آغاز هجرت بیست و سه ساله والی به بشاگرد، اسفند 1361 بود، که به همراه تيمي براي بررسي اين منطقه به استان هرمزگان رفت. جالب اينجاست كه در اين سفر، سی نفر به سمت بشاگرد حركت کردند، اما در همان اوايل راه، با دیدن سختيها و خطرات منطقه، بیشتر آنها سفر را نیمهکاره رها کردند و بازگشتند و تنها حاج عبدالله و دو نفر ديگر به بشاگرد رسیدند.
به امید لبخند رضایت امام، خود را به آب و آتش می زد
مراسم ششمین سالگرد ارتحال حاج عبدالله
والی، اسوه برتر زندگی مجاهدانه، پنجشنبه هشتم اردیبهشت از ساعت 17:30 در
محل تالار علامه امینی دانشگاه تهران برگزار می شود.به گزارش
«تابناک»، در این همایش که با نام «شیدای ولی» از سوی ستاد برگزاری ششمین
سالگرد ارتحال حاج عبدالله والی و خانواده ایشان برگزار میشود، جمعی از
مسئولین دانشگاهی و کشوری و فعالان اردوهای جهادی حضور خواهند داشت.حاج
عبدالله والی به عنوان یکی از اسوههای برتر زندگی جهادی در راستای اطاعت
از ولایت شناخته میشوند. ایشان به اشاره حضرت امام(ره) در سال 61 جبهه را
رها کردند و به منطقه محروم بشاگرد هجرت کردند. بیست و سه سال در سمت مسئول
کمیته امداد حضرت امام (ره) در این منطقه خدمت کردند و با کمک خیرین،
بسیار فراتر از مسئولیتهای سازمانی، این دیار محروم را به آبادانی نسبی
رساندند.
ایشان به عنوان فردی کارآمد و فعال در ايجاد و تقويت اردوهای جهادی و كمك به مناطق محروم كشور در بین جهادگران شناخته می شود.
والی پس از حضور ۲۳ سالهاش در بشاگرد در هشتم ارديبهشت ۱۳۸۴ در سن ۵۶ سالگی در اثر سكته قلبی درگذشت.
گزارشی از زندگی پرنشیب و فراز مؤمن مجاهد، حاج عبدالله والی
هشت اسفند 1327 مداح معروف محله دولاب تهران، «مرشد نصراله»، صاحب نخستین فرزند خود شد؛ «عبدالله».
عبدالله
با نان روضه اباعبدالله بزرگ شد و تحصیلات ابتدایی را در مدرسهای اسلامی
گذراند. در دوران تحصیل، اهلِ درس بود و در کنار درس، اهل مسجد و قرآن و
دعا ... نوجوانی پرتلاش، که با راهاندازی «هیأت جوانان حسینی» راهنما و
هادیِ بچههای محل شده بود؛ جوانی که به توصیه پدر، همیشه با وضو بود و اهل
خواندن قرآن. چنان وارسته و خودساخته بود که اهل محل او را امین
میدانستند.
مردی که در دوران ستمشاهی به فقر مردم اطراف تهران
میاندیشید و نیمههای شب، به کمک آنان میشتافت. در این دوران، يكي از
فعّاليتهاي اصلیش، رسيدگي به خانوادههاي ايتام و نيازمند و كمكرساني و
پخش ارزاق بين آنها شده بود و در اين زمينه، با بسياري از خيّرين و مؤسسات
خيريه ارتباط پیدا کرده بود.
كمكم با نزديك شدن روزهای انقلاب،
همزمان با اشتغال در يكي از شعب بانك صادرات، مبارزه سیاسی و انقلابی
حاجعبدالله در جريانات انقلاب به صورت جدّي آغاز شد. در یاری مقتدای خود،
امام خمینی، به جمع مبارزان علیه رژیم طاغوت پیوست و در بهمن سال 1357 در
کمیته استقبال از حضرت امام قرار گرفت.
هنوز
چندي از پیروزی انقلاب نگذشته بود كه حاج عبدالله آن گاه که دید کردستان
به امثال او نیازمند است، راهي كردستان شد و با ياري برادران خود، در
بحبوحه غایله كردستان، در دفتر عمران حضرت امام به خدمت در حين دفاع
پرداخت.
سال 1361، نقطه عطف زندگی حاج عبدالله به شمار می رود. در
یکی از شبهای جبهه، دست تقدیر او را با نام «بشاگرد» و محرومیت های شدید
این منطقه آشنا ساخت؛ آشنایی جالبی که داستانش شنیدنی است.
با
سماجتهای آقای ملکشاهی، معاونت امور استان های هلال احمر، حاج عبدالاه
راضی شده بود فقط برای پانزده روز، جبهه جنگ را رها کند و به بشاگرد برود؛
اما... میدانی که لاجرم راه کمال انسان از میدان جهاد میگذرد و خواست خدا
بر آن بود تا راه کمال عبدالله والی، از راه پر پیچ و خم، سخت، و دشوار
«بشاگرد» بگذرد. حاج عبدالله، خود را وقف جبهههای غریب کرد. بیست وسه سال،
«بشاگرد» را مأمن گمنامی خود کرد و بدون هیچ چشمداشتی بیست وسه سال،
نَفَسهای خود را یکایک، قربانی راه حق کرد؛ راهی که سختی اش میارزید به
شیرینی لبخندِ کودکِ یتیم و گرسنه «جوتی» پوش بشاگردی!
آغاز هجرت
بیست وسه ساله والی به بشاگرد، اسفند 1361 بود، که به همراه تيمي براي
بررسي اين منطقه به استان هرمزگان رفت. جالب اينجاست كه در اين سفر، سی نفر
به سمت بشاگرد حركت کردند، ولی در همان اوايل راه با دیدن سختيها و خطرات
منطقه، بیشتر آنها سفر را نیمهکاره رها کردند و بازگشتند و تنها حاج
عبدالله و دو نفر ديگر به بشاگرد رسیدند.
حاج عبدالله در سخنان و
رفت و آمدهايي، به امر حضرت امام خمینی ـ که فرمودند: به داد بشاگرد
برسید!ـ مسئوليت كميته امداد امام خمینی بشاگرد و نجات مردم آن منطقه را
پذیرفت. نسیم عشق به امام، دل دریایی عبدالله را به تلاطم کشاند و عشق به
امام، سرِّ پذیرش این مسئولیت سخت و سنگین بود. حاجی عاشق و مرید امام بود،
حال که معشوق خواسته بود که به داد بشاگرد برسد، بشاگرد معرکه عشق بازی او
شده بود تا به امید لبخند رضایت امام، خود را به آب و آتش بزند.
اين هجرت و جهاد عظيم، سال 1361 آغاز و در هشت اردیبهشت 1384 با ارتحال او و آرمیدن در بهشت زهرا ـ سلام الله علیها ـ پایان گرفت.
«حاجی
والی» موهایش را در بشاگرد سفید کرد، قد کشیدن کودکان بشاگرد را بیشتر حس
کرد تا فرزندان خودش را! و با بشاگردیها پیر شد، با بشاگردیها نفس کشید،
نشست، برخاست، خورد، خوابید، و لبّ کلام: «حاجی والی» با بشاگردیها زندگی
کرد... .
عبدالله والی، مهاجری خانه به دوش بود که در شهرِ عادات و
خانه تعلقات سکنی نگرفت. در شهر، دلتنگ بود. روحی بیابانی داشت و دل به
ماندن نسپرد و سرانجام، هشت اردیبهشت هشتاد و چهار «قلب بشاگرد» شکست و
حاجی والی به حق پیوست.
شادی ارواح همه مجاهدان به حق پیوسته، صلوات