کد خبر: ۲۲۰۲۸۰
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار:
تحلیلی بر نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه در حوزه‌ی سبک زندگی اسلامی؛

انتخابهای مبهم زندگی‌های پوچ / 6

مطالبی که در ادامه به نظرتان رسیده و در قالب پرونده‌ای تحت عنوان «تحلیلی بر نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه در حوزه‌ی سبک زندگی اسلامی» آورده می‌شود، سلسله گفتارهای دکتر محمدحسین باقری، استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی‌ست که پس از پیاده‌سازی و چندین بار ویرایش در اختیار ما قرار گرفته است. وی سعی نموده تا با تفسیر مبتنی بر آیات و روایات دینی و همچنین اصول جامعه‌شناسی و روان‌شناسی از نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه، باب جدیدی در مقوله‌ی سبک زندگی اسلامی باز کند.
گروه سبک زندگی، مطالبی که در ادامه به نظرتان رسیده و در قالب پرونده‌ای تحت عنوان «تحلیلی بر نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه در حوزه‌ی سبک زندگی اسلامی» آورده می‌شود، سلسله گفتارهای دکتر محمدحسین باقری، استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی‌ست که پس از پیاده‌سازی و چندین بار ویرایش در اختیار ما قرار گرفته است. وی سعی نموده تا با تفسیر مبتنی بر آیات و روایات دینی و همچنین اصول جامعه‌شناسی و روان‌شناسی از نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه، باب جدیدی در مقوله‌ی سبک زندگی اسلامی باز کند.

به گزارش بولتن نیوز،
پس کاری که بدون معرفت انجام می‌شود، لزوماً به سرانجام نمی‌رسد. آدمی که در مبهمات زندگی و ادعا می‌کند، هم مبهم طرفداری می‌کند، هم نمی‌داند تا کجا و چه هست؟ آدم‌های مبهم، آدم‌های اهل کوفه‌اند. تکلیفشان مشخص نیست خیلی هاشان معرفت ندارند.  کسانی که همراه نشدند با امام حسین (ع) در چارچوب این نامه اگر بخواهیم تعریف کنیم، یکی از دلایل عمده‌اش این است که خیلی‌های‌شان می‌دانستند حسین نوه‌ی پیغمبر است، می‌دانستند که حضرت رسول به ایشان سواری داده، گلویش را بوسیده. چرا رهایش کردند؟ چون نمی‌توانستند دنیای‌شان را رها کنند. نمی‌توانستند بین دنیا و آخرت، دنیا را ول کنند و به آخرت بچسبند. یکی‌اش این است. یکی دیگر اینکه در ابهام بزرگ شده بودند و آمده بودند جلو، اما در ابهام. وقتی در معرکه‌ی بزرگی، مواجه ‌شدند با دو راهی، نمی‌توانستند تصمیم بگیرند. ترسیدند، ول کردند. پس ما آدم‌های مبهم را خیلی دوست نداشته باشیم. چرا؟ چون بر سر امتحان‌های بزرگ، وقتی انسان‌ها در مسیر، دچار مشکل می‌شوند، خیلی امیدی به این‌ها نیست. نمی‌آیند دنبال حق. 
می‌خواهم این را در یک داستان بگویم که ما اگر نگرشی درست بر واقعیت‌ها پیدا نکنیم، اسیر مبهمات می‌شویم. زندگی مبهم، رسم و رسوم مبهم. مثلاً فلسفه اعتقاد چیست؟ قرآن گفته دیگر. رسم و رسوماتی که امروز اضافه شده به ازدواج، اصلاً ما را از فلسفه ازدواج دور کرده. دو تا جوان می‌خواهند به هم برسند، پدر فامیل درمی‌آید. آقا پسر ما گفته زن می‌خواهم. از موقعی که این گفته زن می‌خواهم، ما شب‌ها خواب‌مان نمی‌برد. فلسفه ازدواج بر عکس است که شما آرامش داشته باشید و بگویید دیگر سر به راه شده و دیگر تشکیل خانواده می‌دهد، الحمدالله خدایا شکر، دیگر به ما گیر نمی‌دهد. اما چرا این همه باید هزینه بکنم؟ تالار باید بگیرم، سرویس باید بخرم؟ این‌ها چارچوب فلسفه‌ی ازدواج از نظر دینی نیست. ما به دین اضافه کردیم. برای همین ماشین دیگر راه نمی‌رود. مشکل ما را حل نمی‌کند. در کتاب شریف مثنوی، مولانا داستان یک لال و بیمار را نقل می‌کند. می‌گویند آدمی بود که گوشهایش سنگین بود. یک همسایه‌ای داشت  که مریض شد. می‌خواست برود عیادتش اما این آدم دو تا اشتباه مرتکب شد. اولاً نپذیرفت که چون گوشش سنگین است، یک نفر را ببرد دنبال خودش که این حرف‌ها را برایش ترجمه کند. ثانیاً دچار این اعتماد به نفس کافی شد که من می‌توانم. نشست پیش خود که می‌رویم پیش بیمار و می‌گوییم حالت چطور است. مثلاً می‌گوید بد نیستم؟ ما هم می‌گوییم که خدا را شکر. بعد می‌گوییم که چه دکتری آمد بهت سر زد و او می‌گوید دکتر مثلاً حسن آقا. می‌گوییم این دکتر خوش قدمی است و... بعد رفت عیادت مریض. خواندن شعر در شب مکروه است در صورتی که شعر غیر حکیمانه باشد البته.
آن کری را گفت افزون مایه‌ای / که تو را رنجور شد همسایه‌ای
گفت با خود کر، که با گوش گران / من چه دریابم ز گفت آن جوان
کر با خودش گفت من با این گوش سنگین، چی می‌فهمم وقتی او حرف می‌زند؟ قبول نکرد که نرود. گفت با عقلم حرف می‌زنم.
چون ببینم کان لبش جنبنان شود / من قیاسی گیرم از راه خرد 
چون بگویم چونی ای محنت کشم /  او بخواهد گفت نیکم یا خوشم
وقتی لبش تکان بخورد لب خوانی می‌کنم. وقتی بپرسم که چطوری او بگوید خوبم یا بدم. 
من بگویم شکر، چه خوردی اَبا؟ / او بگوید شربتی یا ما شبا 
من بگویم صَح، نوشت کیست آن؟ /  از طبییان، او بگوید که فلان 
من بگویم بس مبارک‌ پاست او / چون که او آید شود کارت نیکو 
این جوابات سیاسی راست کرد / عکس آن واقع شد ای آزاد مرد
معمولا می‌گوید شکر. بعد می‌گویم چه خوردی؟ می‌گوید یا شربت خوردم یا چیزی مثل آن.  من بگویم آن را کی نوشته که خوب شوی، او می‌گوید فلان طبیب. من می‌گویم او دکتر خوبی است که هر کس را مداوا بکنه زود پا می‌شود. این همه پیش خودش فکر کرد بعد که رفت جلسه برعکس این شد. 
کَر درآمد پیش بیمار و نشست / بر سر او خوش همی مالید دست 
گفت چونی؟ گفت مُردم! گفت شکر! /  شد از این رنجور پُر آزار و نُکر 
بعد از آن گفتش چه خوردی گفت زهر،! / گفت نوشت باد! افزون گشت درد 
بعد از آن گفت از طبیبان کیست او / که همی آید به چاره پیش تو؟ 
گفت عزرائیل می‌آید بر او! /  گفت پایش بس مبارک، شاد شو 
این زمان از نزد او آیم برت /  گفتم او را تا که گردد غم خورست 
بالاخره کر رفت پیش بالین بیمار و دستی بر سر او مالید. گفت چطوری؟ گفت مُردم. گفت شکر خدا. مریض که نشسته بود، به جای اینکه روحیه بگیرد، یک حالی شد. چرا من می‌گویم مُردم، او می‌گوید خدایا شکر؟ بعد از آن گفت چه خوردی گفت زهر. گفت نوش جان. دوباره مریض ناراحت شد. گفت از این دکترها، کدام‌شان می‌آید سراغت که نسخه بنویسد برایت؟ از عصبانیت گفت عزرائیل کر گفت بابا این خیلی خوش قدم است!
پس اگر ما بر مبنای مبهمات زندگی بکنیم، داستان ما مثل داستان این کر، مسخره می‌شود. ما می‌خواهیم ذکر و یاد اباعبدالله الحسین (ع) بکنیم، هی لای آن زهر ماری مصرف می‌کنیم. به تعبیر برخی از افراد که یک آقایی می‌خواست یک روضه‌ای بخواند که هیچ تحریفی نداشته باشد. آمد توی مسجد و به آقا هی خواند و خواند. دید کسی گریه نمی‌کند. کمی نگاه کرد، از آن ته صدا زد کمی از آن زهر ماری هم بهش اضافه کن! بعد اینجا مولانا نتیجه زیبایی می‌گیرد. می‌گوید بعد این کر خوشحال شد.
کَر بدون آمد بگفت او شادمان /  شکر، کش کردم مراعات این زمان
بس کسان کایشان عبادت‌ها کنند / دل به رضوان و ثواب آن نهند 
خود حقیقت معصیت باشد خفی / بس کدر کان را تو پندازی صفی 
او نشسته خوش که خدمت کرده‌ام / حق همسایه بجا آورم 
بهر خود او آتشی افروخته است / در دل رنجور و خود را سوخته است
کر خوشحال از عیادت بیرون آمد غافل از اینکه برعکس شده کار. بعد نتیجه می‌گیرد که بسیاری از مردم اینگونه‌اند. یعنی نماز و روزه‌ای می‌گیرند و می‌خوانند، بعد دل بهش خوش می‌کنند. ولی واقعیتش این است که اینقدر توی دلش معصیت است که این بدرد نمی‌خورد. می‌گوید این کر پیش خودش فکر کرده که حق همسایه به جا آورده. خدمت کرده. اما او رفته بیمار را اذیت کرده. دیگر شرعا درست نیست که اذیتش کند. اگر در اطراف مسجد مریضی باشد نباید صدای عزاداری زیاد باشد که مریض را اذیت کند. نگویید ناشنوا چه تقصیری داشت؟ تقصیر از این بالاتر که ناشنوایی‌اش را پنهان کرد و وارد عرصه عمل شد؟
 از برای این چاره خوف‌ها / آمد اندر هر نمازی «أهدنا»
خواجه پندارد که طاعت می‌کند / بی‌خبر کز معصیت جان می‌کند
مولانا می‌گوید اینکه ما در نمازهای پنجگانه و هر روز چندین بار می‌گوییم «أهدنا الصراط المستقیم»، یعنی خدایا ما را از این ابهام‌ها نجات بده. راه درست را به ما نشان بده. حضرت در ادامه می فرماید «فأِّن الکفّ عند حیره الضّلال خَیرٌ مِن رُکوبِ الأهوال» یعنی اینکه تو خودت را کنترل کنی که سرگردان نشوی، گمراه نشوی، این بهتر از آن است که بر اسب گمراهی، بر اسب ترس و بر اسب وحشت سوار شوی. در واقع این فرمایش مولا برای شرایط اجتماعی هم که جامعه‌ا‌ی دچار بحران‌هایی می‌شود صدق می‌کند. گرد و خاک زیادی به پا می‌شود. می‌گوید اگر حق و باطل را تشخیص ندادی، دست نگهدار قضاوت نکن تا حقایق بر تو روشن بشود، بعد تصمیم بگیر. آنهایی که در این وقت، بر اسب و حشت سوار می‌شوند، عاقبتشان مثل آن فرد ناشنواست. 
پروردگارا ما را معترف به نادانسته‌هایمان قرار بده.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
محسن
|
UNITED STATES
|
۱۰:۴۶ - ۱۳۹۳/۱۱/۰۱
0
0
ماشاءالله به نکته سنجی این بزرگوار.
حفظه الله ان شاءالله
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۵:۲۸ - ۱۳۹۴/۰۲/۱۳
0
0
اراجیف وحرفهای بیفایده وپوچ
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین