کد خبر: ۱۲۶۶۰۰
تاریخ انتشار:
خاطرات یک سوسیالیست آذربایجانی در کردستان/4/

خبر حمله که آمد، برخی پیشمرگان مجبور به تعویض شلوار شدند

وقتی خبر حمله به ما در روستا به گوش فرماندهانمان رسید، تنی چند از پیشمرگان کومله از ترس اینکه کشته می شدند و بار اولشان بود حتی شلوار خودشان را خیس کردند و این برای کومله خوب نبود تا اینکه رهبری تصمیم گرفت برای ایجاد آمادگی جسمی و روحی در آنها، شبی افراد گردان در کوه و دره ای بمانند
گروه سیاسی ـ یکی از اعضای سوسیالیست آذربایجانی گروهک تروریستی کومله، خاطرات خود را در کردستان باعنوان «جنگ و فاجعه مرگور، جنایت فراموش نشدنی حزب منحله دمکرات کردستان ایران» نوشته است.

به گزارش بولتن نیوز، این خاطرات که به صورت دست نوشته بوده در چند قسمت منتشر خواهد شد که در ادامه بخش چهارم این خاطرات می آید.

پیشمرگان خسرو جهاندیده (مصطفی) رابخوبی می شناختند. او نه تنها پیشمرگی ترسو،بزدل و بی تجربه بود بلکه انسانی بی اخلاق،منطقه گرا، مروج نظریه عشق آزاد!و ... بود. همرزمان او همگی بخوبی با روحیات غیر اخلاقی او آشنا بودند.
او فردی چاپلوس هم بود و به جمع افراد جدیدی که قصد پیشمرگ شدن را داشتند می رفت و با بیانی شیوا در خصوص آزادی جنسی در کومله، همه شنوندگان جدید را مجذوب خود می ساخت. او انسانی دروغگو، حقه باز، فریبکار و بسیار هم ظالم بود.
این جوان بیست و سه ساله آذربایجانی با همه پیشمرگان و مردم روستاها رابطه بسیار ظالمانه ای داشت. در وجود او کینه، بغض، رشک و خود ستایی بطور فزاینده ای، وجود داشت و در صحبتهایش همیشه کلامهای زشت و ناپسند دیده می شد.
مصطفی بخاطرخصوصیات غیر اخلاقی اش، در میان مردم و پیشمرگان به فردی هوسران و ظالم تبدیل شده بود. او اهل مطالعه نبوده و از سواد خوبی هم بر خوردار نبود.
به همین جهت در سخنرانی ها برخود مسلط نبوده و نمی دانست چه بگوید و به چه ترتیبی مردم را آگاه، تهیج و یا قانع سازد؟.
مصطفی، ترک آذربایجانی و از اهالی ارومیه بود. او به زبان ترکی، فارسی، کردی سورانی و بادینی تسلط داشت. خسرو در حوالی ارومیه یکبار به زبان ترکی می خواست بر علیه جمهوری اسلامی در میان مردم سخنرانی کند که به دلیل کم سوادی،اشتباه عجیبی کرد!
او در سخنرانی اش گفت:کومله، علیه مردم، ظلم طبقاتی و ستمهای ملی در عرصه های فرهنگی، سیاسی و اقتصادی بر آذربایجانی ها و کردها روا داشته است! اما سخنرانی ها و جلسات او با مردم سومای و برادوست زمانی که او عضو کمیته سازماندهی و تشکیلات بود هرگز از ذهن مردم آن مناطق پاک نخواهد شد.سخنرانی های تندی که در آن به قرآن و اسلام توهین و هتک حرمت می کرد.
مصطفی درآن جلسه، مثل همیشه بی آنکه به یادداشت هایش نگاهی بیاندازد بدون آنکه روان حرف بزند، آراسته باشد،روحیه رزمندگی، شور و هیجان پیشمرگان کومله را در میان مردم از بین می برد.
کومله از این نوع افراد کم نداشت و ندارد! مصطفی در جلسه گردان بار دیگر اثبات نمود که لیاقت بعهده گرفتن مسئولیتهای سیاسی سنگین تراز مسئولیت سیاسی گردان را ندارد اما چون دوست صمیمی رهبری کومله بود،همیشه به او بهاء داده می شد.
در فردای آن روز وقتی با خسرو در کنار آتش نشسته و برای رفقای گردان چای آماده می کردیم موضوع عدم توانایی های او را برایش گفتم. او دوست نداشت از او انتقاد کنم و یا انگشت روی ضعف های زیاد او و عدم توانی های او بگذارم.
او در حالی که چند دانه بلوط پخته را از آتش بیرون می کشید موضوع را عوض کرده و متوجه من ساخت. او شروع به انتقاد از من نمود. انتقادش این بود که من هر چند که توانایی های زیادی در کارهای سیاسی و نظامی دارم ولی اعتماد به نفس نداشته و ساده لوحانه در حال انتقاد از او که یار و یاور رهبر کومله است، هستم او همیشه از قبول مسئولیتهای تشکیلاتی فرار می کرد چون در جریان این مسئولیتهای تشکیلاتی بود که پیشمرگان متوجه ضعف های او می شدند و به ناکارآمدی افراد نزدیک به رهبری پی می بردند.
این دهمین بار بود که او در یکسال گذشته ازمن انتقاد می کرد. در آن موقع بیاد اولین انتقاد او افتاده بودم که دربالای روستای هله کوش در سومای از من می کرد ولی در همان حین ولوله ای در روستا بلند شد و گفتند که ارتش و پاسداران الان به شما در این روستا حمله می کنند. شایع حمله و آماده جنگ شدن بهانه خوبی شد که یقه ام از برخوردهای انتقادی مصطفی خلاص شود.
در آن روزها مصطفی، سلیم، رضا، حسام، سید حسین، سلطان و دیگر مسئولان برای سرو سامان دادن به گردان مرتب جلسه گرفته و با همدیگر بحث می کردند و نقشه می ریختند که چگونه با پاسداران جمهوری اسلامی جنگ کنند.
وقتی خبر حمله به ما در روستا به گوش فرماندهانمان رسید،تنی چند از پیشمرگان کومله از ترس اینکه کشته می شدند و بار اولشان بود حتی شلوار خودشان را خیس کرده بودند و این برای کومله خوب نبود تا اینکه رهبری تصمیم گرفت در یکی از این روزها، و قبل از آغاز حمله جمهوری اسلامی،مسئولین برای گرفتن فیلم ازپیشمرگان و همچنین ایجاد آمادگی جسمی و روحی در آنها تصمیم گرفته بودند افراد گردان را از اردوگاه در روستا،خارج کرده و شبی را در کوه و دره ای بمانند. به همین جهت بعد از صبحانه همه آماده شدند.
رفقای تدارکات غذای بیست و چهار ساعت را آماده کرده و بر اسبها سوار کردند. فیلمبردار، پزشکیار و بیسیم چی هم هر کدام وسایل خود را برداشته به صف طولانی گردان پیوسته و ازاردوگاه خارج شدند تا با یکسری مانور روحیه بخش روحیه پیشمرگان را بالا ببرند تا کمتر تلفات بدهیم. این بار برخلاف معمول هرپیشمرگی با خود یک کیسه خواب هم حمل می کرد.
در مسیر راه فیلم بردار از زوایای مختلف از صف کم افراد گردان فیلم می گرفت و از چوپان های منطقه استفاده می کرد به آنها لباس پیشمرگی می پوشاند تا صف طولانی تر دیده شود! بعد از ساعاتی پیاده روی و گذشتن از کوهها و و دره ها توقف کردیم در دره ای که چندین کوه بلند و سنگلاخی ما را اردوگاه مالومه جدا می کرد ماندیم.
هرکس دراطراف چشمه ای در میان سنگها جایی برای خود صاف نموده و کیسه خوابش را پهن کرد. در حالی که حسن حقیقت بیسیم را آماده می کرد، مصطفی یونسی، بایزید بیاضی و مولود جوانمردی (علی ایستی سو) وسایل تدارکاتی را از اسبها پیاده کردند و در گوشه ای گذاشتند.
چند نفر برای جمع کردن هیزم رفتند تا آتش روشن کنند. فخرالدین بالو که برای چای خوردن عجله نشان می داد، کتریها را از تدارکات گرفته و برای پر کردن آنها با عجله و با قدمهای بلند بسوی چشمه رفت. صدای آواز دلنشین شیکاکی "خزال خزال" از دور بگوش می رسید.
جلو چشمه شلوغ بود و همه می خواستند آب خورده و سر و صورت خود را صفا دهند. هرپیشمرگی برای آب و چایی خوردن از ظرفهای پاکتی و پلاستیکی آب انگور بجای لیوان استفاده می کرد و بعد از تمام شدن آنها را تا کرده و درجیب شان نگه میداشتند.
پیشمرگان زن بخش کوچکی از این گردان را تشکیل می دادند. نسرین حسنخالی، خدیجه احمدی، منیر مدرسی، سعادت هاشمیان، سوعدا مراد بیگی و نجیبه عبداللهی از زنان و دختران کردستان بودند که در گردان در هرسو حضور داشتند و وسیله ای نیز برای تقویت روحیه پیشمرگان قبل از شروع درگیری نیز بودند و در این حیطه،حضور فعالی داشتند!. در بعد از ظهرآن روزنجیبه بهمراه سه نفر دیگر بدلیل خوردن مشروب بشدت مسموم شدند که به یاری چند رفیق دیگر با اسب به بیمارستان اردوگاه در روستا،منتقل شدند.
عصر آنروز رفقای گردان برای جمع آوری هیزم در طول دره پراکنده شدند و بعد از مدت کوتاهی توده بزرگی ازشاخه ها و تنه های درختان در زیر تخته سنگی بزرگ انباشته شده بود. با تاریکی هوا همه افراد در اطراف روشنایی آتشی بزرگ نان و کنسرو خورده و بعد از چایی، برنامه رقص و آواز زنان و مردان پیشمرگ و مراسم عشق بازی،حول آتش شروع شد و تا دیر وقت صدای آواز و خنده در دره ها می پیچید.
صبح روزبعد، همه ازکیسه خوابهای خود بیرون خزیده و روز زیبایی را آغاز نموده و گروه گروه به گردش در اطراف استراحتگاه پرداختند. کوههای پر صخره در میان درختان محو شده و طبیعت وحشی محیط به انسان روح تازه ای می بخشید.
وقت نهار همه جمع شده و در گروههای کوچک و بزرگ نان و چایی خوردند و برای شنیدن اخبار جنگها و درگیریهای پیشمرگان به رادیو کومله و رادیو حزب دمکرات گوش می دادند. بعد از ظهر آنروز همه آماده شده و راهی اردوگاه شدند.
همان موقع گوشه هایی از دو روز زندگی ناآرام پیشمرگی فیلم برداری شد تا سندی از زندگی سخت پیشمرگان کومله در تاریخ باشد. اکنون این فیلم و عکسهای پیشمرگان گردان 22 که با حقه بازی از مردم عادی در پوشش پیشمرگ برای نشان دادن تعداد زیاد پیشمرگان کومله،استفاده می شدند،در یوتیوب قابل دسترس می باشند.
ساختمان وسط اردوگاه بعد ازیک شب آرامش دوباره به محیط رفت دیگر رفقای اردوگاه مالومه تبدیل شده بود، اما روزهای خوش زیاد نبودند و این روزهای خوش یک شبانه روز بیشتر طول نکشید!

حرکت بسوی شمال
صدها نفر از پیشمرگان مستقر دراردوگاه مالومه بعد از صبحانه برای بدرقه پیشمرگان گردانهای خود به وسط اردوگاه جمع شده بودند. گردانها و واحدهای نظامی مناطق مختلف کردستان همیشه به اردوگاه آمد و رفت داشتند، اما برای بدرقه هیچ گردانی این همه آدم جمع نشده بود. ماشینهای وانت بار و لندرور درراه خروجی اردوگاه پارک شده بودند.
همه رفقا لباس یکرنگ و تازه ای پوشیده، رخت یا حمایل پر از خشاب بسته و تفنگها را بر دوش انداخته و مشغول عکس گرفتن و صحبت با رفقایشان بودند. کوه بلند آسنگران از پشت اردوگاه ناظرلحظات هیجانی و غم انگیز این تعداد از جنگجویان آزادی و برابری بود.
احمد تورک بخاطرزخم دستش نمی توانست با گردان همراه شود. او از جدا شدن از رفقایش بخصوص مصطفی (خسرو) که از فامیلهای خانوادگی اش بود افسرده و غمگین به نظر می رسید.
آنروز احمد تمام مدت با مصطفی بود و نمی خواست لحظه های بودن با مصطفی را از دست بدهد. مصطفی از عمق احساسات و عواطف احمد نسبت به خودش بخوبی آگاه بود و به همان اندازه احساس نزدیکی و محبت به احمد می کرد.
آنها ضمن صحبتهایشان توصیه هایی به همدیگر می کردند. احمد هم مانند مصطفی از کادرهای ناکارآمد کومله بود که در منطقه مکریان زخمی شده و چند ماه پیش به گردان ارومیه منتقل شده بود.
لحظه جدایی فرا رسیده بود. دست دادنها و رو بوسی ها تمامی نداشت. آواز "آیرلیق" ترکی یادم افتاده بود که می گوید هیچ دردی بدتراز جدایی نیست. رابطه عاطفی عمیق و ناگسستنی بین این پیشمرگان ایجاد شده بود. پیشمرگان کمونیست گردان ارومیه این رابطه ها را با ریا و دورویی آنهم با زحمات فراوان در دل دیگران ایجاد کرده بودند. آنها در میان پیشمرگه های دیگر گردانها و ارگانهای مرکزی حزب تاثیرات خوبی بجا نگذاشته و همه از کادرها و جنگجویان این گردان بخوبی یاد نمی کردند.
در موقع حرکت افراد هر واحد نظامی در ماشین های تعیین شده جای گرفتند. با حرکت ماشینها دستها به تکان درآمدند. از ترس،اشک در چشمان روناک و آوات که دوازده سیزده سال بیشتر نداشتند،تمامی نداشت. آنها بهمراه بچه های دیگر که دوستهای زیادی در گردان پیدا کرده بودند تا پیچ جاده خاکی اردوگاه در میان گرد و غبار ماشین ها می دویدند و گریه می کردند.
ماشینها از جاده شنی، از مقابل مقرهای سازمان راه کارگر، چریکهای فدایی خلق و حزب دمکرات کردستان عبور کرده و به شهرک کهریزه رسیدند. قرارگاه بزرگ مجاهدین خلق ایران در آنسوی شهرک یعنی در نزدیکی راه کهریزه و سلیمانیه قرار گرفته و دیوارهای بلند حفاظتی دور آنرا محاصره کرده بودند. این قرار گاه یکی از پایگاههای بزرگ مجاهدین بوده و در عین حال محل زندانی شدن و شکنجه صدها نفر از مخالفان مجاهدین بخصوص مخالفان" انقلاب ایدئولوژیک" مسعود و مریم بودند..
ماشینهای گردان 22 از کهریزه و سلیمانیه، شاقلاوه و غیره گذشته و به روستای شیوان وارد شدند. در روستای ویران شده شیوان هم مجوزعبور گردان مانند ایستهای بازرسی مسیر راه به افراد بازرسی نشان داده شد.
شیوان روستایی بود که شش ماه پیش روستایی آباد، زیبا و پر از مردم بودند که پذیرایی خوبی از ما نکرده بودند و بیشتر به رژیم جمهوری اسلامی تمایل داشتند.کومله هم برای انتقام از آنها،جنگ میان کومله و جمهوری اسلامی را به این روستا کشاند و از مردم این روستا بعنوان سپر دفاعی استفاده کرد و با این کار کومله،انتقام گرفته شد و این روستا ،به ویرانه تبدیل شده و مردم روستا را ترک کرده بودند. ویرانی روستای شیوان غم و اندوه بزرگی را در دل مردم منطقه نهاد و باعث موج نفرت و تنفر شدید مردم از پیشمرگان کومله شد و این برای کومله ضربه سنگینی محسوب می شد.
بلندیهای اطراف روستا پوشیده از خاکریز و سنگرهای پایگاههای نظامی عراق بودند. ماشینهای ارتشی مداوم در آمد و رفت بوده و منطقه به تمامی نظامی بود. فرماندهان گردان اعلام کردند که چند روزی اینجا خواهیم ماند تا راهنما و راهی مناسب پیدا کنیم.
برای پیشمرگان آشکار شد که هنوز آمادگی لازم و کافی برای حرکت ایجاد نشده است. هر دسته از پیشمرگان در نقطه ای مستقر شدند. آنها در میان خرابه ها بدنبال جایی بودند تا کیسه خواب خود را پهن کنند. مواد غذایی و مهمات زیادی در کنار دیوار فرو ریخته ای گذاشته شده بود. رفقا در گروه های چند نفره قدم زده یا با همدیگر در گوشه ای صحبت می کردند. در ای نروزها هوا آفتابی و گرم بود در حالی که هوای کردستان در ایران در آن موقع از فصل همیشه سردتربود.


روز پنجم تا یازدهم آبان
افراد گردان در داخل خرابه های روستا و درمیان پایگاههای بعثی عراقی،روزها و شبهای کسل کننده ای را سپری می کردند. آنها انتظار نداشتند در چنین جایی زمین گیر شوند. تعدادی از پیشمرگان از مسئولین و رهبری کومله انتقاد می کردند که چرا پیشمرگان را بی خودی خسته می کنید؟ و آنها را به کشتن می دهید؟اگر آماده نبودید چرا ازاردوگاه زود حرکت کردید؟
ادامه دارد...

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین