کد خبر: ۳۳۹۲۶۹
تاریخ انتشار:
بسته روزانه بولتن نیوز در حوزه فرهنگ/ 27 اسفند 94

فرهنگ در رسانه

آرمان، آفتاب یزد، ابتکار، اعتماد، افکار، اطلاعات، ایران، تفاهم، جام جم، جوان، جمهوری اسلامی، حمایت، خراسان، راه مردم، حمایت، روزان، رویش ملت، سیاست روز، شرق، شهروند، قانون، قدس، کیهان، مردم سالاری، وطن امروز و همشهری روزنامه هایی هستند که روزانه به آن‌ها پرداخته و سعی می کنیم گلچینی از بهترین های آنها را در یک سبد فرهنگی به خدمت شما عرضه کنیم.
گروه فرهنگی: امروزه رسانه‌ای نیست که فعالیت داشته باشد و به مقولات فرهنگی توجهی نکند. چه اینکه فرهنگ و رسانه دو روی یک سکه بوده و اصلاً نمی‌توان دم از کار رسانه  ای زد ولی مقولات فرهنگی را نادیده گرفت. در این شرایط، یکی از مهمترین رسانه‌هایی که از قدیم الایام و به طور مدام، موضوعات فرهنگی را مورد بررسی قرار داده است، روزنامه‌ها بودند. تا جایی که بعید است تا امروز روزنامه منتشر شده باشد که هیچ بهره ای از فرهنگ نبرده باشد.

به گزارش بولتن نیوز، در روزگار ما نیز روزنامه های موجود با گرایشات سیاسی و فکری گوناگون، دست به این کار زده و در قالب‌های مختلف، به مسائل فرهنگی می پردازند. اما نکته  اینجاست که این همه تولیدات فرهنگی منتشر شده در روزنامه‌ها برای دیده شدن پا به این جهان گذاشته اند. به عبارت دیگر، مطلبی که دیده نشود گویی اصلاً تولید نشده است. اما آیا با حجم انبوه سایت‌ها و مجلات و روزنامه‌ها و رسانه‌های مختلف دیگری که وجود دارد، می‌توان به همه آن‌ها پرداخت و مطالب شان را از نظر گذراند؟ جواب معلوم است …

فرهنگ در رسانه

*       *       *
اعتماد/فروتن: كار با فيلم اولي‌ها را دوست دارم


محمدرضا فروتن نخستين‌بار در يكي از قسمت‌هاي سريال سرنخ به ايفاي يك نقش فرعي پرداخت. پخش همان چند دقيقه كوتاه كافي بود تا چند دقيقه بعد، بازي در يكي از فيلم‌هاي مسعود كيميايي به او پيشنهاد شود! او با بازي در فيلم‌هاي اعتراض و مرسدس مطرح شد و در ادامه بازي در فيلم‌هاي قرمز، دوزن، متولد ماه مهر، زير پوست شهر او را بدل به يكي از ستارگان بي‌بديل سينماي ايران در اواخر دهه ٧٠ و اوايل دهه ٨٠ كرد. بي‌ترديد فيلم «شب يلدا» يكي از به‌ياد‌ماندني‌ترين بازي‌هاي محمدرضا فروتن است. او تاكنون دوبار براي فيلم‌هاي قرمز و به آهستگي موفق به دريافت سيمرغ بلورين شده است. فروتن جوايز ديگري نيز در كارنامه خود دارد كه بهترين بازيگر نقش اول مرد سال به انتخاب نويسندگان و منتقدان براي بازي در فيلم «قرمز» از جمله آنهاست. محمدرضا فروتن در طول سال‌هاي كاري‌اش با كارگردانان بنامي چون مسعود كيميايي، رخشان بني‌اعتماد، كيومرث پوراحمد و... همكاري كرده است. او در اواخر دهه ٧٠ توانست شمايلي از جوان سركش و آشوبناك ايراني را در سينما بازتوليد كند. در تازه‌ترين تجربه بازيگري او در فيلم «مرداد» نخستين ساخته بهمن كاميار به ايفاي نقش پرداخته است.

 شما آدم گزيده‌كاري هستيد. چه شد كه موافقت كرديد در فيلم اول يك كارگردان بازي كنيد؟

من قبلا هم با چند كارگردان فيلم اولي كار كردم و كارهاي خيلي خوبي هم شده. مثلا فيلم «ديگري» ساخته مهدي رحماني جزو فيلم‌هايي است كه خيلي دوستش دارم. اما اينقدر نسل جوان با شور و اطلاعات و تلاش و آگاهي به ميدان سينما آمده است كه فكر مي‌كنم- نه الزاما همه و به يك اندازه- اما نسل جديد سينماي ما يك تحول را تجربه مي‌كند. يك تحول شناختي در سينماي ما به وجود آمده است.

 جالب است كه نسل جوان ترجيح مي‌دهند با بازيگران با تجربه كار كنند و اين بازيگران هم معمولا همراهي مي‌كنند.

من اميدوارم اين اتفاق بيفتد. چون من خودم هم خيلي لذت مي‌برم. خود من هم در ميانسالي هستم و تجربه كار با اين بچه‌ها كه تا اين حد شور و شوق دارند و مي‌تواني با آنها بده بستان فكري و حسي داشته باشي، براي خود من هم لذت‌بخش است. فضايي است كه وقتي جوان‌تر بودم، با خيلي از كارگردان‌هاي مسن‌تر، نمي‌شد تجربه‌اش كرد. شايد. اما اينجا راحت‌تر است و من هم در اين سن راحت‌تر مي‌توانم حرف‌هايم را بزنم و كارهايم را بكنم. مثل اينكه آنها هم مشتاق‌ترند بشنوند. اينها لذت‌بخش است.

 در پروژه‌هاي سينمايي از شما مشاوره هم مي‌گيرند؟ يا راهنمايي مثلا.

خب راستش فكر مي‌كنم شايد اين سوال ممكن است باعث كج‌فهمي شود. شايد باعث اين شود كه خدايي ناكرده تعبير نادرستي از حرف‌هاي من شود. اما نه! مشاوره‌اي در كار نيست. فقط اين بحث است كه شما بتوانيد نظرات را راحت‌تر بيان كنيد. فكر مي‌كنم مشاور به كار يا كسي اطلاق مي‌شود كه آگاهي كارگرداني بيشتري داشته باشد، اما من اين نيستم. من در اينجا به عنوان يك بازيگر حضور دارم و تلاش مي‌كنم به عنوان يك بازيگر به كار كمك كنم.

  فكر مي‌كنيد «مرداد» فيلم خوبي خواهد بود؟

اميدوارم و فكر مي‌كنم بخشي از موضوع كه در دل كار و داستان است جالب و جذاب است. اما فقط اين كافي نيست. كارگرداني تدوين و بقيه چيزها هم بايد باشند تا كار پركشش و جذاب باشد. اميدوارم اين موضوع جذاب همراه با تلاش بقيه گروه به فيلمي تبديل شود كه از ابتدا تا انتها كشش لازم را داشته باشد. علاقه تماشاچي را همراه داشته باشد.

 خبر جديدي از خودتان نداريد؟

خبر جديد... مشغول درس خواندن هستم و كار مي‌كنم. من دانشجوي دكتراي روانشناسي سلامت هستم و هنوز هم تمام نشده است.


اطلاعات/چکناواریان‌: ارکستر نوجوانان ایران به کار خود ادامه می‌دهد


آخرین تمرین ارکستر نوجوانان ایران در سال ۹۴ با حضور لوریس چکناواریان، شهرام توکلی و امید نوروزی در مجموعه‌ بنیاد رودکی برگزار شد.
شهرام توکلی در حاشیه این تمرین ضمن اشاره به نحوه شکل‌گیری ارکستر نوجوانان گفت: سال گذشته بود که تصمیم گرفتیم ارکستری را در گروه سنی ۱۲ تا ۱۹ سال تأسیس کنیم. از بهمن ۹۳ با ۱۲ نوازنده کار را شروع کردیم و توانستیم تا به امروز تعداد نوازندگان را به ۶۰ نفر برسانیم.

وی افزود: ظرف یکسال گذشته شروع به آموزش کردیم و نکات زیادی چون آداب و رسوم ارکستر و اجرای آنسامبل را به اعضای ارکستر آموزش دادیم. اولین اجرایمان را هم سال گذشته در تالار رودکی روی صحنه بردیم. به اعتقاد ما این گروه سنی که انتخاب شده بهترین مقطع زمانی برای یادگیری است و هسته اولیه ارکستر نیز بر مبنای همین موضوع شکل گرفت . ما با نوازندگان از سن ۱۲ سالگی کار می‌کنیم و وقتی به سن ۱۹ می‌رسند با آنها خداحافظی می‌کنیم. به اعتقاد ما این نوازنده‌ها با توجه به آموزش‌هایی که می‌بینند می‌توانند در ارکسترهایی چون ارکستر سمفونیک تهران نیز ساز بزنند.

توکلی ادامه داد: ما در ادامه قصد داریم ازاستادان خارجی و همچنین رهبران ارکستر بین‌المللی برای برگزاری مسترکلاس دعوت کنیم تا اعضای ارکستر بتوانند نکات کلیدی کار کردن در یک ارکستر حرفه‌ای را بیاموزند. البته ما برای اینکه بتوانیم استقلالمان را حفظ کنیم سراغ حمایت دولتی نرفتیم اما بنیاد رودکی با در اختیار گذاشتن سالن تمرین و همچنین بعضی از سازها کمک‌هایی به ما کرد.

امید نوروزی یکی دیگر از اعضای هیأت مؤسس این ارکستر نیز گفت: کار کردن با نوجوانان برای ما بسیار جذاب است و با توجه به اینکه چنین ارکستری با این مختصات تا به امروز وجود نداشته فکر می‌کنیم برای مردم نیز جذاب باشد. هدف اصلی ما از تشکیل این ارکستر ایجاد الگوسازی است چرا که بچه‌های ما بعد از آموزش در هنرستان نمی‌دانند قرار است چه کاری باید انجام دهند. من سال‌ها در هنرستان موسیقی معلم بودم و جای چنین ارکستری را در سیستم آموزشیمان خالی می‌دیدم.

لوریس چکناواریان آهنگساز و رهبر ارکستر پیشکسوت نیز عصر روز گذشته با حضور در تمرین ارکستر نوجوانان گفت: با دیدن جوانان این ارکستر جوان شدم. افتخار می‌کنم که جوانان فوق‌العاده داریم که در آینده ارکستر خوبی از آن‌ها خواهیم داشت. مدت‌‌ها بود که با جوانان کار نکرده بودم و حس خوبی گرفتم. بچه‌ها فوق‌العاده بودند. با احساس کار کردند و آمادگی داشتند. من تحت تاثیر قرار گرفتم. امیدوارم این ارکستر بتواند خارج از کشور هم خودش را نشان دهد. امروز علاوه بر اینکه تعجب کردم، لذت هم بردم.

این رهبر ارکستر ادامه داد: ما باید از این تفکر که همه‌چیز ایرانی باشد، بگذریم. این تفکر غلطی است. مثلا شما اگر یک ارکستر آلمانی را در نظر بگیرید، همه‌ نوازندگان آن آلمانی نیستند؛ زیرا هنر، درجه دو نمی‌شناسد. همه باید درجه یک باشند. در همه‌ ارکسترها هم آزمون‌هایی برگزار و فراخوان‌هایی منتشر می‌شوند که بهترین نوازندگان را از هرجای جهان دور هم جمع کنند. در اروپا نمی‌گویند، فلانی ایرانی است، به ارکستر راهش ندهیم. هنر ملیت نمی‌فهمد. یک زبان مستقل است و زبان خدا است. زبان خدا باید به بهترین نحو اجرا شود. ارکستر، حمایت و سازهای خوب می‌خواهد. بچه‌های این ارکستر سازهای خوبی ندارند. اگر سازشان خوب باشد، صدای بهتری خواهد داد. حتی بهتر است که معلمان خارجی بیایند و به این بچه‌ها آموزش دهند اما ما یک تعصب ایرانی داریم که این درست نیست.

چکناواریان ادامه داد: امیدوارم بچه‌های این ارکستر جوان هم حمایت شوند و سازهای خوب داشته باشند. این جوانان می‌توانند، خیلی موفق شوند. هر آهنگساز هم یک ارکستر خوب می‌خواهد تا آثارش را اجرا کنند. خیلی از آهنگسازان به دلیل اجرای بد اثرشان توسط ارکستر دیوانه شدند و به تیمارستان رفتند که راخمانینف معروف‌ترین آن‌ها است.


اطلاعات/معرفی ادبیات کلاسیک ایران و فرهنگ نوروز در نمایشگاه کتاب فرانسه


جمهوری اسلامی ایران نشست‌هایی را با محوریت معرفی ادبیات کلاسیک ایران و جشن نوروز همزمان با برگزاری نمایشگاه کتاب پاریس در فرانسه برگزار می‌کند.

به گزارش خبرنگار مهر، همزمان با برگزاری نمایشگاه بین‌المللی کتاب پاریس، جمهوری اسلامی ایران نیز برنامه‌هایی را با معرفی فرهنگ و ادبیات ایران در کشور فرانسه برگزار می‌کند.

برا این اساس نشست تخصصی «نگاهی نو به ادبیات کلاسیک ایران در عرصه جهانی» با حضور احمد سمیعی گیلانی، حسین معصومی‌همدانی، علی‌اصغر محمدخانی، امیرمسعود شهرام‌نیا و احمد شاکری با مشارکت مؤسسه نمایشگاه‌های فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی از دیگر برنامه‌های رایزنی فرهنگی ایران در فرانسه است که در روز پنجشنبه ??اسفندماه در محل کتابخانه خانه فرهنگ ایران در پاریس برگزار می‌شود.همچنین، نشست «نوروز در تاریخ اساطیری ایران» روز جمعه ??اسفندماه با سخنرانی میرجلال‌الدین کزازی و خانم لیلی انور در محل تالار مولتی مدیا پاریس برگزار می‌شود.

«جشن نوروز» نیز با اجرای گروه موسیقی سنتی ایرانی کیوان ساکت و سخنرانی میرجلال‌الدین کزازی نیز روز شنبه ??اسفندماه در محل تالار «الیزه» پاریس برگزار می‌شود.


ایران/پرویز پرستویی در آستانه سال نو به دیدار بزرگان سینما رفت


دیدار با 5 اسطوره سینمای ایران

در اختتامیه سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر و هنگامی که پرویز پرستویی برای گرفتن سیمرغش روی صحنه رفت، از «پنج تن سینمای ایران» یعنی، عزت‌الله انتظامی، جمشید مشایخی، علی نصیریان، محمدعلی کشاورز و داوود رشیدی یاد کرد و سیمرغ را به آنها اهدا کرد. حالا و در آستانه سال نو او به دیدار این بزرگان رفته و رسم قدردانی از آنها را به جا آورده است. دیدار با بزرگان بازیگری سینمای ایران با عزت‌الله انتظامی آغاز شد، آقای بازیگری که این روزها درگیر بیماری است اما مثل همیشه شیک پوش، با صلابت و خوش‌رو در کنار مجید انتظامی و عروسش میزبان جمع حاضر بود.

آقای بازیگر که دو سال پیش 90 سالگی‌اش با حضور پرستویی جشن گرفته شد و حالا مشکلات ریه و کمر رد پای خودش را مشهودتر از گذشته بر او گذاشته است. اما همچنان سرشار از عشق به بازیگری است و وسواس همیشگی‌اش را به نقش‌هایی که پیشنهاد می‌شود دارد. پرویز پرستویی با بیان اینکه همیشه در زندگی و بازیگری از عزت‌الله انتظامی الگو گرفته است، گفت: آقای انتظامی به تعریف نیازی ندارد و نمونه بی‌بدیل بازیگری هستند. معتقدم قدرت عجیب و غریبی در بازیگری دارند که خدایی است و یک استثنا محسوب می‌شوند. انتظامی هم با یادآوری بازی‌های پرستویی خصوصاً در «آژانس شیشه‌ای» اظهار کرد: خیلی خوب است آدم در کار هنری‌اش این ارزش را پیدا کند و چقدر خوب است تماشاگر را محترم بشمارد. برای من همیشه تماشاگر جایگاه بالایی داشته و در مقابلش تعظیم کرده‌ام و معتقدم تماشاگر بسیار مهم است.  منزل علی نصیریان مقصد دیدار بعدی بود که این بازیگر با وجود بیماری همسرش به تنهایی میزبان پرستویی بود. بازیگری که همچنان می‌درخشد و این روزها در نقش «بزرگ آقا» سریال شهرزاد مخاطبان زیادی دارد به طوری که پرستویی هم آن را مهم‌ترین ویژگی این سریال دانست و گفت: البته نیازی به گفتن من نیست اما کار شما حیرت انگیز است و لحظه به لحظه با نگاهتان تماشاگر را غافلگیر می‌کنید. من و همسرم مخاطب پروپاقرص «شهرزاد» هستیم و یک لحظه آن را رها نمی‌کنیم.  علی نصیریان هم با بیان اینکه از هر نسلی افراد شاخصی پیدا می‌شوند گفت: خود شما هم از پدیده‌های نسل بعد ما هستید و قطعاً در این دوره هم پیدا خواهد شد و بسیار امیدوار هستم. 

منزل داوود رشیدی مقصد بعدی بود که به همراه همسرش احترام برومند و دخترش لیلی پذیرای حضور پرستویی بودند.

احترام برومند با اشاره به مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجر و اهدای سیمرغ توسط پرستویی به داوود رشیدی و چهار بازیگر دیگر اظهار کرد: داود مراسم را زنده از تلویزیون می‌دید و اعلام شما ما را بسیار خوشحال کرد. این کارها روی پیشکسوت‌ها تأثیر زیادی دارد کسانی که زمانی رونق اصلی همین جشنواره بودند و یادم هست سال‌های اول داود 6، 7 فیلم در جشنواره داشت.

جمشید مشایخی دیگر بازیگری بود که پرستویی به دیدارش رفت و علی رغم بیماری که داشت اعلام کرد: دو روز در خانه افتاده بودم اما الان با آمدن شما بسیار بهتر شدم. مشایخی که در کنارش همسر و پسرش سام حضور داشتند با بیان اینکه سال‌هاست عاشق پرویز پرستویی است گفت: این رک گویی و اینکه مجیز کسی را نمی‌گوید ارزش زیادی دارد آن هم در روزگاری که همه متملق شدند. همچنین فاطمه معتمد آریا که او هم بازیگر باشخصیتی است. این بازیگر در صحبت‌هایش به ناصر تقوایی اشاره کرد و ادامه داد: چرا این هنرمند بزرگ نباید کارکند؟ چرا شرایط برای او فراهم نیست و این جای تأسف دارد.

منزل پنجمین بازیگر پیشکسوت محل آخرین دیدار بود و محمد علی کشاورز که این روزها در منزل به فیزیوتراپی برای بهتر شدن وضعیت پایش مشغول است میزبان پرستویی بود.

کشاورز که بیشتر وقتش را به مطالعه می‌گذراند با اظهار تأسف از اینکه بازیگران امروز شناخت کمی نسبت به سرزمینشان دارند گفت: بچه‌ها باید بگردند و مملکت خودشان را و مردمی را که در این مملکت زندگی می‌کنند بشناسند. پرویز پرستویی بعد از پایان این دیدارها که بیش از 8 ساعت طول کشید با اظهار خوشحالی از فراهم شدن چنین فرصتی اظهار کرد: پشتوانه من این عزیزان هستند که به آنها افتخار می‌کنم. من متکی به این نسل هستم و همیشه من کوچکترین گفته‌ام که پیرو مکتب این استادان هستم. پرستویی در آستانه سال جدید از آرزویش برای سینما در سال 95 سخن گفت و اظهار کرد: آرزو می‌کنم در سال آینده همه خانواده سینما همدیگر را دوست داشته باشیم و اشکالات همدیگر را نقد کنیم و ایرادات هم را بگیریم و سعی کنیم همدیگر را حفظ کنیم.


جوان/به دليل حذف فيلم محمد رسول الله از اسكار


رئيس اسكار صاحب باروت خيس شد

چريل بون ايساكس، رئيس آكادمي هنرهاي سينمايي و علوم اسكار، برنده چهارمين دوره برگزاري جايزه جهاني باروت خيس شد.
نویسنده : هادي عسگري 
مراسم اختتاميه چهارمين جايزه بين‌المللي باروت خيس در خرمشهر برگزار شد و بر اساس آراي مردمي، برنده اين دوره از جايزه مشخص شد. به دنبال حذف فيلم سينمايي محمد رسول‌الله(ص) ساخته مجيد مجيدي از رقابت بهترين فيلم غيرانگليسي زبان در اسكار امسال، خانم چريل بون ايساكس رئيس آكادمي اسكار نامزد دريافت باروت خيس شد كه در نهايت توانست با به دست آوردن 63 درصد از آراي مردمي اين جايزه را از آن خود كند. امسال چهار نفر به عنوان نامزدهاي دريافت جايزه از سوي ستاد مردمي برگزاري جايزه باروت خيس معرفي شدند كه علاوه بر رئيس آكادمي اسكار، يورگن بوس رئيس نمايشگاه كتاب فرانكفورت به دليل دعوت از سلمان رشدي مرتد به نمايشگاه كتاب فرانكفورت و پرده‌برداري از ماهيت صهيونيستي و ضداسلامي اين نمايشگاه، فرانسوا اولاند رئيس‌جمهور فرانسه و استاد بزرگ جايزه لژبون به خاطر انتخاب نسنجيده هنرمند ايراني براي دريافت جايزه شواليه و اهداي آن به درايه درخشش اپوزيسيون فرهنگي ايران و پيرس هندلينگ رئيس جشنواره بين‌المللي فيلم تورنتو به دليل حضور فيلم سپتامبرهاي شيراز و برملا كردن ماهيت ضدايراني‌اش به عنوان نامزدهاي نهايي، شايسته جايزه باروت خيس برگزيده شده بودند. ستاد مردمي جايزه بين‌المللي باروت خيس در اطلاعيه‌اي ضمن معرفي نامزدهاي اين دوره تصريح كرد: ميان هيئت داوران جايزه بين‌المللي باروت خيس بر اساس رأي، نظر و مشاركت گسترده آحاد مردم خداجو و دلباختگان محمد و آل محمد (صلوات الله عليهم) به ويژه نخبگان جامعه در انتخابات مردمي در حاشيه راهپيمايي ۲۲ بهمن در ۱۴ استان كشور و همچنين انتخابات بر خط در تارنماي شبكه اطلاع‌رساني باروت خيس به اين وسيله با ۶۳ درصد آرا خانم چريل بون ايساكس را به عنوان منتخب دريافت نشان چهارمين دوره جايزه بين‌المللي باروت خيس معرفي مي‌كند. سردار فضلي، فرمانده قرارگاه راهيان نور سپاه و بسيج در اختتاميه چهارمين جايزه بين‌المللي باروت خيس گفت: جايزه باروت خيس به خانمي كه در مديريت و رياست اسكار در جهت ممانعت از حضور فيلم حضرت محمدرسول الله(ص) در جشنواره نقش داشته است، داده شد تا روحيه استكباري آنان در هنر نيز برملا شود. وي خاطرنشان كرد: داوران اسكار مانع شدند تا فيلم محمدرسول الله(ص) به بخش داوري راه پيدا كند و جايزه اول اسكار را به بدترين فيلم اهدا كردند.


جوان/گفت‌وگوي «جوان» با نويسنده زندگينامه امام رضا(ع) به زبان اسپانيولي


صفاي حرم رضوي براي غير‌مسلمان‌ها هم بسيار جذاب است

گفت‌وگو با ميكاييل آلوارز مسلمان اسپانيايي كه نويسنده كتاب زندگينامه امام رضا(ع) به زبان اسپانيولي است در يك نيمه شب تابستاني و در فرودگاه انجام شد

نویسنده : صديقه رضواني‌نيا

گفت‌وگو با ميكاييل آلوارز مسلمان اسپانيايي كه نويسنده كتاب زندگينامه امام رضا(ع) به زبان اسپانيولي است در يك نيمه شب تابستاني و در فرودگاه انجام شد و ما آنقدر غرق در حرف‌هاي او شديم كه نزديك بود ميكاييل از پرواز جا بماند و مترجم او كه بيشتر از ما مشتاق شنيدن حرف‌هاي او بود با زحمت توانست آلوارز را از گيت عبور دهد. او ميهمان سيزدهمين دوره جشنواره بين‌المللي امام رضا(ع) بود و وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در شب ميلاد امام رضا(ع) از اين مسلمان فعال اسپانيايي به پاس تلاش‌هايش در عرصه فرهنگ رضوي به عنوان خادم نمونه رضوي تقدير كرد.  او در اين گفت‌وگو گفت: واضح‌ترين تصويري كه از ايران در ذهن دارم متعلق به حرم مطهر امام رضا(ع) است. به‌خصوص وقتي اولين بار در نيمه شب حرم رضوي را با آن گنبد طلايي و مناره‌هاي تا عرش رفته‌اش از دور ديدم احساس كردم چقدر اين تصوير زيباست و حرم مطهر چه درخشش و نورانيت عجيبي دارد. گفت‌وگوي ما با ميكاييل آلوارز پيش‌روي شماست. 

شما فرزند يك خانواده كاتوليك مسيحي هستيد اما در سال‌هاي جواني مسلمان شديد، چه اتفاقي در زندگي، شما را به تشيع متمايل كرد؟

جواني‌هاي من با تحولات مهم سياسي و اجتماعي در جهان مصادف شد كه مهم‌ترينش وقوع انقلاب اسلامي در ايران بود. من آن زمان آدم سياسي بودم و تحولات سياسي بر ذهنم بسيار تأثيرگذار بود. وقتي امام دست به قيام زدند و انقلاب اسلامي در ايران پيش آمد نتوانستم نسبت به اين واقعه مهم معاصر بي‌تفاوت باشم پس به انقلاب علاقه‌مند شدم، تحقيق كردم و از اينكه يك روحاني مسلمان شيعه اين كار را انجام داده بود شگفت‌زده شدم. 

خانواده اولين افرادي هستند كه اين تحولات روحي را متوجه مي‌شوند مي‌خواهم بدانم خانواده شما چه واكنشي نسبت به مسلمان شدنتان داشتند؟

آن زمان تعصبات مذهبي در ميان خانواده‌هاي مسيحي در اسپانيا وجود نداشت. خانواده ما هم هيچ تعصب ديني نداشت به‌خاطر همين استرس نداشتم چون مي‌دانستم پذيرش اين مسئله برايشان سخت نيست و مشكلي پيش نمي‌آيد.

از شرايط زندگي‌تان در آن زمان بگوييد، اينكه در چه رشته‌اي تحصيل مي‌كرديد؟شغلتان چه بود و...

من آن زمان دانشجوي مهندسي عمران بودم و در شهر سويليا زندگي مي‌كردم ولي كارم در شهر كوردوبا بود. آخر هفته به شهر خودم برمي‌گشتم. آنجا يكي از دوستانم به نام عبدالحق دختري را كه در شمال مراكش زندگي مي‌كرد به من معرفي كرد. ما همديگر را ديديم و با هم ازدواج كرده و اسپانيا را براي زندگي انتخاب كرديم. ازدواج ما تقريباً مصادف با اوايل پيروزي انقلاب اسلامي در ايران بود. 

همسرتان مسلمان بودند؟

 مسلمان بودند ولي شيعه نبودند تا اينكه ما سفري به ايران داشتيم. وقتي به قم رفتيم و ايشان حرم حضرت معصومه(س) را زيارت كرد در حرم رسماً اعلام كرد شيعه است. اين سفر افق‌هاي جديدي در ذهن همسرم ايجاد كرد و طرز فكر او درباره تشيع تغيير كرد. وقتي ايشان هم به حرم امام رضا (ع) مشرف مي‌شود انقلاب دروني در او شكل مي‌گيرد. همسرم آنقدر در حرم امام رضا(ع) منقلب شد كه فكر و ذكرش هميشه اينجاست. اين دفعه من تنها آمدم و همسرم آرزوي آمدن به حرم را داشت. البته گزارش لحظه به لحظه از تشرفم به حرم امام رضا (ع) را به او مي‌دهم. او هم با من دارد زيارت مي‌كند. 

ازدواج اسپانيايي‌ها با مراكشي‌ها كه اغلب مسلمان هستند، مرسوم است؟

كاملاً. چون مراكش هم مرز كشور ماست و بيشترين تعداد مهاجران مسلمان مقيم اسپانيا، مراكشي‌ها هستند. 

در قرون اوليه اسلامي مسلمان‌ها وارد اسپانيا شدند، به‌ عبارتي اولين كشور اروپايي كه اسلام وارد آن شد اسپانياست. با توجه به اين سابقه و قدمت، چقدر در آنجا مسلمان وجود دارد؟

اسلام در اسپانيا سابقه تمدني دارد ولي در حال حاضر شرايط به گونه‌اي است كه مسلمان‌ها و به‌خصوص شيعيان شديداً كنترل مي‌شوند. البته از بعد جنگ‌هاي صليبي همواره حركت‌هاي اسلامي كنترل مي‌شده. به‌خصوص در روستاها تعصب زيادي داشتند كه اسلام در آنجا دوباره زنده نشود. به همين خاطر مي‌توانم بگويم آن سابقه تمدني متأسفانه نمود خاصي در اسپانيا ندارد چون هر حركتي انجام شود با آن برخورد خواهد شد. البته برخي آثار تمدن اسلامي در اسپانيا باقي مانده است كوردوبا و آليكانته از جمله شهرهايي هستند كه آثار تمدن اسلامي در اين شهرها باقي مانده است. 

الان شيعيان اسپانيا در چه وضعيتي هستند؟

اغلب مسلمانان اسپانيا را اهل تسنن تشكيل مي‌دهند. شرايط براي شيعيان و به طور كلي براي مسلمان‌ها سخت است و روز به روز اين سختي بيشتر مي‌شود. تعداد شيعيان در كشور ما اندك است. اگر همه شيعيان از مليت‌هاي مختلف را جمع كنيم مي‌توانيم بگوييم روي هم چند هزار شيعه داريم. هرچند تأكيد مي‌كنم كسي آمار دقيق از شيعيان اسپانيا ندارد ولي خود من در شهر بارسلون شيعيان بسياري ديده‌ام كه اغلب آنها مهاجران پاكستاني هستند.

پس شهر بارسلون علاوه بر تيم و ورزشگاه مشهورش، مهد شيعيان اسپانيا هم است؟

بله اينطور است. البته در شهرهاي ديگر مثل مادريد، مالاگا، كوردوبا، اندلس و... هم شيعيان زندگي مي‌كنند. 

شما به مناسبت حضور در جشنواره امام رضا(ع) به مشهد سفر كرده‌ايد اين شهر را چطور ديده‌ايد؟

من هميشه براي ديدار و زيارت امام رضا(ع) مشهد مي‌آيم. زياد هم نمي‌توانم بمانم. معمولاً يك روزه مي‌آيم و مي‌روم. به‌خاطر همين شهر را آنقدرها نمي‌شناسم و هنوز فرصت نشده مشهد را بگردم. از مشهد فقط حرم رضوي را خوب نگاه كرده‌ام و مي‌شناسم. 

حرم رضوي چطور بود؟

وقتي چهار سال قبل براي اولين بار مي‌خواستم مشهد بيايم درباره حرم هيچ چيزي نمي‌دانستم. راستش اصلاً نمي‌دانستم امام رضا(ع) كيست و چطور بايد آن را زيارت كرد و زيارت چيست؟ بنابراين تشويق شدم مقالاتي را از اينترنت دانلود و ترجمه كنم.

احساسي كه در حرم پيدا مي‌كنم اين است كه من خودم طبيعتاً آدم سرد و خشكي هستم ولي نمي‌دانم چه حسي دارد آنجا كه من اينطور مي‌فهمم كه زندگي فقط در آن حرم جريان دارد يعني در حرم ما به معناي واقعي زندگي مي‌كنيم ولي بيرون از آنجا فقط زنده هستيم. اين حس متفاوت را هميشه در حرم رضوي تجربه مي‌كنم.

يك بار كه به حرم رفته بودم با اينكه بقيه هل مي‌دادند و مي‌خواستند زيارت كنند من مثل بچه‌هاي كوچك يك جا ايستاده بودم و داشتم گريه مي‌كردم. فقط وقتي به حرم مي‌آيم اين حس را دارم و وقتي بيرون مي‌آيم حتي در هتل اين حس با من نيست چه برسد به اينكه بخواهم آن را در اسپانيا براي كسي بگويم. اين حال واقعاً توصيف نشدني است و هيچ كجاي دنيا پيدا نمي‌شود. 

وقتي درباره امام رضا(ع) جست‌و‌جو كرديد به چه نكته‌هاي جالبي درباره ايشان رسيديد؟

 به دو نكته مهم رسيدم يكي فلسفه و حكمت زيارت و ديگري متن زيارتنامه امام(ع). به يكسري از زيارتنامه‌ها به زبان عربي و اسپانيايي دست پيدا كردم و در اينترنت هم گذاشتم و بعد از آن هم خدا را شكر خيلي از بچه‌هاي اسپانيايي زبان هم مي‌توانند از اين زيارتنامه‌ها استفاده كنند. الان كتاب ترجمه خلاصه شده مفاتيح الجنان و كتاب ديگري هم درباره زندگينامه امام رضا(ع) به زبان اسپانيولي چاپ شده است. 

چه فعاليتي درباره امام رضا(ع) داشتيد؟

من حسينيه‌اي به نام امام رضا(ع) در شهر محل اقامتم دارم. كتابي درباره زندگينامه امام رضا(ع) تأليف كرده‌ام. چند مطلب و مقاله هم درباره امام، زيارتشان و فلسفه زيارت ترجمه كرده‌ام. الان هم مشغول توليد يك سي‌‌دي براي معرفي مشهد و حرم هستم.

چه شد كه اسم حسينيه‌تان را به نام امام رضا(ع) گذاشتيد؟

خود آقا يكي از صفت‌هايشان اين است كه غريب‌الغربا هستند. ما با اينكه اهل اسپانيا هستيم ولي مردم با نگاه غريبانه به ما نگاه مي‌كنند و چون مسلمان هستيم مي‌گويند از ما نيستيد ما هم به همين دليل اسم آقا را روي اين حسينيه گذاشتيم. حتي مدتي اين حسينيه بسته شد. مسلمانان اسپانيا نسبت به مسلمانان ديگر كشورها غريب‌ترند و همين غربت راز نامگذاري مسجد و حسينيه است. 

اين سفر چه تأثيري بر ذهن شما گذاشت؟

از اينجا كه برگردم حتماً براي حضرت رضا(ع) به‌طور ويژه كار مي‌كنم. حسينيه امام رضا(ع) جدي‌تر كار خواهد كرد. ان‌شاءالله كتاب زندگينامه امام رضا(ع) به صورت ديجيتال و به شكل زيبا در اختيار سايت‌ها قرار مي‌گيرد. ورژن جديدي از كتاب تخصصي زيارت (مخصوص زيارت امام رضا(ع) و حضرت معصومه(س) و چند زيارتنامه ديگر) را مجدد چاپ خواهيم كرد. ما پيشنهاد داشتيم كه فيلم‌هايي از حرم امام رضا(ع) را با يك پروژكتور در پارك‌ها نشان دهيم. مسيحي‌ها عاشق اين نوع عبادت‌هاي خالصانه و پاك هستند و من يقين دارم صفا و صميميت حرم رضوي براي غير‌مسلمان‌ها بسيار جذاب است. 

آينده مسلمان‌ها را در اسپانيا چطور پيش‌بيني مي‌كنيد؟

سؤال پيچيده‌ و سختي است و نمي‌توانم دقيق جواب بدهم. وضعيت مسلمان‌ها در اسپانيا هر روز دارد سخت‌تر مي‌شود. فعاليت‌هاي ضد‌اسلامي به اضافه اسلام‌هراسي مدرني كه از سوي امريكا صادر مي‌شود و همينطور رشد تفكرات تكفيري، شرايط را سخت كرده است. نمي‌توانيم آينده را پيش‌بيني و تضمين كنيم كه چه مي‌شود و چه نمي‌شود اما تلاش خودمان را براي ترويج زبان گفت‌وگوي منطقي اديان بر اساس سيره رضوي مي‌كنيم. امروز اديان با هم درگير هستند و ميز مناظره‌اي نيست. 

يك سؤال هم درباره جشنواره امام رضا(ع) بپرسم كه شما ميهمان آن بوديد. نظرتان درباره جشنواره چيست؟

من آدمي هستم كه در همايش‌ها خيلي طاقت نمي‌آورم يعني يك سوم برنامه را مي‌نشينم ولي بيشتر از آن خسته‌ام مي‌كند. اما برنامه اختتاميه برايم جذاب بود. حاشيه نداشت و نگاه بين‌المللي و نگاه اتحادي بر آن حاكم بود. ما به‌شدت در دنياي امروز به اين نگاه‌ها نيازمنديم. من در كشورهاي اسلامي ديگر اين نوع نگاه را خيلي كم ديده‌ام ولي در ايران به بركت وجود امام رضا(ع) اين امكان به وجود آمده است. حتي در سرودي كه قوميت‌هاي مختلف ايراني براي امام رضا(ع) اجرا كردند اين نگاه كاملاً مشهود بود و اين اتحاد از طريق هنر هم نشان داده شد. قوميت‌هاي مختلفي در ايران حضور دارند كه لهجه‌هاي مختلف دارند ولي آن نگاه اتحادي بر فضاي كشور ايران حاكم است.


شرق/انتظامی‌ها دور میز گفت‌وگو



آقای بازیگر: اجازه دهند قدری فضا باز شود

مهرداد حجتی

چندسالی می‌شود که آقای بازیگر جلو دوربین نرفته است. البته بوده‌اند کارگردان‌هایی که به او پیشنهاد داده‌اند و او نپذیرفته است. می‌گوید نقش‌ها را نپسندیده است. حتی بازی در تئاتر هم بوده، اما آن را هم نپسندیده است. او به سخت‌گیری برای ایفای نقش شهره است. به‌همین‌دلیل است که در طول نزدیک به ٧٠ سال بازیگری، فیلم‌های شاخصی را بازی کرده است؛ فیلم‌هایی که دوست داشته است. به قول خودش، به او می‌خورده است. البته شاید درآن‌میان فیلم‌هایی هم بوده‌اند که من یا شما نپسندیده‌ایم. اما خود او همه آثارش را دوست دارد. هرچه باشد او آقای بازیگر سینمای ایران است و سینمای بدون آقای بازیگر، خیلی مزه ندارد. آنها که تاریخ سینمای ایران را دنبال می‌کنند، به‌یقین می‌دانند سرآغاز تحول در سینما با فیلمی که او برای نخستین بار درآن ظاهر شد و درخشید، شکل می‌گیرد. «گاو» محصولی برآمده از دو نابغه ادبیات و سینما؛ «دکتر غلامحسین ساعدی» و «داریوش مهرجویی». و البته ظهور نسل تازه‌ای از بازیگران که همگی از صحنه تئاتر به سینما آمده بودند؛ اتفاقی که به‌سان زلزله سینما را لرزاند و مسیر آن را برای همیشه عوض کرد. سهم «عزت‌الله انتظامی» درآن‌میان بیش از دیگر بازیگران است؛ نقش «مش‌حسن» که ماندگار شد و در تاریخ هنر سرزمین ما ماند. از آن تاریخ بیش از ٤٥ سال می‌گذرد؛ ٤٥سالی که او را به اسطوره بدل کرد و از او چهره‌ای تأثیر‌گذار ساخت، نه‌فقط تأثیر‌گذار در سینما که در عرصه اجتماع. او در همین سال‌های اخیر، اگر در فیلمی ظاهر نشده، اما در عرصه اجتماعی فعال بوده است؛ از وساطت برای جلوگیری از اجرای حکم چند جوان محکوم به اعدام گرفته تا پیگیری بیمه سال‌خوردگان و بازنشستگان هنر، از حضور در دفتر نمایندگی سازمان‌ملل برای درخواست آتش‌بس در نوارغزه گرفته تا انتشار یادداشت در حمایت از توافق هسته‌ای. همه‌وهمه از او چهره‌ای  ارائه می‌دهد؛ مسئول در قبال جامعه و سرنوشت آن. او اینک در آستانه ٩٢سالگی است؛ ٩٢ سالی که قریب به ٨٠سالش را هنرپیشگی کرده است. از ١٣سالگی پرده‌خوانی می‌کند تا بعدها بازیگر شود که شد. در بسیاری از نقش‌ها که در آن زمان تعدادشان هم کم نبود، حضور یافت و خود را این‌چنین به همه شناساند و همین صحنه تئاتر بود که او را به سینما رساند.

اما سوای بازیگری و فعالیت اجتماعی، او نقش دیگری هم داشته است؛ همسر، پدر، پدربزرگ و حالا چندی می‌شود که نتیجه‌دار هم شده است. در خانه نوه‌هایش به او «باباجی» می‌گویند. نتیجه‌اش «پندار» هم به تبعیت از مادرش «گلنوش» به او «باباجی» می‌گوید. مدت‌ها بود قصد داشتم با کل خانواده یکجا گفت‌وگو کنم. هریک به فراخور از خودشان و فعالیت‌هایشان بگویند و اگر نکته‌ای هم از قلم افتاد دیگری یاری و آن را یادآوری کند. روزهای پایانی زمستان فرصت مغتنمی برای این گفت‌وگو بود؛ فرصتی که بتوان همه «انتظامی‌ها» را یکجا دید و با آنها به گفت‌وگو نشست. قصدم موشکافی در امور خصوصی‌شان نبود. بیشتر جنبه معرفی داشت. به‌ویژه برای آن‌دسته از علاقه‌مندانی که پیگیر آشنایی با خانواده این بزرگ سینما و تئاتر هستند. گفت‌وگو طولانی شد. شاید چهار یا پنج ساعت. اما آنچه می‌خوانید، بخش‌هایی است که بیشتر به کار معرفی این خانواده می‌آید.

قرار گفت‌وگو را در خانه «آقای بازیگر» گذاشته‌ام. همسر او «فلور» در را به رویم باز می‌کند. حالا دیگر چند سالی می‌شود که آقای بازیگر از خانه قدیمی به آپارتمان کوچکی در اقدسیه کوچ کرده است. دوخوابه و البته آفتاب‌گیر. سراغ فرزند ارشد خانواده «مجید» را می‌گیرم. هنوز حرفم تمام نشده که سرمی‌رسد. «گلنوش» فرزند ارشد مجید هم همراهش است. البته با کوچک‌ترین عضو خانواده «پندار» فرزند گلنوش. این همان نتیجه عزت‌الله انتظامی است. چند لحظه بعد «آذر» همسر مجید هم سر می‌رسد؛ مادر گلنوش و مادربزرگ پندار. عضو دیگر خانواده غایب است؛ «سروش» فرزند دوم مجید که در اتریش مشغول تحصیل موسیقی است. گفته تا ساعتی دیگر به ما ملحق می‌شود. به هر تقدیر، گفت‌وگو را با بزرگ خانواده آغاز می‌کنم:

 از خانواده برایمان بگویید. از فرزند بزرگ‌تان «مجید». چرا او را تشویق به آموختن موسیقی کردید؟ چرا اجازه ندادید راه شما را ادامه دهد؟
موسیقی از نظر من ناب‌ترین هنرهاست. فراتر از هر هنر دیگری. حتی شعر. نغمه ساز همیشه مرا جادو کرده است. به‌همین‌دلیل تصمیم گرفتم مجید را در هنرستان موسیقی ثبت‌نام کنم. البته خود مجید هم تمایل داشت.

مجید که کنار پدرش نشسته است حرف او را تأیید می‌کند و می‌گوید:

من از کودکی به موسیقی علاقه داشتم. شاید به این دلیل که عمویم ویلن می‌زد و صدای ساز در خانه طنین‌انداز می‌شد و من را شیفته می‌کرد. هرچند او حرفه‌ای نبود. برای دلخوشی خودش می‌نواخت. اما بی‌تأثیر نبود. بالاخره بچه بودم و نوای موسیقی دلم را می‌برد. قرار شد تا کلاس ششم ابتدایی را تمام کنم بعد در هنرستان ثبت‌نام کنم. روز ثبت‌نام را پدرم خوب تعریف می‌کند.

به آقای بازیگر نگاه می‌کنم. می‌گوید:

روزی که مجید را به هنرستان بردم دم در مرحوم استاد «حسین تهرانی» نابغه تنبک را دیدم. گفت اگر پسرت می‌خواهد آب حوض‌کش هم شود باید درجه‌یک شود. درجه‌دو به‌درد نمی‌خورد. مجید کوچولو کنارم ایستاده و به دهان استاد خیره مانده بود. به‌همین‌دلیل است که در ذهنش نقش بسته. واقعا همان‌طور هم شد. مجید در کارش درجه‌یک شد. کارهای مجید بارها و بارها مرا از خود بی‌خود کرده‌اند. حالم دگرگون می‌شود و اختیار از کف می‌دهم. این حرف‌ها اغراق نیست. همه می‌دانند. در کنسرت‌هایی که مجید برگزار کرده من شنونده ثابت ردیف جلو هستم. از یک ساعت زودتر می‌روم و مشتاق می‌نشینم تا پرده بالا برود و سازها به رهبری مجید به صدا دربیایند. هنوز مثل اولین‌بار که مجید برایم ساز نواخت ذوق‌زده می‌شوم. دست خودم نیست.

و چشم‌هایش پراشک می‌شوند. از مجید می‌پرسم:

 گویا در همان نوجوانی کار هم می‌کردی؟

می‌گوید: در ١٥سالگی در ارکستر سمفونیک تهران «ابوا» می‌زدم. آن‌قدر پیشرفت کرده بودم که آمده بودند سراغم.

می‌گویم: چرا سر از آلمان درآوردی. مگر همین‌جا امکان ادامه تحصیل نداشتی؟

سفرم به آلمان برای معالجه کلیه‌هایم بود. سال اول دوره عالی موسیقی بودم که از پشت‌بام افتادم. مرا بیمارستان سینا بردند تا سرم را بخیه بزنند. معاینه‌ام که کردند ببینند چیزی‌ام نشده، متوجه شدند کلیه‌هایم مشکل دارند. آن‌موقع امکان درمان کلیه در ایران نبود. پدرم تصمیم گرفت برای معالجه مرا به‌آلمان بفرستد.

 در آن سن کلیه‌هایت چرا مشکل پیدا کرده بود؟

از هنرستان که به خانه بازمی‌گشتم، شرایط مساعدی برای تمرین ساز نداشتم. در همسایگی ما مسجد بود؛ درست دیواربه‌دیوار خانه‌مان. برای اینکه صدای ساز برای مسجد مزاحمت ایجاد نکند درون کمد لباس برای خودم جای کوچکی فراهم کرده بودم تا در آنجا تمرین کنم. چون جا تنگ بود باید به حالت خمیده ساعت‌ها ساز می‌نواختم و همین خمیدگی به کلیه‌هایم فشار می‌آورد و بالاخره به آنها آسیب زد.

آذر حرف همسرش مجید را قطع می‌کند و می‌گوید:

البته بخشی از مشکل کلیه‌اش موروثی بود. کلا خانواده مادری مجید کلیه‌هایشان سنگ‌سازند. هر چند ریاضت‌هایی که مجید در آن کمد کشید هم بی‌تأثیر نبود.

به مجید می‌گویم: در آلمان کلیه‌هایت را درمان کردی. بعد گفتی حالا که آمده‌ام آلمان، بگذار درسم را هم بخوانم. بعد دانشجوی موسیقی شدی. درست می‌گویم؟

تقریبا. راستش معالجه‌ام طولانی شد. چون باید مدام زیر نظر پزشک می‌بودم. برهمین‌اساس ترجیح دادم در کنار معالجه، درس هم بخوانم. پس آنجا ماندم و درس خواندم. در دانشگاه دولتی برلین پذیرفته شدم. همین ساز «ابوا» را در سطح عالی تمام کردم. در آنجا چند اجرا داشتم که برایم خاطره شد. یکی‌اش اجرای «کنسرتو ابوا» اثر «موتزارت» بود که به‌عنوان سولیست، ارکستر سمفونیک برلین را همراهی کردم. بعد از این اجرا بود که «فرهاد مشکوه»، رهبر ارکسترسمفونیک تهران، مرا به ایران دعوت کرد.

از بزرگِ خانواده انتظامی بزرگ می‌پرسم: دو فرزند دیگرتان را هم به موسیقی تشویق کردید. آنها هم خودشان دلشان می‌خواست؟ یا اینکه با تشخیص و تصمیم شما به این راه رفتند؟

پیرمرد محو تماشای فرزندش است. با پرسش من به خود می‌آید و می‌گوید:

«رامین» و «شهاب» را هم در همان هنرستان که مجید درس خواند، ثبت‌نام کردم. هر دو علاقه‌مند بودند. «رامین» ویلن دوست داشت و «شهاب» ویلن‌سل. رامین شش سال از مجید کوچک‌تر است. طبیعی است، وقتی درس مجید تمام شد تازه درس او شروع شد. بعدش هم شهاب. رامین را ابتدا فرستادم لندن. مدتی «رویال کالج» لندن درس خواند بعد رفت آلمان. پیش از اینکه به اروپا برود. در همان سال‌های ٥٠ برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان یک آلبوم ساخت؛ آلبومی با صدای خانم «پری زنگنه» که همان موقع خیلی جلب توجه کرد. در آلمان چند کتاب مرجع درباره آموزش موسیقی تألیف کرد که هم‌اکنون در بسیاری از کشورها تدریس می‌شود. قطعاتی هم موسیقی نوشت. سال‌هاست موسیقی را در سطح عالی تدریس می‌کند. «شهاب» را هم بعد از رامین فرستادم.

مجید در ادامه سخن پدر می‌گوید:

شهاب در زمان تعطیلی دانشگاه‌ها پس از انقلاب فرهنگی به آلمان رفت. گویا قسمت این بود همه سر از آلمان درآوریم. این را هم اضافه کنم. برادر کوچکم شهاب به‌تازگی متأهل شده. او با یکی از بستگان دور پدرم ازدواج کرده و حالا همسرش هم در آلمان به او ملحق شده.
«پندار»، نوه مجید و آذر و نتیجه آقای بازیگر، حوصله‌اش سر رفته و مدام بی‌تابی می‌کند. شاید منتظر است نوبت به او برسد. از او می‌پرسم:
 اول بگو چندسالت است و کلاس چندمی؟

هشت سال. کلاس دومم.

 تو مثل پدربزرگ‌مجید به موسیقی علاقه داری؟

بلافاصله می‌گوید:

من زیاد به موسیقی علاقه ندارم.

مادرش گلنوش که کنار پدر خودش مجید و پدربزرگ پندار نشسته، می‌گوید:

این را هم بگو که‌ داری سه ساز را هم‌زمان یاد می‌گیری.

می‌پرسم: سه ساز؟ چه سازهایی؟

گلنوش رو به پندار می‌گوید:

خودت بگو. چی می‌زنی؟

«پندار» خیره نگاه می‌کند و هیچ نمی‌گوید. شاید ترجیح می‌دهد کس دیگری توانایی‌های او را شرح دهد. گلنوش ناچار ادامه می‌دهد:

ویلن، پیانو و هارپ.

 استادش کیست؟

مادربزرگش، یعنی مادر من. دو ساز هارپ و پیانو را او آموزش می‌دهد. ویلن را خانم «آتنا زنگنه».

حالا که نوبت ناچار به کوچک‌ترین فرد خانواده رسیده، از او می‌پرسم:

 شنیده‌ام در خانواده‌ات یک قهرمان هست. او را معرفی می‌کنی؟

به پدربزرگش مجید خیره می‌شود. با نگاهش می‌فهماند قهرمانش هم اوست. بار دیگر «گلنوش» جور او را می‌کشد و می‌گوید:

او شیفته پدرم است. هر وقت به مشکلی برمی‌خوریم می‌گوید نگران نباش بابامجید حلش می‌کند. پدرم در نزد او مثل یک سوپرمن است.

واقعا این‌طوری فکر می‌کند. به پدرم خیلی وابسته است. شاید به خودم رفته. چون من هم خیلی به پدرم وابسته‌ام.

می‌گویم: به شما هم می‌رسیم. اجازه دهید برگردیم به روند خودمان. بالاخره درس مجید در آلمان تمام شد و برگشت. باقی‌اش چه شد؟ عاشق شدی؟

هم مجید و هم آذر هر دو می‌خندند. مجید می‌گوید:

هنوز مانده تا عاشقی. دوران آلمان را فشرده گفتم. فقط این را بگویم که آنجا در ارکسترسمفونیک برلین ساز می‌زدم. چون دانشجوی ممتاز رشته خودم در ساز «ابوا»  بودم، به ارکستر دعوت شده بودم. یک روز از ایران دعوت‌نامه‌ای به دستم رسید که مرا برای نواختن ساز در ارکسترسمفونیک تهران دعوت کرده بودند. آمدم ارکستر را همراهی کردم و مجددا برگشتم. بار بعد که برگشتم به این دلیل بود که از من خواسته بودند عضو دائمی ارکستر شوم. آن موقع رهبر ارکسترسمفونیک تهران آقای «فرهاد مشکوه» بود. او در سفر کوتاه قبلی‌ام کارم را پسندیده بود و هم او بود که از من دعوت کرد به ارکستر ملحق شوم. علاوه بر کار نوازندگی در ارکستر فرصتی هم برای تدریس در هنرستان عالی موسیقی پیش آمده بود که از آن استقبال کردم. در آنجا بود که با آذر آشنا شدم. او هنرجوی «آنسامبل» من بود.

به آذر می‌گویم: پیش از تحصیل در هنرستان عالی موسیقی مجید را می‌شناختید؟

آذر قدبلند و چهارشانه است. از جایش برخاسته است تا روی صندلی راحت‌تری بنشیند. در همان حال می‌گوید:

نه. نمی‌شناختم. آن‌موقع خودش معروف نبود. پدرش معروف بود. در هنرستان عالی موسیقی علاوه بر «ابوا»، «فلوت» و «کلارینت» تدریس می‌کرد. نمی‌دانم سال ١٣٥٢ بود یا ٥٣. هنرستان زیر نظر وزارت علوم بود و به فارغ‌التحصیل‌ها مدرک لیسانس می‌داد. در آنجا بود که ما با هم آشنا شدیم. چند خاطره شیرین از آن موقع هست که بعضی وقت‌ها آقای انتظامی آنها را با مزاح تعریف می‌کند. یکی‌اش مربوط می‌شود به روزی که ایشان آمده بود دم در هنرستان و خواهر دوقلوی مرا به جای من به اشتباه گرفته بود و به او گفته بود تو کی لباس عوض کردی؟ الان چیز دیگری پوشیده بودی! خواهرم «آذرمهر» هم سرآسیمه گفته بود، اون من نیستم. من یکی دیگه‌ام. بعدها بارها و بارها این اشتباه رخ داده بود تا زمانی که من با مجید ازدواج کردم.

برایم ماجرای دوقلوها جالب است. اصلا این خانواده چقدر حرف‌های شنیدنی دارند؟ شنیدن کل حرف‌ها فرصت فراخ‌تری می‌خواهد؛ فرصتی که بتوان در آن بسیاری از ناشنیده‌ها را شنید و حکایاتش را مکتوب کرد. بااین‌حال باید این گفت‌وگو را به سرانجام رساند. می‌پرسم:

 با آقای انتظامی بزرگ کجا آشنا شدید؟

در تالار رودکی با ایشان آشنا شدم. آمده بودند برای تماشای اجرای ارکسترسمفونیک. آقا طبع‌ شوخی داشتند. خاطرم هست قدری با من مزاح هم کردند.

می‌خندد. پیرمرد هم می‌خندد. در تمام این مدت به دقت حرف‌های خانواده را می‌شنید. پیش‌تر به من گفته بود تمایل دارد خانواده‌اش فرصت بیشتری برای حرف‌زدن داشته باشند. او وقتی اطرافش شلوغ می‌شود خوشحال است. به‌ویژه وقتی همه خانواده‌اش یکجا جمع می‌شوند. می‌گوید:

انگار همین دیروز بود. آن‌یکی خواهر اخمو بود. این‌یکی خنده‌رو. بعدها متوجه شدیم چطور این دو را از هم تشخیص دهیم. هرچند باز هم اشتباه می‌شد.

به آذر می‌گویم: کی ازدواج کردید؟

اسفند ١٣٥٧.

شگفت‌زده می‌گویم: اینکه اول انقلاب است؟!

می‌گوید: دقیقا، با چند‌ هزار تومان پول و یک میهمانی شام ساده مراسم را برگزار کردیم.

مجید در ادامه حرف‌های همسرش آذر می‌گوید:

اتفاقا آن‌موقع خانه ما نزدیک میدان انقلاب بود. البته آن‌موقع هنوز اسمش نشده بود «انقلاب». آنجا کانون حوادث انقلاب بود. مدام تظاهرات بود.

می‌گویم: لابد خیلی از تظاهرات و درگیری‌ها را هم از نزدیک دیده‌اید؟

مجید انگار به شعف آمده می‌گوید:

من و بابا تمامی تظاهرات را می‌رفتیم. در همه راه‌پیمایی‌ها شرکت می‌کردیم. روز ١٧ شهریور هم تنهایی رفته بودم میدان ژاله. نمی‌دانستم حکومت‌نظامی شده. وقتی رسیدم اوضاع خیلی به‌هم‌ریخته بود. مأموران نظامی به سمت مردم شلیک می‌کردند. خودم را انداختم در جوی آب تا از گلوله در امان بمانم. شلیک هم بی‌وقفه ادامه داشت. جوی آب پر شده بود از خون. سینه‌خیز خودم را چندین متر کشاندم تا توانستم از آنجا جان به‌در برم. تمام مسافت را از «میدان ژاله» تا دانشگاه تهران را پیاده آمدم. سر راه به خانه «حمید سمندریان» در خیابان «ایتالیا» در شمال شرق دانشگاه سر زدم. شاعری به نام «علی نقی‌حکمی» آنجا میهمان بود. ماجرا را داغ‌داغ برایشان شرح دادم. آن بزرگوار هم همان‌جا فی‌البداهه شعری نوشت و من هم فردایش روی آن موسیقی گذاشتم و ظرف شاید کمتر از یک هفته آن را ضبط و منتشر کردم. در آن کار، پدرم و «فرزانه تأییدی» شعر را دکلمه می‌کردند و «حسین سرشار» هم می‌خواند. شعر حماسی بود. به‌همین‌دلیل عنوانش را گذاشتم «حماسه ایران». آن‌موقع کارها با نوار کاست عرضه می‌شد. من هم به همراه آذر نوار کاست همین اثر را می‌بردیم جلو دانشگاه تهران و بعضی وقت‌ها هم جلو پارک ملت می‌فروختیم. قصدمان توزیع آن کار بود. مثل پخش‌کردن «اعلامیه» بود. در آن شرایط هرکس به سهم خود کاری می‌کرد. کشور یکپارچه در حال انقلاب بود. این واقعه را برای نخستین بار است که می‌شنوم. با اینکه سال‌هاست با او و خانواده‌اش آشنایی دارم. نکته‌های تازه یکی پس از دیگری شنیده می‌شوند. به آذر می‌گویم حرفت ناتمام ماند.

می‌گوید: می‌خواهم یادی از خانواده خودم کنم. مادرم در مدرسه «ژاندارک» درس خوانده بود. از همان کودکی مرا به کلاس خصوصی پیانو فرستادند. پس از دیپلم در دانشکده الهیات دانشگاه تهران رشته حقوق اسلامی قبول شدم. در همان‌جا بود که آقای مطهری و آقای مفتح را شناختم. آنها استادان من بودند. حادثه ترور آقای مفتح را یادم هست که پیش چشمان ما جلو درِ دانشکده اتفاق افتاد. پدرم هم مرد بزرگی بود. من مدیون پدر و پدربزرگم هستم. پدربزرگم یک دورگه «آلمانی – لبنانی» بود. پیانیست چیره‌دستی بود. این را به این خاطر می‌گویم تا تأکید کنم پیش از تولد من موسیقی در خانواده‌ام بوده است. پدر شاعر من «حسن صدرسالک» بود. البته «سالک» تخلص پدرم بود که بعدها همین تخلص را به فامیلی‌اش اضافه کرد. او حقوق خوانده بود و با بسیاری از بزرگان ادب نشست و برخاست داشت. ازجمله با «علامه دهخدا». تصنیف معروف «آتش دل» سروده پدرم است. او بیش از صد سال عمر کرد و همین چند سال پیش از دنیا رفت. روحش شاد. آذر شخصیت محکمی دارد. شاید ریشه‌اش در همان تبار خانوادگی است. می‌پرسم:

 به‌نظر مدیر و برنامه‌ریز موفقی هم هستی؟

می‌خندد و می‌گوید: از پیش از ازدواج همین روحیه را داشته‌ام. بعد از ازدواج همین روحیه به زندگی مشترکم هم آمد تا به امروز. چون موقع ازدواج، مجید به من گفت ببین من اول با کارم ازدواج کرده‌ام. من هم پذیرفتم. چون خودم هم کارم را دوست داشتم.

مجید ادامه حرف آذر را می‌گیرد و می‌گوید:

آذر سال‌ها تنها «هارپ»نواز ایران بود. الان هم اگر کسان دیگری پیدا شده‌اند همه از شاگردان آذرند. او سال‌هاست هم «هارپ» و هم «پیانو» را در سطح عالی تدریس می‌کند. او شاگردان زیادی تربیت کرده است. در همه آثاری هم که من ساخته‌ام، آذر به‌عنوان نوازنده «هارپ» حضور داشته است؛ چه در ضبط آثار و چه در کنسرت‌ها. آذر، دوست، همراه و مشوق ارزشمندی برای من بوده است. باید قدردان او باشم. بچه‌هایم هم همین‌طور هستند. آنها هم باید قدردان مادرشان باشند. چون این برنامه‌ریزی‌ها و مراقبت‌های او بوده که آنها را به اینجا رسانده. آذر واقعا مدیر برجسته‌ای است.

به آذر نگاه می‌کنم. می‌پرسم: «گلنوش» از «سروش» چند سال بزرگ‌تر است؟

می‌گوید: پنج سال. گلنوش در هفتم خرداد ٦١ به‌دنیا آمد و سروش در هشتم اردیبهشت ٦٦.

حواسش به نوه‌اش است که حالا در آغوش مادرش «گلنوش» است. به گلنوش می‌گویم:

 پیش از اینکه از خودت بگویی، از پدربزرگت بگو. از همان کودکی می‌دانستی پدر بزرگ آدم مهمی است؟

از همان کودکی می‌فهمیدم مهم است. از نگاه و حرف‌های اطرافیان می‌فهمیدم. در مدرسه همه می‌دانستند من نوه چه کسی هستم. برایم مهم بود و احساس غرور می‌کردم. همیشه نامش پیرامون ما بود. هرجا می‌رفتم نام پدربزرگم به میان می‌آمد. بالاخره از نسبتم می‌پرسیدند. می‌خواهم از پررنگ‌ترین خاطره دوران کودکی‌ام برایتان بگویم. شب‌های چهارشنبه‌سوری و موقع سال تحویل هر جا بودیم حتی سفر، باید خودمان را به پدربزرگ می‌رساندیم تا در آن لحظات با او باشیم. کنار ایشان خیلی به ما خوش می‌گذشت.

پیرمرد را بغل می‌کند و می‌بوسد. در همان حال می‌گوید: باباجی خودم است.

به گلنوش می‌گویم: در خانواده‌ای با این پیشینه، شما به جایی که می‌خواسته‌اید، رسیده‌اید؟

متأسفانه باید بگویم نه، نتوانستم. انتظارم از خودم بالاست. بالاخره این انتظار از ما بود که ما هم در حد و اندازه اعتبار پدربزرگ هنرمند قابل‌اعتنایی شویم. هر چند این را هم بگویم از همان کودکی علاقه‌ای به توی‌چشم‌بودن نداشتم. به‌همین‌دلیل سراغ بازیگری نرفتم. با وجود اینکه پیشنهادهای زیادی هم داشتم. موسیقی را هم به همین دلیل دوست نداشتم. از اینکه با پدربزرگم دیده شوم تا با انگشت نشانم دهند، خوشم نمی‌آمد. گفتم توی چشم‌بودن را دوست نداشتم. به همین علت رفتم سراغ حرفه‌ای که پشت دوربین بود. شدم منشی صحنه چند فیلم و سریال. تا از این طریق به کارگردانی برسم. حالا چند سالی است که دارم منشی‌گری می‌کنم و هنوز مجال ساخت فیلم فراهم نشده است. آذر که موبه‌مو حرف‌ها را دنبال می‌کند. می‌گوید: دارد شکسته‌نفسی می‌کند. گلنوش بسیار در کارش موفق است. او دو فیلم کوتاه ساخته. در مقام منشی صحنه هم کارهای پراسم و رسم‌داری دارد. منشی‌گری صحنه، کار پرزحمت و ظریفی است و گلنوش هم منشی صحنه معتبری است. به‌همین‌دلیل بسیاری از کارگردان‌ها سراغ او می‌آیند. در چند سریال با مهران مدیری کار کرده. مثل «مرد ‌هزارچهره» و خیلی از سریال‌های او، با رضا عطاران هم سریال کار کرده، با محمدحسین لطیفی و ابوالحسن داوودی هم فیلم سینمایی کار کرده. حالا وقتش است کارگردانی کند. البته اگر کافه‌داری بگذارد.

مکث می‌کند. نگاهی به نوه‌اش می‌کند که حالا کنار مادرش روی مبل نشسته است. بعد انگار نکته‌ای یادش بیاید، می‌گوید: گلنوش وقتی بچه بود، مدام کتاب می‌خواند. خوره کتاب بود. موقع خواب هم یواشکی چراغ اتاقش را روشن می‌کرد و تا صبح کتاب می‌خواند. آن‌قدر در مطالعه حریص بود که دیگر ما را نگران کرده بود. گلنوش به میان حرف مادرش می‌آید و می‌گوید:

به همین دلیل یک روز پدر با عصبانیت وارد اتاق شد و هرچه کتاب بود جمع کرد و از پنجره پرت کرد بیرون. سپور هم کتاب‌ها را برداشت برد.
مجید می‌گوید: نگران چشمش بودیم.

از گلنوش می‌پرسم: درس چه خواندی؟

می‌گوید:  «علوم ارتباطات». لابد بعدش می‌پرسید پس چرا رفتم سراغ کافه‌داری؟ می‌گویم این یکی به پیشنهاد پدربزرگم بود. هر چند خودم هم دوست داشتم. البته می‌خواهم تعطیلش کنم. در همین اثنا «سروش» می‌رسد. یک‌راست می‌آید کنار مادرش می‌نشیند. از اینکه با تأخیر آمده عذرخواهی می‌کند.

 می‌گویم: فرزند دوم مجید و نوه دوم عزت‌الله انتظامی هستی. پررنگ‌ترین تصویری که از پدربزرگت در ذهنت نقش بسته، چیست؟

تصویری از اول مهر هر سال که می‌رفتم مدرسه. پدربزرگ هر سال اول مهر با «بی‌ام‌دبلیو» آبی‌رنگش دم در خانه آماده بود تا من و گلنوش را به مدرسه برساند. این تصویر هیچ‌گاه فراموشم نمی‌شود. انگار خودش را متعهد می‌دید تا ما را به مدرسه برساند.

می‌گویم: در مدرسه تو هم مثل مدرسه گلنوش همه می‌دانستند نوه انتظامی مشهور هستی؟

می‌گوید: در دوره ابتدایی به خاطر اینکه پدربزرگ خودش ما را به دبستان می‌رساند همه می‌دانستند. اما در دوره راهنمایی و دبیرستان من نمی‌گذاشتم کسی بفهمد. علاقه‌ای نداشتم این‌چنین در چشم باشم.

سروش بچه نجیب و کم‌حرفی است. می‌گویم:

 پس از دیپلم رفتی سراغ موسیقی، خواستی راه پدر را ادامه دهی؟

گرایشم به موسیقی، برمی‌گردد به دوران کودکی، وقتی که پدر ما را با خودش سر ضبط کارهایش می‌برد. آنجا دائما موسیقی بود و من هم کار‌های پدرم برایم جالب بود. وقتی می‌دیدم گروهی را رهبری می‌کند و از هر ساز آوایی شنیده می‌شود، خوشم می‌آمد. بزرگ که شدم پدر مرا تشویق به آموختن ساز کرد. ابتدا ویلن و پیانو. نیمه‌کاره هر دو را رها کردم و نزد خودش «ابوا» آموختم. پدرم استاد زبردستی است. چنان این ساز را به من آموخت که توانستم پس از دو سال که اتریش بودم به دانشگاه راه پیدا کنم. درحالی‌که دیگران چند سال باید این ساز را بزنند تا مورد پذیرش قرار گیرند.

می‌گویم: لیسانس و فوق‌لیسانس سولیستی ابوا، رهبری ارکستر و آهنگ‌سازی. حالا هم دوره دکترا. کی فارغ‌التحصیل می‌شوی؟ زود. فقط یک ترم باقی مانده. از نظر روحی خسته شده بودم تصمیم گرفتم یک ترم به مرخصی بیایم و قدری به خودم برسم. سال آینده پس از بازگشت درسم را تمام خواهم کرد.

آذر می‌گوید: دوری از خانواده برایش سخت است. خیلی عاطفی است. ضمنا فشار درس و تمرین هم روی او زیاد بود. من و مجید اصرار کردیم در تحصیلش وقفه‌ای بیندازد و به ایران بیاید. سلامتی‌اش بیش از هرچیز برایمان مهم است.

از سروش می‌پرسم: با این روحیه لابد پس از اتمام تحصیل به ایران برمی‌گردی. روی چه شاخه‌ای از موسیقی متمرکز خواهی شد؟

روی موسیقی فیلم. به این کار علاقه دارم. در دانشگاه هم در این زمینه مطالعاتی داشته‌ام. همین‌طور موسیقی پاپ. احتمالا در هر دو زمینه کارهایی خواهم کرد. البته پس از اتمام تحصیل.

نوبت به «فلور» همسر آقای بازیگر می‌رسد. در تمام مدت گفت‌وگو او مشغول پذیرایی از ماست. از او می‌پرسم: ‌چطور با هم آشنا شدید؟

با اینکه سال‌خورده است. اما سرحال و سرپنجه است. می‌گوید: پدرم «رضا روستا» در میدان منیریه کتاب‌فروشی داشت. کتاب‌های قدیمی گردآوری می‌کرد. مدرسه ما روبه‌روی کتاب‌فروشی پدرم بود. من و خواهرم آنجا درس می‌خواندیم. تصدیق ششم ابتدایی را آنجا گرفتم. بعد از آن رفتم «آموزشگاه خضائلی» آنجا ادامه تحصیل دادم. آقای انتظامی را نخستین بار در «تئاتر گیتی» دیدم. در آنجا پیش‌پرده‌خوانی می‌کرد. او هم مرا دید حدودا ١٤ساله بودم. همان روز دنبالم راه افتاد تا خانه‌ام را یاد بگیرد. چند روز بعد آمدند خواستگاری. پدرم موافقت نکرد. چند بار این رفت‌وآمد برای خواستگاری ادامه داشت تا بالاخره شوهرخاله‌اش از عموی من «عباس روستا» که آن موقع نماینده مجلس شورای ملی بود، خواست ایشان پادرمیانی کند تا رضایت پدرم را جلب کند. خلاصه میانه ما جوش خورد و قرار شد سنم به ١٥ سالگی برسد بعد عقد کنیم. هنوز ١٥سالم نشده بود. عاقد عقد نمی‌کرد. بالاخره در ٢٦ اسفند ١٣٢٦ با هم ازدواج کردیم.

مجید می‌گوید: من با اندکی اختلاف در همان تاریخ به‌دنیا آمدم. چند روز جلوتر در هجدهم اسفند ١٣٢٧. مادرم همسر اول پدرم بود. خدا رحمتش کند. زن نجیب و باتقوایی بود.

فلور ادامه می‌دهد و می‌گوید: با آقای انتظامی در خانه‌ای ساکن شدیم که در همسایگی ما بازیگران دیگر هم بودند. رفت‌وآمد به خانه ما زیاد بود. حتی یادم هست مدتی هم «عبدالحسین نوشین» در خانه ما مخفی شده بود. آن سال خیلی بگیر‌بگیر بود.

پیرمرد، چشمانش برقی می‌زند. گویا حرف‌های همسرش خاطراتی را به‌یادش آورده است. آهی می‌کشد و می‌گوید:

در آن سال‌ها پیچ شمیران زندگی می‌کردیم. کودتا شده بود و در بدر مأموران در تعقیب «توده‌ای‌ها» بودند. «نوشین» هم به‌وسیله چند مأمور نفوذی حزب‌توده توانسته بود از زندان قصر فرار کند و به من پناه آورد. او را در یکی از اتاق‌ها پناه دادم. تا آب‌ها از آسیاب بیفتد. جان خودم هم در خطر بود. اوضاع شهر خیلی به‌هم‌ریخته بود. مجید می‌گوید:

آن‌موقع شش‌ساله بودم. تصویر استاد نوشین را دقیق به‌یاد دارم. مرد بسیار محترمی بود. آن موقع خانه نوشین پشت خانه بود. حتما مأموران اولین جایی که می‌گشتند آنجا بود. او باید جایی مخفی می‌شد. پدرم هم او را در یکی از اتاق‌ها مخفی کرد.

‌رو به پیرمرد می‌گویم: حالا که صحبت از گذشته شد، از آشنایی‌تان با «داریوش مهرجویی» هم بگویید. چطور با هم آشنا شدید؟

در تالار «سنگلج» مشغول بازی در نمایش «امیرارسلان» بودم. یک شب «غلامحسین ساعدی» جوانی را با خود به آنجا آورد تا با من آشنا کند. آن جوان «داریوش مهرجویی» بود. من با ساعدی دوست بودم. بالاخره کار من تئاتر بود و ساعدی هم نمایش‌نامه‌نویس. در آن زمان همه یکدیگر را می‌شناختند و با هم رفت‌وآمد داشتند. پیش‌تر هم نمایش «گاو» را برای تلویزیون ملی به شکل زنده کار کرده بودیم. فردای آن شب هر دو به خانه ما آمدند. تا درباره فیلمی که قرار بود آن جوان بسازد با من حرف بزنند. من به ساعدی اعتماد داشتم. او مرا تشویق به پذیرفتن نقش «مش‌حسن» در فیلم «گاو» کرد. مکثی می‌کند. قطره اشکی را از گوشه چشم پاک می‌کند و می‌گوید:

چند سال پیش که به دعوت «یونسکو» به پاریس رفتم، به‌اتفاق دوست قدیمی‌ام «مهین تجدد» به گورستان «پرلاشز» سر زدم تا بر مزار «غلامحسین ساعدی» فاتحه‌ای بخوانم. قبر «صادق هدایت» هم همان‌جا در همسایگی «ساعدی» است. یادشان گرامی. هر دو نویسندگان بزرگی بودند. پیرمرد در خودش فرو می‌رود. یاد گذشته او را به خود مشغول کرده.

از مجید می‌پرسم: کار آهنگ‌سازی را از «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» با ساخت موسیقی متن برای فیلم انیمیشن «زال و سیمرغ» ساخته «علی‌اکبر صادقی» شروع کردی و بعد در همان‌جا چند اثر که به صورت «کاست» عرضه شد برای صدای چند شاعر ساختی؛ «فروغ فرخزاد»، «یدالله رؤیایی» و «نصرت رحمانی». درآن‌میان کاری که با «فروغ» ساخته‌ای جاودانه است. بعد از آن رفتی سراغ سینما و اولین اثرت شد «سفر سنگ» آخرین فیلم «مسعود کیمیایی» در پیش از انقلاب. اما گویا قرار بود هر دو شما اولین اثر بعد از انقلاب‌تان را با هم بسازید. فیلم «خط قرمز» که در همان سال‌های اولیه انقلاب ساخته شد. از این به بعد کار تخصصی‌ات شد ساخت موسیقی متن فیلم. از دوره‌ای نزدیک به سه دهه حرف می‌زنیم. در این سال‌ها چه آثاری ساختی؟

می‌گوید: البته یک کار هم با صدای «پری زنگنه» به‌نام «پریشانی» ضبط کردم که پخش نشد. بعد از انقلاب پس از «خط قرمز» ساخت موسیقی متن را با «سناتور» ساخته «مهدی فخیم‌زاده» ادامه دادم. درادامه برای فیلم‌های «حاتمی‌کیا» موسیقی ساختم؛ «آژانس شیشه‌ای»، «از کرخه تا راین»، «بوی پیراهن یوسف»، «وصل نیکان». دو کار هم برای «احمدرضا درویش» ساختم؛ برای فیلم‌های «ابلیس» و «دوئل». برای فیلم‌های  «دستفروش»، «بای‌سیکل‌ران»، «ناصرالدین‌شاه آکتورسینما»، «نون و گلدون» و «سکوت». موسیقی فیلم «روز واقعه» هم ساخته من است. در کنار موسیقی فیلم چند کار مستقل هم که معروف شده‌اند به سمفونی، ساخته‌ام؛ «تخت‌جمشید»، «انقلاب»، «ایثار»، «مقاومت»، «حماسه خرمشهر»، «حماسه اقتدار»، «کارون»، «پیروزی» و «صلح». همه سمفونی‌ها را به رهبری خودم با ارکستر بزرگ روی صحنه اجرا کرده‌ام. چند سال پیش هم به مدت ١٠ شب در سالروز آغاز جنگ، مجموعه‌ای از موسیقی‌های متن فیلم‌های جنگی که ساخته بودم را دو سال پیاپی در تالار وحدت با ارکستر بزرگ اجرا کردم. همراه با موسیقی، گروهی نمایشی با حرکات نمایشی اجرای مرا همراهی کردند. عیب مجید این است «سال و تاریخ» رویدادها یادش نمی‌ماند. در طول گفت‌وگو هر گاه از او تاریخ کاری را می‌پرسم، می‌گوید سال و تاریخ از من نپرس یادم نمی‌ماند به همین دلیل به جز چند مورد، رخدادهای زندگی‌اش را با تاریخ دقیق شرح نمی‌دهد.

می‌پرسم: برای کدام کارها از جشنواره فیلم فجر «سیمرغ» گرفته‌ای؟

می‌گوید: برای «آژانس شیشه‌ای»، «روز واقعه»، «دیوانه از قفس پرید» و «بای‌سیکل‌ران». در جشن خانه سینما هم برای دو فیلم تندیس گرفتم؛ «دیوانه از قفس پرید» و «نورا». خودم ادامه می‌دهم: و انبوهی تقدیر و تجلیل و بزرگداشت و حتی تمبر یادبود.

می‌خندد. لحظاتی سکوت درمی‌گیرد. حتی پندار هم متعجب به پدربزرگش- مجید- خیره مانده است.

رو به همه می‌گویم: قرار است کلام آخر را از زبان بزرگ خانواده بشنویم. پیش از آن اگر نکته‌ای هست، بگویید. مجید به‌عنوان فرزند ارشد انتظامی بزرگ، می‌گوید:

به نمایندگی از خانواده می‌خواستم نوروز را به همه مردم ایران تبریک بگویم و برای همه آرزوی شادکامی کنم. رو به انتظامی بزرگ می‌پرسم:
 چه نکته‌ای را به مناسبت پایان سال و فرارسیدن نوروز می‌خواستید بگویید؟

جرعه‌ای از فنجان چایش می‌نوشد و می‌گوید:

می‌خواستم خطاب به مسئولان مملکت بگویم؛ حالا که توافق هسته‌ای انجام و انتخابات مجلس هم با شوروشوق برگزار شده، اجازه دهند قدری فضا باز شود. مطبوعات با دست بازتری مطلب بنویسند. هنرمندان با شرایط راحت‌تری کار کنند. کشور نیاز به آرامش دارد؛ باید شرایطی فراهم شود تا مردم در آن احساس امنیت کنند. هنوز هستند کسانی که گرفتارند. در بندند. مسئولان بزرگواری کنند تا آنها از بند برهند و در آستانه نوروز به آغوش خانواده‌شان بازگردند. من مطمئنم بسیاری از مسئولان خواهان گشایش امورند. کافی است با پشتگرمی مردم در این جهت گام بردارند تا موجبات شادکامی آنها را در آستانه نوروز فراهم آورند. من نیز به سهم خود دست دوستی دراز می‌کنم به سوی کسانی که ممکن است با آنها در نقطه و نکته‌ای به کدورت رسیده باشم. باشد که سال نو را با رخت نو آغاز کنم؛ رختی پاکیزه از هر آلودگی.

 دقایقی از پایان گفت‌وگو گذشته است. در راه بازگشت مدام به حرف‌های پایانی پیرمرد فکر می‌کنم. با همین فکر به پیش‌ِرو خیره شوم؛ به چراغ‌های راهنمایی‌ای که یک‌به‌یک سبز می‌شوند تا به راهم ادامه دهم.


قدس/درخواست روزنامه نگار مصری در مورد فیلم محمد رسول الله


سمیر فرید، روزنامه نگار مصری می‌نویسد: ما دکتر احمد الطیب شیخ الازهر را ترغیب می‌کنیم و از وی رسما می‌خواهیم تا این فیلم را تماشا نماید.
 
به گزارش قدس آنلاین به نقل از تسنیم، روزنامه المصری الیوم در مقاله‌ای به قلم سمیر فرید با عنوان «درخواست از شیخ الطیب برای مشاهده فیلم ایرانی محمد رسول الله» می‌نویسد: روزنامه المصری الیوم روز گذشته مصاحبه مهم شیماء المدبولی خبرنگارش در استکهلم را با مجید مجیدی کارگردان ایرانی بعد از نمایش فیلم «محمد رسول الله» در سوئد در اولین اکران آن در افتتاحیه جشنواره مونترال در اگوست گذشته منتشر کرد.

مجیدی عدم اکران فیلم خود در جهان عرب را تاکنون ناشی از اختلاف سیاسی با نظام جمهوری اسلامی ایران عنوان کرده است. این مساله درست نیست، زیرا فیلم‌های ایرانی در اکثر جشنواره‌های بین المللی عربی به نمایش درآمده‌اند. ولی مشکل فیلم اخیر به تصویر درآمدن شخصیت رسول (ص) است که با مخالفت الازهر مواجه شده و اکثریت قاطع مسلمانان سراسر جهان آن را نمی‌پذیرند.

اما این حق مجیدی است تا خواستار تماشای این فیلم توسط شیخ الازهر شود. این کارگردان بزرگ ایرانی می‌گوید درصدد ارائه این فیلم به منظور تصحیح چهره رایج از اسلام و رسول (ص) در این دوره بوده است که دین اسلام را به خشونت طلبی متهم می‌کنند و اهتمام داشتیم تا تصویر پیامبر را به نمایش درنیاوریم و صرفا به صورت جزئی این امر صورت گرفته و فقط از پشت یا تنها چشم و دست ایشان به تصویر کشیده شده است و نه چهره کامل ایشان. نویسنده در ادامه می‌نویسد: ما دکتر احمد الطیب شیخ الازهر را ترغیب می‌کنیم و از وی رسما می‌خواهیم تا این فیلم را تماشا نماید.

شیخ الازهر یک اندیشمند و یکی از بزرگ‌ترین شیوخ الازهر در هزار سال گذشته است و این حق سازنده فیلم و وظیفه شیخ الازهر است که فیلم را تماشا کند. در پایان این گفتگو مجیدی می‌گوید تاکنون از وی برای نمایش فیلم در مصر دعوتی صورت نگرفته است و شایع شده که نمایش فیلم در مصر از سوی الازهر ممنوع اعلام شده و در نتیجه سفر و حضورش در مصر برای صحبت با ایشان مناسب و مطلوب نیست.

واقعیت این است نویسنده این مقاله که ریاست سی و ششمین دوره جشنواره سینمایی قاهره در سال 2014 را برعهده داشتم، دعوت کردم تا این فیلم در افتتاحیه یا اختتامیه جشنواره قاهره اکران شود، اما شرکت توزیع فیلم پاسخ داد که فیلم کامل نشده است و مکاتبات ایمیلی این مساله را ثابت می‌کند و در نتیجه این فیلم بدون موافقت الازهر در جشنواره قاهره اکران نخواهد شد. بر این اساس اگر صدای حامیان صلح در زمان جنگ بلند نشود، پس کی بلند خواهد شد. در آن دوره از جشنواره فیلم قاهره تعدادی از فیلم‌های ایرانی با موافقت کتبی سامح شکری وزیر خارجه مقتدر (مصر) اکران شد و از شگفتی‌های بزرگ تصمیم هیات داوران در اعطای هرم طلایی بهترین فیلم به فیلم ایرانی ملبورن بود که در مسابقه شرکت داشت و اولین فیلم ایرانی بود که موفق به اخذ این جایزه در تاریخ جشنواره قاهره شد. اختلاف سیاسی بین ایران و عرب تا سر حد درگیری مسلحانه در برخی کشورهای عربی پیش رفته است، اما این مساله مانع از ارتباط و پیوند بین ملتهای ایران و عرب نمی‌شود.


قدس/نیاوردن یک فیلم در پکیج سیمرغی‌ها


«استرداد» را با نگاه سیاسی حذف کردند

محسن علی اکبری تهیه‌کننده «استرداد» که در جشنواره فجر ۳۱ چهار سیمرغ دریافت کرد ولی در پکیج فیلم‌های سیمرغی سی و چهارمین جشنواره فجر آورده نشد، این اتفاق را بر اثر برخورد سیاسی با هنر دانست.
 
به گزارش قدس آنلاین به نقل از مهر، در ایام برگزاری بخش ملی سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر در مراسمی از مجموعه‌ای با عنوان «بر بال سیمرغ» رونمایی شد که در آن فیلم‌هایی که در همه سال‌های برپایی این جشنواره سیمرغ بلورین دریافت کرده‌اند آورده شده بود ولی جای فیلم «استرداد» خالی بود. در آن روزها توضیح قانع‌کننده‌ای از سوی مسئولان جشنواره برای این اتفاق ارائه نشد و محمد حیدری دبیر جشنواره در گفتگو با یکی از روزنامه ها گفت: «از آنجا که فیلم «استرداد» هم هنوز رایت آن به شبکه نمایش خانگی واگذار نشده، تهیه‌کنندگان فیلم با انتشار نسخه فیلم در این بسته فرهنگی مخالفت کردند.»

و اما محسن علی اکبری تهیه‌کننده فیلم سینمایی «استرداد» به کارگردانی علی غفاری درباره این اتفاق و اینکه آیا با گذشت بیش از یک ماه پیگیری برای حل این مشکل از سوی جشنواره فجر اتفاق افتاده است یا خیر گفت: یکی از دلایلی که باعث شد تا برای اولین بار در این دوره از جشنواره فیلم فجر حضور نداشته باشم، این بود که «استرداد» بدون هیچ دلیلی در این مجموعه قرار نگرفت؛ مجموعه ای که شامل فیلم هایی است که تا امروز توانسته اند از دوره های مختلف جشنواره فیلم فجر جایزه بگیرند.

وی ادامه داد: احساس می کنم سیاست زدگی مدیران فرهنگی ما به جایی رسیده است که هنر را قربانی سیاست‌ها می کنند. «استرداد» از جمله فیلم هایی است که اگر امروز توسط مسئولان انکار شود، قطعا دو سال دیگر دیده می شود. به گونه ای که این فیلم در سینماهای خارج از کشور مورد استقبال قرار گرفته است. به عنوان مثال چندی پیش این فیلم در سینمایی در ونکوور کانادا نمایش داده شد و مورد توجه تماشاگران قرار گرفت.

این تهیه کننده سینما توضیح داد: «استرداد» با استانداردهای بین المللی ساخته شده است و مخاطب از چنین فیلمی استقبال می کند، به هر حال نگاه های سیاسی در فرهنگ و هنر کشور در حال پررنگ شدن است و این جای تاسف دارد. متاسفانه با من به عنوان تهیه کننده «استرداد» هیچ تماسی گرفته نشد تا اعلام کنند که می خواهند این فیلم در این بسته قرار بگیرد یا خیر.

علی اکبری با رد استدلال‌هایی مبنی بر اینکه صاحبان فیلم اجازه آوردن فیلم در این پکیج را نداده‌اند، گفت: من بعد از خواندن مصاحبه محمد حیدری دبیر جشنواره فیلم فجر مبنی بر اینکه صاحبان فیلم، «استرداد» را برای قرار گرفتن در مجموعه «بر بال سیمرغ» در اختیار جشنواره قرار نداده اند بلافاصله موضع گرفتم و بعد محمد حیدری گفت که فارابی فیلم را در اختیار آنها قرار نداده است که این موضوع هم قابل قبول نیست.

تهیه کننده فیلم سینمایی «پاداش سکوت» بیان کرد: درست است که سرمایه گذار این فیلم بنیاد سینمایی فارابی است ولی با توجه به این که هم این بنیاد و هم جشنواره فیلم فجر زیرمجموعه سازمان سینمایی به شمار می روند، برای من قابل باور نیست که سازمان سینمایی نتوانسته فارابی را برای ارائه فیلم برای اضافه شدن به پکیج جشنواره فجر قانع کند. اگر توضیحات ارائه شده را بپذیریم آنگاه این سوال پیش می‌آید که سازمان سینمایی اگر حتی روی زیرمجموعه خود تسلط نداشته باشد و نتواند سیاست ها و درخواست های خود را از طریق آنها اجرایی کند، در چنین شرایطی چگونه می تواند در بدنه سینما نفوذ و تاثیر مناسب داشته باشد.

تهیه‌کننده «استرداد» که از سی و یکمین دوره جشنواره فیلم فجر در سال ۱۳۹۱ چهار سیمرغ گرفته است، توضیح داد: حجت الله ایوبی رییس سازمان سینمایی همیشه نسبت به ما لطف داشتند ولی احساس می‌کنم در این زمینه بحث بر سر من یا همکاری کردن و نکردن بنیاد سینمایی فارابی برای ارائه فیلم نیست بلکه فکر می کنم با توجه به اینکه این فیلم در دوران جواد شمقدری ساخته شده است نسبت به آن موضع گیری وجود دارد. البته نمی خواهم بگویم این فیلم یک اثر بسیار مهم است اما قدم بزرگی در شروع حرکت به سمت تولید سینمای حرفه ای و اکران در خارج از مرزها برداشته است و نباید اینگونه نادیده گرفته می‌شد.

علی اکبری در پایان گفت: این فیلم در جشنواره سی و یکم فجر در ۱۴ رشته کاندید و در چهار رشته موفق به دریافت سیمرغ شد و حال به نظر می آید نبود «استرداد» در این پکیج به دلیل نگاه جناحی است. متاسفانه مدیران ما همیشه نگاه سیاسی را در فرهنگ دخالت می دهند و ما به جای اینکه سیاست فرهنگی داشته باشیم، فرهنگ خود را سیاسی می کنیم و به هر بهانه ای فرهنگ و هنر را درگیر مسائل سیاسی می کنیم که این مساله بسیار خطرناک است.

و اما به نظر می‌رسد با رسیدن به سی و چهارمین جشنواره جهانی فیلم فجر که اردیبهشت ماه به دبیری رضا میرکریمی برگزار می‌شود امکان تجدید نظر در این پکیج ارائه شده وجود داشته باشد و جای خالی دو فیلم «استرداد» و «درس» پر شود. با توجه به حضور مهمانان جهانی در جشنواره اردیبهشت‌ماه لازم است بسته‌ای که در آن بهترین فیلم سی و یکمین جشنواره فیلم فجر حضور ندارد به آنها عرضه نشود.


منبع: بولتن نیوز

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین