درنگِ دوباره:ضریب همارزشی، ضریب همکنشی
گروه سیاسی: مهدی جمشیدی:1. نقد را اهانت معرفی میکنند تا بهجای عرضۀ «استدلال علمی»، «موعظۀ اخلاقی» کنند. قدیسسازی و شخصیّتسالاری نیز برای تولید خط قرمزِ ساختگی و گروهی است. من ذیل «ولایت عقل» میاندیشم. اگر این نقادیهای صریح نباشد، به همۀ نقایص و اعوجاجات، عادت خواهیم کرد. کسی باید قاطعانه، تلنگر بزند و آشناییزدایی و عادتشکنی کند، وگرنه تصوّر خواهیم کرد وضع کنونی، طبیعی و بهنجار است.
به گزارش بولتن نیوز میتوان جور دیگر دید و نقش ناظرِ موشکافی را ایفا کرد که در مقام نقد علمی، تعارف و رحم ندارد و تیغ میکِشد و میبُرد. شک ندارم که گذار و تحوّل و بازسازی، از نقادی میسّر خواهد شد، وگرنه سخنان اثباتی و ایجابی، گم میشوند. ابتدا باید ساختارشکنی کرد. اما برخی میخواهند با لابیگری و کلّیبافی، از تدقیقهای نظری فرار کنند. برخی آنچنان دچار غرور و توقع و خودمرکزبینی و توهّم هستند که چارهای جز ایجاد شوک نداریم؛ به تعبیر علامه مصباح، گاهی باید «شوکدرمانی» کرد.
۲. ادّعای من درباره «تاریخِ متأخّر» بود ولی استنادات اینان به «تاریخِ متقدّم». من از «لحظه»، سخن گفتم اینان از «دهه». من نقطهای نقد کردم ولی اینان تعمیم دادند تا به سادگی ابطال کنند. «نقد موردی» را به «نفی کلّی» تبدیل میکنند تا طرف مقابل را منفعل گردانند. من کلّیّت و تمامیّت را انکار نکردم، بلکه فقط به «یک قطعه» از کنش سیاسی اشاره کردم و آن را مبدأ چرخش انگاشتم. در ضمن، «نقطۀ آغاز»، همۀ علّیّت نیست، بلکه فقط لحظۀ تکوین است. و در مسیر تداوم این نقطۀ آغاز، علل و دلایل دیگری از راه میرسند و همافزایی میکنند و از یک خطا، خط میآفرییند. اینچنین است که «زاویه» به «استحاله» میانجامد.
۳. همانند لیبرالهای ایرانی، مرا ایدئولوژیک میخوانند. ایدئولوژی من چیست؟ جز مقوّمات و ذاتیات انقلاب اسلامی؟! مگر من به گزارهای جز درونمایههای گفتمان انقلاب ارجاع دادهام؟! مسأله همین است که اینان، جوهرۀ انقلاب اسلامی را ایدئولوژیک میدانند و صحیفۀ امام خمینی را در دهۀ شصت به خاک میسپرند و استناد به آن را واقعیّتگریزی و آرمانگرایی خام و ایدئولوژیزدگی میدانند. بهگمانم مخاطب دریافته بود که این خودافشایی، چه معنایی دارد و لیبرالیسمِ ایرانی، تا کجا رسوخ یافته و چگونه از زبان آنانی که بهظاهر در درون گفتمان انقلاب نشستهاند، شنیده میشود. مرا دچار ذهن بسته معرفی میکنند؛ چون همچنان، صحیفۀ امام خمینی را معتبر و معیار میانگارم و همانند صاحب صحیفه معتقدم آنان که عقیدۀ «واقعی» و «خالص» به اسلام و انقلاب ندارند، نباید به اندرونیِ قدرت سیاسی راه یابند. کاش همچون لیبرالها ایرانی، زبان به صراحت میگشودند و نسبتِ تجدیدنظرشدۀ خویش را با صحیفۀ امام، آشکار میکردند.
۴. منطق رهبر انقلاب، سیاستورزی مبتنی بر «اصالت اصول» است؛ یعنی وحدت، فرع بر اصول است و نباید به بهانۀ وحدت، اصول را نادیده انگاشت. ازاینرو، مناسبات و تعاملات، «تشکیکی» و «درجهای» هستند؛ یعنی هرچه هماصولتر باشیم، مرتبطتر نیز خواهیم بود: «منظور من [از اتحاد،] اتحاد بر مبنای اصول است. بنابراین وحدت با کیست؟ با آن کسیکه این اصول را قبول دارد. به همان اندازهای که اصول را قبول دارند، به همان اندازه ما با هم مرتبط و متّصلیم؛ این [حالت] میشود ولایت بین مؤمنین. آن کسیکه اصول را قبول ندارد، نشان میدهد که اصول را قبول ندارد یا تصریح میکند که اصول را قبول ندارد، او قهراً از این دائره، خارج است. بنابراین، [...] هم طرفدار وحدتیم، هم طرفدار خلوصیم.»(بیانات در دیدار دانشجویان، ۱۳۸۹/۵/۳۱). این همان استعارۀ «دایرههای متحدالمرکز» است که علامه مصباح در مقام بیان منطقِ ارتباطات سیاسی مطرح کرده بود. در این منطق، ضریب تعهّد به ارزشها، معیار و مبنای ائتلاف و اتحاد است، نه کامیابیِ عملی در انتخابات. باید دایرهها و دامنههای تشکیکیِ مبتنی بر «همارزشی» طرّاحی کرد و با کنشگران این پهنهها، بیشتر «همکنشی» داشت و آنان را برای حضور در قدرت سیاسی برگزید. اصالت اصول، همان «اصالت آرمانها» است و بهاینترتیب، واقعیّت را باید به خدمت آرمانها گمارد. سیاستورزی مؤمنانه، بازیِ موقعیّتی و عملگرایانه میان آرمانها و واقعیّتها نیست، بلکه به تعبیر شهید بهشتی، انقلاب ما، «انقلاب آرمانها» است، نه انقلاب تسلیمشدن به واقعیّتها. برخی عادت کردهاند که همواره به جانب مصلحت مایل شوند و حقیقتسوزی و ارزشفروشی و آرمانزدایی کنند. در نظر اینان، ما همواره در فضای مصلحت هستیم و نه حقیقت. ازاینرو، انتخابهایشان، تنازلیافته و تقلیلگرایانه است. انقلاب اسلامی، میدان امکانهای تولّد حقیقت است، نه ورطۀ امتناعهای مولّد مصلحت.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com


