کد خبر: ۶۰۹۲۷۰
تاریخ انتشار:
یکی از طلبه های جهادی نوشت

روایت یک شب در یکی از روستاهای مرزی زابل

یکی از طلبه های جهادی در مناطق محروم زابل از روایت یک شب در زندگی در یکی از این روستاها نوشت: دعای افتتاح که تمام می شود با خادم مسجد قصد می کنیم که به عیادت یکی از اهالی برویم که مریض و مسن است.

گروه اجتماعی: یکی از طلبه های جهادی در مناطق محروم زابل از روایت یک شب در زندگی در یکی از این روستاها نوشت: دعای افتتاح که تمام می شود با خادم مسجد قصد می کنیم که به عیادت یکی از اهالی برویم که مریض و مسن است.

روایت یک شب در یکی از روستاهای مرزی زابل

به گزارش بولتن نیوز،  یادم می آید پارسال حاج رضا دعای سحر را یک نفس می خواند اما امسال بیماری ریه و قند امانش را بریده بود.

بعد از عیادت قصد می کنیم که شب نشینی به خانه زهرا و زینب و محمد برویم که از بچه های فعال مسجد هستند.
مادر خانواده در حیاطی که بزرگ و با صفا بود چای هیزمی آماده کرده بود.

وارد حیاط که می شویم امیرعلی را میبینم که به استقبالمان می اید.
فکر می کنم به خاطر ما آمده است؛ این روزها هرجا می روم امیرعلی هم با من است، کمی می گذرد متوجه می شوم صاحب خانه امیرعلی آن ها را از خانه بیرون کرده است و این بندگان خدا از زمستان در خانه پدر زهرا و زینب زندگی می کنند.
با خودم فکر می کنم شاید فامیل هستند و در رودربایستی فامیلی مجبور شده این بنده خدا را پناه دهد اما اتفاقا هیچ نسبتی با هم‌ ندارند جز همسایگی.
البته در ادبیات دینی همسایه یعنی خیلی چیزها.یعنی" الجار ثم الدار" اما در ادبیات امروزی همسایه یعنی هفت پشت غریبه.
پدر امیرعلی از روی شرمی که داشت دیرتر به جمع ما اضافه می شود اما سر درد دلش باز می شود و از دست تنگش که او را شرمنده زن و ۵ فرزندش می کند می گوید.
از معرفتی که پدر زینب در حقشان خرج داده می گوید، معرفتی که حتی برادر هم برایش خرج نکرده.
پدر زینب اما خودش را به کوچه چپ می زند که " کاری نکرده ام، مگر نان و آبت را می دهم؟"
اما خدا می داند که چقدر کار بزرگی کرده.
با وجود ۴بچه قد و نیم قدی که خودش دارد. با وجود لباس های وصله داری که فرزندان خودش می پوشند.
حالا دو خانواده با ۸ بچه فقط در دو اتاق کنار هم زندگی می کنند.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین