* * *
آرمان/به سيمرغ فكر نميكنم
كيومرث پوراحمد با فيلم سينمايي «كفش هايم كو؟» در سي و چهارمين جشنواره فيلم فجر حضور دارد. داستان اين فيلم سينمايي درباره يك مرد مبتلا به بيماري آلزايمر با بازي رضا كيانيان است كه به دور از خانواده در ايران زندگي ميكند و تنها برادر او با نقش آفريني مجيد مظفري و برادرزاده اش با بازي بهاره كيان افشار به او سر ميزنند و جوياي احوال او هستند. هادي نام شخصيتي است كه مجيد مظفري در فيلم «كفش هايم كو؟» به عنوان نقش مقابل رضا كيانيان بازي ميكند و معتقد است بيش از اينكه اين فيلم به بيماري آلزايمر اشاره داشته باشد، روابط خانوادگي و دلايل گسست كانون گرم خانوادهها را نشانه رفته است. مجيد مظفري همچنين معتقد است آلزايمر از جمله بيماريهاي امروز بشر است كه سينماي ايران به اين بيماري به شكل مستقيم نپرداخته و كيومرث پوراحمد از معدود كارگردانهايي است كه به اين مهم پرداخته و رضا كيانيان نيز به خوبي توانسته نقش يك بيمار آلزايمري را بازي كند. مجيد مظفري در گفتوگويي كه با مهر انجام داده درباره حضور خود در فيلم «كفشهايم كو؟»، همكاري با كيومرث پوراحمد، توليد در بخش خصوصي و مختصات جشنواره فيلم فجر صحبت كرده است. در ادامه گفتوگو با مجيد مظفري را درباره «فيلم كفش هايم كو؟» و حضور در سي و چهارمين جشنواره فيلم فجر ميخوانيم:
«كفش هايم كو؟» فيلمي است كه به شكل مشخص به بيماري آلزايمر اشاره كرده و مشابه آن را در سينماي ايران كمتر داريم.
در نگاه اول اينگونه به نظر ميآيد كه اشاره مستقيم فيلم به بيماري آلزايمر است اما به اعتقاد من آلزايمر بهانهاي است تا به روابط خانوادگي حبيب ورود پيدا كند و دلايل از هم گسيختگي كانون خانواده را مورد بررسي قرار دهد بنابراين فكر ميكنم اين فيلم يك اثر خانوادگي متفاوت است. ضمن اينكه فيلم پيام مهمي دارد و به خانوادههايي كه ميخواهند به دلايلي مهاجرت كنند هشدار ميدهد كه كانون گرم زندگي خود را بيدليل از بين نبريد و به نظر من پوراحمد بسيار دقيق و درست به اين مهم پرداخته است.
فيلمنامه «كفش هايم كو؟» تا چه اندازه با كارگرداني پوراحمد همراهي داشت؟
پوراحمد پيشنهاد بازي در اين فيلم سينمايي را زمان برگزاري جشنواره فيلم «ياس» به من داد و وقتي سناريو را در اختيارم گذاشت و آن را خواندم متوجه شدم فيلمنامه محكم و استخوان داري است و مطمئن شدم كه در اين فيلم سينمايي بازي خواهم كرد.
بازي در نقش هادي چطور بود؟
در نگاه اول اينگونه به نظر ميآيد كه بازي شخصيت هادي آسان است اما اينگونه نيست چراكه هادي با كوهي از مشكلات و مسائل روبهرو است. همسر مريضي دارد، دخترش ميخواهد مهاجرت كند، برادرش آلزايمر دارد، وضعيت كارخانه خراب است و بايد همه مسائل و مشكلات را يك نفره حل و فصل كند. در واقع رابطه پيچيدهاي با افراد دارد كه بايد بين همه آنها تعادل و تعامل برقرار كند و همين برقراري تعامل كار را براي بازيگر دشوار ميكند.
اينكه توانستيد نقش مقابل رضا كيانيان را خوب بازي كنيد شكي نيست اما سوال اين است كه تجربه زيست با بيمار آلزايمري را داشته ايد؟
اگر قرار باشد با بيماري ناشناختهاي در فيلمي مواجه شوم قطعا درباره آن مطالعه ميكنم. درباره بيماري آلزايمر هم همين اتفاق افتاد. تجربه زيست با بيمار آلزايمري را نداشتم اما درباره اين بيماري مطالعه كرده بودم ولي عكس العمل من در مقابل بيماري حبيب در لحظاتي كه به او مهرباني ميكنم يا فرياد ميزنم و لج ميكنم بستگي به توانايي فيلمنامهنويس در نگارش داستان دارد كه همه لحظههاي اين فيلم سينمايي در فيلمنامه به خوبي از آب درآمده بود. در واقع سعي كردم تمام تجربيات خودم را براي بازي در اين فيلم سينمايي به كار بگيرم و البته حضور و راهنماييهاي پوراحمد خيلي مهم و راهگشا بود. نكته ديگر اينكه تيم توليد خوب و يكدستي داشتيم و همكاري خوبي شكل گرفت.
همراهي رضا كيانيان به عنوان بازيگر اصلي فيلم با ساير بازيگران چگونه بود؟
زماني كه من يا ساير بازيگران جلو دوربين بوديم،
رضا كيانيان براي بازي ساير بازيگران بهويژه بازيگران جوان نگران بود و اگر كيانيان جلوی دوربين بود قلب ساير اعضاي گروه نيز براي او ميتپيد چون هم نقش حساسي داشت و هم بايد يك آلزايمري تمام عيار ميشد اما اينكه توانستيم در كنار هم فيلم موفقي بسازيم يا خير بستگي به ميزان پسند تماشاگر دارد.
در صحبتهاي خود اشاره كرديد براي نخستين بار بود با پوراحمد همكاري كرديد. از اين همكاري راضي بوديد؟
بله. براي نخستين بار بود كه با پوراحمد همكاري ميكردم و به نظر من كارگرداني مسلط و آگاه است. اين كارگردان علاوه بر كارگرداني، اشراف كاملي بر ادبيات، موسيقي، ريتم دارد. به جرات ميتوانم بگويم بعد از كار با بيضايي و بزرگ نيا يكي از لذت بخشترين فعاليتهاي سينماييام كار با كيومرث پوراحمد بود.
به خوب بودن ريتم در فيلمنامه اشاره كرديد اما پوراحمد در اجرا به نوعي اين ريتم را ميشكند و با ورود پريناز به تهران، فيلم دو پاره ميشود.
در برخي مواقع روند اجرايي كردن فيلمنامه به سليقه و برداشت كارگردان بستگي دارد به همين دليل سليقه كارگردان را نيز بايد در نظر گرفت. ضمن اينكه سناريو و كارگرداني اين اثر سينمايي حس دوپارگي را به من نداد و من به شخصه با پريناز بيش از يك سكانس بازي نداشتم.
اما مساله اين است كه حضور پريناز با بازي رويا نونهايي در نهايت نتوانست كمكي به بحث مطرح شده فيلم يعني بيماري آلزايمر بكند.
از ابتدا هم قرار نبود با حضور پريناز كمكي به حبيب شود. چون بيماري آلزايمر مسير مشخصي دارد و بهبودي در كار نيست و فقط ميتوان آن را كمي كنترل كرد. بنابراين در مواجه با چنين بيماري بايد شيوه كنترل را پيش گرفت.
به عنوان بازيگر مقابل رضا كيانيان، بازي اين بازيگر در نقش حبيب را چطور ارزيابي ميكنيد؟
حبيب كاراكتري است كه به دليل مشكلات و مسائل بسياري كه در زندگي براي او پيش آمده، خانواده و عشق به زندگي را از دست داده و رضا كيانيان به عنوان يك بيمار آلزايمري به خوبي توانست از عهده اين مهم برآيد.
به عنوان آخرين سوال، به سيمرغ فكر ميكنيد؟
واقعيت اين است كه اصولا به سيمرغ فكر نميكنم چون معتقدم سيمرغ گرفتن يا نگرفتن صرفا سليقه داوري است و از ارزشهاي كار يك بازيگر كم نميكند. بارها به خاطر بازي در فيلمهاي مختلف مثلا بازي در فيلم «سگ كشي» كانديد بودم اما جايزه دريافت نكردم يا براي بازي در فيلم «مسافران» نقش اول را به من ندادند. اما در كل بگويم فيلم «كفش هايم كو؟» فيلم سختي بود و پيچيدگيهاي خاص خودش را داشت و ميخواهم از علي قائم مقامي تهيهكننده اين فيلم سينمايي نهایت تشكر را بكنم كه به عنوان بخش خصوصي توليد اين فيلم سينمايي را به عهده گرفت چون اگر او نبود شايد فيلم «كفش هايم كو؟» ساخته نميشد.
آرمان/مخالفتي با فيلم آپارتماني ندارم
محمد رحمانيان كارگردان «سينما نيمكت» با اشاره به اينكه در ساخت اين فيلم گروه خوبي در كنارش بوده است، عنوان كرد هر اثري جهان خودش را دارد و مهم اين است كه بتواند با مخاطب ارتباط برقرار كند. محمد رحمانيان كارگردان فيلم سينمايي «سينما نيمكت» درباره اينكه چرا براي ساخت نخستين فيلم سينمايي اش به سراغ موضوعي در ارتباط با خودِ سينما رفته و در واقع اداي ديني به جهان سينما داشته است به مهر گفت: در واقع قرار نبود «سينما نيمكت» نخستين فيلم سينمايي من باشد. قرار بود نخستين فيلمم را 20-15 سال قبل بسازم اما هر بار شرايطي پيش آمد كه فرصت براي توليد آن فراهم نميشد. وي ادامه داد: آخرين موردي كه قرار بود به فيلم تبديل شود و نشد، فيلمي بر اساس رمان مصطفي مستور با نام «استخوان خوك و دستهاي جذامي» به تهيهكنندگي منوچهر محمدي بود كه در نهايت منتفي شد. براي ساخت اين فيلم حتي تا مرحله تست دوربين هم پيش رفتيم ولي نشد. شرايط هيچگاه به دلخواه ما نيست به اين معني كه يا فيلمنامه ايراد دارد يا سرمايه گذار نداريد يا مشكلات ديگري سر راه قرار ميگيرد اما هرگاه اين امكان به وجود بيايد يكي از دهها طرحي را كه دارم براي فيلمسازي انتخاب ميكنم. رحمانيان متذكر شد: براي ساخت «سينما نيمكت» بخت با من يار بود و از حمايت حجتا... ايوبي رئيس سازمان سينمايي گرفته تا حمايت سرمايه گذار برخوردار بودم. حضور تورج منصوري به عنوان تهيهكننده و مدير فيلمبرداري، محسن شاهابراهيمي به عنوان مدير هنري فيلم و گروه هميشگي كه من در تئاتر دارم نيز از جمله شانسهاي من براي ساخت اين فيلم سينمايي بود. نميدانم آيا در آينده همچنين شانسي به من رو خواهد كرد يا خير. كارگردان نمايش «عشقه» درباره استفاده از اعضاي گروه تئاترش به عنوان بازيگر در اين فيلم سينمايي بيان كرد: البته بازيگران «سينما نيمكت» قبل از حضور در اين فيلم تجربيات سينمايي زيادي داشتند از علي عمراني گرفته تا مهتاب نصيرپور، هومن برق نورد و اشكان خطيبي. شايد در ميان اين دوستان از همه كم سابقهتر خودِ من بودم و در حقيقت اين هنرمندان لطف كردند و در فيلم من حضور پيدا كردند. رحمانيان درباره فضاسازي فيلمش و فاصله گرفتن از لوكيشنهاي محدود و آپارتماني در نخستين فيلمش توضيح داد: معتقدم هر فيلمي جهان خودش را دارد. ممكن است جهان يك فيلم در يك آپارتمان خلاصه شود يا در خانهاي در جنوب شهر يا در فضاهاي حاشيهاي تهران. من زياد مخالفتي با فيلمهاي آپارتماني ندارم و به نظرم ساخت اين فيلمها بسيار هم خوب است به عنوان نمونه چند روز قبل فيلم «ابد و يك روز» را ديدم كه بيشتر فيلم در يك خانه قديمي در جنوب شهر اتفاق ميافتاد و بسيار هم فيلم خوبي بود. مهم اين است كه جهان فيلم از طرف مخاطب قابل رويت و حس كردن باشد. وي در پايان صحبتهايش درباره زمان اكران اين فيلم بيان كرد: در حال حاضر تورج منصوري تهيهكننده فيلم در مسافرت به سر ميبرد بنابراين بعد از بازگشت او براي اكران فيلم تصميم ميگيريم.
ابتکار/گزارش هفتمین روز جشنواره سی و چهارم فیلم فجر؛
روز هفتم؛ سرد و کم رونق
احمد جهان بین: روز هفتم جشنواره فیلم فجر در برج میلاد کمحاشیه، سرد، خلوت و بیرمق، رقم خورد. اگر فیلم «دختر» رضا میرکریمی را از جدول نمایش فیلمهای روز 18 بهمن ماه کنار بگذاریم؛ دیگر فیلمها مخاطبانشان را سردرگم و ناراضی از سالن بیرون فرستادند.
میرکریمی در «دختر» قصه سرراستی درباره رابطه یک پدر پرخاشگر و عصبی با دختر و خواهرش؛ نه پیچیده و چندلایه بلکه بسیار روان و قابل فهم برای مخاطب عام همراه با پیامی مشخص را روایت میکند. او در این اثر که به قول خود قصهگوتر از آثار قبلیاش است؛ سعی در به تصویر کشیدن گوشهای از چالشها و دغدغههای دختران جوان دارد. میرکریمی در این فیلم از فضای فیلمهای گذشتهاش فاصله گرفته و سعی در جذب مخاطب عام دارد.نکته جالب فیلمی که در ابتدا به یدالله نجفی تقدیم شد؛ به ورود سیروس الوند (کارگردان سینما) به برج میلاد برای تماشای اولین تجربه بازی دخترش (ماهور الوند) در فیلم میرکریمی برمیگردد که به دلیل نداشتن کارت ورود برای همراه خود؛ ورود او ازسوی مسئولان با مشکل مواجه شد. بهنظر میرسد تمهیدات مسئولان برای جلوگیری از ورود افراد متفرقه و جلوگیری از ازدحام -اگرچه شب گذشته شب پر ازدحامی نبود- جواب داده و دیگر کسی بدون کارت به داخل برج راه داده نمیشود.نمایش دو فیلم «خماری» و «مارالیا» نیز از دیگر بخشهای روز هفتم جشنواره بود. پرویز شهبازی که در جشنواره دو سال قبل با فیلم «دربند» حاضر شده بود امسال با فیلمی ضعیف و ناامیدکننده در جشنواره شرکت کرده است.نشست نقد و بررسی چهار فیلم بارکد (مصطفی کیایی)، آبنبات چوبی (محمدحسین فرحبخش)، کفشهایم کو (کیومرث پوراحمد) و وارونگی (بهنام بهزادی) همانند نمایش آنها کمحاشیه برگزار شد. در این میان کیایی دلیل شرکت دادن فیلمش در جشنواره را تنها اکران دانست و گفت: در ایران اگر فیلمی در جشنواره فیلم فجر شرکت نکند در نوبت اکران مشکل پیدا میکند.اظهارنظر فرحبخش در نشست مطبوعاتی آبنبات چوبی نیز در نوع خود جالب بود. او تهیهکننده را فیلمساز اصلی و مولف دانست و شاید به نوعی کارگردان را هیچکاره و تهیهکننده را همهکاره فیلم معرفی کرد.علی مصفا نیز در نشست وارونگی قول بازی در نقش دراکولا را به تماشاگرانش داد.نمایش فیلم «یتیمخانه ایران» ساخته ابوالقاسم طالبی نیز که قرار بود ساعت یک بامداد در سالن میلاد و در بخش خارج از مسابقه انجام شود؛ به دلیل مشکل فنی و به درخواست کارگردان لغو شد. طالبی گفته است؛ این فیلم طی روزهای آینده در یکی از سالنهای شهر نمایش داده میشود.
اظهارات امیریوسفی دربارهی دو سیمرغاش
محسن امیر یوسفی که برای تماشای فیلم «دختر» میرکریمی به برج میلاد آمده بود، گفت: از روز افتتاحیه درگیر مسائل و مشکلاتم بودم و برای اولین بار توانستم به برج بیایم.کارگردان «خواب تلخ» و «آشغالهای دوست داشتنی» در پاسخ به سوال ایسنا دربارهی اینکه آیا صحبتهایش در افتتاحیه پس از دریافت سیمرغ آنونس، بازتابی داشته است؟ گفت: بازتاب که زیاد داشت! ولی ترجیح میدهم الان به جشنواره فیلم فجر و فرصتی که برای دیده شدن فیلمهای همکاران سینمائی پیش آمده فکر کنم. خوشبختانه امسال مردم استقبال خیلی زیادی از جشنواره کردند که باعث خوشحالیه.امیریوسفی همچنین دربارهی اینکه پیش از این سیمرغ؛ سیمرغ دیگری هم گرفته است اما در برخی اطلاعرسانیها به عنوان اولین سیمرغ از آن یاد میشود، گفت: بله، سال 89 هم برای آنونس «آتشکار» یک سیمرغ گرفتم، آن سال هم گفتم سه ساله که «آتشکار» را به جشنواره میدهم و آن را قبول نمیکنند و امسال به سه دقیقه آن سیمرغ دادند! امسال هم همین اتفاق برای «خواب تلخ» بعد از 12 سال افتاد که باعث خوشحالیه. من در سیزده دوره جشنواره فیلم فجر با سه فیلمم هشت بار تقاضای حضور در رقابت جشنواره را داشتم که هربار به درب بسته خوردم! دوبار برای «خواب تلخ»، سه بار برای «آتشکار» و سه بار برای «آشغالهای دوست داشتنی»، ولی در این سیزده سال بدون داشتن فیلمی در جشنواره لطف کردند و دو سیمرغ بهم دادند که دلم به این رکوردها خوش باشه!او همچنین در پایان دربارهی اینکه آیا همچنان پیگیر سرنوشت اکران «آشغالهای دوست داشتنی» است،مطرح کرد: بعنوان تهیه کننده و مالک «آشغالهای دوست داشتنی» مثل این دوسال و نیم پیگیر احقاق حق فیلمم هستم، همچنان امید به اعتدال و تدبیر آقای دکتر ایوبی دارم. ولی الان ترجیح میدهم بیشتر در جشنواره باشم که شروع سال جدید سینمای ایران و فرصتی برای دیدن و تشویق همکاران سینمائی است.
اصلا نیازی نبود به یک گروهک مشخص اشاره کنم اما ...
کمال تبریزی معتقد است: در فیلم «امکان مینا» این دیدگاه که کسی جهان بینی و عقیده خود و آنچه فکر میکند درست است را به دیگران تحمیل میکند، به نقد کشیده شده است.این کارگردان در پاسخ به اینکه فکر میکند مخاطب بعد از تماشای فیلم «امکان مینا» چه احساسی نسبت به گروهک منافقین خواهد داشت و آیا این احساس منفی خواهد بود؟ بیان کرد: من فکر میکنم نسل فعلی ما هیچ تصوری نسبت به گروهک منافقین ندارد، بنابراین ذهنیتی که برایش ایجاد میشود این است که آدمها و گروهی وجود دارند که به این شکل فکر میکنند.او اضافه کرد: زمان فیلم به دهه 60 مربوط میشود و در آن از المانهای این دهه استفاده کردم. یعنی آرم سازمان مجاهدین یا تصاویر شهدا را به عنوان یک المان تصویری در فیلم به کار بردم که اینها در واقع جزو طراحی صحنه بودند، اما اگر با من بود به یک گروهک مشخص اشاره نمیکردم چون اصلا نیازی نبود.تبریزی خاطرنشان کرد: آنچه در اینباره اهمیت دارد طرز تلقی است و این یک طرز تلقی داعش مدارانه است به همین دلیل گروه مهم نیست، بلکه طرز تفکر آن و فشار و زوری که میخواهند اعمال کنند مهم است. در واقع در فیلم «امکان مینا» این دیدگاه که کسی جهان بینی و عقیده خود و آنچه فکر میکند درست است را به دیگران تحمیل میکند، به نقد کشیده شده است.کمال تبریزی تاکید کرد: فیلم «امکان مینا» با انگیزه کاملا شخصی سازندگانش ساخته شده است.
عذرخواهی رضا میرکریمی از اهالی رسانه
رضا میرکریمی از همهی اهالی رسانه که برای نشست فیلم «دختر» به برج میلاد آمدند و امکان برگزاری این نشست، فراهم نشد، عذرخواهی کرد.این کارگردان سینما گفت: مراحل آمادهسازی فیلم «دختر» طول کشید و هفتهی آخر را برای رساندن فیلم به جشنواره در فشار شدید کاری بودم.او در عین حال خاطرنشان کرد: شب گذشته نیز تا ساعت 4 بامداد برای برنامهی «هفت» در برج میلاد بودم و پس از بازگشتم دچار سردرد و میگرن شدید شدم و تمام تلاشم را انجام دادم که به نشست بیایم اما موفق نشدم، همین جا از همهی اهالی رسانه که لطف کردند و به خاطر نشست فیلمم آمدند اما امکان برگزاری این نشست فراهم نشد، عذرخواهی میکنم.
حاشیههای هفتمین روز کاخ جشنواره فیلم فجر
در هفتمین روز کاخ جشنواره همه فیلم ها صحنه کشیدن سیگار داشتند، مدیران سینما به تماشای «دختر» آمدند، محمد رحمانیان روی فرش قرمز نرفت و «یتیم خانه ایران» ابوالقاسم طالبی به نمایش درنیامد.
سالن همایش های برج میلاد در روز هفتم جشنواره فیلم فجر یکی از کم حاشیه ترین روزهای این دوره را سپری کرد.
نشست های روز گذشته را شاهین امین اداره کرد که در چهار نشست برگزار شده تعداد سوالات مطرح شده از سوی اهالی رسانه بسیار کم بود.
«سینما نیمکت» فیلم پرحاشیه محمد رحمانیان در بخش هنر و تجربه به نمایش درآمد که علی رغم عدم حضور کارگردان فیلم روی فرش قرمز اما هنگام نمایش حاضر بود.
این فیلم که برای علاقمندان فیلم های خارجی به نوعی خاطرهبازی محسوب میشد، مورد استقبال قرار گرفت. هرچند هنگام نمایش این فیلم بخش قابل توجهی از سالن خالی بود.
دبیر جشنواره هم که بارها از سوی رحمانیان مورد انتقاد قرار گرفته بود پس از پایان فیلم در سالن حضور داشت.
فیلم «دختر» که اولین روز نمایش اش در جشنواره را تجربه می کرد دیگر فیلم کاخ جشنواره بود و همین تازه بودن باعث شد مدیران سینمایی برای دیدن این فیلم به برج میلاد بیایند.
«مالاریا» آخرین فیلم به نمایش درآمده در روز هفتم بود که توقع بسیاری از تماشاگران را برآورده نکرد.
قرار بود در سانس آخر «یتیم خانه ایران» نمایش داده شود که بهرغم حضور ابوالقاسم طالبی کارگردان و علیرام نورایی بازیگر این فیلم در ساعت 30 دقیقه بامداد اعلام شد به دلیل نقض فنی فیلم روی پرده نمی رود.
در ادامه حضور پررنگ صحنه های کشیدن سیگار در فیلم های این دوره، همه فیلم های به نمایش درآمده در روز هفتم حتی مستند «فصل هرس» دارای چنین صحنهای بودند که این در نوع خود رکوردی محسوب می شود. صحنه مرگ هم در یکی از فیلم های روز گذشته دیده شد.
از دیگر نکات فیلم های به نمایش درآمده در روز گذشته حضور پررنگ فرزند سینماگران در فیلم ها بود بهطوریکه در «دختر» ماهور الوند فرزند سیروس الوند اولین تجربه بازیگری اش را مقابل دوربین داشت و سارا میرکریمی فرزند رضا میرکریمی هم نقش کوتاهی را ایفا کرد. در فیلم «مالاریا» هم ساعد سهیلی فرزند سعید سهیلی نقش اصلی را داشت و در کنار او آذرخش فراهانی فرزند بهزاد فراهانی حضور داشت که بعد از نمایش فیلم به شدت با ابراز احساسات شقایق فراهانی مواجه شد.
کاخ جشنواره در روز هفتم شاهد نظم بهتری نسبت به روزهای گذشته بود اما همچنان برای ورود به سالن، صف های طولانی از دقایق زیادی قبل از شروع سانس تشکیل می شود.
محسن امیریوسفی، فرهاد اصلانی، علیرضا تابش، عباس رافعی، رضا فیاضی، منیژه حکمت، پرویز شهبازی و مهران غفوریان از جمله چهره های جدید کاخ جشنواره در روز گذشته بودند.
اعتماد/گفتوگو با اكتاي براهني درباره فيلم « پل خواب»
راسكولنيكف ايراني در پل خواب/ راه گزينش استعداد جوانان اصلا درست نيست
زينب كاظمخواه/ اكتاي براهني در كانادا سينما خوانده ولي تا ساختن نخستين فيلم بلندش سالها منتظر مانده است؛ ١٨ سال طول كشيده تا برسد به ساخت «پل خواب». فيلمي كه الهام از «جنايات و مكافات» داستايوفسكي است؛ كتابي كه او سالها با آن زندگي كرده است. او حالا بعد از ساخت نخستين فيلمش ميگويد كه هشت سال فقط در ادارهها رفتم و آمدم. فرصت بسيار بزرگي است فيلمساز شدن در اين مملكت و من قيمت آن را خوب ميدانم. اما اكتاي براهاني به راه گزينش استعداد جوانان اعتراض دارد و آن را منصفانه نميداند. در اين فيلم ساعد سهيلي، هومن سيدي، اكبر زنجانپور، آناهيتا افشار، عليرضا ثانيفر، حسام شجاعي، شهين تسليمي، فرخنده فرمانيزاده و... به ايفاي نقش پرداختهاند. با او درباره نخستين فيلمش گفتوگو كردهايم.
در انتهاي فيلم آمده كه فيلم الهامي از «جنايت و مكافات» داستايوفسكي است، شخصيت پدر كاراكتر اصلي از كجا به ذهنتان رسيد؟
اساسا اقتباس يك فرآيند خاص خود را دارد، به خصوص اقتباس از يك رمان ١٥٠ ساله در كشوري ديگر. رماني ٨٠٠ صفحهاي كه در طول يك ماه خوانده ميشود در اينجا تبديل به فيلمي ميشود كه در تهران امروز ميگذرد و ظرف مدت ٩٠ دقيقه در يك تماشا به اتمام ميرسد. از طرفي نظام كلمه و ادبيات و تخيل در سينما تبديل ميشود به نظام مخلوط صدا و تصوير و تخيل؛ همه اين تفاوتها و فاصلهها موجب ميشوند كه رمان، در راه تبديل شدن به يك فيلم سينمايي ايراني تغييرات جدي متحمل شود. اما درباره بخشي از جزييات يا كاراكترهاي مهم بايد بگويم كه اساس رمان به عنوان منبع الهام در خدمت يك فيلم سينمايي ايراني قرار گرفته و من اين اقتباس را براي ساخت فيلم خودم انجام دادم و نه براي ارايه جنايت و مكافات. اما در مورد پدر بايد بگويم كه درست است ما در جنايت و مكافات پدر خيلي مشخصي نداريم، اما نويسنده در جاهايي در رمان مشخصاتي از او را به رخ خواننده ميكشد كه خود ميتواند منبع الهام جديدي نيز باشد. در يكي از خوابهاي راسكولنيكف او و پدرش شاهد صحنه مرگ يك ماديان به وسيله مستان گاريكش هستند. اين صحنه بسيار وحشتناك توصيف شده و نويسنده از خاطره پدر و مادر راسكولنيكف و كليساي محل ميگويد؛ كليسايي كه او با پدر و مادرش هر هفته به آنجا ميرفته. در اين خواب، راسكولنيكف شاهد قتل چهارپاي پيري است كه به يك گاري بسته شده و عدهاي مست قصد دارند به زور حيوان را راه بيندازند و با گاري به خانه بروند. در نهايت حيوان با ضربات شلاق راه نميافتد و يك نفر مست خودشيرين، با پتك به جان حيوان ميافتد. مستان آواز ميخوانند و او را تشويق ميكنند و او به چشم ماديان شلاق ميزند و همه منتظر حركت گاري به وسيله حيوان هستند. راسكولنيكف كودك، اشك ميريزد و پدرش سعي دارد او را ببرد. آن مست خودشيرين، بالاخره با پتك استخوانهاي حيوان را خرد ميكند و راسكولنيكف پدرش را در آغوش ميكشد و گريه ميكند كه چرا؟ پدر انگار جوابي ندارد جز اينكه برويم خانه. در كتاب ديگر داستايوفسكي «برادران كارامازوف» نيز اين حادثه با كمي تغيير عينا نقل ميشود. انگار براي خود داستايوفسكي اتفاق افتاده باشد. از طرفي در نامه مادر راسكولنيكف ميفهميم كه پدر بدهكار بوده و خلاصه سايهاي از پدر را در رمان حس ميكنيم. من در اين فيلم داستاني، فارغ از ماجراي پيرنگ جنايي، به جهانبيني كلي داستايوفسكي و تا حدي به نگاه ديني و اخلاقي او در انتهاي رمانهايش وفادار بودم. خيلي الهامها از جهان رمان سرچشمه ميگيرند، ولي من سعي كردم كه مابهازاي ايراني و معاصر آنها را در فيلمنامه بسازم. در پايان داستانهاي داستايوفسكي يك فضاي معنوي موج ميزند. من سعي كردم شكل داستاني از اين ارتباط بين پدر و پسري در تهران ايجاد كنم. بعدها احساس كردم كه چقدر پايان فيلمنامه با يك پدر اخلاقي از نسل قبل و مواجهه او با فرزندي كه گناه بزرگي مرتكب شده به داستانهاي ديني نزديك است. نوح و فرزندش، ابراهيم و قرباني كردن اسماعيل و... شايد اين هم تحتتاثير قصههاي داستايوفسكي بود كه سه عمل اصلي در آنها معمولا شكل ميگيرد. اول شرايط گناه، بعد جنايت و در نهايت نوعي آرامش ديني و معنوي از پس مكافات. و خلاصه در كارهاي داستايوفسكي در نهايت قانون و اخلاقي كه در ابتدا زير سوال بود به نوعي ديگر، در انتها به اثبات ميرسد. من براي اين ماجرا نقشه ديگري كشيدم.
اصولا اقتباس ادبي در ايران كم اتفاق ميافتد و شما دقيقا روي اثري دست گذاشتهاي كه پيچيدگيهايي هم دارد. چرا جنايت و مكافات؟
اقتباس اتفاقا در ايران كم بوده ولي موفق هم بوده. مثلا «گاو»، «آرامش در حضور ديگران»، «خاك»، و در اين سالها «پله آخر» علي مصفا كه اتفاقا فيلمهاي موفقي از اقتباس داشتهايم. اما در اين مورد برميگردد به فيلمهايي كه من به آنها علاقهمندي جدي دارم و يكسري كاراكترهايي كه در نوجواني يا جواني ديدم و از ابتدا با آنها همذاتپنداري ميكردم. به مرور در فيلم و قصه به پيچيدگيهاي رواني كاراكتر بيشتر علاقهمند شدم. وقتي دليل همه كارهاي كاراكتر را بهصورت خيلي سرراست ميفهميدم با آنها كمتر احساس هويت مشترك ميكردم. وجود يك وجه ناپيدا و پرتناقض در شخصيت، نكته مهمي در علاقههاي سينماييام شد. در خيلي از فيلمهاي مورد علاقه من، قتل يا حتي عشق به صورت خاصي اتفاق ميافتاد كه مرا به فكر فرو ميبرد، چون بخشي از هنر كارگردان و نويسنده در سايه ميماند. مثلا «ماجرا»ي آنتونيوني، مرد و زني از اول فيلم تا آخر سعي ميكنند به هم برسند و درست وقتي به هم ميرسند مرد در همانشب خيانت ميكند. من دچار بهت كامل شدم وقتي فيلم را ديدم. اين فيلم در فهرست علاقههايم قرار گرفت. من بهشدت به بيمنطقي ناشي از روح انسان پيچيده و به غيرقابل پيشبيني بودن او علاقهمند شدم و به مرور از فيلمهايي با نتيجههايي خيلي منطقي و مشخص و آموزشي و پياممحور گريزان شدم. فضايي دوقطبي و شقهشده شخصيتهاي داستايوفسكي كار را براي من راه ميانداخت. ميگويند او خيلي ايدهآليست است، اما او به اعتقاد خودش رئاليست بزرگي است. اين به دليل تناقض و تضاد در ذات بشر موجود در كارهاي او است. گويا نيچه گفته كه هرچه از روانشناسي ميداند از داستانهاي داستايوفسكي ياد گرفته است. فرويد تحتتاثير اين نويسنده روسي قرار ميگيرد و پدركشي در كارهاي او را تحليل ميكند. فلسفه و روانشناسي قرن بيستم وامدار داستايوفسكي هستند. در عين حال، سينما بزرگترين استفاده را از شخصيتهاي او كرده است. نگاه كنيد به كاراكترهاي سينماي موج نوي فرانسه؛ سينماي مستقل امريكا و انواع راسكولنيكفها را ميتوانيد رديابي كنيد. براي همين «آندره ژيد» در كتابش، رمان نويسي فرانسه را به دليل همين مدل استدلالي و منطقي و اينكه به روح انسان سطحي نگاه ميكند، زير سوال ميبرد و حرف از سايه و وجه در پرده كاراكترهاي داستايوفسكي ميزند. اين سايه عظيمي كه انسان را به فكر واميدارد كه بالاخره اين سايه روي شخصيت چيست؟ البته نمونه اين شخصيتها را در سينمايمان داشتهايم. ولي همه اينها موجب شد كه من فكر كنم اكنون جاي اين نوع شخصيت در سينماي ايران امروز خالي است. سينمايي كه احساس ميكنم اين روزها در ژانرهاي خاصي گير كرده و ميخواستم فيلمي بسازم كه صحنه تماشايي روي پرده داشته باشد كه اين رمان صحنه تماشايي در اختيار من قرار ميداد. از سوي ديگر، خيلي فيلم درباره اعدام يا بخشش قاتل بيگناه يا خطاكار در لحظه، ساخته شده بود و من خواستم از اين سوي ماجرا و روي پرده از ديد قاتلي فيلم را بسازم كه بيگناه نيست. اتفاقا عمل وحشتناكي انجام ميدهد. يعني ديدن ضلع سوم مثلث قانون و مقتول و قاتل و سعي كردم كه جزييات اين قاتل يا اين راسكولنيكف، شبيه قاتلان روزمره فيلمهاي تلويزيوني نباشد. قاتل فقير تكراري حواشي شهر مثل خيلي از قصهها نباشد.
شكلگيري شخصيت اصلي فيلم چطور بوده است؟ به هر حال هم نوشتن داستان روانشناسانه سخت است و هم ساختن فيلم روانشناسانه چون خيلي مرز باريكي است.
اين را بايد در روانشناسي مدرن در نظر بگيريم؛ اساس روانشناسي قرن بيستم متاثر از فرويد و با تمام چيزهايي كه از او و همكاران بعدياش به نظريات سينما و ادبيات سرايت كرده، يك نسبيت وجود دارد. اين نسبيتي كه در ذات روان وجود دارد، به نظرم موجب ميشود كه روانشناسي كاراكتر اساسا كار پيچيدهتري شود. يادم ميآيد كه در دروس فيلمنامهنويسي و بازيگرداني در دانشگاه تورنتو به ما ياد ميدادند كه چطور با فهم روانشناسي از آن عبور كنيم تا بتوانيم كاراكتر داستاني بسازيم و نه كاراكتر فرموله و نشانهشناسي شده. روانكاوان خود بايد ساعتها با بيمار حرف بزنند تا اندكي قصه زندگي او را بفهمند و تحليل كنند. آن اندكي ميشود فيلم پل خواب. مساله اصلي در هنر به نظر من نوشتن همان قصهاي است كه خود روانكاو نميتواند كلي تعبيرش كند؛ قصه انسان پيچيده امروز. خلاصه روانشناسي خود كار نود دقيقه نيست، اما فيلم آگاهانه با تمركز روي شخصيت شهاب نوشته و ساخته شد به طوري كه او در تمام سكانسها حضور دارد.
بيشتر منظورم اين است كه شخصيت اصلي شخصيتي پر از تناقض است و درآوردن اينها چطور بوده است كه شما ميگوييد روانشناسانه نبوده است؟
منظور من اين است كه صرفا وابسته به نشانههاي رواني نبودم. يكي از دستورالعملهاي خاص بازيگرداني و فيلمنامهنويسي كه من در غرب خواندم و شايد جالب باشد اين بود: «روانكاوي نكنيد» چون آنها معتقد بودند كه روانكاوي كردن شخصيت و نقش، همه اسرارآميز بودن و بداهه بودن و تناقضات او را از بين ميبرد و به درد قصه نميخورد. اما اطلاع از علوم روانكاوي و روانشناسي در ذهن مولف است كه ناخودآگاه و خودبهخود كارش را حين نوشتن ميكند. من كاري كه قبل از نوشتن فيلمنامه انجام دادم اين بود كه براي خودم نموداري از قتلهايي كه صورت ميگيرد بسازم و بعد بسنجم و ببينم در اين قتلها چقدر حالت رواني لحظهاي يا چقدر منطق اجتماعي دخيل بوده، ولي اين را در سينما با منطق قصه سنجيدم تا در ضمن ببينم كه چطور روان از ذهنيت مولف به عينيت فيلميك رسيده است؟ نه با الگوهاي روانشناسي و باليني! بلكه با قصه. بيشتر ميخواستم ببينم چه بخشي از قتل به منطق روزمره ما برميگردد و چه بخشي بيمنطق است؟ اساسا جنايت توجيهي ندارد ولي بديهي است كه با وجود تمام فرمولهاي اخلاقي و تربيتي باز هم در همه جاي جهان اتفاق ميافتد. من به هر كدام از قصهها درصدهايي نسبي از واقعيت علي و معلولي دادم. بعد روي تصميمي ايستادم كه از جهان داستايوفسكي سرچشمه ميگرفت. اينكه چطور يك آدم نسبتا سالم ميتواند آدمي را بكشد؟ سعي كردم تمام اينها را قدم به قدم با فيلمنامه مرور كنم. از بازي و كار با ساعد سهيلي خيلي لذت بردم. با توان بالاي او موفق شدم صحنه قتل را به دلخواه خودم درآورم، اگر او نميتوانست شدني نبود. منتها من در بازي گرفتن ادبيات خاصي را رعايت ميكنم كه بحث طولاني است. اكنون احساس ميكنم كه آن روشها خيلي به من كمك كرده است. روشهايي كه يكي از آنها را در بالا گفتم. در روايت قصه، سعي كردم كنار ضدقهرمان بايستيم. به هر حال شهاب تحتشرايط لحظهاي و خيلي چيزهاي ديگر، دست به قتل ميزند و يك قاتل است. اما شخصيت اول فيلم است و من مسوول تعريف قصه او هستم و در روايت، ذهنيت شهاب را در جغرافياي فيلم ساختم. چون قصه شبيه اولشخص مفرد روايت ميشود ما بيشتر فيلم را از منطق او ميبينيم و اين براي اين است كه حداقل در يك فيلم يا يك قصه، ببينم قاتل كيست و چطور قتل ميكند و نمايش يكي از عجيبترين و سوالبرانگيزترين لحظات تاريخ زندگي بشريت چه چيزي ميتواند از كار در بيايد؟ نمايشي كه هر روز ميشنويم در گوشهاي از جهان هزاران بار اجرا ميشود.
به نظر شايد بيشتر ميتوانستي كنارش بايستي. الان اين تصور درمورد شهاب نميشود چرا كه قتل دوم را انجام داده است؟
موافق نيستم. قتل دوم بيشتر براي دور شدن از مخمصه و تصميم لحظه است. ولي قتل اول، كاملا با نيت قبلي صورت ميگيرد و اگر من قتل دوم را حذف ميكردم فرقي در قساوت از پيش تعيين شده شهاب نداشت. چرا يك نفر بايد از يكي نفرت داشته باشد و بيايد و قتل كند؟ اين موضوع در هر صورت زير سوال است. قتل دوم اتفاقا موجب ميشود كه با توجه به شرايط قصه ما به اندازه لازم با قاتل همذاتپنداري كنيم و كمي از بيرحمي او وحشت كنيم. اين موضوع هم از رمان نشات گرفته است. داستايوسكي در چيدمان شرايط قتل نظريه اخلاقي را مطرح ميكند و بعد قهرمان را آنچنان غرق در آن ميكند كه ثابت شود نظريه ضد اخلاقي اول قصه است كه قهرمان را بدبخت ميكند. در واقع داستايوفسكي به قهرمان ثابت ميكند و ميگويد: تو هيچ نيستي و اصلا نميتواني قتل را انجام دهي و بدبخت هم ميشوي. قتل دوم اوج استيصال شهاب است و فكر ميكنم اندازه همذاتپنداري كافي است. در واقع نفس قتل به هيچ صورتي به توجيهي نميانجاميد.
به نظر ميرسد كه در فيلم شما هيچ خردهروايتي وجود ندارد، در حالي كه در بسياري از فيلمها خردهروايتهاي بسياري ديده ميشود كه گاهي كسلكننده است. شايد يكي از اتفاقات خوب قصه شما اين بود كه خردهروايت نداشت و داستان را سرراست تعريف ميكنيد چقدر به اين نوع روايت فكر كرديد؟
خيلي. اصلا به خردهداستانهاي بيربط علاقه ندارم. احساس ميكنم روايت شاهپيرنگ و كلان و پررنگ در اين روزها لازم است. دوره روايتهاي تو در تو در سينما تقريبا طي شده و وضعيت عادي حاكم شده و من از روايتهاي اين دو دهه اخير بر اساس خردهپيرنگهايي كه با دوربين روي دست گرفته شد دلزده بودم. گرچه كه برخي از آن كارها را دوست دارم و زماني مدافعشان بودم ولي براي فيلم خودم به دنبال يك قصه كلانتر و خطي و بدون عقب و جلو شدن در زمان گشتم. وقتي فيلمنامه را مينويسم زبان سينمايي آن را در ذهنم تخمين ميزنم و بر اساس يك رويكرد آن را پيش ميبرم. مثلا صحنه قتل در ده صفحه بدون ديالوگ درست در وسط فيلمنامه نوشته شد و به همانصورت نيز معادلش اجرا شد. به نظرم هر فيلمنامهاي يك وزن زباني مثل شعر در خود دارد كه البته در ابتداي كار چندان واضح نيست اما سعي ميكنم كه در كارم نسبت به اين وزن زباني قصه - فيلمنامه- فيلم متعهد باشم، از ابتدا هماهنگي زبان فيلم برايم مهم بود اما ميدانستم كه از چند الگو استفاده خواهم كرد و برايم در هم تنيدن اين الگوهاي دكوپاژ يا زبان سينمايي اهميت داشت. فيلمنامه را مثل يك رمان با تمامي جزييات صحنه و لباس نوشته بودم. خلاصه متريال فيلمنامه و فيلم قبل از شروع فيلمبرداري خيلي بيشتر از اينها بود.
به هر حال مطولگويي نداشتيد به گونهاي كه در صحنه قتل هم شما اين موجزگويي را رعايت كردهايد. يكي از نكاتي كه در مورد صحنه قتل ميتوان گفت اين است كه قتلي كه اتفاق ميافتد را آنقدر خشن نشان ندادهايد؛ چقدر فكر كرديد كه اين صحنه را خشن نشان ندهيد و ديگر اينكه به دور از صحنههاي كليشهاي قتل باشد؟
بله از اينكه اين صحنه چه از آب دربيايد خيلي واهمه داشتم. ماهها قبل از شروع فيلمبرداري فكر كردم كه اگر كل صحنه را سكانس پلان بگيرم قطعا از نظر ساختاري دست به ريسك زدهام اما در نهايت هر وقت آن ده صفحه پشت سر هم نوشته شده و بدون ديالوگ را ميخواندم به يك پلان طولاني فكر ميكردم. اما مساله ديگري هم بود كه زمان بايد بدون وجود كات در سكانس - پلان ميگذشت. به هر حال كات زدن به حس پرش زماني و اكشن ماجرا كمك ميكرد ولي در سكانس پلان ده دقيقهاي كه كات در كار نيست نهتنها كشتن دو نفر جلوي دوربين كار سختي بود، بلكه تلقين گذر زمان نيز سختتر بود. با اينحال وقتي تصميمام را گرفتم فكر كردم كه حتما بايد از يك پلان استفاده كنم تا تداوم حسي كاملا درست باشد و در عين حال دوربين بتواند چشم بيننده را خيره نگه دارد. كات و دكوپاژ اين صحنهها در ايران بسيار كليشه از آب درميآيد. پس بهتر بود كه از برخي جزييات داستاني صرفنظر كنم و قتل را سكانس- پلان بگيرم. كار بسيار سختي بود و فكر ميكنم تجربه جديدي براي همه گروه بود. چون يك سكانس پلان گفتوگو محور نداشتيم؛ دو نفر در يك پلان توسط يك نفر كشته ميشوند و زمان چند ساعته قتل و دزدي را ما در پلاني ده دقيقهاي گرفتيم. ما از يك لنز استفاده كرديم و خيلي معقول و اندازه به سوژهها نزديك شديم و فكر ميكنم به اين دليل طبيعت درستي از كار در آوردهايم. در عين حال حركت دوار دوربين روي دست در آن سكانس بخصوص، چشم آدم را هيپنوتيزم و به خود جلب ميكند و البته نكته مهم اينكه من از نشان دادن قربانيها پرهيز كردم و فقط تكههايي از آنها را در قاب آوردم و تمام اينها با دوربين روي دستي كه فقط در قتل استفاده ميشود به مستندنما بودن قتل كمك كرد و البته بازي فوقالعاده سهيلي.
آن صحنه قتل دوربين روي دست قرارداشت. جاي درست دوربين روي دست هم در صحنههاي هيجانانگيز است اما گاهي در جاهاي اشتباه دوربين روي دست ميگيرند انگار خيليها دوست دارند در هر صحنهاي دوربين روي دست داشته باشند. بنابراين در اين صحنه از قبل تصميم به دوربين روي دست داشتيد؟
بله، فقط در صحنه قتل و كمي بعد و يك پلان قبل از آن، دوربين روي دست ميآيد، براي حركت به سوي يك فاجعه. به طور كلي از دوربين روي دست خيلي خوشم نميآيد و براي همين هم در فضايي غير از آن فضايي كه واقعا نياز به دوربين روي دست دارد اين كار را نميكنم. گرچه كه كاركرد دوربين روي دست اين روزها محدود به صحنههاي پرتنش نيست و خيلي جاها روايت مستندگونه اهميت دارد ولي معتقدم اساسا ديگر در سينماي ايران خيلي زياد شده است. البته اين ارزش يا ضدارزش نيست. در بقيه جاها اتفاقا به عمد دوربين را روي سهپايه گذاشتهام ولي مدام حواسم به اين بود كه به هر چه به سكانس قتل نزديك ميشويم تنش فيزيكي دوربين را بيشتر كنم و طول زماني نماها را نيز بيشتر كنم تا در نهايت به سكانس پلان ١٠ دقيقهاي برسم و باز دوباره عكس اين راه را تا پايان بروم.
درمورد سينمايي كه در اينجا داريم. شما الان نخستين فيلمتان را ساختهايد با وجود مشكلاتي كه در اين عرصه با آن روبهرو بوديد، فكر ميكنيد كه رسيدن به سينماي روز دنيا چقدر بستگي به امكانات و چقدر بستگي به ذهن فيلمساز دارد؟ آيا ما با اين امكانات ميتوانيم به آن سينما برسيم؟
به نظر من قطعا نياز به امكانات و ابزار و سرمايه داريم. از همه اينها مهمتر چرخ نظام اداري - صنعتي سينما سوال است. قبل از فن بايد ذهنها را براي فيلم ديدن آزاد كرد و پرورش داد.
از نظر فني چطور؟ وقتي «اينتر استلار» را ميسازند ميبينيم كه ما هنوز نميتوانيم، حالا هر قدر هم به مفاهيم انساني بپردازيم گرچه اين مفاهيم انساني مفاهيم جهانياي هستند و در هرجاي دنيا همان تعريف را دارد ولي چيزهايي مثل امكانات فني است كه دست و بال فيلمساز را ميبندد؟
از نظر فني، ما به مرور بهتر شدهايم ولي نسبت به مثال شما خيلي هنوز مشكل داريم. ما اصلا اين ژانرها را در ايران نداريم. در نتيجه مجبوريم از ٩٩ درصد ژانرهايي كه در جهان توليد ميشوند، دوري كنيم چون عملا محل اعرابي در ايران ندارد ما درگير سه مشكل بزرگ هستيم؛ نخستينش بحث اقتصادي است، من فيلم اولم را ساختهام و ديدهام كه خيلي كارها در سينماي ما قابل انجام است اما كسي حوصلهاش را ندارد. نكته بعدي سانسور است كه فقط هم دولتي نيست و سانسور عرف و سليقه و هزار چيز ديگر كه اگر براي هر چيزي خوب باشد، اما براي سينما و هنرها نسبيت ايجاد ميكند. ما متاسفانه اجازه نداريم و نميتوانيم به يك چيزهايي بپردازيم. در حالي كه قصهگويي از سوالها و حتي ممنوعيتهاي ذهن بشر ناشي ميشود وگرنه طرف ميرفت مثلا تاريخ مينوشت، يا مقاله علمي. همه، طوري از سينما حرف ميزنند كه انگار سينما فقط يك وسيله تربيتي است. خب يك نفر اصلا چرا قصه بنويسد و فيلم بسازد؟ ما بهشدت محدود شدهايم و مدام به هم گوشزد ميكنيم كه «رها كن.» از طرف ديگر موضوع تكنيكي هم هست همان طور كه گفتم خيلي ژانرها در ايران وجود ندارند و خيلي از اتفاقها هم از نظر فني محال به نظر ميرسند؛ پس با كمي اغماض ميماند انسان در آپارتمان و مقداري ديالوگ پرتنش و بايد با دوربين روي دست ديناميزم را بالا برد و در نتيجه ميرسيم به همينجا. اما سينماي ايران يكي از پرافتخارترين بخشهاي اين مملكت است و چيز كوچكي نيست و در همه جاي كره زمين شخصيت دارد. در همين چارچوب فوقالعاده عمل كرده است و مقايسه آن با يك كشوري كه به تنهايي ١٥ درصد اقتصاد جهان را شامل ميشود كار اشتباهي است در كل. اينجا فقط ميدان و امكانات و اطمينان به هنرمند خيلي كم است.
به هر حال توانستيد فيلم اولتان را بسازيد و در بخش نگاه نو جشنواره حضور داريد، آيا اين انتظار را نداشتيد كه در بخش ديگري حضور داشته باشيد؟
ببينيد من براي خودم خوشحالم ولي من مدت طولاني معطل شدم و الان احساس دين ميكنم نسبت به كساني كه در موقعيت ديروز من هستند. در زمان دولت آقاي احمدينژاد بحث مجوز كارگرداني و ورود فيلم اوليها به نوعي مخدوش شد؛ يعني فيلمساز اولها بيقاعده پا به سينما ميگذاشتند و اين موضوع تنها بستگي به تهيهكنندهها داشت. در دولت آقاي روحاني، بعد از اينكه خانه سينما باز شد، دوباره اين بحث اجازه كارگرداني براي فيلم اول با توان زيادي اجرا و احيا شد. من هميشه به اين سيستم گزينشي كارگردان معترض بودم و به اين چارچوبها اعتقاد ندارم، هر چند خودم از آن به سختي عبور كردهام. اما اين رسمش نيست. به نظرم بايد اين سيستم را رها كرد. هيچ جاي دنيا به فيلمساز نمره نميدهند. اينكه هيچ! تازه اگر نمره بدهند به فيلمي كه به آنها ربط اقتصادي ندارد، كاري ندارند. من بهشدت از برخي سينماييها دلگيرم وقتي مصاحبههايشان را ميخوانم و اصلا نميفهمم از چه حرف ميزنند. مثلا يكي خودش با يك ستون درباره فلان فيلمساز، پنجاه سال پيش، به تصادف وارد سينما شده ولي امروز پرونده كسي را
زير سوال ميبرد كه صد برابر از لحظه ورود خود او به سينما، جلوتر است و زحمت زيادي كشيده است. خب اين چه قضاوتي است؟ آدمي كه يك روز سر كلاس درس كسي نشسته پروندههاي قطور تحصيلات سينمايي شخص ديگر را بررسي ميكند. چرا؟ چون فيلم ساخته است؟ فكر ميكنم اين نوع قضاوتها يعني طوري عمل كنيم كه دست زياد نشود. اصلا انگار فقط عدهاي خاص صاحب و دلسوز سينما هستند. اكثر اين مدعيان سينماگر اينچنيني كه خيلي به كار در ادارات سينمايي علاقهمندند، خود با كارهاي ابتدايي براي افراد ابتدايي قدم به سينما گذاشتهاند. با يكي دو عكاسي فيلم، يا يك دستياري چند دهه پيش وارد سينما شدهاند ولي امروز از گزينش فيلم اولها حرف ميزنند، طوري كه انگار مجوز كارگردانيشان را خود هيچكاك امضا كرده است.
من هجده سال صبر كردم كه فيلم اولم را بسازم. هشت سال فقط در ادارهها رفتم و آمدم. فرصت بسيار بزرگي است فيلمساز شدن در اين مملكت و من قيمت آن را خوب ميدانم. اما اين راه گزينش استعداد جوانان اصلا درست نيست. انصاف هم نيست. از من و اين دوستان بخش نگاه نو گذشت. ولي با فيلمسازهاي جوانتر و آيندهسازان سينماي اين كشور اين كار را نكنيم. من ٤١ سال سن دارم و سالها پيش درسم تمام شده و تابهحال يك هزارتومن از سينما درآمد نداشتهام. حتي تا امروز كه اينجا نشستهام! راه را باز كنيد بگذاريد فيلمهايشان را بسازند. عمر آدمها را پشت خط تلفنها و داخل راهروها هدر ندهيد. يادم ميآيد چندين سال پيش كارگرداني گفته بود كه اين فيلمساز اولهاي مدعي كدامشان ميتوانند يك نما مثل كيميايي و مهرجويي بگيرند. اين فيلمساز متوجه اين نبود كه خودش در پنج، شش فيلمي كه در طول بيست و پنج سال كار ساخته از همان بازيگران و فيلمبرداران آقاي كيميايي و مهرجويي استفاده كرده ولي نهتنها يك نما حتي يك فريم شبيه به آنها ندارد. بلكه اصلا هيچ قاب با كيفيت استاندارد قابل ذكري هم ندارد. فقط يك دنيا ادعا دارد. بگذريم... خلاصه كه سينماي ايران هميشه براي من افتخاربرانگيز بوده ولي از اينجور آدمها هم همه جا هستند. برخي بد نيست به لحظه ورود اتفاقي خودشان به سينما نگاه كنند و اين طور درباره فيلم اولها قضاوت نكنند.
اعتماد/گفتوگو با حميدرضا قرباني درباره فيلم « خانهاي در خيابان چهل و يكم »
اين فيلم حاصل آموختهها و نگاه من به سينما است
سحر عصرآزاد/ حميدرضا قرباني با دستياري كارگردانان مختلفي از جمله اصغر فرهادي در فيلمهاي «درباره الي» و «جدايي نادر از سيمين» و تدوين فيلمهايي همچون «همنفس»، «دهليز»، «دلبري» و سريالهاي «خواب و بيدار»، «هفتسين» و «نفسگرم» عرصههاي گوناگوني را تجربه كرده است. او بعد از ساخت فيلم تلويزيوني «سه ماهي» كه در جشنوارههاي ياس، شهر، جشنواره آسياپاسيفيك ABU، داكا و... مورد توجه قرار گرفت، نخستين گام را در عرصه فيلمسازي حرفهاي برداشت و با فيلم «خانهاي در خيابان چهلويكم» در بخش نگاه نو جشنواره فجر حضور دارد.
بعد از تجربه تخصصهاي مختلف در سينما و تلويزيون از دستياري كارگردان و برنامهريزي تا تدوين و ساخت تلهفيلم، چطور شد كه تصميم گرفتيد با اين قصه كه طرح اوليهاش متعلق به خودتان است نخستين فيلم بلند سينماييتان را بسازيد؟
من سالها به عنوان دستيار كارگردان و تدوينگر در سينما كار كردم، بدون اينكه بخواهم از اين تجربهها پلي به كارگرداني بزنم. فقط به اين فكر ميكردم كه سِمتي را كه به من سپرده شده به بهترين شكل انجام بدهم، اما به مرور تصميم گرفتم كارگرداني را تجربه كنم و به نظرم تجربياتي كه پشت سر داشتم ميتوانست براي رسيدن به اين خواسته كمكم كند. تا اينكه فرصت ساخت فيلم سينمايي برايم مهيا شد اما در قدم اول ترجيح دادم سينما را تجربه نكنم و اينچنين شد كه تصميم به ساخت تلهفيلم «سه ماهي» گرفتم. پس از ساخته شدن «سه ماهي» و موفقيت آن به تهيهكنندگي سيدمحمود رضوي، قرار ساخت فيلم سينمايي بين ما مطرح شد. در نتيجه تصميم گرفتيم با طرحي كه داشتم در مورد نگارش فيلمنامه با نويسنده تله فيلم «سه ماهي»، خانم آزيتا ايرايي صحبت كنيم. پس از گفتوگوهاي فراوان و تكميل كردن طرح، فيلمنامه سال قبل توسط خانم ايرايي نوشته شد اما به دليل شرايط نه چندان خوب توليد براي تهيهكننده، قرار شد توليد كار به امسال موكول شود و ما اين يك سال وقفه را به بازنويسي فيلمنامه پرداختيم.
تعاملتان با خانم آزيتا ايرايي در بسط و گسترش اين طرح اوليه و نگارش فيلمنامه به چه شكل بود و آيا فيلمنامه موقع ساخت دستخوش تغييراتي مطابق با الزامات صحنه يا ايدههاي جديد شما شد؟
همكاري ما به اين شكل صورت گرفت كه قبل از نوشتن هر فصل و سكانسي در مورد آن موقعيت و صحنه صحبت مفصلي ميكرديم و بعد از نوشته شدن سكانس يا فصلي توسط خانم ايرايي مجددا آن را با هم ميخوانديم تا به رضايت كامل برسيم، در اين شرايط ميتوانستيم به سراغ فصل بعدي قصه برويم. در نهايت بعد از اينكه فيلمنامه تمام شد، چند نفر از منتقدان و كارگردانان سينما را انتخاب كرديم كه فيلمنامه اوليه را بخوانند. پس از شنيدن نظرات دوباره از ابتدا فيلمنامه را بازنويسي كرديم و اين بازنويسي تقريبا تا پيش از شروع كار در نسخههاي مختلف ادامه پيدا كرد. تا آغاز پيشتوليد، فيلمنامه براي خواندن عوامل اصلي و بازيگران آماده شد و يكبار ديگر پيش از شروع كار با توجه به نظرات و پيشنهاداتي كه گروه پشت دوربين و جلوي دوربين دادند و مورد قبول من و خانم ايرايي بود، بازنويسي نهايي فيلمنامه انجام شد. پس از اتمام اين مرحله با فيلمنامه نهايي كارمان را شروع كرديم و تا پايان به آن وفادار بوديم.
با اينكه فيلم به موضوع قصاص ميپردازد اما در سطح و رويه ملودرام آن باقي نميماند و بهانهاي ميشود براي كالبدشكافي آدمهاي درگير بحران و واكنشهاي غير قابل پيشبيني آنها در اين موقعيت. براي رسيدن به اين پرداخت كه چالش مهم فيلمنامه و فيلم است، چه طراحي داشتيد؟
به نكته درست و مهمي اشاره كرديد كه بيشك از موارد مهم و تا حدودي خطوط قرمز ما براي ساخته شدن اين فيلم بود. ما با اعتقاد كامل سعي كرديم با وجود آنكه موضوع اصلي قصه بهشدت پتانسيل آن را داشت كه تبديل به فيلمي ملودرام شود، با احتياط از اين فضا دور شويم. اين تفكر به ما فرصت ميداد كه قصهمان را آنگونه روايت كنيم كه نه با احساسات مخاطب، بلكه با منطق و استدلال او روبهرو شويم. اين تفكر باعث شد در نوع روايت و شخصيتپردازي به سمت و سويي ديگر نظر بيندازيم كه چالش اصلي قصه ما بود تا از فرم كليشهاي اين نوع قصهها كه ماجراي خانوادههايي است كه قصاص يا بخشش ميخواهند، دور شويم و بيشتر به كالبدشكافي آدمها و بحراني كه با آن درگير هستند بپردازيم.
در كنار دو برادر و همسر و فرزندانشان كه درگير اين بحران ميشوند، مادر حضوري محوري و تاثيرگذار دارد. كاراكتري كه موقعيتي منحصر به فرد دارد و در عين تعيينكننده بودن، تصميماتي جسورانه و غير قابل پيشبيني ميگيرد كه باعث ميشود تصويري جديد و غير كليشهاي از مادر در فيلم ثبت شود. چطور به چنين پرداختي رسيديد؟
اين فيلمنامه براساس يك داستان واقعي نوشته شده و مهمترين نكتهاي كه مرا جذب كرد، حضور مادري بود كه بعد از آن اتفاق شروع فيلم، در موقعيتي قرار ميگيرد كه بايد تصميمهاي جسورانه بگيرد. دقيقا همان نكتهاي كه شما اشاره كرديد، پايه و اساس شروع نگارش اين فيلمنامه بود.
ويژگي مهمي كه فيلم را با وجود موضوع آشناي محوري تبديل به اثري متفاوت با نگاهي مستقل و مدرن ميكند، زاويه ديد حاكم بر قصه و شخصيتهاست كه هر كاراكتر را در جايگاه خود مقصر و محق توامان جلوه ميدهد و از قضاوت قطعي درباره آنها پرهيز ميكند. اين نگاه در طول كار چطور شكل گرفت؟
در زمان نگارش فيلمنامه اين نكته براي ما مهم بود و راهكاري هم كه براي آن پيدا كرديم اين بود كه براي تك تك كاراكترها از نزديكانمان كمك بگيريم. يعني اطرافيانمان را مثال بزنيم و فكر كنيم كه اگر آنها در چنين موقعيتي قرار بگيرند، چه عكسالعملي نشان ميدهند. برايمان مهم بود كه شخصيتهايي كه خلق ميكنيم، لباس يك قهرمان را نپوشند بلكه آدمهايي از جنس خودمان باشند. همچنين اين نكته را در نظر داشتيم كه شخصيتهاي قصه، رفتارهاي باورپذيري از خود بروز دهند. به جز يك موقعيت خاص در فيلم كه ممكن است آدمهاي ديگر در آن شرايط، تصميم ديگري بگيرند.
بحران فيلم، ثمره مواجهه و برخورد ابتدايي بين دو برادر است كه عامدانه به خارج از كادر منتقل شده و در طول كار به تدريج زمينه براي مابهازاي اين مواجهه چيده شده كه در سكانس پاياني اتفاق ميافتد و انرژي نهفته سكانس ناديده ابتدايي به شكل بيروني تخليه ميشود. همچنين بغض فروخورده مخاطب كه فرصتي براي سر باز كردن در طول فيلم نيافته، با همين برخورد ميتركد. كاركرد اين ساختار حساب شده به جز اينكه فيلم را از دام ملودرام نجات ميدهد، چه بود؟
درست متوجه شديد، اين شروع تعمدي بود كه از ابتداي نوشته شدن فيلمنامه به آن فكر كرده بوديم تا به دليلي كه قبلتر اشاره كردم از اينكه احساسات مخاطب را تحتتاثير قرار دهيم، دوري كنيم. ميخواستيم از همان شروع، مخاطب با قدرت تعقل خودش وارد ماجرا شود و به عمق اتفاق فكر كند و تا انتهاي فيلم اين روند را ادامه دهد.
سكانسهاي ضدنور در فيلم كاركرد دراماتيك هوشمندانهاي دارند و محدود به زيبايي بصري نيستند. نمونه آن هم در سكانس ابتدايي و برخورد دو برادر است كه با تكيه بر صداي بازيگران و شمايل مبهم آنها ميتوان درباره آنها حدس زد. كاركرد اين ابهام وقتي دراماتيك ميشود كه به مخاطب اطلاعاتي نميدهيد كه اين اتفاق براي كداميك افتاده و حدس و گمانها تا سكانس ديدار مادر و محسن، تعليق خاصي به فيلم ميدهد. چطور توانستيد به اين كاركرد هوشمندانه برسيد؟
اين سكانسها حاصل گفتوگوي من با هومن بهمنش، فيلمبردار فيلم بود و براي توضيح سكانس به او اطلاعاتي ميدادم. مثلا در سكانس اول فيلم از او خواستم كه از نزديك شدن و پرداختن به جزييات آن سكانس دوري كنيم و بهترين پيشنهادي كه هومن داد، اين بود كه اين سكانس ضد نور گرفته شود.
بازيگران را از چه مرحلهاي در ذهن داشتيد و رسيدن به اين تركيب به جز جذابيت چه كاركرد دراماتيكي داشت؟ به خصوص در مورد علي مصفا كه مخاطب انتظار حضور او در نقش كاراكتر محسن را ندارد و يك غافلگيري و تعليق جذاب به همراه دارد.
واقعيت اين است كه به برخي بازيگران از زمان نوشته شدن فيلمنامه فكر ميكردم و اين انتخابها تا حدودي در نوشته شدن آن شخصيتها تاثيرگذار بود. بقيه بازيگران هم بر اساس ويژگيهاي نوشته شده براي كاراكترها انتخاب شدند. در مورد چگونگي انتخاب آقاي علي مصفا ناگزير به توضيح برخي جزييات فيلم هستم كه ترجيح ميدهم اين توضيحات به بعد از نمايش فيلم موكول شود كه مخاطب هم فيلم را ديده باشد و قصه فيلم لو نرود.
در كنار بازيگران چهره بزرگسال كه حضوري متفاوت از نقشآفرينيهاي قبلي خود به واسطه جنس كاراكتر و بازيشان دارند، دو بازيگر كودك فيلم هم حضورشان تاثيرگذار و جذاب است. شيوه خاصي براي ثبت اين نقشآفرينيها داريد كه بهشدت رئال و ملموس هستند؟
بايد صادقانه بگويم حتي بازيگران به ظاهر فرعي - ولي از نظر من مهم و اصلي - بدون حساسيت و تستهاي كامل و بعضا چندمرحلهاي انتخاب نشدند. مخصوصا در مورد بچهها سختگيري ويژهاي داشتيم و با همراهي گروه كارگرداني در طول چندين ماه تعداد زيادي بچه را ديديم و از آنها تست گرفتيم تا به انتخاب نهايي رسيديم. البته كار به اينجا ختم نشد و پس از شروع تمرينها، اين بازيگران كودك هم پابهپاي بازيگران بزرگسال تمرين ميكردند و در موقعيتهاي مشابه فيلمنامه قرار ميگرفتند.
هومن بهمنش به عنوان فيلمبرداري خوشقريحه و جوان ويژگيهاي بصري خاصي را وارد كار كرده و جنس كار و سليقه حرفهاي او قطعا در انتخابهايش براي اين همكاري نقش داشته است. تعامل بين شما دو نفر از چه مرحلهاي شكل گرفت؟
دوستي من با هومن بهمنش به سالهاي قبل برميگردد. هميشه دوست داشتم فيلم اولم را با يك فيلمبردار خوشذوق و با استعداد كار كنم و چه كسي بهتر از هومن كه دوستيمان چاشني اين همكاري نيز ميشد. البته شرط همكاري ما رسيدن به يك فيلمنامه خوب بود. ميتوانم بگويم وقتي نخستين قرار را با هومن بهمنش گذاشتم، او دفترچهاي به همراه داشت كه پر از سوال بود و بعد از چندين ساعت گفتوگو توانستم به بيشتر سوالات او جواب بدهم و سوالات بيپاسخ را موكول به بازنويسي فيلمنامه كردم. در طول پيشتوليد هومن بهمنش همراه ما بود و از نظرات او بسيار استفاده كردم. در طول فيلمبرداري هم با وسواس و دقت كارش را انجام ميداد و هميشه نظراتش عالي بود.
به نظرم نوعي سادهانگاري است كه به واسطه همكاري قبلي شما با آقاي اصغر فرهادي و نگاه جزيينگرانهاي كه به كالبدشكافي شخصيتها در بحران موقعيت داريد، فيلم و زاويه نگاه شما به ايشان تشبيه شود. فيلم شما واجد زاويه نگاهي خاص كه برآمده از علاقه شما به درامهاي چندلايه با شخصيتهايي معمولي است كه در بحران، تصميمهايي خاص و جسورانه ميگيرند كه شايد نخستين انتخاب هر يك از ما نباشد. عنواني را كه بدون ديده شدن كار، به فيلم و شما الحاق شده، چطور تحليل ميكنيد؟
اين حقيقت را نميتوانم كتمان كنم كه همكاري با اصغر فرهادي در فيلمهاي «درباره الي...» و «جدايي نادر از سيمين»، باعث شد نگاهم به سينما و انديشيدنم به وقايع اطراف دقت بيشتري بيابد و براي جزييات يك فيلم ارزش بيشتري قايل شوم. من در طول سالهاي كار در سينما به خوبي فهميدم كه سينما هنري است كه اگر آن را تقليد كنيد، به سرعت از طرف مخاطب پس زده خواهد شد. آنچه در «خانهاي در خيابان چهل و يكم» مي بينيد با توجه به آموختههايم و تمام آن چيزي است كه سالها دغدغهاش را داشتم و سعي كردم به زباني كه خودم بلدم، تعريفش كنم.
عدم حضور فيلمتان در بخش سوداي سيمرغ برايم تعجبآور است و مطمئنم به اين نكته باز ميگردد كه داوران فيلم را كامل نديدند. حالا كه فيلم كامل شده فكر ميكنيد كداميك از وجوه كار از نگاه مخاطبان و داوران جشنواره دور نخواهد ماند يا انتظار داريد ديده شود و مورد توجه قرار بگيرد؟
بله، متاسفانه تا تاريخ مشخص شده نسخه كامل فيلم به دست هيات انتخاب نرسيد و احتمالا اين جريان روي راي آنها تاثير داشته است. در مورد وجوه خوب يا بد فيلم هم بايد صبر كرد تا بعد از نمايش فيلم از زبان منتقدان و مخاطبان فيلم بيان شوند.
ایران/«ایران» دو روز پس از معرفی برگزیدگان سیوسومین دوره جایزه کتاب سال بررسی کرد
کارنمای علمی پژوهشگران برگزیده در یک نگاه
مریم شهبازی
سیوسومین دوره از جایزه کتاب سال در حالی روز یکشنبه به کار خود خاتمه داد که مراسم اختتامیه آن میزبانی جمع قابل توجهی از اهالی کتاب و فرهنگ را برعهده داشت. نویسندگان و مترجمانی که بعد از شنیدن نام برگزیدگان در برخی حوزه ها، از علت انتخاب اغلب این افراد متعجب بودند! تعجبی که بعضاً ریشه در ناشناخته بودن، بعضاً ریشه در جدی نبودن آثار منتشر شده و بعضاً ریشه در گزینه های بهتری بود که برای انتخاب نهایی وجود داشت. در ادامه نیمنگاهی به زندگی حرفهای نویسندگان و مترجمانی خواهیم داشت که یکشنبه شب همراه با سکهها و لوح قدردانی خود تالار وحدت را ترک کردند.
فرشته ناصری، مهین فضائلی جوان، محمد کریم رحمانیپور و حمزه کاهانی به طور مشترک برای تألیف «فهرست کتابهای فارسی شده چاپی، پژوهش و تدوین» شایسته کسب عنوان برگزیده شدند. ناصری مترجم گروه انگلیسی بنیاد پژوهشهای اسلامی و پژوهشگر گروه کتاب شناسی است.
فضائلی نیز در تألیف فرهنگ بزرگان اسلام و ایران، طرح کتابشناسی شیخ بهایی و کتابشناسی و نسخه شناسی خلاصئالحساب شیخ بهایی همکاری داشته است. کاهانی سابقه فعالیت در کتابخانه مرکزی در قسمت گردش و امانت و همچنین گروه کتابشناسی بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی را دارد. رحمانیپور همکاری با کتابخانه آستان قدس رضوی و طرح نرمافزار فهرست کتابهای فارسی شده چاپی را در رزومه کاری خود دارد.
از گروه پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی نیز به دلیل تألیف « انوار الفقاهه» در بخش فقه و اصول تجلیل شد. محمدحسن دوست در گروه زبانهای باستانی برای تألیف «فرهنگ ریشه شناختی زبان فارسی» نیز عضویت در هیأت علمی فرهنگستان زبان و ادب فارسی، سرپرستی گروه زبانهای ایرانی این فرهنگستان و عنوان برگزیده بیست و نهمین دوره از جایزه کتاب سال را به نام خود ثبت کرده است.
مهدی گلچین مترجم کتاب «گذر بر معماری متقدم مسلمانان» عضو هیأت علمی گروه هنر و معماری بنیاد دایرئالمعارف اسلامی و مسئول شاخه معماری این بنیاد است. در بخش فیلمنامه نیز از کتاب «هفت فیلمنامه» اصغر فرهادی به عنوان برگزیده تجلیل شدکه از معرفی او به علت آشنا بودن مخاطبان با وی و کارهایش میگذریم.
نجمه شبیری که برای ترجمه «نامههای پرتب و تاپ» نوشته بورخس در بخش ادبیات زبانهای دیگر برگزیده شد، عضو هیأت علمی و مدیر گروه اسپانیایی دانشگاه علامه طباطبایی است. علاوه بر این داوری جایزه کتاب سال و دبیری دهها همایش خارجی و داخلی از جمله سوابق وی به شمار میآید.
در بخش ترجمه کتابهای تاریخ نیز عنوان برگزیده به طور مشترک به دو کتاب «نامه سرگشاده به اسکندر» ترجمه مهشید نونهالی و «استالین» ترجمه آبتین گلکار رسید. نونهالی سابقه مترجمی و ویراستاری در دایرئالمعارف هنر و ادبیات وزارت ارشاد و همچنین تدریس در دانشگاههای تربیت مدرس و دانشگاه آزاد را دارد.
گلکار نیز عضویت در هیأت علمی دانشگاه تربیت مدرس و حضور در دانشگاه تهران به عنوان استاد مدعو را در سابقه کاری خود دارد. از گلکار کتابهای متعددی تا به امروز منتشر شده است. در گروه علوم و فنون نیز علی گلشن برای تألیف «پستانداران ایران» عنوان برگزیده کسب کرد. او تا به امروز برگزیده جوایز مختلفی از جمله کتاب فصل و کتاب سال محیط زیست شده است.
محمد هادی محمدی و زهره قائینی نیز برای کتاب « تاریخ ادبیات کودکان ایران» عنوان برگزیده را به طور مشترک کسب کردند. قائینی همکاری با دفتر یونیسف تهران، داوری جایزه هانس کریستین اندرسون و فستیوال فیلم سینه کید آمستردام و همچنین ریاست هیأت داوران جایزه اندرسون را در سابقه کاری خود دارد. محمدهادی محمدی نیز جوایز مختلفی از جمله گوزن زرد، لاک پشت پرنده و دیپلم افتخار برای نامزدی جایزه هانس کریستین اندرسون از سوی دفتر بینالمللی کتاب کودک (IBBY) را از آن خود ساخته است.
ایران/مرادخانی در مراسم اختتامیه جشنواره موسیقی آوای امید در زنجان: بخش مهمی از زندگی مردم با موسیقی سپری میشود/ مجوز تک خوانی بانوان برای اجرا در جمع بانوان صادر شده است
علی مرادخانی شامگاه یکشنبه در مراسم اختتامیه جشنواره موسیقی آوای امید در زنجان گفت: مخاطبان، سرمایههای ارزشمندی هستند که فرهنگ و هنر کشور بر اساس آن میتواند حرکت کند و حرکتهای خود را با انگیزه پی بگیرد.
معاون هنری وزیر ارشاد یادآورشد: موسیقی زبان ملت هاست و در بسیاری از مواقع آنچه در جانمایه انسان وجود دارد، در قالب هنر موسیقی بیان میشود. مرادخانی اظهار کرد: به موسیقی باید نگاه دیگری داشت و موسیقی را از ابعاد نازلی که از آن یاد میشود، دور کرد. معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی با بیان اینکه مردم ما بخشی از زندگی خود را با موسیقی سپری میکنند گفت: موسیقی هنر مقدسی است که اگر به آن توجه شود به حتم برای معرفت افزایی در جامعه بسیار مفید خواهد بود. وی خاطرنشان کرد: 80 درصد برنامههای صدا و سیما در حوزه موسیقی است و اگر در برنامهها موسیقی نباشد جذابیت و معنای لازم را ندارد. مرادخانی ادامه داد: در دولت بخصوص در وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تمام وقت و تلاش بر این است که فعالیت هایی همچون جشنوارهها را به حتم دولت انجام ندهد، بلکه از جانب بخش خصوصی کسانی که این توانایی را دارند، اتفاق بیفتد. معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: بخش خصوصی باید وارد شود و روی فعالیتهای هنری سرمایه گذاری و کار کند. معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی همچنین در جمع خبرنگاران زنجان گفت: مجوزی برای تک خوانی بانوان در برنامههای عمومی صادر نشده، بلکه این مجوز تک خوانی بانوان برای حضور در جمع بانوان صادر شده است. علی مرادخانی افزود: تاکنون در این دولت برای تک خوانی بانوان در جمعهای مختلط هیچ مجوزی صادر نشده است. معاون هنری وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: تاکنون 100هزار نفر از هنرمندان کشور شناسایی شدهاند که 45 هزار نفر از آنان به عنوان هنرمندان حرفهای عضو صندوق بیمه هنرمندان هستند که از این تعداد 90 درصد بیمه شدهاند.
مدیرعامل انجمن موسیقی: زمانی که ارشاد اسلامی «مجوز» داد، هیچ توجیهی برای «لغو» وجود ندارد
علی ترابی شامگاه یکشنبه در مراسم اختتامیه دومین جشنواره موسیقی «آوای امید» در زنجان گفت: اعتراض علیه برگزاری کنسرتهای موسیقی که دارای مجوز از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هستند، زمینه را برای رشد موسیقی سخیف و زیرزمینی فراهم میکند. علی ترابی افزود: شرایط هر استانی با استان دیگر برای برگزاری کنسرتهای موسیقی متفاوت است اما موضوعی که باید در کشور حاکم باشد، قانون است. ترابی اظهار کرد: به همان اندازه که ممکن است اجرای یک گروه موسیقی مخالفانی داشته باشد، به حتم چندین برابر موافق برگزاری آن برنامه هستند. مدیرعامل انجمن موسیقی ایران گفت: زمانی که برنامهای از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مجوز دریافت کرد، هیچ توجیهی برای جلوگیری از برگزاری آن وجود ندارد. استقبال گروههای موسیقی در زنجان از جشنواره برای سایر استانها مثال زدنی است. وی یادآورشد: جشنواره آوای امید دامنه و گستره متنوعی دارد و شامل موسیقی سنتی، نواحی، پاپ و کلاسیک میشود.
ایران/سخنگوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در دیدار با جمعی از شاعران و مؤلفان افغانستانی: کشورهای فارسیزبان به گسترش این زبان در جهان اقدام کنند
«حسین نوش آبادی» سخنگو و معاون حقوقی، امور مجلس و استانهای وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی پیش از ظهر دوشنبه در دیدار با جمعی از شاعران و مؤلفان کشور افغانستان با تأکید بر این مطلب گفت: باید برای عمق بخشیدن به پیوندهای هر دو کشور تلاش کنیم و هر دو ملت را با ادبیات و فرهنگ و هنر یکدیگر بیشتر آشنا کرد.
وی افزود: تاریخ و جغرافیای مشترک و ادبیات و فرهنگ و هنر مشترک میان ایران و افغانستان از جمله امتیازات خوبی است که از این طریق میتوان روابط فرهنگی و تاریخی، سیاسی و اجتماعی، اقتصادی و تجاری خود را تقویت کرد و از آن بهره برد.
نوش آبادی با اشاره به اینکه بیش از 300 میلیون نفر در منطقه دارای زبان و خط فارسی هستند؛ ادامه داد: باید به فرهنگ و تمدن ایران و افغانستان و اهل زبان و ادبیات فارسی بیش از پیش توجه داشت.
وی با تأکید بر احیای زبان و ادبیات فارسی، گفت: لازم است کشورهای فارسی زبان به سمت تشکیل اتحاد و کرسیهای زبان فارسی با یکدیگر بروند و به تقویت و گسترش این زبان در منطقه و جامعه بینالمللی بپردازند و این زبان را که در برخی حوادث تاریخی و سیاسی دستخوش آسیب شده است، احیا کنند.
معاون حقوقی وزیر فرهنگ وارشاد اسلامی در دولت تدبیر و امید افزود: لازمه حفظ و توسعه زبان و ادبیات فارسی تقویت مناسبات فرهنگی و هنری و ادبی میان دو ملت است که در این زمینه باید به استعدادهای فرهنگی و هنری خود نیز بیشتر توجه داشته باشیم.
وی گفت: امروزه اگر برخی زبانها به عنوان زبانهای زنده دنیا محسوب میشوند به دلیل تلاش فرهنگی و علمی است زیرا هر جا علم و دانش وجود دارد به موازات آن نیز گسترش فرهنگ و زبان هم به وجود میآید. بنابراین ما نیز میتوانیم از این طریق کاری کنیم که زبان فارسی نیز به عنوان یکی از زبانهای بینالمللی به رسمیت شناخته شود.
نوش آبادی تصریح کرد: برای رسیدن به این امر با تلاش دولتهای منطقه باید مقالات و پژوهشهای خود را در بسیاری از دانشگاهها و مراکز علمی و آموزشی دنیا به زبان فارسی ارائه دهیم تا به اوج تمدن زبان و ادبیات فارسی برسیم.
سخنگوی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی گفت: امروزه جمهوری اسلامی ایران میزبان میلیونها مهاجر افغانی است که در ایران صاحب سطوح مختلف علمی و فرهنگی شدهاند و بسیاری از نویسندگان ونخبگان این کشور در ایران حضور دارند.
وی با اشاره به حضور پررنگ افغانستان در نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران ادامه داد: این حضور نشان دهنده وجود زمینههای لازم برای گسترش روابط و مناسبات فرهنگی وهنری و ادبی میان دو دولت و ملت است.
نوش آبادی بر صادرات کتاب، اعزام گروههای فرهنگی و ادبی دو کشور در قالب تورهای فرهنگی، تعاملات رسانه ای، تعاملات ناشران و... تأکید کرد.
در این دیدار بر گسترش روابط میان نویسندگان و شاعران، تعاملات میان روزنامه نگاران، آشنایی با فرهنگ و تمدن دو ملت با یکدیگر و... تأکید شد.
جام جم/امیرمهدی ژوله و بلاتکلیفی هویت شبکههای اجتماعی
نوجوانان در فضای مجازی به حال خود رها شدهاند
امیرمهدی ژوله از آن دسته نویسندگان و طنزپردازانی است که بسیاری از مردم با نوشتههای او خاطره دارند و بارها استعدادهای طنز او را در قالب مجموعههای مختلفی تماشا و از آن استقبال کردهاند، اما چیزی که باعث شهرت و محبوبیت یکشبه وی در سطح جامعه شد، نه قدرت نوشتههایش، بلکه حضور در برنامه خندوانه رامبد جوان و شرکت در مسابقهای موسوم به خنداننده برتر بود. ژوله این روزها صفحهای هم در یکی از شبکههای پربازدید مجازی دارد و توانسته در آنجا هم مخاطبان را پای عکسها و حرفهای خود بنشاند. به این بهانه با او گفتوگو کردیم و از بایدها و نبایدهای حضور در شبکههای مجازی پرسیدیم.
شما ازجمله هنرمندانی هستید که خیلی دیر به شبکه اجتماعی اینستاگرام پیوستید و در آن صفحهای برای خودتان راه انداختید. دلیل دوری شما از این فضا چه بود؟ خودتان علاقهای به فعالیت نداشتید یا عوامل دیگری مانعتان بود؟
من وقتی تعریف این شبکه اجتماعی را دیدم، متوجه شدم شبکهای برای به اشتراکگذاری عکس با دیگران بوده و در کل شبکهای تصویرمحور است. من هم خیلی اهل عکاسی نیستم و بیشتر شبکهای را میخواستم که متن محور باشد و بتوانم در آن صحبت کنم. البته پیش از این در شبکههای اجتماعی دیگر هم صفحهای خصوصی داشتم که در آن درباره موضوعات روز جامعه و اتفاقاتی که رخ میداد، متنهای طنزی مینوشتم و کمکم با توجه به افزایش دوستیها و مخاطبانم داشتم یک امپراتوری مجازی برای خودم تشکیل میدادم! (با خنده) مدتی از این فضا گذشته بود، اما با توجه به شرکت کردن من در مسابقات خنداننده برتر خندوانه و تبلیغات و بازتابهای آن مجدد به این نتیجه رسیدم که صفحهای برای خودم باز کنم که در شان شخصیت هنرمندان و برای ارتباط نزدیکتر با مردم باشد و با صفحه قبلیام که طنز بود و مخاطبانش روحیه طنزپذیرتری هم داشتند، تفاوت داشته باشد. لذا به سراغ این شبکه آمدم که هم به نوعی معرفی برای خودم محسوب میشود و هم گاهی عکسهای خانوادگیام را در آن میگذارم.
طی این مدت حضور و فعالیتتان در شبکههای اجتماعی، فضای این شبکهها و نوع برخوردها و رفتار مردم را در آن چگونه دیدهاید؟ آیا نکته یا مشکلی به نظرتان رسیده که ذهنتان را نسبت به کارکرد این شبکهها به خود مشغول کند؟
فکر میکنم در حال حاضر بیشترین اتفاقی که در این فضا به چشم میخورد، بلاتکلیف بودن تعریف و هویت آن است. بخصوص اینکه وجود و استفاده از این شبکهها، پدیده جدیدی محسوب میشود و از طرفی فضای رسمی کشور هم معمولا وجود آن را کتمان میکند. ما همیشه در برنامههایمان تصویری صاف و اتو کشیده با آدمهایی مودب و اخلاق مدار از جامعه ارائه میکنیم، در صورتی که در واقعیت معمولا اینگونه نیست و ادبیات و لحن کلام مردم نشان میدهد ما چقدر از این تصویر رسمی فاصله داریم. بویژه افراد با سنین پایینتر و گاهی جوانان و نوجوانان که خیلی ادبیات بدی در شبکههای اجتماعی دارند و خیلی راحت فحاشی میکنند، انگار در این فضاها به حال خودشان رها شدهاند.
پیشنهاد شما برای بهتر شدن فضای شبکههای اجتماعی و کنترل رفتارهای آزاردهنده اینچنینی چیست؟ آیا لزوم و وجود نهادهای نظارتی را در این قضیه موثر میدانید؟
من فکر میکنم بخشی از این قضیه با گذشت زمان و یاد دادن استفاده درست از این فضاها به افراد به مرور بهتر میشود. در کنار یادگیری کمی هم نظارت لازم است، اما من بیشتر با سانسور و نظارت از جانب خود خانوادهها به جای نهادهای دولتی موافق هستم. یعنی اینکه به نظرم وقتی پدر و مادری میخواهند گوشی یا وسیله جدیدی برای فرزندشان بخرند، اول خودشان باید اطلاع داشته باشند که این وسیله چیست و چه کارکردهایی دارد و بعد آن را در اختیار فرزندشان بگذارند. چون واقعا از بخشی از نظراتی که در شبکههای اجتماعی گذاشته میشود و من میخوانم، متوجه میشوم قشر اصلی استفادهکنندگان از این فضاها را افراد کمسن و سالتری تشکیل میدهند که عموما به هیچ کدامشان آموزش درستی داده نشده و چون محدودیت یا نظارتی را هم جلوی راه خود نمیبینند، دست به رفتارهای آزاردهنده میزنند. شما حتی اگر فیلمهای خارجی را هم نگاه کنید، میبینید درجهبندی سنی دارند و فیلمی که برای یک نوجوان 13 ساله مناسب است، با فیلمی که برای جوان 18 ساله ساخته شده تفاوت دارد و به نظرم در شبکههای اجتماعی هم باید به نوعی این قضیه را کنترل کرد و بچهها را در این فضاها رها نکنیم.
لزوم استفاده از این شبکهها را برای هنرمندان و افراد شناخته شده چه میدانید؟ استفاده از شبکههای اجتماعی میتواند چه قابلیتها و اختیارات جدیدی به افراد ارائه کند؟
اولین دلیلی که باعث میشود خیلی این شبکهها را دوست داشته باشند، به نظرم این است که با ظهورشان فاصلهها را برداشتهاند و به افرادی که هنری دارند این فرصت داده شده خودشان را ابراز کنند. مثل کلیپهای طنز یا صداگذاریهای داباسمشی که به صورت موجی راه افتاد و در بینشان نمونههای خوبی هم ساخته شد. برای هنرمندان هم این طور است که مردم را به آنان نزدیکتر کرده و میتوانند مستقیمتر با آنان ارتباط برقرار بکنند یا عقاید شخصیشان را بگویند و حتی فرهنگسازی کنند. این وجه خوب ماجراست.
آیا همه نظراتی را که مردم برایتان میگذارند، مرور میکنید؟
تا جایی که بتوانم، بله. هرچند این کار کمی برایم سخت شده است؛ چون نظرات خیلی زود از بحث اصلی منحرف میشوند و سمت و سویی دیگر پیدا میکنند. مثلا من عکس گریمم در فیلم پیمان قاسمخانی را میگذارم، اما یکدفعه میبینم فضا عوض شده و مردم مثلا دارند نقد در حاشیه را میکنند! یا فضا خیلی زود دو قطبی میشود و خودشان با خودشان بحث میکنند. البته گاهی فحاشیهایی هم میشود یا عدهای با اسامی و صفحات مستعار نظرات بدی میگذارند که من به احترام دیگران، این افراد را از صفحهام پاک میکنم.
درخصوص حفظ حریم شخصی هنرمندان در فضاهای مجازی چه فکری میکنید؟ بارها اتفاق افتاده حریم و امنیت اطلاعات افرادی در این فضاها به خطر افتاده است. فکر میکنید مقصر اصلی کیست؟
منظورتان از حریم شخصی چیست؟ اگر عکسهایی را میگویید که خود افراد روی صفحههایشان میگذارند که این دیگر واقعا حریم شخصی محسوب نمیشود و یک چیز عمومی است؛ چون روی فضایی با دیگران به اشتراک گذاشته و خود فرد میدانسته این عکس قرار است دیده بشود، اما خیلی وقتها خود فرد واقعا نقشی در پخش شدن اطلاعاتش ندارد؛ مثلا دروازهبانی که مثل هر فرد عادی دیگری به مهمانی رفته است و در کنار دوستانش خوش بوده یکدفعه معلوم نیست این عکسها از کجا میان همه مردم دست به دست میچرخد و با ذوق و کنجکاوی رد و بدل میشود. این قضیه کار درستی نیست. خدا را شکر،نهادهای نظارتی در این زمینهها خوب عمل میکنند و حامی هنرمندان هستند.
جام جم/خماری جشنواره و کسالت فیلمسازان
«ما ز یاران چشم یاری داشتیم/ خود غلط بود آنچه میپنداشتیم». نه، این جشنوارهای نبود که انتظار آن را میکشیدیم. البته تقصیر خودمان است که هر سال نزدیک جشنواره فیلم فجر که میشود، بیخود امیدوار میشویم و فکر میکنیم امسال دیگر با سالهای قبل فرق میکند.
قرار است شق القمر شود و فیلمسازان جوان و پیشکسوت ما طرحی نو دراندازند، اما زهی خیال باطل. جشنواره سی و چهارم فیلم فجر در حالی به نقطه پایان نزدیک میشود که هم تعداد فیلمهای واقعا خوب آن حتی به عدد 5 نرسید و هم بینظمی و برنامهریزی نامناسب آن، روی دورههای دیگر این رویداد را سفید کرد.
آفت و آسیب برگزاری نشستهای رسانهای فیلمها در صبح روز بعد از نمایش، سرانجام روز گذشته خودش را نشان داد و کارگردانهایی که فیلم بد ساختند یا آثاری تولید کردند که جزو نقاط درخشان کارنامهشان نبود، به بهانه کسالت در جلسات حاضر نشدند. آیا دلیل ترس فیلمسازان از روبهرو شدن با خبرنگاران و منتقدان، فیلمهای بدشان نیست؟ واقعا چه شده که سینمای ما فیلمهای خوب و حال خوش خود را از دست داده و به مرحله خماری رسیده است؟ این سینما باید بستری شود.
محمد رحمانیان پس از راه نیافتن نخستین ساخته سینمایی اش به نام «سینما نیمکت» به مسئولان جشنواره تاخت تا بگوید حق فیلمش خیلی بیشتر از حضور در بخش هنر و تجربه است. کسی منکر دانش ، توانایی و نگاه او نیست، اما چرا حتی بسیاری از تماشاگران نخبه و سینمادوست هم تاب فیلم را نیاوردند و از سالن سینما بیرون آمدند؟
رضا میرکریمی، مدیرعامل خانه سینما و کارگردان «دختر» پیشتر و برای جلوگیری از هر شبهه ای، فیلمش را از آرای مردمی جشنواره خارج کرد تا نگویند او از مسئولیت خود در خانه سینما ـ که متولی اصلی انتخاب بهترین فیلم از نگاه تماشاگران است ـ سوءاستفاده کرده، اما گمان نمیکنم اگر هم این فیلم در بخش آرای مردمی حضور داشت، تماشاگران برای رای دادن به این اثر سر و دست میشکستند. گرچه دختر، فیلمی به مراتب بهتر از «امروز» است، اما با آثار خوب میرکریمی فاصله فراوانی دارد. فیلم به قدری معمولی است و اتفاق خاصی در آن نمیافتد که آدم به حیرت میافتد که اصلا چرا ساخته شده. خود فیلمساز در اظهارنظری گفته چون دختر من الان همسن و سال دخترِ نقش اصلی فیلم است، با رابطه میان پدر و دختر در فیلمنامه احساس نزدیکی کردم و تصمیم به ساخت آن گرفتم! البته دوستداران فیلم دختر هم کم نبودند همچون رسول صدرعاملی و کامیار محسنین (منتقد) که از فیلم تعریف کردهاند.
پس از نمایش فیلم اولی نچسب «خماری» که خیلیها را در سالن به چرت فرو برد یا از سینما بیرون کرد، فیلم «مالاریا» اکران شد. اثری از پرویز شهبازی که گرچه لحظات خوبی داشت، اما انتظارهای بالا از او را برآورده نکرد. بازی خوب آذرخش فراهانی، پسر بهزاد فراهانی و حضور آزاده نامداری، از نکات قابل اشاره این فیلم است. در ضمن همین طور بیدلیل بگویم که فرزاد حسنی هم روز گذشته در کاخ جشنواره رویت شد!
قرار بود تنها فیلم خارج از مسابقه امسال جشنواره، ساعت یک بامداد روز گذشته در برج میلاد به نمایش دربیاید، اما ابوالقاسم طالبی اعلام کرد به دلیل نقص فنی! «یتیمخانه ایران» به نمایش درنمیآید. امان از این نقص فنی امسال جشنواره فیلم فجر، امان!
در اقدامی بیسابقه روز گذشته هیچ کدام از نشستهای رسانهای فیلمها در کاخ جشنواره برگزار نشد. شهبازی، کارگردان مالاریا از قبل اعلام کرده بود، اصلا تمایلی به این کار ندارد. نشست فیلم دختر هم لغو شد، چون رضا میرکریمی اعلام کرد به دلیل کسالت نمیتواند در جلسه حضور داشته باشد. نشست فیلم خماری ساخته داریوش غذبانی هم به علت کسالت منیژه حکمت، تهیهکننده فیلم برگزار نشد و کارگردان و دیگر عوامل هم تصمیم گرفتند به ناخوش احوالی تهیهکننده احترام بگذارند و به نشست نروند! در این میان ظاهرا آنچه اهمیت ندارد، احترام به خبرنگاران و عکاسان است که با وجود بیداری تا پاسی از شب، خود را برای پوشش رسانهای به برج میلاد رسانده بودند. من نمیدانم چرا دوستان وقتی فیلم بد میسازند، خبری از کسالتشان نیست؟
جوان/نامزدهاي سال 2016 دشمنان احمق ملت ايران معرفي شدند
رقابت اولاند با رئيس اسکار براي باروت خيس
ستاد مردمي جشنواره بينالمللي باروت خيس، نامزدهاي سال 2016 ميلادي اين جايزه را معرفي کرد که در بين آنها اسامي رئيسجمهور فرانسه و رئيس آکادمي اسکار امريکا نيز به چشم ميخورد.
نویسنده : محمدصادق عابديني
جايزه باروت خيس در چهارمين سال برگزاري، چهار شخصيت سياسي و هنري را که رفتارهاي احمقانهاي عليه ملت ايران داشتهاند، معرفي کرد.
باروت خيس جايزهاي براي احمقها
«جايزه باروت خيس به نمايندگي از ملت شريف و بيدار ايران اسلامي، جسورانه دست به انتخاب و نمايش آدمهاي مضحکي ميزند که همواره پوشالي بودنشان براي همگان آشکار بوده و هست و اين ماهيت، هنگامي که آميخته با خود باوري کاذبشان ميشود، بدل به حماقتي بيپايان ميگردد.» اين تعريفي است که ستاد مردمي جشنواره بينالمللي باروت خيس از اين جايزه ارائه داده است.
اين جايزه براي نخستينبار زماني مطرح شد که ميشل اوباما، همسر رئيسجمهور امريکا جايزه اسکار بهترين فيلم را به فيلم ضدايراني «آرگو» اهدا کرد. اين جايزه در اختتاميه کنگره بينالمللي رهاورد سرزمين نور، با حضور کاروانهاي راهيان نور اهدا و تنديس جشنواره به سفارت سوئيس در تهران ارسال شد تا به عنوان حافظ منافع امريکا در ايران به دست ميشل اوباما برساند. بعد از آن سال، جايزه باروت خيس به طور سالانه در حال برگزاري است و هر بار سياستمداران يا افراد شاخصي که دشمني احمقانهاي با ملت ايران دارند، در فهرست نامزدهاي دريافت اين جايزه قرار ميگيرند.
حضور پررنگ چهرههاي هنري در نامزدهاي 2016
امسال نامزدهاي دريافت جايزه باروت خيس با اعلام ستاد مردمي برگزاري اين جشنواره و جايزه معرفي شدند. چريل بون ايساکس (آيزاکس)، يورگن بوس، فرانسوا اولاند و پيرس هندلينگ چهار نامزد دريافت اين جايزه هستند.
در اطلاعيه اين ستاد در معرفي نامزدهاي سال 2016 ميخوانيم: «برخلاف نظر عدهاي، امروز سرعت تبادل اطلاعات بين ملتها يک فرصت تاريخي است که ميتوان نقشههاي شوم دشمنان را که در کمين پارهپاره کردن حقيقت هستند با کمک آزاديخواهان عالم برملا كرد.
جشنواره بينالمللي باروت خيس براساس فلسفه وجودياش که تبيين حقيقت براي ملتهاست به خود ميبالد که براي چهارمين سال متوالي در مسير روشنگري و بصيرتافزايي انسانها، در سراسر عالم، در حد توان و بضاعت خود، گامهاي مؤثري برداشته است.
امسال که دشمنان انقلاب اسلامي با نقاب فرهنگي و به ظاهر دوست در پي نفوذ به لايههاي مختلف حريم ارزشهاي ملتهاي آزاديخواه و اسلام ناب محمدي برآمده است و تلاش دارد جلوههاي حقيقت اين عرصه عظيم را وارونه به افکار عمومي عالم انعکاس دهد، جشنواره مردمي باروت خيس با استعانت از پروردگار و با استقبال و کمک از نظرات ملتهاي آزاديخواه جهان و مردم فهيم و بصير ايران اسلامي، اقدامات شايسته تقدير دشمنان را در عرصه فرهنگي، در صدر اولويتهاي خود قرار داده است.»
يکي از نکات جالب توجه در اين فهرست حضور سه چهره به ظاهر هنري در اين ليست است. خانم چريل بون ايساکس (آيزاکس)، رئيس آکادمي هنرهاي سينمايي و علوم اسکار به دليل حذف فرمايشي فيلم محمد(ص) از گردونه رقابتها و مجدداً برملا کردن ماهيت ضداسلامي اسکار؛ يورگن بوس، رئيس نمايشگاه کتاب فرانکفورت به دليل دعوت از سلمان رشدي مرتد به نمايشگاه کتاب فرانکفورت و پردهبرداري از ماهيت صهيونيستي و ضداسلامي اين نمايشگاه؛ فرانسوا اولاند، رئيسجمهور فرانسه و استاد بزرگ جايزه لژيون (شواليه) به خاطر انتخاب نسنجيده هنرمند ايراني براي دريافت جايزه شواليه و اهداي آن به «درايه درخشش» اپوزيسيون فرهنگي ايران و پيرس هندلينگ، رئيس جشنواره بينالمللي فيلم تورنتو به دليل حضور فيلم سپتامبرهاي شيراز و بر ملا کردن ماهيت ضدايراني اين جشنواره به عنوان نامزدهاي نهايي شايسته جايزه باروت خيس برگزيده شدهاند.
فرانسويها امسال هم شانس دارند؟
امسال براي دومين سال پياپي است که يک چهره سياسي فرانسوي در بين نامزدهاي دريافت جايزه باروت خيس قرار ميگيرد. سال گذشته مانوئل والس نخستوزير فرانسه به خاطر توهين به اعتقادات اديان الهي در حالي که ادعا دارند در فرانسه، آزادي انديشه و حقوق انساني وجود دارد، توانست در رقابت با بنيامين نتانياهو، جان مککين، ديويد کامرون و کلوديا روت، موفق به کسب جايزه باروت خيس شود. امسال نيز رئيسجمهور فرانسه در يکي از چهار بخت دريافت جايزه بينالمللي باروت خيس شده است.
شايد امسال نيز فرانسويها شانس بيشتري نسبت به ساير رقبا براي دريافت عنوان دشمن احمق را داشته باشند. علاقهمندان براي رأي دادن به دشمنان ايران ميتوانند به سامانه اينترنتي جايزه باروت خيس مراجعه کنند و هم با مشارکت در اخذ آرا، آخرين نتايج رقابت براي دريافت جايزه را مشاهده کنند.
طبق آخرين آمار ارائه شده توسط سامانه اخذ رأي ستاد مردمي جشنواره بينالمللي باروت خيس، چريل بون ايساکس و فرانسوا اولاند هر دو با 44 درصد آرا در رقابت تنگاتنگي با يکديگر قرار دارند. يورگن بوس نيز با 11 درصد در جايگاه سوم قرار داد و پيرس هندلينگ نيز در رده چهارم قرار گرفته است.
ستاد مردمي جايزه باروت خيس با دعوت از مردم براي مشارکت در انتخاب نامزد نهايي اعلام کرده است: اميد که همچون گذشته با مشارکت گسترده آحاد مردم به ويژه نخبگان جامعه، براي انتخاب نامزد نهايي، شاهد برگزاري باشکوه چهارمين انتخابات مردمي جايزه بينالمللي باروت خيس باشيم، چراکه بنا به فرمايش اميرمومنان علي(ع)، هرگز ملامت هيچ گروه و قومي را جدي نخواهيم گرفت: «من از قومى هستم که ملامت هيچ ملامتگرى، آنان را از راه خداى باز نميدارد!»
اختتاميه سومين جايزه باروت خيس اسفندماه 93 در خرمشهر برگزار شده بود.
جوان/به بهانه اکران آخرين ساخته حاتميکيا در بهار سينماي ايران
باديگاردي براي نظام
«باديگارد» حاتميکيا بدون شک پديده جشنواره سي و چهارم فجر است. اصلاً اگر کسي از جشنواره فجر امسال همين يک فيلم را ديده باشد، متوجه ميشود که اين فيلم يک ستاره است. از آن جنس ستارههايي که هرچند سال يکبار در آسمان سينماي ايران ممکن است ديده شود. فيلم بهرغم اسمش درباره يک باديگارد نيست.
نویسنده : محمدحسن صادقپور
درباره يک محافظ است؛ محافظي که از شخص دفاع نميکند، بلکه از شخصيت نظام دفاع ميکند. انقلابي بودن از سر و روي اين فيلم ميبارد. سوژه، شخصيت، روايت و حتي تصويربرداري و موسيقيپردازي فيلم در خدمت يک آرمان انقلابي هستند. آرمان گمشدهاي که جنسش بيشباهت به آژانس شيشهاي دهه 70 نيست و حتي روايت و شخصيتپردازياش هم شباهت زياد و در جاهايي نظير به نظير به آژانس شيشهاي دارد.
پرويز پرستويي در کنار حاتميکياست که اوج ميگيرد. وقتي پرستويي را در «سيزده 59» سامان سالور، «مهمان داريم» عسکرپور يا مثلاً «امروز» رضاميرکريمي و بقيه ملودرامهايي که اخيراً در آنها بازي داشته است، ميبينيم، حسي مشحون از انفعال، سرخوردگي و تلخي را منتقل ميکند، اما بازي پرستويي با کارگرداني حاتميکيا اوج ميگيرد و از او يک «مرد» واقعي ميسازد؛ مردي که قهرماني ستودني است و در جايي وراي تاريخ خود ايستاده است و حماسه ميآفريند. حال فرقي نميکند اين مرد «حاج کاظم» آژانس شيشهاي باشد يا «حاج حيدر» باديگارد. موسيقي فيلم هم گويا تعمداً ميخواهد «باديگارد» را با فضاي آژانس شيشهاي پيوند دهد.
موسيقي متن زيباي فيلم يادآور نوستالژيهاي دهه 60 است. کارن همايونفر البته ميدانسته براي چه فيلم ارزشمندي موسيقي متن ميسازد و اقرار ميکند: «زيباترين موسيقي سينماييام را براي بهترين توليد حاتميکيا ساختهام.»
داستان پرکشش و تعليق فيلم هم سينماي ايران را به سهم خود از بيقصگي و سرگشتگي نجات داده است؛ سينماي چند پک دود، الفاظ رکيک و البته پايان باز. قصه و روايت خطي دلنشين باديگارد اما، ظرفي است که محتواي ويژهاي را در خود جاي داده است. محتوايي که بهترين تعريف براي آن «انقلابي» بودن است.
باديگارد، داستان سرتيم محافظتي به نام «حيدر ذبيحي» است. حاج حيدر «دلواپس» کيان انقلاب است و حضور شخصيتهايي بر مسندهاي مقدس جمهوري اسلامي که حتي ارزش محافظت فيزيکي را ندارند، او را مردد کرده است. حاج حيدر که از يکي از پلانهاي فيلم ميشود فهميد، زماني محافظ مقام معظم رهبري بوده است. ترجيح ميدهد براي مدتي محافظ شخصيتهاي سياسي نباشد و اين يعني شروع يک درگيري جديد. مهندس ميثم زرين با بازي بابک حميديان، دانشمند هستهاي است که حاج حيدر محافظت از او را ميپذيرد و اين تازه اول تنش است.
اولين برخورد ميثم زرين با حاج حيدر زماني رقم ميخورد که گروهي از بازرسان خارجي براي بازديد از تأسيسات هستهاي به ايران آمدهاند و برخي جوانان حزباللهي سوار بر موتور با بلند کردن پلاکاردهايي اين هيئت اعزامي را دوره ميکنند؛ هيئتي که حاج حيدر سرتيم محافظت آنان است. اينجا تازه لحظه اول ترديد است. مهندس زرين از حاج حيدر سؤال ميکند: «خيبري هستي يا موتوري؟!»
اينجاست که کارگردان خودش را لو ميدهد. حاتميکيا ديگر عيان ميگويد که حرف فيلمش از جنس آژانس شيشهاي است. حتماً اين ديالوگ معروف را به خاطر داريد: «حاج کاظم: تلفن بزن.
اصغر: به کي؟
حاج کاظم: به همون موتوريا.
اصغر:که چي بشه؟
حاج کاظم: بگو برن.
اصغر: برن؟ حاجي اونا به خاطر تو و عباس اومدن.
حاج کاظم: دود اون موتوريا امثال من و عباس رو خفه ميکنه. لطف کنن تشريف ببرن.
اصغر: حالا چي بهشون بگم؟
حاج کاظم: بگو نسخه فقط و فقط براي من پيچيده شده. من خيبريم. اهل ني، هور، آب، خيبري ساکته، دود نداره، سوز داره.»
اما گويا حاج کاظم مدل 92 - همان حاج حيدر- اين بار در خيبري يا موتوري بودن مردد شده است. مهندس زرين دو بار اين سؤال را در فيلم از حاج حيدر ميپرسد، اما پاسخي نميگيرد.
حيدر «باديگارد» به قول خودش بعد از سالها براي محافظت از دانشمند، «موتوري» ميشود و شايد اينجا نقطهاي است که حاتميکيا اعتراف ميکند: ميشود هم «موتوري» بود، هم «خيبري». «باديگارد» البته با خرده روايتهايي در سراسر فيلم فربهتر هم ميشود؛ از کشاکش همکار جوان حاج حيدر با شغلش که ترديد جوان امروز را براي ايستادن پاي آرمان خود نشان ميدهد تا زندگي شخصي دانشمند هستهاي و کشمکش ميان ماندن در کشور يا رفتن به خارج.
و اما ابراهيم حاتميکيا جشنواره گريز است و فرزند زمان خود. نه سفارشيساز است و نه همچون عرفانگرايان براي دل خود فيلم ميسازد، نه مانند جشنوارهسازان براي جايزه دست به دوربين ميبرد و نه چون مقواسازان به هر قيمتي به جذب توده به فيلمش راضي ميشود. حاتميکيا در اکنون سينماي ايران و ساختار حاکم بر آن جايي ندارد. طبيعي است يک فيلمساز خانه به دوش که دردش، درد «مردمي» است که «انقلاب» کردهاند، جشنوارهپسند نيست.
بايد منتظر بود و نگاه کرد. سيمرغ نگرفتن «باديگارد» حاتميکيا فرض محتمل است و سيمرغ گرفتنش فرض بعيدي است که تحقق آن مساوي است با بارقههاي اميد در اصلاح نگاه سينماي ايران؛ نگاهي که شايد بتواند جشنواره را با مناسبت و رسالت فراموش شدهاش – فجر- پيوندي دوباره دهد.
جوان/به بهانه ساخت دو فيلم انقلابي از دو كارگردان امروزي و قديمي
زندگي به عشق مينا به روايت سيانور
تاريخ معاصر ما كمسوژه به دردبخور براي فيلمسازي ندارد. يكي دوتا هم نيست، هر سرش را نگاه كني سوژهاي جالب سرك ميكشد كه لااقل ميشود يك فيلم قصهگوي باهويت از آن ساخت.
نویسنده : محسن غلامي (قلعه سيدي)
تاريخ معاصر ما كمسوژه به دردبخور براي فيلمسازي ندارد. يكي دوتا هم نيست، هر سرش را نگاه كني سوژهاي جالب سرك ميكشد كه لااقل ميشود يك فيلم قصهگوي باهويت از آن ساخت. خيليها گلايه ميكنند كه پس چرا نميسازيد؟ درست است كه درون دفاع مقدس حالاحالاها جاي كار حس ميشود ولي سبدي فيلم، از آن داريم. انقلاب ولي نه! نه يعني اينكه متريال، زيادند ولي سينما همت نكرده بهطور جدي سراغش برود. امسال و در جشنواره فجر دو فيلم، سركي به دوران انقلاب كشيدهاند؛ جريان مجاهدين خلق و گروههاي تندرو و از جنس سوژههايي كه اشاره شد. اولي «امكان مينا» كمال تبريزي و ديگري «سيانور» بهروز شعيبي. در نطفه شبيه هماند و هر دو سراغ درام عاشقانه سياسي رفتهاند ولي متفاوت هستند. كوتاه در مورد اينها اينكه...
امكان مينا؛ بازگشت فيلمساز به سالهاي دور
داستان مهجور است و اين را در پايان ميفهميم. قصه «مهران» و «مينا» اگر بيخيال نامهاي حزبيشان بشويم؛ مهران خبرنگار يكهو به بيرونرفتنهاي همسرش مشكوك ميشود، در به در ميرود تا اينكه با ورود نيروهاي اطلاعات، اصل ماجرا دستش ميآيد. بيخبر از اينكه مينا جزء كوچكي از حزبيهاست. در نطفه قصه جالبي به نظر ميرسد ولي متأسفانه به پرداخت عميق و پرجزئياتي نميرسد. منبع اطلاعاتي براي مخاطب نميشود و كم به رخ ميكشد. مشخصات پر و پيماني از تشكيلات مجاهدين خلق نيست. عاشقانه هست فقط، همين و بس! دو تير و نارنجك و اينها نيز در تهاش شليك ميشود كه بگويد فضا كمي خشن است.
ولي كمال تبريزي با «امكان مينا» حداقل از دو كار قبلياش جدا شده. سراغ فيلمي رفته كه ساختش مشكل است. مشكل چون بايد هم حواست به قصه باشد و هم يك طراحي كه از آن، فضاي انقلاب بيرون نزند. ميلاد كيمرام به عنوان همهكاره، خودنمايي آنچناني نداشته ولي بيرمق نيز نيست. دوربين فرشاد محمدي اينقدر سر به زير هست كه به قولي سوتي ندهد و فضاي امروز وارد كادرش نشود. البته اينها به نسخه فرميك كار برميگردد نه فيلمنامه و احياناً داستان خردي كه قدرت پردازش ندارد. كمي دم دستي اتفاقات بنا شده مثلاً اينكه مگر يك خبرنگار چه اطلاعات محرمانهاي داشته كه مينا سه سال در قيد و بند اوست؟ كل «امكان مينا» سؤالش همين است.
فيلم كمال تبريزي بازنمايي خيلي دقيقي از سالهاي بعد انقلاب نميدهد. دنبال اصل غافلگيري است ولي با نشانههاي فيلم چندان دوام نمييابد. بدتر اينكه روابط بين كاراكترها عجيب و پرايراد است. از مينايي كه سه سال در حزب است اما در شب حادثه، بهراحتي فريب شوهرش را ميخورد (زماني كه مهران به دروغ، نقش مجاهدين خلق را درآورد). و بعد شستوشوي مغزياش چندساله را فراموش ميكند و از همه سابقهاش پشيمان ميشود. يا خود مهران اگر اين مدت، بويي از ماجرا نبرده چطور در يك سكانس، مينا و حتي سازمان اطلاعات را فريب ميدهد؟ هفت تيركش حرفهاي ميشود و غيره. پس در مواجهه با «امكان مينا» با اثر قابلي طرف نيستيم. اگرچه در هرحال بودنش بهتر از عمده توليدات پوچ و بيخود سينماست كه مثل اين فيلم چيز خاصي ندارند ولي اين دغدغهمند است و آن جماعت هيچ!
سيانور؛ نوعي تنازع بر سر زندگي
بهروز شعيبي فيلمساز با استعدادي است خيلي بيشتر از توانايياش در بازيگري اگر عجله نكند. مثل «سيانور» كه نياز به فيلمنامه با شاخ و برگتري داشت. فيلم نسبتاً سرپايي است ولي مشكل در عطف و حربههايي هستند كه داستان را هل ميدهد. «چند امريكايي كشته ميشوند، ساواكيها كسي را پيدا نميكنند. يكباره به خيابان ميرسند تا قيافههاي مشكوك را دستگير كنند» تا كه شايد آن نفرات را بگيرند و ميگيرند. چقدر هم راحت! بقيه ماجرا وضعش تاحدودي بهتر است؛ وجه دراماتيزه آن پررنگتر شده و در خلالش، به شكل رئالتر ورود به سياست ميكند يعني قصه جارچي منصفي ميشود كه اين حزبيها كيستند چه پاي عشق آدمها، وسط باشد و چه خيانت و غيره. انگار آدمهاي آن، مرگ را به پشت كردن به اعتقادات گروه، ترجيح ميدهند و با سيانور خلاص ميشوند.
فيلمساز از اين دريچه، مجاهدين خلق را به قضاوت گذاشته در داستان دهه پنجاهي خود. درك اينكه كاراكترهايش مابه ازاي واقعي داشته، سخت نيست. با اين تصويرسازي، دنبال خطخطي كردن واقعيت نرفته. جريان را به درون حزب و ساواك نيز برده. «نامزد سابق امير تازهپليس شده، چريكي است و سر و كله او پيدا و گذشته مرور ميشود تا اينكه او نيز از سيانور در امان نميماند.» طراحيها در صحنه و لباس طورياند كه ميتوانيم لحظاتي آن اتمسفر قصه انقلاب، را پيدا كرد. واقعيت نيز كمتر تبديل به شعار شده. «سيانور» ولي يك عيب جدي داشت اينكه هرچه از مجاهدين و تعصبش حرف ميزند ولي روي خوش به ساواك نشان داده! واقعاً اينقدر مظلوماند؟ مهدي هاشمي كه گنده ساواك باشد، نه خشونتش را از او متوجه ميشوم نه دلرحمياش را. بابك حميديان كارش را بهتر از بقيه بلد است اينبار به جلد نقشي سر به زير و حسي رفته. «سيانور» حداقل از ديگر فيلم مورد اشاره، سفتتر و پرجزئياتتر است و اينكه داستانگوتر نيز ساخته شده. كاراكترهايش مثل آثار مشابه به قولي نخنما نيستند و قابل لمسترند. اثري است با موسيقي و فيلمبرداري اندازه و كارگرداني پذيرفتني. فينالش نيز با مرگ هما(هانيه توسلي) نمادي ديگر از آن روي تشكيلات است. هدف فعلاً نقد اينها نيست بلكه حمايتي است از اين نوع مضامين به كنج عزلت رفته. با وجود گيردادنها و زدن به بدنه اين آثار، ولي مواظب باشيم كه تيشه به ريشه توليدشان نزنيم. تازه انگار دارند جان ميگيرند. بايد تشويق كرد تا كميت و كيفيتشان دوچندان بشود. واقعبين باشيم كه بضاعت و دارايي سينماي ما در مورد انقلاب فعلاً اينهاست.
جوان/گفتوگوي «جوان» با جلال دهقاني اشكذري كارگردان «دلبري»
جشنواره، محفلی برای دیدهشدن است
جلال دهقاني اشكذري با فيلم خانهاي كنار ابرها در جشنواره سي و دوم فجر شناخته شد و پس از آن اقبال تهيهكنندگان براي همكاري با او بيشتر شد.
نویسنده : احمد دانش
جلال دهقاني اشكذري با فيلم خانهاي كنار ابرها در جشنواره سي و دوم فجر شناخته شد و پس از آن اقبال تهيهكنندگان براي همكاري با او بيشتر شد. او در دوره سي و چهارم با فيلم دلبري در بخش سوداي سيمرغ حضور دارد و در اين گفتوگو ضمن توضيحاتي درباره اين فيلم از تجربياتش در ساختن فيلم براي اولين بار و مشكلات آن سخن گفته است.
در ابتدا درباره فيلم اولتان «خانهاي كنار ابرها» صحبت كنيد و بفرماييد چطور شد كه توانستيد اولين بار اين فيلم بلند را بسازيد؟ از بدنه سينما كسي حمايت كرد يا اينكه خودتان با امكانات خودتان ساختيد؟
فيلمنامه آن را نوشته بودم و يك سالي از نوشتن آن گذشته بود. به چند تهيهكننده سينما كه ميشناختم دادم ولي به دلايلي معطل شدم. تا اينكه به اين نتيجه رسيديم كه خودمان اين كا را به صورت يك مجموعه انجام دهيم. بعضي از دوستان دور هم جمع شدند و فيلمنامه را خواندند در نتيجه كار شكل گرفت.
هزينه ساخت را خودتان پرداختيد؟
بله خودمان پرداخت كرديم. بعضي از دوستان كه هشت نفر شدند و وام گرفتند. يا اينكه قرض كردند كه در نتيجه شروع به كار كرديم. ما به تهران آمديم و با يك تهيهكننده صحبت كرديم. شروع رسمي كار از طريق همان مجموعه فرهنگي بود.
با توجه به اينكه خودتان در فيلم اول مشكلاتي را تحمل كرديد، نظر شما درباره ورود فيلمسازان اول با سينما چيست و اينكه فكر ميكنيد فيلمسازان جوان با چه مشكلاتي روبهرو هستند؟
حوزه فيلمسازي داراي محدوديتهايي است. اگر بخواهيم حساب كنيم در سال حدود 70 فيلم بيشتر ساخته نميشود و گاهي به اكران هم نميرسند يا مشكلات ديگر كه بر سر راه فيلمسازان وجود دارد. بسياري از مجموعهها ميخواهند از پيشكسوتان يا كساني كه در فيلمهاي قبلي خود موفق شدهاند استفاده كنند. ريسك نميكنند. بسياري دوست دارند با كساني كار كنند كه امتحان خودشان را پس دادهاند. ورود به عرصه فيلمسازي خيلي سخت است.
شايد اگر خودم با اين شروع كار نكرده بودم هنوز بايد به اين فكر ميكردم كه يكي فيلمنامه من را بخواند! در نتيجه فيلم دوم من هم ساخته نميشد.
فكر ميكنم در مرحله اول براي ورود به اين عرصه بايد فيلمنامه خوبي داشته باشند. پيدا كردن سرمايهگذار مرحله بعدي است. همچنين بسياري از نهادها بايد حمايت كنند. بعد از اينكه فيلم من ساخته شد مثلاً سازمان اوج حمايت كرد در صورتي كه قبل از آن اصلاً توجهي نميكرد. البته شايد ما هم بايد به آنها حق بدهيم.
الان ارشاد شرايط جديدي براي كارهاي اول دارد، در ابتدا با تهيهكننده اول نميتوانيد كار كنيد و بعد از آن بايد مشخص كنيد كه آيا صلاحيت براي ساخت فيلم را داريد يا نداريد، به نظر شما اين شرايط درست است؟
به اين موضوع ميتوانيم از دو جنبه نگاه كنيم. جنبه اول چون يك فضاي جدي است و حواشي دارد مجبورند شرايط خاصي براي ورود بگذارند. ناخودآگاه فضاي رقابتي شروع ميشود كه آثار خوب و بد دارد. به نظر من كار بدي نيست.
من خودم قبل از اينكه فيلم اولم را بسازم چند تله فيلم كار كرده بودم يعني اينكه به سمتي رفته بودم كه فيلم كوتاه كار كردم و بعد از آن به اين نتيجه رسيدم كه ميتوانم فيلم بلند بسازم. من ميدانستم كسي براي من سرمايهگذاري نميكند و متوجه شدم كه كسي حاضر نيست اين فيلمنامه را اجرايي كند.
يعني فيلمسازي ما مانند قيف برعكس است اول آن سخت است و بعد راحتتر كار ميكنند. نظرتان چيست؟
بله درست است بعد از ورود راحتتر كار ميكنند ولي تا به حال هم بودهاند كساني كه فيلم اول را ساختهاند ولي نتوانستند فيلم دوم را بسازند.
شما چه كاري انجام داديد كه به سرنوشت آنها دچار نشويد؟
سعي ميكنم فيلمنامه توليدي بنويسم. مثلاً اگر من يك فيلمنامه بنويسم كه سه ميليارد هزينه دارد اين موضوع براي تهيهكننده سخت است چون بايد ريسك كند و حق دارد زيرا به راحتي نميتوانند ريسك كنند. من سعي كردم كاري كنم كه بتوانم فيلم دوم خودم را بسازم. در فيلم دوم سوژهاي را در نظر گرفتم تا بتوان با هزينه كم و از طريق اسپانسر اين فيلم را ساخت. هوشمنديهايي را درباره فيلم دوم انجام دادم. اين كار يك نوع بالانس شرايط است.
اگر فيلمي را توليد كنيد فكر ميكنيد براي اكران با چه مشكلاتي مواجه ميشويد؟
وقتي با تهيهكننده كاربلد و حرفهاي كار كنيم و يك تعامل دو طرفه اتفاق بيفتد مشكلات حل ميشود. تهيهكننده تجربه دارد و موضوع اكران تا حدودي حل ميشود. به نظر من حضور تهيهكننده حرفهاي بسياري از مشكلات را برطرف ميكند.
در فيلم اولم ما شرايط خاصي داشتيم زيرا تهيهكنندهاي كه در زمينه اكران كار كرده باشد را نداشتيم. ما هفته اول حتي نميدانستيم كف فروش به چه معنايي است. در نهايت از اكران راضي نبودم. به نظر من اصلاً فروش خوبي نداشتيم. در شهرستانها فروشمان بهتر بود. كساني كه فيلم را ميديدند از كار راضي بودند ولي از فروش آن اصلاً راضي نبودم.
مواجه شدن فيلمساز اول با جشنواره را چطور ارزيابي ميكنيد؟
فضاي جشنواره يك فضاي خاص است. عوامل سينما به جشنواره توجه ميكنند زيرا جشنواره براي همه مهم است. تماشاگر حرفهاي ميآيد در نتيجه هنرمند هم دوست دارد كارش جايي ارائه شود كه ديده شود. فكر ميكنم جشنواره محفل خوبي براي ديده شدن است.
از ديده شدن فيلمتان در جشنواره راضي بوديد؟
بله بازخورد خوبي داشت ولي ما نتوانستيم اين برخورد را به سمتي كه مد نظرمان بود هدايت كنيم. نتوانستيم فضاي خوب جشنواره را به تبليغات برسانيم.
بعد از آن شما سريال «حانيه» را كار كرديد، كمي درباره آن صحبت كنيد.
اين سريال مانند فنري بود كه چند سال جمع شده بود. من فيلمنامهاي كه ارائه دادم همه چيز آن مشخص بود. و دوستان تلويزيون هم خواندند و قبول كردند. خدا راشكر هم شبكه از فيلم راضي بود، عوامل و مخاطبين هم از كار راضي بودند. بازخورد مخاطبان هم خوب بود. راضيكننده بود.
درباره فيلم بعدي «دلبري» صحبت كنيد. پيشبيني شما از ميزان استقبال در جشنواره چطور است؟
نميتوانيم قبل از ديده شدن نظر بدهيم. اين فيلم يك فضاي اجتماعي دارد و به تبعات جنگ ميپردازد و در زمان حال هم روايت ميشود.
با توجه به اينكه با يك تهيهكننده حرفهاي هم كار كرديد تجربه شما از ساخت اين فيلم چطور بود؟
تجربه خوبي بود. فضا كاملاً حرفهاي بود. تهيهكننده و عوامل خوبي داشتيم. تعامل خوبي داشتيم و راحت حرف هم را ميفهميديم. گاهي با تهيهكنندهاي كه تجربه و مهارت خوبي نداشته باشد دچار مشكلات زيادي ميشويم. من در اين كار با تهيهكننده راحت بودم و تعامل خوبي ميان ما شكل گرفته بود.
درباره فيلمتان نظر هيئت انتخاب را خودتان جويا شديد؟
من از چند نفر كه پرسيدم راضي بودند. من با روزنامهاي مصاحبه داشتم كه بعد از اتمام كسي كه مصاحبه كرده بود از هيئت انتخاب پرسيده بود كه از چه كارهاي راضي هستيد كه گفته بودند يكي از كارها فيلم «دلبري» است ولي خودم اصلاً با اعضاي هيئت انتخاب صحبت نكردهام.
درباره جشنواره عمار صحبت كنيد، آن جا هم حضور داشتيد و برنده شديد، اين جشنواره را چطور ميبينيد؟
به نظر من جشنواره عمار از زماني كه شروع به كار كرد رو به رشد است و راه خوبي را در پيش گرفته است. اين جشنواره با جشنوارههاي ديگر تفاوت دارد كه اين متفاوت بودن راه خوبي است. به نظر من به اين جشنواره نياز داشتيم زيرا جاي خالي آن كاملاً مشهود بود.
چه نقدي به اين جشنواره داريد؟
وقتي يك جشنواره هنوز پنج سال است كه برگزار ميشود نميتوانيم با نگاه نقد به آن نگاه كنيم. تا به حال به اين موضوع فكر نكردهام.
اگر فيلمتان در جشنواره پذيرفته نميشد سعي ميكرديد با دبير صحبت كنيد و تلاش ميكرديد كه اين فيلم پذيرفته شود؟
من اگر بلد بودم اين كار را انجام ميدادم ولي من اين كارها را بلد نيستم. اگر فيلمي به جشنواره نرود دليل بر بد بودن آن فيلم نيست. چون ناخودآگاه همه وقتي كار ميكنند با نگاه خودشان فكر ميكنند فيلم خوبي ساختند و زماني كه انتخاب نميشود ناراحتيهايي به وجود ميآيد. شايد اگر من بودم درخواست ميكردم كه فيلم من را يك بار ديگر ببينند. اين طبيعي است. من زماني كه فيلم ميسازم تمام توانم را صرف ساخت فيلم كنم اما عموماً روحيه اين را ندارم كه به دنبال كارهاي حاشيهاي بروم.
بعضيها فكر ميكنند اگر فيلمشان در جشنواره قبول نشود حتماً كارشان خوب نبوده است، شما با اين ديدگاه موافق هستيد؟
الان به اين شكل نيست. البته براي كارگردانها جشنواره مهم است و اين يك سري تبعات دارد بعضيها سرخورده و افسرده ميشوند و فكر ميكنند به آخر خط رسيدهاند.
البته اين موضوع بيشتر به ضرر كساني ميشود كه فيلم را فقط به صرف جشنواره بسازند. اگر فقط به نيت جشنواره فيلم بسازيم اگر قبول نشود برايش بد ميشود چون نميتواند آن را براي ديد عموم به نمايش بگذارد ولي كسي كه فيلم را فقط به خاطر جشنواره نميسازد موفقتر است و آن فيلم اگر خوب ساخته شود در هر شرايطي ديده ميشود.
با توجه به اينكه از بازيگران و عوامل حرفهاي مانند آتيلا پسياني استفاده كرديد تعاملتان با آنها به عنوان يك كارگردان تازهكار چطور بود؟
براساس تجربهاي كه در اين چند سال دارم ميگويم وقتي بدانيم كه دقيقاً چه ميخواهيم ميتوانيم همكاري خوبي داشته باشيم. بازيگران حرفهاي با كارگردانهاي مطرح كار كردهاند در نتيجه كار حرفهاي انجام ميدهند. وقتي يك كارگردان و تهيهكننده كاربلد سر كار حضور داشته باشد ناخودآگاه كار خوب پيشرفت ميكند. من خودم به فيلمنامه و فضاي كار آشنايي داشتم. چون ميدانستيم چه ميخواهيم پس دچار مشكل نميشديم.
اگر عوامل فيلم با يكديگر ارتباط مؤثر برقرار نكنند فيلم به نتيجه نميرسد. وقتي كارگردان با بازيگر درگير ميشود به اين دليل است كه فيلمساز نميداند چه ميخواهد. وقتي كارگردان بداند چه ميخواهد همه كارها درست ميشود. من سعي كردم بدانم چه چيز ميخواهم و با عوامل هم تعامل خوبي برقرار كنم.
فيلم شما داستانگو است؟
بله شديداً همين طور است.
قهرمان هم دارد؟
بله همه بازيگران تقريباً قهرمان قصهاند.
منظورم قهرمان به معني كلاسيك آن است.
بله اين فيلم قهرمان دارد. يك بازيگر اصلي داريم كه بار اصلي داستان را به دوش ميكشد. با اينكه كار سختي بود و فيلمنامه آرام پيش رفت اما فكر ميكنم به نتيجه برسيم.
براي كار بعدي برنامهاي داريد يا هنوز مشخص نشده است؟
روي يك فيلمنامه كار ميكنم اما ميخواهم بازخورد اين فيلم را ببينم و بعد به سراغ كارهاي ديگر بروم.
حمایت/«ایستاده در غبار» حرف تازهای از دوران دفاع مقدس
«ایستاده در غبار» که اکران میشود، تازه میفهمیم که هیچ از جاویدالاثر «احمد متوسلیان» نمیدانیم. هرچند برایمان جای سوال ماند که یک کارگردان جوان که عنوان «فیلم اولی» را یدک میکشد و مسلما سنش اجازه نمیدهد خاطرهای از دوران دفاع مقدس داشته باشد چگونه تصویر فرمانده مؤثر آزادسازی خرمشهر را بر پرده نقرهای سینما ظاهر کرده که همگان انگشت حیرت به دندان گرفتهاند.
این فیلم، با قدرتی باور نکردنی، تصویری آشنا و در عین حال غریبه از حاج احمد برای ما میسازد. به قول «روحالله حجازی» دیگر کارگردان جوان کشورمان که در توصیف این اثر نوشته بود « انگار قرار است این سر و صدای برخاسته از زمانی نه چندان غریب، برایمان قریب شود. و چه خوب «محمدحسین مهدویان» و دوستانش بی هیچ واسطه ای ما را در میان این زمان گم شده در تاریخ پرتاب میکنند. زمانی که در این زمانه، سکه اصحابش خریداری ندارد! و چه خوب ما را خریدار مردی میکنند که خود خریدار دل مردمانش بوده و هست!من عاشق شدم!عاشق برادر احمد( متوسلیان)...»
البته باید تصریح کرد که تماشاگران این روزهای جشنواره سیچهارم فجر هم همچون «حجازی» خریدار شدهاند؛ خریدار «ایستاده در غبار» و این از آرای مردمی کاملا مشهود است.
دومین همکاری مشترک کارگردان و تهیه کننده
«ایستاده در غبار» را میتوان دومین همکاری مشترک محمدحسین مهدویان و حبیباله والینژاد بعد از سریال «آخرین روزهای زمستان» برشمرد، محصولی از سازمان هنری و رسانهای «اوج».
«ایستاده در غبار» را نه میتوان فیلمی مستند به حساب آورد و نه داستانی، بلکه مستندی داستانی است که در عین پخش صدای مصاحبه با دوستان و نزدیکان و خانوادۀ حاج احمد، صحنههایی که مشغول روایت آنهاست را بازسازی کرده است. اینجاست که «مهدویان» قدرت فیلم سازی خود را به رخ کشیده است.
کارگردان این فیلم در نشست خبری با تاکید بر اینکه در «ایستاده در غبار» حتی یک فریم عکس هم استفادهنشده است، تصریح کرد: نمیتوان این فیلم را به سینمای مستند نسبت داد.
مهدویان ادامه داد: خودم را آماده کرده بودم تا مجموعه تهیه کنندگان فیلمنامهام را نپذیرند؛ اما خیلی جالب بود که آنها با کلیت و با استراتژی فیلمنامه مشکلی نداشتند. انگار تهیه کننده منتظر این بود که کسی بیاید و حرف تازهای درباره دفاع مقدس مطرح کند. وی درباره علت نگاه جدیدش به ژانر دفاع مقدس هم اظهارکرد: به نظر من آن مدلی که از گذشته مطرح شده و به ما رسیده دیگر کارکردی ندارد. وقتی سعی میکنیم قهرمانهای جنگ را همگون با انگارههای خودمان از قهرمانی بپرورانیم، از صداقت دور میشویم. این جفاست و باعث میشود که مردم نتوانند با یک پدیده کاملاً ملموس، ارتباط بگیرند. وی با بیان اینکه زمانی بود که مردم ما فیلمهای جنگی را با علاقه تماشا میکردند اما این روند تغییر کرد هم اضافه کرد: برای من این سؤال پیش آمد که علت فاصله مردم ما از این ژانر چه بوده است؟ به نظر من علت این بود که سینمای دفاع مقدس ما بهشدت سمت الگوهای تصنعی و غیرواقعی از شهدا و فرماندهان رفته بود. روند قلابی شدن شخصیتهای جنگی همزمان شد با بیرونقی این ژانر سینمایی. تصمیم گرفتم این را عوض کنم و صادقانه با مردم سخن بگویم. میخواستم واقعگرایی فیلم را بالا ببرم تا تماشاگر احساس کند این همان واقعیتی است که از آن سخن میگویم. مهدویان درباره دلایل استقبال مردم از این فیلم در جشنواره فیلم فجرهم خاطرنشان کرد: مخاطبان سینما از فیلمهای آپارتمانی خسته شدهاند. فیلم من برای پرده سینما و مخاطبان آن احترام قائل شده و علاوه بر عناصر هنری، یک روایت صادقانه را انتخاب کرده است. ما به زبان جذاب سینما صحبت کردیم و این هنر سینماست که باعث جلب نظر مخاطبان میشود.
رسالت/اهالي سينما از مهم ترين رويداد سينمايي مي گويند؛
جشنواره فيلم فجر نه فيلم است و نه فجر!
عدادي از سينماگران کشور در ايام برپايي سي و چهارمين جشنواره فيلم فجر خواستار توجه به محتوا در توليد آثار، پرهيز از تجمل گرايي و متبلور ساختن مظاهر سينماي غرب در جمهوري اسلامي ايران و دوري از حواشي مرسوم در برخي جشنواره ها شده و توجه به اين نکات مهم را تنها راه رونق و ارتقاي مهمترين رويداد سينمايي کشور دانستند.
جشنواره فيلم فجر اگر چه پس از پيروزي انقلاب اسلامي در راستاي متجلي ساختن اهداف و آرمان هاي نظام و انقلاب اسلامي پايه گذاري شد؛ اما پس از 4 دهه از برگزاري اش، متأسفانه اين روزها کمتر نام و نشاني از واژه انقلاب اسلامي در اين رويداد را شاهد هستيم و به دليل ناآگاهي برخي از مديران سينمايي اين اتفاق سينمايي کشور چنان به الگوبرداري از جشنواره هاي غربي روي آورده است که ديگر ارتباط چنداني با سينماي بومي ما ندارد و نمي توانيم آن را بخشي از سينماي انقلابي خود بدانيم.
به زعم بسياري از سينماگران و کارشناسان انقلابي و دغدغه مند، جشنواره فيلم فجر طي اين سال ها از عنوان «فجر» که منبعث از انقلاب اسلامي است دور شده و با اهداف متعالي حاکميت در عرصه فرهنگي منافات دارد؛ تجمل گرايي، جنجال هاي کاذب رسانه اي و هياهوهاي بسيار پيرامون برخي موارد اجرايي که يا اجتناب ناپذيرند و يا احتمال بروز آنها در يک جشنواره هنري دور از ذهن نيست کمترين عايدي مثبتي براي سينماي ما در پي نداشته و همين باعث شده تا اين جشنواره شبيه به يک «شو» و «جشن» گردد نه محلي براي ارزيابي دقيق محتواي آثار سينمايي. خبرگزاري سينماي ايران در همين راستا گفتگويي با تعدادي از سينماگران کشورمان انجام داده که ماحصل آن براي اطلاع بيشتر مخاطبان، تقديم مي شود؛
محمدتقي فهيم، منتقد باسابقه سينماي ايران گفت: برگزاري جشنواره مانند توليد يک فيلم در سينماست. همان طور که در فيلم، فرم و محتوا در کنار هم به سطح کيفي فيلم کمک کرده و جدايي آنها باعث بي هويتي آن اثر سينمايي مي شود، جشنواره هم در کنار مسائل ساختاري و اجرايي به محتوا نيازمند است. متأسفانه طي سال هاي اخير توجه به فرم برگزاري بر محتواي آثار عرضه شده پيشي گرفته و اين براي جشنواره فيلم فجر که عنوان انقلاب اسلامي را يدک مي کشد قابل قبول نيست. اين امر مهم، سينماي ايران را به سوي تک ژانري شدن و سياهي پيش برده و امروزه وضعيتي در کشور ما به وجود آمده که اغلب مخاطبان و فعالان سينما، جشنواره فيلم فجر را تنها رويدادي قومي و قبيله اي قلمداد کرده و آن را رويدادي فرهنگي متعلق به نظام، انقلاب و آحاد مردم نمي دانند.
حسين مسافرآستانه مشاور رئيس سازمان سينمايي گفت: هرچند که اجرا و محتوا در هر رويدادي لازم و ملزوم يکديگرند اما نبايد توجه به ساختار و اجرائيات در جشنواره اي مانند فيلم فجر منجر به ناديده گرفته شدن محتواي آثار شود. شکل ساختاري و روند اجرايي جشنواره فيلم فجر به عنوان مهمترين رويداد سينمايي کشور بايستي به صورت شکوهمند باشد، اما مهمتر از آن توجه به استراتژي برگزاري جشنواره است که بايستي توجه ويژه تري نسبت به آن صورت پذيرد.
نادره ترکماني کارگردان سينما گفت: جشنواره فيلم فجر طي سال هاي اخير بيشتر تبديل به يک شوي تبليغاتي شده است و ما نه فيلم خوبي در آن مي بينيم نه تأثير مثبتي از برگزاري اين جشنواره در سينماي کشور حاصل شده و نه حتي سياست هاي سينمايي کشور در آن نمود عيني پيدا مي کند. شکل برگزاري جشنواره فيلم فجر به دليل دوري از توجه به محتواي آثار و تنها ظاهرگرايي آن تبديل به يک جشن مدگرايي شده که تنها با جوسازي و در بوق و کرنا کردن و برپايي برنامه هايي که کمترين سنخيتي با روحيه ملي و انقلابي و فرهنگ اصيل و ارزشمند ايراني ندارند برگزار مي شود و تنها در طول چند روز برگزاري اش يک هيجان کاذب را به سينماي ايران القاء مي کند که در نهايت عايدي مثبتي براي سينماي ما به وجود نمي آيد.
هوشنگ توکلي بازيگر مطرح سينما و تلويزيون نيز در اين زمينه اظهار داشت: متأسفانه طي سال هاي اخير نگاه فرماليستي بر فضاي فرهنگي هنري کشور به ويژه در برخي اتفاقات همچون جشنواره فيلم فجر حاکم شده که مناسب نيست و مي تواند باعث انحطاط و تزلزل اين مهمترين رويداد سينمايي کشور گردد. متأسفانه توجه برخي از مديران سينمايي به اين سمت و سو رفته که از اصل قضيه دور و به حواشي توجه کنند؛ اين امري غلط است که هويت ايراني اسلامي جشنواره فيلم فجر را از بين مي برد و بالعکس فضاي غربي و غير بومي را بر سينماي کشور حاکم مي کند.
علي رويين تن کارگردان سينما گفت: متأسفانه ما سال به سال از هر دو واژه «فيلم» و «فجر» در جشنواره فاصله مي گيريم به همان علت بايد اين نکته را عنوان کنم که جشنواره فيلم فجر نه «فيلم» است و نه «فجر»! متأسفانه ديگر، اثري از آرمان هاي بزرگ در توليدات سينمايمان ديده
نمي شود و ديگر در فيلم ها از اصالت و شرافت حرف نمي زنيم و فيلم ها را براي خوشايند مديران مي سازيم. به همين علت در اين سال ها برخي فيلمسازان کوتاه قد وارد سينماي کشور شده اند و تمامي فيلمسازان نامدار از جناح هاي مختلف «راست» و «چپ» خانه نشين شده اند.
ابوالفضل جليلي فيلمساز شناخته شده کشورمان معتقد است براي پررنگ شدن محتواي جشنواره فيلم فجر، ساختار آن بايد تغيير کند. به گونه اي ما بايد اين جشنواره را به صورت آکادمي برگزار کنيم تا مجموعه اي از فرهيختگان منتخب مردم در عرصه فرهنگ و هنر بتوانند بهترين آثار سال سينمايي را انتخاب کنند. متأسفانه برخي مسئولين فرهنگي و سينمايي کشور با تکيه بر ساختارگرايي، محتوا و مضمون گرايي را فراموش کرده و غافل از اين هستند که در چه مقطع تاريخي حساسي زندگي مي کنند. پس از پيروزي انقلاب برخي از فيلمسازان با انديشه هاي انقلابي مبادرت به ساخت فيلم هايي کردند که بر اساس ايدئولوژي هاي انقلاب اسلامي شکل گرفته بود؛ از همين رو جشنواره فيلم فجر در سال هاي آغازين برگزاري اش توجه ويژه اي به محتوا داشت اما بعد از دوره کوتاهي از اين مسئله روي برگردانده و به سمت الگوبرداري از جشنواره هاي جهاني رفتند. جهانگير الماسي بازيگر و کارگردان سينما تصريح کرد: برخي مي خواهند سينما را در سطح نگه دارند؛ در حالي که سينما با ظاهرسازي به آنچه که لياقتش را دارد دست پيدا نخواهد کرد و جايگاه حقيقي خود را از دست خواهد داد. سينماي ايران امروزه به محتواي غني نياز دارد و اين مسئله اي است که ما از آن به صورت جدي وامانده ايم؛ آثاري که اين روزها در سينماي ايران توليد مي شوند از منظر محتوا ارتباطي به زندگي مردم ندارند و به نوعي زندگي غربي ها را ترويج مي کنند و به همين سادگي ما در حال از دست دادن فرهنگ غني و اصيل خود هستيم. مديران سينمايي کشور براي خوشايند غربي ها مي خواهند سينما را در سطح نگه دارند تا ما ديگر مانند سال هاي ابتدايي پيروزي انقلاب اسلامي شاهد توليد فيلم هايي با محتوا و در راستاي اهداف و آرمان هاي جمهوري اسلامي ايران نباشيم و تنها به الگوبرداري هاي غلط از سينماي غرب وابسته شده ايم و آن را در جشنواره انقلابي مان اجرايي مي کنيم.
نادر مقدس کارگردان سينما معتقد است؛ توجه به برنامه هاي اجرايي نبايد مانع از ارائه توليدات خوب و بامحتوا براي مخاطبان در اين رويداد مهم سينمايي کشور شود. در حال حاضر در سينماي کشور ما همه چيز بر اساس ظواهر شکل مي گيرد. در حالي که در زمان آغاز به کار ما در سينما، اصلاً چنين هياهوهايي وجود نداشت و تمامي فيلمسازان به اينکه تنها يک اثر خوب و با محتوا توليد کنند فکر مي کردند. در حال حاضر بدون توجه به اصل ساختار و يا مضمون يک اثر، براي ساده ترين چيزها از جمله يک «پوستر»، «آنونس» و... رونمايي و جشن مي گيرند و براي هر فيلمي فرش قرمز پهن مي کنند که البته من خيلي متوجه اين گونه فضاهاي تبليغاتي نمي شوم. اين در حالي است که ما اين روزها به توليدات خوب و ارزشمند نيازمنديم و نبايد اصل سينما را به فراموشي بسپاريم.عباس رافعي نيز در اين زمينه گفت: سينماي ايران در سال هاي ابتدايي پس از انقلاب اسلامي با توجه ويژه به مضمون به دنيا ثابت کرد که حرف هاي جديدي براي گفتن دارد. در آن سال ها فيلم هاي خوب محتوا محوري در سينماي کشور توليد شد که اگرچه به فرم و ساختار توجه نداشتند ولي مرعوب تکنيک در سينما نبودند و باعث شدند تا بخش اعظمي از مردمي که از سينما فاصله گرفته بودند مجدداً به سالن هاي سينما بازگردند. متأسفانه اين روزها، هم در آثار و هم اجراي جشنواره هاي سينمايي به ساختارزدگي دچار شده ايم. به عنوان مثال در برخي سريال هاي تلويزيوني باب شده که فيلمسازان دوربين را از لاي اشياء و بالاي سقف لوکيشن و... رد کرده و از نماهاي عجيب، بازيگران را نشان مي دهند در حالي که اين گونه اعمال هيچ ربطي به سوژه آثار ندارد و تنها به اين دليل صورت مي گيرد که فيلمسازان به اصطلاح مي خواهند خودشان را مدرن نشان دهند!حسين قاسمي جامي نيز در اين راستا اظهار داشت: اين جشنواره براي رسيدن به نقطه عالي نياز به هدف گذاري و
برنامه ريزي بلندمدت بيست ساله دارد تا بتواند براي سينماي ايران مثمرثمر بوده و منجر به تأثيرگذاري در عرصه هنرهفتم گردد. متأسفانه ما در تمامي سال هايي که جشنواره برگزار شده تنها با رفتارهاي سليقه مديران روبه رو بوده ايم و هيچ گونه سياست گذاري صحيحي براي رسيدن به نقطه رشد در سينماي کشور را شاهد نبويدم و همين امر باعث شده در برخي از
زمان ها با در جشنواره فيلم فجر با شيوه برگزاري جشنواره به صورت «هيئتي» مواجه شويم و در برخي واقع نيز «تجمل گرايي» حرف اصلي را در جشنواره زده که اصولاً هيچ يک از اين روش ها صحيح نيست!
روزان/ناگفتههای بهروز غریبپور از مشکلات اداره کاخ جشنواره
روزان نیوز- مدیران فرهنگی باعث شدند که کاخ جشنواره پر از حضور کسانی شود که هیچ ربطی به سینما یا مطبوعات نداشتند.
بهروز غریبپور میگوید تعدادی از مدیران فرهنگی با سپردن کارتهای خود به دوست و آشنا و همسایه باعث شدند که کاخ جشنواره پر از حضور کسانی شود که هیچ ربطی به سینما یا مطبوعات نداشتند.
الهه خسروییگانه: میگوید در طول شبانهروز فقط سه ساعت میخوابد، آن هم در کاخ. حتی مجال ندارد خودش را به خانهاش برساند. بهروز غریبپور یکی از بهترین مدیران فرهنگی حال حاضر کشور است. کسی در که در پیشینه کاریاش تبدیل کشتارگاه تهران به فرهنگسرای بهمن و تاسیس و سالها مدیریت خانه هنرمندان ایران به چشم میخورد. امسال وقتی خبر مدیریت غریبپور بر کاخ جشنواره اعلام شد، خیلیها استقبال کردند، به خصوص خبرنگاران و اهالی مطبوعات. اما مشکلات آنقدر زیاد است که بهروز غریبپور را گلایهمند کرده است. مشکلاتی نه مدیریتی و سیستماتیک، که فرهنگی.
با این حال غریبپور اهل کوتاه آمدن نیست و همه تلاشش را میکند تا وظیفهاش را به نحو احسن انجام دهد. درباره وضعیت کاخ جشنواره و مشکلاتی که روزهای تعطیل آخر هفته، به خصوص برای فیلم «لانتوری» در کاخ جشنواره پیش آمد با غریبپور گفتوگویی کردهایم که میخوانید:
آقای غریبپور امسال با سختگیریهایی که برای صدور کارت میشد همه خیال میکردیم که روزهای آرام و منظمی را در کاخ جشنواره سپری خواهیم کرد، مخصوصا این که نام شما هم به عنوان مدیر کاخ مطرح شده بود، با این حال چند روز گذشته سالن همایشهای برج میلاد پر بود از آدمهایی که نه مطبوعاتی بودند نه سینمایی. چرا این اتفاق افتاد؟
صدور کارت میهمان با حساسیت صورت گرفته و لیست اصحاب مطبوعات و رسانهها از ماهها پیش تعیین شده و طبیعی است در این رابطه بر اساس یک رشته سوابق و کار حرفهای کارتها صادر شده است. متاسفانه ما هر روز تعداد زیادی کارت باطل میکنیم چون شخصیتهای فرهنگی یا اداری متاسفانه کارت خودشان را به نزدیکان اقوام یا حتی همسایهها و آشنایان دادند که به جای آنها در جشنواره باشند، بنابراین شما چهرهای میبینی که نه خبرنگار است، نه سینمایی، فقط مشتاق دیدن چهرههای سینمایی است. در واقع کسی که میل ندارد یا به هر دلیل دیگری قادر نبوده در جشنواره باشد کارتش را به کسی داده که هیچ صبغه هنری ندارد. یکی از مشکلات اصلی ما در طول جشنواره همین مساله است. من اگر بخواهم اسامی را اعلام کنم، بی ادبی به ساحت کسانی است که جشنواره ما را به هم ریختهاند اما اگر ضروری باشد اسامی را اعلام میکنم و شرح ماجرا می گویم.
مثلا چه کسانی؟
خیلیها از برجستهترین شخصیتهای تخلف کردند تا کسانی که مشهورند، کارت خودشان را به دیگران دادند. حتی گاهی ما مجبور شدیم با آن مقام تماس بگیریم که آیا شما این کارت را دادید؟ و کلی به مشکل برخوردیم. به هر صورت برای این که توهین نباشد اسم این آدمها را رسانه ای نکردیم اما۲۵۰ کارت به غیر استعلام کردیم و تایید کردند چون خودشان نمی آمدند آنها را به دوستانشان دادند یا در چند مورد کارت سال پیش را دادند. واقعا برایشان متاسفم. بعضی از این شخصیتها در راس امور بسیار حساس فرهنگی و هنری بودند و نمیدانم چطور با آبرو و حیثیت جشنواره بازی میکنند؟ ما کاخ مردمی داریم می توانستند بلیط بگیرند و در سینماهای عادی دوستانشان را میهمان کنند، اما وقتی می آیند از این امکانی که به احترام آنها تامین شده سوءاستفاده می کنند شخصیت جشنواره را زیر سوال می برند. واقعا جای تاسف است. معضل دیگر افرادی هستند که متاسفانه از راههایی، کارت خودشان را به دیگری می رسانند. در اینجا هم ما باز باید یک سیستم پلیسی فوق العاده فعال ایجاد کنیم که متوجه شویم این کارت از کجا رد شده. وقتی می گوییم افراد باید به ما در برگزاری این جشنواره کمک کنند به خاطر همین است. ببینید، ما مشکلات پذیرایی نداریم و خودتان دیدهاید که با چه نظمی کارها را انجام میدهیم، اما چه کنیم وقتی یک نفر به صورت بسیار دردآوری تلاش می کند به دیگری که بیرون مانده کارت بدهد و بعد با این کارت چند نفر وارد میشوند؟ برای نظارت بر این ماجرا باید از اداره آگاهی کمک میگرفتیم که به خاطر احترام به میهمانان چنین کاری نکردیم و این رنج را متحمل شدیم که در نهایت صبوری کارها را انجام دهیم.
در روزهای تعطیل آخر هفته حضور بچهها هم در کاخ جشنواره مشهود بود. واقعا چطور وارد شده بودند؟
ما به کرات گفتیم بچه نباید باشد، در بعضی از این فیلمها تعدادی از کودکان و نوجوانان بازیگر حضور داشتند، بعد خبرنگار و عکاس میآید از این بچه عکس میگیرد و می گوید این خلاف چیزی است که دبیر گفته، نمیآید بپرسد این بچه چرا وارد شده؟ البته باز هم از آن شیوه غیر اصولی استفاده کرده و بچه را وارد کاخ میکنند. ما روز جمعه چهل راهنما داشتیم تا این نوع مسائل را کنترل کنند ولی مگر نیروی اجرایی ما چقدر است که با یکایک افراد در بیفتیم؟ با تمام اینها بنده و همکارانم افتخار برگزاری جشنواره ای را داریم که زیباست و دربرگیرنده آثار خوب کارگردانان ماست.
چه تمهیداتی برای از بین بردن این مشکلات اندیشیدهاید؟
برای این که این بی نظمی را از بین ببریم در هر سانسی تمام تماشاگران سانس قبلی را از سالن خارج می کنیم. در مواردی شاهد این بودیم تعدادی افراد از سانس دو و نیم تا ده شب در سالن می ماندند که مبادا بلیت بهشان نرسد و چون فضا فرهنگی است نخواستیم کارتشان را چک کنیم. حتی در یک مورد پشت پرده بالکن سالنهمایشها چهار نفر را پیدا کردیم که خودشان را پنهان کرده بودند تا در سانس بعدی توی سالن باشند. بهشان گفتیم آخر چرا با جان خودتان بازی میکنید؟ اگر اتفاقی بیفتد یا ما درهای سالن را ببندیم و برویم شما چه میکنید؟ ولی نهایتا به این تصمیم رسیدیم که پس از هر اجرا و نمایش فیلم، سالن تخلیه شود. به همین خاطر میبینید که نظم وجود دارد. در جدول نمایش فیلم هم تغییری دادیم تا بعضی از فیلم ها با نیم ساعت تاخیر به نمایش در آیند که باز هم بتوانیم سالن را تخلیه و بعد پذیرش کنیم.
روزان/جشنواره مشترک موسیقی ایران و افغانستان برگزار شد
روزان نیوز- نخستین جشنواره موسیقی هنرمندان افغانستان و ایران در کابل برگزار شد.
نخستین جشنواره موسیقی هنرمندان افغانستان و ایران با همت وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان و رایزنی فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در کابل برگزار شد.
نخستین جشنواره موسیقی هنرمندان افغانستان و ایران به همت وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان و رایزنی فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران با حضور مقامات وزارت اطلاعات و فرهنگ، مسئولان سفارت جمهوری اسلامی ایران در کابل و هنرمندان هر 2 کشور در «تالار رادیو تلویزیون ملی افغانستان» برگزار شد.
سخنرانان این جشنواره با بیان اینکه موسیقی افغانستان و ایران ریشه در تاریخ هر 2 کشور دارد ابراز کردند که ایران و افغانستان دارای یگانگی فرهنگی هستند و باید از این یگانگی بهرههای کافی را ببریم.
ریشه تاریخی خراسانی موسیقی ایران و افغانستان
«سیدمصدق خلیلی» معاون فرهنگی وزارت اطلاعات و فرهنگ با تأکید بر گسترش روابط میان افغانستان و ایران گفت: افغانستان و ایران دارای وحدت و یگانگی فرهنگی هستند و موسیقی این 2 کشور ریشه در تاریخ هر 2 کشور دارد.
خلیلی افزود: ملت افغانستان و ایران در تمام عرصهها با هم یکسان هستند و هنرمندان آن از شعرهای همدیگر استفاده میکنند.
وی تصریح کرد: هنرمندان افغانستان و ایران از گذشتههای دور تاکنون با هم همکاری داشتهاند و آهنگهای مشترکی را با هم اجراء کردهاند که نمونه آن آهنگ (بیا بریم به مزار ملا ممد جان» است که هنرمندان هر 2 کشور آن را با هم سرودهاند.
روابط 2 کشور گسترش یابد
معاون فرهنگی وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان با بیان اینکه موسیقی هر 2 کشور ریشه خراسانی دارد ابراز کرد: هنرمندان ایران و افغانستان با استفاده از نوای موسیقی دردهای مشترک خود را فریاد میزنند.
سیدمصدق خلیلی در پایان سخنان خود با ابراز خشنودی از برگزاری نخستین جشنواره موسیقی افغانستان و ایران خواهان گسترش روابط 2 ملت شد و از هنرمندان هر افغان و ایرانی خواست تا این روند ادامه پیدا کند.
بهترین ملل و در کنار همیم
در همین حال «ناصر جهانشاهی» رایزن فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در کابل با بیان اینکه کشورهای ایران و افغانستان دارای ظرفیتهای مشترک هستند گفت: ما 2 ملت بهترینهایی هستیم که در کنارهم هستیم.
جهانشاهی نیز با خشنودی از برگزاری این جشنواره افزود: موسیقی افغانی آرام بخش روح ایرانیها و موسیقی ایرانی آرامبخش روح افغانها است و ما باید از مشترکاتی که داریم بهره ببریم.
با زبان موسیقی پیوندها محکمتر شود
وی تصریح کرد: 2 ملت افغانستان و ایران باید مسیر سعادت را با هم بپیماید و با زبان موسیقی پیوندهای خود را عمیقتر سازند.
رایزن فرهنگی سفارت جمهوری اسلامی ایران در کابل در پایان سخنان خود با تأکید بر گسترش روابط افغانستان و ایران گفت: برای دوستی و برادری 2 ملت باید بزر بیشتر بکاریم.
در این جشنواره گروه موسیقی «شادیاخ» که از شهر «نیشابور» ایران به افغانستان آمدهاند با هنرمندان افغانستانی به اجرای آهنگ پرداختند و هنر خود را به نمایش گذاشتند.
در پایان این جشنواره وزارت اطلاعات و فرهنگ «چپن»های را به عنوان هدیه به هنرمندان هر 2 کشور پوشانده و از آنها تقدیر به عمل آورد.
سیاست روز/درباره «کفشهایم کو؟» تازهترین فیلم بيكيفيت یک کارگردان
فیلمسازی با عقده زیر پاگذاشتن شرع
این مسئله و صحنههایی که مدام تکرار میشود پیش از هرچیز نشان میدهد کارگردان برای خلق موقعیتهای متاثر کننده عاطفی که محبت یک دختر جوان به پدر بیمارش را نشان دهد که سالها به ناحق از او دور بوده، آنقدر ناتوان است که به چنین روش دمدستی و البته خلاف شرع روی آورده است.
کیومرث پوراحمد همچنان در مرز حداقلهای فیلمسازی تلاش میکند به سینما برگردد. بعد از حرام کردن بودجه بیتالمال در فیلم جنگی «پنجاه قدم آخر» حالا شاهد فیلمی از او هستیم که قرار است درباره مشکلات یک پیرمرد آلزایمری با بازی رضا کیانیان باشد. فیلمی که موقعیتهای حسی مناسبی برای خلق یک فیل ماندگار در اختیار دارد اما به خوبی از آن استفاده نمیکند. گویا آقای کارگردان بیشتر از همه چیز حواسش به این بوده که بازیگران زن و مرد فیلم هرچه بیشتر بدن همدیگر را لمس کنند و آنقدر این قبحشکنی برایش اهمیت داشته که از اصل فیلم باز مانده است. نتیجه یک اثر کند کمرمق است که تنها لحظههای خوبی با تکیه بر هنر بازیگری کیانیان خلق میکند.
جملهای که در ابتدای فیلم روی پرده نمایش نقش میبندد حکایت از این دارد که دستهایی در طول فیلم رضا کیانیان را لمس میکند که دستان همسر او هستند. در نگاه اول به نظر میرسد این جمله که ناخودآگاه توجه مخاطب را به امری غیرمتعارف در فیلمسازی ایران جلب میکند، برای فرار از ممیزی ارشاد قرار داده شده یا حتی راهکاری است که ممیزها برای دادن مجوز جلوی پای فیلمساز گذاشتهاند. اما در طول فیلم، مینا وحید که نقش فرزند از فرنگ برگشته پیرمرد آلزایمری را دارد آنقدر بیدلیل و با دلیل پدرش را در موقعیتهای مختلف دست مالی میکند که در پایان فیلم تماشاگران از یکدیگر میپرسند یعنی این بازیگر جوان همان همسر رضا کیانیان است که به آن اشاره شد؟!
این مسئله و صحنه هایی که در هنگام خوردن دارو، تراشیدن ریش، خشک کردن مو بعد از حمام، پوشیدن لباس، از خواب بیدار کردن، خواباندن، گرفتن ناخن و... مدام تکرار میشود پیش از هرچیز نشان میدهد کارگردان برای خلق موقعیتهای متاثر کنندهای که محبت یک دختر جوان به پدر بیمارش را نشان دهد که سالها به ناحق از او دور بوده، آنقدر ناتوان است که به چنین روش دمدستی و البته خلاف شرع روی آورده است.
گویی آقایان بدجور دلشان برای فیلمسازی در قبل از انقلاب تنگ شده و حالا دوست دارند به هر نحو ممکن این دلتنگی را با وادار کردن بازیگران به چنین کارهایی بروز بدهند. یا شاید هم آنچه در پشت دوربین برایشان عادی شده را حالا به جلوی دوربین بیاورند. عجیب آنکه حضرات وزارت ارشاد هم ترجیح داده اند با همین یک جمله سرشان را زیر برف کنند و پیرمرد را به حال خود رها کردهاند تا فیلمش در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر به نمایش در بیاید.
از معدود نکات مثبت فیلم این است که به نیکی سعی دارد در عین نمایش نوع پریشانیهای بیماران درگیر آلزایمر، اطلاعاتی هم درباره آنها به مخاطب بدهد. مثل اینکه موسیقی و شعر آخرین چیزهایی هستند که از حافظه پاک میشوند و موارد دیگر. و البته این مسئله در مورد بیمار فیلم در علاقه به خوردن بستنی و تماشای فیلم کلاهقرمزی و مدرسه موشها بیش از اندازه تکرار شده است.
غیر از اینها دلیل بسیاری از رفتارهای شخصیتها که ریشه در گذشته دارد مشخص نیست. اگر بخواهیم خلاصه داستان را روایت کنیم چنین است: مرد مرفهی که تنها زندگی میکند دچار آلزایمر میشود. بعد از دوسال دخترش تینا که او را در کودکی از او جدا کرده بودند و مادرش به آمریکا برده بود به ایران میآید.
او که به شدت مودب و نایس است و به شکلی کلیشهای سعی دارد اصطلاحات فارسی را بیاموزد ناچارا در نقش پرستار جدید به پدرش نزدیک میشود و به او محبت میکند، سپس ناخواسته درگیر نبش قبر گذشته میشود، واقعیتهای سادهای را که معلوم نیست چرا تمام این سالها لاینحل مانده را کشف میکند، آنها را به مادرش با بازی رویا نونهالی اطلاع میدهد.
مادر به ایران میآید و در کنار پدر فراموشکار خانواده شاهد سکانسهای متعدد خاطره بازی با گذشته هستیم که از جایی به بعد خستهکننده میشوند. ناگهان در حالی که مخاطب از خود میپرسد پس چرا فیلم تمام نمیشود؟! ناگهان مادر در پلان آخر بر میگردد و رو به دوربین با گفتن یکی دو جمله اعلام میکند که پیش همسرش در ایران میماند! خلاص. (فردا)
شرق/گفتوگو با کمال تبریزی، کارگردان«امکان مینا»
سیاست، نابود میکند
فرانك آرتا
کمال تبریزی، در کارنامه هنری خود انواع و اقسام گونههای سینمایی را تجربه کرده است. امسال هم در سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر، فیلم جدیدش «امکان مینا»، یک خبرنگار را سوژه خود قرار داده است؛ فیلمی که طعم سیاست دارد، اما عاشقانه هم هست. با تبریزی درباره جدیدترین فیلمش گفتوگو کردیم.
امسال با فیلم «امکان مینا» در جشنواره حضور دارید. آیا این فیلم هم در امتداد همان دغدغههای فیلمهای قبلیتان است؟
«امکان مینا»، فیلم متفاوتی در مقایسه با کارهای قبلیام است. این فیلم در ژانر اجتماعی و عاشقانه جای میگیرد. منتها از لحاظ موضوعی که درگیرش میشویم، میتوانم بگویم که سیاست هم وارد موضوع میشود.
چرا سیاست را وارد داستان کردید؟
به نظرم سیاست ایجادکننده بحران و ازبینبرنده و نابودکننده است. بههمیندلیل نسبت به مضمونی که انتخاب کردم، احساس خوبی دارم. چون حسی که همه ما این روزها داریم این است که فکر میکنیم عالم سیاست به نحوی خودش را به هنر هنرمندان و دنیایی که در آن بهسر میبریم تحمیل میکند. همین نکته ما را دچار آسیب کرده است. بنابراین درعین اینکه زمان داستان فیلم به رخدادهای اجتماعی دهه 60 مربوط میشود، با فضای امروزی نزدیکی و قرابت دارد. بهنظرم با فیلمی اجتماعی- عاشقانه و با رنگوبوی سیاسی روبهرو هستیم که با جنس فیلمهای قبلیام خیلی متفاوت است. چون موضوع فیلم ایجاب میکرد که زبان خاصی را به کار گیرد. یعنی استفاده از ساختار بخصوصی که بتواند این مضمون را درست بیان کند.
از نظر شما این تفاوت بیشتر در ساختار فیلم نمود پیدا میکند؟
چون جزئیات زیادی در فیلم وجود دارد. به این قضیه بسیار فکر میکردم که اساسا فیلم چه ساختاری باید داشته باشد تا بتواند با مخاطبانش ارتباط درستی برقرار کند. فکر میکنم بعد از دیدن فیلم خواهید گفت با کار تازهای در کارنامه هنری من مواجه شدهاید و قابلمقایسه با کارهای قبلیام نیست. تمام تلاشم بر این بود که فیلمی بسازم تا بتواند با تماشاگرانش ارتباط خوبی برقرار کند؛ مخاطبانی که با چنین موضوعی درگیر هستند و دغدغه آن را دارند. امیدوارم هم منتقدان و هم مردم از فیلم خوششان بیاید.
به بحث سیاست اشاره کردید. آیا بهطورمشخص منظورتان سیاستهای دولت تدبیر و امید است یا اینکه به عملکرد دولت هشتساله مهرورز توجه داشتید؟
هیچکدام. شاید حتی به آن هشتسال گذشته هم اشاره نکنیم. میخواهم بگویم بهطورکلی نگاهی در سیاست وجود دارد که امروز هم شاهد آن هستیم که اصولا مردم بهنوعی بازیچه این سیاست شدهاند. اگر بخواهم برایتان مثال بزنم، میتوانم به پدیدهای تروریستی همچون داعش اشاره کنم. اینکه سیاستمداران از طریق بهوجودآوردن این گروه ضدبشری میخواهند اتفاقاتی که موردنظر و مطلوبشان است را برای جهان و مردم دنیا رقم بزنند و از طریق آنها اهداف خود را پیش ببرند. با خودم فکر میکنم در کنار دولتهایی که در جهان حضور و قدرت دارند، چگونه گروهی غیرقانونی به نام «دولت اسلامی» (داعش) ظهور ميکند تا هر کاری که میخواهد انجام دهد؟! قطعا اگر نمیخواستند، چنین اتفاقی نمیافتاد! بنابراین خواسته شده که این اتفاق بیفتد و وجود داشته باشد تا اتفاقاتی را در جهان رقم بزنند و معادلات اقتصادی را به وجود بیاورند تا به سودهای کلان و هنگفت خود برسند. درحالیکه تمام صدمات و لطمات متوجه مردم است.
پس منظور شما فقط ایران نیست؟
اتفاقا هست. در دهه 60 هجریشمسی وقایعی در ایران به وقوع پیوست و در این مسیر مردم با مسائلی روبهرو شدند که همچنان امروز هم با آن مسائل درگیرند و همه ما با آن مشکلات دستوپنجه نرم میکنیم!
اگر منظورتان مرور تاریخ در دهه 60 است، خود شما در آن دهه حضور فعالِ سیاسی داشتید. به عبارت دقیقتر در بخشی از شکلگیری آن دوره سهیم بودید؛ مثل تسخیر لانه جاسوسی. البته بهمرور تغییر کردید. مثل فیلمهایتان که از دهه 60 تا امروز همگام با اجتماع و وقایع روز جامعه تغییر کردهاند. آیا قرار است در «امکان مینا» خودتان را نقد کنید؟
در همان دوران جوانی هم در میان قشری مثل دانشجو نشاط وجود داشت. رفتاری که این قشر اجتماعی از خود بروز میداد، همیشه مخالف با سیاستی است که در وجه عادی خودش وجود دارد. یعنی همانموقع هم براساس قواعدی که در سیاست وجود داشت، عمل نمیکردند. بلکه براساس آنچه به آن اعتقاد داشتند دچار شور و هیجان شدند و دست به چنین کاری زدند. مثل فیلمسازان جوان امروزی که استعداد دارند، کارهای فوقالعاده و متفاوت انجام میدهند و حاضر نیستند براساس قواعد تاریخمصرفگذشته و قدیمیای که در فیلمسازی وجود دارد، حرکت کنند. آنها میخواهند حرف خودشان را بزنند و بهنوعی خارق عادت باشند و از قاعده معمول خارج شده و حرفهای تازه را به وجود بیاورند. ما متعلق به نسلی هستیم که همهچیز از درونمان شروع میشد و اگر تعریف از خودمان نباشد با صداقت و اعتقاد قلبی دست به چنین کاری زدیم. وقتی از همین مسیر جلو میآییم بهتدریج متوجه میشویم قواعدی که در عالم سیاست وجود دارد، نمیتواند ما را اقناع کند تا با آن قاعده حرکت کنیم. این حسی که الان به من میگوید من نمیتوانم به سمت سیاست بروم، به این دلیل است که دغلبازی و نیرنگ سیاست از بین نرفته و گوشهای از ذهن را اشغال کرده! در نتیجه مقاومت و مقابلهبهمثل در ذهن شکل میگیرد. دهه 60، دههای بود که مردم با جنگ شهرها یعنی موشکباران روبهرو شدند؛ جنگی که باید در یک کارزار باشد، به داخل خانههای مردم کشیده شد و پشت جبهه ادامه پیدا کرد. چون سیاست تعیین میکند بهجای اینکه در خط نبرد و جبهه این درگیریها اتفاق بیفتد، جنگ را به درون شهرها ببریم. به جایی که مردم عادی و زن و بچه زندگی میکنند. کسانی که توانایی جنگیدن داشتند به جبهه میرفتند اما وقتی جنگ به داخل شهرها کشیده میشد، تبعاتی داشت.
آیا «امکان مینا» فیلمی سیاسی است؟
خیر، اما میتوانیم بگوییم فیلمی درباره سیاست است.
چرا اغلب فیلمسازان ما از ساخت فیلم سیاسی واهمه دارند؟
من واهمه ندارم. اگر بخواهم فیلم سیاسی بسازم امکانش برایم وجود دارد. اما فیلم «امکان مینا» درباره سیاست است. درباره معادلاتی که در عالم سیاست است که نقش تعیینکنندهای دارد. یعنی عنصری وجود دارد به نام سیاست و نحوه رفتار در سیاست که وارد یک زندگی میشود. حالوهوای کلی فیلم کاملا اجتماعی و اتفاقا عاشقانه است. اما شکلی که پیدا میکند و نفوذی که سیاست در آن ایجاد میکند باعث میشود ورق فیلم برگردد و تقریبا به یک نوع بیانیه درمورد تفاوت و افتراقی که میان عالم سیاست و زندگی افراد وجود دارد، تبدیل میشود.
معمولا در سینمای ایران وقتی فیلمی درباره موضوعات ملتهب جامعه همچون زنان یا مقاطع خاص سیاسی ساخته شود، محال است اصلاحیه نخورد. آیا فیلم شما هم دچار ممیزی شد؟
یک مقدار نگران بودم که دچار ممیزی شود. الان فعلا این اتفاق نیفتاده و امیدوارم اتفاق هم نیفتد. چون زمانی که فیلم در جشنواره نمایش داده میشود اظهارنظرهایی میشود که تأثیرگذار است و دوباره تجدیدنظر میکنند.
از اینکه فیلمسازان نسل جدید رقیبان شما در جشنواره فیلم هستند، چه حسی دارید؟
اصلا مشکلی ندارم. بچههای خودمان فیلمسازی میکنند و این کاملا طبیعی است. نسلهای قبل از ما که استادان سینما بودند مثل آقایان مهرجویی، کیمیایی و تقوایی زمانی که ما شروع به کار کردیم برای ما حکم معلم را داشتند. من از خیلی از فیلمهای بهرام بیضایی یاد گرفتم. مثل اینکه شما کتابی را میخوانید و جزئیات را در ذهن حک میکنید. این اتفاقی است که همه محکوم به آن هستیم و باید دوره خودمان را بگذرانیم و منتظر نیروهای جدید باشیم. نیروهایی متعلق به عصر خودشان که مدل دیگری، زمانه خودشان را درک میکنند و حرف میزنند. بنابراین بهترین کار این است که از ورود افراد جدید استقبال شود و در صورت امکان هم کمکشان کنیم و سعی شود آنها را به موقعیتی برسانیم که اعتمادبهنفس کافی پیدا کنند و مسیری که سینما در طول تاریخ سینمای ایران طی کرده را ادامه دهند.
این روزها از آقای بیضایی خیلی یاد میشود. از اینکه شما میتوانید فیلم بسازید و آقای بیضایی نمیتواند، چه حسی دارید؟
شاید این گفته نظر خاص من باشد، به نظرم اگر انسان خودش بخواهد میتواند فیلم بسازد. این امر یک مقدار به حال و حوصله فیلمساز برمیگردد. ما به دورهای میرسیم که دوره بازنشستگیمان است و ممکن است تصمیم بگیریم کار نکنیم. مثلا وقتی آقای کیارستمی میتواند فیلم بسازد بقیه فیلمسازان هم اینطور هستند.
اما آقای کیارستمی حدود 17 سال است که در ایران فیلم نمیسازد!
ایشان خودش مایل نیست. اگر بخواهد میتواند.
به یاد میآورم ایشان در جایی گفته در ماراتن رساندن فیلمها به جشنواره فیلم فجر، بهترین ساعتها برای کار در استودیو را به دیگران میدادند و زمان شب هم با وجود سنوسالمان به ما داده میشد! به هر شکل عملکرد مسئولان را دستکم نگیرید!
به نظرم این اتفاق مانع بزرگی نیست. فکر نمیکنم سدی باشد که شما نتوانید فیلم بسازید. من خودم در هشت سال دولت آقای احمدینژاد با خیلی از مقاومتها روبهرو شدم. یعنی اصلا تصمیم گرفته بودند اجازه ندهند من فیلم بسازم. اما انسان با تلاش و سعی خودش میتواند کار کند. با همه آن شرایط یک فیلم، اول و یک فیلم، آخر دوره هشتساله ساختم. هشت سال فاصله افتاد اما زمینهاش فراهم شد. من به خواستن، توانستن است، معتقدم.
به نظرتان آقای بیضایی نمیخواهد فیلم بسازد؟
به نظرم حتما ایشان میخواهد کار کند. آخرین فیلم ایشان «وقتی همه خوابیم» قبل از انتخابات ریاستجمهوری بود. به نظرم یک مقدار زودرنجی و حساسبودن آدمها که یک ویژگی طبیعی برای هنرمندان است، باعث میشود این فاصله ایجاد شود و عطای کار را به لقایش ببخشند. آقای تقوایی هم بسیار حساس و زودرنج است. اما پوستکلفتتر از اینها آقای مهرجویی است.
البته آقای تقوایی بهصراحت اعلام کرد دیگر فیلم نمیسازد!
این بخش مربوط به ویژگی افراد است. البته با این قسمت از صحبت شما موافق هستم که اگر آقای تقوایی یا بیضایی فیلم نمیسازند، بخش مهمی از عدم امکان فیلمسازی به مسئولان سینما برمیگردد و اگر شرایطی را فراهم کنند که این افراد باز هم فیلم بسازند، به نفع سینمای ایران و فیلمساز است که باز بتواند کارش را ادامه دهد.
نظرتان درمورد برنامه «هفت» چیست؟ چرا تا به حال در این برنامه حضور پیدا نکردید؟
آقای افخمی دوست من است و در دورهای معلم من نیز بوده و در یک دوره که در دانشکده سینمایی درس میخواندیم، او به من درس میداد. جدا از آن آنقدر صمیمی هستیم که این را بگویم به نظرم با وجود آنچه خودش مدعی است این برنامه برای مردم تولید میشود، این برنامه بیش از اندازه تخصصی و خستهکننده شده است. میخواهم بگویم اگر دو سری قبلی این برنامه – با حضور فریدون جیرانی و محمود گبرلو - برای بیننده عام جذابیتی داشت و آن را با حالوهوای کلی سینما آشنا میکرد، الان برنامه هفت قادر به انجام این کار نیست و وارد عالم آکادمیک سینما میشود. بحثهایی که ایجاد میکند بحثهایی نیست که عامهپسند باشد. بنابراین بینندههایش را از دست میدهد چون سینما وجوه مختلف دارد. سنگینترین وجه آن، وجه آکادمیک است که بتواند در مورد اصولی که در سینما وجود دارد صحبت کند. هم شکل نقدی که الان در برنامه هفت وجود دارد و هم برخورد با افراد مختلف و شکلی که برنامه به خودش گرفته، خیلی سرد و اتفاقا لوس است. یعنی شوخیهایش خیلی پیشپاافتاده و خنک است. برنامه در حال ایجاد فاصله با مخاطبش است و اینکه میخواستیم طرحی نو در این برنامه داشته باشیم واقعا موفق نبوده. از من هم برای حضور در این برنامه دعوت کردهاند که گفتم تا برنامه دوستداشتنی و پرمخاطب نباشد، نمیآیم.
شرق/یادداشتهای روزانه تماشاگر ردیف وسط
دوران استثنا، سینمای استثنا
مهرداد حجتی: «نمیشود مثل بچه آدم وارد سالن نمایش فیلم شد. میخواهیم. نمیگذارند. باید صف تشکیل شود. صف هم باید دراز و طولانی شود. صدای همه درآید. کلی وقت تلف شود. بعد اجازه دهند با تنهزدن و فشار از لابهلای دستوپای اینوآن، وارد شویم. وقتی سالن خالی است بگذارند مثل بچه آدم هرکس برود سرجای خودش. آخر این چه وضعی است؟». این را یکی از توی صف گفت. سرک کشیدم، تماشاگر ردیف راست بود. خوشم آمد. یکی دیگر گفت: «مگر نمیبینی میخواهند صف تشکیل شود تا از شلوغی پشت در سالن تصویربرداری کنند؟ لابد به این تصاویر نیاز دارند». صدایش آشنا بود. پشتسرم ایستاده بود. نیازی به چرخاندن سر نبود. تماشاگر ردیف چپ بود. خوشم آمد. مثل همه آنهایی که در صف ایستاده بودند. تماشاگر ردیف راست از همانجا که ایستاده بود، گفت: «یعنی از ما مثل اجناس متنوع و رنگارنگ درون ویترین دارند استفاده میکنند؟» تماشاگر ردیف چپ گفت: «البته اینطوری لابهلای این همه جنس لطیف و بهدردبخور، یکی، دوتا جنس بنجل هم پیدا میشود، لابد» داشت به خودش اشاره میکرد و میخندید. در سالن باز شد و یکبهیک همه وارد شدند. سر جایمان که نشستیم، تماشاگر ردیف چپ گفت: «این صفها و اینگونه رفتارها و حتی اینگونه فیلمها، همه از مظاهر تداوم دوران «استثنا» است. باید شرایط به وضعیت «عادی» بازگردد. نمیتوان تا ابد این وضع را ادامه داد». تماشاگر ردیف راست گفت: «میخواهی از این وضعیت نتیجه بگیری اگر هم الان اوضاع خوب نیست، بهخاطر تداوم دوران قبل است؟ یعنی دوران احمدینژاد؟». تماشاگر ردیف چپ میگوید: «مگر غیر از این است؟» وضعیت استثنا «همه مظاهرش استثنایی است. حتی سینمایش. نمیشود یکجایش عادی باشد یک جای دیگرش استثنایی». تماشاگر ردیف راست میگوید: «باز برگشتیم سراغ برنامه و کارگزار. من پیشتر گفتم از برنامه دفاع میکنم، نه از کارگزار. بنا نیست هر کاری که هر کارگزار کرد از آن دفاع کنم». تماشاگر ردیف چپ میگوید: «اما احمدینژاد هر کارگزاری نیست. او نماد است. نماد یک دوران؛ دورانی که در آن بخشی عظیمی از جامعه نادیده گرفته شد. طبقه متوسط جامعه تضعیف شد و تحلیل رفت. روشنفکران و نخبگان تحقیر شدند و گروهی قلیل به اکثریت جامعه ترجیح داده شدند. نمونهاش ساخت فیلمهای پرخرج توسط گروهی قلیل در آن دوران بود؛ در شرایطی که همه سینماگران از ورشکستگی سینما سخن میگفتند. این یعنی «ابنرمال»، یعنی شرایط را از وضعیت «نرمال» خارجکردن. یعنی اجرای قانون به دلخواه.». تماشاگر ردیف راست میگوید: «فیلم پرخرج ساخته شد. چون لازم بود. توجه به برخی «ارزشها» نیاز به حمایت دولت دارد. بدون حمایت دولت آن «ارزشها» احیا نمیشوند. سینما هم در آن میان هزینهبر است. یعنی میگویید کسی سراغ آن ارزشها نرود؟» تماشاگر ردیف چپ میگوید: «بحث را منحرف نکنید دوست من. با پیشکشیدن بحث «ارزشها»، بحث را ایدئولوژیک نکنید. هر چند «احیای ارزشهای انقلاب» توجه دولتی نمیخواهد. توجه مردمی میخواهد. هنرمند هم جزئی از مردم است، نه دولت. اتفاقا در دوران احمدینژاد تلاش گستردهای صورت گرفت تا هنرمندان را هم زیرمجموعه دولت کنند. بههمیندلیل هم نهادهای مدنی آنها را تعطیل کردند تا بهجایش سازمان دولتی بسازند. نمونهاش تعطیلکردن «خانه سینما» و تأسیس «سازمان امور سینمایی» بود. نهاد مدنی بنا شد جایش را به سازمان دولتی بدهد. در نهاد مدنی تصمیمگیرنده، مردم هستند. اما در دستگاه دولتی تصمیمگیرنده دولت است. دولت تصمیم میگیرد تا مردم اجرا کنند. بههمیندلیل هم بود که هنرمندان از آن دوران به نیکی یاد نمیکنند. چون قرار شده بود دولت به جای مردم تصمیم بگیرد». تماشاگر ردیف راست سرش را به سوی تماشاگر ردیف چپ خم کرد و آهسته گفت: «تعطیلکردن «خانه سینما» کاری اشتباه و غیرقابل دفاع بود. خیلی از بچهمسلمانها هم با آن کار مخالف بودند». تماشاگر ردیف راست در جای خود جابهجا شد و بار دیگر با صدای رساتر گفت: «یک موقع شما بهعنوان کارگزار، برنامهای داری که قابل دفاع است. اما در زمان اجرا با موانعی روبهرو میشوی و نمیتوانی آن را اجرا کنی. در دوران «دکتر» وضع به این منوال بود. ایشان میخواست. اما نمیگذاشتند.» تماشاگر ردیف چپ با قدری برآشفتگی گفت: «باز هم که همان حرفها را تکرار میکنید. در زمان آقای «دکتر» شما، همهچیز که در اختیار ایشان بود. احدی از اصلاحطلبان هم روی کار نبود. چون همه را کنار گذاشته بودند. گوی و میدان یکپارچه در اختیار ایشان بود. چرا بهانهتراشی میکنید؟ چه کسی نگذاشت؟ ضمنا اگر هم کسی نگذاشت تا ایشان همه برنامههایش را اجرا کند، باید به او آفرین گفت. باید دستش را هم بوسید. چون معلوم نبود اگر ایشان همه برنامههایش را اجرا میکرد، وضع مملکت الان چگونه بود؟ البته میتوان حدس زد. اما بهخیر گذشت. باید خدا را شکر کرد». تماشاگر ردیف راست که از حرفهای تماشاگر ردیف چپ برآشفته شده بود، آب دهانش را قورت داد و با خشم گفت: «همین شماها نگذاشتید. شماها...» حرفش را تمام نکرد. ترجیح داد کار به مجادله نکشد. در همین حین چراغها را خاموش کردند تا «خماری» آغاز شود. من داشتم در آن تاریکی به وضعیت «ابنرمال» و «نرمال» میاندیشیدم؛ به اینکه همه ترجیح میدهیم «نرمال» باشیم، نه «ابنرمال». مگر میشود از «وضعیت انرمال» دفاع کرد!! میشود؟
شهروند/گفتوگو با محمدعلی سجادی کارگردان فیلم «تمرینی برای اجرا» گاهی اعتراضم را با نساختن فیلم نشان میدهم
صبا شادور| محمدعلی سجادی کارگردان فیلم «تمرینی برای اجرا» در بخش هنر و تجربه سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر حضور دارد. فیلم «تمرینی برای اجرا» بعد از دو نمایشگاه نقاشی كه از او برگزار شد، در شهریور ماه ساخته شد که برگرفته از تابلوها و نوشتههای این کارگردان درباره شاهنامه است. اگر علاقهای به شاهنامهخوانی و داستانهای اسطورهای دارید، باید به سراغ این فیلم بروید. فیلمی که قطعا مخاطبان خاص خود را دارد. سجادی فیلمهایی همانند «اثیری» و «رنگ شب» را با تمی خاص ساخت که اتفاقا هر دو فیلم ازجمله فیلمهای مورد توجه این کارگردان بود که در فیلم «اثیری» هم شخصیت اصلی فیلم به هنر نقاشی علاقهمند است. علاوه بر این نیز فیلمهای «بازجویی از یک جنایت»، «چون باد»، «گنج»، «گزل»، «شیفته»، «تردست» و... را کارگردانی کرده است. اما فیلم جدید او حکایت دیگری دارد. میکائیل شهرستانی، مهدی میامی، محمدعلی سجادی، محمود راسخفر، محمد ساربان، حسین فلاح و آزاده موحد ازجمله بازیگران این فیلم سینمایی هستند. در خلاصه داستان «تمرینی برای اجرا» آمده است که یک کارگردان تئاتر تصمیم میگیرد تا با جمع کردن گروهی داستان سیاوش را از روی شاهنامه فردوسی بخوانند و برای اجرا تمرین کنند... گفتوگو با محمدعلی سجادی را در ادامه میخوانیم.
چه طور شد که تصمیم گرفتید فیلم «تمرینی برای اجرا» را بسازید؟
علاقه من به داستانهای شاهنامه فردوسی بهویژه داستان «سیاوش» و دغدغه من در ارتباط با تئاتر باعث شد که به سراغ این سوژه بروم و اثری بسازم که در ارتباط با هردوی آنها باشد.
البته «تمرینی برای اجرا» فیلمی کاملاً داستانی است. منتهی در بخش تجربیاش رویکردی جدید و نو داشتهام و به داستان شاهنامه پرداختهام. مدتها بود که دغدغهام ساخت فیلمی این چنین و با مضمون اسطورهای بود. البته در «سیاوشان» همچنین تفکری داشتم اما این فیلم مهجور ماند و دوباره به سراغ شاهنامهخوانی و فیلمی دراینباره آمدم. علاقه دارم در بخش اساطیری شاهنامه که براساس آن نقاشی میکنم فیلمهایی بسازم. متاسفانه در سینمای ایران فیلمهايی تاریخی البته با این گونه مضمونها کمتر دیدهایم یا اصلا نداشتهایم. عدهای میگویند شرایط برای ساخت فیلمهای اسطورهای مهیا نیست؛ اما مگر برای ساخت فیلمهای دیگر شرایط مناسب است. بههرحال تصمیم گرفتم که این فیلم را براساس علاقه شخصی خودم بسازم و امیدوارم مخاطبان هم از آن به درکی از تصویر و شاهنامهخوانی برسند.
فیلمهای شما در سینما مضمونهای خاصی را دربرمیگرفت که کمتر با آن موضوعها روبهرو بودهایم و الان مشکل فیلمنامه همچنان در بدنه سینمای ما وجود دارد.
اگر بحث فیلمنامه باشد من یک کوه فیلمنامه دارم؛ مثلاً موضوع بعضی از نمایشگاههای آثارم و سناریوی «طلاقم بده به خاطر گربهها» در ادامه «اثیری» است. فکر میکنم جای آن در سینمای ما خالی است. زمانی که من سال ١٣٦٢ فیلم «بازجویی» را ساختم تا الان که در خدمتتان هستم، میتوانستم کار دیگری انجام دهم.
من به جای ساختار فیلم «شیفته» میتوانستم فیلم دیگری بسازم. ولی من این ژانر را ادامه دادم و سعی کردم نگاه اجتماعی را وارد این ژانر کنم که تا قبل از این نبوده است و متاسفانه هیچ مسئولی از این حرکت حمایت نکرده است.
علاقهمندان سینما محمدعلی سجادی را بیشتر یک آدم سینمایی میدانند؛ اما در اکثر فیلمهایی که ساختهاید، فضای کارتان به نقاشی هم نزدیک بوده و در فیلمهای شما رگههایی از رنگها هم دیده میشود. چرا دیگر فیلم نساختید؟
من که دوست دارم و تمام تلاشم را هم کردم و تجربیاتی نیز انجام دادم. باید از نظر من این اتفاق میافتاد و فیلم ساخته میشد؛ اما فکر میکنم شهروند درجه دو بودن مشکلساز شده است. من از سینمای انجمن جوانان کار فیلمسازیم را شروع کردهام. با فیلمهای کوتاه و تجربههایی که پله پله بهدست آوردم.
یعنی فکر میکنید موقعیت همچنان برای ساخت فیلمهای شما مهیا نیست؟ شاید به دلیل گرایش شما به نقاشی و دیگر هنرها یک فاصلهای بین شما و سینما افتاده است؟
البته در این فاصله سه فیلم کار کردهام. اما خیلیها این فیلمها را جدی نمیگیرند. درحالیکه این فیلمها، فارغ از خوب یا بد بودنشان کاملاً جدی هستند. من فیلم «سیاوشان» را ساختم که تجربه محض است. فیلم مستند بلندی ساختم به اسم «حمید و هما» که بر مبنای زندگی حمید سمندریان و هما روستا ساخته شده است و فیلم دیگری به نام «سیاووشخوانی در گالری خورشید، خیابان گرینویچ». این فیلمهای من، در این مدت هستند.
هر موقع هم که با درخواست پروانه ساخت فیلمهایم موافقت میشود بحث مالی برای ساخت یک فیلم کارگردان و تهیهکننده را درگیر میکند. خوشحالم که بعد از ششسال دوباره فیلم ساختهام.
درباره بازیگران این فیلم بگویید. چه طور به انتخاب بازیگران از عرصه تئاتر رسیدید؟ خود شما هم در این فیلم به ایفای نقش پرداختید...
ابتدا درباره حضور خودم بهعنوان بازیگر در این فیلم بگویم، بههرحال با بازیگران و دوستان زیادی برای نقش این فیلم صحبت کردم. اما درنهایت به این نتیجه رسیدم که خودم این نقش را بازی کنم. چون فکر میکنم دور از واقعیت هم نبود به نوعی نقشی بود که به شخصیت اصلی فیلم و من کارگردان نزدیک بود.
در بین بازیگران هم، بازیگران کمی داریم که بتوانند لحن خواندن شاهنامه را به خوبی بیان کنند. به همین دلیل کسانی را انتخاب کردم که توانایی خواندن ادبیات شاهنامهای را داشته باشند. میکائیل شهرستانی، مهدی میامی و سایر بازیگران بهترین بازیهایشان را در این فیلم انجام دادند. البته بازیگران ناشناختهای هم در این فیلم بازی کردند که تجربه خوبی از بازیهای خود به جای گذاشتند.
به نظر میرسد با ساخت فیلم «تمرینی برای اجرا» همچنان در کشف فیلمنامه یا کارهای ابداعی در سینمای ایران هستید. خودتان هم چنین حسی را دارید؟
سینما هم مثل هر پدیدهای برای تجدید حیات خودش نیاز به تجربیات تازه دارد.
من فکر میکنم سینما و تجربه غیرقابل تفکیک از هم باشند. چون سینما با ابعاد وسیعی در اختیار کارگردان قرار میگیرد و فیلمها در شکلهای خاصی به سینما رجوع میکنند. پس تجربه كردن را نباید محدود به سینمای آماتوری کنیم و آن را به حاشیه برانیم. هنر و تجربه درون دل سینما و ضرورت سینما است.
شهروند/ا رضا فرهمند کارگردان مستند «آزادی» سینمای مستند به تمام لایههای جامعه سرک میکشد بهبود وضع محیطزیست باید از خود ما شروع شود
آزاده صالحی | «آزادی» یکی از فیلمهایی است که در بخش مستند سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر به معرض نمایش گذاشته شده است. کارگردانی این فیلم را رضا فرهمند و کمیل سهیلی برعهده داشتهاند. این فیلم با رویکردی آسیبشناسانه به مشکلاتی که در حالحاضر در محیطزیست وجود دارد ساخته شده است. به بهانه اکران این فیلم با رضا فرهمند، کارگردان «آزادی» به گفتوگو نشستهایم.
مسأله شکار پرندگان نایاب و اصولا پرندگانی که نسل آنها روبه انقراض است در سالهای اخیر یکی از مهمترین دغدغههای دوستداران و دستاندرکاران محیطزیست بوده است، شما نیز در این مستند چنین موضوعی را محور قرار دادهاید، فکر میکنید اصولا ساخت چنین آثاری چقدر میتواند در رفع کردن معضل شکار پرندگان نقش داشته باشد؟
ما سعی کردیم مسأله مهاجرت پرندگان و کشتار غیرقانونی آنها را دستمایه ساخت این مستند قرار دهیم؛ دلیلش هم این است که بهشخصه بهعنوان یکی از افراد این جامعه همواره دغدغه محیطزیست داشتهام. تلاش ما بر این بود مستندی بر این اساس بسازیم و تصویری از تبعات شکار پرندگان مهاجر که هر سال از سیبری به ایران میآیند تا زمستان را در ایران بگذرانند در معرض دید مخاطبان قرار دهیم. مسألهای که در این فیلم به آن اشاره شده و به نظرم جای تاسف دارد این است که هر سال، دومیلیون از این تعداد پرندگان که به ایران مهاجرت میکنند، توسط شکارچیان کشته میشوند ولی واقعیت این است که در مواجهه با چنین بحرانی، هیچ نهاد مرتبطی کاری برای رفع کردن آن انجام نمیدهد.
ما در مستند «آزادی» با یک مثلث روبهرو هستیم که متشکل از شکارچی، خریدار و سازمان محیطزیست است؛ اگر ممکن است درباره این مسأله هم توضیح بدهید؟
ما قصد داشتیم فضای مستند را در چنین مثلثی به تصویر بکشیم تا مفاهیمی که مدنظر داشتیم بیشتر نزد مخاطب جا بیفتد. ما از رهگذر ترسیم چنین مثلثی، سعی کردهایم روایت دردناک کشته شدن پرندگان مهاجر را از سوی یک خانواده مطرح کنیم.
پیش از این که گفتوگو را شروع کنیم به این نکته اشاره کردید که «آزادی» به نوعی با سایر بحرانهای اجتماعی همپوشانی دارد، ممکن است دراینباره بیشتر توضیح دهید؟
ببینید شرایط جامعه ما در حالحاضر بهگونهای شده که در مواجهه با بحرانهایی مثل شکار پرندگان یا دیگر معضلات موجود در جامعه سعی میکنیم دیگری را مقصر جلوه دهیم. نتیجه این میشود که مشکلات همچنان به قوت خود باقی میمانند و عملا راهی برای برونرفت از بحرانهای اجتماعی مطرح نمیشود. مسأله شکار پرندگان مهاجر سالها است که در اخبار مختلف یا از سوی دوستداران و فعالان محیطزیست مطرح میشود؛ اما در این سالها کوچکترین قدمی برای برطرف کردن این مشکل برداشته نشده است. نهتنها مسأله شکار پرندگان مهاجر که دیگر بحرانهای اجتماعی ما هم سالها است که به این روند در جامعه وجود دارند و به آن شکلی که باید برای از میان برداشتن آنها فکری نمیشود. مسألهای که سعی کردهایم در مستند «آزادی» به آن بپردازیم این است که همه بهعنوان شهروندان این جامعه در برابر بحرانهای اجتماعی مسئولیم؛ باید این نکته را قبول کنیم که حرکتهای فردی در رفع کردن مشکلات جامعه میتواند گاهی به مراتب از حرکتهایی که از سیاستگذاران فرهنگی و اجتماعی انتظار داریم، قویتر عمل کند.
اگر مایل باشید سوال پایانی گفتوگو را هم به جایگاه مستند در جشنوارهای مثل جشنواره فیلم فجر اختصاص دهیم، به نظر شما جایگاه مستند در حالحاضر چقدر تثبیت شده است؟
میتوانم به جرأت بگویم فیلمهای مستند به لحاظ کیفی و رویکرد موضوعی نسبت به پردازش مسائل روز جامعه، ٤٠درصد از فیلمهای داستانی بهتر عمل میکند. متاسفانه امروز میبینیم اغلب فیلمهای داستانی در فضای آپارتمانی میگذرد، موضوعاتی که دستمایه ساخت اغلب فیلمها شده کلیشهای و تکراری است و تخیل و جسارت در آن کمتر به چشم میخورد. درحالیکه سینمای مستند در این سالها توانسته در تمام لایههای جامعه رسوخ کند، نمونه این مسأله هم یازده فیلم مستندی است که در جشنواره امسال درحال اکران است و میبینیم از تمهای مختلف اجتماعی برخوردارند و در فضاهای مختلفی میگذرند. این نشان میدهد که جایگاه مستند از خیلی سال پیش در ایران تثبیت شده بود؛ منتهی مسأله این است که سینمای مستند همیشه مورد کملطفی منتقدان سینما قرار میگیرد. خاطرم هست پیش ازاین که جشنواره امسال شروع شود، برخی از منتقدان به این مسأله اشاره میکردند که گنجاندن بخش مستند در ساعات اولیه جشنواره اشتباه است؛ زیرا سالن برای هر فیلم بیش از ده نفر پر نخواهد شد، در صورتی که در روزهای اخیر شاهد این مسأله هستیم که اهالی رسانه چقدر نسبت به فیلمهایی که در بخش مستند نمایش داده میشود رویکرد مثبتی دارند و حتی گاهی چهارصد نفر به تماشای این فیلمها در سالنهای برج میلاد مینشینند.
قدس/محمدعلی گلریز در گفتوگو با «قدس»: اولین خوانندهای بودم که خدمت امام(ره) رسیدم
قدس آنلاین/ محمدعلی میرزایی : ۳۸ بهار از پیروزی انقلاب اسلامی میگذرد و این روزها بیش از هر زمان دیگری، خاطرات روزهای انقلاب مرور میشود؛ یکی از کسانی که صدای او در این ایام بیش از همیشه به خاطرمان میآید، «محمد گلریز» است. او در گفتوگویی با «قدس» درباره آن روزهای پرخاطره، ما را به آن روزها میبرد.
آقای گلریز بگذارید به سالهای پیروزی انقلاب برگردیم. در آن ایام کجا بودید و چه میکردید؟
قبل از پیروزی انقلاب همانند مردم در راهپیماییها شرکت و در جاهای مختلف با خواندن مراثی و سرودهای انقلاب فعالیت میکردم، چهار ماه قبل از انقلاب راهکارهایی برای سرودهای انقلاب پیدا کردیم و بعد از هماهنگی با چند نفر از دوستان مانند مرحوم صبحدل و آقایان شاهنگیان و راغب سرودهایی از قبیل برخیزید، خمینی ای امام و نیایش را اجرا کردیم. با توجه به این که پدر بنده یکی از مداحان معروف آن زمان بود با ایشان به مجالس مختلف میرفتیم و کم کم دامنه فعالیتهای خود را وسعت دادیم. من یکی از اعضای گروه کر بودم که برای استقبال از امام(ره) به اجرای برنامه پرداختیم و بعد از آن وارد رادیو شدم.
چطور شد که آقای گلریز به سمت سرودهای انقلابی رفت؟
من از سال 1355 فعالیت خودم را در رادیو با گروه شیدا به سرپرستی مرحوم محمدرضا لطفی شروع کردم. در ایام انقلاب در رابطه با شهدا و رزمندگان قطعاتی بسیار کار کردیم. در خصوص حضرت امام(ره) نزدیک به 10 قطعه کار تولید کردیم، قبل از رحلت ایشان سرودهایی مانند بانگ آزادی، خوش آمدی امام ما، و سرود دیگری به نام خلیل زمانه را درباره ایشان ساختیم و بعد از رحلت قطعاتی مثل در سوگ خورشید، دریغا، رحلت یار و نماز آخر را خواندم.
آیا خاطرهای دلنشین از آن دوره دارید؟
خاطرات ماندگاری دارم؛ اول اینکه برای اولین بار روبهروی حضرت امام(ره) سرود برخیزید را اجرا کردیم و دوم سرودی که برای شهید مطهری خواندم، و البته نکتهای میگویم که حمل بر خودستایی نباشد؛ من اولین خوانندهای بودم که خدمت حضرت امام(ره) رسیدم.
شما را به عنوان یک خواننده حماسیخوان میشناسند، حماسی خواندن چه رنگ و بویی دارد؟
حماسی خواندن غرور ملی را افزایش میدهد، برنامه ای در خارج از کشور داشتم و زمانی که سرود ای ایران را خواندم هزار نفر درآن سالن ایستادند و با من همنوا شدند و درحالی که شعر را میخواندند اشک میریختند. وقتی آدم سرود حماسی میخواند احساس غرور و سربلندی میکند.
به نظر شما به چه دلیل در حال حاضر قشر جوان به موسیقی پاپ گرایش بیشتری نشان میدهد؟
در اثر تبلیغاتی که انجام میشود و کم کاریهایی که ما انجام میدهیم، رسانههای خارجی فهمیدند که با جنگ سخت حریف ما نخواهند شد و به جنگ نرم پرداختند؛ مثل تولید فیلم و آهنگهای مبتذل و گسترش آن از طریق رسانههای متعدد. ولی ما به جای اینکه موسیقی ملی و فاخر خود را پرورش دهیم به آهنگهای خارجی پرداختیم و این خطری بسیار بزرگ است که جوانان ما را تهدید میکند.
قدس/رشد غیرمنطقی سالن تئاتر در تهران ادامه دارد
تئاترخصوصی یا هنر کافیشاپی؟
قدس آنلاین/ مهدی نصیری: هر روز بر شمار تالارهای تازه تأسیس و پلاتوهای نمایشی در شهر افزوده میشود. خبرهای زیادی هم از تالارها و مکانهای اجارهای تازهتری میرسد که در حال آماده سازی و تجهیز برای افتتاح در آینده نزدیک هستند.
تاسیس و راه اندازی از یک سو در تئاتر تهران (و تا اندازهای در شهرهای بزرگ دیگر) تبدیل به یک موج شده و از دیگر سو به تنها راه ممکن برای هنرمندان و فارغالتحصیلان جوان تئاتر به منظور ورودشان به عرصه فعالیتهای نمایشی تبدیل شده است. تالارهای تئاتر در شهر روز به روز بیشتر میشوند و بویژه در مرکز شهر رشدی قارچگونه و غیر قابل کنترل پیدا کردهاند، اما آیا وجود اینهمه تالار نمایش و بدون پشتوانه مالی، آنهم در شرایطی که تئاترها آنچنان که انتظار میرود نمیفروشند، چقدر منطقی و درست است؟ ما در این صفحه پیشتر هم به موضوع تئاترهای خصوصی و راهاندازی تالارهای نمایشی در شهرها پرداخته بودیم، اما رشد بیسابقه و غیرقابل پیشبینی این تالارها در ماههای گذشته بهانهای شد تا بار دیگر روند رشد تالارسازی برای تئاتر را از نظر بگذرانیم.
در سالهای گذشته متأسفانه افزایش چشمگیر تقاضا برای تولید تئاتر دولتی در کنار رشد چشمگیر دانشگاههای تئاتری و همچنین موج دانشآموختگان تئاتر جویای کار و در طرف مقابل بودجه اندکی که دولت در اختیار تئاتر قرار میداد، تناسبی با هم نداشتند. دانشگاه بیآنکه توجهی به زمینهها و شرایط شغلی و اجتماعی داشته باشد، به یک بازار همچنان دارای رونق برای جذب دانشجو تبدیل شده است و این در شرایطی است که تقریباً کمترین امکان، توانایی، دانش و... را هم در اختیار دانشجویان قرار نمیدهد. مدرسان دانشگاه کم توجه به مسائل و آینده دانشجویان بیشتر وقت و انرژیشان را در خارج از محیط دانشگاهها میگذرانند و دانشجویان در مدت تحصیل تقریباً با مدرسانی بیانگیزه در دانشگاه و فعال در خارج از فضای دانشگاه روبهرو هستند. آنها بعد از تحصیل هم به حال خود رها میشوند. آنهم در شرایطی که تعداد آنها در تناسب با بازار کار تئاتر و شرایط حرفهای کار به میزان بیرحمانه و غیرقابل تصوری بیشتر است. این روزها راههای زیادی پیشروی هنرمندان جوان تئاتر نیست. برخی به دشواری همچنان ارتباطشان را با جریان تولید تئاتر حفظ میکنند. بسیاری وارد کارهای دیگر میشوند و اساساً بعد از تحصیل از کار در تئاتر صرفنظر میکنند و البته این روزها خیلیها با سرمایهگذاری اندک و اجاره ساختمانهای قدیمی در مرکز شهر و بویژه اطراف چهارراه
ولیعصر، کافیشاپ و تالار نمایش تأسیس میکنند.
تئاتر- پاتوقها
در حال حاضر مجموعههایی بالغ بر چهل سالن نمایش خصوصی در شهر تهران فعالیت دارند. دا، باربد، مکتب تهران، مشایخی، باران، بازیگاه، فنیزاده، دراما، فانوس، هنر و اندیشه، سه نقطه، موج نو، شمس، هما، هامون، تتماج، همای سعادت، ارغنون، بهاران، پندار، ایران، زمان، پردیسهای سینمایی و... روزانه باید میزبان تعداد زیادی از نمایشها و علاقهمندان تئاتر باشند. اما واقعیت این است که تئاتر پاسخ درست، روشن و قابل قبولی به سرمایههای هزینه شده برای تأسیس این تالارها نداده است. در واقع آنچه به نظر میرسد این است که تئاتر خصوصی در این راستا بیشتر مسیر خود را به سمت کافیشاپ شدن طی کرده است. تئاتری که امروز بیش از آنکه شبیه به تئاتر خصوصی و مستقل باشد، یا در شکل عمومی آن تبدیل به تئاتر «آزاد» (نوع سینما تئاتری آن) شده یا اینکه در شکل شیک، خاص و جوان پسند آن به تئاتر «کافی شاپی» مبدل شده است.
حالا گروههای تئاتری با وجود همه دشواریها و به سختی در تلاش هستند تا به فعالیتها و حرفهشان استقلال و هویت ببخشند. در واقع مسیر تبدیل شدن گروههای نمایشی به کمپانیهای تئاتری که میبایست به گونهای هدفمند، منطقی و با برنامه طی میشد، تقریباً بدون برنامه و حمایت خاص توسط هنرمندان جوان دنبال میشود. در واقع این «تئاتر-کافی شاپ»ها بیش از آنکه توانایی، استعداد و بضاعت تئاتر کشور باشد، شبیه به هیجانهایی زودگذر به نظر میرسند که تئاترها را از ماهیت هنریشان به سمت هویتی تفننی و بازاری سوق میدهند. این «تئاتر-پاتوق»ها تا چه زمانی به رشد قارچمانندشان ادامه خواهند داد دقیقا مشخص نیست، اما به نظر هم نمیرسد که چنین روندی بیشتر از همین یکی، دو سال طول بکشد.
شوق جوانان تمامی ندارد
در شرایط حاضر جمعیت جوان و تحصیلکرده تئاتر، تأسیس سالن نمایش را یکی از راههای پیشرویش برای بیکار نبودن، ورود به چرخه تولید، فعالیت هنری و البته وقت گذراندن میبیند، اما در آینده نزدیک این تالارها با اجارههای نسبتاً سنگین و سایر مخارجی که به گردانندگان آنها تحمیل میکنند باید بتوانند درآمدزا باشند. آیا تئاتر خصوصی با توجه به امکانات موجود، میتواند در سالهای پیشرو همچنان به حیاتش ادامه دهد؟ این مهمترین پرسشی است که بعد از تأسیسها و راه اندازیها بایستی به آن پاسخ داده شود.
در حال حاضر هنرمندان جوان و برخی گروهها و اشخاص باانگیزه و هیجان زیاد در حال تأسیس سالنهای تئاتر هستند. در کنار آنها تماشاگران تئاتر و بیشتر خود دانشجویان، دانشآموختگان و گروههای نمایشی هم با هیجان و اشتیاق تالارهای جدید را دنبال میکنند و هر چند وقت یک بار برای دیدن امکانات و شرایط سالنی تازه تأسیس شده به دنبال نشانیها میگردند. گروههای نمایش و غالباً گروههای جوان و کمتجربه هم که سالها آرزوی کار کردن در تئاتر را داشتهاند با اشتیاق به شرایط و هزینههای این تالارها تن میدهند. اما به نظر نمیرسد که هر سه اینها همچنان با هیجان و اشتیاق در سالهای آینده هم از این تالارهای تازه تأسیس استقبال کنند.
مردم
سالاری/ محمد فرنود با اشاره به برپايي نمايشگاه تجسميفجر: جشنواره تجسميفجر موضوع ندارد
محمد فرنود با بيان اين که رويکرد جديد جشنواره هنرهاي تجسميفجر در ارائه آثار جاي تبريک و خرسندي دارد، به لزوم انتخاب موضوع مشخص براي اين جشنواره تأکيد کرد. محمد فرنود عکاس خبري پيشکسوت در گفتوگو با مهر درباره آثار هشتمين جشنواره بينالمللي هنرهاي تجسميفجر و رويکرد تازه اين دوره گفت: با گذشت حدود 37 سال از عمر انقلاب اسلاميو نمايشگاههاي بسياري که ديدهام، سراغ ندارم که نمايشگاهي باکيفيت همچون هشتمين جشنواره تجسميفجر از سوي وزارت ارشاد برگزار شده باشد چراکه آثار از چيدمان بسيار خوبي برخوردار بود و در هر گالري که قدم ميگذاشتيد با رويکرد تازهاي روبرو ميشديد. وي افزود: با حضور آقاي ملانوروزي و فعاليتهايي که در موزه هنرهاي معاصر و بخش بينالمللي انجام ميدهد، اين انتظار ميرفت که شاهد چنين نمايشگاهي باشيم که البته اين فقط نظر من نيست و همه هنرمندان ديگر در شاخههاي مختلف هنرهاي تجسميدر اين زمينه متفق القول هستند.
اين عکاس خبري مهمترين نقطه قوت اين نمايشگاه را تغيير رويکرد آن ذکر کرد و يادآور شد: در برخي زمينهها از جمله عکس جاي کار بيشتري وجود دارد.
فرنود به ضرورت اعلام موضوع نمايشگاه اشاره و اظهار کرد: براي برگزاري چنين نمايشگاهي با عنوان فجر بايد از يک سال قبل موضوع و عنوان نمايشگاه به جامعه هنري داخلي و بينالمللي اعلام شود تا هنرمندان در طول اين يک سال فرصت کافي براي ارائه آثارشان داشته باشند. وي ادامه داد: نميتوان فقط تعدادي هنرمند که در ژانرهاي مختلف هنري فعاليت دارند، شناسايي کرد و آثار آنها را با هر موضوعي به نمايش گذاشت. شايد هر کدام از اين آثار به تنهايي بسيار زيبا باشد که هست اما بايد به عنوان يک خانواده و در کنار هم بتوان مجموع اين نمايشگاه را تعريف کرد.
وي تصريح کرد: وقتي دبير نمايشگاه از يک سال قبل حکم خود را دريافت ميکند، ميتواند در طول اين سال علاوه بر اعلام فراخوان عمومي، هنرمنداني را که شناخته شده اند و آثاري در ژانرهاي مختلف دارند، با توجه به موضوع جشنواره براي حضور در نمايشگاه دعوت کرد و از آنها خواست با توجه به سياستهاي نمايشگاه، آثار تازه اي را ارائه کنند و به اين ترتيب هم دست هنرمند براي ارائه اثرش باز است و هم سياستهاي نمايشگاه اعلام شده است.
فرنود تأکيد کرد: در اين نمايشگاه آثار بسيار زيبايي را شاهد بوديم که برخي از آنها با هم پيوند داشتند و برخي هم چنين ارتباطي با ديگر آثار نداشتند. بنابراين اعلام موضوع براي آثار نمايشگاهي که با عنوان فجر و انقلاب برگزار ميشود، بسيار مهم است و بايد علاوه بر محتواي معاصر آثار، محتوايي از انقلاب را نيز در آن مشاهده کرد و اين مستلزم آن است که موضوع نمايشگاه از يک سال قبل به اطلاع جامعه هنري داخلي و بينالمللي برسد و در اين صورت شاهد نتيجه بهتري از کليت نمايشگاه هنرهاي تجسميفجر خواهيم بود.
وطن امروز/نگاهی به آثار روز هفتم جشنواره فیلم فجر
ایدههای رها شده در پرداخت!
مرتضی اسماعیلدوست: جشنواره سیوچهارم فیلم فجر به روزهای پایانی نزدیک میشود و سنجش وضعیت امروز سینمای ایران با اکران آثاری از نسلهای مختلف در این آوردگاه آشکار میشود. از نسل کیومرث پوراحمد تا سعید روستایی که هر یک در پیچ و خم فیلمسازی به نگاهی تازه یا گمگشته رسیدهاند. به هر روی هفتمین روز جشنواره با اکران آثاری از فیلمسازان مطرح مانند میرکریمی، شهبازی، رحمانیان و طالبی سپری شد و باز هم نتوانست فیلمی را که انتظار میرود عنوان بهترین به خود بگیرد، نمایان کند.
«سینما نیمکت» ساخته محمد رحمانیان
اولین فیلم به نمایش درآمده بعد از فیلم مستند «فصل هرس» در روز هفتم جشنواره، ساختهای از محمد رحمانیان با نام «سینما نیمکت» بود که پیش از آغاز جشنواره به دلیل انتخاب نشدن در بخش «نگاه نو» توسط هیات انتخاب، با انتقادات آتشین فیلمساز همراه بود. ساختهای که همچون ماهیت کارگردانش، بر عناصر بیان تئاتری بنا شده و درباره گروهی است با عضویت ناصی نیمکت، صبا، عطا و ملی که در زمان منع نمایش فیلمهای ویدئویی در منطقهای لامکان با نام «عشقآباد» به بازسازی نمایشگونهای از آثار مطرح تاریخ سینما میپردازند. فیلم سوار بر ایده «جاده» فلینی شده و به رویای دور اما عاشقانه از آثاری چون «سرگیجه»، «خوب، بد، زشت» و «دیوانه از قفس پرید» میپردازد و در این میان فیلمساز که در پی نزدیکی تخیل و رویا با حقیقت زیستن مردمانی دورافتاده از قاعدهمندی است، به دلیل پرداختی شعارزده به مقوله دخالت سیاست در سینما، نگرهای خلاف ایده جذاب اولیه را در پیش گرفته و این سیاسیکاری باعث دور شدن از حس تخیلگرایی در هسته اصلی روایت میشود. چنانکه از اولین نقشآفرینی کاراکتر ناصی نیمکت در زندان برای فیلم «پرواز بر فراز آشیانه فاخته» شاهد این نوع نیشهای گزنده توسط رحمانیان هستیم و در ادامه بحثهایی چون نقش ممیزی در سینما یا جایگاه زن در آثار سینمایی در میان خاطرهآفرینیهای فیلم مطرح میشود. «سینما نیمکت» اسیر ایده زیبایش شده و در دقایق بسیاری توان خلق موقعیتهایی جذاب از دل طرحهایی خلاقانه را ندارد و فیلم با پیمودن مسیرهایی که چندان درام قابل اعتنایی برای بیننده نخواهد داشت، هدر میرود. فیلمی که دیالوگهای روان و موثری دارد و حس نوستالژیک را تا حدی منتقل میکند اما فاقد هرگونه ساختار سینمایی و وحدت روایی است. موقعیتها در فیلم قوام نیافته است و فیلمساز تنها میخواهد به بازنمایی خاطرات از دست رفته دست زند از این رو ماهیت درونی کاراکترها در فیلم نمایان نمیشود. «سینما نیمکت» موقعیتهای رها شده و بیهوده بسیاری مانند حضور ناگهانی مرد در معدن دارد! در واقع فیلمساز از هر دری ورود یافته و بدون ایجاد رخدادی موثر آنجا را ترک کرده است. با این حال رحمانیان در ادامه خاطرهبازیهایش با آثار نمایشی مانند «هامونبازها»، «سینماهای من» و «ترانههای قدیمی» این بار در «سینما نیمکت» به بازنوازی نسیم خوش آثار مطرح کلاسیک دست میزند.
«دختر» به کارگردانی سیدرضا میرکریمی
فیلم «دختر» تا یک ساعت اول بسیار سرپاست و همه موارد را به لحاظ فیلمنگاری و اجرای کارگردانی به شکلی جزئینگرانه رعایت میکند و میرکریمی از ایدهای ساده چون فرار دختر، درامی قدرتمند با جاذبه قصهپردازی و حسی تعلیقزا با ضرباهنگی موثر ارائه میکند اما بعد از ورود کاراکتر احمد عزیزی به خانه خواهرش برای یافتن دخترش، همه چیز رنگ میبازد و فیلم از تب و تاب افتاده و پازل شکلیافته «دختر» بهراحتی از هم پاشیده میشود و تا انتها شاهد یکسری سکانسهای بیهوده و نبود مولفههای دراماتیزه و دیالوگهای شعارزده میشویم و تم جستوجو به سمت محورهای پراکنده خانوادگی میرود که هیچ کدام هم بهخوبی شکل و قالب سینمایی نمییابند از این رو شاهد کاراکترهای بینام و نشانی چون عمه دختر و همسرش و محسن میشویم و احمد هم به یکباره از پدری مستبد تبدیل به مردی با قلب رئوف و حامی خانواده میشود!
میرکریمی در فیلم «دختر» در پی آن بوده تا با انتقال دردهای دختران در دورههای مختلف به سمت نمایانسازی ظلمی تاریخی بر آنها برود و از این رو شاهد تقارن سکانسهای ابتدایی و انتهایی از دورهمی دخترها در کافه هستیم که به شکلی سطحی به گفتوگوی سفارشی فیلمساز تن میدهند و از طرفی دوربین با تمرکز چندباره بر دختربچهای چون شیرین به این اجحاف دامنهدار دامن میزند! و اینجاست که فیلمساز گرفتار شعارنمایی شده و در نیمه فیلم از خلق موقعیتهایی سینمایی و پرداختی دراماتیزه جا میماند، چرا که تنها به دنبال رساندن پیام خود است و باید دانست که هر زمان مفاهیم فیلم نتواند خود را در لایههای دور از نقش و نگارنمایی نشان دهد، همین «دختر»ی میشود که میتوانست عنوان بهترین را در این جشنواره بیرمق از آن خود کند.
«خماری» ساخته داریوش غذبانی
سخت است فیلمی مانند «خماری» را با پیشوند فیلم سینمایی بخوانیم، چرا که اصولا در نخستین ساخته داریوش غذبانی مواردی چون دراماتیزه کردن متن، انتقال مفاهیم از طریق میزانسن و قاببندیها، خلق موقعیتهای روایی، آراستگی و چینش سکانسها، تفکر در چرایی گزینش فرم بصری و بسط و گسترش ایده اولیه از طریق زبانی همراستا با تم اثر و... محلی از اعراب ندارد. فیلم «خماری» در خماری مطلق نوشته و اجرای خود تا انتها باقی میماند و با انتخاب ایدهای دستمالی شده چون اعتیاد و با کمترین بهره از عناصر خلاقانه در روایت، بیشتر به درد سریالهای شبانه تلویزیونی میخورد تا حسرت از هم پاشیدگی خانوادهها را از طریق مواد خانمانسوز مخدر با اشک و گریه انتقال بخشد! داریوش غذبانی نشان داده که برای ساخت فیلم اولش باید کمی بیشتر صبر میکرد.
«مالاریا» به کارگردانی پرویز شهبازی
بدترین فیلم پرویز شهبازی و یکی از بدترینها در جشنواره امسال فیلم فجر، «مالاریا» است. فیلمی که اصلا نمیداند در پی روایت چه چیزی است، چرا که فیلمساز مطرح سینمای ایران اسیر فرم روایی خود شده و از قالبگیری مواد و عناصری که باید برای اجرایی کردن طرح به کار آید، کاملا غفلت ورزیده است. شیوع بهرهمندی از عناصر تکنولوژیک و پدیدهای چون موبایل به دلیل نگره متفاوتی که به شکل زندگی و البته نوع فیلمسازی بخشیده است، پرویز شهبازی را در ادامه فیلمسازانی مانند داوودنژاد و رحمانی به استفاده از همسویی مدیوم سینما با قابی از گوشی همراه برده است. از سویی فیلمساز در ایده به دنبال آن بوده تا اشاراتی به مفهوم سوبژکتیو از حیث انتزاعی و درونمایه موضوعی داشته باشد، چنانکه فیلم «مالاریا» به شکلی خام دستانه در پی آن است تا از انگاره تصوری کاراکترهایش به ارائه تصویری حقیقیتر از پیرامون در ادراک سوبژکتیو و نیز به تعبیر دلوز، راهی برای آزاد کردن جهان از اسارت چشم سوژه دست زند اما اجرایی کردن چنین نگاهی نیاز به خلاقیت و ادراک بالایی داشته و متاسفانه فیلمساز «مالاریا» مانند برخی دیگر از همتایانش تنها به تفکر در باب ایدهسازی بسنده کرده و پرداخت آن را به حال خود رها کرده است.
وطن امروز/یادداشت حبیب والینژاد، تهیهکننده فیلم «ایستاده در غبار»
روایتگر اهل کربلا
حبیبالله والینژاد، تهیهکننده فیلم سینمایی «ایستاده در غبار» پس از نمایش این فیلم در جشنواره و بازخوردهای بسیار مثبتی که از سوی منتقدان و مردم گرفت، یادداشتی را منتشر کرد که در آن آمده است:
«به نام خدا
پندار ما این است که ما ماندهایم و شهدا رفتهاند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا ماندهاند/ شهید سیدمرتضی آوینی «ایستاده در غبار» شاید اسمی باشد برای فیلمی درباره حاج احمد متوسلیان اما حالا که خوب فکر میکنم این نامی است که بیشتر به ما نزدیک است تا به فیلم. مایی که به قول سیدشهیدان اهل قلم، زمان ما را با خود برده است. غبار زمان ما را در بر گرفته است. غباری که امثال من را در میان روزمرگی و عافیتطلبی از عزیزانی همچون متوسلیانها، باقریها، بروجردیها و همتها جدا کرده و منزلها بین ما و کاروان کربلا فاصله انداخته است. آنهایی که این روزها بیش از آن زمانی که در حضورشان بودیم محتاج مرام و سلوکشان هستیم. عجب است که این غبار فراموشی را با همت و یاری جوانانی کنار میزنیم که کمتر کسی آنان را باور داشت؛ جوانانی که بسیار از ما باورمندترند. حال آنکه نمیخواهیم باورشان کنیم. الحمدلله که خداوند بر ما منت نهاد و دلهای ما را با نام زندهترین بندگانش به هم پیوند داد تا در این روزگار غربت به مدد توسل به سرالاسرار عالم، حضرت امام حسین(ع)، یا حسین بگوییم و روایتگر اهل کربلا باشیم».
وطن امروز/دلنوشته دبیر جشنواره فیلم مقاومت به کارگردان «بادیگارد»
دورهات تازه آغاز شده است
باز هم فیلمی از ابراهیم حاتمیکیا و باز هم تیغ تیز روان شده از سوی خودنمایان سینما که اثر را فدای نگاه کینهورزانهشان میکنند. در این زمینه محمد خزاعی، دبیر جشنواره بینالمللی فیلم مقاومت دلنوشتهای را برای ابراهیم حاتمیکیا، کارگردان فیلم سینمایی «بادیگارد» منتشر کرد که در بخشی از آن آمده است:
« آقا ابراهیم!
وقتی به سرزمین پر از عشق و اعجاز، به خاک شهیدان، به ذره ذره زمینهای سوخته خوزستان، به قله باشکوه دماوند، به حاج قاسم و لحظه لحظه غیرت مردان و زنان سرزمینم، به تو و به قهرمانانی چون تو نگاه میکنم احساس غرور میکنم. هنرمندانی که شهیدوار از جانشان بر هنرشان میگذارند. و مهم نیست که عدهای هنوز با این حجم افتخار، ولع کسب مدال و افتخار در غرب را در سر میپرورانند. تو بحق فرزند زمانه خویشی، همچون دیدهبانی که دورها را رصد میکند. مگر در عصر هجمه و نفوذ، در غرقابه مادیت، منیت و روزمرگی، چند فیلمساز و هنرمندمان فرزند زمانه خویشند؟ درست است که فیلمسازان بسیاری داریم که طی این سالها و هنوز، دارند فیلم جنگی میسازند. خاطرهنگاری دفاعمقدس را میکنند. فیلمسازان متعهدند و پایبند ایمان و آرمانشان هستند اما فیلم جنگی ساختن کجا و فرزند زمانه خویش بودن کجا؟ متاسفانه بسیاریشان درک درستی از زمانه خویش ندارند؛ درکی از جایگاه و موقعیت خویش در تاریخ و این زمان. شکی نیست که سوریه، عراق، لبنان، بحرین، یمن و جای جای این کره خاکی امروز میدان کارزار است. شکی نیست که نبرد حق و باطل در تازهترین جلوهاش میان حقیقت و دروغ در جریان است. در سویی لشکریان جرار استکبار با تحریف دین خدا ایستادهاند تا بن دندان مسلح به تزویر و سلاح و در دیگر سو، مدافعان حرم. شیفتگان حقیقت، مریدان ولایت و عدالت.
اما ابراهیم عزیز!
ما در سوریه نیاز به سرداران فرهنگی نداریم، نیاز به سرداران و افتخارآفرینان نظامی داریم که مشتاقان این وادی بیشمار و بسیارند ولی اینجا کارزار دیگری است. عرصه فرهنگ آوردگاه دیگری است. جنگ نرم نابرابری برپاست. در این کارزار نه به سرداران نظامی که به سرداران فرهنگی نیاز است. مرصاد فرهنگی در مقیاسی بزرگتر در جریان است و فرزندان انقلاب و جنگ به شماها نیاز دارند. هنرمندان سرزمین ما و امثال تو که مشعلدار این راهید و چند گام پیشتر، افق را نشان نسلمان میدهید. باید بجنگید و بمانید. همین جا. در قلب و متن جریان و خیبری بمانید و ادامه بدهید. درست است که در مسائل فرهنگی و سینمای امروز نسل جدیدی از سینماگران پرانرژی و مستعد در راه است. فیلمسازان جوان و جوانان با استعداد زیادی داریم. اما متاسفانه گویی در فضای تاریک و بیچراغ رها شدهاند. فرمانده ندارند. پس بمانید و فرماندهی کنید. همچنان که تاکنون در بزنگاههای تاریخ معاصر و در پیچهای حساس در میدان حاضر بودهاید. در صحنه باشید و تا وقتی در صحنهای دلمان قرص است. نسلمان به مردانی تکیه دارد که راوی شهیدند. راوی غرور و غیرت، سالک مکتب شهدا هستند نه سالکان مکتبخانه غرب...
آقا ابراهیم!
جشنوارهها میآیند و میروند. آنچه بر جای میماند آثار ماست که فردا در ازای آن بازخواست میشویم. زرق و برقها، تندیسها و جایزه جشنوارهها فراموش میشوند. مهم این است که بهعنوان هنرمند تا چه اندازه در مسیر فرهنگ و هنر متعالی گام برداشتهایم و چه سخت است در این عرصه، کسانی که آثار را ارزشگذاری و داوری میکنند که با انتخابی اشتباه جریانی را رقم خواهند زد که باید فردا پاسخگوی وجدان خویش و شهدا باشند. در نبرد با کفر، تحجر، جهل و داعش مرزها روشن است. جغرافیای دشمن معلوم است. موضع و جبهه آشکار است اما در کارزار فرهنگی و در نبرد با نظام سلطه که با استراتژی نفوذ تا ژرفای اندیشهها و عاطفهها دست درازی کرده، فضا بس ناجوانمردانه آلوده و وارونه است- تا نشان سم اسبت گم کنند/ ترکمنا نعل را وارونه زن....
ابراهیم عزیز!
ای دیدهبان هنر انقلاب، در جایی گفتهای: احساس میکنم عقب افتادهام. نه برادر. تو عقب نیفتادهای. این حوزه فرهنگ ماست که عقب افتاده است و بعضی سینماگران هستند که در جا زدهاند و غفلت مسؤولان و متولیان فرهنگی این روند را تا هنوز هم تشدید میکند. کار به جایی رسیده که قافلهسالار انقلاب هم از فضای فرهنگی نگران است و شبها خوابش نمیبرد. تو صبور و مقاوم در وسط میدان ایستادهای با پرچمی در اهتزاز و افقی روشن با انبوهی از نشانها، یادگارها و پیام شهیدان و ققنوسوار ایستادهای. بیشک، صیانت از ناموس، فرهنگ و غیرت فرهنگی هم به مکانیسمهای حفاظتی شدیدتر و سختتری نیاز دارد و معتقدم شماها، «گیت اشعه ایکس عرصه فرهنگ و سینما»یید. همانی که مسؤولان دغدغهاش را دارند ولی از امنیت قلمرو فرهنگ و هنر غافل شدهاند. چندتایی چون تو، همچنان در کشاکش کشمکشهای بیهوده دنیایی در شبیخون هجمههای نفوذ دشمنان، شاهراه شهیدان را نشانمان میدهند و بیشمار هنرمندانی که قرار بود روزی وارثان شهدا باشند برخی بر پای ایمانشان لرزیدند، برخی در خلوت عافیت غنودند و البته کمندمردانی چون تو که ماندند بر سر قرار، مردانی که رهتوشه از مکتب اسطورههای شهید این دیار گرفتهاند. هرچند، در فضای آلوده و سیاستزده شهرمان، انزوای هنرمندان متعهد، چندان نشانه خوبی نیست ولی خرسندیم که سایه مبارک رهبری بزرگ همچون ابر رحمتی بر سر ما گسترده است، در رخوت و غفلت برخی مدیرانمان، عدهای در آغوش شبکههای رنگارنگ شهر فرنگ فرو میروند و کسانی هم، ژست افتخارشان، آلبوم عکسهای یادگاری میهمانیهای اغیار است.
آقا ابراهیم!
کاش آوینی و منتقدانی چون آوینی زنده بودند. کاش آوینی میبود و امروز بانگ اعتراضش را بر سر هنر مرده این دیار میزد. هنر خنثی، عافیتطلب و آلوده. باور کنیم که مدیریت فرهنگی در ادوار مختلف، به دلیل فقدان استراتژی روشن فرهنگی، ظرفیتهای بسیاری را در سینما معطل گذاشته و صرفا به امور روزمره بسنده کرده است. و از این رو است که ما از مولفهها، شاخصها و ایدهآلهای فرهنگی دور شدهایم و خود را به روزمرگی مشغول ساختهایم. واقعا کشوری دیگر با این اقیانوسی از ارزشهای انسانی و الهی و گوهر تابناک فرهنگی چه میکرد؟ هنوز تلویزیون ما روایت جنگهای اول و دوم جهانی را پخش میکنند ولی هنرمندان ما، از جنگی که هماکنون در آنیم، جنگی که دامن منطقه را شعلهور کرده و پیامدهایش در حال گسترش است غافلند و دکانداری هنر را میکنند و مسؤولان ما خوابزدهتر از هر زمانی. و با سادهانگاری و بیتوجهی مفرط از کنار گنجینه عظیم دفاعمقدس و فرهنگ مقاومت که همه پویایی ملی ما به آن وابسته است سرخوش و خوشحال میگذرند و دلشان خوش است که چند حکایت و هجو تصویری و طنزهای آبکی سال با اقبال عامه روبهرو شده است. خوب گفتهای: چه کنیم که هنوز هم مثل زمان جنگ مسؤولان سمت شمال میایستند، در حالی که در جنوب جنگ است. خطر پشت مرزهای این کشور است و دوستان متوجه نیستند. در این میان اگر دغدغه و دلسوزی چند عزیز در نهادهای ارزشی نمیبود شاید حتی یک اثر ارزشمند و استراتژیک هم برای نمونه نمیداشتیم.
ابراهیم عزیز!
در صحنه بمان و محافظ فرهنگ، غرور و آرمان شهدا باش. نگذار بیانگیزهات کنند. نگذار از صحنه خارج ات کنند. شاهراهی که امروز تا ژرفای خاورمیانه را در نوردیده به دیدهبانان و محافظانی چون تو نیاز دارد. باور کنیم که سینمای ما، گرفتار نوعی الیناسیون غربی شده است. ویروسی که موریانهوار، ریشه فرهنگ و منافع ملی ما را میخورد. در این وانفسا، مام میهن فرزندان صالح و غیور را به کمک میخواند. پس با افتخار بمان و نگذار موجهای مرده تو را به حاشیه بکشند. فرهنگ اصیل، انسانی و ناب ما، سالهاست که در میان چرخه باطل غفلتها، ندانمکاریها، خودباختگیها و عافیتطلبیها و دنیاگراییها در مرز فراموشی است و ملموسترین نشانههای نفوذ فرهنگی را امروز شاهدیم که بسیاری از آن در سینما سر در آوردند و نیز از سینما سر برآوردند. مبادا روزی که جای خالی شماها را هنرمندانی پر کنند که نه به ایمان و نه به آرمان پایبندند. در میدان بمان و پرچمدار شهیدان باش و پیامرسان فرهنگ و هنری باش که امروز از برکت آن، بلاد اسلامی و جهان اسلام سربلند است. باور کن کم داریم هنرمندانی که دلتنگ آن روزها؛ خالصترین روزها و شفافترین لحظههای تاریخ باشند.
هنوز دورهات تمام نشده است.
بمان مربی. دورهات تازه آغاز شده است....
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com