کد خبر: ۲۷۱۷۴۸
تعداد نظرات: ۱۹ نظر
تاریخ انتشار:
درگفتگو با استاد محمدتقى فرجى رئيس بنياد حكمت و انديشه مطرح شد،

مكتب ارسطو و چالش هاى جديد علم و فلسفه

"مقايسه به معناى مشابهت، يعنى شبيه سازى در علوم فلسفى و ميان فلاسفه، وجه قالب نيست، اما ارسطو را از اين‌ جهت‌ مي‌ توان‌ با دكارت‌ مقايسه‌ كرد كه‌ در اصل‌ به‌ رياضيات‌ و علوم‌ طبيعي‌ مايل‌ بود، ولي‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ هدف‌ خود ناچار شد به‌ فلسفه‌ بپردازد".
مكتب ارسطو و چالش هاى جديد علم و فلسفهگروه فرهنگى - استاد محمدتقى فرجى رئيس و عضو هيئت علمى بنياد حكمت و انديشه،  در مصاحبه اختصاصى خود با گروه فرهنگى بولتن نيوز همچنين گفته است، "صدرالمتألهين‌ شيرازي‌ نيز با وجود احترامي‌ كه‌ به‌ ارسطو مي‌گذارد، چون گمان‌ مي‌ كرد كه‌ او نويسندة‌ كتاب‌ تاسوعات‌ مي‌باشد، باز در برخي‌ از نوشته‌ هاي‌ خود، زبان‌ به شكوه‌ مي‌ گشايد و از بدعت ها و اشتباهاتى كه‌ در فلسفه‌ و حكمت‌ الهي‌ وارد ساخته‌ است، گله‌ مي‌كند".

به گزارش بولتن نيوز، آقاى فرجى در گفتگويى صريح و صميمى با بولتن نيوز، علاوه بر بررسى و تحليل ديدگاه هاى ارسطو، به فلسفه ارسطو و نسبت آن با اخلاق و سياست مى پردازد و مى گويد، "ارسطو نظریه سیاسی افلاطون را در "جمهوری" رد می کند، به این دلیل که بسیار نظری، تخیلی و دور از جهان واقعی است. برای ارسطو دولت خوب دولتی است که در آن قانون اساسی حاکم است و رابطه فرمانروا با فرمانبران رابطه انسان های آزادی است که اخلاقا مساوی باشند. اما میان افلاطون و ارسطو در مورد نظریه ی سیاسی توافق های زیادی نیز وجود دارد. ارسطو نیز همچون افلاطون، دولت را دارای غایت یا هدف اخلاقی می داند، و باز چونان افلاطون، ارسطو دولت را بر فرد و خانواده مقدم می داند"،

متن كامل مصاحبه بولتن نيوز با رئيس بنياد حكمت و انديشه، به شرح ذيل است.

 س، با سپاس و امتنان، لطفأ بفرمائيد جنابعالى اساسأ ارسطو را چگونه تعريف مى كنيد؟

ج، ارسطو یکی از بزرگترین متفکران جهان است. در سراسر تاریخ فلسفه، گذشته از افلاطون و کانت، شاید هیچ کس ژرفا و پهنای اندیشه ارسطو را نداشته باشد، از بیست و چهار قرن قبل تاکنون، تاثیر مكتب او در فلسفه و ميان فیلسوفان بزرگ دنيا، چه بسا سر آمد بوده است. دانشمندان ایرانی نيز، حتى پیش از اسلام و قبل از رواج زبان عربی، در مكتب ارسطو تلمذ مى كردند. ارسطو در بيست‌ سال‌ آخر عمر افلاطون‌، شاگردي‌ او را مي‌كرده‌، ولي‌ دربارة‌ روابط‌ او با استاد دو سخن‌ و دو گونه‌ نقل‌ شده‌ است‌، در برخي‌ آثار و تاريخ‌ زندگي‌ وي‌ آمده‌ است‌ كه‌ افلاطون‌ او را «عقل‌» نام‌ داده‌ بود، و حتي‌ گفته‌اند تا ارسطو در محضر درس‌ وي‌ حاضر نمي‌ شد، أفلاطون لب‌ به سخن‌ نمي‌ گشود و درس‌ نمي‌ گفت و نيز گفته‌اند كه‌ ارسطو، شايد به سبب‌ حافظه برتر خود، درس‌ استاد را براي‌ شاگردان‌ بازگو و به‌ اصطلاح‌ امروزي‌ حوزه‌هاي‌ علميه‌ «تقرير» مي‌كرد و اين‌ مي‌ تواند نوعي‌ مزيت‌ بشمار آيد. و برخي‌ گفته‌ اند كه‌ وي‌ مسئول‌ تدريس‌ درس‌ خطابه‌، يا ريطوريقا (Rhetorique) بوده‌ است‌. 

س، اگر بخواهيد چند جمله از ارسطو باز گو نمائيد، كدام جملات را بر مى گزينيد؟

ج، «فراموش نکن که همراهی مردم، راهی برای کامیابی است؛ حال آنکه خُلق و خوی استبدادی به جای همراهی، انزوا در بر دارد.»
"مرد فاضل و کامل بهترین رفیق خویش است و از تنهایی لذت می‌برد؛ همچنان‌ که شخص عاری از فضایل و کمالات دشمن خویش است و از تنهایی در وحشت می‌ماند.» 
«اگر مردم همه باهم دوست شدند عدالت لازم نخواهد بود؛ ولی اگر مردم همه عادل شدند باز از دوستی بی‌نیاز نخواهند شد.» 
«بر نفس خود حکمرانی کن و تنها بندهٔ وجدان خویش باش.»
«تمایلات خود را در میان دو دیوار محکم اراده و عقل حبس کنید.»
«دوست همه‌ کس دوست هیچ‌ کس نیست.»
«عاقل آنچه می‌داند نمی‌گوید، ولی آنچه را که می‌گوید می‌داند.»
«فضیلت انسان در نگه داشتن حد وسط میان افراط و تفریط است.»
 
س، اصلى ترين درس هاى مكتب ارسطو چيست؟
 
ج، چون‌ مكتب‌ ارسطو، برخلاف‌ افلاطون‌ كه‌ داراي‌ ثبات‌ و بگونة‌ ميراث‌ گران بهاي‌ گذشتگان‌ بوده‌، ثبات‌ نداشته‌ و مراحلي‌ را پشت‌ سر گذاشته‌، آثار او نيز يك دست‌ و يك نواخت‌ نبوده‌ و گويا دست خوش تغييراتى بوده است‌. به‌ وي‌ نوشته‌ هاي‌ فراواني‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ كه‌ حتي‌ نام‌ بسياري‌ از آنها نيز معلوم‌ نيست‌. برخي‌ را عقيده‌ بر آن‌ است‌ كه‌ بيشتر نوشتة‌ او همان‌ تقريرات‌ درس هاي‌ او در لوكيون‌ و حتي‌ آكادمي‌ افلاطون‌ است‌، يا مطالبي‌ است‌ كه‌ بصورت‌ يادداشت هاي‌ خصوصي‌ براي‌ خودش‌ فراهم‌ آورده‌ است‌. 
به گمان من، مكتب ارسطو متأثر از دو شاخه اصلى است، 
اول، آثار و نوشته‌ها او پيش‌ از حملة‌ اسكندر به‌ مصر و بابل‌ و ايران‌.
دوم، آثار او پس‌ از حمله‌ و پيروزي‌ و دست‌ يافتن‌ به‌ كتب‌ و منابع‌ حكمت‌ و علوم‌ مشرقي‌.
بنظر مي‌ رسد كه‌ عمدة‌ آثار ارسطو كه‌ باقي‌ مانده‌ يا تمام‌ آنها، رساله‌ هايي‌ است‌ كه‌ وي‌ پس‌ از دست‌ يافتن‌ به‌ كتب‌ علمي‌ ايران‌ و مشرق‌ زمين‌ و مصر نوشته‌ و مباني‌ قطعي‌ و نهائي‌ اوست‌ كه‌ بدست‌ آورده‌ و به‌ ما رسيده‌ است‌. 
عقيدة‌ بسياري‌ از علما در مشرق‌ و مغرب‌ بر آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ ارسطو، علم‌ منطق‌ را از روي‌ آثار باز مانده‌ از مشرق‌ فراهم‌ آورد و تدوين‌ كرد و حتي‌ بعد از ظهور اسلام‌ و پيروزي‌ آن‌ بر ايران‌، هنوز كتاب هايي‌ در منطق‌ يافت‌ مي‌شدند كه‌ بنام‌ منطق‌ مشرقي‌ معروف‌ شده‌اند و با منطق‌ ارسطو تفاوت جدى داشته‌ است‌ و كتاب‌ "منطق‌ المشرقيين‌" ابن‌‌ سينا ناظر به‌ اين‌ منطق‌ بوده‌ است‌. امّا آثار پيشين‌ ارسطو كه‌ چندان‌ چيزي‌ از آنها باقي‌ نمانده‌ يا نسبت‌ آن‌ به‌ ارسطو قطعي‌ و مسلم‌ نيست‌، ممكن‌ است‌ كه‌ بدست‌ خود وي‌ نابود شده‌ باشد.

س، مهمترين آثار ارسطو كدامند؟

ج، كتب‌ منطقي‌ او شامل‌ مقولات‌ يا قاطيغورياس‌ (Catagoria) جدل‌ يا طوبيقا (Topica) قياس‌ يا آنالوطيقاي‌ اول‌ (Analytica)  برهان‌ يا آنالوطيقاي‌ دوم‌ ـ خطابه‌ يا ريطوريقا (Rhetorica)، كه‌ بعدها شاگردانش‌ آنها را در مجموعه‌اي‌ به‌ نام‌ ارغنون‌ (يا ارگانون‌) گردآوري‌ كردند و نام‌ آنرا بايد منطقيات‌ گذاشت‌.
كتب‌ فلسفي‌ او كه‌ چون‌ بعد از كتاب‌ او در طبيعت‌ و طبيعيات‌ نوشته‌ بود نام‌ آنرا مابعدالطبيعه‌ يا متافوسيس‌ (Metaphysis) گذاشته‌ بودند، مسلمين‌ و اروپاييان‌ هم‌ همانگونه‌ ترجمه‌ كردند و بعدها سبب‌ اشتباهات‌ بسيار گرديد.
كتب‌ او دربارة‌ طبيعيات‌ (يا فوسيس‌) كه‌ عمدة‌ آن‌ سماع‌ طبيعي‌ «در نفس‌» در «كون‌ و فساد» و چند رساله‌ دربارة‌ جانورشناسي‌ و آسمان‌ واجرام‌ سماوي‌ است‌.
كتب‌ او در اخلاق‌ كه‌ معروفترين‌ آن‌ كتابي‌ است‌ كه‌ بنام‌ فرزند خود نيكوماخوس‌ (نيقوماخوس‌) نوشته‌، ديگر كتاب‌ اخلاق‌ اوذيموس‌ و اخلاق‌ بزرگ‌ و كتاب‌ سياست‌ و قانون ‌آتني ها كه در مصركشف‌ شد.

س، از علمانيت فلسفى ارسطو و نقاط اتفاق و اختلاف او با أفلاطون كه بگذريم، به نظر شما مهمترين ويژگى علمى ارسطو چيست؟

ج، به نظر من نخستين‌ برجستگي‌ شخصي‌ او "ذهن‌ جزئي‌ طلب‌" و "جزءگراي‌" اوست‌ كه‌ او را در سطح‌ يك‌ عالم‌ آزمايشگاهي‌ و تجربي‌ مطرح مى كند. روحية‌ او با فلاسفه‌ و حكما كه‌ «كلي‌ گرا» هستند تفاوت‌ بسيار دارد. همانگونه‌ كه‌ در تعريف‌ فلسفه‌ و موضوع‌ آن‌ آمده‌ است‌، فلسفه‌ به‌ «موجود» خارجي‌ مي‌ پردازد، اما آن گونه‌ كه‌ پيراية‌ علم‌ رياضيات‌ و طبيعيات‌ بر او نباشد و باصطلاح‌ «غير متخصص‌ الاستعداد» باشد تا طبيعي‌ يا تعليمي‌ يا خلقي‌ و غير ذلك‌ شود؛ يعني‌ بتعبير معروف‌ در فلسفه‌؛ بايد فيلسوف‌ به‌ «موجود» «بما أنه‌ موجود» نگاه‌ كند نه‌ «بما أنّه‌ رياضي‌»، يا «طبيعي‌» و مانند اينها. از اين‌ رهگذر است ‌كه ‌فلسفه ‌بالطبع‌ مادر تمام‌ علوم‌ ديگر مي‌ گردد.
بنابرين‌، كسي‌ كه‌ جزئي‌ نگر باشد و از ديدگاه‌ ويژگيهاي‌ طبيعي‌، يا هندسي‌، اشياء به‌ آنها بنگرد، يا فقط‌ يك‌ دانشمند به‌ معناي‌، ساينتيست‌ غربي‌  (Scientist)  است‌ يا از بيراهه‌ و با ابزار و بينش‌ غير فلسفي‌ به‌ فلسفه‌ پرداخته‌ است‌.
بعضي‌ از تاريخ نويسان‌، فلسفة‌ افلاطون‌ را ايدآليسم‌ يا خيال پردازانه‌ مي‌ دانند، و فلسفة‌ ارسطويي‌ را واقع گرايانه و تحقيقى مي‌ خوانند، و حال‌ آنكه‌ شيوة‌ علوم‌ طبيعي‌ و رياضي‌ را در فلسفه‌ بكار بردن،‌ نمي‌ توان‌ فلسفه‌ ناميد و ستايش‌ ارسطو به اين‌ عنوان‌ كه‌ فكر را از آسمان‌ به‌ زمين‌ آورد، بجا و سنجيده‌ نيست‌، زيرا اين‌ كار بيشتر يك‌ اشتباه‌ روشي‌، يا متدولوژيك‌ است‌ً تا يك‌ فلسفة‌ خالص‌.

س، شما ارسطو را از نظر علوم نظرى با كدام يك از فلاسفه مقايسه مى كنيد؟

مقايسه به معناى مشابهت، يعنى شبيه سازى در علوم فلسفى و ميان فلاسفه، وجه قالب نيست، اما ارسطو را از اين‌ جهت‌ مي‌ توان‌ با دكارت‌ مقايسه‌ كرد كه‌ در اصل‌ به‌ رياضيات‌ و علوم‌ طبيعي‌ مايل‌ بود، ولي‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ هدف‌ خود ناچار شد به‌ فلسفه‌ بپردازد، مانند كسي‌ كه‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ منزل‌ خود ناچار باشد از رودخانه‌ اي‌ بگذردى در حالى كه  شناگر نباشد. اين‌ گونه‌ فلسفه‌ پردازان‌ را در حقيقت‌ نمي‌ توان‌ فيلسوف‌ خواند، اگر چه‌ هم‌ ارسطو را بزرگترين‌ فيلسوف‌ و در ميان‌ مسلمانان‌ «معلم‌ اول‌» خوانده‌اند و هم‌ دكارت‌ را نه‌ فقط‌ فيلسوف‌ كه‌ حتي‌ پايه‌ گذار فلسفه‌ نوين‌ غرب‌ ناميده‌اند.



مكتب ارسطو و چالش هاى جديد علم و فلسفه

سبك و سياق افكار او را چگونه ارزيابى مى كنيد؟

يكي‌ از ارسطو شناسان‌ مى گويد، داوري‌ قدما دربارة‌ سبك‌ هنرمندانه‌ آثار ارسطو براي‌ ما حيرت‌ آور است‌. ما در نوشته‌ هاي‌ اين‌ فيلسوف‌ از «رواني‌ و زيبايي‌» گفتار ... اثري‌ نمي‌ يابيم‌. او نويسنده‌ اي‌ است‌ يكنواخت‌ و بيرنگ‌ كه‌ نه‌ از ايجاز مخّل‌ خودداري‌ مي‌ ورزد، و نه‌ از اطناب‌ مُمِّل‌، و حتي‌ بعضي‌ نوشته‌ هايش‌ مبهم‌ و تاريك‌ و سهل‌ انگارانه‌ است‌.
براي‌ داوري‌ همان‌ بهتر كه‌ به‌ متون‌ ترجمه‌ شده‌ كتب‌ وي‌ مراجعه‌ شود، ولي‌ ما براي‌ آشنايي‌ ذهن‌ خوانندگان‌، نمونه‌ اي‌ از فصول‌ كتاب‌ مابعدالطبيعه‌ او را كه‌ نسبتاً ساده‌ و روان‌ است‌ برگزيده‌ و بگواهي‌ مي‌آوريم‌ و داوري‌ با ما نيست‌. وي‌ در تعريف‌ جوهر، يا اوسيا چنين‌ گفته است، جوهر به‌ يك‌ گونه‌ از اجسام‌ بسيط‌ مانند خاك‌، آتش‌، آب‌ و مانند اينها و اجسام‌ مركب‌، جانوران‌، موجودات‌ مينوي‌ (مفارقات‌) و اعضاي‌ آنها گفته‌ مي‌شود. همة‌ اينها جوهر ناميده‌ مي‌شوند، زيرا از موضوعي‌ گفته‌ نمي‌ شوند، بلكه‌ چيزهاي‌ ديگر از آن‌ گفته‌ مي‌ شوند. بگونه‌ اي‌ ديگر جوهر به‌ آن‌ گفته‌ مي‌ شود كه‌ علت‌ ذاتي‌ هستي‌ چيزهايي‌ است‌ كه‌ از موضوعي‌ گفته‌ نمي‌ شوند، مانند نفس‌ در جانوران‌ و نيز همة‌ اجزاء دروني‌ يا ذاتي‌ آن‌ گونه‌ چيزها كه‌ آنها را محدود مي‌كنند و بر اين‌ چيزها دلالت‌ دارند و با از ميان‌ برداشتن‌ آنها، كلّ از ميان‌ برداشته‌ مي‌ شود؛ چنانكه‌ بگفتة‌ بعضي‌، با از ميان‌ برداشتن‌ سطح‌، جسم‌ و با از ميان‌ برداشتن‌ خط‌، سطح‌ از ميان‌ برداشته‌ مي‌ شود. بررويهم‌ بعضي‌ عدد را چنين‌ مي‌ پندارند.

س، از منظر ارسطو، ماهيت و جوهر چه تعريفى دارد؟

ماهيت‌، در حقيقت جوهر هر يك‌ از چيزها ناميده‌ مي‌شود و جوهر، يعنى واپسين‌ موضوعى كه‌ فراتر از آن‌ به‌ چيز ديگرى گفته‌ نمي‌ شود. نمونه‌ هاي‌ ديگري‌ با عبارات‌ گنگ‌ و نامفهوم‌ هست‌ كه‌ اگر فلاسفه‌ اي‌ مانند ابن‌ سينا و فارابي‌ آنرا تفسير و تشريح‌ نكرده‌ بودند، درك‌ شدني‌ نبود، و شايد يكي‌ از دلايلي‌ كه‌ در اروپا اين‌ فلسفه‌ پانگرفت‌ و نفوذ آن‌ از مسلمانان‌ و پس‌ از تفاسير گسترده‌ آنان‌ در اروپا بود، همين‌ گنگي‌ مطالب‌ او بوده‌ است‌ كه‌ مطالعه‌ و سير در آن‌ مانند راه‌ رفتن‌ در راهي‌ پر سنگلاخ‌ است‌.

س، قانون و نظامات طبقه بندى در انديشه امثال ارسطو، از چه روش و متدى برخوردار است؟

ج، ذهن‌ قانون ساز و تواناي‌ ارسطو در طبقه‌ بندي‌ مسائل است‌. اين‌ روش‌ را مي‌ توان‌ دنباله‌ و مكمّل‌ فن‌ جدل‌ و مقابله‌ با سفسطه‌ و مغلطه‌ دانست‌، زيرا با طبقه‌ بندي‌ و مخصوصاً اگر به‌ حصر عقلي‌ بينجامد كار حدّ و تعريف‌ آن آسانتر مي‌ شود و حوزه مغالطه‌ و سوء استفاده‌ از مشتركات‌ در مفاهيم‌ و الفاظ‌ محدود مي‌ گردد و امكان‌ مغالطه‌ به‌ دست‌ اهل جدل سوفسطائي‌ نمي‌ افتد. بنظر مي‌رسد كه‌ ماية‌ اصلي‌ اين‌ كار كه‌ بعدها به‌ تدوين‌ منطق‌ ارسطويي‌ انجاميد و مقولات‌ و اقسام‌ حدّ و رسم‌ را پديد آورد، در آموزشهاي‌ سقراط‌ وجود داشته‌ و افلاطون‌ در فرصتي‌ كه‌ يافته‌ بود پس‌ از مرگ‌ سقراط‌ آنرا تدوين‌ و تدريس‌ مي‌ نمود، و ارسطو با استعداد طبقه‌ بندي‌، و بخصوص‌ ميل‌ به‌ نوشتن‌ عقايد و افكار فلسفي‌ خود، آنها را بشكل‌ خاص‌ خود در آورده‌ است‌.

س، رابطه ارسطو و حكماى متأخر چگونه بوده است؟

ارسطو البته به‌ حكماي‌ گذشته‌، اعتنايى چندانى نمى كرد. او اگر چه‌ با داشتن‌ كتابخانه‌ جامع‌ و گرانبها و استفاده‌ از محضر پرفيض‌ افلاطون‌ توانسته‌ بود به‌ آراء آنها دست‌ پيدا كند و برخي‌ آثار مكتوب‌ آنها را كه‌ شايد بسيار نادر و كمياب‌ بود، مطالعه مى كرد، امّا در عمل‌ و در بيشتر موارد از بهترين‌ آراء آنها دست‌ برداشته‌ و ضعيف ترين‌ آنها را فرا مى گرفت و آراءِ خود او نيز كه سيستماتيك‌ بود، هيچگاه‌ فراتر و برتر از عقايد گذشتگان‌ نشد و حتي‌ انحرافات‌ و اشتباهاتي‌ داشت‌ كه‌ قرنها ذهن‌ دانشمندان‌ را مسحور خود ساخته‌ و توان‌ ابتكار و يافتن‌ حقيقت‌ را از آنان‌ گرفته‌ بود، بگفتة‌ يكي‌ از محققان‌: «ارسطو مسئول‌ ظلمت‌ تفكر قرون‌ وسطائي‌ است‌...»

لطفأ كمى بيشتر توضيح دهيد؟

 ارسطو، با وجود داشتن‌ نظريه‌ دموكريتوس‌ كه‌ مركز زمين‌ را سوزان‌ و آتشين‌ مي‌ دانست‌ و نظريه‌ خورشيد مركزي‌ كه‌ قدما به‌ آن‌ معتقد بودند، عقيدة‌ زمين‌ مركزي‌ را بميان‌ آورد و از آن‌ دفاع‌ كرد، كه‌ ثابت‌ مي‌ كرد زمين‌ ساكن‌ و بي حركت‌ است‌ و تمام‌ سيارات‌ و خورشيد بدور آن‌ مي‌ گردند و بقول‌ شوپنهاور، «حقيقتي‌ بسيار مهم‌ دوباره‌ براي‌ تقريباً دو هزار سال‌ از دست‌ آدمي‌ به‌ در رفت‌». «ارسطو به علت‌ اعتقاد به‌ وجود مكانهاي‌ طبيعي‌، نه‌ تنها دچار اشتباهات‌ بزرگ‌ گرديد، بلكه‌ با ساير نظريات‌ خود نيز كه‌ از افلاطون‌ به ارث‌ برده‌ بود در تناقض‌ افتاد.»
بپيروي‌ از معتقدات‌ ابتدايي‌ رايج‌، سه‌ حالت‌ اجسام‌ مركب‌ (انجماد، ميعان‌، بخار) ... را عناصر اوّليه‌ تلقي‌ مي‌كند و فرق گذاريهاي‌ رايج‌ مبتني‌ بر اطلاع‌ ناقص‌ از فرايندهاي‌ طبيعي‌ را مرزهايي‌ مي‌انگارد كه‌ خود طبيعت‌ كشيده‌ است‌ و درنتيجه‌ آن‌ حالات‌ را تغيير و تبدل‌ عناصر به معني‌ واقعي‌ مي‌ پندارد.
اين‌ دو محرّك‌ فكري‌ كاملاً مختلف‌ و نابرابر، او را بر آن‌ داشته‌ است‌ كه‌ دستاوردهاي‌ گران بهايي‌ را كه‌ پيشروانش‌ به‌ آنها دست‌ يافته‌ بودند، به يك سو نهد و بر نظريه‌اي‌ دربارة‌ طبيعت‌ كه‌ در نزد پيشينيان‌ وسيلة‌ سودمندي‌ براي‌ پژوهش‌ شده‌ بود و در طي‌ روزگاران‌ ارزش‌ خود را روز بروز بوجه‌ بهتر و روشنتري‌ نشان‌ داده‌ است‌، پشت‌ كند... .

س، ملاصدرا هم همين را مى گويد؟

ج، صدرالمتألهين‌ شيرازي‌ نيز با وجود احترامي‌ كه‌ به‌ ارسطو مي‌گذارد، چون گمان‌ مي‌ كرد كه‌ نويسندة‌ كتاب‌ تاسوعات‌ مي‌باشد، باز در برخي‌ از نوشته‌ هاي‌ خود، زبان‌ بشكوه‌ مي‌گشايد و از بدعتها و اشتباهاتى كه‌ در فلسفه‌ و حكمت‌ الهي‌ وارد ساخته‌ گله‌ مي‌كند. وي‌ در يكي‌ از آثار خود چنين‌ مي‌گويد،
"و بالجملة‌، القول‌ بقدم‌ العالم‌ إنّما نشأ بعد الفيلسوف‌ الأعظم‌ أرسطاطاليس‌ بين‌ جماعة‌ رفضوا طريق‌ الربّانييّن‌ و الأنبياء، وماسلكوا سبيلهم‌ بالمجاهدة‌ و الرياضة‌ و التصفية‌، و تشبّثوا بظواهر أقاويل‌ الفلاسفة‌ المتقدّمين‌ من‌ غير بصيرة‌ و لا مكاشفة‌؛ فأطلقوا القول‌ بقدم‌ العالم‌. و هكذا أوساخ‌ الدهرية‌ و الطبيعيّة‌، من‌ حيث‌ لم‌ يقفوا علي‌ أسرار الحكمة‌ و الشريعة‌، و لم‌ يطّلعوا علي‌ اتحاد مأخذهما و اتفاق‌ مغزاهما؛ لشدة‌ رسوخهم‌ فيما اعتقدوه‌ من‌ قدم‌ العالم‌ و زعمهم‌ أنّ هذا مما يحافظ‌ علي‌ توحيد الصانع‌ و عن‌ انثلام‌ الكثرة‌ و التغيّر علي‌ ذاته‌ و أنّ قياساتهم‌ مبتنية‌ علي‌ مقدمات‌ ضرورية‌ هي‌ مبادئ‌ البرهان‌. لم‌ يبالوا بأنّ ما اعتقدوه ‌مخالف ‌لماذهب ‌إليه ‌أهل‌الدين‌".
سپس‌ ملاصدرا از روي‌ كرامت‌ طبع‌، اين‌ رأي‌ ناهنجار فلسفي‌ را سزاوار شأن‌ فيلسوفي‌ همچون‌ ارسطو نمي‌ بيند و آنرا گمان‌ بد مي‌ نامد و توجيه‌ مي‌ كند و مي‌ گويد،
"... و كان‌ ظنّى‌ بمعلم‌ الفلاسفة‌ أنّه‌ كأستاذه‌ أفلاطن‌ و أشياخه‌ الماضين‌ قائل‌ بالحدوث‌ الزماني‌ لهذا العالم‌؛ إذ من‌ المستبعد أنّ أفلاطن‌ العظيم‌ ما أفاده‌ هذا التعليم‌، أو كان‌ بذلك‌ ضنيناً علي‌ مثله‌.... ".

س، به نظر جنابعالى، مهمترين نقد ارسطو، كدام است؟

ج، من بزرگترين‌ نقد ارسطو، بعنوان‌ يكي‌ از شاگردان‌ نزديك‌ افلاطون‌ كه‌ نزديك‌ به‌ بيست‌ سال‌ نزد وي‌ بود، آن‌ است‌ كه‌ مقصود استاد را نفهميده‌ باشد؛ و بالاتر و بزرگتر آنكه‌ فهميده‌، ولي‌ بظاهر آنرا همچون‌ ندانسته‌ها تحريف‌ و تخريب‌ كند. نظريه‌ مثل‌ افلاطون‌ و سقراط‌ و حكماي‌ پيشتر از آنها، بدانگونه‌ واضح‌ بوده‌ است‌ كه‌ او بفهمد، با وجود اين‌ مي‌بينيم‌ كه‌ آنرا در كتاب‌ مابعدالطبيعه‌ ـ آلفاي‌ بزرگ‌ ـ فصل‌ نهم‌ بگونه‌اي‌ مبتذل‌ و غير صحيح‌ طرح‌ و ردّ مي‌ كند.
مثلاً براي‌ ردّ آن‌، استدلال‌ مي‌ كند كه‌ امور سلبي‌ كه‌ تحقق‌ خارجي‌ ندارند، يا مفاهيم‌ صرفاً ذهني‌ و منطقي‌، يا نابود شده‌ و فاني‌، بنابر سخن‌ افلاطون‌ بايستي‌ داراي‌ مثال‌ باشند، زيرا طبق‌ دلايل‌ مستنبط‌ از دانشها، براي‌ هر آنچه‌ كه‌ دانشي‌ از آن‌ يافت‌ مي‌ شود، يعني‌ هر مفهومي‌ كه‌ در ذهن‌ حاصل‌ گردد، بايد مثلي‌ وجود داشته‌ باشد..» و مي‌دانيم‌ كه‌ مثل‌ افلاطوني‌ ناظر به‌ اعيان‌ خارجي‌ است‌، نه‌ مفاهيم‌ ذهني‌، و اين‌ گونه‌ مطالب‌ را به‌ استادي‌ همچون‌ افلاطون‌ نسبت‌ دادن‌، يا از سر نفهميدن‌ مطلب‌ است‌، يا از روي‌ غرض‌ ورزي‌ و باستهزاء گرفتن‌؛ و فلاسفه‌اي‌ همچون‌ ميرداماد و ملاصدرا به‌ اين‌ نكته‌ توجه‌ داشته‌اند و توجه‌ داده‌اند كه‌ ارسطو مطالب‌ استاد حكيم‌ خود را تحريف‌ نموده‌ است‌.

س، شاهكار ارسطو چه بوده است؟

ج،  يكي‌ از آثار و بركات‌ او، اين‌ است كه‌ توانست‌ انديشه‌ هاي ‌نوابغي‌ همچون ‌ابن‌ سينا و فارابي‌ و خواجه‌ نصيرالدين‌ طوسي ‌و هزاران‌ فيلسوف‌ بزرگ‌ ايراني‌ و غير ايراني‌، مسلمان‌ و غيرمسلمان‌ را بكار بيندازد.
به گمان من،  اگر ارسطو در زمان‌ اينان‌ زنده‌ بود، چه بسا نوشته‌ها و مطالب‌ آنها را نمي‌ فهميد. با اينهمه‌ اگر آثار او كه‌ بعربي‌ ترجمه‌ شده‌ است‌، بدست‌ اينان‌ نمي‌رسيد، آن‌ مسائل‌ ساده‌ و محدود، به‌ اينهمه‌ مسائل‌ دقيق‌ و پيچيده‌ و برهاني‌ و استدلال‌ منتهي‌ نمي‌وگرديد. هنوز كه‌ هنوز است‌، اساس‌ فلسفة‌ رايج‌ سنتي‌ بر ماده‌ و صورت‌ و مقولات‌ دهگانه‌ و علل‌ اربعه‌ و عقول‌ عشره‌ و قوه‌ و فعل‌ و مانند اينها قرار دارد و گرداگرد آن‌ بقعة‌ كوچكي‌ كه‌ ارسطو ساخته‌ بود و شايد اميدي‌ به‌ دوام‌ و بقاي‌ آن‌ نداشت‌، امروز از بركت‌ فلاسفة‌ ايراني‌ و غير ايراني ‌در طي‌ ده‌، دوازده ‌قرن‌، به مرور زمان ساخته هايى را ساخته كه اكنون هر يك از آن به ‌كاخى عظيم ‌بدل ‌گشته ‌است‌.

س، چرا برخى از شارحين ما، مكتب ارسطو را شناسنامه دار و مانا نمى شناسند؟

ج،  همانگونه‌ كه‌ گفتم، مكتب‌ ارسطو شايد اساس‌ استواري‌ نداشته است و برخلاف‌ حكمت‌ اشراقي‌ افلاطون‌ و سقراط‌ كه‌ ريشه‌ در قرون‌ گذشته‌ داشتند، مكتبي‌ زير بنايى نبوده است، اما ارسطو وقتى ظهور مى كند و پديدار مى گردد؛ با حكمت‌ اشراق‌ رقابت‌ مى كند. نوابغي‌ مانند فارابي‌ و ابن‌ سينا نيز در آن‌ دوره‌ يافت‌ نشدند كه‌ با استعداد شخصي‌ و انديشة‌ توانا پرده‌ اي‌ از منطق‌ و استدلال‌، و گستره‌ اي‌ از معاني‌ و مفاهيم‌ عالي‌ فلسفي‌ بر روي‌ آن‌ مواد اولّيه‌ نارسا بكشند و به‌ آن‌ مادة‌ نازيبا صورتي‌ زيبا بپوشانند، و ضعف‌ آنرابه‌ قوه، و قوة‌ آنرابه‌ فعليت‌ برسانند. از اينرو هنوز قرني‌ به‌ پايان‌ دورة‌ پيش‌ از مسيح‌ مانده‌ بود كه‌ ديگر از ارسطو و مكتبش‌ جز نامي‌ و چند كتاب‌ و رساله‌ باقي‌ نماند.
 شاگرد معروف‌ ارسطو و در حقيقت‌ وارث‌ او، تئوفراستوس‌ (Theophrastos)  است‌ كه‌ بنا بوصيت‌ او پس‌ از وي‌ ادارة‌ لوكيون‌ را برعهده‌ گرفت‌ و تا سال‌ درگذشت او، آنجا را اداره‌ مي‌ كرد. پس‌ از آن‌، شاگرد ديگرش‌ استراتون‌ اهل‌ لامپ‌ ساك‌  (Straton-Lampsaque) و پس‌ از او لوكُن‌ (Lycon) مدير آن‌ مدرسه‌ بودند. مدتي‌ نيز شخصي‌ بنام‌  كريتولائوس‌ (Critolaos) در آنجا رياست‌ كرد و با مرگ‌ او، از آن‌ مدرسه‌ نامي‌ باقي‌ نماند و بكلي‌ منقرض‌ شد.

س، پس از انقراض مكتب ارسطو، تاريخ فلسفه چگونه گذشت؟

ج، با انقراض‌ مكتب‌ ارسطو و مشائين‌ كه‌ همچون‌ حكومت‌ اسكندر بمدت‌ كمي‌ درخشيد و ناگهان‌ خاموش‌ گرديد، جز برخي‌ كتب‌ او كه‌ بوسيلة‌ شاگردانش‌ در لوكيون‌ بعنوان‌ كتب‌ درسي‌ نگهداري‌ و نسخه‌ برداري‌ مي‌ شد، چيزي‌ از او باقي‌ نماند و سياست‌ و مذهب‌ و دانش‌ باتفاق‌ دست‌ بدست‌ هم‌ دادند و درهاي‌ مدارس‌ اسلامي‌ را بروي‌ فلسفه‌ و علوم‌ يوناني‌ گشودند و جان‌ تازه‌ اي‌ به‌ مكتب‌ مشائي‌ دميدند. از ويژگيهاي‌ تاريخي‌ مكتب‌ ارسطو يكي‌ آن‌ است‌ كه‌ شاگردانش‌ به‌ آراء او پايبند نبودند و مانند مكتب‌ اشراق‌ كه‌ همه‌ دست‌ در يك‌ كاسه‌ داشتند، و همه‌ از كشف‌ و شهود دم‌ مي‌ زدند و از حقيقت‌ واحد سخن‌ مي‌ گفتند، پاي‌ در جاي‌ پاي‌ استاد خود ننهادند. ديگر آنكه‌ مدرسة‌ او حكيم پرور نبود، بلكه‌ فارغ‌التحصيلان‌ آن‌ بيشتر به‌ علوم‌ طبيعي‌ و تجربي‌ و علوم‌ جزئي‌ راغب‌ بودند؛ مثلاً تئوفراستوس‌ بيشتر يك‌ طبيعي دان‌ بود و به‌ گياهشناسي‌ و زمين‌شناسي‌ پرداخته‌ بود.

س، ارتباط فلسفه ارسطو و فلسفه افلاطون چگونه است؟


ج، رابطه بین فلسفه ارسطو با فلسفه افلاطون همیشه مورد مناقشه بوده، از طرفی هواداران افلاطون ارسطو را اساسا مشتق شده از افلاطون می دانند و به تفاوت های اساسی آن دو چندان تاکید نمی کنند و از طرف دیگر هواداران ارسطو هستند که ارسطو را بسی فراتر از افلاطون می دانند، به ویژه در منطق و در نظریه ی صورت ها. اما کسانی هم هستند که عقيده دارند، اختلافات میان ارسطو و افلاطون ربطی به برتری فکری آنها ندارد، بلکه به دیدگاههای اساسا متفاوت آن دو از جهان مربوط می شود. اختلافات میان ارسطو و افلاطون، در نقد بی رحمانه ارسطو به نظریه صورت های افلاطون نمایش داده می شود، آنجا که عنوان می کند؛ نظریه مثل افلاطون گردنه ی عبور ناپذیری بوجود می آورد، دوگانگی میان جهان ایده های معقول و جهان چیزهای محسوس؛ این نظریه، تبیین چگونگی نسبت و رابطه ی چیزهای محسوس و چیزهای معقول را کلا غیر ممکن می نماید.

مكتب ارسطو و چالش هاى جديد علم و فلسفهس، نسبت فلسفه ارسطو با سياست چگونه است؟

ارسطو نظریه سیاسی افلاطون را در "جمهوری" رد می کند، به این دلیل که بسیار نظری، تخیلی و بسیار  دور از جهان واقعی است. برای ارسطو دولت خوب دولتی است که در آن قانون اساسی حاکم است و رابطه فرمانروا با فرمانبران رابطه انسان های آزادی است که اخلاقا مساوی باشند. اما میان افلاطون و ارسطو در مورد نظریه ی سیاسی توافق های زیادی نیز وجود دارد. ارسطو نیز همچون افلاطون، دولت را داری غایت یا هدف اخلاقی می داند، و باز چونان افلاطون، ارسطو دولت را بر فرد و خانواده مقدم می داند. دولت کل خود بسنده ای است، در صورتی که خانواده و فرد خودبسندگی ندارند و تنها اجزاء وابسته به زندگی اجتماعی دولت هستند. در نهایت ارسطو، تحقیق افلاطون را برای یک سنخ حکومت ایده آل رها می کند. او بجای آن به تفحص در قوانین اساسی دولت های واقعی یونان بر می گردد و به پرسش جدید و عملی می رسد، چه نوع حکومتی برای اکثر دولت ها بهتر و کارآمدتر است؟ نتیجه ی ارسطو حکومت متکی به قانون اساسی (پولیتی) است. چنین حکومتی میانگسن اولیگارشی و دموکراسی است. این حکومت نیز مانند اولیگارشی حکومت صاحبان دارایی است، ولی نه در حد افراط، طوری که اکثریت اهالی دموکراسی سهمی در حکومت دارند، و این در عمل حکومت طبقه ی پرشمار متوسط است و به باور ارسطو پایه ی مدیریت با ثبات و مناسب را برای دولت فراهم خواهد کرد.

س، از نگاه جنابعالى، اخلاق در فلسفه ارسطو از چه جايگاهى برخوردار مى باشد؟

ج، من نوشته هاي اخلاقي ارسطو را از بديع ترين آثاري مى دانم كه درباره اختيار آدمي و ارزشهاي إنساني، سخن مى گويد. او در باره اخلاق و مباحث اخلاقى، چنان با استاد خود افلاطون متفاوت است كه يك سنت فلسفي رقيب تأسيس كرد. اگر افلاطون منشأ اخلاق هاي ديني، متافيزيكي و ايده آليستي بود ارسطو تاسيس کننده يك سنت طبيعت گرايانه، مادي، دنيوي و واقع گرا بود. يعني معيارهاي ارزش را در نيازها، گرايش ها و قابليت هاي دروني انسان مي دانست.
ارسطو علم اخلاق را شاخه‌ای از علم سیاست تلقی می‌کند. بر این اساس علم اخلاق او فردی و سپس اجتماعی است. علم اخلاق او مبتنی بر فضایلی است که توسّط عقل عملی کشف و آنگاه لازم الإجراء می‌گردد و عمل به آنها زندگی سعادتمندانه را به همراه می‌آورد. اگرچه انسان برای رسیدن به کمال به جنبه‌ های معنوی و حیات اخروی نیاز دارد که ارسطو در فلسفه اخلاق خود صحبتی از آن به میان نیاورده است، ولی مجموعاً اخلاق ارسطو دریچه‌ ای است که تا کنون مبانی فکری بسیاری از فیلسوفان شرق و غرب را متوجه خود ساخته است.

س، اخلاق فردى را مراد مى كند، يا اخلاق جمعى را؟

ج، هدف افلاطون از اخلاق هماهنگ كردن طبيعت بشري با يك طرح پيش ساخته آرماني و الهي كردن انسان است، ولي ارسطو اصول اخلاقي اش را به قامت نيازهاي طبيعت بشر دوخته است و به دنبال سعادت خوشي براي زندگي اين جهاني و روزمره انسان است.
ارسطو غايت فلسفه اخلاق را سعادت فردي وغايت سياست را خوشبختي همگاني مي داند. به نظر او سياست بسط اصول اخلاقي به قوانين اجتماعي است. از نظر او خير كل(جامعه) برتر از خير جز(فرد) است و براي همين اخلاق فردي را تابع اخلاق سياست بيان مي كند.
 نزد ارسطو خوب به معناي دستيابي به سعادت، به معناي دستيابي به اهداف غايي كه انسان ها به طور طبيعي هدف قرار مي دهند. پس اينها غايات انسانها هستند. كساني كه به اين غايات برسند سعادتمند مي باشند. سعادت انجام اين فعل هاست.
همانگونه که اشاره شد نظریه اخلاقی ارسطو براساس خیر (سعادت انسان) پایه‌ریزی شده است. او معتقد است که ذات خیر به صورت یک جوهر کلی وجود ندارد. خیر بشر را باید برحسب خودش فهمید. یعنی از طریق معرفت درونی در باب حالات بشر و از طریق بصیرت در قابلیت‌های بهم پیوسته‌ای که طبیعت انسان را سامان می‌دهد، این معرفت محتاج تجربه شخصی است.

س، فلسفه اخلاق، در عملكرد و فرد و جامعه از چه مكانيزم مشخصى برخوردار است؟

ج، فلسفه اخلاق ارسطو پیش از هر چیز، با عمل یا کردار سروکار دارد. به نظر او کوشش برای شناخت خصلتهای انسانی هدفی نهایی نیست، بلکه وسیله‌ ای است برای رسیدن به هدف دیگر که همانا کردار و عمل به اصول اخلاقی است. خود او می‌گوید که هدف از نوشتن اخلاق، این نیست که بدانیم فضیلت چیست بلکه در این است که ما از نیکان شویم، چون اگر این نباشد آن پژوهش سودی ندارد. پس لازم است که درباره کردارها پژوهش کنیم به این منظور که چگونه به آنها عمل کنیم. بر این اساس «علم اخلاق» ارسطو آشکارا غایت انگارانه است. او با عمل سر و کار دارد. با عملی که انسان را به خیر رهنمون می‌شود و هرچه به حصول خیر یا غایت او منجر شود، عمل حق و درستی خواهد بود.

س، به نظر شما، ارسطو سعادت انسان در دو جهان را در تمشيت علم اخلاق مى داند؟

ج، او قائل است که سعادت، برترین خیر است با این حال سعادت انسانی را به معنای «لذت» یا «ارضاء شدن» نمی‌داند، بلکه سعادت در دیدگاه او از یک سو مفهومی است که در ارتباط با روح و عقل انسان است و از سوی دیگر با عمل در ارتباط است یعنی برای سعادتمند شدن، رفتار و زندگی سعادتمندانه نیز لازم است. بر این اساس ارسطو، در باب اخلاق، نظریه «سعادت‏» را طرح کرده است. او مدعی است انسان طالب سعادت است نه خوبی (خیر). از نظر ارسطو، خوبی همان سعادت است. این پرسش مطرح است که از نظر ارسطو راه تحصیل سعادت چیست؟ علم اخلاق عبارت است از علم راه تحصیل سعادت. ارسطو معتقد است که فضائل وسائلی هستند برای رسیدن به هدفی که سعادت باشد، چون هدف چیزی است که ما آن را آرزو می‏کنیم و وسیله چیزی است که درباره‏اش می‏اندیشیم و آن را بر می‏گزینیم.اعمال مربوط به وسیله باید انتخابی و اختیاری باشد. پس رعایت فضائل مربوط به وسیله است.

س، يعنى راه وصول حقيقت، حصول اخلاق است؟

ج، ارسطو اخلاق را، و در حقیقت «راه وصول به سعادت‏» را، رعایت اعتدال و حد وسط می‏داند. می‏گوید: فضیلت یا اخلاق حد وسط میان افراط و تفریط است. او معتقد است هر حالت روحی یک حد معین دارد که کمتر از آن و یا بیشتر از آن رذیلت است و خود آن حد معین فضیلت است. مثلا «شجاعت‏» که مربوط به قوه غضبیه است و هدف قوه غضبیه دفاع از نفس است و حد وسط میان «جبن‏» و «تهور» است، و «عفت‏» که مربوط به قوه شهویه است، حد وسط میان «خمود» و «شره‏» است، و «حکمت‏» که مربوط به قوه عاقله است ‏حد وسط میان «جربزه‏» و «بلاهت‏» است. و همچنین «سخاوت‏» حد وسط میان «بخل‏» و «اسراف‏» است، «تواضع‏» و «فروتنی‏» حد وسط میان «تکبر» و «تن به حقارت دادن‏» است. ارسطو، برخلاف افلاطون، معتقد است که علم و معرفت برای تحصیل فضیلت ‏شرط کافی نیست، علاوه بر آن باید نفس را به فضیلت تربیت کرد، یعنی باید در نفس ملکات فضائل را ایجاد نمود، باید کاری کرد که نفس به فضائل که رعایت اعتدالها و حد وسطها است، عادت کند و خو بگیرد، و این کار با تکرار عمل میسر می‏شود.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱۹
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
شهبازى
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۴۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
2
7
در جوامعى كه از خلاء علم و اخلاق رنج مى بريم، پرداختن به مقولاتى مثل علم و فلسفه و اخلاق، خيلى لازم و ضرورى است. اگر مبناى زندگى انسان و جامعه علم و اخلاق بود، بسيارى از مشكلات كنونى وجود نداشت.
پاسخ ها
پایتخت
| Iran, Islamic Republic of |
۱۱:۴۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
من هم با نظرتون کاملاً موافقم.
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۱۱:۴۴ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
یاد جمله ی تاریخی امام حسین علیه السلام افتادم؛ "اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید"!
محمد صادق پارسا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۱:۴۹ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
1
9
با سلام و احترام،
از گروه فرهنگى پايگاه بولتن نيوز قدر دانى مى كنم، هرچه مباحث علمى و فرهنگى بيشتر مورد توجه نخبگان و مردم قرار بگيرد، به همان نسبت راه انحرافات فكرى بسته تر مى شود.
نصرت الله زنگنه
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۳۳ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
0
7
طرح ديدگاه هاى فلسفى امثال أفلاطون و ارسطو، موجب ارتقاء سطح دانش تخصصى پژوهش گران و علاقمند ان به علوم انسانى مى شود،
دانشجوى رشته فلسفه
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۲۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
0
12
ارسطو سعادت را هدف نهايى و اخلاق را لازمه سعادت مى داند.
پاسخ ها
ناشناس
| Germany |
۱۳:۲۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
من با نظر شما که دانشجوی رشته فلسفه هستی موافقم. و یک + هم زدم.

چون حداقل رشته شماست و مقاله متین فوق را فهمیدی و نظر دادی .

حالا من مقاله را نفهمیدم ولی به اعتماد به حرف شما نظر + دادم .مثل اون بنده خدا که کر مادرزاد بود و نمیتوانست بشنود ولی نشسته بود درمحفل شادی و جک و برای هر لطیفه ای حسابی میخندید .البته به اعتماد
آنهائیکه کر نبودند چون آنها خوب میفهمیدند چه گفته میشود. ولی خود آقا کره متوجه نبود به چی میخندند فقط اعتماد میکرد.
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۲۸ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
1
1
همه فلاسفه بر علم اخلاق تأكيد مى كنند، اما ارسطو اخلاق را لازمه سعادت و سعادت را عالى ترين مرتبه انسانيت تعريف كرده است.
پایتخت
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۴۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
10
1
با تشکر از بولتن بابت این گفتگوی بسیار عالی.
من با اینکه قبلاً با نظریات ارسطو در مورد اخلاق هیچ مطالعه ای نداشته ام ولی در تجربه ی شخصی خودم دقیقاً به همان چیزی رسیدیم که ارسطو در گذشته ی بسیار دور رسیده بود و این برایم خیلی جالب بود.
پاسخ ها
علی
| Iran, Islamic Republic of |
۱۳:۴۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
با سلام،
جناب پایتخت !
جامعه جهانی را از تقریرات خود محروم نکنید .
حتما آنها را مکتوب کنید و استدعا می شود که بنام عنوان مبارک، مجلد شده آنها را "کاپیتال عصر جدید" بگذارید چون واقف هستید که این کلمه "کاپیتال" نه تنها به مفهوم "سرمایه" که مرحوم مارکس آنرا بکار گرفت بلکه به معنی "پایتخت" که عنوان برگزیده محضر شریف است هم بکار برده می شود.
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
3
0
مناقشه ارسطو و أفلاطون بيشتر يك تزاحم علمى بوده است،
از نظر اساسى اختلافات چندانى نداشته اند،
پاسخ ها
پایتخت
| Iran, Islamic Republic of |
۱۴:۱۷ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
ولی در گفتگوی بالا اختلافات یاد شده اساسی به نظر میرسد.
رامين دادرس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۸:۰۲ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
1
2
سلام و سپاس،
خيلى گفتگوى جالبى بود، دست شما درد نكنه، اصولأ فلسفه و بحث هاى فلسفى شيرين و خواندنين، اخلاق و سياست از منظر ارسطو الگوى مناسبى است براى عصر ما..........
ندا اكبريان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۴۷ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۳
0
0
از استاد فرجى كه در آثار خود به تئورى علم اخلاق مى پردازند و از اخلاق و رعايت موازين اخلاقى دفاع علمى مى كنند، سپاسگذارم
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۴۶ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
0
0
بى اخلاقى آفت هر جامعه اى است و من فكر مى كنم تلاش انديشمندان براى ثابت كردن نظريه علم اخلاق و اخلاقى تر شدن فضاى زندگى فردى و اجتماعى انسان ها، از جايگاه بالايى برخوردار است، مچكرم
ح اسلامى
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۴۷ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
1
7
استاد عالى بودش، دست مريزاد
دانشجو
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۳:۵۰ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۴
0
6
همون جور كه فرموديد،
فلسفه ارسطو، قبل از هر چيز به عمل و علم اخلاق مى پردازد
ناشناس
|
Germany
|
۱۲:۵۸ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۵
1
16
من مقاله بالا را یکبار بدقت خواندم هیچی حالیم نشد دو باره خواندم کمتر فهمیدم .بالاخره فهم مطالب فلسفی کار هرکسی نیست زحمت داره و کمی هم سواد میخواهد که شرمنده ام تصمیم دارم اینبار کاملا با دقت بخوانم و نظر بدهم .اگر کامنتی از من ندیدید اصلا مقاله سخت بوده و نفهمیدم ولی به این سادگیها از رو نمیرم اگه واقعا دیدم غیر ممکنه و از فهم من خارجه اینطوری کامنت مینویسم:
بسیار مطلب جالب و خواندنی بود و حتی گفتنی های زیادی را تیتر مقاله درون خود به ارمغان داشت . واقعا متشکریم که خصوصا در این برهه حساس که جامعه تشنه معنویات هست به موقع دقیقا مطلبی را قلم زدید که برای تشنگان مانند ابر بهاری بارید و سیراب کرد .سپاس
دانشجوی فلسفه و حکمت اسلامی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۱۵ - ۱۳۹۴/۰۴/۲۰
0
1
مکتب ارسطو به طور کامل حلال مشکلات بشر نیست اما مکتب اخلاق مداریست فلسفه، جهانیست ما هر یک فیلسوف هستیم در نفس کار اما به آن واقف نیستیم مثل فکر کردن که همه فکر می کنند اما به کارکرد و قواعد و اصطلاحات منطقی واقف نیستند
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین