گروه سیاسی: حدود 66 سال از 28 مرداد سال 32 میگذرد. کودتایی که آمریکا و سلطنت پهلوی علیه دولت قانونی وقت ایران و ملت ما انجام دادند. روزی که خیابانهای تهران صحنه عربدهکشیهای هواداران شاه و برهم زدن امنیت عمومی شد.
به گزارش بولتن نیوز، محمدمهدی اسلامی در گزارش پیش رو به ماجرای خودکشی نافرجام دکتر مصدق در همان روزها پرداخته است که مشروح آن را در ادامه ملاحظه میکنید.
روزنامه اطلاعات در اولین سالگرد کودتای ۲۸ مرداد پس از انقلاب اسلامی از قول «سروان داورپناه» فرمانده گارد محافظ منزل دکتر مصدق مینویسد:
بعدازاینکه گارد ۶۰ نفری منزل مصدق تاآخریننفس با مهاجمان مقابله کردند، وقتی من و سروان فشارکی (دکتر مهران) دیدیم که مقاومت بیفایده است؛ خدمت آقای دکتر مصدق رسیدیم و پیشنهاد کردیم خانه را ترک کنند. دکتر مصدق گفتند دیگر دست از مقاومت برداريد و با ملحفه پرچم سفید درست کنید تا مهاجمان دست از کشتار بردارند.
این کار را کردیم ولی فایدهای نداشت چون شلیک گلوله از باغ اصل چهار به خانه «۱۰۹» لحظهای قطع نمیشد و درست در لحظهای که بحث بر سر این بود که آنجا بمانیم و تسلیم شویم و یا تغییر محل بدهیم، یک گلوله توپ دیوار اتاق را شکافت و از دیوار مقابل خارج شد. خوشبختانه گلوله ماسوره نداشت و منفجر نشد والا همان گلوله برای قتلعام ۲۳ نفری که در آن لحظه در اتاق حضور داشتند کافی بود.
پسازاینکه کلیه راههای تسلیم و مقاومت و تغییر محل بررسی شد و به نتیجهای نرسید؛ مرحوم نریمان [از نمایندگان حامی مصدق و از مؤسسین جبهه ملی] پیشنهاد خودکشی دستهجمعی را کرد که همه قبول کردند. ولی وقتی به سراغ اسلحه رفتیم دیدیم هیچ فشنگی نداریم و جز دو هفتتیر کوچک دکتر مصدق و نریمان که ۱۲ عدد قشنگ داشت، اسلحه گرمی نداشتیم.
با این ترتیب پیشنهاد خودکشی دستهجمعی نریمان انجام نشد و نقشه تغییر محل اجرا خارج شد.
سه تکمله تاریخی بر روایت فوق:
سروان ایرج داورپناه نوه برادر مصدق (میرزا حسین وزیر دفتر) بود. وی محافظ شخصی دکتر مصدق بود که مورداطمینان ویژه وی قرار داشت و به همراه سرهنگ ممتاز مأموریت حفاظت از منزل مصدق را بر عهده داشت.
پدربزرگ مصدق که او نیز «میرزا حسین وزیر دفتر» نام داشت را مردی فاضل یادکردهاند که درحالیکه وزیر و پیشکار علینقی میرزا رکنالدوله حاکم قزوین بود، در اثر اهانت جوان هرزهای که از نزدیکان حاکم بود، با تفنگ خودکشی کرد.
۲۶ سال بعد در همان روز ۲۸ مرداد، در پاوه بار دیگر مصافی نفسگیر رخ داد. روایت مصطفی چمران از آن روز چنین است: «سوزناکترین لحظات عمرم هنگامی بود که همه روزنههای امید بستهشده بود و عدهای از پاسداران تقاضای بازگشت داشتند و کردهای مؤمن به انقلاب با نگاهی دردناک و تأثرآور به من مینگریستند که چگونه میخواهی ما را در دریای مرگ و نابودی رها کنی و بروی! آنگاه با صدای قاطع به آنها میگفتم: نه ای دوستان من تصمیم گرفتهام که همراه شما شهید شوم. من بازنمیگردم، من شما را تنها نمیگذارم، فقط مطمئن باشید که شهادت در راه خدا افتخارآمیز و لذتبخش است.»
انتهای پیام/#
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
دیپلم را از کدام دبیرستان گرفتی ؟؟؟ تو که دیپلم نداشتی چطوری دکتر شدی ؟؟؟