کد خبر: ۸۷۴۲۹۵
تاریخ انتشار:

عاقبت٬ خورشيد را پيدا مي كنم

در هر سني كه باشي و هر كجا و هر كه باشي٬ آمدن ماه مهر و مدرسه٬ ياد و خاطره دوران كودكي است و در اين رهگذر عمر٬  حسنك كجايي ....
عاقبت٬ خورشيد را پيدا مي كنم

به گزارش بولتن نیوز در هر سني كه باشي و هر كجا و هر كه باشي٬ آمدن ماه مهر و مدرسه٬ ياد و خاطره دوران كودكي است و در اين رهگذر عمر٬  " حسنك كجايي " همچون خورشيدي تا ابد درخشان در ياد و خاطره ماست. داستاني كه براي همه نسل ها و مردم اين سرزمين و براي هميشه جاودان و زنده است. " حسنك " براي هميشه درس عشق به زندگي٬ ايثار و از خودگذشتگي٬ محبت و فداكاري٬ صبر و تحمل و شايد ده ها درس بزرگ زندگي را دارد اما بزرگترين درس حسنك به همه كودكان اين سرزمين از گذشته تا حال و آينده٬ "اميد" است. اميد به فردايي بهتر با تلاش و كوشش٬ و صبر و تحمل سختي ها حتي تا پاي جان...

شايد بتوان گفت كه " حسنك كجايي " ٬ چكيده همه آن چيزي است كه كودكان ما بايد در طي سالها درس و تحصيل بياموزند.

خالق اين داستان مشهور٬ بسيار گمنام بود و در گمنامي رفت ولي اولين و آخرين اثرش براي هميشه در نسل هاي اين سرزمين جاودان و زنده است. محمد پرنيان٬ نويسنده اين داستان است.

محمد پرنیان در مهر سال 1331 شمسي در تهران به دنیا آمد. وی ده ساله بود که پدرش را در اثر یک تصادف از دست داد. او روحیه‌ای شاعرانه داشت و در سال 1349 شمسي و در حالي كه 18 ساله و هنوز دانش آموز بود٬ اين منظومه را نوشت و چاپ كرد. اما نوشتن " حسنك كجايي " براي او بسيار گران تمام شد. او بارها براي نوشتن اين داستان كودكانه مورد بازخواست و بازجويي قرار گرفت و توسط ساواك دستگير و شكنجه شد و به زندان محكوم شد و سالها براي پرنيان٬ محدوديت و محروميت از فعاليت هاي اجتماعي را به دنبال داشت.

محمد پرنیان پس از "حسنک کجایی" کتاب دیگری منتشر نکرد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی راهی شمال کشور شد و تا آخر عمر در گمنامی تمام٬ همانجا ماند. او در همه این سال‌ ها به زندگی آرام خود در کنار طبيعت ادامه داد و معلم مدارس ابتدایی و راهنمایی روستاها بود. وي در خرداد سال 1393 و در سن 62 سالگی درگذشت.

 عاقبت٬ خورشيد را پيدا مي كنم    

 

داستان حسنک، ماجراي پسري روستايي است که در روستايي سرسبز٬ آباد٬ آزاد و با مردماني شاد زندگي مي كند. اما ناگهان در روزهاي بهاري شاد و سرسبز٬ ابرهاي سياه و برف سنگين و سرماي سوزان به روستايشان حمله مي كنند و همه چيز را نابود مي كنند و مردم روستا به خانه هايشان پناه مي برند و تلاشي براي رهايي از سختي و درد نمي كنند.  اما در اين ميان٬ حسنك با شماري از کودکان به قصد پيدا کردن خورشيد و بازگرداندن بهار٬ راهي کوهستان مي شوند. آنها با وجود سختي هاي فراوان و حمله سرما و گرگ ها٬ خود را به بالاتر از ابرها و نزديکي قله کوه مي رسانند. حسنک با بدني زخمي و مجروح و خسته٬ با رساندن خود به قله کوه براي بيدارکردن خورشيد تلاش مي کند. او موفق مي شود خورشيد را بيدار كند و وقتي خورشيد بيدار مي شود، حسنک بر قله کوه بلند بر اثر سرما به خوابي ابدي فرو رفته است.

" ... حسنك زخمي بود

سخت در پنجه بيماري و تب

باز بالاتر رفت

باز هم بالاتر

فكر مي كرد به خورشيد، نه تاريكي شب

فكر مي كرد به خورشيد، نه دشواري راه

فكر مي كرد به خورشيد، نه بيماري و تب

باز بالاتر رفت

باز هم بالاتر

رفت بالاتر از ابر سياه

رفت بالاتر از برف سفيد

رفت و بر قله رسيد ...

داد زد: اي خورشيد!

اومدم ابرا رو جارو بكنم

اومدم برفا رو پارو بكنم

راه در ابراي پر برف و سيا وا بكنم

اومدم تا تو رو پيدا بكنم ...

 

گرگ ها زوزه كشون

ابرها نعره زنون

حسنك غرقه به خون ...

 

لحظه اي بعد كه خورشيد از دور

به صداي حسنك شد بيدار

سر درآورد و جهان شد پرنور

ديد بر قله اون كوه بلند

حسنك از غم و سرما بي تاب

سرد و بي روح٬ فرو رفته به خواب

اما ...

نعره‌هاي حسنك مونده به جا ...

من ميرم ابرا رو جارو مي كنم

من ميرم برفا رو پارو مي كنم

راه در ابراي پربرف و سياه وا مي كنم

عاقبت خورشيدو پيدا مي كنم..."

 

به اميد روزهاي خوب و بهتر براي همه كودكان اين سرزمين ...

 

تهيه و تنظيم : حسين شهزادي

برچسب ها: کودک ، سختی

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین