علي قهرماني : فيلم كتاب ايلاي با شعار؛ «همه ميكشند تا آن را به دست
آورند، او ميكشد تا از آن حفاظت كند» روي پرده نقرهاي سينما نقش بست.
ژانر جاده در سينما، به گونهاي خاص از فيلم و سريال گفته ميشود كه روايت
آن در جاده و مسيري پر فراز و نشيب ميگذرد. شكلهاي كهني از اين ژانر
داستاني را در ادبيات سفرنامهاي و سفرنامههاي گوناگون و تاثيرگذار دنياي
ادبيات ميتوان يافت. اين ساختار در سادهترين شكل خود، روايت يك درام؛ در
زمان و مكانهاي گوناگون است كه وحدت بخش آن يك مسير مشخص، هدف از سفر و
سلوك، در روايت فيلم است.
ساختار برتر در اينگونه سينمايي، آميختن اين ژانر با مضموني خاص يا ژانري
ديگر است. در اين تلفيق، ساختار از روايت خشك و چارچوبهاي ژانر، بيرون
آمده و به يك روايت سينمايي جذاب تبديل ميشود و از اين رو برترين فيلمهاي
ژانر جاده، فيلمهايي هستند كه پيامدِ پديدههاي اجتماعي، آموزههاي ديني –
اخلاقي و فرهنگ و سبك زندگي را به بهانه تعقيب زندگي قهرمان يا شخصيتهاي
محوري داستان در جادهاي به تصوير ميكشند. نمونه موفقي از اين فيلم ها
عبارتند از: «جاده» ساخته فليني، «خاطرات موتور سيكلت»، «لورنس عربستان» و
«باني و كلايد». اينگونه روايت داستان در شرق، ريشه در كهن الگوها و
رمانسهاي شهسواري و حماسي دارد. در ادبيات كهن پارسي به صورت سفرنامهها،
شاهنامههاي منظوم و داستانهاي حيواناتي مانند «افسانه سيمرغ» تجلي پيدا
كرده است. در سينماي پس از انقلاب اسلامي، استفاده از اين ساختار در
سينمايي دفاع مقدس و تاريخ اسلام، بيشتر به صورت حاشيهاي و به شكل ضعيفي
صورت گرفت. مجموعه تلويزيوني امام علي(ع)، مسافر ري، ولايت عشق و فيلمهاي
سينمايي مانند روز واقعه، اخراجيهاي يك، ليلي با من است، سفر به چزابه و
خاكستر سبز نمونههاي پر مخاطب و تاثيرگذاري بودند كه قالب برخي روايي، از
اين ژانر بهره بردند.
اگر اين ژانر در سينماي ايران بخواهد مصداقي داشته باشد، بايد فيلمهايي
مانندخيلي دور - خيلي نزديك و درباره الي را نمونه نسبتا موفقي از
بهرهگيري از اين ژانر در گونه اجتماعي سينماي ايران دانست. به نظر ميرسد
هنوز سينماي ايران، ظرفيتهاي اين ژانر را چه به تنهايي و چه در تلفيق با
ژانرهاي ديگر مورد واكاوي دقيق و بهرهبرداري عملي قرار نداده است. اين
ژانر با توجه به بنمايههاي موجود در ادبيات حماسي- عرفاني پارسي و مفاهيم
ديني همانند سير و سلوك به معبود، سفر معنوي حج و زندگينامه چهرههاي
ماندگار، ظرفيت گستردهاي براي انتقال باورهاي ديني و واكاوي پديدههاي
اجتماعي دارد. در حيطه سينماي آخرالزماني نيز اين ژانر يكي از قويترين
ساختارهايي است كه ميتواند در انتقال باورهاي مهدوي، فرهنگ انتظار و
زمينهسازي ظهور، كارآيي خود را به اثبات برساند. مولفههاي رايج در قالب و
شكل ساختاري سينماي آخرالزمان، تلفيقي است از ژانرهاي جاده، ترسناك، علمي-
تخيلي و فاجعه. بازشناسي مولفههاي هريك از اين ژانرها ما را در دستيابي
به گونه مطلوب اين نوع فيلم ياري ميرساند.
شناسنامه فيلم:
كارگردان: برادران(آلبرت و آلن) هوگس؛ (Hughes Brothers) اين دو برادر؛
آثاري چون «مرگ رئيسجمهور» و «از جهنم» را نيز در كارنامه هنريشان دارند.
بازيگران:
* دنزل واشنگتن در نقش ايلاي * گري اولدمن در نقش كارنگي * ميلا كانيس در نقش سولارا
* ري استيونسون در نقش ريدرايج * جنيفر بيلز در نقش كلوديا * اوان جونز در
نقش مارتز * فرانسيس دِ لا تور در نقش مارتا * مايكل گامبون در نقش جورج *
تام ويتس در نقش مهندس
شركتهاي توليدكننده: آلكون اينترتينمنت؛ (Alcon Entertainment)، سيلور پيكچرز؛ (Silver Pictures)
توزيعكنندگان: كمپاني برادران وارنر و كلمبيا پيكچرز
محصول: ۲۰۱۰ ايالات متحده امريكا
زمان فيلم: 118 دقيقه
بودجه ساخت: حدود ۸۰ ميليون دلار
فروش گيشه در امريكا: 38، 437، 553 دلار
جمع كل فروش: بيش از ۱3۰ ميليون دلار
داستان فيلم نوشته «گري ويتا»
خلاصه فيلم:
فيلم كتاب ايلاي؛ (The Book of Eli) فيلمي فرا آخرالزماني؛
(post-apocalyptic) است كه در فضاي بعد از رستاخيز اول اتفاق ميافتد.
ايلاي كتابي با قرائت خاص از انجيل را به همراه دارد تا به دست نگهبانهاي
تمدن و فرهنگ كه در فيلم، همان امريكاييها هستند، برساند. وي جانش را هم
بر سر اين راه ميگذارد. ايلاي موفق ميشود قبل از مرگ، انجيل نسخه جيمز
شاه (King Jams) را نجات بدهد و اين كتاب در كنار تورات و قرآن در كتابخانه
امريكا آرام ميگيرد. در كنار ايلاي دختر خانمي به نام «سولارا» در فيلم
حضور جديدي دارد كه در پلان انتهايي فيلم با وسايل او راهي را كه با هم
آمدهاند، به تنهايي برميگردد.
داستان فيلم
۳۰ سال از پايان تمدن گذشته و تنها عده كمي از انسانها روي زمين باقي
ماندهاند، و از ميان آنها هم تنها شمار اندكي بازمانده از دنياي قديم
هستند و باقي مردم از همانها و در دنياي جديد بدنيا آمدهاند، و مردم
دنياي جديد همگي بي سوادند. در اين ميان كارنگي(گري اولدمن) نام شخصيت منفي
اصلي فيلم است كه بدنبال به دست آوردن آخرين نسخه كتاب انجيل است تا
بواسطه آن بر مردم دنيا سيطره يابد. كارنگي در دنياي قديم هم زندگي كرده و
ميخواهد از بياطلاعي مردم دنياي جديد سوءاستفاده كند و خود را رسولي از
طرف خدا معرفي كند. او عدهاي از مردان قوي و مسلح را اجير كرده تا افراد
بيپناهي را كه در بيابانها سرگردانند بكشند يا اسير خود كند. او
كتابهايي كه در اينجا و آنجا از دنياي قديم باقي مانده را توسط افراد
اجيرش جمعآوري ميكند تا بلكه شايد يك نسخه از انجيل را بيابد، اما تلاشش
به نتيجهاي تاكنون نرسيده. تا اين كه... در سوي ديگر، ايلي(دنزل واشنگتن)
كه شخصيت اصلي و مثبت داستان است آخرين نسخه بازمانده از كتاب انجيل را در
كولهپشتي خود دارد و ميخواهد آن را به «غرب» در امريكا ببرد تا در آنجا
از كتاب محافظت شود. او معتقد است كه پس از پايان دنياي قديم، ندايي معنوي
او را فراخوانده و از او خواسته كتاب مقدس را حفظ كند و به غرب ببرد و
معتقد است كه تحت حفاظت آن ندا قرار دارد. ايلي از همان پايان دنيا يعني
۳۰ سال قبل در حال حركت به سمت غرب بوده است و از ميان بيابانها و شهرهاي
ويران گذر ميكند بدون اينكه راهها را تشخيص بدهد و بداند كجاست. او
اعتقاد دارد نيرويي معنوي او را به مقصد يعني غرب هدايت ميكند و نيازي به
استفاده از چشم بصري نيست. تا اينكه ايلي و كارنگي به يكديگر ميرسند.
كارنگي كه از وجود انجيل نزد ايلي باخبر شده از او ميخواهد كتاب را به او
بدهد اما ايلي قبول نميكند، در نتيجه نيروهاي كارنگي به ايلي شليك ميكنند
اما تيرها به نقاط آسيبپذير او نميخورد گويي كه ازو محافظت ميشود. ايلي
در اين درگيري پس از شليك به پاي كارنگي به راهش ادامه ميدهد. دختري به
نام سولارا نيز (ميلا كونيس) همسفر او ميشود. پس از مدتي كارنگي و
نيروهايش با ماشين به جستوجوي ايلي مي روند و او را مييابند اما ايلي در
برابر آنها مقاومت ميكند. كارنگي هم كوتاه نميآيد و از ترفندي استفاده
ميكند و سولارا را تهديد به مرگ ميكند تا از اين طريق احساسات ايلي را
برانگيزد در نتيجه ايلي تسليم ميشود و كتاب را به كارنگي ميدهد، كارنگي
هم همان كاري را ميكند كه ايلي با او كرد يعني تيري به او شليك كرده و مي
رود، ايلي هم نقش زمين ميشود. اما ايلي مصدوم سفر خود را از سر گرفته و به
سمت غرب مي رود. از سوي ديگر در ميانه راه سولارا باز به او ميپيوندند و
همراهش ميشود. در نهايت هر دو به «غرب» يعني بقاياي شهر سانفرانسيسكو مي
رسند و به پيرمردي دانا كه در جزيره آلكاتراز از آثار دنياي قديم
نمونهبرداري كرده است مي رسد. پيرمرد ميگويد نمونه همهچيزها را دارد و
فقط انجيل را كم داشته، ايلي ميگويد كتاب را همراه ندارد ولي آن را از حفظ
است و ميتواند آن را آيه به آيه بخواند تا پيرمرد بنويسد. اما كارنگي هم
پس از گشودن انجيل مي فهمد كه اين كتاب به خط بريل نوشته شده و نميتواند
آن را بخواند و اينجا مشخص ميشود كه ايلي در واقع تمام اين مدت تا
اندازهاي نابينا بوده است. كارنگي در اينجا روياهاي خود را خراب شده
ميبيند، و در آخر چون كارنگي تمام افرادش را در مسير به دست آوردن كتاب از
دست داده مورد هجوم مردم فقير قرار ميگيرد و اموالش غارت ميشود و در
همان آشوبها محو ميشود... ايلي كه از فرط زخم گلوله در حال ضعف جسماني
است موفق ميشود ديكته انجيل را به اتمام برساند و سپس از دنيا مي رود.
پيرمرد كتاب را در قفسهاي مي گذارد و سولارا هم پس از نشستن كنار قبر ايلي
به سمت خورشيد و ماجراهاي جديد عازم ميشود... كتاب ايلي (به انگليسي: The
Book Of Eli)، نام يك فيلم پسارستاخيزي به كارگرداني برادران هيوز محصول
سال ۲۰۱۰ امريكاست. اين فيلم بهخاطر گفتارها و صحنههاي خشن درجه سني R
گرفته است. شعار فيلم همه ميكشند تا آن را به دست آورند، او ميكشد تا از
آن حفاظت كند است.
روايت قصه فيلم:
«كتاب ايلاي» داستان يك منجي آخرالزماني است كه وظيفه حراست از آخرين انجيل
روي كره زمين را بر عهده دارد اما مثل ساير فيلمهاي آرماگدوني هاليوودي،
منجي را يك امريكايي ميداند و از بين كتب آسماني تنها انجيل را داراي
جايگاه قلمداد ميكند. فيلم، سي سال بعد از تخريب دنيا و ويراني جهان را
به تصوير ميكشد. داستان آوارگي مردي است كه سالهاست در تنهايي به دنبال
هدفي والا(!) است. براي زنده ماندن گربه را شكار ميكند، با راهزنان درگير
ميشود و هرشب كتابي را ميخواند و حفظ ميكند كه به خط بريل نوشته شده
است. اين مرد كه ايلاي نام دارد از شرق، به سمت غرب و امريكا(جزيره منهتن)
در حركت است. وي در ميانه مسير به كافهاي بر ميخورد و در آن با دختري به
نام «سولارا » تا صبح حبس ميشود و اين آغاز آشنايي اين دو است. گرچه مرد
به اين دختر كه تنها فرزند رئيس كافه است، اعتماد نميكند، ولي دختر كه
شيفته او شده به هر قيمتي با او همراه ميشود. روند داستاني از اينجا به
بعد به كش و قوس و درگيريهاي فراوان ايلاي با پدر اين دختر – كارنگي - و
نوچههاي او ميگذرد. ايلاي زخمي در حاليكه چند تير به بدن دارد، به همراه
سولارا به امريكا ميرسند.
نخستين كاري كه به محض رسيدن انجام ميدهد اين است كه؛ متن كتاب را براي
كاتبي ديكته كند. او نيز آن را تا صبح آماده كرده و صحافي ميكند. ايلاي كه
ديگر در اين دنيا نيست تا در گوشش زمزمه دوباره شود؛ به سمت امريكا برود و
كتابي كه به همراه داشت را در اين مكان به امانت بگذارد، پيامش را به مردم
رسانده و با مرگ، از سفري
سي ساله، آرامش گرفته است. كتابي كه او براي نسل باقيمانده از بشر آورده
است، نسخه انجيلي است متعلق به جيمز شاه (King Jams) حالا نوبت سولارا است
كه راه نيمه تمام ايلاي را پس از مرگش ادامه ميدهد. وي براي تبليغ آيين
ايلاي، به سمت شرق رهسپار ميشود.
تحليل ساختاري
از نقاط قوت فيلم ميتوان به بازي دو هنرمند توانمند؛گري اولدمن (Gary
Oldman) و دنزل واشنگتن (Denzel Washington) اشاره كرد كه توانستهاند با
بازي روان و باورپذير خود در ايجاد فضاسازي فيلم كمك به سزايي نمايند.
موسيقي فيلم هم در موارد زيادي، به خوبي اجرا شده بود و ميتوانست احساسات
مورد نظر كارگردان را در بيشتر سكانسها به بيننده القا كند. خط تعليق
فيلم هم نسبتا قوي است و نمره قابل قبولي نيز در سايتهاي مختلف به دست
آورده است.
تحليل محتوايي
در اين قسمت از مقاله سراغ مباحث نماد، نشانه و رسانهشناسي رفته و بر اساس
آنها محتوايي كه فيلم ميخواهد به مخاطب در لايههاي زيرين فيلم القا كند
را بيان خواهيم كرد.
مولفههاي پسارستاخيزي بودن فيلم
در تمام فيلم، دنيايي ويرانشده و آسماني خاكستري نمايش داده ميشود. اين
نكته اشاره به نابودي ملكوت آسمان دارد و اين نكته را ميرساند كه عمر دنيا
به پايان رسيده و نخستين رستاخيز مادي شكل گرفته است. شايد از نخستين
فيلمهايي كه جهانِ بعد از رستاخيز را به اين شكل ترسيم كرد فيلم ماتريكس
باشد. بعد از آن فيلم اين قالب دستاويزي براي فيلمهاي بعدي شد و به صورت
معناداري مورد استفاده قرار گرفت. سكانس ابتدايي فيلم(شكار گربه، كباب كردن
آن و شريك شدن موش در اين ضيافت با ايلاي) تاكيدي بر وارونگي دنياي گذشته و
پايان آن دارد. از نشانههاي ديگري در بسياري از فيلمهاي پسارستاخيزي
براي به تصوير كشيدن دنيا به چشم ميخورد، تركيب جغرافيايي قارهها و
سرزمينهاست. در اين فيلم نيز مانند بقيه، اين مولفه مشهود است. جهاني عاري
از معنويت، انسانيت، فرهنگ، بهداشت و ابتداييترين شاخصههاي انساني،
سكانس آغازين فيلم كه با اجساد كشتگان، فضايي تاريك و مهآلود، بارش اشيايي
سياه از آسمان و مردي كه ماسك بر چهره زده است؛ همه نشان دهنده جهان
تاريك پس از ويراني و رستاخيز است.
به اين اضافه كنيد تصويري كه روي ديوار اتاق محل اسكان ايلاي زده شده بود.
اين تابلو كه روي آن عكس يك پسر به همراه سگي نقش بسته و پوستر فيلمي، با
نام «پسر و سگش؛ A boy and his dog» است بيشتر به القاي اين فضاي
پسارستاخيزي كمك ميكند. فيلم «پسر و سگش» در سال 1975 بر اساس رمان «هارلن
اليسون» و به كارگرداني «ال. كيو. جونز» اكران شد. داستان آن فيلم نيز
درباره دورهاي پس از پايان دنيا است. در اين فيلم پسري كه در جريان جنگِ
پاياني جهاني در زيرزمين مخفي شده است، به وسيله تلهپاتي براي تامين غذا و
ديگر نيازهايش با سگي مرتبط ميشود. وي در اين جستوجوهايش با دختري آشنا
ميشود و...
ايلاي؛ خدا يا پيامبر خاتم؟
واژه ايلاي(Eli) با ايل (Ēl) هم معنا بوده و به معني الوهيت به كار
ميروند. ايلاي در كنعان باستان خداي خدايان و پدر خدايان ديگر به حساب
ميآمد. اين نكته از سنگ نوشتههايي كه از سرزمين اوگاريت نيز به دست آمده،
قابل استفاده است. در زبان عبري نيز ايلاي يا ايل مفهوم الوهيت را منتقل
ميكند. بنا بر اين تعريف ايلاي در فيلم نيز بايد بار الوهيتي داشته باشد و
به گونهاي خدا تلقي شود. در حالي كه ايلاي فيلم، چنين فردي نيست. البته
برخي ديالوگها در متن فيلم و نشانهها گوياي اين نكته است، اما وجهه غالب
ايلاي در فيلم؛ انساني است كه از آدمهاي معمولي كمي فراتر است و اين برتري
در رفتار و منش او نيز مشهود است. نخستين چيزي كه او را از ديگران ممتاز
ميكند، هدفي والا(!) است و ديگري ايماني سرشار(!) كه او را به سوي هدف
ميكشاند. مزيت بعدي، شجاعت و بيباكي عجيب اوست. انس او با انجيل، رعايت
بهداشت و تمام مزايايي كه فيلم تنها براي او نسبت به سايرين برميشمارد، او
را از حد فردي عادي بالاتر ميبرد. اگر الهاماتي كه به او ميشود را هم به
موارد قبلي اضافه كنيم نتيجهاي كه به دست خواهيم آورد اين است كه او يك
نبي و پيامرسان است كه از سوي خدا براي هدفي والا (!) انتخاب شده است.
رضايت به وضع موجود
در فيلم حاضر، رضايت از غذاي گرم، تخت خواب نرم و سرپناه، دوبار به شكل دعا
به تصوير كشيده ميشود؛ يكي از زبان ايلاي و ديگري به فاصله كمتر از دو
دقيقه از زبان سولارا. قبل از آن هم از زبان ايلاي ميشنويم مردم بيش از آن
چيزي كه ميخواستند، داشتند و براي همين نميدانستند چه چيزي باارزش است و
چه بيارزش! بعد ادامه ميدهد ما چيزهايي كه الان مردم بهخاطر آن انسان
ميكشند را دور ميريختيم. در دقيقه بيست و هفتم فيلم، كارنگي شيشه كوچك
شامپويي را به مشام همسر نابينايش نزديك ميكند و ميگويد: «بو كن! اين
شامپوست. كسي چه ميداند، شايد اين آخرين شامپوي اين دنيا باشد.» با دقت در
مفاهيم فوق، فيلم جز به رضايت دادن به وضع كنوني، از مخاطبانش نميخواهد.
اين همان نكتهاي است كه جهان سلطه در اين چندساله اخير در تلاش براي جا
انداختن آن است تا مردم به وضع موجود راضي باشند و از اينكه سردمداران خوب
منابع آنها را به يغما ميبرند، متشكر نيز باشند و اگر نباشند؛ ممكن است
جنگ هستهاي صورت گرفته و همين اندك نيز در اختيارشان نباشد و شايد در اين
دنيا نباشند كه بخواهند از نعمات مادي بهرهمند باشند!
منجي كيست؟
منجي فيلم ايلاي به عنوان فردي معنوي از دنياي بشريت معرفي ميشود. وي با
آنكه گاه به شكل قديسي به نمايش درميآيد كه لذتهاي دنيوي را كنار گذاشته
و به هيچوجه حاضر به پذيرش تطميع نيست، براي رسيدن به مقصودش تا پاي نثار
جان ايستاده است و در همين مسير جانفشاني ميكند، با كتاب مقدس، انسي عجيب
دارد، بُعد ديگري نيز دارد كه در حد يك شهروند عادي امريكايي است؛ وي در
تمام طول مسير، موسيقي غربي گوش ميدهد و به همان اندازه كه به لوازم ضروري
زندگياش مانند آب آشاميدني بها ميدهد و حاضر است براي تهيه آن بعضي از
اشياي همراهش را بفروشد، براي اينكه از گوش كردن به موسيقي محروم نماند،
براي شارژ باطرياش نيز خرج ميكند. با آنكه بهداشت ظاهري برايش اهميت
فراواني دارد، در خونريزي هيچ ابايي ندارد. در كنار شجاع و نترس بودن، در
مبارزه با دشمنان، بسيار خشن رفتار كرده و مانند يك قاتلِ جاني، آدم
ميكشد. براي مثال در درگيري ابتدايي فيلم، پس از آنكه دست سركردة راهزنان
را قطع ميكند، با آنكه ميتواند او را به حال خودش رها كند، اما او را
در كمال خونسردي ميكشد و خونِ روي خنجرش را با لباس آن سركرده پاك ميكند.
البته فيلم سعي كرده، ايلاي را به اين شكل تبرئه كند كه وي فقط براي دفاع
از جانش دست به كشتار نميزند، بلكه افرادي كه به دست وي كشته ميشوند را
جاني و قاتل معرفي ميكند و به نوعي اين كشتار را مجازات ايشان معرفي
ميكند.
نژاد دورگه، رنگ پوست تيره، اوركت غربي، چفيهاي كه در نيمه اول فيلم، دور
گردن ايلاي است، باترياي كه از شرق آورده و همچنين دشداشهاي عربي كه -
در آخرفيلم - ميبينيم بر تن دارد، همه نشان از آن دارد كه وي داراي يك
شخصيت جهاني و به نوعي منجي فرامليتي، فراقوميتي و فراادياني است.
ديالوگهاي او نيز همين موضوع را تاييد ميكند، در جايي از فيلم ميگويد:
«ياد گرفتم كاري كه ميكنم بيشتر به نفع ديگران باشد تا خودم» و در پلاني
ديگر در جواب كارنگي شخصيت منفي فيلم ميگويد: «من ميخواهم كتاب به اشتراك
گذاشته شود». فيلم ايلاي نخستين تجربه منجي با رنگ تيره نيست، منجي
سياهپوست پيشتر در فيلمهايي نظير «من افسانه هستم» (2007/ فرانسيس
لاورنس)، «هانكوك» (2008/ پيتر برگ) و «2012» (2009/ رولند امريك) نيز به
تصوير كشيده شده است. در فيلم «بروس توانا» (2003/ تام شادياك) گام از اين
هم بالاتر ميرود و يك سياه پوست «مورگان فريمن» نقش خدا (!) را بازي
ميكند.
ايلاي، پيامبر (Messenger) ي است كه علاوه بر داشتن پوست و ظاهري سياه،
داراي ضميري روشن معرفي ميگردد و اين موضوع، هنگامي بيشتر جلوه ميكند كه
در سكانسهاي انتهايي فيلم متوجه ميشويم كتاب او به خط بريل نوشته شده
است و ايلاي اين كتاب را با چشم سر نميخوانده. او كه با الهامات و القائات
دروني مسير را مييابد يا به قول خودش، در جواب سولارا كه پرسيد: هيچوقت
فكر كردي شايد گم شده باشي؟ ميگويد: نه! چون من با ايمان راه ميپيمايم،
نه با چشم، به سوي هدفي راهي است. اين هدف در چند جاي فيلم، با استفاده از
نمادها و نشانهها و در يكي دو مورد نيز از زبان وي و كاراكترهاي محوري
فيلم به اينگونه معرفي ميگردد كه او براي نجات منشأ ايمان(!) از دستبرد و
نابودي راهي سفر شده است.
ارض موعود كجاست؟
شروع سفر ايلاي با الهام و ندايي دروني آغاز شد و وي بيش از سي سال است كه
با راهنمايي اين نداي دروني، انجيل بازمانده را يافته و براي رساندن آن به
محلي امن(غرب زمين و سرزمين امريكا) راهپيمايي ميكند. ايلاي بارها و به
شكلهاي گوناگون، مقصد سفرش را غرب معرفي ميكند. وي در دقيقه پنجاه و يك
فيلم، قصدش را واضحتر بيان كرده، ميگويد: «هميشه از صميم قلب اعتقاد
داشتم جايي رو پيدا ميكنم كه اين كتاب به اونجا تعلق داشته؛ جايي كه بهش
نياز دارند.» وقتي در انتهاي فيلم ايلاي با سولارا به پل گلدن گيت ميرسند،
معلوم ميشود ارض موعودي كه هر لحظه به دل ايلاي الهام ميشده به سوي آن
حركت كند، سرزمين مقدس(!) امريكا بوده است. سرزميني كه براي اديان ارزش
قائل است و كتابهاي مقدس آنها را به كنج انبار كتابخانههايي ميفرستد كه
حتي مراجعهكنندهاي ندارند.
دين براي دنيا(ماديات دنيوي، معنويت مادي)
علاوه بر ايلاي فرد ديگري به نام كارنگي نيز از دنياي قديم باقيمانده است.
وي پس از آنكه ميفهمد كتاب، در دست ايلاي است، با او درگير ميشود تا
كتاب را به دست آورد. كارنگي هدفش را از به دست آوردن كتاب، ساختن دنيايي
جديد، هويت يافتن زندگي مردم؛ اينكه بفهمند كجا هستند، قرار است چه كنند و
به وسيله آن كتاب، مردم ديگر نيازي به انگيزههاي زشتتر(!) براي زندگي
نداشته باشند. او كه به بهانه به اشتراك گذاشته شدن كتاب بين مردم، قصد
دارد انجيل را به تصاحب درآورد، اين كتاب را سلاحي براي هدف گرفتن قلب و
ذهن افراد ضعيف و ابزاري براي سلطة بر انسانها ميداند. در نقطه مقابل
كارنگي، ايلاي قرار دارد كه تمام تلاشش حفظ تنها انجيل باقيمانده و رساندن
آن به مأمني امن است. ايلاي، نماد مردان خدا و انسانهاي راستيني معرفي
ميگردد كه با الهامات دروني و با ايمان، در سلوك است. او به واسطه اين
القائات دروني، وظيفه يافته تا از گنجينه ديني مسيحيت محافظت نمايد. با دقت
در مطالب بالا و شخصيتپردازي خاصي كه در فيلم نسبت به ايلاي صورت گرفته
است، ميبينيم او چندان هم مرد خدا نيست. زيرا گويا بيشتر آرامش او به علت
پناه بردن به موسيقي غربي است كه در تمام طول مسير مشغول گوش سپاري به آن
است. با اين احوال و ذكري كه از شخصيت ايلاي گذشت بهراحتي ميتوان نتيجه
گرفت؛ فيلم دو نوع نگاه به دين دارد؛ نگاه اول: نگاهي مادي است كه دين را
براي استثمار مردم ميخواهد. فرد نمادين چنين جرياني، كارنگي است و نگاه
دوم، نگاه افرادي معنوي در فيلم است كه دين را براي خوشي مادي و زندگي بهتر
دنيوي مردم ميخواهند. فرد نمادين چنين جرياني نيز ايلاي است.
اسلام ستيزي
در انتهاي فيلم، انجيلِ ايلاي كه تنها نسخه باقيمانده كينگ جيمز است، در
ميان تورات و قرآن قرار ميگيرد، اما با حجمي بيشتر و قامتي بلندتر از
تورات و قرآن در قفسه كتب ديني و تاريخي، خود نمايي ميكند. در اين قفسه در
كنار تورات، كتاب«تنخ» به چشم ميخورد كه سه بخش اعظمِ كتابهاي يهودي را
داراست. اين سه بخش عبارتند از: تورات، نوييم يا نبيين و ختب يا كتب. و در
كنار آن نيز كتاب قطور تاريخچه يهود قرار دارد. كتاب ديگري كه در سمت راست
تصوير قفسه به چشم ميخورد كتابي درباره سرودههاي مذهبي و در كنار آن دو
كتاب چسبيده به هم درباره بريتانيا و اسرائيل به چشم ميخورد. تقريبا جز
قرآن و انجيل، كتابهاي ديگر درباره يهوديان، تاريخ ايشان و تاريخ
سرزمينهايي كه يهوديان در آن پراكندهاند ميباشد. قبل از قرار دادن
انجيل در قفسه، كتاب تورات را به صورت افتاده ميبينيم كه به كتاب قرآن
تكيه كرده است. اما اين حالت واژگوني به واسطه قرار گرفتن كتاب انجيل رفع
ميشود و فيلم به شكلي نمادين القا ميكند كه اگر مسيحيت نبود، آيين يهود
واژگون ميشد ولي اين اتفاق نيفتاد چون مسيحيت به داد يهود رسيد. نوع چينش
سه كتاب آسماني تورات، انجيل و قرآن نيز قابل توجه است. اين چينش به نحوي
است كه اگر از سمت چپ به راست بنگريم، سير تاريخي آنها را به ياد ميآورد.
البته ميتوان به شكلي ديگر به اين نوع چينش نگاه كرد. وقتي با دقتي بيشتر
و نگاهي عميقتر، اين نوع چينش را مينگريم؛ اين تركيب، سكوهاي قهرماني را
در ذهن تداعي ميكند. بدين معنا كه انجيل با آن قامت بلند و حجم بالا در
جايگاه اول قرار دارد و تورات كه در دست چپ اوست در جايگاه دوم قرار
ميگيرد. بعد از اين دو نيز كتاب قرآن قرار دارد و اين نوع چينش، كنايه از
ميزان ارزش اين سه كتاب است. نكته بعدي در زمينه تخريب ارزشهاي اسلامي،
بيارزش قلمداد كردن چفيه عربي است. اين نماد كه امروز در تمام دنيا نماد
ظلم ستيزي و قيام خون عليه شمشير است، در اين فيلم تا نيمه اول در گردن
ايلاي خودنمايي ميكند. وقتي به كافه ميرسد كه آب بخرد، به جاي بهاي آب،
چفيه را به فروشنده ميدهد، اما او رو به ايلاي ميگويد: «اين تو را تا
نيمه راه هم نميبرد.» وي براي اينكه بتواند آب تهيه كند، مجبور ميشود
دستكش چرمياش را كه به نوعي غربي است در كنار اين چفيه قرار دهد تا به
واسطه ارزش آن بتواند قمقمهاي آب تهيه كند.
جمع بندي
فيلم ايلاي، در عمل تبليغ فرقهاي خاص از مسيحيان«مرمونها» را بر عهده
گرفته كه اعتقاد دارند؛ انجيل كتاب هدايت و زندگي است. اينان باور دارند
انسانها از سوي خدا انتخاب ميشوند و با الهاماتي كه از عالم بالا صورت
ميگيرد، نبي و مبلغ اين آيين ميشوند. البته مدتهاست كه كليساي اين فرقه
اعلام كرده هيچ پيامبري حق ادعاي پيامآوري ندارد، مگر آنكه به تاييد
شوراي كليسا برسد(!) در وراي اين جريان تبليغي، ژانر انتخاب شده در قالب
ساختاري، جاده و در بخش محتوايي پسارستاخيز يا به عبارت ديگر فراآخرالزماني
است. در فيلم با منجياي روبهرو هستيم كه صفات متضاد را با هم جمع كرده
است. وي در كناري كه يك انسان ويژه است، گاه رفتاري را از خود بروز ميدهد
كه در سطح پايينترين افراد جامعه است. اين مسئله باعث تزريق مفاهيم دم
دستي و سِفلي به ذهن و دل مخاطبي است كه با منجي در فيلم ارتباط روحي
برقرار كرده و حس همذات پندارياش فعال شده است. اين نكته، ضرورت توجه به
آموزش سبك زندگي و فردي عادي معرفي شدنِ منجي از سوي هاليوود را جديتر
ميكند.
اين فيلم در ۱۵ ژانويه ۲۰۱۰ اكران شد.
نام ايلي به نام يكي از داوران اسرائيل باستان اشاره دارد كه در كتابهاي
سموئيل از او ياد شده است و املاي درست اين نام با حروف عربي و در زبان
فارسي، عيلي است. دنزل واشنگتن در نقش عيلي. يك قهرمان تنها و شمشيرزن كه
بايد از كتابي مهم نگه داري كند. ميلا كونيس در نقش سولارا. دوستي كه
بعداً به عيلي ميپيوندد. گري اولدمن در نقش كارنگي. حاكم مستبد و شخصيت
منفي داستان. ري استنسون در نقش يك قاتل كه بايد عيلي را بكشد.