کد خبر: ۴۶۶۶۰
تاریخ انتشار:

پروژه یا سرگیجه؟!

اعمال تغييرات اساسي در تيم نظامي و امنيتي اوباما كمي ناگهاني انجام شد اما به هيچ وجه غير منتظره نبود. رئيس جمهور آمريكا پنج شنبه شب گذشته اعلام كرد رابرت گيتس وزير دفاع از كابينه خارج مي شود، لئون پانتا ،رئيس سيا به جاي او به پنتاگون خواهد رفت، ديويد پترائوس فرمانده نيروهاي آمريكايي در افغانستان به عنوان رئيس سيا منصوب مي شود، جان آلن يكي از معاونان ژنرال جيمز ماتيز در سرفرماندهي مركزي آمريكا جانشين پترائوس در افغانستان خواهد شد و كارل ايكنبري سفير آمريكا در كابل هم از كار بركنار مي شود و جاي خود را به رايان كراكر خواهد داد.
اين تغييرات در ظاهر به گونه اي صورت گرفت كه وزن برگه افغانستان در آن برجسته به نظر برسد. پترائوس، آلن و كراكر هر 3 در پرونده افغانستان درگير هستند و رابرت گيتس هم پيش تر اعلام كرده بود وقتي خروج نيروهاي آمريكايي از افغانستان در ژوئيه 2011 آغاز شود او ديگر كار خود را تمام شده مي داند و به بازنشستگي فكر خواهد كرد. اما آيا همه ماجرا همين است و چنين جابجايي وسيعي را مي توان صرفا با نظر به راهبرد آمريكا در افغانستان تحليل كرد؟ پرونده افغانستان هرچقدر مهم باشد، آيا گنجايش كافي براي هضم چنين تغييراتي را دارد؟
منابع غربي از زماني كه اين تغييرات اعلام شده كاري بيشتر از انتشار خبر آن نكرده اند. برخلاف هميشه كه بلافاصله موجي از تحليل ها به راه مي افتاد و تقريبا هيچ چيز درباره پس پرده تحولات ناگفته نمي ماند، اين بار مقام هاي آگاه تقريبا به طور كامل از صحنه رسانه هاي غربي غايبند و از دلايل پشت پرده اين تغييرات وسيع سخني گفته نمي شود. ما در ايران عادت كرده ايم كه وقتي با چنين وضعي مواجه مي شويم، يعني وقتي اتفاق مهمي در آمريكا رخ مي دهد اما حرف مهمي درباره آن زده نمي شود، بايد مسئله پيچيده اي در كار باشد. مسئله اي كه يا درون دولت آمريكا جمع بندي واحدي درباره آن وجود ندارد و يا اينكه درباره چگونگي اعلام آن توافق واحد به نتيجه مشترك نرسيده اند. پس در شرايط فعلي و با اطلاعاتي كه وجود دارد فقط مي توان حدس هايي زد. اين يادداشت تلاش مي كند حدس هايي حتي المقدور دقيق در اين باره ارائه كند.
بدون شك مسئله افغانستان يك عامل كليدي در اين جابجايي ها بوده است. تيم امنيت ملي اوباما مسئله افغانستان را از مسئله پاكستان جدا نمي كند و عقيده دارد طالبان افغانستان پس از عقب نشيني از اين كشور به جدار مرزي با پاكستان و درون خاك پاكستان منتقل شده و در آنجا خود را به صورت القاعده پاكستان بازسازي كرده است. مايكل هايدن رئيس اسبق سيا در دوران بوش يك بار گفته بود آمريكا هيچ تهديد امنيت ملي مهلكي درون خاك خود كشف نكرده الا اينكه در مرزهاي افغانستان و پاكستان ريشه داشته است. به نظر نمي رسد كه آمريكايي ها اين ارزيابي را تغيير داده باشند. راهبرد امنيت ملي سال 2010 ايالات متحده مي گويد همچنان خطر اول امنيت ملي براي اين كشور القاعده است و اگر از فرمول «نيت مهم تر از توانايي است» استفاده كنيم، القاعده پاكستان، از هر گروه ديگري براي آمريكا خطرناك تر است. پس از شكست خفت بار ژنرال مك كريستال در افغانستان، آمريكايي ها ديويد پترائوس را كه مدتي قبل موضوع عراق را براي آنها سر و سامان داده بود -يا لااقل خيال مي كردند داده است- به افغانستان فرستاد. سابقه پترائوس در عراق و افغانستان نشان مي دهد او اگرچه يك نظامي است اما عملا به نظامي گري علاقه چنداني ندارد و ايجاد راه حل هاي سياسي و اجتماعي با تمركز بر عمليات ويژه اطلاعاتي را بر استفاده از قدرت سخت ترجيح مي دهد. به همين دليل بود كه پترائوس در عراق به دنبال مسلح كردن سني ها با هدف ايجاد موازنه در مقابل شيعه و پس از آن مذاكره با بعثي ها براي بازگرداندن مجدد آنها به قدرت رفت و در افغانستان هم معمار راهبردي شد كه مذاكره با طالبان و ايجاد راه حل منطقه اي براي مسئله افغانستان از طريق مشاركت دادن همسايگان جزو اركان اساسي آن بود. علاوه بر اين، براي آنها كه موضوع را پي گيري كرده اند پنهان نيست كه ايكنبري در افغانستان مقبوليت خود را ميان اقليت حاكم و نخبگان سياسي كاملا از دست داده بود و نمي توانست بيش از اين در كابل بماند. جايگزين شدن او با فردي مانند كراكر كه فارسي مي داند و تجربه مذاكره با ايران در عراق را هم دارد به وضوح به اين معناست كه آمريكايي ها همچنان گزينه اي جز پي گيري همان ايده قديمي ايجاد يك راه حل منطقه اي براي مسئله افغانستان با مركزيت ايران ندارند. و نكته آخر درباره افغانستان اين است كه يكي از عواملي كه راهبرد آمريكا در اين كشور را فشل كرد اين بود كه ارتش و سيا در يك مسيرحركت نمي كردند و در حالي كه ارتش ميانه خوبي با دولت كرزاي داشت، سيا از طراحي هيچ توطئه اي عليه او فروگذار نمي كرد. رفتن پترائوس به سيا و جايگزين شدن او با جان آلن كه از نيروهاي نزديك به پترائوس محسوب مي شود احتمالا تلاشي است براي پر كردن اين شكاف كه البته معلوم نيست موفق باشد و اگر هم باشد مشخص نيست تا چه حد مي تواند روي حل مسئله افغانستان در حالت كلي اثر بگذارد.
اما ساده سازي موضوع در اين حد كه كل اين جابجايي ها فقط براي مديريت بهتر پرونده افغانستان است، به معناي ناديده گرفتن برخي واقعيت هاي بسيار كليدي است. سوال هاي مهم اينهاست: چرا گيتس در شرايط فعلي كنار گذاشته شد؟ آيا كارنامه پانتا در سيا موفق بوده كه او اكنون مسئوليت اداره پنتاگون را بر عهده گرفته است؟ به نظر مي رسد موضوع را بايد در سطح عميق تري مطالعه كرد. رابرت گيتس يك استراتژيست بسيار فعال در دولت اوباما بود. او از وقتي وارد كاخ سفيد شد روي چند موضوع تمركز كرد و تقريبا در همه موارد حرف خود را به كرسي نشاند طوري كه افرادي مانند كلينتون هميشه در سايه او حركت مي كردند. اگر بخواهيم 3 نقطه راهبردي را در كارنامه گيتس مشخص كنيم، اصلي ترين نقاط اينهاست: 1- او در دولت بوش ايده ضرورت خروج نيروهاي نظامي آمريكا از افغانستان و عراق را طرح كرد و در دولت اوباما نه به طور كامل -چون اساسا قرار نبود اين ايده هرگز به طور كامل اجرا شود- آن را محقق ساخت. 2- درباره ايران، گيتس تيم امنيت ملي بوش را به اين سمت سوق داد كه بايد گزينه نظامي را كنار بگذارد، روي تغيير محاسبات ايران از طريق تلفيق گزينه هاي نيمه سخت و نرم تمركز كند و يك اجماع فراگير به همراه نوعي بازدارندگي منطقه اي عليه آن ايجاد نمايد. 3- و نهايتا درباره تحولات اخير منطقه، گيتس تنها كسي بود كه به صراحت با حمله نظامي به ليبي مخالفت كرد و گفت اگر مردم آمريكا مي خواهند چنين اقدامي انجام شود ارتش اين كار را خواهد كرد منتها بايد پولش را بپردازند. در واقع به نظر مي رسد اوبامابه اين نتيجه رسيد كه وزن گيتس در دولت او بيش از اندازه در حال افزايش است و لذا در حالي كه به راهبردهاي او نياز داشت و عملا همه آنها را به كار بست تصميم گرفت خود او را كنار بگذارد تا افرادي مانند دانيلون (مشاور امنيت ملي) و كلينتون مجال تنفس بيشتري پيدا كنند. به نظر مي رسد ارزيابي اوباما اين است كه پانتا كه اساسا به عنوان يك بروكرات حرفه اي در واشينگتن شناخته مي شود و سوراخ سمبه هاي هيئت حاكمه آمريكا را خوبي مي شناسد مي تواند رفتار كم و بيش متكبرانه گيتس و شكافي كه در اثر آن ايجاد شده بود را پر كند.
اما مسئله در مورد سيا، حادتر است. سابقه تاريخي فعاليت پترائوس نشان مي دهد او همواره به عنوان يك «جمع كننده» و تا حدودي «منجي» -البته مطابق ارزيابي آمريكايي ها- عمل كرده است. او در عراق چنانكه گفتيم راهبردي جديد در پيش گرفت، پس از آن وقتي به عنوان سرفرمانده نيروهاي آمريكايي در منطقه منصوب شد فرمان سري عمليات ويژه عليه ايران را صادر كرد و در افغانستان هم خطوط كلي يك راهبرد جديد را معين كرد. بنابراين، اگر بپذيريم پترائوس همواره به محل هايي اعزام شده كه وضع آنها بحراني بوده منطقا مي توان نتيجه گرفت كه وضع دروني سيا هم بحراني است و پترائوس موظف شده سر و ساماني به آن بدهد. علت اين بحران هم البته كم و بيش روشن است. سيا بزرگترين بحران امنيت ملي تاريخ معاصر آمريكا يعني خيزش هاي عظيم اسلامي در منطقه را نه فقط پيش بيني نكرده بود بلكه ابايي هم نداشت كه به صراحت بگويد در مقابل آن غافلگير شده است. چرخش پي در پي در مواضع ، ناتواني از تدوين يك راهبرد منسجم، تحليل هايي كه هر روز دگرگون مي شود و خلاصه سرگيجه دائمي كه آمريكا در قبال تحولات منطقه گرفتار آن است نشان مي دهد سيا نه فقط اين تحولات را پيش بيني نكرده بود بلكه به عنوان منبع تغذيه تحليلي و اطلاعاتي دولت آمريكا حتي قادر به ارائه يك ارزيابي منسجم، روزآمد و داراي قدرت پيش بيني از تحولات هم نبوده است. انتصاب پترائوس به عنوان يك نظامي به رياست سيا به وضوح علامت بحراني در جامعه اطلاعاتي آمريكاست كه گيج خوردن در قبال تحولات منطقه يكي و البته مهم ترين نماد آن است.
و نكته آخر به يك مسئله كاملا تكنيكي باز مي گردد. آمريكايي ها مدت هاست به دليل منفور بودن و نداشتن پايگاه اجتماعي توان اعمال قدرت نرم در منطقه خاورميانه را ندارند. پروژه ليبي نشان داد كه قابليت هاي سخت (نظامي) آنها هم روز به روز در حال كاهش است و از اين به بعد مداخله نظامي در پرونده هاي منطقه اي هم ديگر به آساني گذشته نخواهد بود و حتي اگر هم انجام شود قادر به حل مسئله نيست. به نظر مي رسد آمريكايي ها تصميم گرفته اند در فضايي ميان رفتار سخت و نرم يعني استفاده از روش هاي نيمه سخت كه شامل طيفي از گزينه ها از خرابكاري و ترور تا مذاكره و عمليات اطلاعاتي است حركت كنند. انتصاب پانتا به عنوان يك چهره اطلاعاتي به عنوان رئيس پنتاگون قاعدتا رفتار اين نهاد را از وضعيت سخت به سمت وضعيت نيمه سخت و تركيب بيشتر روش هاي نظامي و اطلاعاتي سوق خواهد داد. پترائوس هم در سيا به همان روشي عمل مي كند كه در عراق و افغانستان كرد يعني كاستن از سهم عمليات نظامي و مجال دادن به روش هاي نيمه سخت. اما مسئله مهيب در اين ميان اين است كه ظرفيت هاي نيمه سخت آمريكا در منطقه بسيار ناچيزتر از آن است كه بتواند پرونده اي به بزرگي خاورميانه را حل كند و اگر بنا بر در پيش گرفته شدن اين راهبرد باشد، آمريكا در قياس با ايران و شبكه هاي عظيم وابسته به آن، فقط يك نيروي حاشيه اي در صحنه منطقه خواهد بود.
مهدي محمدي
منبع:کیهان

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین