به گزارش بولتن نیوز، تعداد هنرپیشگانی که زلفشان را با تئاتر گرهزدهاند، معدود است. البته که برای بازیگر فرقی نمیکند یا دستکم نباید فرقی کند کجاست و در چه مدیومی از او خواستهاند به ایفای نقش مشغول شود، اما اینکه شما بازیگری باشید با تواناییهای بالا و شیوه اجرایی منحصربهفرد اما باز هم بیشتر تمرکزتان را با وجود تمام محدودیتهای مالی عرصه تئاتر در این حوزه صرف کنید، کار چندان سادهای نیست. سیامک صفری یکی از همین بازیگران شناختهشده است که مرور سیاهه فعالیتش در تئاتر احتیاج به فضای بیشتری از این صفحه دارد. صفری که بیش از دو دهه است فعالیت مستمر در عرصه نمایش را آن هم در سطح اول این هنر تجربه میکند، مدرس شناختهشدهای هم در حوزه بازیگری به حساب میآید. «خاطرات و کابوسهای یک جامهدار از زندگی و قتل میرزاتقیخان فراهانی» با کارگردانی دکتر علی رفیعی، «دژاوو» به کارگردانی مسعود دلخواه و «مردی برای تمام فصول» با کارگردانی بهمن فرمانآرا ازجمله نمایشهای اخیری است که حضور صفری در آنها تحسین علاقهمندان به هنر نمایش را در پی داشت. او حالا دو ماهی است در نمایش «میسیسیپی نشسته میمیرد» که نمایش پروپیمانی با کارگردانی همایون غنیزاده است، به ایفای نقش پرداخته است. با صفری در اینباره گفتوگو کردهایم:
برای شروع گفتوگو اجازه بدهید از همان نقطهای شروع کنیم که شما هم از آنجا شروع کردید، یعنی آغاز تمرینهایتان! کمی در این مورد برایمان بگویید که تمرینها به چه صورت بود و کار چطور شکل گرفت؟
ما تمرینهای زیاد با ساعات طولانی داشتیم و اینقدر تکتک جلسات تمرین مهم بود که اگر ناهماهنگی در مورد مکان تمرین پیش میآمد، سریعا جای دیگری را هماهنگ میکردند تا رون و ریتم تمرینات به هم نخورد، این اتفاق مدام بود تا وارد اجرا شدیم.
اجرای شما به شکلی است که بهنظر بداهه در آن نقش اساسی دارد، شما چه تجربهای از این شکل اجرایی دارید و اساسا کارگردان چقدر دستتان را در بداههپردازی در اجرا باز گذاشته است؟
اساسا ساختار این اجرا و رویکرد کارگردان در اجرا به شکلی است که نمیتوان آن را پیشبینی کرد. این تیپ اجراها به شکلی هستند که نمیتوان مطمئن بود عینا مثل شب قبل اجرا کردهای. آنچنان جزییات در این اجرا زیاد است که نمیتوان همه آنها را در کنترل خود درآورد. مثلا در یک جای کار چیزی میریزد، خب این اتفاقی است که شاید زمانش قابل کنترل باشد، اما قطعا شکلش فرق میکند و بازیگر متناسب با فضای آن اجرا به ذهنش میرسد که فلان کار را بکند. میخواهم بگویم این شکل از بداههسازی در ذات این شکل از اجراست. دلیلش هم این است که کار اینطور ساخته شده است. کار ما خیلی روحیه نظامی در میزانسنهایش و همه چیز شکلی خطکشیشده ندارد. همانطور که گفتم جزییات غیرقابل مهاری در اثر است که بقیه مولفهها را هم کمی جابهجا میکند. به نظرم آنچه در این کار خیلی برجسته است، پرداختن به آن بخش از نیاز تماشاگر است که نیاز دارد سرگرم شود و آدرنالین تولیدشده از تماشای این شکل از کار دوست دارد؛ تابلویی میبیند، موسیقی میشنود و درنهایت تئاتری میبیند که جاهایی مو را به تنش سیخ میکند. این همان چیزی است که هر شب دارد اتفاق میافتد.
شما در کارنامه کاریتان نقشهایی را دارید که بهنظر میرسد در تیپسازی یا ساخت شخصیت آنها از یکسری رفتارها و عادات مشترک استفاده کردهاید که بهنظر میرسد اکثر نقشهایی که بازی کردهاید شبیه به هم بهنظر بیایند! این مسأله را در مورد نقش خانم آسایش هم میشود تا حدودی شاهد بود.
من با مثال خانم آسایش برایتان این مسأله را توضیح میدهم. آنچه روشن است وقتی شخصیت ساخته میشود، پایه و اساس آن تحلیلی است که از آن داریم؛ وقتی وارد بافت داستان میشویم و فرمول رابطههایش را درمیابیم میفهمیم زنی است که با فلان وزیر سروسری دارد. چنین شخصیتی، زنی بسیار قدرتمند و جذاب است. این دو مولفه در این شخصیت مهم است و بازیگری که میخواهد چنین نقشی را درآورد این دو مولفه برایش خیلی مهم میشود، پس اگر بخواهد کار دیگری بکند، خطا کرده است.
در این نمایش، کارگردان حضور فعال دارد و حضورش در دنیای اثر هم توجیه شده، بنابراین مدام تحتکنترل او هستید، این تحتکنترل بودن در اجرا چه فضایی را به وجود میآورد؟
کلیت این کار در ایران تازه است، اما در دنیا نمایشنامههایی نوشته شده که کارگردان به اسم در صحنه وجود دارد، ولی اینجا تازه است. من در لحظاتی که همایون از پایین میگوید این کار را بکن و آن کار را نکن، کمی عصبی میشوم، چون میگویم او نمیگذارد آن کاری را که به نظرم درست است، انجام بدهم، اما خب این بخش هم جزو اجراست و باید در اثر باشد.
حضور فعال کارگردان در این اثر یک امکان اجرایی را به وجود میآورد که در هر اجرا و بودنش چیزهایی را جهت دهد...
این ویژگی باعث میشود تا آن مسأله در لحظه زندگی کردن که در تئاتر خیلی مهم میشود، در این اثر به خوبی نمود پیدا کند، چون کارگردان میتواند به هر اتفاقی که روی صحنه میافتد، واکنش نشان دهد و متناسب با آن صحنه اجرا را جهت دهد. به نظرم این جزو زیباییهای اجرای ما است...
این مسأله در مورد شوخیها هم وجود دارد، خیلی از این شوخیها بامزهاند و حتی معنا دارند، اما مثلا در صحنههایی که کارگردان از آناستازیا تعریف میکند، این شوخی آنقدر تکرار میشود که دیگر نه خندهدار است و نه معنادار بلکه بیمزه و حوصله سر بر است! به نظر میآید این تصویر کمی همراه با بزرگنمایی است!
تئاتر هنری است که خودش را با شرایط اجتماعی جامعهای که در آن زیست میکند، تطبیق میدهد و به نظرم این ویژگی قشنگی است که در تئاتر وجود دارد و مرا آزار نمیدهد، من تجربهاش را داشتم که تیم ممیزی وقتی میآید، نظراتش را میدهد، اما لزوما این نظرات همیشه اعمال نمیشود و در هر دوره شدت این سختگیریها فرق میکند.
در لحظاتی احساس میشود شوخیهای کارگردان با شخصیتها برای این قرار داده شده تا خستگی را از تماشاچی بیرون کند و او را بر صندلیاش بنشاند...
من هم فکر میکنم کاش این اجرا ٢٠دقیقه کوتاهتر بود، اگر چنین چیزی اعمال میشد به نظرم بهتر بود. این خستگی که شما از حرف میزنید به واسطه مهندسی اجراست که گاهی وقتها این مهندسی اجرا مجبور است طولانیشدن را به جان بخرد، چون میترسد چیزی را از نمایشنامه کم کند ممکن است اثر الکن شود. تماشاچی در قبال این تغییرات ممکن است دچار سردرگمی شود و این شرایط هم باعث میشود این ٢٠ دقیقه به اجرا تحمیل شود. شاید اگر صندلیهای بهتری در سالن قرار داشت، این خستگی کمتر به چشم میآمد. معماری سالن هم تأثیر دارد، اینجا برای اپرا طراحی شده و سالنی است برای شنیدن و فضا هم مخاطب را حبس میکند...
بگذارید برویم سراغ استفاده از هاش اف در این اجرا و البته در بسیاری از اجراهایی که این روزها به روی صحنه میرود. یک دهه پیش در تئاتر ایران با صدای بلند صحبت کردن روالی طبیعی بود و جزو فرم تئاتر به حساب میآمد. از یک جایی به بعد کارگردانانی از هاش اف بر روی صحنه استفاده کردند که بخشی از تئاتریها در برابر این تکنولوژی گارد گرفتند و داشتن تکنیک بیانی که بدون نیاز به میکروفن رسا باشد، جزو ارکان تئاتر میدانستند، شما چه موضعی در مورد استفاده از میکروفن در صحنه دارید؟
شما دارید در مقیاس ایران حرف میزنید که به نظرم با وجود اینکه شاید تئاترمان پیشرو نباشد، اتفاقات زیادی در سالهای اخیر آن افتاده است. ازجمله این اتفاقات میتوان به ادعاهای مختلف اشاره کرد؛ یکی گفت که من از بازیگرم خواستهام تا بر روی صحنه بد بازی کند یا دیگری گفت که میخواهم بازیگرم بازی نکند یا مسأله همین
هاش اف که با استفاده از آن دیگر نیاز نبود از تکنیکهای بیانی استفاده کرد یا داد زد، میشود همانطور که در خانه حرف میزنی روی صحنه هم حرف بزنی و صدایت برسد! همه این رویکردها وجود دارد و درست و غلطی هم برایش وجود ندارد، چون نسبی است. درستی هر کدام از این نظرها به خود فرد و نگاهش بستگی دارد و اینکه چه آموختههایی داشته در این موضعگیریها و نگاهها مهم است. در این نمایش وجود میکروفن ضروری است و اگر نباشد خود من نمیدانم چه بکنم، چون صدایم نمیرسد. در آن موسیقی و سروصداها، چیدمان صدا بهگونهای نیست که برای صدای من جایی وجود داشته باشد. به همین ترتیب من دوست ندارم در اثری که وجود هاش اف ضرورتی ندارد، از آن استفاده کنم. دوست ندارم مثل این باشد که در خانه خالهام نشستهام و تخمه بشکنم و با همان لحن هم دیالوگ بگویم، چون اساسا آن را تئاتر نمیدانم. آنچه من از تئاتر یاد گرفتهام این نیست که اگر بازیگرت را در هر فرم و ترکیبی روی صحنه گذاشتی و عدهای هم به تماشای آن نشستند، تئاتر شکل گرفته. اگر فردی مثل پیتر بروک میآید و میگوید تئاتر عبارت است از راه رفتن بازیگر بر روی صحنه و تماشای آن توسط دیگری... منظورش چیزی دیگری است، بلکه این تعریف قابلتفسیر است. او میخواهد اهمیت دادن به «تماشا» را روشن کند. تئاتر خوشبختانه آنقدر ظرفیتش زیاد است که هر کسی میتواند هرکاری که دوست دارد انجام دهد. من اصلا معتقد نیستم که تئاتر شکل زندگی است، بنابراین اعتقاد ندارم که اگر همانطور که در زندگی عادی بودی رفتار کنی، بازی کردهای و تئاتر شکل گرفته است. این شبیه به زندگی نبودن تئاتر را میتوان از آثار بزرگان دریافت، تئاتر مضامین بسیار متراکمی است که در قالب پرسوناژ و فضا خودش را به روایت میگذارد. در مورد هاش اف هم موضع خاصی ندارم، فقط میگویم اگر در نمایشی استفاده از آن ضرورت داشته باشد، اشکالی ندارد و در اجرای ما این ضرورت به خاطر حجم افکت و موسیقی وجود دارد.
منبع: شهروند