کد خبر: ۸۶۹۳۸۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:

از «مرگ خیابانی» تا «مرگ اداری»؛ دو روی یک سکه

خبر کوتاه بود اما کوبنده:  الهه حسین‌نژاد، دختر ۲۴ ساله‌ای از اسلامشهر، پس از خروج از محل کارش در چهارم خرداد ۱۴۰۴ ناپدید شد و ده روز بعد، جسدش در بیابان‌های اطراف فرودگاه امام پیدا شد.
از «مرگ خیابانی» تا «مرگ اداری»؛ دو روی یک سکه

گروه اجتماعی: خبر کوتاه بود اما کوبنده:  الهه حسین‌نژاد، دختر ۲۴ ساله‌ای از اسلامشهر، پس از خروج از محل کارش در چهارم خرداد ۱۴۰۴ ناپدید شد و ده روز بعد، جسدش در بیابان‌های اطراف فرودگاه امام پیدا شد. آخرین تماسش با خواهرش نوید بازگشت می‌داد، اما پایانی تلخ رقم خورد. قاتل که مدعی سرقت گوشی بود، بازداشت شد، مرگ الهه زنگ خطری‌ست درباره فقر، بیکاری و سیستم اقتصادی که به صورت خاموش آمر اصلی این جنایت اند. قاتل آن سیاست‌گذارانی‌اند که دانشگاه می‌سازند اما برای اشتغال فکری نمی کنند .الهه قربانی یک قاتل نیست؛ قربانی ساختاری شد که فرصت نمی‌سازد.

به گزارش بولتن نیوزدر گوشه‌ای دیگر از همین سرزمین، دختری دیگر،  بی‌صدا و بی‌هیاهو، جان سپرد؛ نه در کوچه‌ای تاریک، که در سایه‌ی دیوارهای وزارتخانه‌ای که باید پناهش می‌بود. دختر شهیدی بود، فارغ‌التحصیل از دانشگاه شهید بهشتی، سربلند و شایسته، اما زخم‌خورده از داغ پدری که سال‌ها پیش جانش را فدای وطن کرده بود. رنجِ بی‌امان روح و روان، او را از پای انداخت، اما پاسخش نه همدلی که توبیخ بود، نه درمان که معرفی به هیئت تخلفات. و در نهایت، سکوتی سنگین و قلبی که دیگر تاب نیاورد.... نه فقط خودش، که به مادرش هم  گفتند "تخلفاتش زیاد شده". تخلف او چه بود؟ بی‌خوابی؟ افسردگی؟ اضطراب و نهایتا چند ساعت غیبت اداری که همگی آنها بعدا توسط پزشک قانونی تایید شد؟ دقت کنید نه اختلاس ، نه دزدی و نه ....این بار قاتل، چاقو نداشت، قلم داشت. در قالب نامه‌ای اداری، با امضای فلان مدیر، با مهر فلان بخش. کسی نپرسید وقتی فرزند یک ایثارگر، با بیماری عصبی به مرز فروپاشی رسیده، وظیفه‌ی دستگاه چیست؟ حمایت؟ درمان؟ یا توبیخ؟ این دختر، با دلی لبریز ازبی مهری و جانی خسته، مُرد. سکته کرد. او نه تیر خورد، و نه چاقو، اما چه فرقی می‌کند؟ آدمی وقتی دردی را تاب نمی‌آورد، مرگش بی‌صدا هم باشد، قتل است. وقتی انسانی زیر فشار بی‌مهری‌های رسمی از پا می‌افتد، نامش مرگ طبیعی نیست؛ قتل است، فقط ابزارش فرق می کند. این بار قاتل، نه با چاقو که با بی‌رحمی نظام‌مند، جان می گیرد. و قربانی، تنها مانده در هجوم بی‌تفاوتی‌ها، با دلی خسته و جسمی فرسوده، می ایستد... ولی مطمئناً دیگر برنمی خیزد

مرگ الهه و دختر شهید، با چهره‌هایی شبیه به هم و با صدایی واحد، فریادی مشترک را در دل دارند؛ فریادی علیه خشونت ساختاری، فرسایش روانی، فقر اقتصادی و تحقیر نظام‌مند. این قتل‌ها بی‌سروصدا اتفاق می‌افتند، اما زخمی که به جا می‌گذارند، عمیق‌تر و جان‌فرساتر از هر جنایت خشن و علنی‌ست. قاتل همیشه آن کسی نیست که ضربه‌ی آخر را می‌زند؛ گاهی قاتل، مدیری‌ست که در آستانه سال نو، کارمندش را بی‌هیچ دلیل و بی‌آن‌که کمترین نشانی از قانون یا انسانیت نشان دهد، اخراج می‌کند. گاهی وزیری‌ست که چشم بر زخم‌های مزمن و پنهان نظام اداری می‌بندد. گاهی ساختاری‌ست که به جای حمایت از فرزندان شهدا، آن‌ها را به دست فراموشی و بی‌رحمی می‌سپارد.
ما در گوشه‌ای از این جهان زندگی می‌کنیم که آدم‌ها نه با گلوله کشته می‌شوند، نه با طناب دار؛ بلکه با بی‌توجهی، با بی‌تفاوتی، با بوروکراسی سرد و نگاه‌هایی بی‌احساس. سیستمی که نه جان انسان برایش مهم است و نه روان و روح او. در این سیستم، اگر بیکاری، تو مقصری و اگر بیماری، تو دردسرسازی.
الهه، با وجود تحصیلات دانشگاهی در حسابداری، در بازاری رهاشده و بی‌رحم، به شغلی ناپایدار رانده شد؛ شغلی بدون بیمه، بدون حمایت، بدون آینده. شرایطی که در آن، فقر دیگر فقط یک وضعیت نیست، بلکه سلاحی‌ست کشنده. دختر شهید هم قربانی سازوکاری شد که بدون توجه به شرایط روانی، بدون ارزیابی وضعیت محیط کار، با یک حکم خشک اداری، زندگی‌اش را به حاشیه راند. توبیخی که نه بر پایه فساد و اختلاس، بلکه به‌خاطر چند ساعت غیبت صادر شد؛ اما تأثیری ویرانگر همچون صدور یک حکم مرگ داشت

بنابراین تا وقتی انسان در مرکز تصمیم‌ها نباشد، خشونت ـ هرچقدر هم پنهان و بی‌صدا ـ باز هم قربانی می‌گیرد؛ گاهی با چاقو، گاهی با یک ابلاغ رسمی.
در این میان شاید نشود انگشت اتهام را به‌سوی یک نفر گرفت، شاید قاتلی در صحنه نباشد، اما مسئولیت بین همه‌مان پخش شده. از مدیری که امضا زد، تا مسئولی که قانونی ننوشت، تا رسانه‌ای که فقط بعد از مرگ صدایش درآمد. ما عادت کرده‌ایم آدم‌ها را فقط وقتی که مرده‌اند، ببینیم. الهه و آن دختر، پیش از مرگ هم زنده بودند، نفس می‌کشیدند، زندگی می‌کردند؛ اما هیچ‌کس آن‌ها را ندید. حالا فقط مانده دو قبر تازه، و دنیایی که انگار برای زنده‌ها همیشه دیر می‌رسد.

آقایان وزرا، آیا می‌دانید یا نمی‌دانید که در همان اتاق‌های بسته و خاموش، با امضاهای سرد و بی‌روح، جان‌هایی را می‌گیرید بی‌آنکه خونی روی کاغذها بریزد؟ مرگ همیشه با گلوله و چاقو نمی‌آید؛ گاهی با همان امضای خشک و بی‌صدا، آرام اما کشنده‌تر از هر سلاحی، به زندگی‌ها حمله می‌کند.

برای مشاهده مطالب اجتماعی ما را در کانال بولتن اجتماعی دنبال کنیدbultansocial@

برچسب ها: سکه ، مرگ

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
ناشناس
|
Iraq
|
۱۱:۵۴ - ۱۴۰۴/۰۳/۱۶
0
0
رنگ لعاب سیاسی دادن به این حوادث و هدف قرار دادن نظام کار معاندان و ضد انقلاب است حوادث اجتماعی بزه کاری در همه کشورها وجود داره میشه با کمی دقت گذشت پیشگیری کرد از این مسائل این خانم اگر از حمل نقل عمومی استفاده می کرد مطمعنا این اتفاق براش نمی افتاد و آن دختر شهید اگر یک مرخصی بدون حقوق شش ماهه می گرفت می دادن بهش الان زنده بودن یکم درک کنیم همدیگر رو من رفتم پسر خاله م رو پیدا کردم اطراف تهران کارتون خواب شده بود کسی سراغ ش نمی رفت کمک ش کردم روحیه بهش دادم برگشت به زندگی خانواده اگر سراغ هم رفتیم موقع سختی مشکلات شیعه علی ع هستیم مسلمان و گرنه موقع راحتی همه که هستند معاندان اگر امنیت کشور رو زیر سوال می برند ولی این رو نمی بینند که طرف رو ظرف دو هفته از قتل پیدا کردن این امنیت نیست
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین