کد خبر: ۴۵۷۹۸۲
تاریخ انتشار:
روایت خبرنگار فلسطینی از حضور در کنفرانس حمایت از انتفاضه فلسطین

تهران؛ فرهنگ و تمدنی که محاصره 30 ساله را شکست

به تدریج تصاویری که در ذهنم از تهران وجود داشتند، رو به رنگ باختن نهادند. عناوین روزنامه‌ها و شبکه‌های غربی ـ عربی یکی پس از دیگری در ذهنم فروپاشیدند. این اتفاق دقیقا زمانی رخ داد که من نیز همچون دیگران با یک پلاکارد بزرگ مواجه شدم که بر روی آن نوشته شده بود: «اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل».
گروه بین الملل: «بیروت حمود» شاعر، نویسنده و تحلیلگر فلسطینی است که در روزنامه لبنانی الأخبار فعالیت می‌کند. وی تاکنون بهره‌گیری از ذوق شاعری خود، ده‌ها شعر در وصف آلام و رنج‌های مردم مظلوم فلسطین در برابر اشغالگران تا دندان مسلح، سروده است.
 
 
تهران؛ فرهنگ و تمدنی که محاصره 30 ساله را شکست 


به گزارش بولتن نیوز به نقل از قدس آنلاین، این نویسنده فلسطینی همچنین ده‌ها تحلیل در خصوص تحولات منطقه و جهان و به ویژه درباره فلسطین را در روزنامه الأخبار به رشته تحریر درآورده است.

وی در خصوص ترک سرزمین مادری خود یعنی فلسطین، می‌گوید: من بالاجبار مجبور به ترک سرزمین خود شدم. این شاعر و نویسنده فلسطینی از لبنان به عنوان وطن دوم خود یاد می‌کند.

حمود در زمان سکونت در سرزمین‌های اشغالی، در برهه‌ای از زمان توسط نظامیان رژیم صهیونیستی به اسارت گرفته شد و تحت شکنجه‌های شدید نظامیان این رژیم قرار گرفت. اشعاری که حمود تاکنون سروده است، جملگی حکایت از آرزوی دیرینه‌اش در آزادسازی کامل خاک فلسطین اشغالی دارند.

وی اخیرا و برای شرکت در کنفرانس حمایت از انتفاضه فلسطین برای نخستین بار به ایران آمد و آنچه در ادامه می آید روایت وی از این سفر است که بدون کم و کاست منتشر می شود:

اشک رازیست، لبخند رازیست، عشق رازیست، اشکِ آن شب لبخندِ عشقم بود. قصه نیستم که بگویی، نغمه نیستم که بخوانی، صدا نیستم که بشنوی، یا چیزی چنان که ببینی، یا چیزی چنان که بدانی...

من دردِ مشترکم. مرا فریاد کن.

«احمد شاملو»

آیا تا به حال بر روی زمین قدم برداشته‌ای به گونه‌ای که احساس کنی سَرَت از جسمت جدا شده و در میان ستارگان سرگردان و حیران هستی؟ آیا روزی از تپش عقلِ جوشانت، بر قلبت هراسیده شده‌ای؟ با این وجود آیا ترجیح دادی تا در عمق مجهول، در آتشِ عشق بسوزی؟

به محض اینکه از درب شماره 5 فرودگاه بین‌المللی «رفیق الحریری» عبور کردم، شال خود را بر سَر گذاشتم. از یک سالن طولانی عبور کردم و به هواپیمای «ماهان» رسیدم. این بار اول بود که با هدف احترام به قوانین کشور میزبان، این کار را می‌کردم. با این حال، احساس بی‌عدالتی نمی‌‎کنم و در عین حال، تمایلی به سرکشی و گفتن کلمه «نه» ندارم.

هواپیما از بیروت به پرواز درمی‌آید. برخلاف سفرهای پیشین، این‌بار به شمارش تعداد دفعات خروج  از وطن دوم خود که در واقع وطن اصلی‌ام نیست، نمی‌پردازم و به روزی که بالاجبار فلسطین را ترک کردم، زیاد نمی‌اندیشم.

پرواز بیروت به تهران 2 ساعت و نیم به طول انجامید. در طول این مدت، همه تصاویر شیطانی در ذهنم تداعی شد. من این تصاویر را در ذهنم مرتب کردم؛ زندان اوین که بیشتر شبیه جهنم بود، تظاهرات جنبش سبز در سال 2009 و اقدامات خشونت‌آمیز در خیابان‌ها، کشوری که لایه‌ای از غبار آن را پوشانده بود، زنان زیادی که چادر مشکی بر سر داشتند، موشک‌های هسته‌ای، رژیم دیکتاتوری، محاصره بین‌المللی و فقر، خانه‌های ویران‌شده، زلزله‌های مداوم، عقب‌ماندگی و جهالت و ... .

هواپیما بالاخره به مقصد رسید. در مقابل درب سالن استقبال فرودگاه امام خمینی، ایرانیان با در دست داشتن دسته‌گل‌ و چفیه‌های انقلابی از ما استقبال کردند. سپس ما، شرکت کنندگان در کنفرانس حمایت از انتفاضه فلسطین، در داخل سالن فرودگاه به سخن گفتن از گرمی استقبال مردم از خود پرداختیم. پس از مدتی، شرکت کنندگان در کنفرانس با مردی مواجه شدند که بسیار آشنا به نظر می‌آمد. او «علاء الدین بروجردی» رئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس شورای اسلامی ایران بود. در این هنگام، میهمانان ظروف غذای خود را رها کردند و برای عکس گرفتن با بروجردی، به سمت وی رفتند.

به تدریج تصاویری که در ذهنم وجود داشتند، رو به رنگ باختن نهادند. عناوین روزنامه‌ها و شبکه‌های غربی ـ عربی یکی پس از دیگری در ذهنم فروپاشیدند. این اتفاق دقیقا زمانی رخ داد که من نیز همچون دیگران با یک پلاکارد بزرگ مواجه شدم که بر روی آن نوشته شده بود: «اقتصاد مقاومتی؛ اقدام و عمل». از اینکه چگونه کشوری که 30 سال تحت محاصره اقتصادی بوده و اکنون چنین فرودگاه بزرگ و پیشرفته‌ای ساخته است، شگفت‌زده شدم. البته پس از آن ـ اگر نگویم از همه چیز ـ اما از مشاهده بسیاری از مسائل شگفت‌زده شدم.

هوا 7 درجه زیر صفر بود. باد ملایمی از سمت رشته‌کوه‌های البرز می‌وزید. ساعت، یک بامداد بود. جزئیات نحوه زندگی در ایران قابل ملاحظه بود. ما در پارک ملت واقع در مقابل خیابان ولیعصر بودیم. در آن خیابان، دختران و پسران جوان در حالی که دست در دست یکدیگر داشتند، خندان و خوشحال در حال عبور و مرور بودند. برخلاف آنچه که در عربستان سعودی می‌گذرد، نیروهای امنیتی هیچ‌گاه برای مجازات این پسران و دختران به سمت آنها نرفتند.

در هر دو قسمت پارک، پله وجود داشت. در کنار هر طرف از پله‌ها نیز مجسمه‌های متعلق به شهریار، فردوسی، سعدی، نیما و ... دیده می‌شد. مجسمه امیرکبیر نیز گویی که به بازدیدکنندگان غریبه‌اش خیره شده بود. به یک‌باره صدای خنده بلند یکی از جوانان لبنانی به گوش رسید. وی در خصوص زیبایی و بزرگی پارک ملت گفت: «این پارک دقیقا مانند پارک صنایع لبنان است».

به راه خود ادامه دادیم. در مسیر، به سخنان فردی درباره زندگی امیر کبیر گوش دادیم. شنیدیم که امیرکبیر کار خود را به عنوان آشپزِ قائم‌مقام فراهانی در بغداد آغاز کرد و روزی به جایگاه نخست‌‎وزیری رسید و به عنوان «اولین مرد مُصلِح» ایرانی شناخته شد. همچنین شنیدیم که چگونه مرحوم هاشمی رفسنجانی تحت تأثیر وی قرار گرفت، به گونه‌ای که حتی مرگ آن دو نیز از نظر زمانی و نحوه اتفاقی که برایشان افتاد با یکدیگر شبیه بود. امیرکبیر در حمام مسموم شد و درگذشت و هاشمی رفسنجانی نیز در هنگام حمام کردن، دچار ایست قلبی شد. هر دو اتفاق در یک روز اما در دوره‌ای مختلف به وقوع پیوستند.

شاید برخلاف دوستان و همکاران لبنانی و فلسطینی‌ خود، تصور عجیبی از پارک‌های عمومی و بزرگ در ذهن نداشتم، زیرا در اراضی اشغالی 1948 پارک‌های بسیاری وجود دارد. با این حال، بزرگی پارک‌های تهران، نظافت آنها و زیبایی درختان‌شان مرا شگفت‌زده کرد. به یاد ندارم شخصی را دیده باشم که برگی از درخت را بر روی زمین می‌اندازد.

در تهران ساعت 12 شب مغازه‌ها تعطیل می‌شوند. آنگونه که سید مجتبی برای ما تشریح کرد، دولت هیچ مسئولیتی در قبال اتفاقات احتمالی برای مغازه‌ها از این ساعت به بعد، ندارد و هر یک از مغازه‌داران که می‌خواهد بعد از ساعت 12 شب به کارش ادامه دهد، باید خود مسئولیت پیامدهای احتمالی آن را قبول کند.

البته این مسأله هیچ ارتباطی با علاقه ایرانیان برای شب‌زنده‌داری ندارد، چراکه آنها در مجموع برای بهره‌برداری از فرصت خود در طول روز، شب‌ها معمولا زود می‌خوابند. از سید مجتبی درباره نحوه روابط اجتماعی در ایران سؤال کردم. وی گفت: در طول روز، خانواده‌های زیادی برای تفریح و استراتحت به پارک‌ها رفته و با خود غذای خانگی نیز می‌برند. خانواده‌های ایرانی در پارک‌ها میان یکدیگر غذا رد و بدل می‌کنند و با یکدیگر آشنا می‌شوند. دختران و پسرانشان نیز با یکدیگر آشنا می‌شوند و شاید این آشنایی در آینده به ازدواج آنها ختم شود.

برخی از مدارس در تهران، مختلط هستند و برخی دیگر بر اساس قانون تفکیک جنسیتی اداره می‌شوند. قانون، صاحبان خانه‌های مشرف بر مدارس را موظف کرده تا در مقابل خانه‌هایشان دیواری بکشند که فضای داخل مدارس دخترانه قابل رؤیت نباشد تا بدین‌ترتیب، آزادی دختران در ساعات زنگ تفریح در مدرسه، سلب نشود.

در مدارس دولتی، سطح علمی بالایی حاکم است. در این مدارس، خدمات علمی به طور رایگان به دانش‌آموزان ارائه می‌شود. به یاد دارم که دو سال پیش اسرائیلی‌ها از کسب رتبه آخر دانش‌آموزان خود در المپیاد ریاضی و علوم طبیعی شاکی بودند، در حالیکه دانش‌آموزان ایرانی رتبه بسیار خوبی در آن المپیاد کسب کردند. علاوه بر این، هزینه‌های درمانی در ایران همچون هزینه‌های آموزشی رایگان هستند. شما در ایران هیچ‌گاه با خبر جان باختن هیچ فردی در مقابل درب بیمارستان‌ها به دلیل فقر و تنگدستی، مواجه نخواهید شد.

با وجود اینکه دختران ایرانی ساکن شمال تهران از لحاظ اعتقادات دینی در سطوح پایین‌تری در مقایسه با مناطق دیگر هستند، اما هیچ‌گاه بدون داشتن شال و یا روسری در خیابان‌ها دیده نمی‌شوند. طبق قانون جمهوری اسلامی، همگان به داشتن حجاب، ملزم هستند. بنابراین، بسیاری از دختران و زنان تهرانی در مناطق شمالی چادر سر نمی‌کنند و لباس‌های جدید می‌پوشند و با این حال، به روح قانون جمهوری اسلامی احترام می‌گذارند.

در تهران، حضور نظامی دیده نمی‌شود. علاوه بر این، به دلیل وجود چراغ‌های راهنمایی در خیابان‌ها که به آمد و شد خودروها نظم می‌بخشد، عملا حضور گسترده نیروهای راهنمایی ـ رانندگی در مناطق مختلف را منتفی می‌کند. ترافیک برای ایرانی‌ها یک مسأله عادی است. خونسردی رانندگان ایرانی در هنگام ترافیک، کاملا قابل مشاهده است. آنها مانند ما در هنگام ترافیک به صورت مداوم اعلام انزجار نمی‌کنند، بلکه سکوت پیشه کرده و موسیقی گوش می‌دهند.

از خیابان ولیعصر برای رفتن به خیابان شهید مدرس، سوار تاکسی شدیم. از آنجا به «پل طبیعت» رفتیم. فواره‌های آب و برج آتش موجود در آنجا حاکی از «تاریکی» و «عقب‌ماندگی» و «جهالت» و «تروریسم» بود؛ توهماتی که در طول سالیان دراز به ما القاء کرده بودند. تصورش را بکنید! ایرانی‌ها با این تصویرسازی زیبا داستان حضرت ابراهیم (ع) را نقل می‌کنند. آنها از طریق این تصاویر به آموزش دین در نزد خود می‌پردازند. این در حالی است که ما در نزد خودمان از خدایی می‌گوییم که گناهکاران را از پلک‌هایشان دار می‌زند.

پل طبیعت با استانداردهای روز جهانی ساخته شده است، به گونه‌ای که چیزی از پل‌های کشورهای اروپایی کم ندارد. از پل طبیعت به موزه «دفاع مقدس» رفتیم؛ موزه‌ای که توسط بیش از 250 گروه از هنرمندان و طراحان ایرانی و خارجی ساخته شده است. در اینجا شهداء با نگاه عزت و کرامت به انسان می‌نگرند. مجسمه‌های مصنوعی آنها که با هنرمندی تمام از شمع ساخته شده‌اند، حتی رگ دستانشان را می‌نمایانند. از همین روی، انسان تحت تأثیر قصه‌هایشان قرار می‌گیرد و ناگزیر اشک در چشمانش جاری می‌شود، بدون اینکه علت آن را بداند.

موزه‌ای که فرهنگ مقاومت را با تمام جزئیات آن روایت می‌کند، به راستی موجب شگفت‌زدگی می‌شود، به گونه‌‎ای که انسان نمی‌خواهد هیچ‌گاه از آن خارج شود. انسان حتی گاهی اوقات تمایل دارد در این راه جان خود را فدا کند، زیرا مطمئن است که این کشور، یادش را گرامی می‌دارد و مسیر مقدسش را ادامه می‌دهد.

از موزه به سمت مترو می‌رویم. در آنجا ایرانیان به صورت منظم در صف ایستاده‌‎اند. پیش از رسیدن به خیابان علی شریعتی، می‌توانی مسافران را رصد کنی. فردی مشغول خواندن عناوین روزنامه‌هایی است که همگی از کنفرانس حمایت از فلسطین سخن گفته‌اند و دیگری چشمانش حتی یک لحظه از روی کتاب، برداشته نمی‌شوند. در ایران به طور سالیانه 14 هزار عنوان کتاب به چاپ می‌رسد.

با وجود ظاهر شیک و مدرن پاساژها، مراکز خرید و رستوران‌ها در ایران، شهروندان ایرانی همچنان به فرهنگ خاص و ریشه‌های پارسیِ خود پایبند هستند. در بازارها ظروف تزئینی و هنری را می‌توان یافت که مزین به تمدن پارسی و اسلامی هستند. علاوه بر این، تصاویر امام خمینی و امام خامنه‌ای در هر گوشه دیده می‌شوند. در طبقات پایین بازارها نیز گروه‌های هنری هستند که برای جمع کثیری از مردم، موسیقی اجرا می‌کنند.

از تهران خارج می‌شوم اما سؤالی ذهنم را مشغول ساخته است. موضوعی است که آن را درک نمی‌کنم. ایران 30 سال است که تحت محاصره اقتصادی قرار دارد و کشورهای غربی به ما اینگونه القاء کردند که یک رژیم دیکتاتورمآب در این کشور حکومت می‌کند. این در حالی است که در طول تمام این سال‌ها ایران در سکوت مطلق، مشغول ساختن تمدن خاص خود و رقم زدن آینده روشن شهروندانش بوده است. درس اولی که ایرانیان می‌آموزند تنها متشکل از دو کلمه است؛ «ما می‌توانیم».

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین