گروه فرهنگی: گاهی میدان جنگ، خط مقدم نیست؛ کنج اتاقی است که مادری تنها، قاب عکسهای روی دیوار را میشمارد. احمد، علی، یونس، محمد. چهار نام، چهار جوان، چهار سرو که یکییکی رفتند و برنگشتند. اما برای حاجیه خانم «فاطمه عباسی ورده»، جنگ تمام نشد. او پس از شهادت فرزندانش، در جبههای دیگر جنگید؛ جبههای که سلاحش «صبر» بود و دشمنش «زخم زبان».
ریاضیاتِ تلخِ مردم شهر
به گزارش بولتن نیوز، وقتی تابوتها یکی پس از دیگری بر دوش شهر تشییع میشد، بازار شایعه داغتر از بازار جنگ بود. مردم، ماشین حساب به دست گرفته بودند و خون را با تومان محاسبه میکردند. یکی میگفت: «ماهی ۱۴ هزار تومان میگیرد، برای همین عین خیالش نیست.» دیگری نرخ را پایین میآورد: «نه! ۲۰۰ تومان به او میدهند.»
هیچکس اما نپرسید قیمتِ ندیدنِ قد کشیدنِ چهار پسر چند است؟ هیچکس نپرسید نرخِ شبهای دلتنگیِ یک مادر چقدر میشود؟
حاجیه خانم فاطمه اما، پاسخ همه را به خدا واگذار کرد. او در برابر این طعنهها، نه فریاد زد و نه شکایت کرد. تنها یک جمله گفت؛ جملهای که سنگینیاش شانههای هر شنوندهای را خم میکند: «گفتم خدایا! این ۲۰۰ تومانها اگر اینقدر خوشمزه است، قسمت خودِ این مردم کن.» این شاید عمیقترین نفرینی بود که در لفافه دعا پیچیده شده بود؛ دعایی برای چشیدن طعمِ تلخِ بیپسری، تا شاید مردم بفهمند هیچ پولی جای خالی «یونس» و «محمد» را پر نمیکند.
وصیتی برای سکوت
روزی که خبر شهادت یونس را آوردند، پسر داییاش آمده بود تا مقدمهچینی کند. دعا میکرد خدا به مادر صبر بدهد. مادر اما دلش پیشتر از خبر، پر کشیده بود. پرسید: «یونسم رفت؟» سرها که پایین افتاد، یقین کرد.
تصور کنید صحنه را؛ همسایهها جیغ میکشند، مردها گریبان میدرند، زنی غش میکند و دیگری فریاد میزند. اما در مرکز این طوفان، مادرِ شهید آرام نشسته است. چرا؟ چون پسرها وصیت کرده بودند. فرماندهانِ خانه، قبل از رفتن حکم داده بودند: «داد و بیداد نکنید.» و مادر، سربازِ وفادارِ وصیتنامه فرزندانش باقی ماند. او بغضش را قورت داد تا حرفِ بچهها روی زمین نماند.
گریه فقط برای حسین(ع)
آیا دلِ مادر از سنگ بود؟ حاشا. او فقط مسیرِ اشکهایش را تغییر داده بود. حاجیه خانم فاطمه، فرمولِ عاشقیاش را پیدا کرده بود. او با خدا معامله کرده بود: «خدایا من برای رضای تو گریه میکنم، نه برای بچههایم.»
هر وقت دلتنگی امانش را میبرید، هر وقت جای خالی احمد و علی و یونس و محمد روی سینهاش سنگینی میکرد، گریز میزد به صحرای کربلا. یادِ مصیبتهای حضرت زینب(س)، یادِ گلوی علیاصغر(ع) و بیقراریهای رباب. او اشکهایش را خرجِ روضهی رقیه(س) میکرد تا مبادا کسی فکر کند قامتش برای داغِ فرزندانِ خودش خم شده است.
او ایستاد، نه مثل کوه، که کوه هم در برابر داغ چهار جوان فرومیریزد؛ او مثل «مادر» ایستاد. زنی که حالا نامش در تاریخ این سرزمین به عنوان نمادِ صبر حک شده است. مادری که نشان داد میتوان چهار جگرگوشه را داد، طعنهی «پول خون» را شنید، اما خم به ابرو نیاورد و تمامِ دردها را در چای روضهی اباعبدالله(ع) حل کرد و سر کشید.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com