سراسیمه

سراسیمه

حوصله جر و بحث با او را نداشتم. تکه کاغذ را گرفتم و از خانه بیرون زدم. به پمپ‌بنزین رفتم و بعد میوه خریدم. حدود 45 دقیقه گذشت و به طرف خانه آمدم که متوجه شدم، کوچه شلوغ است. یکی از همسایه‌ها مرا که دید، سراسیمه و مضطرب جلو آمد و گفت: کجایی مرد حسابی! بیا ببین نزدیک بود چه بلایی سر بچه‌ات بیاورند. دخترم را دیدم که داشت گریه می‌کرد و زن همسایه کنار پیاده‌رو او را در آغوش گرفته بود.
کد خبر: ۴۹۸۶۰۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۳

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین