حتی روشنفکرانی مثل سروش که از پلورالیسم حرف میزنند و مدارا را شعار خودشان میدانند تحمل روحانیت را ندارند. آنها میخواهند این نهاد از بین برود تا مردم برای شنیدن از دین به دانشگاهیانی متوجه شوند که مهمترین تکیهشان در ایران پول نفت بوده و هست.
گروه سیاسی: دانشطلب، نویسنده و فعال فرهنگی در یادداشت پیش رو، معتقد است حتی روشنفکرانی مثل سروش که از پلورالیسم حرف میزنند و مدارا را شعار
خودشان میدانند تحمل روحانیت را ندارند. آنها میخواهند این نهاد از بین
برود تا مردم برای شنیدن از دین به دانشگاهیانی متوجه شوند که مهمترین
تکیهشان در ایران پول نفت بوده و هست.
به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت به شرح زیر است:
بیبیسی اخیرا مستندی تبلیغی درباره سروش ساخته و ضدیت او با نهاد روحانیت را پررنگ کرده، تکیه سروش مثل همیشه ارتزاق روحانیت از دین است و منظور او پولی است که مردم بابت خمس به علما و مراجع تقلید میپردازند. آنها معمولا نیمی از این پول را خرج تحصیل طلاب و اداره مدارس علمیه میکنند، نیمی دیگر هم سهم فقرا میشود. موقوفات هم پشتوانه دیگری برای روحانیت است اما سروش (شاید تعمدا) ترجیح میدهد روی وجوهات تمرکز کند.
مخالفت سروش با نهاد روحانیت بنیانی است، یعنی پیشنهادی برای اصلاح ندارد و میخواهد از اساس چنین نهادی وجود نداشته باشد. به عبارت روشن میتوان گفت که نقد او براندازانه است و هیچ نوعی از تحمل و مدارا (جز در روکش الفاظ) در آن دیده نمیشود. از میان روحانیون شخصیتهایی مانند مطهری نسبت به ساز و کار روحانیت انتقاد و پیشنهادات اصلاحی داشتهاند اما گرایش عمومی روشنفکران نسبت به روحانیت حذف و هدم ساختار آن بوده است.
«ارتزاق از دین» به یک کلیشه تبدیل شده که شأن ناسزا هم پیدا کرده و متجددین و گاهی عوام علیه «آخوندها» و «ملاها» از آن استفاده میکنند. برای اینکه معنای این بحث روشن شود باید ببینیم در صورتی که نهاد روحانیت وجود نداشته باشد چه چیزی جای آن را میگیرد؟ کسانی که میخواهند در علوم دینی تحصیل کنند از چه جایی باید درآمد داشته باشند؟ حقوق اساتید و محققین و هزینه ساخت و نگهداری مدارس و چاپ کتب و غیره از چه راهی باید تأمین شود؟
شاید بهتر باشد به نحوه ارتزاق خود سروش و کسانی که ادعاهایی مانند او دارند نگاه کنیم تا ببینیم او چه نهادی را بهتر از وجوهات و موقوفات میداند؟ سروش شخصیتی دانشگاهی است و تا همین چند سال پیش از دانشگاههای دولتی حقوق میگرفت. هزینه دانشگاه هم از «پول نفت» تأمین میشود. دولت که به نظر سروش در ایران دمکراتیک نبوده و نیست پولی که متعلق به همه مردم است را به امثال سروش میدهد تا در حیطه علوم (من جمله علوم دینی) کار کنند.
خود سروش هم ارتزاق از دین داشته با این تفاوت که نهاد دولت آن را از جیب مردم پرداخت کرده. مردم با اختیار خودشان و از درآمد خودشان پولی را به روحانیت میسپارند تا در جایی که علمای دینی صلاح میدانند خرج شود، یعنی رابطه حقوقیشان کاملا خصوصی است و جز به مرجع و مکلف به کس دیگری ربط ندارد. نظارت بر هزینهکرد هم به همان رابطه محدود است و باز هیچ کس (دولت باشد یا روشنفکر یا با هر عنوان دیگری) حق دخالت ندارد.
سروش حتی وقتی در موضوعات دینی کتاب نوشته و مردم بابت آن پول دادهاند ارتزاق از دین داشته، و این رابطه شبیهتر است به رابطه روحانیت با مردم چون «خصوصی» است.
سروش درباره تحصیل خودش در غرب میگوید از بازار و توسط تاجری از دوستان پدرش حمایت شده. آن تاجر حق داشته به او مستمری بدهد تا او شیمی و فلسفه علم بخواند، این هم خصوصی است و به خود آن تاجر مربوط است، اما آیا همان تاجر حق ندارد پولی را به دیگران پرداخت کند تا خرج فقه و اصول و فلسفه اسلامی و تفسیر شود؟! یا حق ندارد پولی بدهد تا خرج تبلیغ دین و مراسم دینی شود؟ چه کسی میخواهد این حق را از مردم سلب کند؟
سروش از دمکراسی حرف میزند و نهادهای مدنی را برای تکثرگرایی در سیاست مهم میداند. با این حال تلاشش معطوف به این است که نهاد مدنی روحانیت را از بین ببرد! او با یک نهاد اجتماعی ایرانی و کاملا جا افتاده مخالفت میکند برای اینکه جای آن را دولت مدرن یا احیانا سازمانهای مردم نهادی بگیرد که از طبقه متوسط جدید و سرمایهداران حمایت میشوند. اگر بخواهیم موضع سروش را خلاصه کنیم چه توصیفی جز غربگرایی و تجدد مناسب است؟
مخالفت اساسی با روحانیت در واقع ناشی از تمامیتخواهی نهاد دانشگاه است که میخواهد همه رقبا را از بین ببرد و تنها خودش در جایگاه سخن گفتن از علم و دین و سیاست و... بنشیند. حتی روشنفکرانی مثل سروش که از پلورالیسم حرف میزنند و مدارا را شعار خودشان میدانند تحمل روحانیت را ندارند. آنها میخواهند این نهاد از بین برود تا مردم برای شنیدن از دین به دانشگاهیانی متوجه شوند که مهمترین تکیهشان در ایران پول نفت بوده و هست.
روحانیت شیعه پیوندی با مردم دارد که در حکومتهای رضاخان در ایران و صدام در عراق هم از بین نرفته، این آرزوی روشنفکران به هر شکل محقق نشد و با مستقر شدن جمهوری اسلامی حتی بودجه دولتی هم به درآمد موسسات حوزوی افزوده شده، که البته گسترده شدن آن خلاف استقلال حوزههای علمیه است. به نظر میرسد رویکرد انتقادی و اصلاحی نسبت به حوزههای علمیه، دانشگاه، دولت و سایر نهادهای اجتماعی و سیاسی بهتر از رویکرد براندازانه و عوامانه باشد.
حال آنکه سایر ادیان هم از راه دین - نظیر عضویت در کلیسا و وجوهات و نذورات معابد و..- ارتزاق می کنند. اهل سنت هم عموما به خاطر باور به اولی الامر غیر معصوم همیشه مورد حمایت مالی فرمانروایان مختلف نظیر خلفا و ممالیک و عثمانی ها بوده اند.
نام اصلي وي حسین حاج فرج الله دبّاغ متولد ۱۳۲۴ تهران است
در دهه 40 از دانشگاه تهران لیسانس داروسازى گرفت و مدتی در " آزمایشگاه مواد غذائی , آرایشی و بهداشتی" مشغول بکار شد.
در سال 1351 هجری شمسی با هزینه همسرش زهرا شیخ عازم انگلیس شد و فوق لیسانس رشته شیمی تجزیه گرفت بعد برای دکتری در رشته " فلسفه علم " ثبت نام نمود , وي در حال گذراندن دوره بود که مواجه با انقلاب اسلامی شد و بدون اخذ مدرک دکتری، تحصیل را رها کرد و به ایران آمد و هیچگاه مدرک دکتری دریافت نکرد. او مدتی نماینده شهید بهشتی در مرکز شیعه لندن بود. در همين زمان نام خود را به عبدالكريم سروش تغيير داد . تغییر نام وی برای ترس وی از ساواک بود وهم مقدمه ای برای رسیدن به رویای شهرت !!!.
کتابهای تضاد دیالکتیکی , و ایدئولوژی شیطانی و نهاد ناآرام جهان را قبل از انقلاب نوشت که موجب محبوبیتش در بین انقلابیون شد. در اوائل انقلاب در مصاحبه های تلویزیونی با احسان طبری و سران کمونیست و توده در کنارشهید بهشتی و مصباح یزدی از اسلام دفاع نمود. او عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی شد.
کتابهای "اوصاف پارسايان " ،"حكمت و معيشت" ، "قصه ارباب معرفت " را که نوشته های جالبی در تفسیر نهج البلاغه و عرفان بودند قلم زد.
کتابهای قبض و بسط تئوریک شریعت , مدارا و مدریت , صراطهای مستقیم , پولاریسم دینی ,رازدانی و روشنفکری و دینداری , فربه تر از ایدئولوژی و....را که مبانی اندیشه های وی بودند بعدا" منتشر کرد .
وی درسال با منشی خود که یک دختر دانشجوی جوان بنام ... بانکی بود ازدواج کرد و همسر اول خود , که موفقیت هایش را مدیون وی بود با سه فرزند بزرگ طلاق داد.
او درعین حال که بيان ادبي بسيار قوي داشت از عمق وغناي معارف اسلامي بهره اي نداشت , مقلد شريعتي بود.
شريعتي نیز با تقليد اشتباه از مارتين لوتر و الهيات پروتستان نوعي تركيب اسلام وليبراليست را ارائه داد كه درواقع ناكجاآباد و بيراهه بود.البته در ایدئولوژی و انقلابی کردن دین پیشتاز بوده و نقش مثبت داشت. نظریه اسلام منهای روحانیت وی آبشخور مجاهدین خلق = منافقین بعد انقلاب شد . بازرگان و نهضت آزادی و ملی مذهبیون با سواد کمتر نیز همان راه را میرفتند. همچنین ایده روزی خوردن روحانیت از راه دین نیز از ترشحات شریعتی بود که پاسخ آنرا امام خمینی قبلا" در کتاب ولایت فقیه به رضاشاه داده بود!
سروش با ادبياتي قوي وفيلسوف نمايانه تلفيقي از افكار "هيوم، كانت، و پوپر، لوتر و شريعتي " را بازگو کرد.
كه در واقع نوعي نسبي پنداشتن درك و فهم ديني است كه همان هرمنوتيك " گادامر" و ابطال پذیری "كارل پوپر" بود.
در سطحی پائین تر وی با پیروی و ترکیب اندیشه از "جان رالز" و "فون هایک" " توماس کوهن" و "کواین" و"آیزایا برلین" زمینه ساز اندیشه سکولار و دوگانگی اسلام و لیبرالیسی جدید و نهایتا" آبشخور اصلاحات خاتمی بود.
اما آخرین و جنجالی ترین کار وی در"بسط تجربه نبوي " تئوري كلام محمدي را كه کپی برداری و نیم جویده از" نصرحامد ابوزيد " مصري بود بازگو كرد. نصرحامد ابوزید نیز جونده افکارهرمونوتیک "شلایرماخر" درانجیل مسیحیت و تطبیق کننده آن با قرآن بود!
اما غافل از آنكه كلام عيسوي بودن انجيل كنوني (کتب عهد جدید ) مايه اصلي اين انديشه بود كتابي دست نوشته لوقا- یوحنا – مرقس – متی ...متناقض و با تحریفهای اساسی پلوس ...كه داستان زندگي عيسي مسيح و سخنان اوست . همچنین تورات (کتب عهد قدیم ) نیز دستنوشته تحریف شده پرتناقض است.
اما اين "قياس مع الفارق " : مقايسه نادرست بود:چرا كه قرآن بسيار متفاوت است و با نص صريح آن بارها و بارها بر كلام الهي بودن آن تاكيد شده است و برخلاف نظريه سروش ، پيامبر هيچگونه نقشي در آن نداشته است و عينا" به زبان عربي توسط جبرئيل وحي شده است و معجزه الهي است.
"تنزيل الكتاب لا ريب فيه من رب العالمين" ,"تنزيل الكتاب من الله العزيز الحكيم","انا انزلناه قرانا" عربيا" لعلكم تعقلون","هذا لسان عربی مبین" , "کتاب فصلت ایاته قرانا" عربیا" لقوم یعلمون","کذلک اوحینا الیک قرانا" عربیا", "هذا کتاب مصدق لسانا" عربیا","بلسان عربی مبین"," تلک ایات الکتاب المبین",”ان هو الا وحی یوحی علمه شدید القوی"...
نبش قبر افکار کهنه شاه ولی الله دهلوی و سراحمدخان هندی انگلیسی ! و جویدن سخنان نصرحامد ابوزید ,میشل فوکو , گادامر, پوپر, هابز ....و نهایتا" هایدگر و تقلید کورکورانه و اقتباس و انطباق ناشیانه آن سخنان که در مورد مسیحیت تحریف شده درست است ولی هیچ دخل و ارتباطی با قرآن و اسلام ندارد, تنها دست آویزی برای سخن شاذ و نادر گفتن و مطرح شدن دوباره و تسکین شهوت شهرت چیز دیگری نیست.
اعوجاج فکری , کبر و خودعالم بینی کاذب او موجب سقوط و تبدیل شدن وی به یک روشنفکرنمای سوخته مثل کسروی شد. سلاح او ادبیات قوی با ظاهری فریبنده و باطنی سخیف یا خفیف بود , تغذیه فکری اولیه اش مولوی بود.
شمشیر وی تحقیر و فحاشی ادیبانه علیه مخالفان فکریش بود .او می خواست آوازه شریعتی را بدست آورد .شریعتی سخنرانی پرحرف باسواد دینی کم بود که لغات و اصطلاحات غربی را چاشنی کلماتش میکرد و در زمان خودش جاذبه و محبوبیت خیلی بیشتر از سروش بدست آورد . سروش در چاه ادبیات مغلق گوئی کم محتوی , شبه فلسفه و تقلید و ناتوی فرهنگی غرب و" لوتر" سازی ! با حمایت و دادن جایزه آراسموس و...فروافتاد .عشق وی به آوردن پارادایم جدید و نظریه پردازی برای مطرح شدن نیز موید تنزل وی شد. حتی خودش نیز باورش شده بود که " لوتر اسلام " است!!!
مقتدای نزدیکش پوپر نیز گیرنده جایزه آراسموس بوده و لقب "شوالیه "را از ملکه انگلستان دریافت کرده بود.
"جورج سوروس" نیز همانند سروش خود را پیرو "کارل پوپر" می داند.
سروش حتی موزیانه و مرموزانه کلمه منظور دار"رویا " را از کتاب آیات شیطانی سلمان رشدی سرقت و بکار گرفت و با شیطان هم صدا شد تا شاید لقب "سر" یا "شوالیه " را نیز به وی بدهند!
بدین ترتیب نظریه کلام محمدی وی بطور كامل خط بطلان بر اندیشه وی كشيد و براي هميشه چراغ خيالي روشنفكري ديني را خاموش نمود و خود به گورستان شبهه افکنان تاریخ پیوست.
مهمترین نتیجه حرکت وی پایان دادن همیشگی به التقاط و تذبذب فکری روشنفکری دینی است و برملاشدن ماهیت فریبکارانه کلمه "روشنفکر" و تائید اهمیت و ارزش عالمان دینی و لزوم وجود روحانیت سنتی شیعه در نمایاندن راه درست و جلوگیری از بداندیشی و کج فکری و گمراه کردن جوانان است. سجاد هادیان
رمضان 1396 شمسی