مجله روزهای زندگی

مجله روزهای زندگی

سایه دوست؛
فردای آن روز وقتی در خانه نشسته بودم، صاحب طلاها که اسمش جلیلی بود و بهبود برای اینکه مرا فریب بدهد دوستش را جلیلی معرفی کرده بود به سراغم آمد و گفت: «آن­ها قصد داشتند وسط راه تو را به بهانه­ای پیاده کنند و طلاها را نیز با خودشان ببرند!
کد خبر: ۴۹۴۷۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۱

عشق های رنگین؛
پدرم را آنقدر می­شناختم که وقتی این گونه عصبانی می­شود هیچ کس نباید با او مخالفت کند. در عین حال او که می­دانست اگر من با اخم و روحیه­ای ناراحت به آن مهمانی بروم به هدفش نمی­رسد، از خواهرم و دو عروسش خواست که مرا قانع کنند.
کد خبر: ۴۹۴۴۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

نسیم ملکوت؛
حقیقتاً زندگی با همه شیرینی­هایش برایم مشکل بود، چون خانواده خودم که پولی نداشتند که بتوانند کمکم کنند، خانواده مهرنوش هم گفته بودند که به هیچ وجه روی کمک مالی­شان حساب نکنم که البته غرورم هم اجازه نمی­داد که بخواهم حتی یک ریال از آن­ها بگیرم.
کد خبر: ۴۹۴۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

قصه های بازگشت؛
مراسم خواستگاری تقریباً برای خالی نبودن عریضه بود، چرا که کیانوش و صدف در آن پنج ماهی که من و فریبرز در آسایشگاه داشتیم ترک می­کردیم کاملا دلباخته همدیگر شده بودند.
کد خبر: ۴۹۴۴۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

حوادث مجازی؛
تقریبا یک سال گذشت و رابطه فرهاد و جیران عالی شده بود. آن­ها دو بار هم به سفر رفتند و آنقدر به جیران خوش گذشته بود که فکر می­کرد خواب می­بیند و حس کرد در قلبش اتفاقی افتاده و عاشق شوهرش شده. در تقویم آن روز را یادداشت کرد و گفت از این به بعد این تاریخ سالگرد ازدواج او و فرهاد است.
کد خبر: ۴۹۴۴۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

من همسر دوم بودم؛
هر قدر بزرگتر می­شدم بیشتر می­فهمیدم من با بچه­های دیگر فرق دارم. همه دوستانم پدر و مادر داشتند، ولی من نداشتم. وقتی مادرهایشان به مدسه می­آمدند، می­دیدم که چقدر جوان و شاداب­اند، ولی مامان اکرم شکسته و پیر بود با موهایی به سفیدی برف...
کد خبر: ۴۹۴۴۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۰

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین