کد خبر: ۶۰۶۴۶
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار:
با شهدا در هفته دفاع مقدس (2)

شهیدی که خود را به مراسم یادواره اش رساند

خداوند مقدر نمود که علی رضا در مراسم گرامیداشت خودش، حضور یابد و به زنده بودن شهید گواهی دهد. همسر، فرزندان و خواهران، در تدارک برگزاری یادواره ی شهید بودند که شهید با حضور خود، همه را حیرت زده کرد.

سرویس فرهنگی بولتن نیوز:

میوه ی صبر، شیرین،  گوارا و آرامش بخش است.به خصوص اگر این میوه پس از 24 سال به ثمر نشسته باشد. اصلاً در تصوّرت نمی گنجد که انتظار به پایان برسد. اما اراده ی خداوند،‌این گونه رقم  می خورد که مادری 24 سال درانتظار بازگشت تنها پسرش از جنگی که سال هاست تمام شده ، چشم به راه باشد و 40 روز پیش از آمدن فرزند، چشم از جهان فرو بندد.


علی رضا که سال 66 در منطقه ی سومار در غرب کشور ردای زیبای شهادت را به قامت خویش نشانده و قامتش در لابلای سنگرها وگودال ها پنهان شده بود، پس از 24 سال برای التیام دل همسر مهربان، فرزندان منتظر و خواهران صبور، قصد بازگشت نمود.او می دانست که همه دست به کار شده اند که پس از سال ها،‌ مراسم یادبود و گرامی داشتی برایش برگزار کنند. تصمیم گرفت خود نیز در این آئین حضور یابد. ملیحه ابراهیمی همسر سرلشکر شهید امیر حزب الهی علی رضا اشرف گنجویی صبورانه در پاسخ به پرسش ها، ما را میهمان خاطرات خود نمود.

 

پرسیدیم و شنیدیم:
چه سالی ازدواج کردید؟
سال 63
فامیل بودید یا غریب؟
پدر شوهرم، پسر عمه ی پدرم بود. همدیگر را و خانواده های یک دیگر را می شناختیم. قبل از انقلاب در راه پیمایی ها حضور داشتیم. چون رفت و آمد داشتیم، شناخت هم داشتیم، سال 63 که ایشان دانشکده ی افسری را به اتمام رساندند، به خواستگاری آمدند و روز 12 فروردین 63 به عقد هم در آمدیم.
یعنی روز جمهوری اسلامی؟
بله همان روزی که شناسنامه هایمان متبرک به مُهر «آری» در رفراندوم جمهوری اسلامی شد، پیوند مبارک و مقدّس ما نیز ثبت شد.
مهریه ی شما چیست؟
یک جلد کلام الله مجید و صد هزار تومان پول.
بعد از عقد؟
ایشان یک روز بعد از عقد به محل خدمت خود یعنی زاهدان رفتند.دو هفته بعد آمدند و گفتند باید به جبهه بروم.
شما مانع از رفتن ایشان نشدید؟
من خودم مشوق ایشان بودم برای جبهه رفتن. هر چند علی رضا نظامی بود و باید می رفت. اما علاوه بر این که خودش مشتاق رفتن بود، من نیز مانع رفتن او نمی شدم.
چه تاریخی مراسم عروسی برگزار شد؟
همان سال در 5 مرداد جشن عروسی برگزار شد. علی رضا از زمان عقد که 12 فروردین بود تا زمان عروسی، یکبار به مرخصی آمد.
چه خصوصیاتی در او وجود داشت که شما برای زندگی مشترک ایشان را انتخاب کردی؟
علی رضا بسیار با تقوا بود. علی رضا با غیرت بود و مردانه رفتار می کرد. اخلاق و رفتارش به گونه ای بود که خیلی ها مایل بودند با ایشان ازدواج کنند.
خرید عروسی شما چه بود؟
من فقط یک حلقه خریدم و ایشان نیز یک حلقه برداشتند. بقیه ی آداب و رسوم در نهایت سادگی برگزار شد. سفارش علی رضا این بود که در مجلس عروسی مان، حرکتی که گناه محسوب می شود، اتفاق نیفتد.
بعد از عروسی؟
دو هفته بعد از عروسی به جیهه رفت. یک ماه یا 40 روز در جبهه بود و 10-15 روز به مرخصی آمد. سال 63 من باردار شدم و خدا به ما دختری هدیه کرد.علی رضا بسیار خوشحال شد.
دوران بارداری بدون علی رضا به شما سخت نگذشت؟
با مشکلات کنار می آمدم. زمانی که 9 ماهه حامله بودم، برادر بسیجی ام محمّد رضا (ابراهیمی) که 16 بهار بیشتر از عمرش نگذشته بود و در گردان غواص به فرماندهی حاج احمد امینی خدمت     می کرد،  به شهادت رسید.
اواخر سال 64 همه ی نیروها در حالت آماده باش بودند. علی رضا هم گفته بود که برای تعطیلات نوروز نمی آید. اما دو روز قبل از عید آمد. من تعجــب کردم. حضورش مشــکوک بــود. او مــی دانست که محمّدرضا (بردارم) شهید شده ولی به من     نمی گفت. مرتب به منزل پدرم رفت و آمد    می کرد ولی مرا نمی برد.
همه از شهادت محمّدرضا با خبر بودند به جزء من. روز اول عید باز هم رفت بیرون و مرا نبرد. با خودم گفتم سال اول ازدواج و عید اول، مرا تنها می گذارد!
روز دوم به خواهرم گفته بود برایش پیراهن مشکی آماده کند. من پیراهن را گرفتم و گفته چه خبر شده؟
گفت: محمّدرضا شهید شده. باز هم مرا به خاطر شرایط جسمی( بارداری) و روحی، با خود نبردند. من در تشییع جنازه ی برادرم حضور نداشتم. خیلی گریه می کردم . وقتی علی رضا از خاک سپاری محمّدرضا بازگشت، کف دست هایش را برصورتم کشید، اشک هایم را پاک کرد و گفت: دست هایم با پیکر شهید، متبرک شده و انشا الله تو را آرامش می دهد.
فرزند اول شما کی به دنیا آمد؟
بعد از هفتم محمّدرضا، علی رضا به زاهدان رفت. فاطمه، دختر اول ما 31 فروردین 64 به دنیا آمد. وقتی فاطمه متولد شد، پدرش زاهدان بود. فاطمه سه روزه بود که علی رضا آمد. فاطمه 16 روزه بود که به اتفاق علی رضا به زاهدان رفتیم. ما 8 ماه در زاهدان با هم زندگی کردیم وانگارعصاره ی سه سال زندگی مشترک ما، همین 8 ماه بود.
در زاهدان چه مسئولیتی داشت؟
مسئول عقیدتی سیاسی لشکر بود. علاوه بر مسئولیتی که داشت، برای سربازهای بی سواد، کلاس نهضت سواد آموزی و قرآن آموزی برگزار می کرد.
حتی برای خانم های پرسنل هم کلاس های احکام و اخلاق می گذاشت.
شرایط زندگی در زاهدان بسیار سخت بود .آب شیرین نداشتیم و باید از فاصله ی دور آب  می آوردیم.
یک روز که قرار بود ماشین به دنبال علی رضا بیاید که او را به کلاس های عصر برساند به او گفتم: ما را هم ببرد که بعد از کلاس برویم خرید کنیم. گفت: اصلاً حرفش را نزن، ماشین بیت المال است.
ما در زاهدان یک اتاق داشتیم ولی دنیایمان بسیار بزرگ بود ودر کنار هم خوش بودیم.
علی رضا عاشق فوتبال بود. همین جا در سر آسیاب فرسنگی تیمی تشکیل داده بود و برای بچّه های تیم، لباس متحدالشکل  خریده بود و وقتی به کرمان می آمد هر روز با بچّه ها فوتبال بازی می کرد. زاهدان هم فوتبال را رها نکرد و ساعاتی را به ورزش فوتبال اختصاص داده بود.
وقتی از راه می رسید سعی می کردم با یک لیوان شربت خنک به استقبالش بروم. فاطمه 8 ماهه بود که من فرزند دوم را باردار شدم. در همین ایام لشکر 88 به جبهه منتقل شد.
به علی رضا پیشنهاد دادند که که به خاش برود و با خانه وماشین و امکانات در آن جا خدمت کند.
گفت: مگر خون من از دیگران رنگین تر است؟! جبهه الان به ما نیاز دارد. یکی از دوستانش به نام احمد بیگی تازه شهید شده بود و علی رضا خیلی بی طاقت بود. دی ماه 64 به کرمان برگشتیم و علی رضا به گیلان غرب و سومار رفت.
باز هم تنهایی در دوران حاملگی؟
آری، موقع تولد مریم فرزند دوممان20 روز زودتر مرخصی گرفت و آمد که هنگام تولد مریم کنارم باشد. مریم 22/5/65 به دنیا آمد و 27 /5/65 مرخصی علی رضا تمام می شد. موقع رفتن او، خیلی گریه کردم که حداقل تا دهم بماند. گفت کسی که جای من مانده، منتظر است که من به جبهه برگردم و او به مرخصی برود. خانواده ی او هم منتظر اند. علی رضا رفت و وقتی که مریم 45 روزه بود، ‌آمد. مرخصی گرفته بود که با هم به مشهد برویم. آرزویم بود که با علی رضا به زیارت امام رضا علیه السلام برویم. روزی که آمد، فردایش پدرش سکته ی قلبی کرد و در بیمارستان بستری شد. و پس از چند روز در گذشت و ما نتوانستیم به مشهد برویم.
چه زمانی مفقودالاثر شدند؟
30 خرداد 66 آخرین باری بود که به مرخصی آمده بود و به جبهه برمی گشت. مریم ده ماهه بود و فاطمه تقریباً دو ساله.
در آخرین مرخصی یک روز مریم افتاد و گوشه سرش ورم کرد. رفتیم دکتر، گفت جمجمه اش شکسته و خون جمع شده . دو روز صبر کنید اگر جذب شد که الحمدولله و گرنه بیارید تا عملش کنیم. خوشبختانه به لطف الهی و توسل و دعا، مریم خوب شد و نیاز به عمل پیدا نکرد.
بعد از این ماجرا فاطمه هم در یک تصادف مجروح شد و او هم جمجمه اش شکست  و من نگران بودم که علی رضا بیاید و فاطمه را مجروح ببیند. ولی علی رضا دیگر برنگشت.
چه تاریخی به شهادت رسید؟
27 تیر ماه 66 هنگام پیشروی در منطقه ی سومار و مقابله با تک نیروهای بعثی، به اتفاق نیروهایش در محاصره افتاده و مجروح شده بود.
بیسیم چی علی رضا که شاهد مجروح شدن او بوده  گفته است، قبل از عملیات، علی رضا به نیروهایش که آنها را مانند دوست خود می دانست، گفته بود که این جنگ مانند جنگ عاشورا است هرکس آماده ی جانفشانی است بیاید. هر کس نمی تواند برگردد من مانع کسی نمی شوم.
علی رضا 27 تیر ماه مجروح شده و جنازه اش در منطقه مانده بود. ده ، دوازده روز بعد گفتند مفقود شده است.
کی فهمیدید شهید شده؟
اردیبهشت سال 82 به ما خبر قطعی دادند که شهید شده و از طرف ارتش سنگ قبری هم دادند که اگر می خواهیم یادمانی داشته باشیم، استفاده کنیم و برایش مراسم برگزار کنیم. ما به خاطر مادرش که همواره چشم انتظار بود، مراسم نگذاشتیم و سنگ قبر هم همین طور ماند. تا امسال هم که مادر شهید در قید حیات بود، به  او نگفتیم که علی رضا شهید شده،  هر چند خودش احساس کرده بود.
وقتی برای شهید گریه می کرد گویا تا مغز استخوان هایش هم می سوخت و گریه می کرد.
این دوران 24 ساله ی انتظار چگونه سپری شد؟
بسیار سخت بود. هر بار شهید گمنام می آوردند در تشییع جنازه شرکت می کردم، می گفتم شاید علی رضای من باشد. هر جا که مزار شهید گمنام می دیدم، زیارت می کردم و می گفتم شاید شهید من باشد.
آیا برایش مراسمی هم برگزار کردید؟
بعد از مرگ مادر شهید، خواهرانش گفتند مراسمی برگزار کنیم. من گفتم 27 تیرماه روز شهادت علی رضا است بهتر است  به همین مناسبت در سالگرد شهادتش مراسمی در قالب یادواره برگزار کنیم.
بچّه های هیئت محبان قائم سرآسیاب فرسنگی که علی رضا یکی از اعضای آن بود، به اتفاق مدیر کل بنیاد شهید و مدیر کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدّس استان آمدند در همین منزل که برای برگزاری مراسم یادواره ی شهید همفکری و هماهنگی کنیم.
هر کس متقبل انجام کاری شد. آقای ابوالحسنی گفت کتابی برای شهید چاپ می کنیم. آقای حسنی سعدی گفت: تصویر شهید را روی کاشی، کار می کنیم. آقای مهدی اشرف گنجویی از دوستان شهید و بچّه های هیئت گفت: من احساس می کنم خود شهید در این جلسه حضور دارند و جلسه ی با معنویتی است.
کی فهمیدید که پیکر شهید پیدا شده؟
ما هنوز در حال برنامه ریزی بودیم. در مدرسه بودم، آقای واعظی مسئول امور شهدای ارتش به مدرسه ما آمدند برای ثبت نام دخترشان. مرا که دید گفت: سردار حسنی به شما زنگ زده ؟ گفتم نه. گفت: خبر دادند که پیکر شهید پیدا شده است .
من بی حرکت ماندم مات و مبهوت شده بودم. معجزه بود. حالا که ما می خواهیم برایش یادواره برگزار کنیم، خودش در راه بود.
من همیشه او را در کنار خودم احساس می کردم. هر وقت دعا داشتیم می گفتم علی رضا تو هم بیا و محمّد رضا را هم بیار...
وقتی دخترها به کلاس می رفتند، می گفتم: علی رضا با بچّه ها برو مواظب آنها باش. خیالم راحت بود که علی رضا همه جا باماست.
پس شهید خودش را به مراسم یادواره رساند؟
بله، شهید هم در یادواره ی خودش، هم در یادواره شهدای 7 تیر و هم در یادواره ی کنگره سرداران و شهدای استان کرمان شرکت کرد. خودش کمک کرد که مراسم یادواره ی ارتش به بهترین نحو برگزار شود.
شهید را در چه تاریخی آوردند؟
اول تیر خبر دادند که جنازه ی شهید پیدا شده و قرار شد پنجم تیر وارد کرمان شود.
شهید دو روز بعد از چهلم مادرش پیدا شد.
آیا آن سنگ قبر را استفاده کردید؟
قرار بود سنگی که ارتش داده بود در گلزار شهدای سرآسیاب به یاد شهید نصب کنیم. قبل از پیدا شده جنازه ی شهید، یک روز گفتم فاطمه، بیا این سنگ را نگاه کن اگر نمی پسندی آن را عوض کنیم. فاطمه گفت: من بر سنگی که جنازه ی بابام زیر آن نیست، فاتحه نمی خوانم.
و امروز؟
احساس می کنم لایه ای از غم از دلم برداشته شده است. فاطمه و مریم ؛ دخترانم، نفس عمیقی کشیدند و گفتند خیالمان راحت شد که بابا آمد.
ما همواره حضور او را حس می کینم و با شهید زندگی می کنیم.

 

منبع: شمیم عشق

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
نصر
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۴۳ - ۱۳۹۰/۰۷/۰۳
1
2
همه مدیون شهدا وجانفشانی های انها هستیم و باید در طول زندگی به یاد خدا باشیم و انها را الگو قرار دهیم , که هرچه داریم از خون پاک شهیدان است روحشان شاد راهشان پر رهرو باد انشالله.
021
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۱:۵۵ - ۱۳۹۰/۰۷/۰۴
1
3
برای شادی روح شهدا صلوات
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۳:۱۱ - ۱۳۹۰/۰۷/۰۴
1
3
شهیدان زنده اند الله اکبر . ما مردگان متحرکیم خدایا شهادت را قسمت ما فرما
nader
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۰:۳۱ - ۱۳۹۰/۰۷/۰۶
1
1
شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند و نظاره گر اعمال خائنانه برخی مسئولین هستند و بر آنها می خندند و از پروردگارشان سپاسگزارند که پاک رفتند و آلوده ی مال دنیا و مقام نشدند.روحشان شاد باد
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۸:۳۸ - ۱۳۹۰/۰۷/۰۶
1
1
تشکر میکنم از عزیزانیکه با شهدا عهدوپیمانشان را حفظ کرده اندو ما را هم میهمان سفره های معنوی خویش میکنند خدا اجرشان دهد
گمنام
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۱:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۷/۲۳
1
1
پرندگان به حال ما غبطه میخورند روزی که بی بال پرواز کنیم...
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین