کد خبر: ۷۳۹۹۶
تعداد نظرات: ۱۴ نظر
تاریخ انتشار:
فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد؟

پاسخی به نامه محمد نوری زاد

باری تمام می شویم و کبوتران پچپچه خواهند کرد: خواهر ـ آقا محمد نوری زاد که دارد نامه می خواند، بنظر تو اگر می دانست فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد. باز از سر خیر خواهی و دلسوزی دیگران در می گذشت و به راهی می رفت که بر آن اصرار می ورزید؟

بولتن نیوز:یک فعال سیاسی در یادداشتی، به نامه محمد نوری زاد پاسخ داد.

به گزارش بولتن نیوز، در این نامه آمده است:

با این دهان پوک و چشمان کم بصر،  کلام کلام نامه ات را خواندم، جویدم و مویه کردم.

شما هم حکایت غریبی دارید آقا....

گویا فرازی شده اید از تاریخ نسلی که چون بر آمد باران ندید و در برهوت تنهایی آنقدر ماند تا پیر شد.

این نسل، از روزگاری آمد که دشنه و تیغ ستم شاهی بر گلویش انتظار می کشید و در شرایطی فراز یافت و قد کشید که رنج، تنها آبونمانی بود که بر او ارزانی می شد.

او یادگاران بسیاری از نسل های پیشین با خود داشت. از آنانی که نماد دلدادگی شان حداکثر به (یه کارد سلاخ به دلم) سوسن، آن خواننده کافه نشین می رسید و ارتفاع ذهن اش در کوتاهی ( روزهای زندگی) و (محله پیتون ) مسقف می گردید.

و چنین بود که وقتی این نو بر آمدگان پای به مدرسه گذاشتند و به دیوار (انقلاب سفید شاه) برخوردند، سیاهی روزگارشان درازتر شد.

گرچه در آن سالها حکومت سعی داشت تا اذهان را اداره کند و بر اندیشیه و افکار این نو رسیدگان سثفی از پوچی هیپیزم و هزار بیگانگی دیگر استوار گرداند اما بسیاری از این جوانان چنین نخواستند و بجای بیتوته در کافه های شب زده لاله زار و خوردن (پنج سیری)، و بجرم آنکه فقط می اندیشیدند، به گوشه زندانهای رژیم برده شدند و پنج سیر، پنج سیر گوشت سوخته دست و پای شان مزه عرق جلادان ساواک شد ... شما اینها را ندیدید آقا.

باری ... سالها ادباری گذشت بر این نسل که یا محکوم ابدی شد و یا سربدار .... و یا آنقدر ماند تا بالاخره شب دیجور به سر آمد و خورسید انقلاب طلوع کرد.

انقاب که شد ... این نسل داشت جوانی خود را دوره می کرد و شاهد عبور کبوترانی بود که از آسمان یکی یکی، خونین بال به زمین می افتادند و از زیر منقار خود کلامی، حرفی به میراث می گذاشتند، می گفتند: نگذارید این انقلاب بدست نا اهلان بیفتد.

در آن فرصت پیروزی، این نسل به معنای دیگری از آزادی پایبند شد. معنایی که از خورشید قوام می یافت و از اسلام بهره می گرفت.

 

طرفه آنکه، امثال نصیری و مقدم و منوچهری .... آرش و حسینی و رسولی و بسیاری از این نوع آدمها (!!) که ابداعاتشان در شکنجه نصیب شما نشد خیلی زود دریافتند که هیچ حکومتی نمی تواند تا ابد بر پایه ظلم استوار بماند.

دیری از انقلاب نگذشته، این نسل، مجبور شد از دیوار سفارت هم بالا برود و دفترچه کاپیتولاسیون سگ های چشم آبی آمریکا را در مقابل دوربین های هزار بین پارده کند... چرا که بدنبال اثبات هویت خود بود... هویت من و شما.

و جنگ که تحمیل شد ... سراغ این نسل سوخته به بیابان های تف زده جنوب و کوه های برف زده غرب گره خورد آنهم نه یک سال و دو سال .... 8 سال تمام.

شاید یادتان نیاید، ولی در آن سالها که شما در بشاگرد فیلم مظلوم می ساختی، همین کسانی را که حالا دزد می نامید در میانه آن طوفان غیرت، مجبور شد برای حفظ هویتی که حالا شما مدعی اش شده ای یا بکشد یا شهید شود. یا به زمین بیفتد و یا به زمین بیندازد... او در بستان و حلبچه چیزهایی را دیده بود که تصور تصویرش از دریچه دوربین جنابعالی بر نمی آمد.

باری ، این نسل، دیده های بسیاری را بر پس ذهن دارد که حتی واگویه آن دردآور است و برای همین هست که کمتر حرف می زند تا نجابت عهدی که در خود و با خود دارد آلوده نشود.

آیا اجازه دارم کمی گستاخ تر بنویسم؟

ببین اخوی، همه آنانی که با امام بودند حتی برای امام نمی جنگیدند .... چرا که امام در بهترین حالت بر ایشان یک مصباح بود. یک آئینه که تصویری از منظری بزرگتر نشان می داد.

امام برای این بر آمدگان دری از ابواب بود. آرمانی که در دل و دست نسل ما بود اوج اش به منابر دیگری وصل می شد و برای همین هم بود که حضرت امام همواره می گفت و آرزو می کرد: کاش من یک بسیجی بودم.

آن مقتدا، در واقع همان درکی را از هست و بود و این جهانی خود داشت که نسل عدالتخواه من سرگشته آن شده بود.

شاید درک این معنا برایتان مشکل باشد و مرا نه پسندی که اینگونه می نویسم ولی بگذار شهادت بدهم که شهدای ما، جانبازان ما در دایره ای چنین می اندیشیدند و تفکر می کردند ... و برای همین هم شد که یا شهید شد و یا اگر کسانی از این نسل اجباراً پای از واقعه بیرون کشید و به اشتغال زمانه مجبور، اما، در هیچ برهه ای از امام و حکومت اسلامی منتسب به وی ادعای سهم نکرد.

این نسل، اگرچه زهر زیستن در این جهان گول و کور را ذره ذره نوشید و بیچاره از ناتوانی، روز را به شب و شب را به روز رساند اما هرگز از ارتفاع رزمندگی خود پله نساخت تا از دیوار دنیا بالا برود.

 

پس جنگ که خاتمه یافت، به روستایش برگشت تا آجر روی آجر بگذارد و سقفی برای آنکه در اثر جنگ بی سقف و پناه مانده بودند بسازد. بی نام، بی نشان و بی خواست خیلی مطامع دیگر ... او حتی نمی دانست چرا عادت نمی کند پوتین دوران جنگ را از پا خارج کند و یا مثل شما، از ساقی حکومت، قدحی، پست و مقامی، النگ و دولنگی طلب کند... او در خرمشهر و بستان و سوسنگرد و یا در آن شهر سوخته غرب کشور به کار گل پرداخت و اگر گاهی به آسمان چشم دوخت فقط طلب باران کرد و نه فرو باریدن پوپک های رنگین بر فرش قرمز فلان جشنواره.

باری .... امثال آقایان هاشمی و خاتمی، رگ خواب شما را می دانستند و می فهمیدند که چگونه از یک آدم طلبکار لشکر بسازند و به پشیزی، بر گرگی آنها لباس میش بپوشانند ... که پوشاندند.

این حضرات، برایتان منشی و اطاق مبله گذاشتند و حواس شما را به جهان آبرنگی غرب حواله کردند، آنقدر که وقت نمازتان را هم منشی خصوصی تان تعیین می کرد ... درست مثل تعیین وقت ملاقات با ان رزمنده ای که بیست سال پیش، بی نشان، به دفترتان آمد تا با یاد آوری روزهای رفته از شما بپرسد: آقا ... سر سودایی خود را به چند فروختی؟ آن روز هم عجله داشتی و مرتب به ساعت دیواری روبروی خود نگاه می کردی ... آری، کمی دیر شده بود.

 

باری ، در اعوجاج این بهم ریختگی، از باقی مانده های جنگ بسیاری حاج کاظم آژانس شیشه ای شدند که زبانشان را نمی فهمیدند و یکی هم شد جناب نوری زاد ... حضرتی که سعی کرد با ادبیات حاج کاظم ها، سناریوی از خود بیگانگی بنویسد و با فتوشاپ، تصویری از سر خود را بر هیکل آنها بنشاند.... چه باک که دنیا عوض شده بود.

حکایت غریبی دارید آقا .... شما حکایت غریبی دارید.

بهرحال، باور کنید میزان سن صحنه نسل من در فیلم فتنه 88 با جایی که شما رد آن مستقر شده اید کلی توفیر دارد .... حتی دوربین هم نمی تواند ما را در یک تراز اندازه کند. شما خیلی در کلوز آب تصویر خود ماسکه شده اید. خیلی به جلوه های ویژه دلخوش کرده اید.

بگذارید یک برداشت سوم از شما ارائه کنم تا مطلب  مفهومتان شود. از آدمی که اگر چه با ما بود اما از ما نبود ... نشد ... نماند.

" جهان سرمایه، تیغ می کشد، چنگ و دندان نشان می دهد، می خواهد شکستی 32 ساله را کند. خنجر به دست دوست داده و انتظار کاری شدن آنرا بر گرده نسل من می کشد ... پر از انتقام است. انتقام شاه، انتقام سیلی خوردن از دست امام. از امت امام. حتی انتقام مرگ صدام که مجبور به نمایش آن شد ... او شما را پشت دوربین نشاند که اگر قادر است کبوتران را در آسمان د و ترجمان پچیچه آنها شود اما نمی تواند خود را از دریچه آن ببیند ... و شما که عادت به ولیمه خوردن داشتی و از کاسه این حکومت، نقل و نبات برداشته بودی به خیالت رفت که دیگران هم باید مثل تو شوند و چون نشدند آنها را دزد خطاب کردی!! فکر کردی که آنها از خط امام فاصله گرفته اند و به مزدوری کشیده شده اند. عجبا!!

شما حتی فرصت نکردی از کمی بالاتر به صحنه ای که به جفا آراسته شده بود نگاه کنی ... شما در آن فراز قلابی که جهان سرمایه برایت استوار کرده کبوتران را خوب می دیدی ولی از ضجه هم نسلان خود غافل ماندی.

"باری .... هیچ چیز عوض نشده ... هنوز پشت دیوار خرمشهر هستیم. هنوز پشت دیوار اسلام آباد هستیم. کپ کرده ایم. بدنبال مقری می گردیم تا دشمن را دور بزنیم و از دفاع متحرک آنها بگذریم. "

اما فکر کن جای تو در این معرکه کجاست؟ ... آیا در حالی که کبوتران یکی یکی به زمین می افتند و خونین بال، حرفی می آورند که نگذارید ای انقلاب بدست نا اهلان بیفتد، این درست است که قلمت را خنجر کنی و آلوده وبه زهر اجنبی در دل دوست بکاری؟

ببین چه هیمنه ای آراسته اند در مقابل پیرمراد ما، همان رهبری که گرامی اش می خوانی ... هر روز بر او ابر فتنه می بارند و می خواهند ستون خیمه حریت و آزادگی را با همکاری نا اهلان خودی برکنند.

در این غائله آیا درست است که شما هم اینگونه تلخی و سیاهی بزایی؟

اخوی، جوگیر نشو که این جشنواره را چون نیک بنگری، غوغای خون است، جشنواره برآمدگان عاشورایی است.... فقط نمی دانم کی نقش حرمله به تو رسید؟

پس به نام خدایی که گل را آفرید، گل باش و زاده خدایی که گل آفرید، این جهان در گذر است... می رویم ... همه می رویم و به زودی در عرصه بالا با شهدا روبرو خواهیم شد. شهدایی که اگر جانی باشد، بوی جانانه شان را هم می شود از اینجا بویید.

 

باری تمام می شویم و کبوتران پچپچه خواهند کرد: خواهر ـ آقا محمد نوری زاد که دارد نامه می خواند، بنظر تو اگر می دانست فردا قرار است چه اتفاقی بیفتد. باز از سر خیر خواهی و دلسوزی دیگران در می گذشت و به راهی می رفت که بر آن اصرار می ورزید؟

مرتضی جوانرود


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱۴
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۳۸
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۰۵ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
244
398
یک سبز اندیش , هزاران جنایتکاران سیاه را در بحران وحشت قرار میدهد.
پاسخ ها
ناشناس
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۳:۰۵ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
ببخشید اشتباهی منفی زدم
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۳۲ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
100
30
خيلي عالي بود خداخيرت دهد
م- س-صالحی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۴۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
156
22
افرادی مانند نوری زاد بسیارند. افرادی که بلندگوها ذهن آنها را می سازد. به تعداد بلندگوها و مقدار صدای آنها گوش می دهند.به هر جهت که بلندگوهای بیشتری وجود داشته باشد و صدای بلندتری از آن شنیده شود به آن سمت می چرخند. تا چند سال پیش صدای بلندگوهای حزب الله بیشتر به گوش می رسید. عالیجناب قصه ما نیز همان سمت چرخید و پیشگام حزب الله شد.حالا که صدای بلندگوهای ماهواره بیشتر به گوش عالیجناب ما می رسد پیشگام دشمنی با کشورمان شده است. امیدوارم توانایی جناب آقای نوریزاد به اندازه ای شود که به جای بلندگوشدن این و آن خود توانایی تولید صدا و اندیشه را برای کشورش داشته باشد .آنگاه خواهید در صدایش نه مهربانی بازمانده از گذشته اش باقی می ماند و نه کینه های به عاریت گرفته شده از بلندگوهای ماهواره ای.
پاسخ ها
مرغ حق
| UNITED STATES |
۱۴:۴۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
هموطن عزیز : اینکه شما امیدوارید که کوریزاده توانائی تولید اندیشه را برای "کشورش " منظورتان افغانستان بوده ؟؟چون ایشان ایرانی نیستند و از هزاره های افغانستان هستند که پدرش سالیان پیش به ایران امد و این حرامزاده را بما هدیه فرمود او هیچ عشقی به ایران عزیز ما ندارد و در تمام جلساتی که در جهت تجزیه ایران ما برگزار میشود شرکت دارد (بگذریم که این ارزو را همه انها و اربابانشان بگور تنگ و تاریک خود خواهند برد و این خودشان هستند که تجزیه خواهند شد ) تازه شاید عقده های چرکینی هم از ایران و ایرانیان داشته باشد . بهر حال این مرد پلید ایرانی نیست . درود بر همه دوستان افغان خواهران و برادران ما هستند ولی این حرامزاده از جنس دیگری است . و بغض ایران دارد .
چکش
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۴:۴۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
مرغ حق:
آیا شما به حرام زادگی این شخص ایمان دارید؟
کلمه ای که به کار بردید فحش و توهین مستقیم به پدر و مادر (شاید بیخبر و بیگناه) فرد مورد نظرتان است.
ناشناس
| IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF |
۱۴:۴۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
مرغ حق نوری زاد را با نوری زاده اشتباه گرفته
خوش تیپ
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۷:۲۱ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
112
114
افرین به قلم انقلابی ات برادر حقا که یکه سوار

دشت قلمی ؛جناب اقای مرتضی جوانرود ,درود
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۸:۰۵ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
94
123
بابا اين نوري زاد بخت برگشته از اين ور رونده و از اونور مونده است ، يك زماني با همان قلم و الفاظي كه مولايمان آن را نمي پسنديد چنان خود را عزيزشده نشان مي داد كه افراد با بصيرت امروز آنها را آنروز نمي پسنديدند حال اين منافق بيچاره سعي مي كند مانند گذشته و با همان الفاظ دشمنان مولايمان را بيارايد و عروس افكار جوانان اين سرزمين كند نمي داند كه خداوند در وصف منافقين گفته است اينان دنيا و آخرتشان را به خاطر نفاق هيچ و پوچ مي كنند . خداوند ماهارا از اين روز نگه دارد.
اميني مينودشت
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۸:۱۷ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۳
69
86
سلام اين آقاي نوريزادكم كم هم ازنظرظاهروهم ازنظرباطن داره شبيه اون !!!!!آقاي نوريزاده ميشه فقط يه بي بي سي و وآ كم داره.خداعاقبت بخيرش كنه.
ناشناس
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۳۴ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۴
68
70
بابا تو رو خدا ول كنيد اين مردك رو ، قرار نيست كه ما هر روز خدا كارمان را ول كنيم پاسخ جرزني هاي اين يارو رو بديم
م سادات موسوی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۰:۴۷ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۶
57
211
جان خود در ره اولاد علی می بازیم/ همچو مالک به عدوان علی می تازیم/ ایکه نامه بی ارزش به آقا می نویسی/ کوری چشم تو بر سید علی می نازیم/ با تشکر از جواب جالب آقای جوانرود/ جانم فدای رهبر
محمد علی براتی
|
UNITED STATES
|
۱۷:۰۲ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۶
54
24
به نام آنکه ادب ومعرفت آموخت،
ازمقاله آقای جوانرود که بهـرحال نقطه نظر خود را گفتــه که بسیـار هم محترم است،
لیکن، ترا بخــدا به گفتــار دور از نزاکت کاربران محترم نگاهی بیاندازیـد!! ...
ازبزرگان این قوم میخواهــم درصورت امکان تذکر معرفتی به افراد همفکر بدهنــد که امری است بسیار پسندیده،
خداوند همه مارا به راه راست وخداپسندانه هدایت بفرمایـد. امین
چکش
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۰:۲۵ - ۱۳۹۰/۱۲/۰۸
30
31
نوشتهء جالبی بود.
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین