گروه فرهنگی: تابستان سال ۱۳۶۱ است. دشتهای تفتیده جنوب، میزبان عملیاتی است که بعدها به نام «رمضان» در تاریخ دفاع مقدس ثبت شد. گرما بیداد میکند و خاکریزها زیر آتش سنگین دشمن میلرزند. اما در قلب اتاق فرماندهی، جایی که نقشهها روی دیوار نصب شده و صدای خشخش بیسیمها سمفونی دلهره و امید را مینوازد، فضایی متفاوت حاکم است. اینجا، جایی است که مدیریت جنگ نه با فریادهای خشن کلاسیک، بلکه با ادبیاتی آمیخته به صمیمیت، تکلیف و البته طنزی ظریف پیش میرود.
به گزارش بولتن نیوز، در یکی از حساسترین لحظات نبرد، صدای مصطفی ردانیپور در فضای سنگر میپیچد. او میکروفون بیسیم را در دست دارد و آن سوی خط، احمد کاظمی، فرماندهای که در خط مقدم درگیر نبردی تنبهتن با زرهیهای دشمن است، صدایش شنیده میشود. این مکالمه، تنها تبادل مختصات نظامی نیست؛ کلاس درسی از فرماندهی به سبک «بچههای جنگ» است.
تکلیف در اوج تنگنا
ردانیپور با لحنی که آمیزهای از قاطعیت یک فرمانده و دلسوزی یک برادر است، احمد را خطاب قرار میدهد. او میداند که احمد در دل آتش است و شرایط میدانی پیچیده شده. با این حال، بر اصل «تکلیف» پافشاری میکند: «هر کاری از دستت برمیآید باید بکنی، وظیفهات است.»
این جمله کلیدواژه مدیریت جنگ در آن سالهاست. مهم نیست چقدر امکانات کم است یا دشمن چقدر فشار میآورد؛ مهم انجام وظیفه تا آخرین نفس است. ردانیپور برای اینکه دست احمد را در میدان بازتر کند، خبر از اعزام نیروی کمکی میدهد: «ربیعی را هم فرستادم بیاید دست راست شما.» این یعنی اتاق فرماندهی، فرمانده خط مقدم را تنها نگذاشته است.
نگرانی از نفوذ و پاسخهای احمد
بحث به جای باریک میکشد. خبر رسیده که دشمن قصد دور زدن نیروها را دارد. ردانیپور با نگرانی و البته تعجبی که ریشه در اعتمادش به توانایی احمد دارد، میپرسد: «خودت چطور اجازه میدهی بیایند پشت سر بچهها؟ مگر غلط میکنند بیایند؟»
احمد کاظمی اما، با همان صلابت همیشگی و در میان صدای انفجارها، سعی دارد واقعیت میدانی را توضیح دهد. او از طرحریزیهای جدید و تغییرات اجتنابناپذیر میدان میگوید. اینکه اگر از یک سمت بروند، چه تبعاتی دارد و چگونه باید با کمترین تلفات، خط را نگه داشت. صدای احمد، صدای خستگی نیست؛ صدای تدبیر در لحظه است.
خندهای که یخ جنگ را آب کرد
اما نقطه عطف این مکالمه، جایی است که ادبیات خشک نظامی رنگ میبازد و صمیمیت جای آن را میگیرد. وقتی احمد از پیچیدگی اوضاع گلایه میکند و استراتژی خود را شرح میدهد، ردانیپور با همان لهجه شیرین و کشدار اصفهانی، جملهای میگوید که فضای سنگین سنگر را میشکند: «ما که بهت گفتیم!»
و بعد صدای خندهاش بلند میشود. این خنده در میان باروت و خون، معنایی عمیق دارد. این خنده یعنی «من شرایطت را درک میکنم»، یعنی «ما با هم هستیم»، یعنی حتی در سختترین لحظات که جان آدمها در میان است، روحیه و برادری نباید قربانی استرس شود. این شوخی، آبی است بر آتش اضطراب فرماندهای که کیلومترها جلوتر در حال جنگیدن است.
مثلثی که باید گرفته شود
پایان مکالمه، ترکیبی عجیب از درخواست نیروی انسانی و یک دستور تاکتیکی با چاشنی طنز است. ردانیپور میگوید: «هرچی نیرو هم بخواهی هست.» این یعنی پشتیبانی کامل. و بعد، انگشت روی نقطه خاصی از نقشه یا آرایش نظامی دشمن میگذارد: «این مثلثیها را باید تو بگیری... چون مثلث خوب است!»
«مثلث خوب است»؛ عبارتی ساده که شاید در اصطلاحات آکادمیک نظامی جایی نداشته باشد، اما در آن لحظه، کدی مشترک بین دو فرمانده بود. شاید اشارهای به خاکریزهای مثلثی شکل معروف در آن عملیات داشت که تسلط بر آنها کلید پیروزی بود، و شاید هم نمادی از شوخطبعی ردانیپور برای کاهش فشار روانی روی دوش احمد کاظمی.
خداحافظی با طعم دعا
مکالمه با یک دعای کوتاه تمام میشود: «خدا حفظت کند.» بیسیم قطع میشود، اما اثر آن باقی میماند.
این برش کوتاه از تاریخ جنگ، نشان میدهد که فرماندهان جوان آن روزگار، چگونه با ترکیبی از ایمان، تخصص و روحیهای سرشار از زندگی و شوخطبعی، سختترین بحرانها را مدیریت میکردند. آنها پشت بیسیمها فقط دستور نمیدادند؛ آنها با کلماتشان به خط مقدم زندگی تزریق میکردند. ردانیپور و کاظمی، نه فقط با تاکتیکهایشان، بلکه با همین «مثلث خوب است» گفتنها و خندههای زیرکانه، حماسه آفریدند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
او در مکمن اعلا نزد خداوند کریم ساکن و شاهد است.