بود ، همه را وقف کردبر دانشگاه تهران و اینک تأسیساتی است گرانبهاتر از  خود دانشگاه تهران که مرکز باستانشناسی و لغت نامه است و در اختیار دانشگاه تهران است – جایی که نه از نظر مادی و نه از حهت معنوی قیمت بر آن نمی توان گذاشت – و این کار مهم – خصوصاً به تسجیل و تأیید فرزندش همین ایرج افشار صورت گرفت و به همین دلیل او عضو اصلی موقوفات دکتر افشار است که زیر نظر آیت الله محقق داماد – البته یزدی –اداره می شود. ...جمالزاده...

 

{ به نقل از روزنامه سید محمود دعایی( اطلاعات ) شنبه 21/12/1389:}

... نادر افشار – خانواده افشارنژاد؛ شرکت صنعتی الکتریک خراسان؛ دکتر محمدرضا عاطفی؛ خانه موسیقی ایران؛ اقدس و جمال شمیرانی؛ مژگان و سامان صولتی؛ دکتر مرجان میرشمیرانی؛ دکتر علی خواجه دهی(میانه)؛ عذرا – مهدی – احمد و محمد دانش پژوه؛

 

{به نقل از خلاصه بيوگرافي استاد پروفسور دکتر محمد مُکری بقلم ناشر،منتشره در مقدمه ی کتاب ديوان اشعار ایشان 1992 پاریس نشر زیگفرید به کوشش و تنظیم امیر سیف الدین مُکری:}

... اينجانب محمد مکري از پدر و مادري شيعي بدنيا آمدم و تاکنون هم هيچگاه راه مسلماني خود را تغيير نداده ام. پدرم مرحوم حاج عبدالله فرزند حسن خان مکري و نوه صفرخان مکري است( که در تاريخچه ايل مکري و خاندانهاي مکري کرماشان و صحنه و قوچان و مشهد و تهران و سقز شرح حال اين دو رادمرد عاليشأن نيکو خصال را با تفضيل بيشتري نوشته ام. که انشاءالله در جلد 3 عشاير کُرد انتشار خواهد يافت). بمناسبت جلالت قدر حسن خان و صفرخان به پدرم لقب «حسن صفري» هم داده بودند.مادرم بدرالملوک بنت فرج الله بيک مکري و نوش آفرين عمه زاده پدرم بود. پدرم اول مرداد ماه سال 1341 برابر با 23 ژوئيه 1962 در کرماشان مرحوم شد و مادرم در پنجم آذرماه سال 1362 در لوس آنجلس (در منزل خواهرانم که قريب سي سالست در آنجا مقيم اند) برحمت ايزدي پيوست. برادرانم بترتيب عبارتند از حاج محمدتقي که در 12 تيرماه 1370 در سن 78 سالگي در تهران مرحوم شد و از او پنج پسر به نامهاي مهدي، احمد، هادي، محمود، محسن و دو دختر بنامهاي مهوش و مهناز باقي است و سه برادرم ديگرم بنامهاي محمد تقي و محمد علي و علي بودند که هر سه در سنين کودکي و جواني درگذشتند. جز علي که از مادري بنام محترم بود. برادران ديگر از مادري بنام هاجر پرنديان بودند. برادر ديگرم که با هم از يک بطنيم عنايت نام دارد که نمونه وقار و متانت و مردي آرام و پر محبت است و داراي پسري بنام کامبيز است. خواهرانم بدري، پروين و کوکب نام دارند. بدري همسر آقاي حاج سيد علي آموزگار شيرازي و از بانوان مؤمنه و فقيهه و فعلا ساکن تهران است. بمناسبت اباء از قبول رفع حجاب با مادرش هاجر خانم قريب بيست سال مجاور کربلاي معلي و نجف اشرف بودند و سپس با شوهرش به هندوستان رفته بود و داراي فرزنداني است که مانند او و همسر بافضلش به زبانهاي اردو و انگليسي در حد استادي تسلط کامل دارند. يکي از پسران وي سيد اصغر آموزگار است که از پزشکان مجرب و مشهور در امريکاست و ديگري سيد جعفر آموزگار کارمند محترم وزارت نفت در خارک و تهران است. فرزند ديگر او سيد عباس آموزگار است که از کارمندان عالي رتبه دولت است.

 

عده فرزندان و نوه ها و دامادها و عروسهاي حاج محمد تقي و حاجيه بدري به شصت و پنج ميرسد. پروين همسر آقاي اسدسيري است و داراي سه دختر بنامهاي روشنک و سوسن و فرانک و يک پسر نام بابک است و همه در لوس آنجلس سکونت دارند. کوکب همسر آقاي عزت خافظي زاده است و دو پسر بنامهاي علي و عبدالرسول دارد و آنها هم در لوس آنجلس اقامت دارند.

جده پدريم مرحومه فاطمه خانم معروف به حاجيه بي بي از زنان با سواد و مکتبدار بوده است که قريب هشتادسال قبل در کرماشان برحمت ايزدي پيوسته است و در مقبره خانوادگي ما در نجف اشرف بخاک سپرده شده است. وي به اغلب شاگردان دختر خودعلاوه بر تعليم خواندن و نوشتن اصول دين و فقه مي آموخته است و چندين رساله در موضوعات ديني و فقهي نوشته است که انشاء الله بطبع خواهد رسيد. حاجيه بي بي فاطمه خانم مالک حجرات متعدد در بازار بزازها و چند دکان در تيمچه بوده است و خيرات و موقوفاتي هم داشته است و مرحوم آقا سيد حسن حجت بامور محضري و ثبت قباله ها و اسناد خانوادگي او و پدرم مي پرداخته است. تنها فرزندم امير سيف الدين مکري که اکنون سي سال دارد از يک مادر آلماني مشرف به دين اسلام که نوش آفرين نام داشت در پاريس متولد شده است.

در سال 1331-1330 پس از استعفاي از مديريت کل وزارت فرهنگ به دانشگاه منتقل شدم. در 31 تيرماه 1333 که هنوز در ايران و در دانشکده ادبيات(در شعبه زبانهاي خارجي) بتدريس ادبيات فارسي و تاريخ و زبان پهلوي ساساني اشتغال داشتم حادثه يي اتفاق افتاد که براي دويمين بار پس از کودتا به زندان سياسي افتادم آنهم با سري شکافته و بدني مجروح. شرح ماجرا چنين بود که کليه گروههاي ملي(و نه توده ايها) به دعوت آقاي مهندس مهدي بازرگان و ساير گروههاي طرفدار دکتر مصدق به صحن حضرت عبدالعظيم در شهرري گردآمدند. پس از متينگها و تظاهرات و پخش اعلاميه ها بمناسبت حمله چاقوکشان و اوباش، بمعيت آقايان مهندس بازرگان، دکتر يدالله سحابي، دکتر بيژن و دکتر کمال جناب از صحن خارج شده و جلو در بزرگ که در انتهاي بازار شهرري قرار دارد براي احتراز از جلب نظر کردن مهاجمين از هم جدا شديم و هريک از ما پنج نفر از سويي خارج شديم. من مستقيما راه بازار را در پيش گرفتم و در وسط بازار مورد حمله قرار گرفتم. عينکم شکست و سرم با دشنه شکافته و چندين نقطه بدنم مجروح شد و بحالت اغماء افتادم و ديگر چيزي نفهميدم و چندين روز هم بمناسبت ضربات وارده دچار نسيان شده بودم. در زندان هنگ 2 زرهي قصر دوستان دوستان زنداني ديگر و از آن جمله آقاي حسين اردلان برادر همسر آقاي دکتر سنجابي و برادرآقاي علي اردلان از من پرستاري ميکردند. پس از چندين ماه که هيچگاه هم مرا به بيمارستان نبردند با همان سرشکسته بسته شده از زندان خارج شدم. در دانشگاه هم غالبا مأموران شهرباني و رکن دو در سرکلاس درسم حاضر ميشدند و نيز در پشت درمنزلم مي ايستادند و آمد و رفتها را زير نظر مي گرفتند. در آن روزها بمناسبت کنگره ابن سينا سه تن از استادان بزرگ فرانسوي دانشگاه پاريس که  هر سه از نوابغ  عالم علم و ادب غرب بودند و آثار بيشماري درباره اسلام و ايران نوشته بودند يعني پرفسور لوي ماسينيون، پرفسور اميل بنونيست و پرفسور هانري ماسه که امروز همه در گذشته اند در تهران حضور داشتند. آن مردان شريف که قسمتي از آثار مرا قبلا ديده و شناخته بودند با معاضدت مرحوم پرفسور هانري کربن اينجانب را جهت تکميل مطالعات به دانشگاه پاريس دعوت کردند. منهم اين دعوت را بهانه کردم و بمناسبت فشارهاي همه جانبه که ادامه کارهاي علمي را بر من دشوار کرده بود به تبعيد اجباري خود تن در دادم و ايران را ترک کرده و در تاريخ 25 آبان ماه 1333(=17 نوامبر 1945) واردپاريس شدم. جز اينهم در آن سالها چاره يي نبود.

طرفداران شاه و تقي زاده و عمله و اکره او که معروف به «پادوهاي تقي زاده»اند از خدا مي خواستند که از شر من راحت شوند و خودشان در مجامع علمي گل کنند که نکردند و شايد هم «محافل» آنها تصور ميکرد که به اروپا رفته و عالم علم را رها کرده و پس از چندي از «جنس» آنها شده و بر جهت گيريهاي جاهلانه و ويرانگرانه فرهنگي آنها مهر موافقت و تأييد خواهم زد. در اروپا علاوه بر ادامه کارهاي علمي مدتي مسؤول سازمانهاي جبهه ملي بودم که تفضيل آن جداگانه در يادداشتهاي تاريخي و خاطرات زندگي ضبط است.

 

دوره دويم کارهاي علمي حقير از اين تاريخ آغاز گرديد که هنوز هم ادامه دارد و فعلا در اينجا مجال بحث و مطرح کردن آنها نيست. پس از طي مدارج علمي و دانشگاهي قريب 24 سال در پاريس استاد تحقيقات علمي در مرکز تتبعات وزارت علوم و فرهنگ و دانشگاه پاريس بودم و کارهاي علمي و تحقيقاتي متعددي انجام دادم که ليست آنها در آخر اين اوراق بطبع رسيده است و چند تن از پژوهشگران اروپايي و ايراني از آنها در انتشارات خود بحث کرده و مقالات متعدد نوشته اند که همه بعدها بطور جداگانه بطبع خواهدرسيد. در کليه انتشارات و دائره المعارفهاي منتشره در اروپا که راجع به اسلام و ايران هم مطالبي نوشته شده است شرکت داشته ام و در شناساندن و روشن کردن تاريخ و فرهنگ ايران و اسلام خدمات ناقابلي انجام داده ام که مورد تأييد و تشويق علماء و اهل فن مراکز علمي جهاني قرار گرفته است. در سال 1965 از طرف فرهنگستان آثار ملي و ادب فرانسه بمناسبت تحقيقات و مجموعه آثارم به دريافت نشان و جايزه يي که در هر چند سال به يک نفر از محققين که آثار برجسته اي درباره فرهنگ شرق و ياعلوم انساني نوشته اند اختصاص ميدهند مفتخر گرديده ام و مرکز تتبعات علمي وزارت فرهنگ و علوم انساني فرانسه آثار متعدد اينجانب را انتشار داده است. معذلک در ايران مقاطعه کاران فرهنگي که انتشارات را در اختيار داشته اند و راههاي علم و پيشرفت را با برنامه هاي مخرب املاء شده از جاهاي ديگر مسدود  کرده و در انحصار خود گرفته بودند نه تنها ازين موفقيتهاي علمي که نصيب هموطنشان شده است خوشحال نشده اندبلکه بر آنها رشک برده و با توطئه سکوت و جلوگيري از انتشار اخبار آنها دق دل خود را خالي کرده اند. و براي اينکه توطئه هاي نامردانه خود را پنهان کنند گاهي يکي از اين کتابشناسان قلابي وابسته که مجله هايي بنام رهنماي کتاب و آينده را باخود يدک مي کشيده است عنوان يک مقاله چهارصفحه يي آغاز کارهاي علمي مرا که معذلک هنوز مورد تأييد منست مثلا بنام «سرزمين ماد» ذکر کرده است و بتصور پليد خود لابد خواسته است تحقيري کند و يا اينهمه آثار شناخته شده در کل دانشگاهها و مراکز علمي جهان را ناديده بگيرد. در صورتيکه در تمام اين ساليان اگر«بادي» از زير قباي يکي از «هم محفلي ها» ي او خارج شده است آنرا بقول خود فيش کرده و صدها بار آنرا در فهرستهاي بمعرض نمايش قرار داده است.

 بايد روزي اين گروه و آسيبي که از زمان ميرزاملکم خان و حتي قبل از آن يعني از زمان ميرزا صالح شيرازي بر فرهنگ اصيل کشور ما که مي توانست راه خود را در شکوفايي جهان گستر بيابد وارد آورده اند شناخته شود و هيچوقت هم دير نشده است زيرا جهان ابدي است و سرچشمه هاي زبان و فرهنگ ما خشک نشدني است.

 چه بسا اگر اين گروه موذي زيانبار از گردونه بکلي خارج شوند و فرهنگ ما از زير بار تعهدات تحميلي قد راست کند جوانان فردا نوابغ آينده ايران و شرق و حتي جهان شوند و براي پيروزي و سعادت وطن خود منشأ خير و برکت شوند.

...پادوهاي تقي زاده که درزمان شاه سانسورچي آثار علمي بودند و بمناسبت توأم با مأموريت و وابستگي نمي گذاشتند نامي از محققان پاي بند به اصول در جايي برده شود. بخيال خود اخيرا به «کشف جديدي» براي پنهان کردن و ناشناخته کردن آثارم، در اوراق و کتابهاي بي ارزش خود، دست يافته اند و بهمه شعبات محفل ملکمي – تقي زاده خود سفارش جديدي براي مغالطه و سفسطه و پليدي و سرقت آثار داده اند...

تمام سالهاي زندگيم در عين درخشاني آميخته با غم و حماسه بوده است و جز فداکاري و رنج و پشتکار و دقت  در کارهاي علمي و سياسي و ارادت بنيکان و مردان شرافتمند و دانشمند عملي انجام نداده ام.

بکسي و بشاهي تملقي نگفته ام، روابط مخفيانه با هيچ دستگاهي نداشته ام،کتابهايم را تاکنون هيچ مؤسسه و بنياد سلطنتي و دولتي و سازمانهاي جشنهاي شاهنشاهي چاپ نکرده است. جنايتي مرتکب نشده ام و پيشينه سويي نداشته ام که آنها را پنهان کرده باشم و هرزه نويسان هم کشف جديدي نکرده اند که نوشته هاي بعدي مرا به چهل سال پيش نسبت دهند که يادآور خاطره جنايت باري باشد.

 

{به نقل از کتاب عشایر کُرد جلد یکم (ایل سنجابی) نوشته ی استاد محمد مُکری منتشره 1372 پاریس نشر زیگفرید :}

يكي از اين «خشت زنان»(بنام ا. باستاني پاريزي) از هم جنسان و پادوِ پادوهاي تقي زاده كه براي او حجم و وزن كيلوئي كتاب مهمتر از محتواي آنست در جايي نوشته است كه «من سي و سه كتاب [بشمارهء درجه هاي هم جنسان خود] دارم كه چند بار بچاپ رسيده است و اگر از هر جلد ده هزار نسخه چاپ شده باشد تاكنون سيصد هزار نسخه كتاب به كتابخانه هاي مردم تقديم كرده ام». [ادعاي كاذبانه ايست، زيرا تيراژ كتابها در سالهاي قبل از انقلاب اغلب از هزار تجاوز نمي كرد و حتي كمتر هم بود. و خيال مي كنم تنها عده انگشت شماري و خود گروه چند نفري آنها نوشته هاي او را خوانده باشند] اين اولين بار است كه كسي براي كتابهاي خود «تبليغ كيلويي» مي كند و همه نسخه ها و كپي هاي كتاب خود را در قفسه اي چيده و هر كه وارد اتاق او مي شود اظهار ميدارد كه «ببين همهء اين كتابها را من نوشته ام آنهم چه كتابهائي!» يا آنكه همه ء مردم را ساده لوح ميداند. آنگاه براي آنكه به «هم محفليان» خود حالي كند كه جگر او براي رسيدن بدرجهء 33 مكتب سري استعمار كباب است و «دلش لك مي زند»، آرزو مي كند كه سي و سه خشت به لحدش چيده شود. البته او بدرجهء 33 فروغي و تقي زاده و امثال اين خودفروختگان نخواهد رسيد و هر چه جان كردي نه بلكه جان كرماني بكند، هميشه در همان«صف نعال» پادوها باقي خواهد ماند. چنانكه مي دانند، كتاب حاجي بابا تأليف جيمزموريه،  انگليسي (ترجمه ميرزا اسدالله خان شوكت الوزراء و بسعي و اهتمام اقل اخيار و احباب ميرزا محمد ملك الكتّاب المخاطب به خانصاحب من دولت الفخميه انگليسيه، چاپ بمبئي 1323 هـ .ق) كه از نخستين «زشت نگاريها» درباره ايران و ايرانيان است، جلد سيم آن كه جلد پاياني است حاوي«سي و سه سانحه»[بعدد درجات و مراتب معمول محافل آنها] است و اين عدد مقدس(!) در نزد اين طبقه بسيار وسوسه انگيز و «چشمك زن» است.در جاهاي ديگر نيز گاه علني و گاه در لفافه مداح گروه فوق شده است كه پرداختن بآن باعث اتلاف وقت است. اشاره به درجه 33 فوق در مقدمهء تز وابستگي او باين محافل در گروه«حزب خران» (كه مؤسس آن در ايران مستر فليچر انگليسي فرمانده نيروهاي انگليسي در كرمانشاه در هنگام جنگ دويم جهاني بود) در نوشته ايست از او بنام«نان جو،دوغ گو» كه با نام اين حزب ارتباط ضمني دارد زيرا خوراك خران جو است. آيين نامهء «حزب خران» در سالهاي 1321-1322 شمسي در تهران و كرمانشاه انتشار يافت. حزب سپس تعطيل و تشكيلات آن زير زميني گرديد و ظهيرالملك كرمانشاهي بعدا از آن حزب مستعني يا اخراج شد كه در جاهاي ديگر از آن بحث كرده ام.

 


از همان آغاز كتاب، مؤلف«نان جو...» از خضر راه خود يا معرف سرسپردگي خود بايماء و اشاره ياد مي كند. و در لزوم سرسپردگي بدين خضر چندين صفحه قلمفرسايي مي كند. اين نوشته را لابد بايد جزو آثار مبتذل محافل آنها در سالهاي اخير بشمار آورد. اگر بخواهد باز هم سفسطه كند و به ماست مالي و نهانكاري بپردازد، در جاي ديگر از طرف نويسندهء اين سطور يا آگاهان بتفضيل از اين خط سرسپردگي نهانكارانه بحث خواهد شد، او و هم توطئه گران همكار او بايد ميدانستند كه «آنكه پشت بام از شيشه دارد سنگ بخانه همسايه نمي اندازد» و «آنكه رخت كاغذي پوشيده است درون گرمابه نمي رود». اگر چه آنقدرها هم ارزش نداشت كه به اين اشارات كوچك پرداخته شود، زيرا مدتهاست كه دست اين گروه خوانده شده و شايد تنها خودشان بيخبرند كه از كار آنها همه باخبرند.

   مخارج چاپ اين كتابها هم كه مانند علف خرس از زمين مي رويد و از كيسه هاي پر فتوت مرموزي پرداخته مي شود، غالبا بر ادعاها و گفته هاي نمايشي آنها يا از طرف همكارانشان(!)بوده است و يا آنكه از فروش تنها خانه شان(!) و يا از كاستن قوت(!) زن و فرزندانشان تأمين شده است.

...جايي كه خضر راه آنان هفت خطان و هزار چهرگان و دغلبازاني نظير «پادوهاي تقي زاده» و شاگردان مكتب ملكم باشد، از پي مايگان و هوسناكان و درماندگان فرصت طلب ديگر چه انتظاري مي توان داشت... افراد پاچه ورماليده و تنك مغز و ذليل و وامانده و تفتين گر و وابسته اي جذب نيروهاي اهرمني زمان شدند و اغلب آنها جزو كتابشناسان(!) و فهرست نگاران و رجال نويسان قلابي بودند و شجره نسب وابستگي و پادوهاي آنها به خود فروخته اي بنام سيد حسن تقي زاده مي رسيد كه بقول دكتر محمد مصدق مادر روزگار فرزند خائني چون او نزاده بود. نوشته هاي اين گروه پر است از سست انديشي ها و تظاهرات چندش آور و نان بهم قرض دادنها و براي هم يادنامه و مرگنامه نوشتنها و جايزه هاي الكي بهم بخشيدن و دادسخن دربارهء آنها دادن و همهء اين كارها حكايتگر دماغهاي سوخته و انف معيوب و عقده عظيم حقارت آنهاست و هيچ دانشمند واقعي هم كه از كار آنها سر درآورده باشد براي خزعبلات و «ماركِشي» هاي آنها تره هم خورد نخواهد كرد. غالبا در مجلات و مجموعه هايي كه از طرف مراكز معين در اختيار آنها نهاده شده بود(نظير رهنماي كتاب و مجله آينده و امثال آنها)بجاي آنكه مقالات ديگران را چاپ كنند، نوشته هاي كساني را كه هنوز بمعابد زيرزميني آنها سرنسپرده بودند ضبط مي كردند و بعدها با دست اندازي و دستبرد در مطالب آنها، آنها را بنام خود منتشر ميكردند و يا لب مطالب آنها را با گشاده دستي بسرقت ميدادند. اين فوج گندم نماي جو فروش در بيشتر مشاغل مطبوعاتي و انتشاراتي و حتي در مؤسسهء علامهء فقيد دهخدا تخته پوست پهن كردند تابتوانند شاگردان و دست پروردگان خود را كه مانند آنها از دهها صافي(«فيلتر») خيانت و وابستگي گذشته و از همهء «تست ها» پيروز گشته و از «استادان اعظم» خود {در لجنه ها یا همان لُژ های فراماسونری}رضايت نامه و اجازه تفتين و تزويرگري دريافت داشته اند، كم كم جا بيندازند. از پيشرفتهاي علمي در دانشهاي انساني در هيچ رشته نصيبي نيافتند(مگر ماركِشي و خودنمايي و لاف و بلوف زني و وسوداگريهاي مافيايي جايي براي يادگيري و جستجوهاي علمي جدي و سودمند باقي ميگذارد؟)اين افراد تنها توانستند با خدعه و نيرنگ و با كمك عناصر «هم محفل» خود موجي از مغالطه و سفسطه و خيانت و سرقت ادبي و خرابكاري را در امور انتشاراتي در سالياني كه جهت ديگران پرونده سازي ميكردند تا خود يكه تاز ميدان شوند، بوجود آورند.

 

 

{به نقل از خلاصه بيوگرافي استاد پروفسور دکتر محمد مُکری بقلم ناشر،منتشره در مقدمه ی کتاب ديوان اشعار ایشان 1992 پاریس نشر زیگفرید به کوشش و تنظیم امیر سیف الدین مُکری:}

پس چه بگويم درباره ايرج افشار يزدي پادو {آلت فعل لندن و مفعول ادوارد براون ، حسن}تقي زاده سردمدار همه تفتنيها و پادوِ اين پادو يعني ب{باستانی} پاريزي [ در آن زمان که در تهران بودم یعنی تا سال 1333 هنوز این آقای مبلغ اصلاحات ارضی و سپاه دانش و کارمند مجله ی خواندنی های امیرانی از زیر بوته ها سر بدر نیاورده بود که با او دشمنی و کینه داشته باشم.او فعلاً به ندای فطرت و جنسیت خود به هم محفلی ها و هم جنسان خود کمک می کند با آنکه هنوز در صف نعال کسانی است که دل و جان آنان بسمت معبود دیگری غیر از ایران است.در پایان عمر هم قادر نیست تغییر جهت دهد و از دنیای دربسته و خیالی خود قدمی فرا نهد.]

يا چه بگويم درباره آن بهائي زاده مازندراني آقاي ع.ن [ از افادات علمي اين دکتر و استاد(!) تاريخ در همان مقدمه کذا ئيست که « در کنار تخت جمشيد کوهي بوده به نام رحمت الله خوانده مي شود که اگر نگوئيم رحمت همان کلمه مهر است(مهر- رحم) چون تاي آخر جزو اصل نيست ديگر نمي توانيم بار مذهبي و عرفاني کلمه رحمت و(در اصل مهر) را نديده بگيريم» شگفتا بر اين علماء خوشنام که «زبان شناس و ريشه تراش واژه ها» هم شده اند و ما قبلا در عالم بي خبري بسر مي برديم. پس بدين ترتيب معکوس نام او هم «يائون » مي شود و همزه هم زائد است و جزو اصل نيست و «ياون » مي ماند و ياون هم بمعني هاون است و هاون هم همان چيزي است که درون آن گوشت مي کوبند. جل الخالق پس ما بي جهت عمر خود را تلف کرديم و يک عمر دنبال کار زبانشناسي رفتيم.] که به مناسبت احترام زايد الوصفم به مرحوم استاد علامه عباس اقبال از نوادر زمان ما بودند قلمم از نوشتن باز مي ماند(سخن در پرده گفتم با حريفان)که او هم دُم در آورده و باين دسته مبتذل نگار قلم بغير پيوسته است و «مقدمه نويسي» هم مي کند و با القاء سفسطه ها نوشته هاي حقير و ديگران را هم به ربودن ميدهد تا محملي براي خود بتراشد.

 

من به احترام آن دانشمند بي بديل يعني مرحوم عباس اقبال، از انتشار مجدد مثنوي «اياز و محمود» که شاعري مازندراني از همشهريان او سروده است ممانعت کردم و او را از اين کار ناصحيح بازداشتم و خيال مي کنم که اگر در ميان کاغذهاي تل انبار شده قديم خود آنها را جستجو کنم بتوانم بيابم. اينهم مزد دست راز نگاهداري و عزلت و حَمَل و جَمَل نداشتن و بگاو و گوسفند کسي کار نداشتن. شايد گوشه گيري و سکوت مفرط هم درست نباشد و روزي ناگزير شوم که براي خدمت به ابناء وطنم بسياري از نگفتني ها را که سالها در مخزن دل نگاهداشته ام گفتني سازم و نهفته هاي گروه ها و افرادي را که با هم «همسويي سازماني مخفي کارانه» دارند آشکار سازم، زيرا بنظر مي رسد که بيشرمي بيشرمان حد يقفي ندارد و توبه آنها چون توبه گرگست....

اخيرا هم يک شخص کرماشاني را پيدا کرده اند که گويا جوان يا مرد(چون او را نديده ام و نمي شناسم و تاکنون نام او را نشنيده بودم) ساده دل و تازه کار و معصومي باشد و با آنکه در پيش گفتار کتابش که درباره «کرماشان» است تصريح کرده است که «تحت تاثير کينه هاي تلقيني» قرار نخواهد گرفت بخشي از نوشته هاي حقير و سايرين را بدون ذکر مآخذ و نام نويسنده عينا کپي کرده که شايد مجموع اين تواردها! به يکصد مورد هم برسد. البته اينطور هم نيست که در همه موارد نام نويسنده و مآخذ خود را ذکر نکند. در هر حال نوشتن يک جُنگ مولا و کشکول در اين حد اگر با دقت نوشته شودکار دهها نفر و يا اقلا چندين دهه سال است.

اميدوارم اگر جوان است و باز هم دل و دماغي براي اين کارها جهت او باقي گذاشته اند، جبران کند و راه خود را بيابد تا ديگران هم ناگزير نشوند خداي نکرده خرده گيري کنند. بيش از اينهم در اين باب اشاره ِيي نمي کنم. مهم آنست که در دام کساني نيفتد که بيش از يک قرن است که تازه کاران را بدست اندازي و انحراف واميدارد تا نقطه ضعف آنها را در دست داشته و آنها را افزار آينده لجنات محفل و قرباني برنامه هاي آينده خود سازند.

...پدر يكي از پادوهاي تقي زاده دكتر(!) محمود افشار يزدي است و او همان كسي است كه با الهام از اهريمن جاده صافكن رضاخان و از دوستان و مأموران اردشير جي پدر شاپور ريپوترجي در دستگاه او در هند بود. در زمان طرح تحميل رضا خان بر مردم ايران وي در مجلات آن روزي (كاوه) مي نوشت:

ايرانيان كه فر كيان آرزو كنند

بايد نخست كاوه خود جستجو كنند

            هنگامي كه اينجانب در وزارت فرهنگ در عين همكاري با مرحوم دهخدا براي تدوين «لغت نامه» متصدي امور تعليماتي و تهيه كننده طرحهاي‹آموزش اجباري› بودم وي {محمود دکترافشار}همان معاون وزارت خانه بود كه شرح كارهاي نامعقول او را در كتاب يادداشتهاي تاريخي و خاطرات زندگي نوشته ام. وي بعلت بابي بودن(كه خيال نمي كنم كه اصلاً ديني داشت، پيوستن او به عقايد باب جهت نزديك شدن و داخل شدن در حلقات سري و جاه طلبي و ثروت اندوزي بوده است) نتوانست در شغل خود دوام كند و عزل شد.

آقاي حسين نيكو (در كيهان هوائي، شماره 966، صفحه 13، چهارشنبه 2 بهمن 1370- 22 ژانويه 1992) در تحت عنوان نقبي به دو چهره درباره اين پدر و پسر سوقاتي سمساران خارجي، پس از اشاره به مقاله مستدل و منطقي خاتم راضيه تجريشي در كيهان روز سه شنبه دوم مهرماه 1370 مي نويسد:«قطعا مي دانيد كه دكتر در فاميل دكتر افشار جزو فاميل خانواده است و هيچ يك داراي مدرك دكترا نبوده اند. ايرج افشار ليسانسيه حقوق دانشگاه تهران و پدرش تحصيل كرده هند است  و از دوستان نزديك اردشير جي پدر شاپور ريپورتر جي بوده است. خانواده محمود افشار به بابيت معروف بوده اند(يعني بابي طرفدار سيد علي محمد باب بوده اند نه بهائي طرفدار عباس افندي). به همين جهت وقتي كه محمود افشار به معاونت وزارت فرهنگ روز منصوب شد، برحسب پافشاري روحانيون غير درباري از شغل معاونت به علت بابي بودن متعزل شد. پسرش ايرج در لژ تقي زاده كه در آلمان تشكيل شده بود عضويت داشت. در لژي كه به زعامت سيد حسن تقي زاده تشكيل شده بود دكتر عبدالحسين زرين كوب و دكتر... حضور داشتند . بعدها دكتر.... و دكتر.... باين لژ پيوستند و اكنون پس از تقي زاده راهنمايي اين لژ با دكتر.... است.

بنابراين مجله آينده با هدف مشخصي كه اشاعه نظريات انگليسيها در ايران است اداره مي شود و بودجه آنرا از لندن تأمين مي كنند و هر سال جايزه اي بيكي از دست پروردگان خود از طريق مجله آينده مي دهند..... الي آخر».

{محمود دکتر افشار}روزي در همان اوقات بمن گفت شما كه از دوستان دهخداييد بايد بدانيد كه روشنفكري و آزادي و تجدد و ترقي در ايران همه مديون نهضت باب است. البته در آن چند سال اشغال ايران بتوسط نيروهاي خارجي و تا يكي دو سال بعد(قبل ازظهور دكتر مصدق) اين حرفها و بالاتر از اينها را در تهران تا حدي ميشد آزادانه بيان كرد و او هم مانند پسرش ايرج در وابستگيهاي عملي و لفظي گستاخ بود. بقول مولانا:

ما در اين انبار گندم مي كنيم                     گندم جمع آمده گم مي كنيم

مي نينديشيم آخر ما بهوش                      كين خلل در گندمست از مكر موش

موش تا انبار ما حفره زدست                     از فنش انبار ما ويران شدست

اول اي جان دفع شر موش كن                   وانگهان در جمع گندم جوش كن

پسر محترم او در تمام دروان شاه و پادوي براي جشنهاي شاهنشاهي و «تقي زاده نامه نويسي» و خط دادن به ساواك و جعل اسناد بكمك ساواك و بهمراهي دو تن از «هم محفلي »هاي خود عليه بسياري از دبيران و استادان و مردان وطنخواه خودداري نكرد. وي در هيچيك از مجامع از توهين و دشنام و الفاظ ركيك و بي عفتانه نسبت به دكتر مصدق شريف فروگذاري نكرد و پس از انقلاب هم چون نمي توانست با آن سوابق به روحانيون نزديك شود براي آنكه بهانه يي بيابد و سوابق شاه پرستي و ماسوني و ساواكي و پادوي خود را كمرنگ كند و با دوستان ما نزديك شود يكشبه طرفدار مصدق هم شد و مقاله يي بي ارزش و تكراري و «خود تبليغي» هم در باب دكتر مصدق نوشت و با مكبر كردن (اكرانديسمان)يك مطلب عادي كه مثلا«كشف» كرده كه تولد دكتر مصدق رو 29 ارديبهشت ماه نبوده است بلكه 26 فروردين ماه بوده است سرو صدا و گرد و خاكي برپا كرد.

 


اخيرا هم اين آقاي «بوجارلنجان» كه هر جا باد بوزد بهمان سوي روي مي گرداند برخلاف اصول و سيره اخلاقي كه چنين فرد«تقي زاده نامه نويس» كه خود را «نخود هر آشي» كرده و در همه آخورها سر فرو مي بد اجازه نداشته است كه مگس وار در عرصه سيمرغ جولان زند و با دخالت خود دكتر محمد مصدق را بدنام كند.از نجابت و شرم حضور مرحوم دكتر غلامحسين مصدق كه البته مرد سياسي هم نبود استفاده كرده و دو سه صفحه يي بر مقدمه كتاب خاطرات و تألمات دكتر مصدق افزوده بود. در چاپ دويم اين كتاب بمناسبت اعتراضات فراوان و اغلاط نوشته او، ناشران ننگ رانپذيرفت و نام وي را از پشت جلد كتاب حذف كرد و قطعا در چاپهاي بعد هم آن دو سه صفحه كه در چاپ افست و از لحاظ فني حذف آن دشوار بود بدورافكنده خواهد شد والا ناشر او بدنام خواهد شد و اين بهانه خوبيست كه بكليه دستبردهاي اين عنصر تفتين گر و اخلالگر مطبوعاتي رسيدگي شود. او حتي قادر نبوده است سهل ترين كارها را كه عبارتست از فهرست نويسي كتابها، درست و بيطرفانه انجام دهد و باكمك عناصر«هم محفل» خود موجي از مغالطه و سفسطه و خيانت و سرقت ادبي و خرابكاري را در امور انتشاراتي در سالياني كه براي ديگران پرونده سازي ميكرده است تا خود يكه تاز ميدان شود براه انداخته است، و اگر باز هم اين اعلام خطر عبرت نشود و دست از تحريكات و القاءآت سوء بر ندارد مشروحا به مكانيسم كار او پرداخته خواهد شود و او خود بايد تاكنون خوب واقف شده باشد كه تا چه حد اعمال و نوشته هاي او سست و بي پايه و آسيب پذير است.

اينست نمونه پرورش يافتگان محافل سري كه در همه انقلابات و دگرگشتگيها باتعويض لباس و گريم چهره آرايي جديد و زير ابرو برداشتن و چون آن بت عيار هر لحظه بشكل و برنگي در آمدن وارد صحنه ها مي شوند و واقعا هم مصداق حال او و هم محفلان او همين بيت است:

رومسخرگي پيشه كن و مطربي آموز             تا داد خود از كهتر و مهتر بستاني

مرحوم استاد بديع الزمان فروزانفر كه استادي كم نظير و در هوش و حافظه اعجوبه دهر بود در ايامي كه بپاريس آمده و چند روزي مهمان حقير بود ميگفت پديده يي بنام افشار در ميان كارمندان نادر است زيرا او عامل انتقال بيماريست و چون ميكروبي جوانان را آلوده ميسازد. مرحوم دكتر محمد معين هم همين عقيده را داشت.

 

 

روزي مرحوم اللهيار صالح بطورشوخي بمن گفت «مرحوم دكتر مصدق خيال كرده بود كه قنسولگريهاي انگليس را در ايران تعطيل كرده است. منابع و تفتين كنندگان آنها همين ايرج افشارها و .... بودند.» گفتم چرا او را در خانه خود راه ميدهيد. گفت او براي خبرگيري با سماجت بخانه من مي آيد و من از دست او ذله شده ام. ولي بدبختانه بايد تحمل كنم، بعلاوه روزهاي ملاقات ورود بخانه من آزاد است، برادر او موقرتر و نجيب تر است ولي در هر حال بنده شناس خداست. مطالبي ديگر هم در اين باره گفت كه فعلا نيازي بگفتن آنها نيست. بدبختانه اجل آن كوه وقار و مقاومت و مردبر درايت را مهلت نداد و با آنكه در آغاز انقلاب بنا بخواست وزير امور خارجه و موافقت آيت الله العظمي خميني از او تقاضا كردم كه سفارت كبراي ايران را درواشنگتن بپذيرد، وي در عين تأييد انقلاب و اين نهضت مردمي، كبر سن را دليل آورد و نپذيرفت ولي قول داد همراهي كند. در كتاب يادداشتهاي تاريخي و خاطرات زندگي تفضيل آن ذكر مي شود. برعكس من هيچگونه آشنايي با علي پاشاي صالح برادر او كه دوستان ديگري غير از ما داشت نداشتم و حتي يكبارهم او را ملاقات نكردم.

دكتر قاسم غني ـ كارگزارشاه ـ هم مانند ساير«اهل محفل» معبود پادوهاي تقي زاده است. او هم بهمان وضع محمود افشار يزدي دچار شد. وقتيكه در كابينه حكيمي وزير فرهنگ شد بمناسبت همين اتهامات بيش از يك روز به وزارت خانه نيامد و معلوم هم نبود كه واقعا بابي يا بهائي باشد. ولي او خودش «عقل كرد» و استعفاء داد. نوشته او درباره حافظ محققانه است.

در همان اوان روزي در دفتر مجله يادگار براي چاپ يكي از مقالاتم بخدمت آقاي عباس اقبال كه از مشاهير فضلاء و استادي بي بديل بود رسيدم و يكي دو ساعت صرف گفتگوهاي دوستانه شد. بارها از طرف حكيم الملك به او پيشنهاد وزارت فرهنگ شده بود و او نمي پذيرفت. همان روز هم باز زنگ تلفن بصدا در آمد و كسي از طرف نخست وزيري منتظر پاسخ فوري او بود او باز هم قبول نكرد و گفت بايد در اين باب فكر كنم. با من هم مشورت كرد. گفتم  بپذيرد چون وجود اهل علم در رأس امور بركتي است. ولي وي بنابر مصالح شخصي و بعضي مناسبات كه از ذكر آن در اينجا معذورم بالاخره پيشنهاد را رد كرد. آقاي داود منشي زاده رئيس حزب سومكا كه براي نخستين بار و آخرين بار او را در همانجا ديدم و كتاب خود را كه تأليفات يا ترجمه گيلگمش بود در همان مجلس بمن اهداكرد، او هم نظر خود را در اين مورد اظهار داشت. نظرش عاقلانه و خيرخواهانه بود.

 

...تصور نمي كنم شرح فعاليتهاي مرا آقاي دكتر رضا ثقفي(دائي آقاي احمد خميني) از مردان فاضل دانشكده ادبيات كه سابق از دوستان علي اصغر حكمت و مورد حمايت او بوده ، به امام خميني و ديگران داده باشد. با آنكه استخدام وي بدون توصيه حكمت هم ـ كه هنوز عين سفارشنامه او را دارم ـ انجام مي گرفت، معذالك همه اين مطالب مربوط به امور گذشته و فراموش شده است و امكان دارد ادامه دوستي او با آن گروه «فرهنگسالار» پيشين بمناسبت صفاي او و عدم آشنايي به برنامه هاي آنان بوده است. بعد از انقلاب هم ثقفي را  نديدم و يك بار بوسيله تلفن چند لحظه با هم صحبت كرديم...

بطور خلاصه بايد گفت كه از زمان ميرزا صالح شيرازي و ميرزاملكم خان الي يومنا هذا كه خوشبختانه دوران رقاصي پادوهاي تقي زاده بپايان رسيده است هميشه بمردم دروغ گفته اند. يك اقليت از خود راضي و سبكسر با پيوند به سرنخهاي برون مرزي مجال رشد فكري و فرهنگي رابه ديگران نداده اند و خود نيز بجايي نرسيده اند:

         ذات نايافته از هستي بخش                      كي تواند كه شود هستي بخش

«پدر فرهنگي» يا «فرهنگ سالاري» آنها دردي را دوا نكرد. آنها درد آفريده بودند و حيله گرانه خود را طبيب همان دردشناسنانده بودند تا معالجه آنها درد بي درمان تري را علت شود. چه مرباها از اين مربيها استحصال شده است. بي جهت نيست كه لاينقطع درجا مي زنيم و روزهايي كه هنوز امكان جنبش و شوري بود و پيشرفتهاي فني و صنعتي تازه آغاز شده بود ما مجال نيافتيم كه خود را جمع و جور كنيم و كوششهاي علمي چند قرن گذشته خود را رها نكنيم. اگر هنوز هم چيزي مانده است از تصدق سر فرهنگ اسلامي ماست كه هر چند برآن كلنگ و تيشه زنند استحكامات آن فرونخواهد ريخت وبكلي ويران نمي شود.

برنامه هاي دراز مدت موريانه وار آرام آرام و غير مرئي «محافل سري» بكار خود ادامه ميدهند ولي آنطور نيست كه هر چه آنها بخواهند همانطور شود. خوشبختانه هنوز مردمي و جواناني و عقلائي در گوشه و كنار وجود دارند كه از منبع اين بيحاصليهاي فرهنگي و وابستگيهاي طولاني اطلاع داشته باشند و دم خروسها را كه از جيب اين پادوهاي سرگردان و وامانده و به انتهاي خط رسيده كه همه مهره هاي سوخته استعمارند بيرون آمده است مشاهده كنند و در دام تلبيس ها نيفتند. دير يازود يك«خانه تكاني» فكري و فرهنگي به دويست سال نيرنگ و معركه گيري هاي شبه تنويري و روشنفكري معولان مغزي پايان خواهد داد.

 

اگر بنا باشد ايراني بماند ... بايد كشور را از دست طراحان طول دو قرن گذشته نجات داد ... خطاهاي افراد را هم نبايد بحساب اين بناي پرعظمت چندين هزارساله كه از آن فارابيها، بيرونيها، ابن سيناها و صدراها برخاسته اندگذاشت والا هم چيز خالي از محتوي و تهي از مفهوم خواهد ماند و راه براي تجزيه و تلاشي و انحلال باز مي ماند. اگر روزي هم خداناكرده اين تلاشي و از هم پاشيدگي رخ دهد كه رخ نخواهد داد، بايد قبلا بدانند كه هيچيك از اجزاء و تكه هاي جديد التأسيس بعدي خوشبخت و مستقل نخواهد ماند و اگر هم ميل دنياي استعمار روزي بر اين قرار گرفت كه ايران متلاشي شود در آن وقت هم هيچ ايراني غيرتمند نبايد آنرا بپذيرد و اگر هم زور و نيرو نداشتيم بايد بدانند كه در هر حال هيچ امري بدون نظر ملت ما نمي تواند انجام گيرد و در اين از هم پاشيدگي هم شركت نكنيم و آب بآسياب بدبختيهاي تازه نياوريم.

... باآنكه از آيت الله تقاضا كرده بودم كه اينجانب را از كارهاي اجرائي معاف بدار، معذلك بامر وي و پيشنهاد وزير خارجه و خواست رئيس دولت موقت بعنوان نخستين سفير كبير دولت جمهوري اسلامي در مسكو و كشور مغولستان مأموريت يافتم و رهبر انقلاب هم حكم راتوشيح و امضاء كرد. ... ارادت من به دكتر مصدق و اعتقاد راسخم بادامه نهضت ملي ايران مطلبي نبود كه از آيت الله خميني نهفته شده باشد كه بعدا آنرا دليل جرمي بدانند.

...نه تنها نخستين سفير ايران در مسکو بلکه نخستين سفير منتخب انقلاب بودم. قريب سه سال هم در آنجا ماندم که ماجراهاي آن و شرح اقداماتم به تفضيل نگاشته شده است.

... اگر در طول 24 سال گذشته ناکساني چون پادوهاي تقي زاده که سانسورچي دستگاه سلطنتي و محافل خود بودند به شايعه پراکنيها و پرونده سازيهاي ساواکي (که  من در جزو يادداشتهاي تاريخي و خاطرات زندگي بهمه آنها اشاره خواهم کرد و موي را از ماست جدا خواهم کرد) مي پرداختند. اين بار جانوران خلق الساعه ديگري نظير مير حسين ها و خلخاليها(که پسر او را بعلت دزدي و جاسوسي از سفارتخانه اخراج کرده بودم و معذلک روسها او را به آلمان شرقي بردند و خود خلخالي را که به مسکو جهت تبليغات خود و احتمال کمک روسها به جانشيني(!) او پس از امام خميني آمده بود و من او را به توصيه رجائي و بهشتي و با موافقت وزارت خارجه فوري از آنجا طرد و با هواپيما روانه ايران کرده حتي شب اجازه اقامت در هتل را هم باو ندادم)، بر عده کفن دزدان نخستين افزوده گشته بودند و {میر حسین موسوی }يک مرد عقده يي کم سواد (متظاهر به مارکسيستي اسلامي و در باطن همه جا فروخته شده) که «سرعملگي» جهت اسفالت خيابانها هم براي او زياد بود از مرگ بهشتي و رجائي لابد و بدلايلي که در موقع خود خواهند گفت که بي دخالت نبوده است و گويي پشت در ايستاده و منتظر اين حوادث بود استفاده کرد و نظير هويدا که سيزده سال بر سر کار ماند ان نيز هشت سال در ايران پرآشوب و جنگزده با ريا و موشمردگي و آب زيرکاهي و گردن کجي و چون مادر مردگان در آخرصف روحانيان خدمتکارانه و چاپلوسانه ايستادن باقي ماند و هرکه يک سانتيمتر قدش از او بلند تر و يک ذره شعور و سابقه و اخلاص درعمل و دانشش بيشتر بود بنحوي از انحاء همه درها و {حتی} درخانه و بيت امام خميني را بروي او بست و با يک اکيپ امنيتي ساواکي قديم توده يي و متخصص در پرونده سازي و شکنجه و جنايت ؛ آناني را که احتمال ميداد يک روز رقيب او يا منشآ خدمتي شوند ترور يا اعدام يا زنداني و نابود ساخت.

 

هويدا اگر چه خائن بود معذلک سواد داشت ولي اين يکي «جهالت و دنائت و خيانت» را  با هم در وجود پر عقده ییَش سرشته و انباشته بودند. از قبل از انقلاب ساواک او و همسرش را (خانم درباري زهره کاظمي همکار خانم ليلي اميرارجمند و آماده کننده «دختران شايسته» و «ملکه هاي زيبايي») در آب نمک گذاشته بود و توانست او را بر روحانيون قالب کند و زنش را به بيت امام بفرستد و با آنها رفت و آمد کند. اين خانم محترمه{! که با لیلی امیرارجمند به شغل شریف... در دربار طاغوت مشغول بودند} با نوشتن شرح حال هاي کاذبانه قلابي بي امضاء و در حقيقت بقلم خود در جرايد که در شب انقلاب برخود نام زهرا رهنورد نهاده بود. شوهرش را به {سرپرستی }وزارت رسانيد و تبديل به يک شاعره سبک جديد (با شعر بي وزن و بي قافيه و بي معني در مورد او)گرديد.

...«حسين رهجو » يا ميرحسين موسوي با جهالت و بي کفايتي و فرصت طلبي بمناسبت آنکه مرد حقير و وابسته يي بود آنهمه ظلمها کرد و خانواده ها را پریشيد و لابد کساني که در آن روزها شاهد ماجراها بودند روزي فرصت خواهند يافت که همه مشهودات خود را منتشر کنند چنانکه در زندان اوين مردان آگاه و فاضلي را ديدم که بدين امر توجه کرده بودند. طومار «رهجويي و رهنوردي»در هم نورديده شد ولي سايه يي از بدبختي و ابتذال و جهالت و کذب بجاي ماند و اين نتيجه سپردن کارهاي بزرگ با افراد کوچک است و همه دست اندرکاران معتقد بودند که اين کار براي ميرحسين موسوي زياد است و او ظرفيت و استعداد و آگاهي چنين کاري را ندارد.

در نامه يي که بعنوان «ميگ و ميخ» درباره خيانهاي او {میر حسین موسوی با نام مستعار حسین رهجو در اسناد ساواک} جهت اطلاع آيت الله العظمي خميني و فرزند او و ساير مسؤولان فرستادم و نيز در تلگرامهايي که راجع به سياست غلط «اقتصاد دولتي» او که کپي از سيستم کمونيستهاي شوروي بود براي آنها فرستادم باعث  شد که ميرحسين  بوسيله تيم اراذل و اوباش خود در هنگامي که کانديداي رياست جمهوري شدم (آنهم براي بيان مظالم در تلويزيون و نه واقعا جهت رئيس جمهور شدن) مرا تهديد به استعفاء کند و چون پيشنهاد کانديدا توري را پس نگرفتم به اکيپ امنيتي و اطلاعاتي خود در نخست وزيري مأموريت داده بود که مرا در حادثه اتومبيلراني نابود کنند. ماشين پيکاني که در آن سوار بودم داغان و قطعه قطعه شد ولي من جان بسلامت بردم و تنها يک هفته بستري شدم و چون نمردم بدون هيچگونه علتي پس از آنهمه خدمات، مأموران ميرحسين با چندين کاميون پُر نفر بشهرک اکباتان براي دستگيريم آمدند که اگر مقاومتي شود تيراندازي هم بکنند. بعني يک قشون آورده بودند که پشه يي را اعدام کنند. ولي من هيچ مقاومتي نکردم و مرا به زندان ويژه  نخست وزيري بردند که نه ماه در آنجا با شرايط غير انساني در زير بند و شکنجه و 23 ماه در زندان اوين که جز شش ماه آخر آن 26 ماه در زندان انفرادي بسر بردم نگه داشتند و در آخر هم نادم شدند و پس از يک معذرت خواهي تشريفاتي آزادم کردند و کليه حقوق سفارتم را هم تا شاهي آخر پرداختند. پس از چند سال سرگرداني، با تقاضاي بازنشستگي و موافقت وزارت خارجه و چندين ماه تلاش براي خروج از کشور، بصورت قانوني و با گذرنامه ملي خودم دوباره در سال 1367 به تبعيد گاه نخستين خود بپاريس برگشتم که قريب 24 سال در آنجا بکار تحقيق و علم پرداخته بودم و مجددا بتحقيقات علمي سابق خود ادامه ميدهم...

 

 

ميرحسين هم يکي از شاگردان مکتب همين پادوهاي تقي زاده بود. منتها با رياکاري و بشکل متظاهر به اسلامي آن. و اگر اين باند(دسته) سرسپرده ملکمي از من خطايي باندازه يک ارزن يافته بودند نه تنها دل هم سويان محفلي خود را خوش کرده بود بلکه آنرا به بزرگي  کوه دماوند و به بلندي قله الوند اکرانديسمان کرده و مرتکب جنايت ديگر هم ميشد.چنانکه با ديگران که نتوانستد از خود دفاع کنند کردند و بار مظلمه را بدوش کشيدند.

 

 

...اين بود شرح بسيار مختصري از حوادث حياتم که تفضيل آنها را در «يادداشتهاي تاريخي و خاطرات زندگي» همراه با تاريخچه يي از «برنامه هاي فرهنگي کارگزاران سياست خارجي در ايران» ضبط کرده ام.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۸
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۴
ایرانی مسلمان
|
COLOMBIA
|
۱۸:۵۶ - ۱۳۹۰/۰۸/۱۹
2
14
با سلام
من هنوز از آنچه که نویسنده خواسته بگوید خوب سر در نمیآورم
ببینید من با تقی زاده و موسوی و دیگران کاری ندارم و اصلا با جناح بندی سیاسی کنونی ایران هم نمیخواهم درگیر شوم ولی اینکه شما بیایید در عکس موقوفات خاندان افشار ستاره داوود بگزارید و به خواننده بزور بقبولانید که آن بزرگواران بابی و یا فراماسون بوذه اند هم از لحاظ دینی( اگر شما خود مسلمان شیعه باشید) و هم از لحاظ انصاف نادرست است چون شما با یقین و اطمینان نمیتوانید به مسلمان زاده ای که در آرامگاه مسلمانان و با آیین مسلمانان دفن شده است تهمت بزنید
و تا آنجا که به رفتار و منش ایشان مربوط است مگر این خاندانی که بیشتر دارایی و املاک خود را وقف این ملت کرده اند و در مجله آینده همواره از یکپارچگی و شکوفایی زبان ملی ما سخن گفته اند چه هیزم تری به شما فروخته اند شادروان محمود و ایرج افشار بر خلاف بسیاری از دیگران، در ایران ماندند و خود را درگیر سیاست نکردند و تنها در دوران هرج و مرج پس از انقلاب شادروان محمود افشار مردم را به آرامش و ثبات و پرهیز از جدایی طلبی و پرهیز از آشوب دعوت میکرد حتی وجود اینکه برای ایشان هیچ سودی نداشت و ایشان بجز کوشش خود خواسته برای شکوفایی زبان فارسی با خرج خود ، چشمداشت دیگری نداشتند و شادروان ایرج افشار در مسافرت های خارجی اش کلمه ای بر ضد نظام نگفته است ، و تنها نیکی و سربلندی ایرانمان را میخواست و بس .
و اینکه او در دلش به چه باور داشته تنها خدا از آن آگاه است و به من و شما مربوط نمیباشد و هر چه که ما انسانها درباره باورهای دینی کسی بگوییم که در باطن چیست تنها گمان و بهتان است
هم وطن ، خود را مسلمان و با خدا خواندن کاری بزرگ است و تنها به حرف و به ظاهر نیست بویژه در این برهه از تاریخ که ایران در معرض خطر است بهتر است که شما دل دوستداران ایران و بازماندگانشان را به درد نیاورید
خدا همه ما را به راه راست رهنما کناد
فراماسونر شناس !
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۳:۴۹ - ۱۳۹۰/۰۸/۲۰
1
6
تو یک فراماسونری او یک فراماسونره ! چپ فراماسونر راست فراماسونر بالا پایین زمین زمان مشایی موسوی کروبی هاشمی فراماسونر اند اسنادی داریم که ......هم ماسونه ! ولی ما یاران ........! پس هرچی گفتیم بگید چشم !
پاسخ ها
ناشناس
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۰۳:۴۹ - ۱۳۹۰/۰۸/۲۰
همین جوری پیش بری موفق میشی...
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۹:۱۴ - ۱۳۹۰/۰۸/۲۰
0
9
.ایرج افشار تشییع شد به گزارش مهر غلامعلی حدادعادل رئیس کمیسیون فرهنگی مجلس،فرهاد رهبر رئیس دانشگاه تهران،علی اکبراشعری معاون ئیس جمهور و سید مصطفی محقق داماد... سید کاظم موسوی بجنوردی ، محمدعلی اسلامی ندوشن ، محمدرضا شفیعی کدکنی ، غلامرضا اعوانی ،کامران فانی، احمد منزوی ، ناصر تکمیل همایون، عبدالله انوار ،ایرج امینی، محمد علی دادخواه ، بهمن فرمان آرا ،داریوش شایگان ، عبالحسین آذرنگ و ... در این مراسم حضور داشتند.
این خبر از نوشته ی خود شماست به اسامی نخست دقت کنید ....چند تن از نزدیکان رهبری نیز هستند نکند شما از رهبر بیشتر می دانید وگرنه نزدیکان ایشان اگر در تشییع یک بابی شرکت کنند نه تنها از جانب ایشان مواخذه می شوند بلکه حتما توبیخ علنی نیز خواهند شد.
نویسنده ی محترم مارا با دین شما کاری نیست
مهرداد سید عسگری
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۸:۲۴ - ۱۳۹۰/۰۸/۲۱
0
7
نویسنده گرامی اگر دیگر تحلیلهایتان هم همینجوری باشد باید فاتحه علوم انسانی را در این کشور خواند نمیدانم چرا هرکسی که دغدغه فرهنگ و تاریخ این سرزمین را دارد عامل صهیونیسم و استکبار جهانی است اما توهین کنندگان به این مفاخر علامه دهر -توصیه میکنم با دکتر روانشناستان مشوذت کنید
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۸:۰۱ - ۱۳۹۰/۰۸/۲۲
0
0
با این عکس ها چه چیزی را می خواهید ثابت کنید ؟ فقط یک چیز استنباط می شود : شما با وقف برای مدرسهو دانشگاه و دارالقرآن مخالفید و با ستاره ی داوودی که برروی تابلوی مدرسه قرآنی زده اید مخالفت خود با قرآن را نیز نشان داده اید
بر دین فروشان نادان و موجب دین گریزی در خدمت فرماسونرها دوصد لعنت
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۴۷ - ۱۳۹۰/۰۸/۲۲
0
1
مرحوم مكري كه توده اي هم بود بعنوان يك محقق و مورخ داراي چه جايگاهي است ؟تمام انچه او گفته بدليل كينه او از دوراني است كه به جرم جاسوسي براي شوروي در دوران سفارتش در شوروي بود -در هنگام جنگ- در زندان بود .بجز گفته هاي مكري كه كاملا غير مستند ميباشد و تنهاماخذ اين تحقيق(!!! )اقاي گلپور است كدام مرجع اين ادعا ها را تائيد ميكند .
پايان نامه دكتراي مرحوم محمود افشار در رشته تاريخ از لوزان سوئيس در فرانسه چاپ شده است . در هيچ منبع قابل استنادي به محمود افشار عنوان فراماسون نداده اند . از سايت شما نيز انتظار نميرود با نشر اين ادعاهاي بيمورد به شعور مخاطبانتان توهين كنيد
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۵۳ - ۱۳۹۰/۰۸/۲۲
1
0
با همين ادعاهاي كذب مردي همچون مرحوم عبدالحسين زرين كوب را از دانشگاه اخراج و خانه نشين كردند و بعد از مرگ اورا بعنوان چهره ماندگار تاريخ ايران انتخاب كردند .دست از سر مفاخر اين مرز و بوم برداريد
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین