زندگی مان را زیبا کنیم
لیوان آب برای خودم می ریزم
و روی کاناپه ولو می شوم کمی آب می خورم تا شاید اعصابم آرام شود. شاید
تمام ناراحتی ها و عصبانیت ام به خاطر صحبت های رییس نباشد. از خودم از در و
دیوار خانه از محل کار حتی از این کوچه و خیابانها هم دل زده و خسته ام.
موبایلم زنگ می زند، کیفم را از زمین بر می دارم تا گوشی موبایل را پیدا
کنم . بالاخره پیدایش می کنم اما تماس قطع می شود با خودم می گویم به جهنم
هر کس باشد دوباره زنگ می زند. بی اختیار رمز گوشی را وارد می کنم نگاهم به
تلگرام می افتد 115 پیام خوانده نشده، حوصله خواندنش را هم ندارم. نمی
دانم چرا پیام ها را باز می کنم. هنوز چند پیام را بیشتر نخوانده ام که
چشمم به این پیام می افتد:
« یکی از خلقیات خوب زیبایی طلبی
است، یعنی به دنبال زیبایی بودن، زیبا زندگی کردن، هم ظاهر زندگی و هم
باطن زندگی را ، محیط خانواده ، محیط بیرون، محیط خیابان، محیط پارک و محیط
شهر.»(1)
چند بار پیام را پشت سر هم می خوانم، گوشی را کنار می گذارم
دیگر دلم نمی خواهد پیام های دیگر را بخوانم. نگاهی به اطراف خود می اندازم
. چرا من آنقدر از زیبایی دورام. از زیبایی ظاهری
، ان هم از اخلاقم که همه را آزاده و دلزده کرده. نگاهم به مانتوی پاره
شده روی زمین می افتد. همیشه مانتو های سورمه ای ومقنعه مشکی پوشیده ام
بدون این که زیبایی آنها برای اهمیتی داشته باشد. بلند می شوم و به سمت کمد
لباس هایم می روم. در را که باز می کنم آه از نهادم بلند می شود باورم نمی
شود 10 سال است که تنها چیزی که برایم اهمیت نداشته زیبایی لباسهایم بوده.
بالاخره تصمیم ام را می گیرم . یک پیام ساده چنان به مغزم هجوم برده بود که گویی سالها به هیچ چیز فکر نکرده بودم ، فکر نکره بودم باید زیبا زندگی کنم زیبا فکر کنم ، زیبا رفتار کنم باید عینکی به چشمانم بزنم که فقط زیبایی ها را ببینم. از میان شماره تلفن ها شماه عاطفه را می گیرم، از شنیدن صدایم شک زده می شود. کمی که حال و احوال می کنم میگویم: عاطفه میای بریم خرید می خوام لباس بخرم کمی هم با هم حرف بزنیم . عاطفه که هنوز باورش نمی شود که این من هستم که ازاو می خواهم به خریدم برویم. موافقتش را اعلام میکند .
من به سمت مانتوهایی می روم که دیگر قصد پوشیدنشان را ندارم وبرای آخرین بار یکی را به تن می کنم تا به خرید بروم. در را که باز میکنم چشمم به جا کفشی قدیمی و زوار دررفته می افتد. خنده ای به لبانم می نشیند یاد آقای امینی می افتم مدیر ساختمان، چقدر تلاش کرد به من بفهماند این جاکفشی زیبایی ساختمان را از بین برده ولی گوش من بدهکار نبود. راست می گفت چقدر نمای راه پله ها با این جاکفشی نازیبا بود. با خودم تصمیم می گیرم بعد از برگشتن از خرید اولین کاری که می کنم جا به جا کردن جا کفشی باشد....
منبع:تبیین
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com


