روزنامههاي صبح امروز ايران در سرمقالههاي خود به مهمترين مسائل روز كشور و جهان پرداختهاند كه برخي از آنها در زير ميآيد.
كيهان
«راز كلبي گري آمريكا» عنوان يادداشت روز روزنامه كيهان به قلم محمد ايماني است كه در آن ميخوانيد:
جهان
جديد و درحال تغيير، پايان هفته شلوغي را پشت سر گذاشت. وقتي از جهان
درحال تغيير و نو شدن سخن ميگوييم، فرض بر اين است كه طيفي در اين ميان
طرفدار تغيير مناسبات جهاني و عادلانه و انساني تر كردن آن هستند و در
مقابل طيفي محافظه كار شامل قدرتهاي مسلط و كارگزاران محلي آنها، به شدت
در مقابل اين تغيير مقاومت ميكنند. به يك معنا، روزگار معاصر دستخوش يك
جنگ جهاني اعلام نشده است تا از درون آن نظم جهاني نوين بجوشد و شكل بگيرد.
اين جبهه جنگ بزرگ طبيعتاً شامل «محور» هاي مختلف تقابل است. برخي از اين
محورها و خط ها، خطوط اصلي معارضه است و برخي ديگر صرفاً شاهد عمليات
ايذايي است و محورهاي سوم، محورهايي است كه در آنها صرفاً عمليات فريب
انجام ميشود هرچند كه عملياتي پر سروصدا باشد و جلب توجه كند.
اساساً
ويژگي عمليات فريب، همين انحراف ذهن نيروهاي جبهه مقابل از خطوط اصلي جنگ
است. تقابل ماههاي اخير ما و آمريكا، بخش مهمي از اين كش و قوس جهاني است.
به تعبيري، اين تقابل مانند صحنه بازي شطرنج، آرايشي چند لايه دارد و
رفتارهاي حريف در آن، تركيبي از عمليات فريب، ايذايي و واقعي را به خود
ميگيرد. و البته شكل چهارمي از رفتار را در عمل آمريكاييها ميتوان ديد و
آن بازي از سر لاعلاجي و اضطرار است.
جهان جديد پايان هفته شلوغي
را پشت سر گذاشت، به چه معناست؟ مقامات آمريكايي در هفته گذشته، به ويژه
روزهاي پاياني آن، پركار نشان ميدادند. آنها پس از رقصاندن آقاي آمانوي لپ
تاپ به دست در انظار، قطعنامهاي را به شوراي حكام بردند تا نمايش نگراني
از برنامه هستهاي ايران را كامل كنند. البته آنچه تصويب شد چون دروغ و از
اساس خلاف واقع ميباشد، ظالمانه است و به سياق رفتار گذشته آمريكا و غرب
ميكوشد از تكرار مكرر ادعايي بي بنيان، سابقه و سند! بسازد. قطعنامه از
آمانو ميخواهد مجدداً در ماه مارس (اسفند ماه) به آژانس گزارش دهد. همان
روز (جمعه) كه قطعنامه مذكور از تصويب شوراي حكام آژانس گذشت، رژيم كوك شده
عربستان، قطعنامهاي را به مجمع عمومي سازمان ملل برد كه در آن بدون متهم
كردن رسمي ايران، نسبت به توطئه ترور عادل الجبير سفير اين كشور در واشنگتن
ابراز نگراني شده است.
آمريكاييها درصددند درباره ادعاي نقض حقوق
بشر نيز كار مشابهي را در كميته سوم مجمع عمومي انجام دهند. اين فهرست را
ميتوان با افزودن انواعي از اخبار مربوط به تهديد نظامي و تبليغات تحريم
يكجانبه اقتصادي و نيز فشارها به سوريه و حزب الله لبنان و... طولاني تر
كرد اما اين اخبار پر سر و صدا نميتواند همه ماجراهاي آخر هفته غرب را
روايت كند. وسط همين سر وصداها و درحالي كه دولت مافيايي برلوسكوني در
ايتاليا سقوط ميكرد، جنبش ضد سرمايه داري «تسخير» در بيش از 30 شهر آمريكا
ريشه دواند. حالا ديگر رقم بازداشتيهاي روزانه از مرز 400-300 نفر گذشته و
سركوب ها، رنگ خون و خشونت عريان به خود گرفته است. باز هم اگر در جست
وجوي مهم ترين اخبار هستيد، بايد سري به خزانه تهي آمريكا بزنيم.
دولت
آمريكا چهارشنبه گذشته، بي سروصدا يك ركورد بزرگ را شكست. رقم بدهيهاي
اين كشور كه 3ماه پيش 14هزار و پانصدميليارد دلار اعلام شده و بازار وال
استريت را لرزانده بود، چهارشنبه 16نوامبر 2011 از مرز 15هزار ميليارد دلار
گذشت. بنابر اعلام وزارت دارايي آمريكا، اكنون روزانه 56ميليارد دلار بر
بدهيهاي اين كشور افزوده ميشود و در مقابل رقم كسري بودجه فزوني ميگيرد.
و اين يعني اين كه اگر پليس با اسلحه و باتوم و اسب ميكوشد چادرنشينان
خشمگين «جنبش تسخير» را پراكنده كند، زمامداران كاخ سفيد از آن سو هيزم در
آتش ميافكنند و با افزودن بر شمار محرومان و گرسنگان و تبعيض زدگان و
بيكاران، ظرفيت اجتماعي جنبش اعتراض را بالاتر ميبرند!
تحليل گران
چهارشنبه گذشته را از اين حيث «روزي شرم آور در تاريخ آمريكا» نامگذاري
كردند. معناي ديگر اين اتفاقات، كاهش اجباري در بودجههاي نظامي و اطلاعاتي
است آن هم در شرايط ويژهاي كه گويا همه در خاورميانه دست به دست هم
دادهاند تا چهارپايه را از زير پاي حاكمان كاخ سفيد بكشند. نميخواهيم
اوقات آقاي اوباما را بيش از اين تلخ كنيم و مثلاً بپرسيم از افغانستان و
عراق و پروژه قرن جديد آمريكايي چه خبر؟ يا اينكه اگر گزارشگر بي بي سي
ميگويد سرافكندگي خروج تحقيرآميز آمريكا از عراق را ايران رقم زد يعني
چه؟! نام ايران بردن همان و تب و لرز سياستمداران آمريكايي و اسرائيلي و
انگليسي همان!
مي توان نتيجه گرفت رفتار زمامداران آمريكا- و نظاير
آنها در غرب و منطقه- در اين طوفان تغيير، هم از جنس معارضه جدي است و هم
از نوع «ايذايي»، «عمليات فريب» و «لاعلاجي». اگر قطعنامهاي عليه ايران
انشا ميكنند يا آهنگ تحريم يكجانبه مينوازند و اگر خيز ارجاع به شوراي
امنيت برمي دارند و وسط راه جا ميمانند، در واقع صادقانه- كم پيش ميآيد
كه چنين صادق باشند!- ميگويند كه همه زور و تدبير خود را در دشمني با
«ايران الهام بخش» به كار بستهاند و همه توان و تدبيرشان، همين است كه
ميبينيد. قابل پيش بيني است كه اين روند در ماههاي آينده تداوم داشته
باشد. بنابراين در اين سو ضرورت دارد ضمن پيشرويها و توفيقات، تحركات دشمن
را رصد كنيم.
خراسان
«آقاي بهمني؛ اين حنا ديگر رنگ ندارد!» عنوان يادداشت روز روزنامه خراسان به قلم آرين رضايي است كه در آن ميخوانيد:
خبر
کوتاه است و پرمعنا و چالش برانگيز. محمود بهمني رييس کل بانک مرکزي پس از
گذشت 4 ماه معاون ارزي خود را برکنار کرد بدون يک کلمه تشکر و در چند کلمه
فرمان مديريت بازار ارز را به يک خانم داد که در سابقه اش مديريت امور بين
الملل بانک مرکزي ديده شود و ديگر هيچ. در 6 سال اخير اين چهارمين تغيير
در مديريت ارزي بانک مرکزي است و پس از محمد جعفر مجرد که به حکم محسن
نوربخش سالها سکاندار ارزي بود، 10 آذر 1386 طهماسب مظاهري او را برداشت و
رضا راعي مديرعامل وقت بانک تجارت را منصوب کرد تا بازار ارز را مديريت
کند. سوم مرداد 88 محمود بهمني، حميد برهاني، مديرعامل وقت بانک صادرات
ايران را معاون ارزي خود کرد تا 21 تيرماه 1390 که تلاطم شديد در بازار ارز
باعث شد تا بهمني گرفتار در باتلاق بازار ارز و سکه سراغ سيد کمال سيد
علي، مدير سابق اداره صادرات بانک مرکزي رفت بلکه تجربه او به کارش آيد.
سيد علي در مدت کوتاه به نظر راه اشتباه نشان داد و خواسته يا ناخواسته به
راهي رفت که نبايد ميرفت. نتيجه سياستهايش چند نرخي شدن نرخ ارز بود و بي
اثر شدن اقداماتي که انجام شده بود. حالا بهمني، صندلي معاون ارزي بانک
مرکزي را براي نخستين بار در تاريخ به يک خانم سپرده است. آيا اين تغيير
مديريت به معناي تغيير سياستهاي ارزي است؟
به نظر، رييس کل بانک
مرکزي راه اشتباهي در پيش گرفته، نه به اين معنا که تغيير معاون ارزي اش
درست نبوده است بلکه به اين مفهوم که هدف را گم کرده است. افتادن در باتلاق
چند نرخي ارز يعني دامن زدن به فساد ارزي و رانت زايي. صادقانه بايد
پذيرفت که عنان بازار ارز از دست بانک مرکزي خارج شده است و بازگشت به
وضعيت مطلوب به سادگي ممکن نيست چه اينکه هدف مطلوب و واحدي در دست نيست.
از يک سو وزير اقتصاد از کاهش نرخ ارز دفاع ميکند و فشار ميآورد که بانک
مرکزي چارهانديشي کند، از يک سو وزير صنعت، معدن و تجارت انتقاد دارد که
بايد نرخ ارز را پايين نياورد تا توليد داخلي نفس کشد و رييس کل بانک مرکزي
بر قيمت مطلوب و منطقي تاکيد دارد و تلاش اش اين است که شکاف قيمت ارز در
بازار آزاد و رسمي را کاهش دهد.
و اين تازه يک روي سکه است و کمتر
کسي سراغ ميگيرد که انفجار تقاضاي غيرواقعي براي ارز و سکه طلا ناشي از
چيست و اعضاي شوراي پول و اعتبار را انگار که هيچ مسووليتي نيست در قبال
اين به هم ريختگي. آيا آقايان عضو شوراي پول و اعتبار نسبت به خروج
سپردههاي بانکي و ورود آن به بازارهاي نقد شونده و پر ريسک ارز و طلا هيچ
تحليلي ندارند؟ آيا لجبازي کردن و اصرار بر سياستهاي پولي ايجاد کننده
نقدينگي به نفع فعاليتهاي سوداگرايانه و نه توليدگرايانه راه نجات از
باتلاق ارزي است؟ افزون بر اين سوق دادن افکار عمومي و برهم زدن تمرکز
اقتصادي مردم به سمت بازارهاي ارز و سکه در سال جهاد اقتصادي به مصلحت
نزديک است؟
کوتاه سخن اينکه بايد دولت و بانک مرکزي به بازي در زمين
ارز پايان دهند و راه خروج اين است که به منطق اقتصاد تن دهند تا اقتدار
دولت. گويند در اقتصاد، شاخصهاي اقتصادي بهترين دماسنج هستند و در تورم
نشان از بالارفتن تب اقتصاد است که تشنج در بازار ارز را تشديد کرده است
هرچند ريشه يابي علت تشنج ارزي خيلي پيچيدگي نميخواهد. وضعيت کنوني بازار
ارز تنها به نفع سوداگران و به زيان اقتصاد ايران در يک کلام است و سود
تشنج ارزي به جيب دارندگان اطلاعات نهايي ميرسد. پيشنهاد ميشود محمود
بهمني و شمس الدين حسيني و ديگر اعضاي شوراي پول و اعتبار يک بارديگر بر سر
مزار محسن نوربخش حاضر شوند و با قرائت فاتحهاي، آموزههاي اقتصادي او را
مطالعه کنند. آقاي بهمني قبول کنيد اين سياستهاي ارزي و تغيير مديريتها،
حنايي است که ديگر رنگ ندارد. چه اينکه شکل گيري مافياي ارزي يعني، سياست
بر اقتصاد غلبه کرده است.
جمهوري اسلامي
«مديران ما چقدر شيفته خدمتند؟» عنوان سرمقاله روزنامه جمهوري اسلامي است كه در آن ميخوانيد:
ماجراي
تأسف بار تخلف مالي بيسابقه در اقتصاد ايران، درحال خارج شدن از
اولويتهاي افكار عمومي است و موضوعات ريز و درشت ديگري خواسته يا
ناخواسته، دانسته يا ندانسته جاي اين تخلف سه هزار ميليارد توماني را در
زندگي و گفتگوهاي روزمره مردم گرفته است؛ موضوعاتي از قبيل رفتارهاي زشت
چند بازيكن فوتبال يا مجادلات علني سياسيون.
ظاهراً تفاوتي هم
نميكند، مهم اين است كه از نظر افكار عمومي و رسانههايي كه برخوردهايي
هيجان آفرين با اين رويداد پيچيده اقتصادي و مالي داشتند، تخلف بانكي سه
هزار ميليارد توماني با همه اعجاب انگيزي و بزرگي، ديگر سوژهاي كم اهميت و
فاقد جذابيت به حساب ميآيد.
با اين حال شايد بيراه نرفته باشيم
اگر با فرو نشستن غبارهاي رسانهاي و طوفان افكار عمومي، پس از حدود دو ماه
از انتشار گسترده و پردامنه خبر اين تخلف مالي، نگاهي داشته باشيم به
صحنهاي كه با آن روبرو هستيم و آنچه اكنون و پس از آن روزهاي پرالتهاب و
هيجاني در چنگ اقتصاد و اجتماع و نظام و كشور باقي مانده است؛
براي
تهيه فهرستي از اين داشتهها كه ميتوان نام آنها را پيامدهاي تخلف مالي
بيسابقه در ايران و البته نوع برخورد نخبگان، مسئولان، رسانهها و افكار
عمومي با اين اتفاق، گذاشت، تلاش چنداني لازم نيست گرچهاندك دقت و درايتي
ضروري است. به گفتههاي ذيل توجه كنيد:
الف - رئيس اتاق بازرگاني تهران: قفلهاي بانكها بر منابع تسهيلات هفتاد برابر شده است.
ب - وزير اقتصاد: هيچكدام از افرادي كه براي معاونت بانك و بيمه وزارت اقتصاد با آنها صحبت شده، حاضر به پذيرش اين سمت نيستند.
ج
- متقاضيان دريافت وام ازدواج: مديران شعب بانكها برخلاف دستورالعمل بانك
مركزي، همچنان براي پرداخت تسهيلات، دو ضامن رسمي طلب ميكنند.
د -
هفت بانك خصوصي كشور هنوز بدون مدير عامل هستند و حوزه نظارتي بانك مركزي
در غياب قائم مقام بانك مركزي عملاً در حاشيه نظارت بر بازار متشكل و
غيرمتشكل پولي قرار گرفته است.
هـ - رسانههاي بيگانه: بانك مركزي ايران براي تبرئه خود، جهرمي را متهم اول پرونده اختلاس معرفي كرد.
و - برخي نمايندگان مجلس: رفتار رئيس مجلس در حمايت از وزير اقتصاد در جريان بررسي استيضاح نوعي خودكشي سياسي بود.
به
اين فهرست ميتوان موارد متعدد و فراواني افزود كه هر كدام به نوبه خود
گوياي زاويهاي از پيامدهاي اختلاس و شيوه مديريت اين پيامدها هستند.
واقعيت
اين است كه اكنون و درحالي كه پرونده تخلف مالي همچنان در قوه قضائيه
درحال بررسي است، آنچه نوع برخورد مديران، رسانهها و افكار عمومي با اين
اتفاق براي كشور باقي گذاشته، مجموعهاي از تلخكاميها، نزول سرمايه
اجتماعي، مديران دلسرد و بيانگيزه و محتاط و مجادلات پردامنه سياسيون با
يكديگر است كه بيگمان اگر زيان آنها براي كشور از اصل اين تخلف مالي بيشتر
نباشد، كمتر نيست.
رسالت
«جنگ عليه ايران؛ سناريوهاي محتمل» عنوان سرمقاله روزنامه رسالت به قلم دکتر امير محبيان است كه در آن ميخوانيد:
قسمت
اول سرمقاله "جنگ عليه ايران؛ سناريوهاي محتمل" اختصاص به مطالعه رفتاري و
نيز تحليل غرب و رژيم صهيونيستي در خصومتورزي عليه جمهوري اسلامي ايران
داشت. در اين قسمت همچنين موضوع گزينه نظامي غربيها مورد تجزيه و تحليل
قرار گرفت. آنچه امروز در پيش روي داريد سناريوي جنگ به عنوان مقدمه عمل
سياسي و نيز پرسشهايي در اين مورد و همچنين نتيجهگيري بحث مورد واكاوي
قرار ميگيرد.
اما سناريوي جنگ بعنوان مقدمه عمل سياسي نيز مشکلات خاص خود را دارد؛که عبارتند از:
-
براي ضربه زدن به مخچه تعادل بخش نظام ابتدا بايد مطمئن شد که اين نظام
فرماندهي با ضربه نخست از کار خواهد افتاد يا کارآيي خود را از دست خواهد
داد. چنين اطميناني وجود ندارد؛ زيرا اولا نظام سياسي با کسب تجربه از
اقدامات ايالات متحده در قبال کشورهاي ديگرپوشش لازم دفاعي را براي حفاظت
از مغز سيستم خود در هنگام درگيريهاي محتمل، تدارک ديده ؛ ثانيا شرايط
ايران حاکي از آنست که نظام قادر است با ساماندهي لانه زنبوري از انتقال
ضربات در هر بخش به ساير
بخشها و مکانيزمهاي درگير دفاع جلوگيري
نمايد؛ثالثا معلوم نيست ضربه و از کار اندازي مکانيزم تعادلي نظام حتي اگر
ممکن باشد ؛مفيد تلقي شود زيرا در اين صورت آمريکا با واکنشهاي محاسبه
ناپذير بسياري مواجه خواهد شد که کنترل آن بسيار پرهزينه خواهد بود.
-
چگونه آمريکا ميتواند مطمئن گردد که در صورت ضربهاي اينچنيني نظام به
سمت رفتار نرم با واکنشهاي کنترل شده سياسي خواهد رفت؟ شايد ضربه به سيستم
تعادلي کشور؛ايران را به سمت حرکتهاي راديکال کشانده و آتش را بصورت
واکنشهاي زنجيرهاي به منطقه و جهان سرايت دهد؟آيا کشورهاي منطقه با
موقعيت بسيار شکننده حاضرند در زمان چنين ريسکي در کنار ايالات متحده قرار
گيرند؟
ضربهاي که آمريکا را اذيت خواهد کرد؛کشورهاي عربي منطقه را
با وضعيت نامطمئن داخلي نابود خواهد ساخت؟کشورهاي اروپايي چطور؟آيا آنها
حاضرند هزينههاي حرکت محاسبه نشده آمريکا را بپردازند؟کشورهاي اروپايي که
اکثرا ارتباط اقتصادي خوبي با ايران دارند؛چرا بايد براي منفعت بيشتر
آمريکا با يک احتمال ضعيف ولي با هزينه زياد وارد بازي خطرناکي
شوند؟اروپاييها ثابت کردهاند که تمايل دارند شريک نتيجهاي شوند که
آمريکا هزينه آن را داده باشد به عبارتي مايلند از کيسه آمريکا به جشن و
شادي بپردازند ضمن آن که آمريکا ميداند اروپاييها غير از انگليس که در
صورت جدايي از آمريکا جزيرهاي در برابر اروپا خواهد بود؛ از گرفتاريهاي
آمريکا زياد هم نگران نميشوند بويژه اکنون که خطر شوروي هم رفع شده است.
-
ضربه به مخچه تعادل نظام و آشوب در کشور هدف روشني را تامين نميکند. نظام
داراي آلترناتيو فعال و ساماندهي شدهاي در درون کشور نيست که بتواند آشوب
فرضي را تحت کنترل درآورد؛هدف آشوب براي آشوب اساسا در سياست معقول نيست
آنهم براي کشوري با مسئوليتهاي آمريکا! بنا براين چه بسا ممکن است بر فرض
موفقيت، برنامه مورد نظر ايران آشوب زده فضاي تحرک را براي راديکالهاي ضد
آمريکايي به جبهه گستردهاي از افغانستان تا عراق مبدل گردانيده و جهان را
نيز گرفتار آشوبهاي غير قابل کنترل سازد. 1
- فرض شود که فشارها
موفق بود و ايران را به پاي مذاکرات تسليم در حوزه هستهاي کشاند. چه
تضميني براي نتيجه گيري سريع است؛شايد در شرايط جديد نيز مذاکرات فرسايشي
شده يا ايران با استفاده از يک فريب استراتژيک با روش يک گام آشکاربه پس دو
گام پنهان به پيش بازي را به گونه ديگري ادامه دهد.
- فرض شود
اساسا دولت ايران در مذاکرات تسليم شد و قرار دادي را مبني بر از ميان بردن
تاسيسات هستهاي خود امضاء کرد؛اگر اين رفتار تسليم طلبانه مورد تاييد
مردم ايران قرار نگرفت. آيا آمريکا در آن زمان به بمباران مردم ايران خواهد
پرداخت؟
قدس
«آمریکا و بن بستهای پی در پی» عنوان سرمقاله روزنامه قدس به قلم غلامرضا قلندریان است كه در آن ميخوانيد:
پس
از چند روز جوسازی که حاصل آن نشست دو روزه آژانس در باره پروژه هسته ای
ایران بود، آژانس اتمی پیش نویس تعدیل شده قطعنامه قدرتهای غربی علیه ایران
را بدون اجماع و با لحاظ نکردن خواسته آمریکا، تصویب کرد.
مخالفت
جنبش عدم تعهد با پیشنهادهای کشورهای غربی، بویژه آمریکا، زیاده خواهیهای
کاخ سفید و رژیم صهیونیستی را با ناکامی مواجه نمود، به نحوی که اعضای این
تشکل در بیانیه ای با اعتراض به رویه برخی کشورها علیه جمهوری اسلامی ایران
در به رسمیت نشناختن حقوق طبیعی این کشور، از برنامه هسته ای صلح آمیز
جمهوری اسلامی ایران، حمایت کردند. آنها تأکید کردند تمامی پادمانها و
موضوعهای راستی آزمایی از جمله موارد مربوط به ایران، باید در چارچوب آژانس
بین المللی انرژی اتمی و براساس مبانی حقوقی و فنی حل و فصل گردد. اعضای
جنبش عدم تعهد با این مخالفت، اقدامهای این نهاد بین المللی را سیاسی و
امنیتی ارزیابی نمودند که بر خلاف اساسنامه آژانس است و در صورت استمرار
این موضوع در آینده برخوردهای مشابه با کشورهای مستقل، دور از انتظار
نخواهد بود. از سوی دیگر، همکاریهای ایران با وجود کارشکنیهای آنها برای
جنبش غیرمتعهدها کاملاً ملموس است، به گونه ای که ایران درباره ابعاد
احتمالی نظامی مورد ادعای آنها تاکنون حداقل در سه مقطع وارد فرایند
مذاکراتی شده است که هر بار با مداخله آمریکاییها، به شکست کشانده شده است.
ایران در سال 2007 بیش از 100 ساعت مذاکره و ارائه یک سند 117
صفحه ای ارزیابی اسناد مطالعات ادعایی را به آنها اعلام نمود. در سال 2011
جمهوری اسلامی پیشنهاد تدوین مدالیته جدید را داد که آمانو آن را رد کرد.
در اکتبر 2011 جمهوری اسلامی آمادگی خود را برای پاسخ به هر گونه ابهام و
سؤال اعلام نمود که مدیرکل آژانس مخالفت کرد.
مواضع چین و روسیه به
انضمام غیرمتعهدها، بیانگر این واقعیت است که عصر تحمیل دیدگاه و لابی گری
بین المللی برای آمریکا به پایان رسیده است و کشورها در زمینی می خواهند
ایفای نقش کنند که آمریکا نباشد و اگر حضور داشته باشد، عنصر تعیین کننده
نباشد. به سخن دیگر، نظم جدیدی متفاوت از صورت بندی قدرت آمریکایی شکل
گرفته است که در این منظومه جدید، رأی واشنگتن خریدار ندارد.
طرح
گزارش مسخره و دروغین احمد شهید در زمینه حقوق بشر، رسانه ای کردن سناریوی
مضحک ترور سفیر سعودی در آمریکا -که حتی گری سیک، مشاور امنیت ملی کارتر
این دروغ ساختگی را بر ملا کرد و با استنادهایی واهی بودن آن را ثابت نمود-
و در نهایت اعلام و انتشار گزارش آمریکایی آمانو، 3 برنامه ای بود که
آمریکاییها برای خدشه به ایران و افزایش فشار بر جمهوری اسلامی، آنها را پی
گرفتند. صاحب نظران غرب قطعاً به این باور رسیدهاند که موج فزاینده
مخالفتها با نظم ساختگی غرب رو به گسترش است. در این فرایند جایگاه جمهوری
اسلامی به عنوان یک کشور مستقل که حامی حقوق ملتها و طرفدار کرامت انسانی
است، ارتقا یافته و آنها که سالیان مدید در پشت نقاب سخنان عوام فریب سنگر
گرفته بودند، اکنون با مقاومت در مقابل مطالبات مردم، چهره واقعی شان افشا
گردیده است، لذا تلاش می کنند از طرق گوناگون، ایران را منزوی کنند که در
این مسیر نیز توفیقی نصیب آنها نگردید.
سران واشنگتن باید بپذیرند
که عدم اجماع در تصویب این قطعنامه و عدم ارجاع به شورای امنیت، این گمانه
را تقویت می کند که رویارویی دو محور شمال- جنوب در آژانس در حال شکل گیری
است، هرچند از گذشته بوده است، ولی اکنون با این موضعگیری غیرمتعهدها،
شفافیت بیشتری یافته است.
بدون تردید، این قطعنامه فاقد ارزش حقوقی
و سیاسی است و حتی متغیر تبلیغاتی نیز در آن به چشم نمی خورد که رسانه های
بیگانه مؤلفه ای را بارز کنند و به عنوان یک دستاورد، روی آن مانور دهند.
خروجی این نشست، بیانگر این واقعیت است که آمریکا نتوانست افکار عمومی ر ا
از برخوردهای غیرانسانی پلیس آمریکا در ایالات متحده، منحرف کند.
رسانه
های طرفدار آنها که از هفتهها پیش با راهانداختن جو مسموم علیه ایران
تلاش کردند انتقام بیداری اسلامی و بیداری ملتها در جهان را از ایران
بگیرند، شکست خوردند و پس از صدور قطعنامه، سکوت پیشه نمودند و یا به
تحلیلهای مأیوس کننده اعتراف کردند. شبکه تلویزیونی «سی ان ان» در گزارشی
تأکید کرد، کشورهای عضو شورای حکام آژانس حاضر به ارجاع پرونده ایران به
شورای امنیت نیستند، چون عقیده دارند سندی علیه ایران وجود ندارد. ابراز
تأسف نماینده رژیم صهیونیستی در آژانس بین المللی اتمی نیز مؤید این
ادعاست.
اکنون واشنگتن با نزدیک شدن به انتخابات، به هراس افتاده و
عملکرد قابل دفاعی برای ارائه به افکار عمومی ندارد. لذا، تلاش می کند با
تمرکز بر موضوعهای ایران به گونه ای فضا را امنیتی کند که ضمن غلبه بر
رخدادهای درونی آمریکا، به ربودن آرای شهروندان آمریکایی مبادرت ورزد، همان
اقدامی که بوش جمهوریخواه را بر خلاف همه تحلیلها برای بار دوم بر کرسی
ریاست جمهوری کاخ سفید نشاند. لذا تشدید اتهامها به جمهوری اسلامی تا
آغازین ماه های سال جدید میلادی در صدر اخبار رسانهها خواهد بود.
آقای
آمانو با تحت تأثیر قرار گرفتن از سرویسهای اطلاعاتی غرب، ظاهراً مأموریت
دارد بر پیکر آژانس ضربه وارد کند و اعتبار این نهاد بین المللی را زیر
سؤال ببرد. اسناد ویکی لیکس پیش از این فاش کرده بود که نماینده آمریکا در
آژانس اکتبر 2009، شرط حمایت از آمانو برای مدیرکلی را همراهی با آمریکا
علیه ایران عنوان کرده است و آمانو که تنها با اختلاف یک رأی از رقیبش
مدیرکل آژانس شد، برای تداوم ریاستش به شدت محتاج حمایت آمریکاست. انتشار
این گزارش نشان داد این ادعا قبل از آن که نتیجه ارزیابی مأموران آژانس
باشد، خروجی ذهنیات سرویسهای اطلاعاتی آمریکاست که رنگ به ظاهر حقوقی به
خود گرفته است؛ هرچند مخالفت دیگر کشورها را در پی داشت.
حمايت
«پرچم دفاع از حقوق بشر در دست مدعیان دورغین!» عنوان يادداشت روز روزنامه حمايت است كه در آن ميخوانيد:
امروز
دنیا، دنیاى ظلم و دروغ و فریب است. این روزها پرچم دفاع از حقوق بشر را
کسانى به دوش گرفتهاند که بزرگترین دشمنان حقوق بشرند! در رأس آنها هم
دولت امریکاست. ببینید در داخل کشورشان، با سیاهان چه مىکنند! اینکه دیگر
خبر از گذشته نیست. خبر از پنجاه سال، صد سال پیش نیست که بگویند ما حالا
اصلاح کردهایم. متعلّق به همین امروز است؛ در شهرهاى بزرگِ کشورِ امریکا
است. ببینید؛ هنوز مسألهى تبعیض نژادى در آن کشورى که مدّعى آزادى و حقوق
بشر است، حل نشده است.
هنوز انسانى به جرم پوست سیاه، تأمین ندارد
که در آن جامعه زندگى کند! یک وقت اگر لازم باشد، به جرم سیاه پوست بودن،
پلیسى او را تا حدّ کشتن کتک مىزند! اینها ادّعاى حقوق بشر مىکنند! اینها
چشم خود را بر جنایات وحشتآور حکومت غاصب صهیونیست مىبندند. ببینید در
همین چند روز گذشته، صهیونیسها با مردم بىپناه شهرهاى لبنان - صیدا و غیره
- چه کردند!
این بمبارانها، این آدمرباییها، این کشتارها؛ اینها
همه جنایت است. همهى اینها - به اصطلاح آقایان - حرکات ضدّ حقوق بشر است.
طرفداران حقوق بشر، هیچ احساس نمىکنند که ضدّ حقوق بشر در آنجا انجام
مىگیرد. اگر یک فلسطینىِ از جان گذشته و ستمدیده فریادى بزند و حرکت
خشمآگینى بکند، دستگاه هاى تبلیغاتى و سیاسیشان به راه مىافتد؛ اما این
همه جنایت علیه ملت فلسطین و ملت لبنان از طرف آنها نادیده گرفته مىشود!
امروز پرچم حقوق بشر را چنین کسانى بردوش گرفتهاند! این، دنیاى فریب نیست؟
دنیاى دروغ نیست!؟ دنیاى تزویر نیست!؟ پیشتر مىگفتند که سیاست، تزویر
است؛ اما اینها ادّعاى حقوق بشرشان تزویر است؛ اساس کار بینالمللىشان بر
تزویر است؛ فقط مسألهى سیاست نیست.
امروز در دنیایى که بر اساس
فرهنگ زور و نامردمى بنا شده است، همه ملتها باید روح دفاع از مصالحشان
را در میان خود تقویت کنند. مىبینید که چطور سیاست هاى عالم بر اساس زور،
ظلم و نادیده گرفتن حقوق انسانها مىچرخد و اداره مىشود. ملت فلسطین که
یک ملت مظلوم است، با ظلم و جور و قساوت و نامردمى و تبعیض نژادى و
نژادپرستىِ یکعده سرمایهدار و سیاستمدار ظالم در فلسطین اشغالى، از خانه
خود اخراج شد. آنچه که در فلسطین اشغالى از مظاهر نژادپرستى انجام شده
است، در کمتر جایى نظیر آن را مىشود مشاهده کرد.
در این سرزمینى
که متعلق به مردم این سرزمین بوده است، همه چیز از آنها باید سلب شود و در
خدمت این حکومت نژادپرست صهیونیست قرار گیرد!تقریباً پنجاه سال است که
صهیونیستها در اوایل کار در بخش هایى از سرزمین فلسطین و بعد در همه این
سرزمین، با یک نژادپرستى خشونتبار که دیگر وحشیانه تر از آن متصور نیست -
حکومت مىکنند. جوانان فلسطینى را با بدترین شکنجهها در زندانها شکنجه
کردن، حتّى آنطورى که نقل شد، در مواردى خون آنها را گرفتن - که در طول
این سالها گفته شد و از این صهیونیست هاى دژخیم هیچ بعید نیست - به وجود
آوردن مناظرى مثل شکستن دست یک پسربچه جلوى چشم همه، که به وسیله مأموران
انجام گرفت و اتفاقاً تلویزیون آن را نشان داد و دنیا را به ضجه آورد،
کارهاى معمولى آنها است! در این مدت تقریباً پنجاه سال، از این قبیل حوادث
مکرر اتفاق افتاده است.
آیا اینها نژادپرستند یا نه؟ آیا
نژادپرستى از این خشنتر و خباثتآلودهتر ممکن است؟ اگر اینها نژادپرست
نیستند، پس چه کسى نژادپرست است!؟ آن وقت رییس جمهور امریکا به سازمان ملل
مىرود - به اصطلاح خانهى ملت ها؛ آنجایى که باید از حق ملتها دفاع بکند
- مثل یک قلدر مىایستد و علیه ملت فلسطین حرف مىزند و براى این نژادپرست
هاى دژخیم، شفاعت و وساطت مىکند! آیا اینها معنی حقوق بشر را می فهمند!؟
آیا این آدمها و این سیاستمدارها مىتوانند ادعا کنند که اصلاً حقوق بشر
را فهمیدهاند؛ چه رسد به طرفدارى از حقوق بشر!؟ اینهایى که وقتى مىخواهند
راجع به دولت هاى مخالف خودشان حرف بزنند، مثل نقل و نبات همینطور کلمه
حقوق بشر از دست و رویشان مىریزد!
هر کس را بخواهند متهم کنند، به
نفى حقوق بشر یا به عدم مراعات حقوق بشر متهم مىکنند؛ مثل اینکه آنها
بانى حقوق بشرند! شما چه مىفهمید که حقوق بشر چیست!؟ شما که علیه ملت
فلسطین چنین خیانتى را روا مىدارید و با صهیونیست هاى نژادپرست اینگونه
همدست و همراه و حمایتکنندهى آنها هستید، چه مىفهمید که حقوق بشر چیست!؟
شما چه حق دارید که دربارهى حقوق بشر حرف بزنید!؟ رییس جمهور امریکا با
این کار، نفرت عمیق ملت هاى مسلمان، بلکه ملت هاى آزادیخواه و عدالتطلب
دنیا را نسبت به خود عمیق تر کرد.
مردم سالاري
«ميزان رضايت از زندگي» عنوان سرمقاله روزنامه مردم سالاري به قلم حميدرضا شکوهي است كه در آن ميخوانيد:
رئيس
سازمان بازرسي کل کشور هفته گذشته در سخناني به بررسي ميزان رضايت مردم از
زندگي پرداخت و گفت که اخيرا از مردم يک نظرسنجي به عمل آمد مبني بر اين
که آيا از زندگي راضي هستند ياخير؟ آنگونه که آقاي پورمحمدي گفته 65 درصد
از مردم ابراز رضايت کردهاند، 23 درصد نظر متوسط دادهاند و 12 درصد هم
گفتهاند از زندگي ناراضي هستند. او گفته که موسسهاي که اين نظرسنجي را
انجام داده موسسه دقيقي است و بعد هم اينطور نتيجه گرفته که راضي بودن به
اين معنا نيست که مردم گلا يه و ناراحتي ندارند و اتفاقا مردم در اين
نظرسنجي از گرانيها به طور مفصل گلا يه کردهاند، بعد هم يادآور شده که
مسوولا ن بايد در حد توان خود قول بدهند تا مردم کمتر گلا يه داشته باشند.
نتيجهاي
که آقاي پورمحمدي از سخنان خود گرفته است، نتيجهاي صحيح است چرا که بالا
بردن انتظارات و توقعات مردم شرايطي که امکان پاسخگويي به آن وجود ندارد
باعث وجود نارضايتي بين آنها ميشود. اما من با مقدمهاي که رئيس محترم
سازمان بازرسي مطرح کرده، کمي مشکل دارم.
اول اين که بايد مشخص شود
اين نظرسنجي از چه مبناي علمي برخوردار بوده و دوم اين که منظور از رضايت
از زندگي در اين نظرسنجي چه بوده است؟ نخستين بار پل لا زارسفلد در دهه
1940 يکي از نخستين نمونههاي نظرسنجي را درباره انتخابات رياست جمهوري
آمريکا در قالب بررسي پيمايشي انجام داد. از آن زمان تاکنون نظرسنجيهاي
مختلفي در نقاط مختلف جهان صورت گرفته و از جمله در آمريکا همواره پيش
ازبرگزاري انتخابات رياست جمهوري، نظرسنجيهايي صورت ميگيرد که آنچه در آن
حاصل ميشود با نتايج واقعي انتخابات بيش از يکي دو درصد تفاوت ندارد. اما
آيا در کشور ما هم همين گونه است؟ به عنوان مثال طي دودهه گذشته من به ياد
نميآورم پيش از برگزاري يک انتخابات در ايران، يک نظرسنجي صورت گرفته
باشد که نتيجه آن با نتيجه انتخابات، تفاوت زيادي نداشته باشد.
اين
موضوع در مورد ساير نظرسنجيها هم صدق ميکند به گونهاي که در دو نظرسنجي
با موضوعي يکسان، گاه در کشور ما نتايجي کاملا متضاد حاصل ميشود که اين
امر حاصل وجود اشکال در شاخصههاي اين نظرسنجيها از جمله جامعه آماري،
پرسشهاي طرح شده، نهاد برگزار کننده نظرسنجي و... است.
با اين پيش
زمينه ذهني در مورد نظرسنجي در کشورمان، طبيعتا نميتوان در مورد نتايج يک
نظرسنجي به ارزيابي دقيقي نشست و نتايج آن را به عموم تعميم داد. اين مشکل
زماني بيشتر احساس ميشود که موضوع نظرسنجي، نه يک مقوله کمي و قابل
محاسبه(مثل راي دادن به فلا ن کانديدا در انتخابات آتي)، بلکه يک مقوله
کيفي و غير قابل سنجش با شاخصهاي کمي يعني رضايت از زندگي باشد.
طبعا
همه ميدانيم که مسايل مختلفي برميزان رضايت انسان از زندگي موثر است که
وضعيت روحي و رواني، ميزان درآمد، نوع شغل، تحصيلا ت، دسترسي به آموزش،
ميزان سلا متي، وضعيت خانوادگي و حتي ميزان شادي افراد از جمله اين موارد
است. بررسي برخي از اين شاخصها از جمله ميزان شادي، کار بسيار دشواري است و
از ميان طيف مختلفي از پرسشها ميتوان به ميزان شادي فرد پي برد. سنجش
ميزان رضايت از زندگي افراد به حدي دشوار است که حتي به رسمي ترين
نظرسنجيها و فهرستهاي بين المللي در اين مورد هم گاه با ديده ترديد
نگريسته ميشود.
با اين وجود براساس نظرسنجيهاي بين المللي، رتبه
ايران از نظر ميزان رضايت از زندگي بين 178 کشور جهان، 96 است. اگر آنچه در
مورد ميزان 65 درصدي رضايت مردم ايران از زندگي خود که آقاي پورمحمدي ذکر
کرده صحيح باشد و فقط 12 درصد از زندگي ناراضي باشند، چرا رتبه ايران در
فهرست بين المللي رضايت از زندگي، رتبه 96 است؟ طبيعتا نه آن فهرست، مرجع
اطمينان بخشي محسوب ميشود و نه آن نظرسنجي قابل اطمينان کامل است چرا که
با پيش زمينه ذهني که درباره صحت و دقت نظرسنجيها در ايران وجود دارد مشخص
نيست تا چه حد صحيح و قابل اعتماد باشد.
پس چه بهتر که شاخصهايي
اينچنين با دقت نظر بيشتري مورد توجه قرار گيرد تا استناداتي که در مورد
آن صورت ميگيرد براي عامه قابل قبول تر به نظر برسد چرا که تاييد رضايت 65
درصدي مردم از زندگي در شرايط فعلي، کارچندان راحتي نيست.
شرق
«بهبود تفكر، پسماندگي روش» عنوان سرمقاله روزنامه شرق به قلم پدرام سلطاني است كه در آن ميخوانيد:
كليات
طرح ايجاد فضاي مساعد كارآفريني و رفع موانع كسبوكار هفته گذشته به
تصويب مجلس شوراي اسلامي رسيد. در رابطه با اين طرح ذكر چند نكته ضروري
است؛ نخست اينكه آنچه تحت عنوان طرح تهيه و تقديم مجلس شده است با
پيشنويسي كه ابتدا توسط اتاق بازرگاني ايران و اتاق تعاون تنظيم شده بود،
تفاوتهاي زيادي دارد.
لذا پيش از آنكه پيشنهادهاي اتاقها به راي و
نظر تمامي نمايندگان محترم مجلس برسد تغييرات زيادي در آن اعمال شد كه
شايد در آينده موجب آن شود كه در صورتيكه قانون مربوطه از كارآمدي لازم در
رفع موانع كسبوكار برخوردار نباشد ريشه آن در فاصله بين پيشنهادهاي
اتاقها و مصوبه مجلس قلمداد شود.
اين نكته به معناي تاييد كامل
پيشنويس تهيهشده توسط اتاقها نيست بلكه قصد توجه دادن به اين مهم دارد
كه نظام قانوننگاري در ايران از روش و سبك علمي و روزآمدي برخوردار نيست و
لذا نيات خيرخواهانه نمايندگان در انشاي قانون لزوما منجر به از كار
درآمدن قوانين جامع و كارآمد نميشود و چنين است كه قوانين مجلس هنوز يكي،
دو سال از آنها نگذشته در اجرا و نيل به اهداف خود با مشكلات جدي مواجه
ميشوند.
نمونههاي بارز اين مدعا قوانين اجراي سياستهاي اصل 44 و
ماليات بر ارزش افزودهاند كه هنوز زمان زيادي از آنها نگذشته اما ايرادات
جدي به آنها وارد است. نكته دوم، تمركز كامل طرح روي رفع موانع كسبوكار و
غفلت آن از بخش اول نام اين طرح يعني «ايجاد فضاي مساعد كارآفريني» است.
بديهي
است كه رفع موانع كسبوكار قاعدتا زمينهساز فضاي مناسبتري جهت
كارآفريني ميشود، اما پيشنياز كارآفريني صرفا رفع موانع كسبوكار نيست.
اين غفلت از آن رو رخ داده است كه اصولا استنباط از معنا و مفهوم كارآفريني
در كشور ما با مفهوم جهاني اين واژه تفاوت پيدا كرده است.
به اين
معنا كه برداشت اوليه از كارآفريني همانا «ايجاد شغل» استنباط ميشود، حال
آنكه كارآفريني، بروز و ظهور خلاقيتها، نوآوريها و كشف فرصتهاي مغفول
كسبوكار و بدل كردن آنها از ايده به يك فعاليت اقتصادي است.
با
اين تعريف در طرح ايجاد فضاي مساعد كارآفريني و رفع موانع كسبوكار، موادي
كه ناظر بر كارآفريني به معناي درست آن باشد، ديده نميشود. نكته سوم
تاكيد بر تدوين شاخصهاي ملي محيط كسبوكار و سنجش آنها توسط اتاقهاست.
اينكه از اين پس بر مبناي روششناسيهاي علمي و روزآمد محيط كسبوكار را
پايش كنيم، رخداد مثبتي در فضاي اقتصاد كشورمان است.
اما نكته قابل
توجه در اين خصوص اين است كه در فضاي جهاني شدن، تلاش بر تمايز سنجههاي
اقتصاد ملي از اقتصاد جهاني اين شايبه را به وجود خواهد آورد كه ما در حوزه
محيط كسبوكار مانند بسياري از پيشرفتهاي ديگري كه گزارشهاي آنها توسط
دستگاههاي اجرايي منتشر ميشوند، در فرآيند مقايسه امروز با ديروز كشور
تاكيد و توجه خود را از شكاف روزافزون حركت اقتصاد كشور با اقتصاد جهاني
برداريم. نكته چهارم عدم توازن بين مواد اين طرح از حيث درجه اهميت و شوون
اجرايي آنهاست. مصاديق اين نكته مواد 16 و 17 طرح قانون فضاي كسبوكار است
كه تكاليفي را براي شهرداريها مشخص كردهاند.
صرفنظر از اينكه
احكام مواد مزبور اثر قابل توجهي بر محيط كسبوكار ندارند، اما مفاد آنها
ضمن ايجاد هزينهها و كاهش درآمدهايي براي شهرداريها - كه در وضعيت فعلي و
در فضاي هدفمندسازي يارانهها با چالشهاي مالي خطيري مواجه شدهاند - و
عدم تعريف منابع جديد جهت جبران اين هزينهها، اين نكته را به ذهن متبادر
ميكند كه موانع كسبوكار ناشي از مديريت شهري، بسيار كوچك و كماهميتاند
و حال اينكه چنين نيست و به استناد گزارش سالانه فضاي كسبوكار بانك
جهاني، شاخص مرتبط با مديريت شهري از اهم عوامل جايگاه نامناسب ما در اين
گزارشاند.
اگرچه اين طرح داراي نقاط ضعف و كاستيهايي از جمله
نكات فوقالذكر است اما آنچه موجب اميدواري در اين رابطه است اين است كه
تفكر حاكم بر قوه مقننه كشور بيش از پيش متوجه نابساماني و مشكلات محيط
كسبوكار كشور شده است. اين نكته از آن جهت حايز اهميت است كه مشكلات محيط
كسبوكار بيش از آنچه به موجب قانون به وجود آمده باشند، به دليل تفكرات و
برداشتهاي نادرست از ضروريات رشد و توسعه اقتصاد كشور حاصل شدهاند.
تهران امروز
«يك قطعنامه برپايه اتهامات مخدوش» عنوان يادداشت روز روزنامه تهران امروز به قلم حسام الدين كاوه است كه در آن ميخوانيد:
براي
نخستين بار در تاريخ مجمع عمومي سازمان ملل متحد، قطعنامه پيشنهادي آمريكا
و عربستان عليه ايران و به اتهام واهي تلاش براي ترور سفير عربستان به
تصويب اين مجمع رسيد.
در واقع مجمع عمومي سازمان ملل همواره جزو
مجامعي بوده كه هدف تاثيرگذاري آمريكا و جهتدهي به آن بوده. تا زمان جنگ
سرد توازني سست و ناپايدار بر فضاي مجمع عمومي سازمان ملل حاكم بود، اما از
آن پس اين ديگر واقعيتهاي سياسي نيستند كه انگيزه تصميمهاي اعضاي مجمع
به شمار ميروند، بلكه منافع سياسي حاصل از لابيهاي پشت پرده است كه راي
اين يا آن كشور را به نفع يا ضرر اين يا آن كشور رقم ميزند.
در
طول تاريخ وقايع و حوادث تلخ بسياري عليه ديپلماتها يا شهروندان دولتهاي
ديگر رخ داده و انگشت اتهام متوجه يك كشور خاص شده است، مثلا دخالت آمريكا
در كوبا در ماجراي خليج خوكها، ماجراي سقوط هواپيماي لاكربي به دستور معمر
قذافي ديكتاتور پيشين ليبي و ترور بسياري از سياستمداران كشورهاي مختلف.
اما تاكنون سابقه نداشته است كه اين دست از موضوعها وارد دستور كار مجمع
عمومي سازمان ملل شود و دولت يا رئيس دولت خاصي محكوم گردد.
قطعنامه
مجمع عمومي سازمان ملل بيانگر آن است كه اين مجمع آنچنان تحت تاثير و
نفوذ و سلطه آمريكاست كه حتي يك اتهام اثبات نشده را دستمايه محكوميت ايران
اسلامي قرار ميدهد.
صرف نظر از اينكه مجمع ميبايست به بررسي صحت
و سقم ادعاي عربستان و نيز شنيدن دفاعيات ايران ميپرداخت، صرف صدور
قطعنامه براي چيزي كه هنوز قطعيت آن اثبات نشده، پرستيژ و شخصيت مجمع عمومي
سازمان ملل متحد را مخدوش ميسازد.
سويه ديگر اين قطعنامه
نمايانگر آن است كه حلقه محاصره آمريكا هر روز تنگتر و تنگتر ميشود و به
زعم طراحان كاخ سفيد، با افزايش فشار بر ايران، ميتوان آن را كنترل كرد.
اما سران كاخ سفيد هنوز درنيافتهاند كه اتفاقا هرچه فشارهاي سياسي نظامي
بر ايران بيشتر شود، ملت و دولت ايران در پافشاري بر سر مواضع اصولي و
انقلابي خود سرسختتر ميشوند. شرمآور است كه عربستان نقش عروسك خيمه
شببازي آمريكا را بازي ميكند.
بعيد به نظر ميرسد كه رفتار
عربستان چيزي بيش از رقابتهاي منطقهاي باشد، بوي مشمئزكننده كينه و نفرت
از ايران اسلامي به مشام ميرسد. تنها نصيحتي كه ميتوان به اين همسايه
كينهتوز كرد، اين است كه در روز خطر، آمريكا هرگز با شما نخواهد بود،
آنچنان كه با شاه مخلوع ايران نبود و با مبارك هم و ديگران كه همچون شما
مست از قدرت كف بر لب آوردهايد و عقل و عقالتان را از دست دادهايد. روز
خطر روز جنبش ملت مسلمان عربستان است و شايد آن روز كه پسوند «سعودي» از
عربستان حذف شود، چندان دور نباشد. متاسفانه نه آمريكا حاضر است از تاريخ
درس بگيرد و نه سران عربستان.
هر دو بر طبل خصومت و كين ميزنند
اما چه نتيجهاي عايد آنان خواهد شد؟ هيچ! تقدير تاريخي ايران اسلامي
اينگونه رقم خورده است كه خود را از چنگ استبداد و استكبار برهاند و در اين
راه ثابت قدم بماند. ايران اسلامي خود را به خداوند قهار جبار سپرده است
كه هيچ دستي فراتر از دست او نيست و به هنگام ضرورت دفاع از كيان جمهوري
اسلامي، از هيچگونه فداكاري و جانفشاني دريغ نخواهد كرد.
ابتكار
«آفتابه و لگن هفت دست و شام و ناهار هيچي!» عنوان سرمقاله روزنامه ابتكار به قلم غلامرضا کماليپناه است كه در آن ميخوانيد:
حکايت
ميکنند: روباهي در جنگل زندگي ميکرد. طبلي ميانتهي در کنار درختي بود.
وقتي باد ميوزيد، شاخه درختي به طبل ميخورد و صدا ميداد. روباه بيچاره
از ترس و هيبت آن صدا از جايش تکان نميخورد. پس از مدتي که هيچ اثر و
تحرکي از صاحب صدا (طبل) نيامد، تصميم گرفت به آن نزديک شود و از اوضاع سر
دربياورد. نزديکتر رفت و طبل را ديد. آنرا با چنگ و دندان پاره کرد و ديد
که الحق پوست بيارزشي بيش نيست.
کاري به سالهاي دورتر نداريم؛
اما از حدود دهپانزده سال پيش تا کنون، اگر به شمارش گروهها، جمعيتها،
جبههها و احزابي که در فضاي سياسي کشور خودمان شکل گرفتهاند، نيمنگاهي
بيفکنيم، در تعداد و عنوانها شگفتزده ميشويم. هرکسيکه به ماهيت و
کارکرد و ارزش واقعي اين گروهها و جبههها آشنا نباشد، فکر ميکند که
«عليآباد هم شهري است».
البته ناگفته نماند اگرچه اين دستهجات
براي مردم و کشور آبي ندارند و حتي سربار و دردسرآفرين هستند، براي
صاحبانشان نان و نام و نوايي دارند. اساساً هدف از شکلگيري آنها هم همين
چيزها بوده است. اينکه برخي از «شبهحزبها» و جبهههاي سياسي خود را
مردمي ميخوانند و يا دم از خواستههاي مردم و ملت ميزنند، شوخياي بيش
نيست. سخني که از دل برنخيزد، لاجرم بر دلها ننشيند. واقعيت اين است که
اين گروهها همواره حول قدرت و ثروت و شخصيتهاي مطرح شکل گرفتهاند. بيشتر
از آنکه نگاهشان بهسمت جامعه باشد، خود را از دکمه قباي شخصيتها و رؤساي
جمهور آويزان کردهاند. آنان به قصد گرفتن امتيازات سياسي و اقتصادي و
دستيابي به شهرت و ثروت کوشيدهاند تا به دولتها و اشخاص بقبولانند که
هواخواه آنان هستند. به همين سبب، نه مردم آنان را جدي گرفتهاند و نه
خودشان و البته نظام هم به بود و نبودشان اهميت چنداني نميدهد.
شايد
در زمان رؤساي جمهور قبل از احمدينژاد، به اين گروهها نيمنگاهي ميشد و
آنهم شايد بهسبب نگرش آن بزرگان به مقوله حزب و اهميت شکلگيري آن بود؛
اما با پيروزي دکتر احمدينژاد، آب پاکي روي دست همه آنان ريخته شد و
رئيسجمهور کنوني بيرودربايستي گفت که کاسهکوزهتان را جمع کنيد و برويد
کشکتان را بسابيد؛ زيرا او بهخوبي پي برده است که اين گروهها بيشتر از
آنکه بهسبب شعارها، برنامهها و مقبوليتشان نزد مردم، رأي گرفته باشند،
بهدليل وابستگيشان به شخصيتهاي خاصي رأي آوردهاند. اساساً اين جبههها و
احزاب برنامهاي ندارند؛ بلکه يکسري وعده و وعيدهاي کلي و شعارهاي توخالي
مطرح ميکنند و پس از آنکه بهسبب وابستگي رأي گرفتند، همه آن شعارها را
هم فراموش ميکنند.
پس از آنکه دولت و دولتمردان کنار رفتند،
فعاليتهاي آن گروه و احزاب وابسته نيز کمرنگ و از هستي ساقط ميشوند؛
زيرا بند نافشان به رحم قدرت و دولت بسته شده. همين که خون و منبع آن به
پايان رسيد، نفس آنها هم به آخر ميرسد. چه خوب بود که بند نافشان به بانک
خون بيانتهاي اعتماد مردم پيوند ميخورد تا حيات طولانيتري مييافتند.
اما اينگونه نبود و نيست. کارگزاران در دوره هاشمي، مشارکتيها در دوره
خاتمي و آبادگران يا رايحه خوش خدمت در دوره احمدينژاد، مشتي از خروارند.
ناگفته
نماند در اين گفتار قصد بدگويي از حزب نيست. در کشورهاي پيشرفته احزاب
کارکردها و نقشآفرينيهاي مثبت و تأثيرگذاري دارند؛ اما در کشورهاي در حال
توسعه يا توسعهنيافته، ارزش و کارکرد احزاب همانند ارزش پول آنهاست. در
يکي از کشورهاي فقير و دست چندم افريقايي، حدود چهارصد حزب اعلام موجوديت
کردهاند. در همين کشور هيچکدام از احزاب در دولتسازي و توسعه و
برنامهمحوري نقش تعيينکنندهاي ندارند. حزب در چنين کشورهايي بههمان
ميزان قرب و منزلت دارد که دلار در کشور ديگري در افريقا. ميدانيم «دلار»
يک واحد پولي قدرتمند در اقتصاد جهان است؛ البته منظور دلار امريکاست. در
يکي از کشورهاي افريقايي هم واحد پول دلار است. ارزش دلارشان بهاندازهاي
است که با يکميليارد آن ميتوان يک قرص نان خريد، درحاليکه با يکميليارد
دلار امريکا ميتوان شهري را ساخت. نقش و پايگاه حزب را در امريکا با همين
کشورها مقايسه کنيد. «دانه فلفل سياه و خال مهرويان سياه» ؛ اما اين کجا و
آن کجا؟!
آفرينش
«روزهاي سخت در انتظار سوريه» عنوان سرمقاله روزنامه آفرينش به قلم حميدرضا عسگري است كه در آن ميخوانيد:
اتحاديه
عرب در طي نشست اخير خود به سبب عمل نکردن سوريه به توافقات قبلي و کشتار
مجدد غير نظاميان، عضويت اين کشوررا در اين اتحاديه به حالت تعليق در آورد و
محدوديتهاي جديد سياسي و اقتصادي عليه دولت سوريه را با 18 راي موافق،
مخالفت يمن و لبنان و راي ممتنع عراق، به تصويب رساند. درهمين راستا
کشورهاي عضو سفراي خود را از دمشق فراخواندند و اعلام داشتند تا سوريه به
طرح اتحاديه عمل نکند اين وضعيت ادامه خواهد يافت.
همچنين اتحاديه
عرب با تهديد سوريه مبني بر پيگيري امور اين کشور از طريق شوراي امنيت
خواستار دست کشيدن سوريه از کشتارغيرنظاميان شده است. اما در کنار تعليق
عضويت و تهديد به دخالت شوراي امنيت، اتحاديه عرب از مخالفان و معترضان
دولت سوريه دعوت کرده تا با حضور در مقر اين اتحاديه به بحث و بررسي مرحله
انتقالي در اين کشور بپردازند. اين اقدام اتحاديه عرب به معناي کشيده شدن
دولت سوريه به ورطهاي خطرناک است.
با نگاهي به وضعيت ليبي مشاهده
ميکنيم که چنين وضعيتي براي دولت قذافي رخ داد و ابتداً عضويت آن به حالت
تعليق درآمد، پرونده ليبي به شوراي امنيت رفت و سپس شوراي انتقالي از سوي
کشورهاي مختلف به رسميت شناخته شد. درحقيقت کشاندن مخالفان به اتحاديه عرب و
مذاکره با آنان به معناي رسميت بخشيدن به شوراي مخالفين سوريه ميباشد و
اين دولت بشاراسد را با چالشي بزرگ مواجه خواهد کرد. دولت سوريه ميتوانست
با عمل کردن به طرح ابتدايي اتحاديه عرب و پايان دادن به درگيريها مانع
بهانه تراشيهاي اعراب و کشورهاي غربي گردد. پس از تصميم اتحاديه عرب نسبت
به تعليق عضويت سوريه، اتحاديه اروپا و آمريکا از اين اقدام حمايت کردند و
خواستار افزايش فشارها به دولت بشاراسد شدند.
با توجه به تجربه
تونس، مصر و ليبي و نوع برخورد و سناريو چيني کشورهاي غربي با همراهي
کشورهاي عربي، لازم است تا دولت سوريه عاقبت اين کشورها را نقشه راه خود
قرار دهد و اجازه ندهد ناخواسته درمسير مورد نظر غرب قرار بگيرد. با توجه
به اينکه دولت بشاراسد هنوز در شهرهاي بزرگ سوريه حاميان بسياري دارد،
ميتواند از اين فرصت استفاده کند و با مطرح ساختن انجام مذاکره با مخالفان
و دست کشيدن از ادامه درگيري ها، مانع از تصميم گيري کشورهاي غربي و عربي
در مورد اوضاع داخلي خود شود. با توجه به شرايط موجود کافي است تا شوراي
معترضين سوريه از سوي اتحاديه عرب يا ديگر مجامع بين المللي به رسميت
شناخته شود و آن وقت ديگر نميتوان به راحتي انتظار بهبود اوضاع را داشت
وبايد منتظر روزهاي سخت براي سوريه بود.
فرهيختگان
«آتشی برای جاودانگی درد» عنوان يادداشت روز روزنامه فرهيختگان به قلم بهروز قزلباش است که در آن می خوانید:
«... این کوه پیر باز، زیر نهیب واقعه، خواب زمرد و فیروزه میبیند.»
و
اکنون باید گفت، این کوه پیر باز زیر نهیب واقعه خواب زمرد و فیروزه را
فراموش کرده است. چون تا آتش منوچهر را در دل دارد، خود فیروزه را چه نیاز و
زمرد مگر چیست جز پارهسنگی از استخوانهای ریخته و اندام سوخته شاعرانگی
بشر در حسرت جاودانگی بر صورت درد یا خیال آیینههایی که سنگ را شیشه
میکنند.
شعر، نوعی شیشهگری است. شفافکردن اشیا برای آنکه
درونشان را به ما نشان دهند. دریغا که هرچه شفافتر میشوند، بیرون را
بازتاب میدهند. و درون همچنان دستنیافتنی میماند.
اما شاعر در
«گذرگاه» «چراغ» میگیرد. بر «ساحلی دیگر»، تا «کوچههای شعر»، «سیر حسرت»،
«مرغ آتش» را در «نفرین»، «شکست» به «آهنگ دیگر» ی ببرد؛ تا ذهن که آیینه
شاعر است برای تماشا، درون اشیا را نسبت به جهان هوشیار کند اما این شدنی
نیست.
بنابراین شاعر جهان را نسبت به ذهن اشیا هوشیار و بینا
میکند. حتی در ذهن تیر و کمان کودکیهای دیر و دور اما شیرین با تمام
تلخیها و ناگواریهایی که «لب بهشگفت» میگشایند و چشم بر «درد شهر»
میبندند. منوچهر آتشی کلمات را در صورت ساده و ذهنپذیر به کار میگیرد،
در عین حال خیال بدیع را مجال پیچیدگی مخل نمیگذارد. «آیا تو بازگشتهای؟/
آبی که پای کوه خارا میشست/ و شکل فاخته را/ به ذهن تیر کمان کودک
میآموخت؟ آیا تو بازگشتهای؟» این بازنگشتن است که منوچهر را آتش میزند و
این آب که پای کوه خارا میشوید، اگر حسرت همان عشق گدازنده و سوزندهای
نیست که داغش را بر دل منوچهر آتشی گذاشته و گذشته است، چه میتواند باشد؟!
شگفتا که «عشق» حتی اگر به خواری و خارا ختم شود و سرانجامش ناسرانجامی،
تازه دارد عشق میشود و آسمان دلپذیرتر از همیشه آبی خواهد بود.
چرا؟
ذهن شاعر آسمان را در حوالی «طاووس سبز» که کنایه از معشوقهای رنگارنگ و
ملون است، آبی میبیند؟! چارهای جز این نیست. عشق که باشد نمیتواند که
حضور این اکسیر معجزهگر را ندیده بگیرد. میشود آنکه گفت: «ابری که آسمان
را/ در گوشههای سمت تو آبی میکرد» اما ماجرا در همینجا تمام نمیشود.
روی دیگر تلون معشوقه بیمهری، جفا و رفتن و نصیب شغال شدن است.
«...
و عصر را به منفی تصویر جفتی شیدا میآراست/ زیر پرندهها و صدا؟! به
راستی/ آیا تو بازگشتهای؟» کسی نمیداند. حتی شاعر. یقین ندارد که
بازنگشته باشد. وگرنه او کیست که در روح و جان شاعر حلول کرده است و با
اوست. در چهره او، در آتش سر او و در گدازههای دلش که زمرد است و فیروزه.
آری، «کسی نمیداند، اما/ این کوه پیر باز/ زیر نهیب واقعه/ خواب زمرد و
فیروزه میبیند.»
اما این هنوز تمام ماجرا نیست. مساله این است که
آیا دردهای منوچهر آتشی، آنقدر بزرگ و وهمانگیز بودهاند که او را در
کلماتش جاودانه کنند؟ حقیقت ماجرا این است که این پرسش را تنها درباره برخی
از شاعران میتوان طرح کرد. و همانها، که شایسته این پرسشند، اقبال به
جاودانگی بیشتری دارند تا آنها که حتی نمیشود این سوال را دربارهشان
پرسید. مهم نیست که پاسخ صاحب این قلم به پرسش دریغ و درد منوچهر آتشی چه
باشد، مهم این است که قضاوت با کسانی است که او را در خاطرههای خود
بهاندوه، عشق، شکست، حماسه و پیروزیهای خود گره میزنند و با شعرهای او
زندگی میکنند.
آیا همینقدر برای منوچهر آتشی کافی نیست؟ به راستی
کافی نیست؟ گیرم که معشوقهها شعور معشوقگی نداشته باشند، این عاشقشدن و
سوختن است که مهم است؛ چگونه عاشق بودن و عاشق چه شدن؟! همه زلالیها،
پاکیها، زیباییها را در سمت معشوقه دیدن و پرکشیدن از شوق برای همه
آسمانیها، حتی اگر روی خاک بیمقدار، قدم مینهند. این جوهر عشق در تماشای
منوچهر آتشی است. همین برای جاودانگی او کافی است حتی اگر نامی از او
نباشد.
دنياي اقتصاد
«سخنان مبهم درباره نرخ ارز» عنوان سرمقاله روزنامه دنيا اقتصاد به قلم محمدصادق جنانصفت است كه در آن ميخوانيد:
مجموعهاي
از شرايط و دلايل در روزهاي پاياني منتهي به روز استيضاح وزير اقتصاد راه
را براي عبور دادن او از مرحله به دست نياوردن راي اعتماد دوباره نمايندگان
باز كرد.
به اين ترتيب، وزير اقتصاد و سخنگوي اقتصادي دولت با
خيالي آسوده در جمع خبرنگاران حاضر و به ارائه اخبار، طرح ديدگاهها و
تحليلهاي اقتصادي ميپردازد. اما جريان و رويداد مشهور به پرونده 3 هزار
ميليارد توماني كه در حوزه وظايف و زيرمجموعه وزارت اقتصاد رخ داده، آنقدر
بزرگ و شگفتانگيز است كه به اين زوديها از ذهن جامعه پاك نميشود و به
همين دليل است كه او هنوز بايد پاسخگو باشد. به همين دليل است كه خبرنگاران
روز گذشته در فرصت كمي كه وزير در اختيار آنها قرار داد دو دسته پرسش از
او كردند.
يك گروه از پرسشها درباره ماجراي تلخ و تاسفانگيز
برداشت 3 هزار ميليارد توماني از سپردههاي مردم در شبكه بانكي بود و پرسش
ديگر خبرنگاران از وزير درباره سياستهاي ارزي و ابهام موجود در اين
سياستها بود كه آثار خود را در چند نرخي شدن ارز بر جاي گذاشته است. وزير
اقتصاد در اين باره گفت: «نرخ ارز هنوز هم بالاست، نظر دولت تعيين نرخ ارز
واحد است و منتظريم رييس كل بانك مركزي اقدامهاي خود را انجام دهد.»
«نرخ
ارز هنوز هم بالاست» يعني چه؟ نرخ ارزي كه وزير ميگويد «بالاست» نسبت به
چه عددي بالاست و اين عدد از كجا آمده و چرا كسي آن را اعلام نكرده است؟ به
نظر ميرسد وزير محترم اقتصاد به جاي اينكه با طرح مسائل كلي ديدگاه خود
را بيان كند، ميتوانست و البته ميتواند در اين باره به طور شفاف صحبت كند
و بازار را در ابهام بيشتر فرو نبرد. سازوكاري كه وزير اقتصاد به آن دست
يافته است تا نرخ ارز هنوز هم بالا نباشد، چيست؟
آيا قرار است دولت
ارز بيشتري به بازار عرضه كند يا اينكه محدوديتهاي بيشتر در سمت تقاضاي
ارز اين وظيفه را بر دوش خواهد كشيد؟ «نظر دولت نرخ واحد ارز است» نيز
ناشفاف و مبهم است.
منظور از «نرخ واحد ارز» با توجه به اينكه وي و
رييس كل بانك مركزي پيش از اين گفتهاند نرخ ارز در بازار تعيين ميشود
نيز نامفهوم است. آيا نرخ واحد ارز موردنظر دولت، ميانگين نرخ ارزهاي 3
گانه موجود در بازار است؟ آيا دولت ميخواهد نرخ واحد ارز در حد نرخ ارز
مرجع باشد و نرخ بازار را تا اين حد كاهش دهد؟ به نظر ميرسد وزير اقتصاد
كه بالاترين مقام اجرايي اقتصاد است بايد از به كار بردن عبارات مبهم و كلي
اجتناب كند تا فعالان اقتصادي بتوانند براساس سخنان او براي كسب و كار خود
برنامهريزي كنند. نكته ديگر اينكه در سخنان وزير اقتصاد به مردم هشدار
داده شده كه اگر نرخ ارز پايين آمد گلايه نكنند كه اين گونه سخن گفتن نيز
جاي سوال دارد.