چرا «مادر» نقطه ندارد؟ روایتی از عشقی که تمام نمیشود
گروه اجتماعی،مادر در فرهنگ ایرانی و اسلامی، تنها یک نقش خانوادگی نیست؛ بلکه ستون اصلی خانواده و ریشه شکلگیری عشق، امنیت و هویت اجتماعی به شمار میرود. نگاهی ساده به واژهها نیز گاه میتواند معناهای عمیقی را آشکار کند؛ جایی که «پدر»، «دختر» و «پسر» هرکدام با نقطه شناخته میشوند، اما «مادر» بینقطه باقی مانده است.
به گزارش بولتن نیوز،این بینقطه بودن، در نگاه بسیاری، نمادی از فداکاری بیوقفه مادر است؛ زنی که ذرهذره وجود خود را وقف خانواده میکند، بیآنکه سهمی برای خود نگه دارد. مادر نقطه ندارد، زیرا نقطههای زندگیاش را یکییکی بخشیده است؛ برای فرزند، برای همسر و برای آرامش خانه.
در این میان، جایگاه مادران شهدا جلوهای عمیقتر از این مفهوم را نمایان میکند. مادرانی که نهتنها فرزندان خود، بلکه آرامش و دلبستگیهایشان را در راه باورها و امنیت جامعه تقدیم کردهاند. اگر امروز از آرامش، امنیت و تداوم زندگی سخن گفته میشود، سهم این مادران انکارناپذیر است.
خانه برای بسیاری، با نام مادر معنا پیدا میکند؛ جایی که پس از خستگیهای روزمره، عشق بدون شرط انتظار میکشد. با این حال، گاه در تعبیرهای روزمره از عشق، از عمق این احساس غافل میشویم و فراموش میکنیم که نخستین و ماندگارترین شکل عشق، در آغوش مادر شکل گرفته است.
شاید راز بینقطه بودن «مادر» همین باشد؛ واژهای که پایان ندارد، عشقی که تمام نمیشود و حضوری که حتی در نبودن هم ادامه دارد. مادر، نه نقطه دارد و نه پایان؛ او خود، ادامه زندگی است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com



ممنون
و همه مادران آسمانی
ما که در روز مادر فقط ناراحت هستیم
و بغض داریم نهفته
که هیچ کس درک نمیتونه بکنه
ولی من همیشه دلم برای مادر شهید عجمی و علی وردی میسوزد
خیلی مظلوم واقع شدند
من هر موقع عکس این شهدا رو میبینم دلم خیلی میگیره
وای بر مادرانشان
نشست شما را تصادفا و اگر اشتباه نکنم از شبکه تهران دیدم و بسیار لذت بردم.خیلی عالی بود
انشاالله همیشه سربلند و پرافتخار باشید🙏🌹🪻
التماس دعا🤲
واقعا روحانی باید اینطوری لباس بپوشه
قشنگ و جوون پسند
زیبا حرف برنه و مردمی باشه
البته میدونم که به شما خیلی حسودی میکنن
چون واقعا حسادت در میان مردم زیاد
و آدمهای حسود کم نیستند چه موفقیت دیگران رو نمی تونن ببینن
ولی در کل ممنونم که شادی و نشاط رو به خونه هامون آوردید در هر صورت کاش داستان لیلی و مجنون تون رو هم بزارید
موفق باشید و ان شاالله همیشه بدرخشید
مصطفوی شاکرد کوچک شما
این حکایت هم من تقدیم میکنم که ان شاء الله مفید فایده باشد
سالها پیش در کلاسی شلوغ، ساعت مچی گرانقیمت یکی از دانشآموزان ثروتمند گم شد. دانشآموز با گریه به معلم گفت: «آقا، ساعت من دزدیده شده!»
معلم رو به کلاس کرد و گفت: «هرکس ساعت را برداشته، لطفاً پس بدهد.» اما هیچکس تکان نخورد.
معلم که نمیخواست پای پلیس و ناظم به میان بیاید و آبروی کسی برود، فکری کرد و گفت:
«همه شما بلند شوید و رو به دیوار بایستید و چشمانتان را محکم ببندید. من جیبهای شما را یکییکی میگردم. تا وقتی نگویم، هیچکس نباید چشمانش را باز کند.»
دانشآموزان اطاعت کردند. در میان آنها، پسری فقیر بود که ساعت را برداشته بود. او از ترس میلرزید و عرق سردی بر پیشانیاش نشسته بود. او میدانست که تا چند لحظه دیگر، آبرویش جلوی همه میرود، از مدرسه اخراج میشود و دیگر نمیتواند سرش را بالا بگیرد.
معلم شروع به گشتن کرد... جیب اول، دوم، سوم... تا اینکه به پسرک فقیر رسید. دست معلم ساعت را در جیب او لمس کرد.
پسرک منتظر فریاد معلم بود، اما... معلم ساعت را برداشت و بدون هیچ مکثی به سراغ نفر بعدی رفت!
او تمام جیبهای دانشآموزان را تا نفر آخر گشت.
سپس گفت: «خب، چشمانتان را باز کنید. ساعت پیدا شد.» و ساعت را به صاحبش داد، بدون اینکه نامی از دزد ببرد.
آن روز گذشت و معلم هرگز، حتی با یک نگاه معنیدار، به روی آن پسر نیاورد که او دزد بوده است.
سی سال گذشت...
آن پسرک فقیر حالا مرد موفقی شده بود. روزی معلم پیرش را دید و با شوق نزد او رفت و گفت:
«استاد، مرا میشناسید؟ من همان شاگردی هستم که آن روز ساعت را دزدید و شما جیبش را گشتید اما رسوایش نکردید. شما زندگی مرا نجات دادید. اگر آن روز مرا معرفی میکردید، آیندهام تباه میشد. میخواستم بپرسم چطور توانستید آنقدر بزرگوار باشید و حتی بعد از آن ماجرا هم نگاهتان به من عوض نشد؟»
معلم پیر لبخند مهربانی زد، دست روی شانه مرد گذاشت و جملهای گفت که مرد را همانجا روی زمین میخکوب کرد:
«پسرم... راستش را بخواهی من اصلاً نمیدانستم ساعت را تو برداشتهای! چون من هم موقع گشتن جیبهایتان، چشمانم را بسته بودم...»
مرد به پای معلم افتاد و اشک ریخت. معلمی که نخواست حتی خودش چهره شاگردش را در حال خطا ببیند تا مبادا قضاوتش نسبت به او تغییر کند...
نتیجه اخلاقی:
پوشاندن عیب دیگران، هنر مردان خداست.
تربیت کردن فقط با "نصیحت" نیست، گاهی با "ندیدن" و "گذشتن" است. اگر خطای کسی را دیدی و آبرویش را نبردی، آن وقت ادعای انسانیت کن.
یک تلنگر زیبا:
بیایید امروز عهد ببندیم اگر رازی از کسی فهمیدیم یا لغزشی دیدیم، صندوقچه اسرار باشیم، نه بلندگوی رسوایی. شاید آن یک خطا، تمامِ حقیقتِ آن آدم نباشد.
درود و روزتان به مهر
م مثل مادر
استفاده نمودیم
مهریه اجرا گذاشتن
هزار تا نقشه
اصلا تره هم برای بچه خورد نمیکنن