کد خبر: ۵۲۷۴۷۹
تاریخ انتشار:
گفت‌و‌گویی با ایوب آقاخانی، کارگردان نمایش «هفت عصر، هفتم پاییز»

غبارروبی از چهره یک قهرمان ملی

آنقدر در تولید و عرضه آثار به نسل بعد از جنگ بی سلیقگی به خرج داده ایم که دیگر جوانان به ما اعتماد ندارند

گروه تئاتر و موسیقی: در میان تکه‌های متلاشی هواپیما و چروک نامه ها ی به مقصد نرسیده از کلمات و مونولوگ‌های دو بازیگر، یکی با لباس رزم و ظاهری ژولیده و دیگری با چادر گل‌گلی و کیسه‌ای قرص در دستش، بوی زمین سوخته بلند می‌شود. زمان در 7مهر 1360 ایستاده است.

غبارروبی از چهره یک قهرمان ملی

به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه ایران، در آن سقوط پرواز هرکولس سی-۱۳۰ نیروی هوایی ارتش ایران؛ در پس شیشه‌های شکسته‌ای که جهان را مات و شکسته می‌نمایاند و امیدهایی چون جهان‌آرا و فکوری و نامجو را از ایران گرفتار در چنگ جنگ گرفت. ممد نبودی ببینی...! «نه، محمد نیستی که ببینی عده‌ای در منش تو پیر شده‌اند».

این شاید خلاصه‌ای از «هفت عصر، هفتم پاییز» است که نمایش جدید ایوب آقاخانی که آخرین حلقه از سه‌گانه «سرداران شهید» او محسوب می‌شود و تا 28 مهرماه در سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر به صحنه می رود. نمایش مونولوگ زن و شوهری است که غلام دوست و یار نوجوانی محمد جهان‌آراست، مرید منش او و یکی از بازماندگان آن پرواز بی‌پایان در غروبی پاییزی. نسرین هم که سال‌هاست پای عشق غلام نشسته می‌خواهد او را از گذشته‌ای که پایش در آن گیر کرده بیرون بکشد اما مرد می‌خواهد هرروز تمام خاطراتش از جهان‌آرا را بازگو کند تا شاید لحظه‌ای دلش آرام گیرد و عشق و زندگی‌اش چون او شود.

در ادامه، به مناسبت هفته دفاع مقدس، گفت‌وگویی را با این کارگردان می‌خوانید:

چرا بر زندگی شهید جهان آرا دست گذاشتید؟ چه چیزی در شخصیت او یافتید که ایشان را به‌عنوان نمادی از جنگ انتخاب کردید؟


سه‌گانه‌ای که من برای شخصیت‌های جنگی طراحی کردم و خودم نامش را سه گانه «سرداران شهید» گذاشتم در واقع با سه شخصیت مهم شکل گرفت: خلبان احمد کشوری، شهید مصطفی چمران و شهید محمد جهان آرا. دوست داشتم آخرین شخصیتم یک شخصیت مطلقاً مردمی باشد. تاریخ جنگ را که بکاوید کمتر کسی را به اندازه جهان آرا می‌توانید فارغ از خط‌ کشی‌های سیاسی پیدا کنید؛ تاکنون هم نتوانسته‌اند او را مدافع یک دیدگاه سیاسی بدانند.

نمی‌گویم کسی این حجم از استقلال را ندارد، می‌خواهم بگویم این مرتبه سخت به‌دست می‌آید یا ممکن است کاراکتری به این بزرگی ابعاد روحی کمتر پیدا شود. اما میان آنهایی که این اعمال بزرگ را انجام داده‌اند فکر می‌کنم مردمی‌ترین شکل را در شهید محمد جهان آرا پیدا می‌کنید که در شهر خودش، خرمشهر ایستاد تا با چهل نفر نیرو مقابل یک لشکر زرهی آنجا را نگه دارد، با علم به اینکه تقریباً غیر ممکن بود؛ این حد از رشادت، این نوع نگاه از یک قهرمان ملی را کجا می‌توان یافت؟

او بیش از هرچیز دیگری فردی افتاده و بیش از همه، شبیه ما بوده است. حالا این سؤال پیش می‌آید که چطور می‌شود یک نفر این اندازه انسان عادی حل شده در مردم باشد اما به وقت ضرورت در ابعاد یک سوپر قهرمان ظاهر شود و جوری سرنوشت خودش را رقم بزند که تا ابد درباره خودش و اعمالش حرف بزنند و با نیکی و ستایش از او یاد کنند. فکر می‌کنم واقعاً انتخابی بهتر از جهان آرا نمی‌توانستم پیدا کنم و از رسیدن به این انتخاب خوشحالم.


در واقع ایده نمایشنامه از همین الگو‌برداری از جهان آرا به ذهنتان خطور کرده بود؛ چون ما دو تا شخصیت یعنی شخصیت اصلی نمایش را می‌دیدیم که دوست دارد همانند جهان آرا زندگی کند و اصلاً خود او شود!


پس از یک سال و نیم تحقیقاتم درباره جهان آرا، رویکرد اولیه ام مثل نمایش «تکه‌های سنگین سرب»، یعنی داشتن خود شخصیت در میدان صحنه بود ولی هرچه جلوتر رفتم احساس کردم که با توجه به استراتژی ذهنی خودم این غلط‌ ترین کار ممکن است که من جهان آرا را بیاورم روی صحنه؛ در نمایش تکه‌های سنگین سرب، آوردن شهید چمران روی صحنه جواب داد.

در این نمایش جهان‌آرا را بردم پشت صحنه و ترجیح دادم با واسطه روی صحنه حضور داشته باشد و این یک منش نمایشی تری به این حلقه سوم تریولوژی یا سه گانه من بخشید که خب راستش خیلی هم بابتش خوشحالم. چرا که اصرار دارم هر کدام از این نمایشنامه‌ها یعنی «کابوس شب نیمه آذر»، «تکه‌های سنگین سرب» و حالا «هفت عصر، هفت پاییز» با وجود میل مشترک به تصویر کردن یک شخصیت از تاریخ جنگ هشت‌ساله، رویکردهای متنوع با هستی مشترک داشته باشند.

غبارروبی از چهره یک قهرمان ملی

این رویکرد متنوع در هر سه هست، یعنی من در کابوس شب نیمه آذر به خانواده کشوری سال‌های بعد از او می‌پردازم، در تکه‌های سنگین سرب به خود دکتر چمران می‌پردازم و در هفت عصر هفت پاییز شخصیت‌های متصلی که در عین اتصال، انفصال خودشان را هم از شخصیت فریاد می‌زنند، اما به بهانه این اتصال و انفصال دارند آن شخصیت را واکاوی می‌کنند پرداختم. این سه منش شکلی متنوع به دست می‌دهد که من از رسیدن به آنها شخصاً خرسندم.


سال قبل ما یک گزارشی خواندیم که با مادر شهید جهان آرا صحبت شده بود و گزارش حول برادر کوچکتر، یعنی حسن که اعدام شد، می‌چرخید. آیا این گزارش، هنگام نگارش نمایشنامه روی شما تأثیری داشت؟


من هر چیزی را که درباره این فرد بزرگ چاپ شده بود خواندم و بسیاری از گفته‌های شفاهی یاران، دوستان و مطلعان را شنیده و ضبط کرده‌ام و در این یک سال و نیم از این موضوع هم اطلاع پیدا کردم.

این ماجرا روی من اثر گذاشت، فقط در این حد که خواستم نمایش من عاری از اسم حسن نباشد، نه تأثیر بیشتر؛ برای اینکه نمایشنامه من درباره حسن نبود و نیست اما همان‌طور که نام علی و محسن، دیگر برادران او را در نمایشنامه آوردم نام او را نیز به هر حال آورده‌ایم. الان نمی‌توانم صادقانه بگویم کدام خوانده‌ها یا شنیده‌ها بیشتر روی من تأثیر گذاشته اما می‌دانم که هر کدام به سهم خود و این مصاحبه بخصوص به خاطر پیوندش با عواطف یک مادر بی‌تأثیر نبوده است.


با توجه به وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در دهه 90، زمانی که 30 سال از پایان جنگ و 36 سال از شهادت آقای جهان آرا گذشته، چه ضرورتی در پرداختن به این موضوع می‌بینید. با توجه به اینکه نسل جدید متولد دهه70 و 80 حتی عواقب جنگ را حس نکرده‌اند؟


دقیقاً ضرورتش همین است که این‌ها هیچ چیز از جنگ نمی‌دادند. من در واقع تمام تلاشم را می‌کنم تا تاریخ فراموش نشود. تاریخی که ما را به شکل کنونی‌مان ساخته و از تأثیرات و تبعاتش گریزان و پرهیزکار نمی‌توانیم باشیم. ما در معرض این تأثیرات هستیم و نمی‌توانیم تغییرش بدهیم و متأسفانه حامل تأثیرات منفی آن هم هستیم؛ بنابراین من وظیفه خودم می‌دانم آن دهه هفتادی را که مدام می‌گوید چکار کنم، به من چه، ارتباطی به من ندارد و چیزهایی از این دست، با ابعادی آشنا کنم که چه بسا روزگار پیلگی پروانه‌های امروز را که همین دهه هفتادی‌ها هستند شکل داده.

این‌ها نمی‌توانند از آن فرار کنند اما چرا این کار را می‌کنند؟! چون من و شما مقصریم، اینقدر به آنها کارهای بنجل در این زمینه ارائه داده‌ایم، اینقدر به آنها دروغ گفته‌ایم، آنقدر در کیفیت آثار به نسل بعد از جنگ جفا کرده‌ایم، که دیگر به ما اعتماد ندارد. چطور یک اروپایی یا امریکایی هنوز درباره جنگ جهانی فیلم می‌سازد؟ آن وقت ما می‌خواهیم جنگی را که این همه ویژگی دراماتیک و خاص داشته به همین راحتی کنار بگذاریم؟!

غبارروبی از چهره یک قهرمان ملی

این به خاطر بی‌مسئولیتی یا اجرای بد خیلی از هنرمندان و دولتمردان ما بوده که درست نتوانستند امکانات دراماتیک چنین مقوله‌ای را درک و منتقل کنند. با هجمه آثار ایدئولوژیک بی‌موضوع و بی‌کیفیت مواجه شدیم که مخاطبان جوان ما را فراری داد. من در تمام این سه نمایش تلاش کردم زبان مشترک آنها را در ارائه مضمون پیدا کنم و به شهادت بینندگان و منتقدین کم و بیش در آن موفق بودم.


با آغاز هفته دفاع مقدس، یک موج در فضای مجازی راه افتاده است مبنی بر نه به جنگ و اینکه چرا ما تقدس‌گرایی داریم نسبت به جنگی که آسیب به کشور وارد کرده است. فکر نمی‌کنید که کار شما به نوعی تکریم یا حتی تقدیس جنگ است؟
خب اگر این فکر را می‌کردم انجامش نمی‌‌دادم. هر چقدر هم جنگ ویژه‌ای بوده باشد که بود من هرگز در ستایش ذات جنگ عقل باخته نیستم که چنین کاری انجام دهم. من در ستایش روحیه فداکارانه‌ای که این جنگ را با این نتیجه به فرجام رساند حرف می‌زنم و با آن روحیه کار دارم و آن را ستایش می‌کنم. جهان آرا‌ها را ستایش می‌کنم، چمران‌ها را ستایش می‌کنم، کشوری‌ها را ستایش می‌کنم. این به ذات جنگ ربط ندارد، به واکنش مردمی همچون این‌ها در برابر جنگ ربط دارد که قابل ستایش است.


گفتید تحقیق برای نگارش نمایشنامه یک سال و نیم طول کشید، نوشتن نمایشنامه چقدر زمان برد؟ آیا هنگام نگارش همین بازیگران در ذهنتان بودند؟


بیست و دو، سه روز. آقای کامبیز دیرباز و خانم نگار فروزنده آن زمان در ذهنم بودند. البته در میانه نگارش به یک مسیر دیگری رفتم و متوجه شدم انتخاب درستی نکرده‌ام و در نسخه نهایی به حاصل متفاوتی رسیدم. برای همین آرام آرام طرف رحیم نوروزی رفتم و بعد لیلا بلوکات که از این انتخاب هم خوشحالم چون فکر می‌کنم تغییر خجسته‌ای بوده که به نفع کل کار تمام شد. دیرباز و فروزنده بازیگران درخشانی هستند اما بازی در این نقش‌ها برایشان مناسب نبود.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین