کد خبر: ۲۳۱۷۷۶
تاریخ انتشار:
محمدابراهیم رنجبر امیری از 76 سال روزنامه‌فروشی‌اش می‌گوید:

تیترهای حوادث و قتل‌ها را که داد می‌زدیم، مردم بیشتر روزنامه می‌خریدند

«محمدابراهیم رنجبر امیری» اکنون قدیمی‌ترین روزنامه‌فروش کشور است. از 9 سالگی که به تهران آمد، روزنامه‌فروشی را به واسطه همسایه‌های روزنامه‌فروش‌شان آغاز کرد و این روزها هنوز هم با عشقی وصف ناشدنی از شغل و حرفه‌اش می‌گوید. جلال رفیع، نویسنده و حقوقدان از او به عنوان موزه زنده مطبوعات ایران نام می‌برد.
تیترهای حوادث و قتل‌ها را که داد می‌زدیم، مردم بیشتر روزنامه می‌خریدند
گروه ادبیات، نشر و رسانه، «محمدابراهیم رنجبر امیری» اکنون قدیمی‌ترین روزنامه‌فروش کشور است. از 9 سالگی که به تهران آمد، روزنامه‌فروشی را به واسطه همسایه‌های روزنامه‌فروش‌شان آغاز کرد و این روزها هنوز هم با عشقی وصف ناشدنی از شغل و حرفه‌اش می‌گوید. جلال رفیع، نویسنده و حقوقدان از او به عنوان موزه زنده مطبوعات ایران نام می‌برد.

به گزارش بولتن نیوز، در پنجاه‌وپنجمین شماره ماهنامۀ مدیریت ارتباطات، گفت‌وگوی ساره گودرزی با رنجبری منتشر شده است. به همین بهانه 3 مطلب ذیل را می‌توانید در ارتباط با این موضوع مطالعه کنید:

· گذری بر کتاب «خاطرات یک روزنامه‌فروش»/ همه‌چیز از امامزاده هشت گنبد تا ماجرای مفقود شدن فرخ شاد لیستر به قلم محمدرضا وحیدی

· حافظه شگفت پيرمرد به قلم فتح‌الله جوادی آملی، سردبیر اطلاعات هفتگی

· به مناسبت انتشار خاطرات یک روزنامه‌فروش/ پیشینه پخش‌گری و فروشندگی مطبوعات به قلم سید فرید قاسمی، پژوهشگر مطبوعات

بخش‌هایی از این گفت‌وگو را می‌خوانید. تهیه و مطالعه متن کامل از اینجا.

به یاد دارید نخستین روزنامه‌فروشی که کار می‌کردید، کجا بود؟

چهارراه لاله‌زار اسلامبول. آن موقع 9 ساله بودم و تازه با 2 برادر روزنامه‌فروش کار خود را شروع کرده بودم.

9 سالگی و روزنامه‌فروشی؟ چطور شد که سر و کارتان به روزنامه‌فروشی افتاد؟

من تازه از دست زن بابا در امیرکلای بابل به تهران فرار کرده بودم. آن موقع‌ها امیرکلا در چهار کیلومتری بابل قرار داشت و الان به هم چسبیده‌اند. وقتی به تهران رسیدم دو ماهی در این شهر سرگردان بودم تا توانستم مادرم را پیدا کنم. آن موقع‌ها تهران مثل حالا نبود که ابتدا و انتهایش مشخص نباشد، یک سو لاله‌زار و دروازه یوسف‌آباد و از بالا هم دوراهی یوسف‌آباد بود که الان به میدان سیدجمال‌الدین اسدآبادی معروف است. در قدیم بالای این میدان یک آسیاب بود که به آسیاب گاومیشی معروف بود. ما از لاله‌زار به همراه چند نفر از دوستانم پیاده می‌رفتیم و آب‌تنی می‌کردیم. یوسف‌آباد یک قریه کوچک بود و از آنجا تا ونک بیابان بود.

.

تیترهای حوادث و قتل‌ها را که داد می‌زدیم، مردم بیشتر روزنامه می‌خریدند

.

آن زمان رسم بر این بود که تیترهای پرکشش را داد می‌زدند. جذاب‌ترین تیتری که داد زدید را به یاد می‌آورید؟

معمولاً اخبار جنگ و حوادث بیشترین طرفدار را داشت و به همین دلیل اغلب تیتر آنها را داد می‌زدم. در برخی برهه‌ها اخبار جنگ پررنگ‌تر بود مثل حمله هیتلر به ترکیه و روسیه.

در این میان مردم به سمت کدام اخبار بیشتر کشش داشتند؟

عده‌ای نظامی بودند که همیشه به سراغ اخبار جنگ می‌آمدند اما عموم مردم زمانی که تیتر خبر حوادث و قتل‌ها را داد می‌زدیم، روزنامه را می‌خریدند و می‌خواندند تا بدانند چه اتفاقی افتاده است. مثلاً یک روز رئیس کلانتری میدان سپه را یک گردن‌کلفت کشته بود. جریان از این قرار بود که رئیس کلانتری او را دستگیر کرده بود و در راه کلانتری، مرد از او پرسیده بود که مرا کجا می‌بری و او هم گفته بود که می‌برمت کلانتری. آن گردن‌کلفت لات هم در ماشین چاقویش را درمی‌آورد و سر رئیس کلانتری را می‌برد که ازجمله خبرهای جنجالی آن زمان بود که خیلی سر و صدا کرد طوری که تا دو ماه این خبر و حواشی آن تیتر یک روزنامه‌ها بود.

خودتان قبل از اینکه روزنامه‌ها را بفروشید، اخبار آن را می‌خواندید؟

من سواد زیادی نداشتم. وقتی شمال بودم تا کلاس دوم ابتدایی درس خواندم و قبل از اینکه به تهران بیایم یک ماهی کلاس سوم را خوانده بودم اما می‌توانستم خبرها را بخوانم. هر وقت بیکار می‌شدم داستان‌های مجله اطلاعات هفتگی را مطالعه می‌کردم. سال 1330، امتحان دادم و گواهی‌نامه ششم ابتدایی را گرفتم و پس از آن هم تا مقطع دیپلم درسم را ادامه دادم اما متأسفانه روزی که امتحان ریاضی داشتیم روزی بود که در وزارت دارایی استخدام شده و سرپرست ابلاغ شده بودم و نتوانستم سر جلسه امتحان بروم و نشد دیپلم بگیرم.

.

.

.

برای اغلب خاطره‌هایی که در کتاب آورده‌اید، پایانی شگفت‌انگیز انتخاب کرده‌اید، مثل داستان جن که خواننده در پایان دچار نوعی تعلیق می‌شود و نمی‌داند موضوع واقعیت داشته یا نه. عمداً این کار را انجام داده‌اید؟

واقعیت را گفته‌ام. آن موقع‌ها در خیابان غیاثی (آیت‌الله سعیدی) درجه‌دار گارد شاهنشاهی خانه داشت. آنجا در قدیم حالت بیابانی داشت. وقتی شیر را باز می‌کردند صدای ناله‌ای می‌آمد که بین اهالی شایعه شده بود صدای جن‌هاست. البته واقعیت‌ها و خاطره‌های دیگری را هم داشتم و دارم که در کتاب‌های بعدی‌ام حتماً به آنها اشاره می‌کنم، مثل شرخری که نزول‌خوار بود و وقتی فوت کرد، حدود 2هزار خانه در شهر مشهد داشت و در خیابان غیاثی و میدان خراسان هم خانه‌های زیادی داشت. وقتی بانک بازرگانی (تجارت) به تازگی تأسیس شده بود، شعبه‌ای از آن در میدان خراسان راه‌اندازی شده بود. در آن زمان این مرد حدود 100 میلیون تومان در آن بانک گذاشته بود و آنها به افتخارش جشنی برپا کرده بودند. او هم لباس مندرسی با گیوه قدیمی پوشیده بود و وقتی می‌خواست داخل جشن شود، نگهبان جلوی او را گرفت و نگذاشت داخل شود. او در پاسخ نگهبان چیزی نگفت و کمی بعد به مغازه خواروبارفروشی‌ای که به او بدهکار بود رفت. پشت دخل نشست و یک چک 10 میلیون تومانی کشید و به شاگرد مغازه داد تا یک گونی پول را برایش بیاورد و از او خواست به هیچ‌کس نگوید که کجا نشسته است. حالا فکر کنید ساعت 4 بعدازظهر بود و همه منتظر حضور این مرد بودند. رئیس بانک با تعجب پول را به شاگرد داد و سراغ مرد را گرفت اما شاگرد پاسخی نداد. کمی بعد چک بالاتری کشید و دوباره به بانک رفت. بار دوم رئیس و هیأت مدیره بانک دیگر شاگرد را رها نکردند و همگی به مغازه آمدند و با سلام و صلوات او را به مراسم بردند و همان نگهبانی که او را به بانک راه نداده بود وادار کردند، مرد را روی دوش‌هایش بنشاند و به داخل بانک ببرد. فردی که اگر او را می‌دیدی، به او کمک هم می‌کردی.

درست است می‌گویند شما قدیمی‌ترین روزنامه‌فروش کشور هستید؟

از من قدیمی‌تر هم بودند اما به رحمت خدا رفته‌اند. اکنون من قدیمی‌ترین روزنامه‌فروش هستم. حدود یک سال و نیم با برادران روزنامه‌فروش همسایه کار می‌کردم و پس از آن با وجود سختی‌های فراوان در گوشه خیابان‌های مختلف بساط می‌کردم. چون جثه کوچکی داشتم خیلی‌ها مرا اذیت می‌کردند و بارها کتک خوردم اما گلیمم را از آب بیرون کشیدم و توانستم کارم را ادامه بدهم. سال‌ها بعد وقتی ازدواج کردم زمینه استخدامم در اداره دارایی فراهم شد اما من باید با 240 تومان یک خانواده سه نفره را اداره می‌کردم. قبل از اینکه دارایی بروم بعدازظهرها از ساعت 2 در روزنامه‌ها کار می‌کردم، مثلاً برای روزنامه‌های صبح امروز، فرمان و ملیون به خبرگزاری پارس می‌رفتم، بولتن اخبار را می‌گرفتم به سردبیر می‌دادم و تا ساعت 10 شب، کارهای سرپایی را انجام می‌دادم.

.

تیترهای حوادث و قتل‌ها را که داد می‌زدیم، مردم بیشتر روزنامه می‌خریدند

.

کمی درباره خانواده و فرزندان‌تان بگویید. شنیده‌ام فرزندان تحصیل‌کرده‌ای دارید؟

بله. شش فرزند دارم؛ سه دختر و سه پسر. حمید پسر بزرگم پزشک است و در آلمان زندگی می‌کند. پسر دیگرم محمد، میکروبیولوژی خوانده است. پسر کوچک‌ترم مهندس راه و ساختمان است که او هم در آلمان زندگی می‌کند. دخترانم هم همه ازدواج کرده‌اند و سر خانه و زندگی خود هستند و هفت نوه هم دارم.

پنجاه‌وپنجمین شماره ماهنامه مدیریت ارتباطات در 84 صفحه تمام رنگی به قیمت 10 هزار تومان از کیوسک‌های مطبوعاتی قابل خریداری است.

تیترهای حوادث و قتل‌ها را که داد می‌زدیم، مردم بیشتر روزنامه می‌خریدند

همچنین علاقه‌مندان می‌توانند این ماهنامه را توسط نرم‌افزار «برگ» (کیوسک الکترونیکی مطبوعات) بر روی گوشی‌ها و تبلت‌های دارای سیستم عامل اندروید خریداری کرده و مطالعه کنند. نرم‌افزار اندرویدی «برگ» از نشانی http://barg.asr24.com یا cando.asr24.com قابل دریافت است.

آرشیو کامل ماهنامه مدیریت ارتباطات از نشانی http://www.magiran.com/cmmagazine قابل تهیه و مطالعه است. این ماهنامه از طریق سایت http://www.prshop.ir نیز برای درخواست‌کنندگان، ارسال می‌شود.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین