کد خبر: ۴۵۴۳۲۶
تاریخ انتشار:
وقتی هری پاتر به کمک افسردگی رولینگ آمد

جادوی سیاه

هری پاتر یکی از آشناترین نام‌ها در دنیای مدرن است. پسر جادوگری که در طی افسردگی شدید نویسنده‌اش جی.کی رولینگ بسط و گسترش داده شد و جان گرفت. نویسنده‌ای که با دیوانه‌سازهای خودش، دنیای خیالی‌ها گوارتز مدرسه خیالی جادوگری را در آپارتمان کوچک اسکاتلندی‌اش خلق کرد.
جادوی سیاه

گروه اجتماعی: رولینگ در اواخر دهه بیست زندگی‌اش بود، با یک بچه کوچک و بدون هیچ شغلی. در دایره ترس از اندیشیدن و شک با این فکر که هیچ چیز برای از دست دادن ندارد شروع به نوشتن هری پاتر کرد با خودش فکر می‌کرد اگر همه ناشران بزرگ در انگلستان از انتشار کتابش امتناع کنند چه اهمیتی دارد، اصلا بعدش چه اتفاق بدتری می‌توانست از شرایطی که در آن قرار داشت برایش بیفتد.

به گزارش بولتن نیوز به نقل از نشریه ی همشهری تندرستی، برای رولینگ پایین‌ترین نقطه‌ای که در آن قرار گرفته بود پایان نبود؛ این موضوع فرصت‌های جدیدی پیش رویش گذاشت و در نهایت او را به موفقیت‌های چشمگیری رساند. شکست‌های شخصی‌اش به او انرژی داد تا روی علایق‌اش کار کند.

  ببینید که او در سخنرانی‌اش در هاروارد چه گفت: «شکست به معنای دور شدن از چیزهای غیرضروری است. من دست از تظاهر به خودم که چیزی غیر از این هستم برداشتم. شروع کردم برای تمام کردن تنها کاری که برایم اهمیت داشت همه انرژی‌ام را گذاشتم. آیا واقعا در چیز دیگری موفق نمی‌شدم؟ شاید آن وقت هرگز عزم موفقیت در یک نقطه، جایی که واقعا به آن تعلق داشتم را پیدا نمی‌کردم. من رها کردم، زیرا بزرگ‌ترین ترسم را شناختم و همچنان زنده بودم، همچنان دختری داشتم که ستایش‌اش می‌کردم یک ماشین تحریر داشتم و یک ایده بزرگت. بنابراین پایین‌ترین نقطه‌ای که در ان بودم برایم پایه محکمی شد تازندگیام را از نو بسازم.» رولینگ پیوسته و روشمند زندگی اش را برای خلق دنیای هری پاتر گذاشت.

 نوشتن هری پاتر تنها کمک برای افسردگی او نبود. رولینگ از کمک‌های پزشکی هم بهره گرفت، اما پزشک عمومی علیرغم نیاز فوری رولینگ به رسیدگی به موضوع، توجهی به او نکرد. متاسفانه این حکایت شباهت زیادی با داستان «گریم کوان» و تقابلی اولیه‌اش با پزشک عمومی دارد. در هر دو مورد، آن‌ها با فکر خودکشی معرفی می شوند و هردو بار به سرعت از آن دور می‌شوند. این موضوع برای همه پزشکان نشان دهنده نیاز فوری برای آزمایش‌های سلامت روان است. خوشبختانه دکتر همیشگی‌اش نشانه‌های هشداردهنده را در او دید و جدی بودن مساله را درک کرد. پزشک، رولینگرا نزد یک مشاور فرستاد.

رولینگ در مورد این دوران می‌گوید: «افسردگی یکی از بدترین چیزهایی است که تاکنون تجربه کرده‌ام....... چیزی که فقدان توانایی روبه رو شدن با این موضوع که شما دوباره شاد خواهید شد. فقدان امید. احساس بی‌روح شدن که بسیار متفاوت از احساس ناراحتی است. ناراحتی آسیب می‌زند اما یک احساس لازم است که چیزها را حس کنی افسردگی بسیار متفاوت است.»

نوشتن و محقق شدن رویایش به واقعیت نقطه عطفی دراز بین بردن افسردگی‌اش بود. مانند اما تامپسون و کریر فیشر، رولینگ قدرت زندگی را برای مبارزه افسردگی‌اش کشف کرد. نوشتن ساختار بیشتری را در زندگی هر فردی تولید می‌کند. رویارویی با سبک با زندگی بدون ساختار و بی‌نظم، مشکلات سلامت فکر را می‌تواند باعث شود. دوم این که نوشتن می‌تواند به آدم‌ها کمک کند که چیزها را از ذهنشان خارج کنند.

تمرکز روی صفحات و اجازه بروز همه آن‌ها الیتام‌بخشی و نوعی مراقبه و راهی برای درمان است. نوشتن متصل کننده دو نیمکره مغز و تشویق به کارکرد سالم‌تر مغز است. جی کی رولینگ وقتی که داشتن افسردگی‌اش اعتراف کرد اصلا خجالت نکشید که بگوید که فکر خودکشی هم در سر می پروراند.

جادوی سیاه

فکر خودکشی اغلب از افسردگی ناشی می‌شود، بیماری که بر روی نویسنده‌ای مثل رولینگ نازل شد، خیلی برایش هم نبود، او این حس را در کتاب‌های هری پاترش جاری کرد، داستان‌هایی که احساس تاریکی، سرما ناامیدی و بی روح بودن را منتقل می‌کنند.

اما رولینگ وقتی که مجموعه‌های هری پاترش را هم تمام کرد دوباره دچار افسردگی شدیدی شد. خودش می‌گوید: «وقتی ماجرای هفتمین پسر جادوگر را تمام کردم برایش ماتم گرفت. دو روز اول واقعا وحشتناک بود. برای از دست دادن این دنیا سوگواری کردم. مدت طولانی نوشته بودمش و عاشق‌اش بودم. ماتم گرفته بودم که باید کناره‌گیری کنم و به زندگی معمولی برگردم.»

او ادامه می‌دهد: «مجبور شدم به زندگی ۱۷ سال گذشته‌ام نگاه کنم و چیزها را به خاطر بیاورم. دو فقدان جدی و یک ازدواج شکست خورده و تولد سه بچه این موضوع به مرگ مادرم هم خیلی ربط داشت. اما این‌ها در عین حال خاطرات خوب زیادی را هم به یادم آورد.» این نویسنده همچنین اعتراف کرد که وقتی که فصل ۳۴ از ۳۶ فصل این کتاب را تمام کرد بغضش ترکید وقتی دید هری برای انتقام و رویارویی از ولدمورت پا به جنگل گذاشت.

او می‌گوید: «وقتی می‌نوشتم گریه نکردم اما وقتی نوشتن را تمام کردم. احساسات انباشته شده‌ام یکباره منفجر شد. گریستم، گریستم و گریستیم.»

رولینگ می‌گوید که یک هفته تمام طول کشید تا او به از دست دادن دنیای جادویی که خلق کرده بود عادت کند. «روزها ساعت هشت از خواب بیدار می‌شدم و واقعا احساسی سبک‌باری اشتم و فکر کردم نمی‌توانم هرآنچه می‌خواهم بنویسم، فشار از بین رفته بود. این طور نبود که هری از زندگی‌ام رفته باشد، به خاطر این بود که او همیشه در زندگی‌ام بود.» رولینگ قبل از نوشتن هری پاتر افسردگی شدیدی داشت به گونه‌ای که هر صبحی که از خواب بیدار می‌شد انتظار داشت که دخترش مرده باشد.

جادوی سیاه

خودش پذیرفته که مجموعه هری پاتر تلاش برای اصلاح کردن کودکی‌اش و پایان بخشیدن این مجموعه با دادن یک خانواده به هری پاتر بوده است. او می‌گوید: «من سال‌ها از پدرم می‌ترسیدم و به شدت تلاش می‌کردم که تایید او را به دست آورده و شادش کنم. بعد به نقطه‌ای رسیدم که دیدم نمی‌توانم بیشتر این کار انجام دهم. بنابراین چند سال است که با پدرم ارتباطی ندارم.» مادر رولینگ «آن» از بیماری سفت شدن عمومی بافت‌ها رنج می‌برد و وقتی رولینگ ۱۵ ساله بود او در سال ۱۹۹۰ میلادی درگذشت و چیزی از موفقیتی که دخترش درآینده به دست آورد ندید.

مادر سه بچه می‌پذیرد که مرگ دردناک مادرش روی نویسندگی او تاثیر گذاشته است. او می‌گوید: «این موضوع در بخش‌های مختلف کتاب‌هایم تراوش کرده‌است.» «او فقدان‌های زیادی داشت و احساس کرد در مرز خطر است. تعادلش برای مدت طولانی ضعیف شده بود و روزبه روز هم بدتر و بدتر می‌شد او تصمیم گرفت که زمانش رسیده که پیش پزشک برود. در آن زمان بیماری‌اش بدخیم بود و هیج درمان دارویی برایشی وجود نداشت.» او مادرش را قبل از دفن شدن ندید و از این موضوع حسابی پشیمان است: «می‌خواستم که مادرم را ببینم اما پدرم نمی‌خواست که او را ببنیم و من به اشتباه پذیرفتم که این کار را نکنم.

حالا به شدت از این موضوع پشیمان هستم واقعا آرزو می‌کنم کاش او را دیده بود. اهمیتی نداشت که چه شکلی شده بود. این موضوع مسایل را برایم راحت‌تر می‌کرد.» شکست ازدواجش هم به افسردگی او دامن زد. مجبور شد برای تدریس زبان به پرتغالی برود. او می‌گوید: «یک ازدواج مصیبت‌بار و کوتاه داشتم مجبور بود کودکم را به بریتانیا برگردانده و یک زندگی جدید برای خودمان بسازم. درست زمانی بود که آمدم رها شوم و افسردگی هجو آورد زندگی‌ام کاملا آشوب شد. آن زمان بی خانمان بودم و آن زمان قطعا یک افسردگی بالینی داشتم توصیف دقیق اشاین بود یک بی حسی، سردی و ناتوانی باور این که دوباره شاد خواهی بود.

تمام رنگها از زندگی رخت برسته بود.» رولینگ در آن زمان خودش را متقاعد کرد که سرنوشت رقت باری برای دختر دو ساله‌اش مقدار شده است. او می‌گوید: «عاشق جسیکا بودم. خیلی خیلی دوستش داشتم و مدام وحشت داشتم که اتفاقی برای او بیفتد. تقریبا هر صبح که بیدار می‌شدم می‌دیدم او هنوز زنده است و از این موضوع متعجب می‌شدم. انتظار داشتم او بمیرد. آن زمان دوران بسیار بدی بود.»

جادوی سیاه

یک باریک گروه فیلمبرداری رولینگ را به آپارتمانی چند کیلومتر دورتر از ادینبورگ برد جایی که او توانسته بود با نوشتن اولین رمان «هری پاتروسنگ جادو» بر افسردگی اش غلبه کند. وقتی که در اتاق کوچک جایی که اولین بار قلم را روی کاغذ گذاشت راه میرفت، به در و دیوار جایی که زمانی در آن زندگی کرده بودنگاه می‌کرد، اشک‌هایش سرازیر شدند. او گفت: «اینجا جایی بود که زندگی‌ام ۱۸۰ درجه چرخید. در این آپارتمان کل زندگی‌ام عوض شد.

احساس کردم آنجا واقعا خودم هستم. همه چیز ناگهان از من دور شد. من خودم آن افتضاح را به زندگیام زده بودم. فقط فکر کردم که میخواهم بنویسم بنابراین کتابی نوشتم.» همانطور که در اتاق خواب راه می‌رود به تمام مجموعه‌های هری پاتری که در کتابخانه هست نگاه می‌کند «اگر همه این‌ها ناپدید شوند، اینجا جایی است که من به آن خواهم برگشت.»

برای مشاهده مطالب اجتماعی ما را در کانال بولتن اجتماعی دنبال کنیدbultansocial@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین